نویسنده: حجت الاسلام جواد محدثی
عزّت چه به عنوان خصلت فردی یا روحیه جمعی به معنای مقهور عوامل بیرونی نشدن، شکستناپذیری، صلابت نفس، کرامت و والایی روح انسانی و حفظ شخصیّت است. به زمین سفت و سخت و نفوذناپذیر، «عُزاز» گفته میشود. آنان که از عزّت برخوردارند، تن به پستی و دنائت نمیدهند، کارهای زشت و حقیر نمیکنند، و برای حفظ کرامت خود و دودمان خویش، گاهی جان میبازند.
ستمپذیری و تحمّل سلطه باطل و سکوت در برابر تعدّی و زیر بار مِنّت دونان رفتن و تسلیم فرومایگان شدن و اطاعت از کافران و فاجران، همه و همه از ذلّت نفس و زبونی و حقارت روح سرچشمه میگیرد.
خداوند عزیز است و عزّت را برای خود و پیامبر و صاحبان ایمان قرار داده است.[1]
در احادیث متعدّد، از ذلّت و خواری نکوهش شده و به یک مسلمان ومؤمن حق ندادهاند که خود را به پستی و فرومایگی و ذلّت بیفکند. به فرموده امام صادق ـ علیه السّلام ـ :
«اِنَّ الله فَوَّضَ اِلَی المؤمنِ امرَهُ کلَّهُ و لم یُفَوِّضْ اِلیه انْ یکونَ ذلیلاً…»[2]
خداوند همه کارهای مؤمن را به خودش واگذاشته، ولی اینکه ذلیل باشد، به او واگذار نکرده.
چرا که خدا فرموده است عزت از آن خدا و رسول و مؤمنان است. مؤمن عزیز است، نه ذلیل. مؤمن سرختتر از کوه است. کوه را کلنگ و تیشه میتوان کند ولی از دین مؤمن نمیتوان چیزی جدا کرد.
عزت یک مؤمن در آن است که چشم طمع به مال دیگری نداشته باشد و مناعت طبع داشته و منّت دیگران را نکشد. حتی در فقه، یکی از موارد جواز تیمّم با وجود آب، آنجاست که اگر انسان بخواهد از کسی آب بگیرد، همراه با منّت و ذلّت و خواری باشد. در اینگونه موارد نمازگزار میتواند تیمّم بگیرد ولی ذلّت آب طلبیدن از دیگری را تحمّل نکند.[3]
دودمان بنی امیه میخواستند ذلّت بیعت با خویش را بر «آل محمد» تحمیل کنند و به زور هم شده، آنان را وادار به گردن نهادن به فرمان یزید کنند و این چیزی نشدنی بود و «آلالله» زیر بار آن نرفتند، هر چند به قیمت شهادت و اسارت.
از آستان همت ما ذلت است دور
و اندر کنام غیرت ما نیستش ورود
بر ما گمان بردگی زور بردهاند
ای مرگ! همتی که نخواهیم این قیود
وقتی والی مدینه، بیعت یزید را با امام حسین ـ علیه السّلام ـ مطرح کرد، حضرت با ذلیلانه شمردن آن، آن را نفی کرد و ضمن بر شمردن زشتیها و آلودگیهای یزید، فرمود: کسی همچون من، با شخصی چون او بیعت نمیکند! «فَمِثْلی لا یُبایِعُ مِثْلَهُ»[4] در جای دیگر با ردّ پیشنهاد تسلیم شدن فرمود:
«لا اُعْطیکُمْ بِیَدی اِعْطاءَ الذَّلیل»[5]
همچون ذلیلان دست بیعت با شما نخواهم داد.
