دختری به نام رقیه
مهم ترین بحث در این دوران درباره حضرت رقیه(س) این است که آیا اصلاً چنین دختری وجود داشته؟ و آیا امام حسین(ع) فرزند دختری سـه یا چـهارساله به این نام داشته است؟
پاسخ به این پرسش، آسان نیست. از یک سو وجود قبری در شام به این نام و پذیرش وجود این دختر در جامعه شیعی، آن هم به صورت مسلم و انکارناپذیر و نقل دهها داستان درباره کرامت او و حـتی بـعضی غلوّها و تندرویها از ناحیه برخی مدّاحان درباره سرگذشت او، مسئله را آن چنان مسلم و حتمی جلوه داده است که کسی به راحتی جرئت نمی کند این پرسش را مطرح کند؛ چرا که امکان متهم شدنش از ناحیه اذهان جامعه شـیعی بـه شدّت وجود دارد. از سوی دیگر، کمبود منابع تاریخی دسته اوّل و قدیمی در این باره به این پرسش دامن می زند که آیا به واقع، چنین دختری وجود داشته است؟ ممکن است حتّی برخی افراد مغرض به دلیل اثر سـازنده و جـانسوزی که زیارت و مـصائب این سه ساله بر روح مردم دارد بـه این پرسـش دامـن بزنند و وجود او را در هاله ای از ابهام ببرند. آنچه اکنون در پی آن هستیم، بررسی این قصّه تاریخی است، به دور از افراط و تفریط ها و براساس آنچه از منابع گذشته و حال در دسـت مـا وجـود دارد.
تعداد دختران امام حسین علیه السلام و منابع تاریخی
مورخان و مـقتل نویسان در بـیان فرزندان حضرت ابا عبد اللّه(ع) هنگامی که به دختران او رسیده اند، به ذکر دو دختر به نامهای «فاطمه» و «سکینه» بسنده کرده اند.[1]برخی نام «زینب» را نـیز بـدانها افزوده اند.[2] و البته در منابع متأخران، گاه تا هشت دختر برای آن حضرت نام برده اند که عبارت اند از: فاطمه کبری، فـاطمه صـغری، زبـیده، زینب، سکینه، امّ کلثوم، صفیه و دختری که در خرابه وفات کرده است که بعضی نامش را زبـیده و بـعضی رقـیه گفته اند.[3] امّا در هیچ یک از منابع تاریخی اوّلیه، نامی از دختر خردسالی سه یا چهار ساله برای امام حـسین(ع) که اسـم آن رقیه یا فاطمه صغری و یا با نامی دیگر، دیده نشده است و نیز اینکه هنگام اقامت کاروان اسیران در شـام، چـنین دختری با آن صحنه غمناک و شهادت اسفناک مشاهده نشده است. آری، در برخی کتاب های متأخر، شـرح حـالِ این دخـتر آمده است که به زودی بدان اشاره می شود.
اکنون این پرسش مطرح می شود که چرا از چنین دختری بـا آنـ سرنوشت غمبار، در کتاب های تاریخی اوّلیه، سخنی به میان نیامده است و این جریان را ثبت نـکرده اند. در جـواب بـاید گفت که شیعیان در طول تاریخ بر اثر حکومت حاکمان جور، یا فرصت و مجال ثبت حوادث تاریخی را پیدا نـکرده اند و یا در صـورت ثبت، ستمگران آثار علمی و تاریخی شان را سوزانده اند و از بین برده اند؛ مانند کتاب سوزی مشهور مـحمود غـزنوی در ری در سـال 423 ق، کشتار و کتاب سوزی طغرل در بغداد در عصر شیخ طوسی، داستان حسنک وزیر و آوارگی فردوسی، کشتارها و کتاب سوزی های «جزّار» حـاکم مـشهور عـثمانی در شامات، در جنوب لبنان و…»[4]از اینرو ممکن است این جریان در کتب تاریخی گذشته بـوده؛ ولی سـپس از بین رفته باشد. شاهد این ادّعا از بـین رفـتن کتـاب پرارج «الحاویه فی مثالب معاویه»، تألیف قاسم بـن مـحمّد بن احمد مأمونی از علمای اهل سنّت است. کامل بهائی، اصل قصّه رقیه را از آن نـقل کرده اسـت.[5] به این سبب است که در مسائل فـقهی، گـاهی منبع و مـدرک یک حـکم از بـین رفته است. فقها، شیاع یک حکم را بـین شـیعه در صورت اتصال به دوران معصوم، معتبر می دانند.
