نویسنده: عباس کوثری
3. جوانمردى
جوانمردى خصلتى ارزشمند است که زیربناى بسیارى از ملکات اخلاقى همانند بخشش، گذشت و دورى از تهمت و خیانت، بوده و موجب مىشود که فرد حتى در سختترین شرایط بر ارزشهاى انسانى و اصول اخلاقى تأکید ورزد. قرآن کریم در باره اصحاب کهف مىفرماید: «نحن نقصّ علیک نَبَأهم بالحقّ انّهم فِتْیَهٌ آمَنُوا بربّهم و زدناهم هدى»18؛ ما داستان آنها را بهحق براى تو بازگو مىکنیم. آنها جوانانى بودند که به پروردگارشان ایمان آوردند و ما بر هدایتشان افزودیم.
در یکى از تفاسیر آمده است: «فتیه» جمع «فَتى» به معناى جوان شاداب است؛ اما از آنجا که در سنّ جوانى بدن نیرومند و احساسات پرجوش و عواطف پرخروش است و از نظر جنبههاى روحى، قلب جوان آماده پذیرش نور حق و کانون محبّت، سخاوت، عفو و گذشت است، بسیار مىشود که کلمه «فتى و فتوّت» به معناى مجموعه این صفات به کار مىرود؛ هر چند سنین بالا باشد؛ همان گونه که از کلمه جوانمردى و فتوّت در فارسى امروز نیز این مفاهیم را مىفهمیم.19
مرحوم طبرسى قدسسره نیز مىنویسد: براى این جوانان تعبیر «فتیه» به کار برده شده است؛ زیرا سرچشمه و اصل جوانمردى، ایمان است و بعضى گفتهاند: فتوّت عبارت از جود و بخشش و خوددارى از اذیّت دیگران و ترک شکایت از مشکلات است و بعضى دیگر گفتهاند: فتوّت پرهیز از گناهان و به کاربستن فضائل اخلاقى و انسانى است.20
این صفت در اهل بیت علیهمالسلام به شکل تکامل یافته، متجلّى بوده است. در جنگ صفّین لشکر معاویه بر اصحاب امام على علیهالسلام پیشى جسته و آب فرات را تصرّف کرده و آنان را از برداشتن آب باز داشتند. امام خطابهاى ایراد نمود؛ تأثیر حماسى این خطبه چنان شور و غیرت ایجاد کرد که در مدّت اندکى توانستند دشمن را از شریعه فرات دور کنند. یاران امام على علیهالسلام به حضرت گفتند: آنان را از آب محروم کن، چنان که آنان انجام دادند.
فرمود: نه، بین آنان و فرات را باز کنید. من از آنچه نادانها انجام دادند، پرهیز مىکنم. به زودى حکم قرآن را بر آنان عرضه مىداریم و آنان را به سوى هدایت فرا مىخوانیم. اگر قبول کردند، چه خوب و اگر امتناع کردند، به خواست خدا تیزى شمشیر از این کار، بىنیاز خواهد ساخت.21
این همان اصل آزادگى و جوانمردى است که با دشمن نیز بر اساس ارزشهاى والاى الهى و انسانى برخورد مىکند.
