نویسنده : احمد خسروی
از مقالات برگزیده ی مسابقه ی روایت محرم
واکاوی برهه هایی از زندگا نی برخی از خواص جامعه ی حسینی
مقدمه :
“شک خواص، پایهى حرکت صحیح جامعهى اسلامى را مثل موریانه میجود. این که خواص در حقایق روشن تردید پیدا کنند و شک پیدا کنند، اساس کارها را مشکل میکند!” این بخشی از سخنان رهبر انقلاب است که چندی پیش خطاب به مبلغان محرم ایراد شده است. ایشان در این سخنان، با نگاهی به تجربیات تاریخی صدر اسلام، بار دیگر به حساسیت نقش خواص در برهههای تاریخساز اشاره کردند.
تعریف عوام و خواص
خواص در هر جامعه، افرادی هستند که اهل شناخت و تجزیه و تحلیل بوده، براساس بصیرت نسبت به وقایع اتفاقی موضع گیری میکنند و در حقیقت سردمداری جریانهای اجتماعی به دست آنهاست. این دسته بسیار کم هستند. [1]
مقام معظم رهبری میفرماید: خواص کسانی هستند که از روی فکر و فهمیدگی و آگاهی و تصمیم گیری کار میکنند، یک راهی را میشناسند و به دنبال آن راه حرکت میکنند. وقتی عملی انجام میدهند، موضع گیری میکنند، راهی را انتخاب میکنند، از روی فکر و تحلیل است؛ میفهمند و تصمیم میگیرند و عمل میکنند.[2]
عوام در هر جامعه اکثریت را تشکیل میدهند و معمولا پیرو بوده، به بالا دستیها نگاه میکنند و مطابق مشی آنها عمل میکنند،اینها توانایی تجزیه و تحلیل مسایل را ندارند، پیرو موجند و مرعوب جو.
مقام عظمای ولایت میفرماید: عوام کسانی هستند که وقتی جو به یک سمتی میرود اینها هم میروند، تحلیل ندارند. یک وقت مردم میگویند زنده باد، این هم نگاه میکند و میگوید زنده باد، یک وقتی مردم میگویند مرده باد، او هم نگاه میکند میگوید مرده باد. اینها دنبال این نیستند که ببینند چه راه درست است، چه حرکتی صحیح است، بفهمند، بسنجند، تحلیل کنند، درک کنند. .
خواص در یک جامعه به کسانی اطلاق می شود که به واسطه تاثیری که بر مردم دارند وجزء بزرگان محسوب می شوند و این شرافت به واسطه بزرگی قوم یا به واسطه گرفتن حکمی از رسول خدا ویا راوی حدیث وجزء صحابی یا تابعین پیامبرویا جزء خانواده شهدا محسوب می شوند که مردم به واسطه جایگاه آنان برای ایشان احترام قائل هستند که در زیارت عاشورا از برخی از آنان تحت عنوان امت ممهد و تمهید گران و زمینه سازان از آنان یاد می شود .
آنچه در پی میآید مروری کوتاه بر چند برههی حساس و تاریخی از زندگی خواص جامعه امام حسین و بررسی زندگی این افراد که اگر اینان در آن برهه حساس تاریخ تصمیم درستی می گرفتند شاید امروز تاریخ سرنوشت دیگری داشت ولی هم اینان نقش خود را در سرنوشت تاریخ نادیده گرفتند و وظیفه خود را انجام ندادند که باعث شد حسین بن علی (علیه السلام) تنها شود و به تعبیر زیارت عاشورا وتر الموتر کشته شد ودر نهایت به زندگی چند نفر از خواص اهل باطل خواهیم پرداخت که این گروه در عین باطل بودن ولی در انجام نقش خود در پیش برد اهل باطل باتمام قوت کار خود را انجام دادند که انسان را یاد سخن امام علی می اندازد که کاش گروهی از شما را می دادم و یک نفر از گروه معاویه را می گرفتم چرا که آنان این گونه بر باطل خود مصرند و باتمام قوت برای آن کار می کنند و شما در مورد حق این گونه سستی وکاهلی می ورزید.
سبک ما در این نوشتار بررسی زندگی و بیان نقش آنان می باشد که شاید آنان هم فکر نمی کردند که این گونه در تاریخ موثر باشند و کاهلی آنان شکاف عمیقی را در گروه حق پدید بیاورد در این نوشتار کاری به این که این افراد عاقب به خیر شدند یا نه نداریم و فقط هدف این است که خواص آن زمان در برهه ای از تاریخ به وظیفه خود عمل نکرده اند ؛سبک این نوشتار مانند نوشته های سبک تیپ شناسی و تیپولوژی افراد می باشد قابل ذکر می باشد که برخی از منابع از نرم افزار تاریخ نور السیره که توسط موسسه کامپیوتری علوم اسلامی نور تهیه شده است استفاده نمودم .
1. احنف بن قیس تمیمی
یکی از کسانی که باید به عنوان مردودین امتحان خواص نام برد احنف بن قیس تمیمی است که نامش ضحاک یا صخر بود که به احنف اشتهار داشت او در دوران پیامبر اسلام به دنیا آمد؛ گرچه آن حضرت را ندید. او از اشراف تمیمی بصره بود و به هنگام درخواست عایشه برای جنگ با امیرمؤمنان علیهالسلام،از اجابت این خواست سرباز زد و گفت:
من هرگز با علی علیهالسلام که پسر عم و داماد اوست، جنگ نخواهم کرد. او چون به نزد امیرمؤمنان علیهالسلام رفت، حضرت از شیوهی برخورد او در جنگ جمل پرسید که آیا «با ما موافقت داری یا نه؟» احنف در پاسخ دو کار پیشنهاد کرد و گفت: اگر میخواهی با دویست نفر مرد ورزیده در خدمت و موافقت تو باشم و اگر میخواهی شش هزار مرد شمشیر زن از تو دفع کنم. حضرت از او کار دوم را خواست.
شیوه برخورد احنف با امیرمؤمنان علیهالسلام شفاف نبود. او از شایعهای خبر داد که «دراقوال اهل بصره چنین است که اگر علی علیهالسلام بر ما ظفر یابد، مردان ما را بکشد و عیال و اطفال ما را برده گیرد» که امام در پاسخ به او فرمود: «هرگز از من این کار نیاید».
احنف بن قیس گر چه در صفین در سپاه امیرمؤمنان علیهالسلام بود، اما این سخن از وی ثبت شد است که «عرب به هلاکت رسید»..
وی پس از خوانده شدن نامه معاویه برای مردم بصره و تشویق آنها بری جنگ با امیرمؤمنان علیهالسلام به صفبندی جبههی حق و باطل توجهی نکرد و با بیان ضربالمثلی چنین گفت «کاری به کارشان ندارم»..
به گفتهی ابناعثم کوفی، معاویه چون نظر بزرگان قبایل عرب را دربارهی ولایت عهدی یزید جویا شد، احنف بن قیس نیز به عنوان بزرگ بصره در پاسخ چنین گفت:
تو به احوال یزید و مداخل و مخارج او از ما عالمتری و او را بهتر از ما میشناسی؛ اگر میدانی که تیمار خلافت چنانچه متضمن رضای خدای تعالی است و فراغت امت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله باشد،… درکار او با هیچ کس مشورت مکن و خلافت بدو ده و اگر دانی که بدین کار چنان که باید قیام نتواند نمود، دنیا را بدو مده و خود را در عذاب آن جهان مینداز و بر ما بیش از گفتن سمعا و طاعه نباشد. معاویه از این سخن احنف بسیار خرسند شد. [3] .
امام حسین علیهالسلام به هنگام اقامت در مکه و پیش از حرکت به سمت عراق، به رؤسای پنجگانهی بصره و برخی از بزرگان شهر، مانند احنف بن قیس نامهای ارسال داشت و ایشان را به بیعت خویش خواند و فرمود:
شما را به عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر میخوانم؛ زیرا سنت پیامبر از بین رفته و بدعت در دین ایجاد شده است.اگر به سخن من گوش فرادهید و دستور مرا اجرا نمایید شا را به راه رشد و سعادت هدایت خواهم کرد.