شواهدی بر وجود رقیه
با اینـکه در تـواریخ رسمی قرون اوّلیه، سرگذشت رقیه نیامده اسـت؛ ولی با این حال برخی روایات و مـنابع بـه اسم او اشاره کرده اند که به نـمونه هایی اشـاره می شود:
1.محدّث و مورّخ جلیل القدر، مرحوم سید بن طاووس(متوفای 664 ق) می نویسد: «حضرت سـید الشـهداء، زمانی که اشعار معروف «یا دَهْرُ اُفٍّ لَک مـِنْ خـَلِیلٍ…» را ایراد فرمود، زینب(س) و اهـل حـرم، فریاد به گریه بـلند کردنـد. حضرت آنان را امر به صبر کرد؛ آن گاه فرمود: «یا اُخْتاهُ یا اُمَّ کلْثُوم، وَاَنْتِ یا زَینَبُ وَ اَنْتِ یا رُقـَیهُ وَ اَنـْتِ یا فاطِمَهُ، وَ اَنْتِ یا رُبابُ، اُنْظُرْنَ اِذا اَنَا قـُتِلْتُ فـَلا تَشْقَقْنَ عـَلَی جـَیباً وَلا تـَخْمَشْنَ عَلَی وَجْهاً وَلا تَقُلْنَ عـَلَی هَجْراً[6]؛ خواهرم امّ کلثوم و تو ای زینب و تو ای رقیه و تو ای فاطمه و تو ای رباب دقّت کنید زمـانی که مـن به قتل رسیدم،[در مرگم] گریبان چـاک نـزنید و صـورت نـخراشید و کلامـی ناروا بر زبـان نـرانید.»طبق این سخنان، نام رقیه به زبان امام حسین(ع) جاری شده است. پس باید یکی از بستگان نزدیک حضرت بـاشد و از آنـجا که بین خواهران و یا همسران، شخصی با این نام نـداشته ایم به احتمال، دختر حضرت، مقصود اسـت.
2.امام حسین(ع) پس از شهادت علی اصغر به ظاهر به عنوان خداحافظی به خیمه آمد؛ آن گاه فریاد برآورد: «یا اُمَّ کلْثُومَ، وَ یا سَکینَهُ وَیا رُقَیهُ وَ یا عَاتِکهُ وَ یا زَینَبُ یا اَهْلَ بَیتِی عَلَیکنَّ مِنِّی السَّلامُ؛[7] ای امّ کلثـوم! ای سـکینه! ای رقیه! ای عاتکه! ای زینب! ای اهل بیت من! خداحافظ!»اینجا هم از رقیه در ردیف خواهران و دختران نام برده شده است.
3.آورده اند که امام حسین(ع) در آخرین لحظات حیات خویش، هنگام مواجهه با شِمرْ چنین فـرمود: «اَلا یا زَینـَبُ یا سَکینَهُ! اَیا وُلْدِی! مَنْ ذا یکونُ لَکمْ بَعْدِی؛ اَلا یا رُقَیهُ! یا اُمَّ کلْثُومَ! اَنْتُمْ وَدِیعَهُ رَبِّی، الْیوْمَ قَدْ قَرُبُ الْوَعْدُ؛[8] ای زینب! ای سکینه! ای فرزندان من! چه کسی بعد از مـن بـرای شما[و سرپرست شما]خواهد بود؟ ای رقـیه! ای ام کلثوم! شما امانت پروردگار من هستید. امروز وعده[شهادت] نزدیک است.»اینجا هم در ردیف خواهران و دختران اسم او وجود دارد؛ به ویژه کلمه ودیعه می رساند که در این مجموعه نزدیکانی بـوده اند که حـضرت در قبال آنها مسئولیت دارد و بـه عـنوان امانت الهی برای حضرت مطرح بوده اند.