صبح عاشورا در طلیعه نبرد، ضمن سخنانی فرمود:
به خدا قسم آنچه از من میخواهند (تسلیم شدن) نخواهم پذیرفت، تا اینکه خدا را آغشته به خون خویش دیدار کنم.[6]
در خطابه پرشور دیگری در کربلا، خطاب به سپاه کوفه، در ردّ درخواست ابن زیاد، مبنی بر تسلیم شدن و بیعت، فرمود:
ابن زیاد، مرا میان کشته شدن و ذلّت مخیّر قرار داده، هیهات که من جانب ذلّت را بگیرم. این را خدا و رسول و دامانهای پاک عترت و جانهای غیرتمند و با عزّت نمیپذیرند. هرگز اطاعت از فرومایگان را بر شهادت کریمانه ترجیح نخواهیم داد.[7]
امام حسین ـ علیه السّلام ـ ، مرگ با عزّت را بهتر از زندگی با ذلّت میدانست. این سخن اوست که: «مَوْتُ فی عِزٍّ خَیْرٌ مِنْ حَیاهٍ فی ذُلٍّ»[8] و همین مفهوم را در رجزخوانی خود روز عاشورا در میدان جنگ بر زبان میآورد که، «مرگ، بهتر از ننگ است»، «اَلْمَوْتُ اَوْلی مِنْ رُکُوبِ الْعارِ».[9]
در مورد دیگر، پس از برخورد با سپاه حرّ، در شعری که با مطلع «سَأَمْضی وَ ما بِالْمَوْتِ عارٌ عَلَی الْفَتی» خواند، در آخر آن فرمود: «کفی بکَ ذُلّاً اَنْ تَعیشَ مُرَغَّماً»[10] که زندگی تحت فشار دیگران را ذلتبار خواند و سپس افزود:
«من از مرگ، باکی ندارم. مرگ، راحتترین راه برای رسیدن به عزّت است. مرگ در راه عزّت، زندگی جاودانه است و زندگانی ذلتبار، مرگ بیحیات است. مرا از مرگ میترسانی؟ چه گمان باطلی! همّتم بالاتر از این است که از ترس مرگ، ظلم را تحمّل کنم. بیش از این نمیتوانید که مرا بکشید. مرحبا به مرگ در راه خدا. ولی شما با کشتنم نمیتوانید شکوه و عزّت و شرف مرا از بین ببرید. چه هراسی از مرگ؟»[11]
این روحیه عزّتمند، در فرزندان و برادران و یارانش نیز بود. ردّ کردن اماننامه ابن زیاد، از سوی عباس بن علی و برادرش نمونه آن بود. اگر امان او را میپذیرفتند، ممکن بود جان سالم به در برند، ولی عمری ذلّت رها کردن امام و منّت اماننامه عبیدالله بن زیاد را همراه داشتند. عزّتشان نپذیرفتن امان بود، آن هم با شدیدترین و صریحترین وضع ممکن: مرگت باد ای شمر! لعنت خدا بر تو و امان تو باد. ای دشمن خدا، میگویی که گردن به اطاعت طغیان و ستم بنهیم و از یاری برادرمان حسین ـ علیه السّلام ـ دست برداریم؟[12]
علی اکبر ـ علیه السّلام ـ نیز همین روحیه را داشت. در رجزی که در میدان نبرد میخواند، ضمن معرّفی خود و یادآوری پیوندش با پیامبر خدا، از حکومت ناپاکزاده بر مسلمانان انتقاد کرد و فرمود: به خدا سوگند، چنین کسی حاکم ما نخواهد بود: «تَاللهِ لا یَحْکُمُ فینا ابْنُ الدَّعِیَّ»[13] و تن سپردن به حکومت آنان را ننگ برای عترت رسول خدا دانست.
خاندان حضرت سیدالشهداء ـ علیه السّلام ـ نیز، عزّت آل الله را پس از عاشورا، هرچند در قالب اسارت، حفظ کردند و کمترین حرف یا عکسالعمل یا موضعگیری که نشان دهنده ذلت خواری آن دودمان باشد. از خود نشان ندادند. خطبههای امام سجاد ـ علیه السّلام ـ و حضرت زینب و سکینه و… همه شاهدی بر عزّت آنان بود. حضرت زینب سخنان تحقیرآمیز ابن زیاد را در کوفه، با عزت و سربلندی پاسخی دندانشکن داد. و گستاخیهای یزید، در کاخ شام را نیز بیجواب نگذاشت و در خطبه بلیغی که در کاخ یزید خواند، او را به محاکمه کشید و با گفتن این سخن که «ای یزید، خیالکردهای با اسیر کردن ما و به این سوی و آن سوی کشیدنمان خفیف و خوار میشویم و تو کرامت و عزّت مییابی؟… به خدا سوگند، نه یاد ما محو میشود و وحی ما میمیرد و نه ننگ این جنایت از دامان تو زدوده خواهد شد…»[14] به یزید و حکومت او فهماند که در ذلیلترین و رسواترین حالتند و جنایتهاشان از شُکُوه و عزّت و کرامت خاندان وحی نکاسته است.
پی نوشت :
[1] . و لله العزّه و لرسوله و للمؤمنین (منافقون،آیه 8).[2] . میزان الحکمه، ج 6، ص 288.
[3] . تحریرالوسیله، امام خمینی، ج 1، ص 104 (چاپ دارالعلم).
[4] . مقتل خوارزمی، 184.
[5] . ارشاد، شیخ مفید، ج 2، ص 98 (چاپ انتشارات اسلامی).
[6] . موسوعه کلمات الامام الحسین، ص 432.
[7] . الا و ان الدعی بن الدعی… (هما،ص 423).
[8] . مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 68.
[9] . همان.
[10] . بحارالانوار، ج 45، ص 238.
[11] . اعیانالشیعه،ج 1، ص 581.
[12] . بحارالانوار، ج 44، ص 391، اعیانالشیعه، ج 1، ص 600.
[13] . وقعه الطّف، ص 243.
[14] . حیاه الامام الحسین بن علی، ج 3، ص 380.
منبع: سایت بلاغ