احنف نامه امام حسین علیهالسلام را پنهان داشت و سپس در مرقومهای کوتاه، امام را به صبر توصیه کرد او مردم را از جنگ بر حذر داشت و به اطرافیان خود چنین گفت:
ما خاندان ابوالحسن (امیرمؤمنان) را بارها آزمودهایم؛ در آنان نه حکومت بر ولایتی و نه مالی برای اندوختن است و در جنگ نیز اهل کید و تزویر نیستند.
احنف بن قیس دوست عبدالله بن زبیر بود و در قتل مختار به او کمک کرد او به سال 67 ق. هجری در کوفه مرد. [4] .
2. شریح قاضی
شریح بن حارث کندی، معروف به شریح قاضی در دوران پیامبر صلی الله علیه و آله مسلمان شد. عمر، او را قاضی شهر کوفه قرار داد و شصت سال، این منصب را عهدهدار بود. امیرمؤمنان علیهالسلام تصمیم به عزل او گرفت؛ اما مردم کوفه اعتراض کرده، خواستار ابقای او شدند. لذا وقتی امام، وی را به این منصب گماشت، بر او شرط کرد که هیچ حکمی را اجرا نکند مگر آن که آن را بر آن حضرت عرضه کند. علی علیهالسلام یک بار بر او خشم گرفت و از کوفه بیرونش کرد. شریح، بارها در برابر امام ایستاد و بیادبیهای از خود نشان داد؛ از جمله او در برابر مخالفت امام با نماز تراویح ایستاد و با فریاد «واسنه عمراه»، از این بدعت عمر دفاع کرد. شریح به درخواست زیاد بن ابیه، همراه چند نفر از اشراف کوفه، بر ضد حجر بن عدی گواهی داد و معاویه به این بهانه، حجر را به شهادت رساند. .[5]
پس از تسلط ابنزیاد بر کوفه و دستگیری هانی بن عروه که از رؤسای قبیلهی مذحج بود، مذحجیان دارالاماره را محاصره کرده، خواستار آزادی صحیح هانی شدند. ابنزیاد از شریح که مردم به او اطمینان داشتند، خواست که نزد معترضان رفته، به دروغ سلامتی هانی را به آنان اعلام دارد تا آنان پراکنده شوند. شریح نیز با روشی خائنانه به مردم اطمینان داد که هانی به عروه زنده است و در نتیجه مرد متفرق شدند.[6]
شایع است که شریح به قتل امام حسین علیهالسلام فتوا داده است؛ اما در منابع معتبر، از این امر خبری نیست .
با آمدن مختار به شهر کوفه و اقامت در آن شهر، برخی از مردم، خواهان ابقای شریح در منصب قضا شدند که در مقابل، دوستداران اهل بیت از این پیشنهاد برآشفتند و از عثمانی بودن شریح، شهادت او بر علیه حجر و خیانتش در ماجرای هانی یاد کردند و مختار نیز از نصب او خودداری کرد. اومدت 60 سال این شغل را داشت، جز در ایام عبدالله زبیر که سه سال این کار را ترک کرد و در ایام حجاج، دست از این کار کشید و خانه نشین شد تا زمان مرگش در سال 97 یا 98 هجری، که عمرش بیش از صد سال بود. .[7]
در پستی شریح همین کافی است که او از کسانی بود که بر علیه حجر بن عدی گواهی داد و باعث قتل اوشد و در برهم زدن اتحاد مردم کوفه برعلیه عبیدالله بن زیاد در ماجرای دستگیری هانی بود.
3. سلیمان بن صرد خزایی
سلیمان بن صرد خزایی صحابی بزرگ سه امام اول شیعه است که به دلیل شک و کندی در تشخیص حق، به جهاد در رکاب سیدالشهداء(ع) در کربلا نرسید؛ گرچه بعدها رهبر قیام توابین در خونخواهی حسین(ع) شد و به شهادت رسید.
سلیمان که بود ؟
در دوران جاهلیت نامش یسار بود و این پیامبر اکرم(ص) بود که پس از اسلام، نام سلیمان را بر او گذاشت. قبیلهی او خزاعه، از بزرگترین قبایل عراق بود و از دیرباز جایگاهی ویژه در میان عرب داشت. دعبل، شاعر نامدار اهل بیت و عمرو بن حِمَق، مجاهد بزرگ که به دست معاویه به شهادت رسید نیز از قبیلهی خزاعهاند.
فضل بن شاذان، سلیمان بن صرد را از تابعین و زاهدان بزرگ معرفی میکند و صاحبان تراجم نیز او را به فضل و دین و شرف و عبادت ستودهاند. [8] احادیث سلیمان از رسول خدا حتی در منابع مهم روایی اهل سنت- مانند صحیح بخاری و صحیح مسلم- نقل شده است. از این رو سلیمان نزد اهل سنّت نیز شخصیت والایى دارد. ذهبى در سیر اعلام النبلاء پس از تجلیل بسیار از سلیمان، دربارهی او مىنویسد: سلیمان موفق نشد و نتوانست حسین را یارى کند، چرا که در زندان بود! [9]
اما اندیشمندان در اینباره همرأی نیستند. بسیاری از آنها مانند صاحب کتاب اُسدالغابه معتقدند تردید سلیمان در پیوستن به حسین(ع) موجب شد او فرصت همراهی با امام را از دست بدهد. برای شناخت بیشتر از شخصیت سلیمان بن صرد و بررسی ریشههای تردید وی، به واکاوی برهههایی دیگر از زندگی سیاسی وی میپردازیم.
در کنار امیرالمؤمنین (ع)
سلیمان رئیس قبیلهی خزاعه، پیرمردی 63 ساله بود که بیعت با علی(ع) پس از عثمان مطرح شد. سن، تجربه، پیشگامی در پذیرش اسلام، همراهی پیامبر و زهد، موجب شد قبیلهی خزاعه از او فرمانبری و پس از بیعت سلیمان بن صرد با حضرت علی(ع)، آنها نیز با آن حضرت بیعت کنند.
از نامهای که حضرت علی علیه السلام به او در “جبل” نوشته، معلوم میشود که او در زمان حکومت حضرت، فرماندار آنجا و یکی از کارگزاران آن امام بود. اگرچه شرکت همیشگی او در رکاب امیرالمؤمنین در منابعی مانند تاریخ ابن اثیر ذکر شده ولی دیدگاه شیخ طوسی و دیگران از جمله نویسندهی وقعه صفین، شاهدی بر تمرد او از حضور در جنگ جمل است.
[10] منقرى تخلف او را چنین گزارش کرده است: پس از آمدن على(ع) از جنگ جمل به کوفه، سلیمان بن صرد به حضور ایشان رسید. على(ع) او را مورد نکوهش قرار داد و فرمود: “تو در نصرت من تردید و درنگ کردى؛ حال آن که تو، به گمان من بیش از هرکس دیگر سزاوار تقویت و استظهار من بودى! چه چیز تو را از کمک به اهل بیت پیامبر(ص) بازداشت؟ چرا به آنان کمک نکردى؟” سلیمان گفت: “اى امیرمؤمنان! از گذشتهها بگذر و مرا به خاطر گذشته سرزنش مکن و دوستى مرا نگهدار و مرا اندرز ده. هنوز کارهایى در پیش است که مىتوانى ضمن آن، دوستانت را از دشمنانت بازشناسى!” پس سلیمان خاموش شد و اندکى نشست. آنگاه برخاست و به مسجد نزد حسن بن على رفت و گفت: “آیا جا دارد از امیرمؤمنان به خاطر سرزنش و ملامتش شگفت زده نشوم؟” حسن(ع) به او فرمود: “همواره کسانى مورد نکوهش قرار مىگیرند که به دوستى آنها امید مىرود!” سلیمان گفت: “هنوز کارهایى فرا رو داریم که در آن به نیزههاى رخشان و شمشیرهاى آخته و رزمآورانى چون من نیاز است؛ پس عدم حضور مرا در آوردگاه نبرد تبقیح نکنید و به اخلاص من تردید روا مدارید.” حسن(ع) به او گفت: “خدا تو را مشمول الطاف خود کند! ما نسبت به تو بدگمان نیستیم!” [11] حتی شیخ طوسى طبق آنچه از امام حسن(ع) نقل شده، مىگوید: “سلیمان بهانهاى دروغین براى عدم شرکت خود ذکر کرده است!”