4.در برخی روایات آمده است که حضرت سکینه در روز عاشورا به خواهر سه ساله اش که به احتمال قوی همان رقیه باشد، گفت: «بیا دامن بابا را بگیریم و مانع رفتن و کشـته شـدنش شویم.»
شه سوی میدان بی امان می رفت
نو گلان تشنه، باغبان می رفت
دختری آمد راه میدان بست
سوره کوچک ره به قرآن بـست
بابا! از وداعی که با حرم کردی
شد به من معلوم برنمی گردی
شه به یاد آورد روی نیلی را
بـوسه باران کرد جـای سـیلی را
امام حسین(ع) با شنیدن این سخن، بسیار اشک ریخت و آن گاه رقیه صدا زد: «بابا! مانعت نمی شوم. صبر کن تا تـو را بـبینم.» آن حضرت، او را در آغوش گرفت و لبهای خشکیده اش را بوسید. در این هنگام، آن نازدانه ندا داد: «اَلْعَطَشُ اَلْعَطَشُ فـَاِنَّ الظـَّمأَ قـَدْ اَحْرَقَنِی؛[بابا] تشنه ام، تشنه ام، شدّت تشنگی،[جگر] مرا آتش زده است.» امام حسین (ع) به وی فرمود: «کنـار خیمه بنشین تا برای تو آب بیاورم. » آن گاه امام حسین(ع) برخاست تا بـه سوی میدان برود. بـاز هـم او، دامن پدر را گرفت و با گریه گفت: «یا اَبَهُ اَینَ تَمْضِی عَنَّا؟؛ باباجان چرا از پیش ما می روی؟»امام یک بار دیگر آن دردانه را در آغوش گرفت و آرام کرد و سپس با دلی پُرخون از او جدا شد.[9]شبیه این قصه با تفاوت هایی از هلال و دیگران نقل شده اسـت که در آینده به آنها اشاره می شود. احتمال دارد که تعدد این داستان ها به سبب وداع های متعدد حضرت باشد و احتمال می رود که یک قصه با بیان های مختلفی نقل شده است که ما به اهمّ آن نقل ها اشاره مـی کنیم.
5.هـنگامی که زینب(س) در کوفه با سر بریده ابا عبد اللّه(ع) مواجه شد، اشعاری سرود که در ضمن آن آمده است: «یا اَخِی فاطِمُ الصَّغِیرَهُ کلِّمْهَا فَقَد کادَ قَلْبُها اَنْ یذُوبا[10]؛ ای برادرم! با فاطمه کوچک سخن بگو که نـزدیک است قلبش ذوب شود[و تهی شود].»فـاطمۀ صغیره در ذهن متأخران و متقدمان بر رقیه اطلاق می شده است. با توجه به اینکه فاطمه، دختر بزرگ امام حسین (ع) بوده و به عقد حسن مثنی در آمده است، نمی تواند این فاطمه، همان فـاطمه بـاشد. پس بـاید دختر دیگری برای ابا عـبد اللّه(ع) بـاشد که به سر بابا خیره خیره نگاه می کرده است.