امام حسین علیهالسلام نیز همانند مولى الموحّدین بود. در تاریخ نهضت آن حضرت، مىخوانیم: زمانى که به منزل «شراف» رسیدند، در موقع حرکت به هنگام سحرگاهان دستور داد تا جوانان آب بسیار بردارند. پس از نصف روز حرکت به سپاه حرّ برخورد کردند. حضرت وقتى آثار تشنگى را در لشکریان دید، به اصحاب دستور داد تا آنها و اسبهاىشان را سیراب سازند. علىّابن طعان مُحاربى مىگوید:
من آخر کسى بودم از لشکر حرّ که آن جا رسیدم و تشنگى بر من و اسبم بسیار غلبه کرده بود. حضرت به من فرمود که شترى را که آب، بار اوست بخوابانم. شتر را خوابانیدم. به من فرمود: آب بیاشام. مشک آب را گرفتم، ولى آب از دهن مشک مىریخت. فرمود لب مشک را برگردان. من نتوانستم؛ خود آن بزرگوار برخاست و لب مشک را برگرداند و مرا سیراب ساخت.22
در کلمات آن حضرت نیز این اصل، درخششى دارد؛ امام در یکى از سخنان خویش مىفرماید:
«انّ جمیع ما طلعت علیه الشمس فى مشارق الارض و مغاربها بَحرِها و بَرِّها و سَهْلِها و جَبَلها عند ولىٍّ مِن اولیاء اللّه و اهلِ المعرفه بحقّ اللّه کَفىءِ الظّلال… اَلاحُرٌّ یَدَعُ هذه اللُّماظه لاَِهلها؛ تمامى آنچه که خورشید بر آن مىتابد، در مشرق و مغرب زمین و دریا و خشکى و دشت و کوه، نزد ولىّ خدا و اهل معرفت بهحقّ خداوند، چون سایهاى بیش نیست. آیا آزادمردى پیدا نمىشود که از غذاى باقىمانده لاى دندانها دست بردارد؟» در اینجا حضرت با تعبیر «لُماظه» کمال بىاعتنایى خویش را به دنیا و مظاهر آن اعلام مىدارد و سپس مىفرماید:
براى شما جز بهشت بهایى نیست؛ خود را به غیر بهشت نفروشید که هرکس از خدا به دنیا راضى شود، به چیز پستى راضى گشته است.23
جملهاى که حضرت بر بالین حرّ فرمود، تأکید بر همین اصل است. زمانىکه اصحاب بدن خونین او را به حضور ابىعبداللّه علیهالسلام آوردند و او آخرین لحظات عمر خویش را سپرى مىکرد، در حالىکه امام دست به صورت حرّ مىکشید، فرمود: تو آزادهاى همانگونه که مادرت نام نهاد. تو آزاده دنیا و آزاده آخرت هستى.
در جملاتى دیگر مىفرماید: «واللّه لا اُعطیکم بیدى اعطاء الذّلیل و لا اُقِرُّ لکم اقرار العبید24؛ به خدا سوگند! دست ذلّت به سوى شما دراز نخواهم کرد و چون بندگان، تسلیم شما نخواهم شد».
«اَلا انّالدّعى ابن الدّعى قد رکزببین اثنتین بین القلّه (السلّه) و الذّله و هیهات ما آخذُ الدنیّه… و انوفُ حمیّه و نُفوسٌ ابیّه لا تُؤ ثِرُ مَصارعَ اللِّئام على مَصارع الکرام25؛ زنا زاده پسر زنا زاده مرا بین دو کار مخیّر گذاشته: مبارزه با کمى اصحاب و یا ذلّت؛ هیهات، من پستى و ذلّت را انتخاب نخواهم کرد. انسانهاى غیرتمند و روحهاى با عزّت، مکانهاى ذلّت و پستى را بر جایگاه کرامت و عزّت ترجیح نخواهند داد».
در سخنى دیگر فرمود:
«انّى لا اَرَى الموتَ الاّ سعاده و لاَ الحیوهَ مع الظالمین الاّ بَرَما26؛ من مردن را براى خویش سعادت و زندگى با ستمگران را مایه ملامت و سرزنش مىبینم».
در این زمینه، کلمات بسیارى از آن حضرت به ما رسیده است که مىتواند براى همه عاشقان و انسانهاى آزاده و جوانمرد، الگو باشد.
4. شجاعت
شجاعت حدّ اعتدال روحیه تهوّر و ترس، موجب صیانت از اعتقادات، جان و مال است، و مانع تسلّط ستمگران مىشود. آرامش نفس، عزّت، منزلت و نام نیک، از دیگر آثار شجاعت است. قرآن کریم انسانهاى برخوردار از این صفت را مىستاید و مىفرماید:
«الّذین یبلّغون رسالات اللّه و یخشونه و لا یخشون احداً الاّ اللّه»27؛ آنان (پیامبران پیشین) کسانى بودند که تبلیغ رسالتهاى الهى را مىکردند و (تنها) از او مىترسیدند واز هیچ کس جز خدا بیم نداشتند و همین بس که خداوند، حسابگر است.