به هر حال در جنگ صفین، سلیمان بن صرد از فرماندهان سپاه امیرالمؤنین شد. سلیمان در نبردهای تن به تن در صفین، “حوشب ذوالظلم” قهرمان شامی را به هلاکت رساند و پس از نیرنگ عمرو عاص در به نیزه زدن قرآنها و مسئلهی حکمیت، به امام عرض کرد: “ای امیرمؤمنان، اگر یاورانی داشتم، هرگز این طومار (عهدنامه) نوشته نمیشد. سوگند به خدا، میان نیروها رفتم تا نظر آنها را به جنگ با معاویه- که نظر همهی آنان قبل از حکمیت بود- برگردانم؛ ولی جز اندکی، کسی به یاریام نیامد.” [12]
آنگاه امام به چهرهی خسته و خونین سلیمان نگاه کرد و این آیه را تلاوت فرمود: “فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلاً؛ بعضی پیمان خود را به آخر رساندند و برخی دیگر در انتظارند و هرگز تغییری در پیمان خود ندادهاند.” [13] سپس به او گفت: “سلیمان! تو از افرادی هستی که در انتظار شهادت به سر میبری و هرگز تغییری در عهد و پیمان خود نمیدهی!”
سلیمان در رمضان سال 40 هجری به فرماندهی سپاه حضرت برای جنگ با معاویه منصوب گردید. گرچه پیش از حرکت سپاه، امیرالمومنین در سپیدهدم 19 رمضان ضربت خورد و به شهادت رسید.
در دوران امام حسن (ع)
سلیمان از شیعیان امام حسن مجتبی علیهالسلام شمرده میشد و در سختترین شرایط در حلقهی اول یاران ایشان بود. اما ابن قتیبه دینورى در الإمامه و السیاسه گزارش جالبی از برخورد تند سلیمان با امام پس از پذیرش صلح با معاویه، میدهد: سلیمان بن صرد که بزرگ و رئیس اهل عراق بود و در جریان صلح در کوفه حضور نداشت، نزد حسن بن على آمد. چون بر حسن وارد شد، گفت: “سلام بر تو اى خوارکنندهى مؤمنان!” حسن جواب سلام داد و سپس گفت: “حال بنشین؛ پدرت آمرزیده باد!” سلیمان نشست و گفت: “ما پیوسته در تعجبیم که چگونه با معاویه بیعت کردى با اینکه صدهزار جنگجو از اهل عراق با تو بودند و همه حقوقبگیر؛ با همین اندازه فرزندان و غلامانشان؛ غیر از شیعیان تو از اهل بصره و حجاز!
از آنجا که صلح در ظاهر عقبنشینی اما به واقع عامل عزت شیعیان و شکستناپذیری ابدی آنان شد؛ امام با بردباری در برابر سلیمان بن صرد، فرمود: “سوگند به خدا! اگر زیر دست و در عافیت باشید، نزد من محبوبتر است از اینکه عزیز باشید و کشته شوید. [14]
اما سلیمان بن صرد به خاطر اینکه امام حسن(ع) وثیقهاى براى اجراى شرایط صلح از معاویه نگرفته و براى خود سهمى از بیتالمال قرار نداده، اعتراض کرد. البتّه این اعتراض بعد از زیر پا گذاشتن شرایط صلح از سوی معاویه بود. سلیمان- گرچه در نهایت تسلیم نظر امام است- پیشنهاد مىکند که والى معاویه را از کوفه بیرون کنند و قدرت را در کوفه به دست بگیرند. اما امام مجتبى(ع) برای حفظ خون مؤمنان، سکوت را ترجیح مىدهند.
گرچه برخی در صحت انتساب الإمامه و السیاسه به ابن قتیبه تردید کردهاند، اما متن کامل گفتوگو میان امام و سلیمان را سید مرتضى(ره) در تنزیه الأنبیاء، ابن شهر آشوب در مناقب و مجلسى در بحارالأنوار نقل کردهاند. همچنین برخی دیگر از یاران بزرگ و معروف امام حسن(ع) همچون حجر بن عدی، نیز رفتار مشابهی در برابر پذیرش صلح از سوی امام نشان دادند. در روایتى که از سیدمرتضى(ره) نقل شده: پس از ماجراى صلح، حجر بن عدى نزد آن حضرت آمد و با اعتراض به ایشان گفت: “سودت وجوه المؤمنین؟ روى مؤمنان را سیاه کردى؟” امام(ع) در پاسخش فرمود: “ما کل احد یحب ما تحب و لا رأیه کرأیک و إنما فعلت ما فعلت ابقاء علیکم؛ اینطور نیست که همهی افراد، چیزى را که تو مىخواهى بخواهند و یا مثل تو فکر کنند و من کارى را که انجام دادم جز به خاطر حفظ جان و ابقاى شما نبود!”
شور دعوت از حسین (ع)
هنگامی که خبر شهادت امام حسن(ع) به کوفه رسید، بزرگان شیعه در خانهی سلیمان بن صرد جمع شدند و نامهای در مقام عرض تسلیت به برادرش امام حسین علیهالسلام نوشتند. همچنین شیعیان کوفه بار دیگر بعد از مرگ معاویه در خانهی سلیمان جمع شده و در مورد فوت معاویه و بیعت یزید به مشورت پرداختند.
سلیمان به آنها گفت: “ای جماعت شیعه! بدانید که معاویه ستمکار از دنیا رفت و یزید شرابخوار به جای او نشست. حسین بن علی علیهالسلام با او بیعت نکرده و به طرف مکه رفته است. شما که شیعهی او هستید و پدرانتان نیز از شیعیان او بودهاند، اگر میخواهید با دشمنان او جهاد کنید و او را یاری کنید، به او نامه بنویسید و او را بخوانید!”
حبیببن مظاهر گفت: “اگر ضعف و جبن بر شما غالب است و در یاری او سستی خواهید ورزید و آنچه شرط نیکخواهی و متابعت است به عمل نخواهید آورد، او را فریب ندهید و در مهلکهاش نیافکنید.” شیعیان پاسخ گفتند: اگر او به سوی ما بیاید، همگی با او بیعت خواهیم کرد و در یاری او با دشمنانش جان فشانیها به ظهور خواهیم رسانید.
حبیب، سلیمان و دیگران، نامهای به امام حسین علیهالسلام نوشته و آن حضرت را به کوفه دعوت کردند: “یابن رسول الله! ما در این وقت امام و پیشوایی نداریم! به سوی ما توجه نما و به شهر ما قدم رنجه فرما تا آنکه شاید از برکت جناب شما، حق تعالی حق را بر ما ظاهر گرداند. نعمان بن بشیر حاکم کوفه در قصرالإماره در نهایت ذلت نشسته و خود را امیر جماعت دانسته؛ لکن ما او را امیر نمیدانیم و به امارت نمیخوانیم و به نماز جمعه او حاضر نمیشویم و در عید با او به جهت نماز بیرون نمیرویم. اگر خبر به ما رسد که حضرت تو متوجه این صواب گردیده، او را از کوفه بیرون میکنیم تا به اهل شام ملحق گردد.” [15] این نامه را دو پیک، با شتاب به محضر امام که آن زمان در مکه بود، رساندند.
امام حسین(ع) مسلم را برای بررسی اوضاع به کوفه فرستاد و طی پیامی خطاب به مردم کوفه، چنین نوشت: “من تمام مقصود و هدفی را که ذکر کرده بودید فهمیدم. بیشتر سخن شما این بود که: ما را امام و پیشوایی نیست، پس بشتاب! شاید خدا ما را به واسطه تو بر هدایت، هماهنگ و مجتمع کند. اینک، من برادرم، عموزادهام و شخص مورد اعتمادم از خانوادهی خویش- مسلم بن عقیل- را به سوی شما فرستادم و او را مأمور کردم که از حال شما و از کار و نظرتان به من گزارش بفرستد. اگر به من چنین گزارش دهد که رأی بزرگان و صاحبان فضل و خرد شما، همانند چیزی است که قاصدان شما گفتند و در نامههای شما نوشته شده، به خواست خدا بهزودی به سویتان خواهم آمد. به جانم سوگند پیشوا و امام، تنها و تنها کسی است که به کتاب خدا حکم و عمل کند و به قسط رفتار نماید و به حق، گردن بنهد و خود را وقف و پایبند فرمان خدا سازد. والسلام.” [16]
سلیمان ، رهبر توابین
با آنکه سلیمان در حرکت مسلم بن عقیل نیز فعالیت داشت، از یاری کنندگان امام حسین(ع) در کربلا نبود. برخی گفتهاند هنگامی که ابن زیاد از مکاتبهی مردم کوفه با امام اطلاع یافت، سلیمان و عدهای از شیعیان مانند ابراهیم فرزند مالک اشتر را زندانی کرد. در نتیجه یاران سلیمان نیز از همراهی امام حسین(ع) خودداری کردند. اما بعد از شهادت حضرت سیدالشهدا گروه زیادی از آنان خود را سرزنش کرده و از اینکه امام را یاری نکردند، پشیمان شدند. آنها برای جبران این تقصیر، به رهبری سلیمان بن صرد، به عنوان توابین همقسم شدند تا به خونخواهی سومین امام قیام کرده و کشندگان او را به مجازات برسانند.