6.اشعار سیف بن عمیره نخعی کوفی[11] که در دوران امام صادق(ع) می زیسته است، در ضمن این قـصیده آشـکارا دوبـار، نام رقیه را آورده است:
وَسکینَهُ عَنْها السَّکینَهُ فـارَقَتْ
لَمَّا اَبـتَدَیتَ بِفُرقَهِ وَتَغَیرِ
وَ رُقَیهُ رَقَّ الْحَسُودُ لِضَعْفِها
وَ غدا لِیعْذِرَهَا الَّذِی لَمْ یعْذَرُ
وَ لِاُمِّ کلْثُومَ یجِدْ جَدِیدها
لثم عقیبٍ دَمُوعُها لَمْ یکرر
لَمْ اَنْسِها وَسَکینَه وَ رُقَیهَ
یبْکینَهُ بـَتَحسُّرٍ وَتـَزَفُّرٍ
یدْعُونَ اُمـَّهُم البتوله فاطماً
دعوی الحزین الواله المُتَحیرُ
یا اُمَّنا هَذا الْحُسَینُ مَجدلاً
مُلْقی عَفیراً مـَثْلُ بَدر فرهر…
وَ عَبیدُکمْ سَیفُ فَتی ابن عُمَیره
عـَبْدٌ لِعـَبْدٍ عَبِید حِیدَر قَنْبَرُ…[12]
در اشعار فوق دو بار به نام رقیه اشاره شده است.
7.هلال بـن نـافع می گوید که در میان دو صف لشکر(دشمن) ایستاده بودم. کودکی از حرم امام حسین(ع) بیرون آمد. امـام بـه سـوی میدان می آمد که کودک با گام های لرزان، دوان دوان خود را به امام رسانید و دامن آن حضرت را گرفت و گفت: «یا اَبَه! اُنـْظُرْ اِلَی فـَاِنِّی عَطْشانٌ؛ ای پدر! به من بنگر و ببین من تشنه ام.»این تقاضا آن چنان جانسوز بود که اشـک از دیدگـان امـام حسین(ع) جاری ساخت و فرمود: «بُنَیهُ اَللَّهُ یسْقِیک فَاِنَّهُ وَکیلِی؛ دخترم[می دانم تشنه ای]خداوند تو را سیراب کنـد که او وکیل[و پنـاهگاه] مـن است.» هلال گفت: «پرسیدم این دختر چه کسی بود و با امام حسین(ع) چـه نـسبتی داشت؟» گفتند: «او رقیه دختر سه ساله امام حسین (ع) بود.»[13]در قصّۀ کربلا داستان به این صورت آمده اسـت که چـون حضرت خواست به میدان برود، التفاتی به سوی دخترش کرد. او از زنان جدا شـده بـود و در گوشه ای می گریست و ندبه می کرد. امام نزد او آمـد و وی را تـسلّی داد و این زبـان حال اوست:
هَذَا الْوَدَاعُ عَزیزَتِی وَ الْمَلْتَقَی
یوْمَ الْقِیامَۀِ عـِنْدَ حـَوْضِ الْکوْثَرِ
ای عزیز من! این آخرین وداع است و ملاقات روز قیامت نزد حـوض کوثـر خواهد بود.
