نویسنده: رضا مختاری
سادگی زندگی و زهد و پرهیز از تجملات و جلوه های دنیوی یکی از بارزترین ویژگی های رهبران آسمانی به ویژه اسلام است. شاید بتوان گفت یکی از عوامل مهم جذب مردم به این دین، حنیف بی پیرایگی معصومین علیهم السلام و سپس عالمان دینی بوده است.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران یکی از مسائلی که حضرت امام خمینی قدس سره مکرر سفارش می کردند لزوم پرهیز از اشرافی گری و تجمل پرستی و توجه به ساده زیستی روحانیون، ائمه ی جمعه و مسئولان کشور بود.
یکی از عواملی که انقلاب اسلامی را تهدید می کند روی آوردن برخی مسئولان و معدود کسانی در لباس مقدس روحانیت به تشریفات و زرق و برق زندگی است و بعید نیست که یکی از دسیسه های قدرت های بزرگ برای شکست انقلاب همین باشد؛ ما روحانیان در صورتی می توانیم مردم را به ساده زندگی کردن و ترک مصرف گرایی سوق دهیم و از بند تجملات برهانیم، که خودمان ساده زیست باشیم.
سیره ی معصومان علیهم السلام
معصومین علیهم السلام زندگی بسیار ساده ای داشته اند، و صفحات تاریخ پُر است از گزارش رویدادها و حوادثی که شاهد بر این مدعاست؛ مثلاً در تاریخ زندگانی حضرت زهرا علیها السلام چنین می خوانیم:
روزی سلمان به خانه ی دختر پیغمبر رفت، دید حضرت فاطمه علیها السلام چادری بر سر دارد که ازچند جا پینه خورده است. سلمان به تعجب در آن چادر نگریست و اندوهگین شد. چرا باید چنین باشد؟ مگر او دختر پیشوای عرب و همسر پسر عموی رهبر مسلمانان نیست؟ سلمان حق دارد نزد خود چنین بیندیشد. او زندگی اشراف زاده های ایران و شکوه و جلال چشم گیر آنان را دیده است. چون فاطمه به دیدن پدر می رود می گوید: « پدر! سلمان از چادر وصله خورده ی من تعجب کرد. به خدا پنج سال است من در خانه ی علی به سر می برم، تنها پوست گوسفندی داریم که روزها شترمان را بر آن علف می خورانیم و شب روی آن می خوابیم».
پیغمبر صلی الله علیه و آله چون از سفری باز می گشت، نخست به دیدار فاطمه می رفت. و مدتی نزد او می نشست. در یکی از سفرهای پیغمبر، زهرا دست بندی از نقره و گردن بند و گوشواره ای برای خود فراهم آورده و پرده ای به در خانه آویخته بود. پدرش به عادت همیشگی به خانه ی وی رفت و پس از توقفی کوتاه ناخرسندانه بیرون آمد و روی به مسجد نهاد. طولی نکشید که فرستاده ی فاطمه علیها السلام با دست بند و گوشواره ها و پرده نزد پیغمبر آمد و گفت: دخترت می گوید: « این زیورها را بفروش و در راه خدا مصرف کن».
پیغمبر گفت: « پدرش فدای او باد! آنچه باید بکند کرد، دنیا برای محمد و آل محمد نیست». (1)
هم چنین امام امیرالمؤمنین علیه السلام گهگاه در خطبه ها و نامه هایش به زندگی ساده ی خود اشاره می کند و می فرماید:
سوگند به خدا بر این جُبّه خود چندان پینه دوختم تا این که از دوزنده ی آن شرمنده شدم و گوینده ای به من گفت: « آیا آن را [بعد از این همه پینه] از خود دور نمی کنی؟ گفتم: « از من دور شو، که هنگام بامداد از مردم شب رو سپاس گزاری می شود. (2)
نیز می فرماید:
بدان که پیشوای شما از دنیای خود به دو کهنه جامه و از خوراکش به دو قرص نان اکتفا کرده است.
به خدا سوگند از دنیای شما طلا نیندوخته، و از غنیمت های آن مال فراوانی ذخیره نکرده، و با کهنه جامه ای که در بر دارم جامه ی کهنه ی دیگری آماده ننموده ام.