اما گروهی دیگر بر این باورند که سلیمان در آخرین لحظهها برای تصمیم نهایی در پیوستن به امام، تردید و تعلل کرد و فرصت ناب این همراهی را از دست داد. علاوه بر اینکه تردید سلیمان، مسبوق به سابقه- در جریان فتنهی جمل- است، مهمترین شاهد این ادعا سخنان سلیمان در میان گروهی از شیعیان کوفه است که پشیمان از عدم همراهی با سیدالشهداء، در خانهی او گرد آمده بودند: “با این گناه که ما کردیم، خدا را به خشم آوردیم. کسی نزد زن و فرزند خود نرود، تا خدا را خشنود سازد… ما در محضر خدا هیچ عذری نداریم. ما حسین بن علی را یاری نکردیم و چارهای جز این نیست که قاتلان آن حضرت را بکشیم. اگر چنین کردیم، شاید خداوند از ما بگذرد!” [17]
حاضران رهبری امر را به عهده سلیمان بن صرد گذاشتند. سلیمان نیز به شیعیان مدائن نامه نوشت و آنان را دعوت به قیام کرد؛ که آنها هم پذیرفتند. سلیمان نامههای دیگری هم نوشت و مردم را به خونخواهی دعوت کرد. عدهی زیادی دعوت او را پذیرفتند تا آنجا که در کوفه، شعار “یالثارات الحسین” به آسمان بلند شد.
مرحوم سیدجعفر شهیدی معتقد است: “خواندن حسین(ع) با چنان شور و اصراری و پذیرفتن نایب وی با چنان گرمی و هیجان و رها کردن وی در چنگ دشمن با چنان ناجوانمردی و نامردی و از همه مهمتر زبونی عراق در مقابل شام، خاطر احساساتی مردم این سرزمین را آسوده نمیگذاشت. مردم کوفه همین که شنیدند یزید مُرده و میتوانند نفسی بکشند، از نو دست به کار شدند.” [18]
بنابراین توابین هم براى مبارزه با دشمنان اهل بیت(ع) و قاتلان شهداى کربلا و هم براى جهاد با نفس و مبارزه با شیطانهاى نفسانى و جبران قصور و کوتاهىهاى واقعه عاشورا، قیام خویش را از سال 61 قمرى آغاز و به تدریج فراگیر نمودند. سلیمان و یارانش گرچه از سال 61 تصمیم به خونخواهی گرفتند و مردم را بهطور مخفیانه دعوت به این کار میکردند اما پس از مرگ یزید و به قدرت رسیدن مروان بن حکم در شام و عبدالله بن زبیر در حجاز که اوضاع حکومت سست شد، مردم را آشکارا به این کار فراخواندند.
توّابین به رهبری سلیمان، با شهادتطلبى و کشته شدن در راه خدا، درصدد تطهیر روح خود بودند و از این راه، مىخواستند بر حکومت بنىامیه و قاتلان امام حسین(ع) بتازند و از آنان انتقام گیرند. سرانجام سلیمان با همپیمانانش در سال 65 هجری قمری، قیام کرده و با آمدن عبیدالله بن زیاد از شام به عراق، به طرف کربلا آمده و در ماه “ربیع الاخر” به قبر امام حسین علیه السلام رسیدند. در آنجا فراوان گریستند و همگی توبه کرده و از خدا آمرزش خواستند.
توابین یک شبانه روز در کربلا ماندند تا آنکه عده زیادی به آنها ملحق شدند. بعد از رسیدن به منطقهی “عین الورده” لشگر شام مقابل آنها قرار گرفته و نبرد سختی آغاز شد. در ابتدای جنگ، پیروزی با توابین بود ولی چون دائماً به لشکر شام، سپاه اضافه میشد، کمکم سلیمان با سپاهش، محاصره شدند. رجزهای سلیمان در میدان این نبرد نیز، گمان آزادی و در عین حال تردید او در همراهی با حسن(ع) را بیش از پیش تقویت میکند. مورخان نوشتهاند هنگامی که سلیمان با سپاهى سنگین از دشمن روبهرو شد، از اسب پایین آمد و غلاف شمشیرش را شکست. سپس شمشیرش را برهنه کرد و به یاران خود گفت: “اى بندگان خدا! هر کسى مىخواهد که بامداد فردا در نزد پروردگارش باشد، از گناه و جرمش توبه کند و به پیمان خویش وفا نماید، با من بیاید.”
سلیمان بن صرد خزاعی در حالی که در این جنگ 93 ساله بود، توسط “حصین بن نمیر” به شهادت رسید. اندکی بعد “مسیب بن نجبه” یار دیرین او نیز شهید شد و یکی از سپاهیان شام، سر او و مسیب را نزد مروان حکم به شهر شام برد. تنها «رفاعه بن شداد بجلى» همراه با گروه اندکی از توابین، از تاریکى شب استفاده کرد و با رهاندن خود از مهلکه، به کوفه برگشت. او بعدها در قیام مختار شرکت نمود.
با نگاهی به این تاریخچهی فشرده از زندگانی سیاسی سلیمان بن صرد خزاعی به عنوان یکی از برجستهترین یاران ائمه علیهمالسلام میتوان دریافت که تنها دلیل عدم همراهی برخی خواص اهل حق با ولایت در مواقع حساس، دنیاگرایی، عقده و کینه، حب مقام و… نیست. بلکه گاه یک اشتباه در فهم یا لحظهای تردید و شک در پیوستن به جبههی حق، میتواند باعث غربت حق و حقیقت در جامعه شود. چه بسا هنگامی که این خواص و نخبگان به خود میآیند و از کردهی خود پیشمان میشوند، کار از کار گذشته باشد!
4. طرماح بن عدی طائی
طرماح بن عدی طائی، فرستاده امیرمؤمنان علی (ع) به سوی معاویه بود در بین قبیلهاش دارای جایگاه رفیع و شریفی بود. مرحوم شیخ او را از یاران امیرمؤمنان و فرزندش سالار شایستگان برشمرده، و رجال شناس نامدار«مامقامی» ضمن مورد اعتماد شمردن او، میگوید:
أنه ادرک نصره الامام و جرح و برء ثم مات بعد ذلک…او برای راهنمایی نافع بن هلال و چند نفر دیگر، از کوفه خارج شد و آنان را در منزلگاه عذیب الهجانات به امام حسین علیهالسلام رساند طرماح به امام عرض کرد: با شما یاران اندکی میبینم و همین لشکریان حرّ در مبارزه با شما پیروزند و من یک روز پیش از آمدن از کوفه، مردم انبوهی را در بیرون شهر دیدم که آماده جنگ با شما میشدند و من تاکنون چنین لشکر عظیمی ندیده بودم، تو را به خدا سوگند! تا میتوانی به آنان نزدیک مشو. طرماح آنگاه از روی خیرخواهی پیشنهادی به امام داد که : اگر میخواهی که در مأمنی فرود آیی که سنگر تو باشد تا تدبیر کار خویش کنی و تو را چاره کار معلوم گردد، با من بیا تا تو را در کوه اَجا فرود آورم، به خدا سوگند که این کوه سنگر ما بوده و هست و ما را از پادشاهان غسّان و حمیر و نعمان بن منذر حفظ کرد و به خدا سوگند هیچ گاه تسلیم نشدیم و این خواری را به خود نخریدیم، قاصدی نزد قبیله طی در کوه «اجا» و «سلمی» بفرست. ده روز نگذرد که قبیله طی سواره و پیاده نزد تو آیند و تا هر زمان که خواهی نزد ما باش و اگر خدای ناکرده اتفاقی رخ دهد، من با تو پیمان میبندم که ده هزار مرد طائی پیش روی تو شمشیر زنند و تا زندهاند نگذارند دست هیچ کس به تو برسد. امام فرمود: خداوند تو و قبیلهات را جزای خیر دهد. ما و این گروه – اصحاب حرّ – پیمانی بستهایم که نمیتوانم از آن باز گردم، معلوم نیست، عاقبت کار ما و آنها به کجا میانجامد[19]
آنگاه طرماح برای بازگشت بهانهای آورد و او رو به امام کرد و گفت: من قدری آذوقه دارم که برای خانوادهام میبرم. میروم و برمیگردم؛ اگر به شما رسیدم، از جملهی یاران شما هستم. امام به او فرمود: اگر خواستی بشتاب؛ خدا تو را رحمت کند.