فَدَعَی الْبُکاءَ وَ لِلْاَسـَارِ تـَهَییء
وَاسْتَشْعِرِی الصـَّبْرَ الْجَمِیلَ وَ بَادِرِی
گـریه را رهـا کن، برای اسارت مهیا بـاش و بـردباری نیکو را شعار خود قرار بده:
وَ اِذَا رَاَیتَنِی عَلَی وَجْهِ الثَّرَی
دامِی الْوَریدِ مُبَضَّعاً فَتَصَبِّرِی
و چون پیکر قطعه قطعۀ مـن را روی خـاک مشاهده کردی، در حالی که از رگ هایم خون جاری اسـت، شـکیبایی کن. در پاورقی، صـفحه ص 518، اضـافه کرده اسـت که در لحظه وداع، دخترکی از آن حضرت، آب مـطالبه کرد. حضرت به او فرمود که به نزد تو باز خواهم گشت و شاید مراد از بازگشت، سر مقدس آن حـضرت بوده است.[که نزد رقیه بازگشت]؛ واللّه العـالم.[14]
8.عـصر عـاشورا که دشـمنان بـرای غارت به خـیمه ها ریخـتند، آنجا در مجموع 23 کودک از اهل بیت علیهم السلام را یافتند. به عمر سعد گزارش دادند که این 23 کودک بر اثر شدّت تشنگی در خـطر مـرگ هـستند. وی اجازه داد به آنها آب بدهند. وقتی نوبت بـه حـضرت رقـیه رسـید، آنـ حـضرت، ظرف آب را گرفت و دوان دوان به سوی قتلگاه حرکت کرد. یکی از سپاهیان دشمن پرسید: «کجا می روی؟» حضرت رقیه فرمود: «بابایم تشنه بود. می خواهم او را پیدا کنم و برایش آب ببرم.» او گفت: «آب را خودت بنوش که پدرت را با لب تشنه شهید کردنـد.» حضرت رقیه گریه کنان گفت: «پس من هم آب نمی آشامم.»[15]البته این نقل سازگاری ندارد با آنچه که در رابطه با قصّه خرابه آمده اسـت که حضرت رقیه، سراغ بابا را می گرفت و گویا از شهادت او اطلاع نداشت؛ ولی به این مقدار می تواند مؤید باشد که دختری به این نام، از دختران امام حسین (ع) بوده است. همچنین نقل شده است که رقیه لحظه نـماز ظـهر، سجّاده بابا را پهن کرد و منتظر آمدن او بود که نماز گزارد.[16]همچنین نقل شده است که این نازدانه در شب شام غریبان، کنار جَسَد بابا بوده است.[17] این مطلب، نـاسازگار اسـت با آنچه در کتب معتبر تـاریخی قـرن هفتم به بعد آمده است، یعنی اینکه بانوان، مرگ و شهادت پدران را از کودکان پنهان می کردند و گویا شخص رقیه از شهادت بابا خبر نداشته است.
رقیه در کتب تـاریخی قـرن هفتم به بعد
1.قـدیمی ترین مـوّرخی که درباره این کودک به عنوان دختر امام حسین(ع) و قصّه او در شام سخن گفته است، مورّخ خبیر عماد الدین حسن بن علی بن محمّد طبری، معاصر خواجه نصیر الدین طوسی در کتاب «کامل بهائی» است.[18]او می نویسد: «زنـان خـاندان نبوّت، در حال اسیری، حال مردانی را که در کربلا شهید شده بودند، بر پسران و دختران ایشان پوشیده می داشتند و هر کودکی را وعده مـی دادند که پدر تو به فلان سـفر رفـته است و بازمی آید؛ تا اینکه ایشان را به خانه یزید آوردند. دخترکی چهارساله بود. شبی از خواب بیدار شد و گفت: «پدر من حسین کجاست؟ این ساعت، او را در خواب دیدم که سخت پریشان بود.» زنان و کودکان جمله در گریه افتادند و صدای زاری از ایشـان برخاست. یزید خفته بود، از خواب بیدار شد و از ماجرا سؤال کرد. خبر بردند که ماجرا چنین است. آن لعین در حال[و بی درنگ] گفت: «بروند سر پدر[ش] را بیاورند و در کنار او نهند.» سپس آن سر مقدّس را بیاوردند و در کنار آن دختر چهار سـاله نـهادند. پرسید: «این چیست؟» گفتند: «سر پدر توست. آن دختر بترسید و فریاد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز، جان به حق تسلیم کرد.»[19]
2.مرحوم شیخ عباس قمی نیز عین نقل طبری را در منتهی الآمال[20] آورده و بیان کرده است که رقیه دخـتر امـام حسین(ع) در کنار سر بریده بابا جان داد.