– و اگر بخواهم راه می برم به صافی و پاکیزگی این عسل و مغز این نان گندم و بافته های این جامه ی ابریشم؛ ولی چه دور است که هوا و خواهش بر من فیروزی یابد و بسیاری حرص مرا به برگزیدن طعام ها وادارد. . . . (3)
آن حضرت در سخنان و نامه های خود، مردم را به زهد و ساده زیستی دعوت می کند. و در خطبه ای بسیار دلنشین، نوع زندگی تنی چند تن از پیامبران بزرگ، از جمله پیامبر اکرم را شرح می دهد که برای رعایت اختصار از ذکر آنها خودداری می شود. (4)
سخنان امام خمینی
شما که داعیه ی پیروی از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام دارید؛ لااقل در زندگی آن مرد بزرگ کمی مطالعه کنید، ببینید واقعا هیچ گونه پیروی و مشایعتی از آن حضرت می کنید؟ آیا از زهد، تقوا، زندگی ساده و بی آلایش آن حضرت چیزی می دانید و به کار می بندید؟
ملت انتظار دارند که شما روحانی و مؤدب به آداب اسلامی باشید. حزب الله باشید. از زرق و برق زندگی و جلوه های ساختگی آن بپرهیزید.
مسئولیت شما خیلی سنگین است. وظایف شما غیر از وظایف عامه مردم است؛ چه بسا اموری که برای عامه ی مردم مباح است، برای شما جایز نیست. . . .
باید بیش از پیش پارسا شویم و از حطام دنیوی رو بگردانیم. شما آقایان باید خود را برای حفظ امانت الهی مجهز کنید. امین شوید. دنیا را در نظر خود تنزل دهید. . . . (5)
از اهم مسائلی که باید تذکر بدهم، مسئله ای است که به همه ی روحانیت و دست اندرکاران کشور مربوط می شود و همیشه نگران آن هستم که مبادا این مردمی که همه چیزشان را فدا کردند و به ما منت گذاشتند، به واسطه ی اعمال ما از ما نگران بشوند، زیرا آن چیزی که مردم از ما توقع داشته و دارند و به واسطه ی آن دنبال ما و شما آمده اند کیفیت زندگی اهل علم است. اگر، خدای نخواسته، مردم ببینند که آقایان وضع خودشان را تغییر داده اند، عمارت درست کرده اند و رفت و آمدهایشان مناسب شأن روحانیت نیست و آن چیزی را که نسبت به روحانیت در دلشان بوده از دست بدهند، از دست دادن آن همان، و از بین رفتن اسلام و جمهوری اسلامی همان!. . . .
بزرگی شما آقایان به دنیا نیست. بزرگی شما به آخرت است و به این که جمهوری اسلامی دارد و ما باید خیلی مواظب باشیم. اهل علم و دولت و دست اندرکاران بیشتر باید مواظب باشند؛ چرا که همه دنبال این هستند که نقطه ضعفی از اهل علم پیدا کنند و مطرح سازند. (6)
وقتی تشریفات زیاد شد، محتوا کنار می رود. وقتی ساختمان ها و ماشین ها و دم و دستگاه ها زیاد شد، موجب می شود بنیه ی فقهی اسلام صدمه ببیند؛ یعنی، با این بساط ها نمی شود شیخ مرتضی و صاحب جواهر تحویل جامعه داد. این موجب نگرانی است و واقعاً نمی دانم با این وضع چه کنم! این تشریفات باعث آن می شود که روحانیت شکست بخورد. . . .
روحانیون باید ساده زندگی کنند. آن چیزی که روحانیت را پیش برده و حفظ کرده است، این است که ساده زندگی کرده اند. آنها که منشأ آثار بزرگی بودند، ساده زندگی کرده اند. آنها که بین مردم موجه بوده اند که حرف آنها را می شنیدند، اینها ساده زندگی کرده اند.