طرماح بن عدی به نزد خانواداش رفت و پس از اندکی درنگ بازگشت و چون به منزل عذیب الهجانات رسید، از شهادت امام حسین علیهالسلام آگاه شد. [20]
5. هرثمه بن سلیم
از کـسـانـی که در کربلا با امام (ع) ملاقات داشته و از نصرت و همراهی آن حضرت خودداری کرده «هرثمه بن سلیم»است که درتاریخ هرثمه بن اب مسلم هم نامش آمده است . جـریـان او در حادثه کربلا به جنگ صفین بر می گردد، هنگامی که جز سربازان امیرالمؤمنین (ع) بـود، گـویـد وقـتـی امـیـرالمؤمنین (ع) به سرزمین کربلا رسید، پیاده شد و نماز را با آن حضرت خواندیم، بعد از نماز، مقداری از خاک کربلا را برداشت و بویید و فرمود: «واها لک ایتها التربه! لیحشرن منک قوم یدخلون الجنه بغیر حساب». «ای خاک! جمعیتی از اینجا محشور می شوند که بدون حساب وارد بهشت می گردند». «هرثمه» که این خبر غیبی را شنید، چون اعتقاد کاملی به امام (ع) نداشت، در مراجعت از صفین، بـه هـمـسـرش «جردا بنت سمیر» که از شیعیان مخلص امیرالمؤمنین (ع) بود، می گوید: «الا اعـجـبک من صدیقک ابی الحسن؟، می خواهی مطلب عجیبی را از امامت علی (ع) برایت نقل کنم و آن این است که درباره آینده کربلا خبر غیبی را فرمود ولی او از غیب چه خبر دارد؟».
«جردا» گفت: «ان امیرالمؤمنین لم یقل الا حقا، حضرت، هرچه می گوید حق است». بـیش از 23 سال از این خبر غیبی گذشت تا هنگامی که «عبیداللّه بن زیاد» سپاهی را برای جنگ با حسین (ع) به کربلا فرستاد و یکی از سربازان این سپاه همین «هرثمه» است. «هـرثـمـه» مـی گـوید چون به کربلا رسیدیم و حسین (ع) را دیدم به یاد آن خبر غیبی علی (ع) افـتادم، و متاسف و ناراحت شدم که چرا برای جنگ با حسین (ع) به اینجا کشیده شده ام لذا سوار بر اسـب، شـرفـیاب محضر مقدس سیدالشهدا (ع) شد و سلام کرد و آنچه را از پدر بزرگوارش در این مکان دیده و شنیده بود، برای حضرت عرض کرد. «فـقـال الحسین: معنا انت او علینا؟
فقلت: یابن رسول اللّه! لا معک و لا علیک، ترکت اهلی و ولدی اخاف علیهم من ابن زیاد». «حضرت فرمود: اکنون با ما هستی یا در مقابل ما؟
عرض کردم، با هیچکدام، چون زن و بچه ام را در کوفه گذاشته ام و آمده ام و از ابن زیاد بر جان آنان می ترسم». ایـنـجـا بـود که حضرت فرمود: «فامض حیث لاتری لنا مقتلا و لا تسمع لنا صوتا، فوالذی نفس حسین بیده لا یسمع الیوم واعیتنا احد فلا یعیننا الا اکبه الله بوجهه فی جهنم»؛
«پس زود از این منطقه فرار کن و دور شو تا جنگ ما را نبینی، به خـدایـی کـه جـان پیامبر (ص) در دست اوست، سوگند که هرکس مقاتله ما را شاهد باشد اما ما را کمک نکند، خداوند او را وارد آتش می کند»
لذا «هرثمه»مخفیانه از کربلا خارج شد [21]
6. عبیدالله بن حر جعفی
عبیدالله، از اشراف، شجاعان و شعرای معروف کوفه بود و در گروه پیروان عثمان قرار داشت. او پس از قتل عثمان، کوفه را به قصد شام ترک کرد و در کنار معاویه جای گرفت و با سپاه او در جنگ صفین شرکت جست. وی پس از شهادت حضرت علی علیهالسلام، به کوفه بازگشت. .
ابنحر، در منزل بنیمقاتل با کاروان امام حسین علیهالسلام مواجه شد. حضرت نخست حجاج بن مسروق را به منظور همراهی و یاری، نزد او فرستاد؛ اما عبیدالله بن حر به فرستادهی امام جواب رد داد و گفت:به خدا سوگند! از کوفه بیرون نیامدم جز آن که اکثر مردم، خود را برای جنگ مهیا میکردند و برای من، کشته شدن حسین علیهالسلام حتمیگردید. من توانایی یاری او را ندارم و اصلا دوست ندارم که او مرا ببیند و نه من او را.
پس از بازگشت حاجیان از مکه، امام خود به همراه چند تن ازیارانش به نزد عبیدالله رفت و پس از سخنان آغازین، به وی چنین فرمود:
ابن حر! مردم شهرتان به من نامه نوشتهاند که همهی آنان به یاری من اتحاد نموده و پیمان بستهاند و از من درخواست کردهاند که به شهرشان بیایم؛ ولی واقع امر بر خلاف آن چیزی است که ادعا کردهاند. تو در دوران عمرت، گناهان زیادی مرتکب شدهای. آیا میخواهی توبه کنی تا گناهانت پاک گردد؟
ابنحر چون چگونگی آن را جویاشد، امام فرمود:
فرزند دختر پیامبر را یاری کن و در رکابش بجنگ.
ابنحر گفت: به خدا قسم! کسی که از تو پیروی کند، به سعادت ابدی نائل میگردد؛ ولی من احتمال میدهم که یاریام به حال تو سودی نداشته باشد؛ زیرا در کوفه برای شما یاوری نیست. به خدا سوگندت میدهم که از این کار معافم دار؛ زیرا نفس من به مرگ راضی نیست و من از مردن سخت گریزانم. اینک اسب معروف خود «ملحقه» را به حضورت تقدیم میدارم؛ اسبی که تاکنون هر دشمنی را تعقیب کردهام، به او رسیدهام و هیچ دشمنی نیز نتوانسته است به من دست یابد. شمشیر از من را نیز بگیر؛ همانا آن را به کسی نزدم جز آن که مرگ را بر آن تشخیص چشانیدهام.
امام در برابر سخن نسنجیده و نابخردانه ابنحر چنین فرمود: حال که در راه ما از نثار جان دریغ میورزی، ما نیز به تو و به شمشیر و اسب تو نیاز نداریم، زیرا که من از گمراهان نیرو نمیگیرم. تو را نصیحت میکنم همانگونه که تو مرا نصیحت نمودی؛ تا میتوانی خود را به جای دور دستی برسان تا فریاد ما را نشنوی و کارزار ما را نبینی؛ فوالله لا یسمع و اعیتنا احد و لا ینصرنا الا اکبه الله فی نار جهنم، به خدا سوگند! اگر صدای استغاثهی ما به گوش کسی برسد و به یاریمان نشتابد، خداوند او را در آتش جهنم خواهد افکند..
گر چه عبیدالله بن حر، امام را در منزل بنیمقاتل ترک کرد، اما حسرت و پشیمانی ابدی بر باقی ماندهی عمرش سایه افکند و زندگیاش را قرین تأسف و ماتم ساخت و حتی در سرودههای آهنگ ندامت و حسرت پدیدار گشت؛
فیالک حسره ما دمت حیا
تردد بین صدری والتراقی
حسین حین یطلب بذل نصری
علی اهل الضلاله و النفاق
و لو انی او اسیه بنفسی
لنلت کرامه یوم التلاق
آه از حسرتی که تا زندهام در میان سینه و گلویم در جریان است.