خداوند در باره جنگجویان اُحُد که هنوز زخمهاى آنان التیام نیافته بود و به سوى سرزمین «حمراء الاسد» حرکت کردند، مىفرماید:
آنان کسانى بودند که (بعضى از مردم) به آنها گفتند: مردم (لشکر دشمن) براى حمله به شما اجتماع کردهاند، از آنها بترسید؛ اما این سخن بر ایمانشان افزود و گفتند: خدا ما را کافى است و او بهترین حامى ماست.28
در آیه دیگر آمده است:
«فلاتخشوُا النّاس واخشونِ»29؛ از مردم نهراسید و از من بترسید. و انسانهاى ترسو را مذمّت مىکند و مىفرماید:
آیا ندیدى کسانى را که (در مکه) به آنها گفته شد: (فعلاً) دست از جهاد بدارید و نماز را بر پا کنید و زکات بپردازید. (اما آنها از این دستور ناراحت بودند) ولى هنگامى که (در مدینه) فرمان جهاد به آنها داده شد، جمعى از آنان از مردم مىترسیدند، همان گونه که از خدا مىترسند، بلکه بیشتر و گفتند: پروردگارا! چرا جهاد را بر ما مقرّر داشتى؟ چرا این فرمان را اندکى به تأخیر نینداختى؟30
اهلبیت علیهمالسلام تمثّل دلانگیز صفت شجاعت بوده و در زندگى و سیره عملى خویش ثابت کردهاند که از هیچ قدرتى غیر خداوند، هراسى ندارند. امام على علیهالسلام مىفرماید:
به خدا سوگند! اگر تمام عربها براى جنگ بامن همداستان شوند، من پشت نخواهم کرد.31
امام زین العابدین علیهالسلام در خطبهاى که در مسجد شام ایراد نمود، فرمود:
به ما اهل بیت، شش صفت عطا شده است: دانش، بردبارى، سخاوت، فصاحت، شجاعت و محبّت در دلهاى مؤمنان.32
براى بعضى از این بزرگواران موقعیّتهایى پیش آمده است که این صفت، ظهور بیشترى داشته است. «کربلا» یکى از این موقعیّت هاست. فردى از راویان دشمن مىگوید:
«واللّه ما رأیتُ مَکثوراً قَطُّ قَدْ قُتِلَ اهلُ بیته وَ ولده و اصحابه اَرْبَطَ جَأشاً مِنه33؛ به خدا سوگند که دل شکستهاى این چنینى که تمام اصحاب و اهل بیت و فرزندانش کشته شده باشد و این گونه برخوردار از قوّت قلب باشد، ندیدهام».
و زمانى که حضرت جنگ تن به تن را آغاز کرد، هریک از نیروهاى دشمن را که در مقابل او قرار مىگرفت، به هلاکت مىرساند. عمربن سعد که احساس کرد کسى را یاراى هماوردى او نیست، بر سپاهیان خویش نهیب زد که: واى بر شما! آیا مىدانید با چه کسى جنگ مىکنید؟ این، فرزند آن پدرى است که شجاعان عرب و دلیران آنان را به هلاکت رسانده است. روح على در پیکر اوست. که در این زمان از هر طرف به امام هجوم آوردند.34
شجاعت ابىعبداللّه علیهالسلام به گونهاى است که حتّى مورّخان غیر مسلمان را تحت تأثیر قرار داده است و در باره آن سخن گفتهاند. یکى از آنها «جیمز کارگرن» هندو مسلک است که محدّث نورى در کتاب «لؤلؤ و مرجان» کلام او را نقل نموده است. وى در آغاز مىگوید: مَثَل مشهور است که «دواى یکى، دو باشد»؛ یعنى از آدم تنها کار برنمىآید، مگر دومى برایش مدد کار باشد. مبالغه بالاتر اینکه در حقّ کسى گفته شود که دشمن، او را از چهار طرف احاطه کرده است؛ ولى حسین علیهالسلام و یارانش را هشت قِسم دشمن محاصره نموده بود و در عین حال، ثابت قدمى خویش را از دست ندادند. سپس هشت نوع دشمن را چنین مىشمارد:
از چهار طرف، ده هزار فوج یزید بود که بارش نیزه و تیرشان مثل بادهاى تیره، طوفان ظلمت برانگیخته بود. دشمن پنجم، گرمى و حرارت آفتاب عرب بود که گفتهاند: «تمازت و گرمى عرب، غیر از عرب یافت نمىتوان شد». دشمن ششم، ریگ تفتیده میدان کربلا بود که در گرماى آفتاب شعله زن و مانند خاکستر تنور گرم، سوزنده و آتش افکن بود؛ بلکه دریاى قهّارى بود که حُبابهایش آبلههاى پاى بنى فاطمه بودند. دو دشمن دیگر که از همه ظالمتر بود، تشنگى و گرسنگى بود که مثل سربازان دشمن باز ساعتى جدا نبودند. خواهش و آرزوى این دو دشمن همان وقت کم مىشد که زبانها از تشنگى چاک چاک مىگردید. پس کسانىکه در چنین معرکه، هزارها کافر را مقابله کرده باشند، نهایت شجاعت براى ایشان مىباشد.
محدّث نورى پس از نقل این کلام، مىنویسد: سزاوار است که در ستایش او، گفته شود: «به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را» که با امور محسوسه و معلومه، اشجعیّت آن حضرت، بلکه سایر انصار را بر تمام شجاعان روزگار ثابت کرد.35
امام جواد علیهالسلام از پدران خویش حالت امام حسین علیهالسلام و یاران خاصّ وى را پس از سخت شدن کارزار، اینچنین نقل مىکند:
«و کان الحسین علیهالسلام و بعضُ مَنْ مَعَهُ مِنْ خَصائصه تَشْرقُ الوانُهُم و تَهْدئُى جوارحهم وتسکُن نفوسهم فقال بعضهم لبعض انظروا لایُبالى بالموت».36
حسین علیهالسلام و یاران مخصوص وى چهرههایشان مىدرخشید و اعضا و جوارح آنها ساکن و آرام و روحشان استوار و با آرامش بود. سپس هریک به دیگرى مىگفت: نگاه کنید که چگونه از مرگ باکى نداشته و بدان اعتنا نمىکند.
سلام و صلوات خدا بر سیدالشهداء علیهالسلام در آن هنگام که متولّد شد و جبرئیل و ملائک تبریک گویان به استقبالش شتافتند و آن هنگام که مقام وصایت را عهدهدار گشت و آن زمان که با چهره برافروخته به سوى لقاى حقّ شتافت و جهان را شیفته صفات زیباى خویش نمود و «کوثر ولایت» را در نسل خویش تداوم بخشید.
… پایان.
پىنوشتها:
18 ـ کهف/ 13.
19 ـ تفسیر نمونه، ج 12، ص 360.
20 ـ مجمع البیان، ذیل آیه.
21 ـ بحارالانوار، ج 32، ص 443، به نقل از کتاب وقعه صفّین، نصربن مزاحم.
22 ـ ارشاد مفید، ص 207 و 208.
23 ـ انوارالبهیّه، ص 45.
24 ـ بحارالانوار، ج 45، ص 6.
25 ـ همان، ص 9.
26 ـ تحف العقول، ص 176 و تاریخ طبرى، ج 6، ص 229.
27 ـ احزاب/ 39.
28 ـ آل عمران/ 173.
29 ـ مائده/ 44.
30 ـ نساء/ 77.
31 ـ نهج البلاغه، فیض الاسلام، نامه 45، ص 971.
32 ـ بحارالانوار، ج 45، ص 138.
33 ـ تاریخ طبرى، ج 6، ص 259.
34 ـ بحارالانوار، ج 45، ص 50 و 51.
35 ـ لؤلؤ و مرجان، ص 196 ـ 198.
36 ـ بحارالانوار، ج 44، ص 297، به نقل از معانى الاخبار، ص 288، باب معنى الموت.
منبع: فصل نامه کوثر