هر چه بروید به سراغ این که یک قدم بردارید، برای این که خانه تان بهتر باشد، از معنویت تان به همان مقدار، از ارزشتان به همان مقدار، کاسته می شود. ارزش انسان به خانه نیست، به باغ نیست، اگر ارزش انسان به اینها بود، انبیا باید یک چنین کاری بکنند. ارزش انسان به این نیست که هیاهو داشته باشد، اتومبیل کذا داشته باشد، رفت و آمد زیاد داشته باشد. ارزش روحانیت به این نیست که بساطی داشته باشد، دفتر و دستکی داشته باشد. (7)
ساده زیستی امام خمینی
از زبان نزدیکان:
هوای نجف بسیار گرم بود و بعضی از اوقات نزدیک به 50 درجه می رسید. روزی خدمت امام رفتیم و گفتیم: این گرما شدید است و شما هم پیرمرد. چون هوای کوفه بهتر است و مردم به آن جا می روند، شما هم به آنجا بروید. در جواب فرمودند: « من چطور برای هوای خوب به کوفه بروم، در صورتی که برادران من در ایران در زندان به سر می برند». (8)
یک بار که امام برای زیارت به کربلا تشریف برده بودند، ما برای کاری به اندرون رفتیم، خادمه ی ایشان حضور نداشت. من کنجکاو شدم که چه چیزی در یخچال امام هست. به آشپزخانه رفتم و در یخچال را باز کردم، دیدم فقط یک کاسه پنیر و یک پاره هندوانه در یخچال بود. (9)
اوایلی که امام به نجف آمدند حاضر نمی شدند در منزل کولر باشد تا این که یکی از برادران اصرار کرد و گفت: « در این هوای گرم زندگی بدون کولر ممکن نیست». آن گاه امام حاضر شدند، کولر بخریم.
ساختمان بیرونی امام خرابه شده بود و مرحوم اشراقی رحمه الله آمدند و به امام گفتند: رنگی به این خانه بزنید و آن را درست کنید. امام در پاسخ فرمود: « من برای این جا نمی توانم از بیت المال خرج کنم». مرحوم اشراقی گفتند: از پول خودم خرج می کنم. وقتی امام به کربلا رفتند ما فرصت را غنیمت شمردیم و اتاق بیرونی را درست کردیم و در اطراف آن تشک انداختیم. وقتی امام مراجعت کردند و آن وضع را دیدند، چهره در هم کشیدند و گفتند: « من گفته بودم رنگ کنید؛ ولی نه این طور!» با این که ما چندان کاری نکرده بودیم؛ همان زیلو بود، منتها در اطراف آن تشک انداخته بودیم و پارچه ی آن را هم خیلی ارزان خریده بودیم. (10)
روزنامه ی لوموند درباره ی منزل امام در نجف نوشت:
اکنون ما در حضور آیه الله،در اتاقی به مساحت 2*2 متر و در خانه ای هستیم که در نجف واقع است، شهری که از لحاظ وضع جغرافیایی یکی از بدترین مناطق کویری عراق است در پیچ یکی از کوچه های تنگ نجف، که خانه ها برای آن که سپری در مقابل تابش سوزان آفتاب باشد، سخت به هم فرو رفته است، مسکن محقر آیه الله خمینی قرار دارد. این خانه نظیر مسکن فقیرترین افراد نجف است. در سه اتاق این خانه حداکثر دوازده تن از نزدیکان وی حضور داشتند. (11)
لباس کرباس
زهد وحید بهبهانی رحمه الله به اندازه ای بود که لباس هایش کرباس بود و غالباً آنها را همسر مکرمه اش مهیا می کرد و می بافت. وحید به اَلبسه و اَقمشه ی دنیا هیچ نظر نداشت و در مدت عمر به جمع زخارف دنیوی- که کوچک ترین شاگردش را به اندک التفاتی میسر شده است- همت مصروف نداشت. کناره گیری از زراندوزان شیوه ی او بود، از معاشرت آنها دامن کشیده بود و مصاحبت و نشست و برخاست با مستمندان را خوش می داشت. (12)
آقا سید ابراهیم موسوی قزوینی