3.در چند کتاب دیگر که به اسامی آنها اشاره می شود، به صورت مفصل مطرح شده است که حسین، دختر خردسالی به نـام رقـیه داشـت که چهار سال از عمر مبارکش مـی گذشت. شـبی از خـواب بیدار شد، در حالی که سخت پریشان به نظر می رسید و جویای پدر شد و پرسید:«پدرم کجاست که من هم اکنون او را [در خواب] دیدم. سرانجام، سر بریده پدر را برای او آوردند. او با دیدن سر بریده، ناله و گریه سر داد؛ آن گاه لب کوچک خـود را بـر لبـ های پدر نهاد و گریه شدیدی کرد و از هوش رفت! هر چه تلاش کردند، بـه هوش نیامد، و این عزیز حسین(ع) در شام به شهادت رسید.[21]
4.محمّد حسن قزوینی به نقل از بعضی آثار اصحاب نقل کرده اسـت که نـام یکی از دخـتران امام حسین(ع) فاطمه صغری بوده است[22] که همان رقیه باشد.
5.علّامه حـائری مـی نویسد که بعضی مانند محمّد بن طلحه شافعی و دیگران از علمای اهل تسنّن و شیعه می نویسند: «امام حسین(ع) دارای ده فرزند،[یعـنی] شـش پسـر و چهار دختر بوده است.» سپس می نویسد: «دختران او عبارت اند از: سکینه، فاطمه صغری، فـاطمه کبـری و رقـیه علیهنّ السّلام.» و در ادامه می گوید: «رقیه پنج سال یا هفت سال داشت و در شام وفات کرد.»[23]
6.مرحوم آیت اللّه حـاج مـیرزا حـبیب اللّه کاشانی از فقهای گرانقدر اسلام، یکی از دختران امام حسین(ع) را رقیه دانسته و در منتخب التواریخ نیز چنین آمـده اسـت: آن دختری که در خرابه شام از دنیا رحلت فرمود و شاید اسم شریفش رقیه بود، از صبایای[24] حـضرت ابـا عـبد اللّه(ع) بوده است؛ چون مزاری موجود در خرابه شام، منسوب بـه این مـخدّره و مـعروف است به مزار رقیه.[25]
7.عبد الوهّاب بن احمد شافعی مصری، مشهور به شعرانی(متوفای سـال 937 ق) در کتـاب المـنن، باب دهم می نویسد: «نزدیک مسجد جامع دمشق، بقعه و مرقدی وجود دارد که به مـرقد حـضرت رقیه دختر امام حسین(ع) معروف است. بر روی سنگی واقع در درگاه این مرقد چنین نوشته است: «هـَذا الْبـَیتُ بُقْعَهٌ شُرِّفَتْ بِآلِ النَّبِی(ص) وَبِنْتِ الْحُسَینِ الشَهِیدِ رُقَیهِ؛ این خانه، مکانی است که بـه ورود آل پیامـبر و دختر امام حسین (ع)[حضرت] رقیه شرافت یافـته اسـت. »[26]
8.ریاحـین الشریعه نیز تحت عنوان «بانوان دشت کربـلا» رقـیه را یکی از دختران امام حسین(ع) دانسته است.[27]همچنین در اخبار الطوال دینوری، صفحه 262، ابصار العین فـی انـصار الحسین، صفحه 368، کشف الغمّه، جـلد 2، صـفحه 216، علائم، جـلد امـام حـسین، صفحه 331، مصباح الحرمین، عبد الجبار بـن زین العـابدین اشکوئی و… نام رقیه به عنوان دختر امام حسین آمده است. از مجموع آنـچه گـفتیم به خوبی برای انسان اطمینان حـاصل می شود که امام حسین(ع) دخـتری بـه نام رقیه داشته است که بـا وضـع دلخراش در خرابه شام جان داده است.