آنگاه امام حسین برای برانداختن اهل گمراهی و نفاق، از من یاری طلبید.
اگر آن روز جانم را بری یاریاش مینهادم، روز قیامت به کرامت و جایگاه والا دست مییافتم.
ابنزیاد او را به کاخ فرا خواند و ابن حر با هر تدبیری که بود توانست از دستش بگریزد. او سرانجام خود را به کربلا رسانید و در مقابل قبر مطهر امام حسین علیهالسلام ایستاده و قصیدهی معروف خود را – که بیش از چهارده بیت آن در دست نیست – سرود. بعضی از ابیات آن از این قرار است:
فرماندهی خیانتکار، فرزند خیانت پیشه به من میگوید: چرا تو با آن شهید، فرزند فاطمه جنگ نکردی؟
آری، پشیمانم که چرا او را یاری نکردهام؛ بلی هر شخصی که (به موقع) توفیق نیابد، پشیمان خواهد گردید.
من از این که از حامیانش نبودهام، حسرتی در خود احساس میکنم که هرگز از من جدا نخواهد شد.
خدا روان کسانی را که در نصرتش کمر همت بستهاند، از باران (رحمت خویش) همواره سیراب سازد.
حال که بر مزار و جایگاه آنان ایستادهام، اشکم ریزان است و نزدیک است جگرم پاره شود.
عبیدالله بن حر، پس از مرگ یزید و فرار ابنزیاد از شهر کوفه، با قیام مختار همصدا شد و به همراه گروهی به مدائن رفت؛ ولی سپس درکنار مصعب بین زبیر با مختار جنگید. پس از مدتی مصعب به او مظنون شد و او را حبس کرد و مدتی بعد، با شفاعت گروهی از قبیلهی مذحج، وی را آزاد ساخت.ابنحر، پس از آزادی به عبدالملک مروان پیوست و چون به کوفه آمد، شهر را در دست کارگزاران ابنزبیر دید. او مورد تعقیب خصم قرار گرفت و با بدنی مجروح بر کشتی سوار شد تا از فرات عبور کند. وی برای فرار از اسارت، خود را در آب انداخت و کشته شد. مورخان، مرگ او را درسال 68 قمری نوشتهاند. گویند مصعب بن زبیر بر بدن عبیدالله بن حر را بر دروازهی کوفه آویخت. [22]
7. عبد اللَّه بن حنظله
عبد اللَّه بن حنظله یکی از بزرگان و سرشناسان مدینه و بزرگ انصار بود که به واسطه جایگاه پدر خود مردم او را احترام می کردند پدرش حنظله بن أبى عامر بن که صبح شب زفاف خود بدون اینکه غسل کند خود را به لشگر اسلام رساند و در جنگ احد بشهادت رسید، پیامبر اکرم صلّى اللَّه علیه و آله امر به غسل دادن او نکرد و فرمود: من فرشتگان را میان آسمان و زمین میبینم که حنظله را با آبى بسیار سفید و پاکیزه که در لگنهاى نقره است غسل میدهند و از آن زمان او را غسیل الملائکه نامیدند. [23]
ایشان از قیام امام امام حسین (علیه السّلام ) مطلع بوده وشخصیتی عافیت طلب هم نبوده ولی از آن جائی که امام شناسی و دشمن شناسی او قوی نبوده که به واسطه کارهای که بعدا انجام می دهد مانند ملاقات با یزید برای معلوم شدن وضعیت او و عدم مشورت با امام سجاد (علیه السّلام) این دو خصلت وی معلوم می شود .
داستان از این قرار است که مردم مدینه پس از شهادت امام حسین (علیه السّلام ) و رسیدن کاروان اسرا از شام بیش از یک سال در عزای سید الشهداء علیه السّلام بودند و زندگی مردم از حالت طبیعی خارج شده بود سران مدینه پس از شور به این نتیجه رسیدند که بزرگانی از مدینه به سرکردگی عبدالله بن حنظله به شام رفته و از اوضاع خلیفه اطلاعاتی بدست آورند و ببینند که آیا این که امام حسین (علیه السّلام ) که به خاطر فاسد بودن یزید قیام کرده صحیح است یانه و به نوعی دنبال این بودند که مقصر این کار را پیدا کنند و عبدالله وقتی به دربار یزید رسید با شخصی روبرو شد که میمون باز شرابخوار و در یک کلمه فاسق و فاجر بود واز این جا بود که به صداقت امام حسین (علیه السّلام ) پی برد ؛ولی در این مورد با یزید صحبتی نکرد و یزید هم او و همراهانش را بسیار اکرام کرد و به هر یک صد هزار درهم بخشید .
وقتی که گروه به مدینه رسید سران در مسجد جمع شده بودند واهل مدینه را مخاطب قرارداد و گفت: «به خدا! ما بر ضد یزید قیام ننمودیم مگر وقتی که ترسیدیم از آسمان بر ما سنگ ببارد، مردی که با مادران و دختران آمیرش می کند و شرابخواری می نماید و نماز را رها می کند، به خدا! اگر کسی از مردم همراه من نباشد، به خاطر خدا در برابر وی به سختی می جنگیدم…»
مردم مدینه بسرکردگى عبد اللَّه بن حنظله بربنى امیه شوریدند و فرماندار بنى امیه را از مدینه بیرون کردند که این واقعه در تاریخ به نام واقعه حره معروف است ، یزید که از جریان مطلع شد لشکرى بسرکردگى مسلم بن عقبه براى سرکوبى مردم مدینه فرستاد و چند تن از خونخواران نامى، چون حجاج بن یوسف را نیز همراه او کرد و این جریان در سال 63 هجرى یعنى دو سال پس از شهادت امام حسین علیه السّلام بود، پس مسلم بن عقبه آمد و در بیرون مدینه در جایى بنام حره واقم با مردم مدینه جنگ کرد، و در آغاز مسلم بن عقبه و لشکرش شکست خوردند و رو بهزیمت نهادند، ولى با سرزنشهائى که مسلم از آنان کرده و نوید و تهدید بازشان گردانده این بار مردم مدینه را شکست داده بشهر درآمدند و در فاصله چند روز که در مدینه بودند چنان جنایاتى کردند که پس از شهادت سید الشهداء علیه السّلام شنیعترین کردار بنى امیه بود و شهر مدینه را بلشگر خود مباح کرده کوچکترین کارشان این بود که سیصد زن پستان بریدند، بزنان و دختران تجاوز کردند تا جایى که هشتصد دختر باکره از آنان باردار شد و چون بزائیدند نام آن کودکان را فرزندان حره نامیدند، و از آن پس هر دخترى را بشوهر میدادند شرط بکارت نمیکردند، هزار و چهار صد تن از انصار و هزار و سیصد تن از مهاجر (که در زمره اصحاب رسول خدا (ص) بودند) بکشتند و رویهم جز انصار و مهاجر عدد کشتگان بده هزار نفر رسید، مسجد رسول خدا (ص) را براى اسبان و شتران خود اصطبل کرده بودند، مردم را نزد مسلم مىآوردند و او از ایشان بیعت میگرفت که همگى بنده یزید هستند و یزید صاحب اختیار مال و جان و ناموس و دین ایشان است، پس هر که زیر بار چنین بیعتى میرفت رهایش میکردند، و هر کس کوچکترین کندى و تأملى در بیعت نشان میداد بیدرنگ گردنش را میزدند، تنها در میان همه این گیرودار، حضرت زین العابدین علیه السّلام و خاندانش از این جنایات آسوده ماندند، و اساسا هر کس در خانه آن حضرت بود بدستور مسلم در امان بود و کسى بخانه آن حضرت کارى نداشت از این رو بسیارى از زنان و کودکان بخانه آن جناب پناهنده گشتند و شماره آنان چنانچه از کتاب ربیع الابرار نقل شده بچهار صد نفر رسید[24]
عبداللَّه بن حنظله»، از سرسخت ترین مخالفان یزید و از قیام کنندگان بر ضد وی در واقعه حرّه بود که اهل وی در آن واقعه رجز می خواند و می گفت:
بعداً لمن رام الفساد و طغی
وجانب الحق و آیات الهدی
لا یبعد الرحمن الّا من عصی
«دور باد آنکه فساد بجوید و طغیان نماید و از حق و آیات هدایت دوری گزیند که خداوند جز نافرمانان را از رحمت خویش دور نمی سازد».