صاحب ضوابط آقا سید ابراهیم موسوی قزوینی، فقیه معروف و از معاصران صاحب جواهر با این که هر سال مبالغ زیادی از هندوستان و نیز حقوق شرعی بسیاری از ایران به خدمتش ارسال می شد، بسیار فقیرانه زندگی می کرد و با نهایت صرفه جویی برای خود مالی نیندوخت. (13)
عتاب پدر
وحید بهبهانی دو پسر داشت: یکی به نام اقا محمدعلی و دیگری به نام آقا عبدالحسین. این مرد بزرگ روزی عروسش زن آقا عبدالحسین را دید که جامه های عالی و فاخر پوشیده است. به پسرش اعتراض کرد که: چرا برای همسرت این جور لباس می خری؟ پسر جواب داد: « قُل مَن حَرَّم زِینَه الله التی أخرَجَ لِعِبادِه و الطیباتِ مِنَ الرِزق)؛(14) یعنی بگو چه کسی زینت ها و رزق ها و غذاهای پاکیزه را که خداوند برای بندگانش آفریده، حرام کرده است -مگر اینها حرام است؟ لباس فاخر و زیبا را چه کسی حرام کرده است؟
وحید گفت: « پسرم! نمی گویم که اینها حرام است، البته حلال است. من روی حساب دیگری می گویم. من مرجع تقلید و پیشوای مردم هستم. در میان مردم غنی و فقیر و متمکن و غیرمتمکن هست. افرادی که از این لباس های فاخر و فاخرتر بپوشند هستند؛ ولی طبقات زیادی هم هستند که نمی توانند این جور لباس بپوشند، لباس کرباس می پوشند. ما که نمی توانیم این نوع لباس را که خودمان می پوشیم برای مردم هم تهیه کنیم و آنها را در این سطح زندگی بیاوریم؛ ولی یک کار از ما ساخته است و آن همدردی کردن با آنهاست، آنها چشمشان به ماست. یک مرد فقیر وقتی همسرش از او لباس فاخر مطالبه می کند، یک مایه ی تسکین خاطر دارد می گوید: گیرم ما مثل ثروتمندان نبودیم، ما مثل خانه ی آقای وحید زندگی می کنیم. ببین زن یا عروس وحید این جور می پوشند که تو می پوشی؟ وای به حال آن وقتی که ما زندگی مان را مثل طبقه ی مرفه و ثروتمند کنیم که این یگانه مایه ی تسلی خاطر و کمک روحی فقرا هم از دست می رود. من به این منظور می گویم ما باید زاهدانه زندگی کنیم که زهد ما همدردی با فقرا باشد». (15)
جان را بلند دار که این است برتری *** پستی نه از زمین و بلندی نه از سماست
آن که دیبه ی هنر و علم در بر است *** فرش سرای او چه غم ار زانکه بوریاست
با دانش است فخر نه با ثروت و عقار *** تنها هنر تفاوت انسان و چارپاست
آن پارسا که دِه خرد و باغ رهزن است *** آن پادشا که مال رعیت خورد گداست ( اعتصامی)
رهبر انقلاب مشروطه
درباره ی زهد و ساده زیستی آخوند خراسانی رهبر انقلاب مشروطه و مؤلف مشهورترین کتاب علم اصول نوشته اند:
تابستان لباسش کرباس بود و زمستان بَرَک(16) می پوشید و به یک جامه ی برک سه چهار سال به سر می برد و اگر زائد بر قدر کفاف به رسم تعارف می آوردند
به دیگران می داد و چون در نهایت نظافت می زیست، خیال می شد که لباس های فاخر پوشیده است. اگر گوشت طبخ می شد. نیم حُقّه گوشت می گرفتند و آبش را زیاد می کردند که بیش از بیست نفر از آن آبگوشت می خوردند.
غذاهای لذیذ را خوش نداشت، میل مفرِط به دوغ داشت، با آن ریاست گذرانش را از وضع طلبگی تغییر نداده بود، بلکه قانع تر از طلبه های این زمان بود. خودش می فرمود: « در سابق من با عیال و اولاد در دوازده ماه به دوازده تومان به سر بُردم». دخانیات هیچ استعمال نمی کرد و چای از یک استکان کم رنگ بیش نمی خورد و لذا دندان هایش با آن که در سن هفتاد و چهار بود، عیب نکرده بود و چون دُرّ تَلألؤ داشت. بسیار کم غذا می خورد و با کوچک ترین طلبه همکاسه می شد و مزیتی برای خود قرار نمی داد.