در این جریان عبدالله و 8 فرزندش به شهادت رسیدند که تاثیری در پیشبرد اهداف اسلام نداشته است چرا که در معیت و به فرمان امام نبوده است خوب است که مقایسه ای بین کشته شدگان در واقع حره و قیام سید الشهداء علیه السّلام کرد و می توان فهمید که با این که بسیاری از کشته ها صحابه و انصارو تابعین بودند و جز در کتب تاریخی یادی از آن نمی شود .
8. شبث بن ربعی
یکی از سرشناسان و پولداران کوفه، شبث بن ربعی است، که در نفاق و بوقلمون صفتی معروف بود ودارای حالات عجیبی می باشد و در احوالات او مینویسند:
او در آغاز کار خود مؤذن «سجاح» (زنی که در زمان رسول خدا (ص) ادعای پیغمبری کرد.) بود و سپس مسلمان شد و در زمان خلافت امیرالمؤمنین علی (ع) با آن حضرت بیعت کرد و چند بار نیز از طرف آن حضرت مأمور رساندن پیام و نامه به معاویه بود، و مکالماتی هم با معاویه دارد و سخنانی میان آن دو رد و بدل شد.
پس از جریان حکمیت، از جنگ با خوارج و همراه شدن با علی (ع) خودداری کرده و پس از چندی به خوارج ملحق شد؛ و پس از شهادت امیرالمؤمنین (ع) در زمرهی اصحاب امام حسن (ع) درآمد و سپس به معاویه ملحق شد.
پس از مرگ معاویه از کسانی بود که به امام حسین (ع) نامه نوشت و آن حضرت را به رفتن کوفه دعوت کرده آمادگی خود را برای یاری آن بزرگوار اعلام نمود، و چون عبیدالله بن زیاد به کوفه رفت و اوضاع کوفه تغییر کرد جزء سرداران عبیدالله بن زیاد قرار گرفت و به جنگ امام حسین (ع) درآمد و پس از شهادت امام حسین (ع) نیز برای خوشایند دستگاه خلافت و امارت به شکرانهی کشته شدن آن حضرت مسجدی در کوفه بنا کرد.
او پس از خروج مختار در زمرهی یاران مختار درآمد و به خونخواهی امام حسین (ع) قیام کرد؛ و پس از آمدن مصعب بن زبیر به کوفه و شکست مختار، در زمرهی لشگریان مصعب درآمد و رئیس شهربانی و شرطهی مصعب در کوفه گردید و در قتل مختار شرکت کرد.
تا اینکه حدود 80 سال عمر ننگین و سراسر نفاق او به پایان رسید و رخت از این جهان بربست.
او از نویسندگان نامه بیعت برای امام حسین بود آنگاه که خبر بیعت نکردن امام حسین (ع) با یزید به کوفه رسید، بزرگان کوفه مثل سلیمان بن صرد و شبث بن ربعی و مسیب بن نجبه و دیگران نامههایی به حضرت نوشتند و او را به کوفه دعوت نمودند. آنان در نامههایشان نوشته بودند… «انه لیس علینا امام، فاقدم علینا، اینک ما امام نداریم، پس به سوی ما بشتاب».
قرینه صحت این مطلب هم می توان به این اشاره کرد که امام در روز عاشورا در خلال یکی از سخنرنی های که در آن روز انجام داده بود فرمود:
«اى شبث بن ربعى، اى حجار بن ابجر، اى قیس بن اشعث، اى «یزید بن حارث! مگر به من ننوشتید که میوهها رسیده و باغستانها سرسبز «شده و چاهها پرآب شده و پیش سپاه آماده خویش مىآیى، بیا.» گفتند: «ما ننوشتیم.» گفت: «سبحان الله، چرا، به خدا شما نوشتید.» گوید: آنگاه گفت: «اى مردم! اگر مرا نمىخواهید بگذاریدم از پیش شما به سرزمین امانگاه خویش روم.» [25]
او در پراکنده کردن مردم کوفه از حول حضرت مسلم یکی از نقش های اساسی را انجام داد و در حالی که مردم دور قصر عبیدالله را محاصره کرده بودند و آماده هر کاری بودند و این روال تا به عصر به همین حال بودند، عبید الله بن زیاد به بزرگان و سران مردم کوفه که پیش او بودند گفت باید هر یک از شما از گوشهیى از پشت بام قوم خود را بیم دهد.
کثیر بن شهاب و محمد بن اشعث و قعقاع بن شور و شبث بن ربعى و حجار بن ابجر و شمر بن ذى الجوشن بر فراز بام آمدند و بانگ برداشتند که اى مردم کوفه از خدا بترسید و بر فتنهانگیزى شتاب مکنید و هماهنگى و اتحاد این امت را از میان مبرید و سواران شام را باینجا نکشانید که پیش از این مزه آنرا چشیدهاید و شوکت ایشان را آزمودهاید. چون یاران مسلم سخنان ایشان را شنیدند سست شدند [26]
با این که ارشاد شیخ مفید اورا جزء فرماندهان سواره نظام سپاه عمر سعد را در روز عاشورا معرفی می کند که فرماندهی هزار سوار را به عهده داشت؛مقاتل صحنه ای از او را در کربلا نوشته اند که می توان این را هم جزء نفاق او حساب آورد که در ضرب المثل معروف است یک عبا هم در خانه علی بگذار شاید روزی بکار آید وآن صحنه این که شمر حمله کرد تا بخیمه حسین ر سید. فریاد زد آتش را بیارید تا من این چادر را بر ساکنین آن بیفروزم زنان نعره زنان از چادر بیرون رفتند. حسین باو نهیب داد که تو خیمه مرا بر خانواده من آتش مىزنى؟ خداوند ترا بآتش (دوزخ) بسوزاند. حمید بن مسلم بشمر گفت: این کار شایسته نیست تو اسباب عذاب خداوند (آتش) را بکار مىبرى (عذاب با آتش اختصاص بخدا) تو اطفال و زنان را مىکشى. بخدا سوگند کشتن مردان براى خشنودى امیر تو بس باشد. او قبول نکرد (بکار خود ادامه داد) شبث بن ربعى رسید و او را منع کرد وشمر ناگزیر خوددارى نمود. او خواست برگردد ناگاه زهیر بن القین با عده ده مرد بآنها حمله کرد و بعقب راند و از آتش زدن خیمهها بازداشت. [27]
رهبر معظم انقلاب در مورد او میفرماید: اگر امثال شبث بن ربعی در یک لحظهی حساس از خدا میترسیدند، به جای این که از ابنزیاد بترسند، تاریخ عوض میشد. آنها آمدند مردم را متفرق کردند، عوام متفرق شدند. [28] .
9. عبدالله بن مطیع عدوی
یکی از کسانی که می توانست نقش آفرین باشد که خود را از این سعادت محروم کرد عبدالله بن مطیع عدوی بود که فردی دنیا پرست بود که به همین سبب هم قصد داشت که امام را از انجام وظیفه خود منصرف کند که متن زیر برسی دیدار او با امام و نگاهی به زندگی اوست
دیدار با عبدالله بن مطیع عدوی
[29] تاریخ دو دیدار را از عبدالله بن مطیع عدوی با امام حسین علیهالسلام برای ما گزارش می کند. نخست در راه مدینه – مکه و دوم برطبق روایت مفید، در ارشاد، هنگامی که امام علیهالسلام از حاجز به سوی عراق میرفت وبه یکی از آب های عرب رسید .در جریان حرکت امام حسین علیهالسلام در راه مدینه – مکه مفید میگوید: همان طور که امام حسین علیهالسلام میان مدینه – مکه در حرکت بود،
عبدالله بن مطیع عدوی از ایشان استقبال کرد و گفت:ای ابا عبدالله، خداوند مرا فدایت گرداند، آهنگ کجا داری؟ فرمود: اینک آهنگ مکه دارم؛ و چون به آنجا رفتم، آنگاه در کار خویش از خداوند طلب خیر میکنم.
عبدالله بن مطیع گفت: ای پسر دختر رسول خدا، در کاری که قصدش را کردهای خداوند برایت خیر بخواهد، ولی من پیشنهادی دارم که میخواهم آن را از من بپذیری!
حسین علیهالسلام گفت: چه پیشنهادی؟ ای پسر مطیع! گفت: چون به مکه درآمدی، از فریب کوفیان برحذر باش. چرا که پدرت در این شهر کشته شد، برادرت را خنجر زدند که نزدیک بود جان بسپارد. از این رو در حرم بمان که تو در این دوران سرور عرب هستی. به خدا سوگند که اگر تو هلاک گردی، خاندانت نیز با تو هلاک خواهند شد. والسلام.
گوید: امام حسین علیهالسلام او را وداع گفت وبرایش دعای خیر کرد. .
در روایت دینوری دراخبار الطوال آمده است که عبدالله بن مطیع به امام علیهالسلام گفت: چون به مکه رسیدی و خواستی از آن شهر به شهر دیگری بروی، از کوفه برحذر باش. چرا که شهری است شوم و پدرت در این شهر کشته شد. برادرت را تنها گذاشتند و او را ناگهانی خنجر زدند که نزدیک بود جان سپارد. در حرم بمان، چون مردم حجاز هیچ کس را با تو برابر نمیدانند و سپس شیعیانت را از همه جا دعوت کن که همگان نزد تو خواهند آمد.
امام علیهالسلام فرمود: خداوند آنچه را که دوست بدارد مقدر میکند .
اما ابنعساکر ماجرای این دیدار را به صورت زیر نقل می کند:
هنگامی که حسین بن علی از مدینه بیرون آمد و آهنگ مکه داشت، بر ابنمطیع گذشت که سرگرم کندن چاهش بود؛ و به حضرت گفت: پدر و مادرم فدایت، کجا؟ گفت: آهنگ مکه دارم؛ و یادآور شد که شیعیانش در آنجا به وی نامه نوشتهاند.
پسر مطیع گفت: پدر و مادرم فدایت، کجا؟ ما را از وجود خویش بهره مند فرما و نزد آنان مرو! ولی حسین نپذیرفت. آن گاه ابن مطیع گفت: این چاه را آماده کردهام وامروز برای نخستین بار به دلو ما آب آمده است. چه میشد که شما به درگاه خداوند دعا میکردید و برایش برکت میخواستید. فرمود: قدری از آبش بیاور عبدالله دلوی آب آورد وامام از آن نوشید، سپس آن را مزمزه کرد ودر چاه ریخت. پس از آن، آب چاه گوارا و فراوان گشت. .
عبدالله بن مطیع عدوی کیست؟
اینک ما در محضر امام حسین علیهالسلام در راه مکه به مخاطبی از نوع دیگر برمیخوریم و او عبدالله بن مطیع عدوی است. مردی از قریش عافیت طلب و سود پرست. اهتمام او بر حفظ منزلت قریش و عرب بیش از اهتمام او به حفظ اسلام است. او نه جویای حق است ونه اهل یاری و دفاع از آن. در ادعای دوستی اهل بیت، با آنکه نسبت به منزلت ویژه آنان نزد خداوند تعالی آگاهی دارد، دروغگوست؛ و امام حسین علیهالسلام وی را به طور کامل میشناسد!
از این رو از کنارش بزرگوارانه میگذرد و به او توجه نمیکند و در موضوع نهضت با او به صراحت سخن نمیگوید و آن طور که به عنوان مثال برای امسلمه، محمد بن حنفیه، فرشتگان و مؤمنان جن، جزئیات آینده نهضت را آشکار میسازد، با او چیزی نمیگوید. بلکه تنها از هدف مقطعی خود یعنی مکه برایش سخن میگوید و از آن پس جز این که «چون به آنجا رفتم، آنگاه در کار خویش از خداوند طلب خیر میکنم» یا «خداوند آنچه را که دوست بدارد مقدر میکند»، چیزی نمیگوید.
در گفت و گویش با امام علیهالسلام در دیدار دوم (طبق روایت ارشاد) میبینیم که بیش ترین کوشش ابنمطیع این است که «حرمت عرب و حرمت قریش» شکسته نشود؛ و میبینیم که خطاب به امام علیهالسلام میگوید: «تو در این دوران سرور همه عرب هستی»، که نشان شدت گرایش نژادی (قومی) در عقل و جان اوست.
نیز میبینیم که با وجود آگاهی به منزلت امام در اسلام و در میان امت و آگاهی از حقانیت قیام امام علیهالسلام، به یاریش برنمیخیزد و به او نمیپیوندد، بلکه همه توجه او در این خلاصه میشود که چگونه آب چاهش فراوان و شیرین شود، آن هم به برکت امام علیهالسلام.
عافیتطلبی و سودپرستی ذاتی، فرصت بیمانندی را که در طول زندگی با گذشتن امام بر عبدالله نصیب وی شد، از دست داد. در حالی که باید آن را غنیمت میشمرد و به امام میپیوست وبا شهید شدن در حضور آن حضرت دنیا و آخرت را به دست میآورد، همت خود را تا آن جا پایین آورد که در فراوانی و گوارایی آب چاهش خلاصه شد.
دروغ بودن ادعای ابنمطیع مبنی بردوستی امام علیهالسلام هنگامی آشکار شد که پس از شهادت امام علیهالسلام به ابنبیر پیوست و والی کوفه گردید؛ و به جستوجوی شیعیان پرداخت و آنان را میترساند.در رویارویی با قیام مختار نیز با شیعیان جنگید و از خود قاتلان امام حسین علیهالسلام مانند شمر بن ذی الجوشن و شبث بن ربعی و دیگران علیه آنان کم گرفت.
در نخستین خطبه اش در کوفه تصمیم خود را براجرای فرمان ابنزبیر مبنی بررفتار با اهل کوفه به سیره عمر بن خطاب و عثمان بن عفان اعلام داشت. امام پس از آن که کوفیان خواستار عمل به سیره ی علی علیهالسلام شدند از پذیرش دیگر سیرهها سرباز زدند، غافلگیر شد. سائب بن مالک اشعری در برابر وی ایستاد و گفت: اما درباره بردن غنایم ما با رضایت ما، همه گواهی میدهیم که راضی نیستیم زیادی آن را از پیش ما ببرند، و میان ما تقسیم نکنند و جز با سیره ی علی بن ابیطالب که تا دم مرگ در آن سرزمین با آن رفتار کرد، با ما رفتار نشود. ما نیازی نداریم که درباره ی غنایم ما و خود به سیره ی عثمان یا عمر رفتار شود، هر چند که برای ما آسانتر هم باشد…..
پی نوشت ها :
راسخون
[1] جام عبرت
[2] 20/3/75
[3] .تاریخ ابن خلدون ترجمه /جلد2 /صفحه 22
[4] چهر ه ها در حماسه کربلا صفحه 241
[5] چهره ها در حماسه کربلا صفحه 282
[6] اخبار الطوال صفحه 238
[7] فرهنگ عاشورا ترجمه وحیدی صدرصفحه 551
[8] رجال الکشى؛ ص 39 و جامع الرواه؛ حرف س؛ ج 1؛ ص 381/ البته اگر سلیمان از تابعین باشد، رسول خدا(ص) را درک نکرده است.
[9] سیر اعلام النبلاء؛ ج 3؛ ص 395
[10] وقعه صفین؛ ص 6
[11] رجال الطوسى؛ ص 43
[12] وقعه صفین؛ ص 519
[13] سوره احزاب؛ آیه 23
[14] نگاه کنید به الإمامه و السیاسه؛ صص 151 تا 163
[15] الإرشاد؛ شیخ مفید؛ صص 204 و 203
[16] همان
[17] تاریخ تحلیلی اسلام؛ شهیدی، سید جعفر؛ ص 206
[18] همان
[19] کامل ابن اثیرج 4 صفحه 73
[20] رفتار شناسی مردم کوفه در نهصت حسینی
[21] نامه ها ملاقات امام حسین نظری منفرد .و امالی صدوق صفحه 117
[22] ارشاد شیخ مفید جلد2 ترجمه /الکامل جلد4 / چهره ها در حماسه کربلا253
[23] من لا یحضره الفقیه-ترجمه غفارى، ج1، ص: 224
[24] ارشاد-ترجمه رسولى محلاتى ج2 152
[25] تاریخالطبری/ترجمه،ج7،ص:3025و2938
[26] اخبارالطوال/ترجمه،ص:287
[27]الکامل/ترجمه،ج11،ص:180
[28] 20/3/75
[29] ارشاد صفحه 245/باکاروان حسینی از مدینه تا مدینه جلد 1 صفحه 360 /تاریخ یعقوبی جلد2 صفحه 258