در روزگاری که او و سه فرزند و سه عروسش در خانه ای کوچک و هر کدام در یک اتاق زندگی می کردند، روزی فرزند ارشدش مهدی نزد پدر آمد و از تنگی جا شکوه کرد. آخوند به سخنانش گوش فرا داد و سپس فرمود: « بابا! اگر قرار باشد منزل های این شهر را میان مستحقانش قسمت کنند به ما بیش از این نمی رسد». (17)
علامه محمدجواد بلاغی
علامه شیخ محمدجواد بلاغی اتاقی کوچک و محقر داشت. در آن جز بوریایی و روفرشی ای که بر آن می نشست هیچ چیز نبود. در زمستان وسایل گرم کردن و در تابستان وسایل سرد کردن نداشت، با این که مزاجی ضعیف داشت و بیمار بود. با این احوال، از این اتاق بیرون نمی رفت مگر برای نیازهای ضروری. (18)
جهانی است بنشسته در گوشه ای
یکی از شاگردان علامه طباطبائی رحمه الله ماجرای آشنایی خود با علامه و وضع زندگی او را چنین شرح می دهد:
هنگامی که اوصاف علامه را شنیدیم، اشتیاق ما برای دیدار با او زیاد شد. مترصد بودیم به منزلش برویم و به بهانه ای با او دیدار کنیم، تا آن که یکی از دوستان ما روزی به حجره آمد و گفت: « ایشان از زیارت مشهد برگشته است، بیا به دیدنش برویم». چون به منزل ایشان وارد شدیم، دیدیم که این مرد معروف و مشهور همان سیدی است که ما همه روزه در کوچه ها در بین راه او را می دیدیم و ابداً احتمال نمی دادیم که او از اهل علم باشد تا چه رسد به تبحر در علوم. با عمامه ای کوچک از کرباس آبی رنگ و تکمه های باز قبا، با لباس کمتر از معمول، در کوچه های قم تردد داشت. خانه ی او نیز محقر و ساده بود.
ما معانقه کردیم و نشستیم و گفت و گو و سخن از مسائل مختلف پیش آمد. دیدیم واقعاً این مرد جهانی است از علم و درایت و ادراک و فهم و برای ما خوب مشهود شد که:
هر آن کو زدانش بَرَد توشه ای *** جهانی شود بنشسته در گوشه ای
در همان مجلس شیفتگی و ارادت به ایشان یک باره اوج گرفت، و از ایشان خواستیم خصوصی برای ما فلسفه تدریس کنند که آزادانه بتوانیم در بین درس به بحث پردازیم و اشکالی در مطلب باقی نماند. ایشان با کمال بزرگواری پذیرفتند. (19)
مدت ها زندگی استاد از حق التألیف کتاب هایش اداره می شد. سال ها مبالغ هنگفتی مقروض بود و نزدیکان ایشان حتی دامادشان مرحوم قدوسی رضوان الله علیه از این موضوع اطلاع نداشت. با آن وضع مادی و با آن امکانات بسیار محدود و در غربت و ناشناختگی می خواست تحولی عظیم در فرهنگ کشور و جهان اسلام به وجود آورد.
علامه طباطبائی به مشکلات کار کاملاً آگاهی داشت و می دانست در راهی که در پیش گرفته است چه ناهمواری ها و پیچ و خم هایی وجود دارد. اما او با اتکای به خدا و کمک او بر مشکلات فائق آمد و بار دیگر خداوند متعال به انسان ها نشان داد که کسانی را که تنها به امید او و با اتکای به او و برای جلب رضای او کاری را شروع کنند، موفق خواهد کرد. (20)
سید جمال الدین اسدآبادی
سید جمال الدین به رسالت خویش آگاهی یافت و دانست که ادای دین وظیفه چه مایه مجاهدت می طلبد و چه سختی ها در پیش دارد. از این رو تشکیل خانواده نداد و دل به مال و منال نباخت. او تنها و تنها برای افکار و آرمان های خویش زندگی می کرد. در سراسر روز به یک وعده غذا می ساخت، اگر چه چای بسیار می خورد و سیگار بسیار می کشید. هر آن برای تبعید و گرفتاری های احتمالی دیگر آماده بود. قدرت مندانی که او را از این سوی به آن سوی تبعید می کردند، در واقع خودشان را به زحمت می افکندند نه او را. جامه های سید بر تنش بود و کتاب هایش در سینه اش، افکارش در مغزش و دردهای بزرگ در دلش. (21)
گویند سید در ابتدای کار جامه دانی داشت، ولی بعدها این مختصر اسباب سفر و زندگی را نیز همراه نداشت. (22)
حاج شیخ محمدتقی بافقی
این مرد وارسته در مدت عمرش، هفتاد و دو سال، جز لباس کرباس و قَدک اصفهان و یزد لباس دیگری نپوشید، حتی عمامه اش هم کرباس بود. هرگز ظروف چینی و بلور خارجی استعمال نکرد و در منزلش ظرفی جز از مس و سفال پیدا نمی شد و از مواد غذایی که از خارج وارد می شد استفاده نکرد. (23)
محدث قمی
زندگی مرحوم حاج شیخ عباس قمی قدس سره بسیار محدود بود، به طوری که از حد زندگی یک اهل علم عادی هم پایین تر بود، لباسش عبارت بود از قبای کرباس نظیف و معطر. چند سال زمستان و تابستان را با آن قبای کرباس می گذرانید. هیچ گاه در فکر لباس و تجمل نبود. فرش خانه اش گلیم بود. از سهم امام استفاده نمی کرد. از نظر غذا هم با ملاحظه و محتاط بود. با اینکه سینه درد داشت و مبتلا به تنگی نفس بود و هر غذایی برایش مناسب نبود با این وصف اهمیت نمی داد و از هر غذا و هر مقداری که میسر بود استفاده می کرد.
مردی از بازرگانان تهران تا آخر عمر وجه مختصری به محدث می داد و ایشان با کمال اقتصاد زندگی می کرد.
در اواخر عمرش شخصی از همدان به نجف اشرف آمد و ایشان را در خانه اش ملاقات کرد. ضمن سخن از وضع داخلی وی جویا شد. آن مرحوم هر چه بود گفت. شخص همدانی در موقع رفتن مبلغی پول به ایشان داد؛ ولی هر چه اصرار کرد محدث قمی نپذیرفت.
پس از رفتن وی فرزند بزرگ محدث می گوید: « پدر! چرا نپذیرفتی؟» جواب می دهد: « گردنم نازک و بدنم ضعیف است، طاقت جواب خدا را در قیامت ندارم!». (24)
پی نوشت ها :
1. زندگانی فاطمه ی زهرا علیها السلام، ص 86، نقل از بحار الانوار ، ج43، ص 20.
2. نهج البلاغه، ص 229، خطبه ی 160
3. همان، نامه 45.
4. رک، همان، ص 226، 229، خطبه ی 160؛ ص 416-420، نامه ی 45؛ ص 486، حکمت 103؛ ص 168، خطبه ی 113.
5. جهاد اکبر ( چاپ شده همراه ولایت فقیه) به ترتیب صفحات: 178، 205-206، 220، 221، 222.
6. روزنامه ی کیهان، شماره 12498، چهارشنبه 26 تیر 1364=28 شوال 1405.
7. مجله ی حوزه، شماره های 6، 7، 10.
8. فرازهایی از ابعاد روحی، اخلاقی و عرفانی امام خمینی، ص 69.
9. همان، ص 73-74.
10. همان، ص 75.
11. تفسیر آفتاب، ص 409-410.
12. وحید بهبهانی، ص 140.
13. قصص العلماء، ص10.
14. اعراف، آیه 32.
15. احیای تفکر اسلامی، ص 78؛ سیری در نهج البلاغه، ص 228؛ قصص العلماء، ص 203 و وحید بهبهانی، ص 142.
16. « بَرک: نوعی پارچه ضخیم که در خراسان از پشم شتر یا کُرک بز با دست بافند و از آن جامه زمستانی دوزند» (فرهنگ معین).
17. مرگی در نور، ص 377، 396، 397.
18. بیدارگران اقالیم قبله، ص 212، 213.
19. مهر تابان، ص 8-9، بخش نخست.
20. یادنامه ی علامه طباطبائی، ص 198-199. نشر مؤسسه ی مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
21. بیدارگران اقالیم قبله، ص 27-28.
22. همان، ص 47.
23. مجاهد شهید حاج شیخ محمدتقی بافقی، ص154.
24. حاج شیخ عباس قمی مرد تقوا و فضیلت، ص 42-45.
منبع مقاله :
مختاری، رضا، (1386)، گزیده سیمای فرزانگان، قم: بوستان کتاب، چاپ ششم