مادر رقیه کیست؟
از پرسش های دیگری که فراوان درباره این نـازدانه، مـطرح می شود، این است که مادر حـضرت، کدام یک از هـمسران امـام حسین(ع) بوده است؟ مـتأسفانه تـاریخ نویسان در این زمینه نـیز اخـتلاف دارند که به آنها اشـاره می شود:
1.شاه زنان؛ علّامه حائری می گوید: «رقیه پنج سال یا هفت سال داشت و در شام وفات کرد. مـادرش «شـاه زنان» دختر یزدجرد بود.»[28]در نتیجه، وی خـواهر تـنی حـضرت امـام سـجاد(ع) بوده است.
2.امّ اسـحاق؛ جمعی گفته اند مادر او «امّ اسحاق» بوده که قبلاً همسر امام حسن(ع) بود و آن حضرت به برادرش امـام حـسین (ع) وصـیت کرد که با او ازدواج کند، و فضایل بسیاری برای او بـرشمرد و این دخـتر از او بـه دنـیا آمـده اسـت.[29]
3.امّ جعفر قضاعیه؛ نقل دیگر این است که مادر وی، «امّ جعفر قضاعیه» بوده است؛ ولی در این باره، هیچ مستند تاریخی در بین نیست.[30]و شیخ مفید، «امّ اسحاق بنت طلحه» را مادر فـاطمه بنت الحسین معرّفی کرده است.»[31] وفات جانسوز
سن مبارک حضرت رقیه در لحظه وفات شهادت گونه اش، سه یا چهار سال بوده است و برخی نیز آن را پنج سـال و هـفت سال گفته اند. علّامه بیرجندی در «وقایع الشهور» و «ریاض القدس» وفاتش را در روز پنجم صفر سال 61 ق دانسته اند.[32]آنـچه خیلی دلخراش و جانسوز است، نحوه وفات و جان دادن رقیه است که در این جا به کیفیت وفات آن نازدانه با توجّه به منابع موجود اشاره می شود:
1.آنچه در کامل بهائی آمده است که پیش تر به آن اشاره شـد.[33]
2.آنـچه در برخی کتاب ها همچون: نفس المهموم، دمعه الساکبه و… آمده، به این شرح است: حسین (ع) دختر خردسالی داشت که سن مبارکش 3 یا 4 سال بود. شبی از خواب پرید، در حالی که سخت پریشان به نظر می رسید، جویای پدر شد و پرسـید: «پدرم کجـاست که من هـم اکنون او را در خواب دیدم؟» بانوان وقتی این سخن را از او شنیدند گریستند و کودکان دیگر نیز ناله و زاری سردادند. چون صدای شیون آنان بلند شد، یزید از خـواب برخاست و پرسید: «این گریه و زاری از کجاست؟» پس از جستجو وی را از جریان با خبر کردند. آن ملعون گفت: «سـر پدرش را نـزد او بـبرید!»آن سر مقدس را در زیر سرپوشی قرار دادند و در مقابل او نهادند. کودک پرسید: «این چیست؟» گفتند: «سر پدرت حسین است.» دختر امام حسین(ع) سرپوش را بـرداشت، و چـون چشمش به سر مبارک پدر افتاد، ناله ای از دل کشید و بی تاب شد و گفت: «یا اَبَتاه! مَنْ ذَا الَّذِی خـَضَبَک بِدِمائِک؟ یا اَبـَتاهُ! مـَنْ ذَا الَّذِی قَطَعَ وَرِیدَک؟ یا اَبَتاهُ! مَنْ ذَا الَّذِی اَیتَمَنِی عَلی صِغَرِ سِنِّی؟ یا اَبَتاهُ! مَنْ لِلْیتِیمَهِ حَتّی تَکبُرَ…؟ یا اَبَتاهُ؛ لَیتَنِی تَوَسَّدْتُ التـُّرابَ وَلا اَری شَیبَک مُخْضِباً بِالدِّماءِ؛ ای پدر! چه کسی تو را به خونت رنگین کرد؟! چه کسی رگهای تـو را برید؟! ای پدر! چه کسی مرا در خـردسالی یتـیم کرد؟! ای پدر! چه کسی یتیم تو را بزرگ خواهد کرد؟! ای پدر ای کاش من در خاک آرمیده بودم و محاسن به خون خضاب شده تو را نمی دیدم.» آن گاه لبهای کوچک خود را بر لبهای پدر نهاد و گریه شدیدی کرد و از هوش رفت. هـر چه تلاش کردند به هوش نیامد و این عزیز حسین(ع) در شام به شهادت رسید.[34]محدث قمی اضافه می کند: «بعضی این خبر را به وجه ابسط نقل کرده اند و مضمونش را یکی از اعاظم رحمه الله به نظم آورده است و من در این مقام بـه هـمان اشعار اکتفا می کنم.»[35]
یکی نو غنچه ای از باغ زهرا
بجست از خواب نوشین بلبل آسا
به افغان از مژه خوناب می ریخت
نه خونابه که خون ناب می ریخت
بگفت: ای عمّه بابایم کجا رفت؟
بُد این دم در برم، دیگر چرا رفت؟…
بگفتش دختر سلطان والا
که آن کس را که خواهی، هست اینجا
چو این بشنید خود برداشت سرپوش
چون جان بگرفت آن را در آغوش
…مرا در خردسالی دربدر کرد
اسیر و دستگیر و بی پدر کرد
همی گفت و سر شاهش در آغوش
به نـاگه گـشت از گـفتار خاموش
خدیو بانوان دریافت آن حال
که پر زد زآشیان آن بی پر و بال
از این غم شد بـه آل اللّه اطهار
دوباره کربلا از نو نمودار[36]
3.نقل طاهر دمشقی، که این نقل، نکات جانسوزی دارد و بدین سبب به مطلب، افزوده شد. طاهر بـن عـبدالله دمـشقی گوید که من ندیم یزید بودم و شب ها برای او صحبت می کردم [تا خوابش بـبرد].شـبی به من گفت: «امشب، وحشت[شدیدی] بر من غالب آمده و قلبم در تپش افتاده و دلم از غصّه و غم پر شـده اسـت و حـال نشستن و صحبت ندارم.» طاهر می گوید: «سر او را به دامن گرفتم تا خوابش بـرد و سـر نـورانی سیدالشهداء در طشت طلا مقابل ما قرار داشت. ساعتی گذشت که صدای گریۀ اسرا از خرابۀ شـام بـلند شـد. به طرف طشت نگاه کردم دیدم که از چشمهای امام حسین(ع) اشک جاری شده است. تعجب کردم! پس دیدم آن سر نـورانی بـه قدر چهار ذراع گویا بلند شد و لب های مبارکش به حرکت آمد و به آواز اندوهناک و ضـعیفی از آن دهـان مـعجزبیان بلند شد و گفت: «اللَّهُمَّ هؤُلاءِ اَوْلادُنا وَاَکبادُنا وَهؤُلاءِ اَصْحابُنا؛ خداوندا! اینان اولاد و جگرگوشه های ما و اینـها اصـحاب ما هستند.»طاهری گوید که از مشاهده این حال، وحشت و دهشت بر من غلبه کرد. شروع بـه گـریه کردم و بـالای قصر رفتم. دیدم تمامی اهل بیت اطهار(ع) طفل صغیری را در میان گرفته اند و آن دختر، خاک بر سـر مـی ریزد و با ناله و فغان می گوید: «یا عَمَّتِی وَیا اُخْتَ اَبِی اَینَ اَبِی اَینَ اَبِی؛ ای عـمّه! و ای خـواهر پدر [بـزرگوار] من! پدر من کجاست؟! پدر من کجاست؟!» از آنها پرسیدم: «چه چیز باعث این همه نـاله و گـریه شـده است؟» گفتند: «طفل صغیر سید الشهداء پدرش را در خواب دیده و بیدار شده است و از ما پدر خـود را مـی خواهد. هر چه به وی تسلّی می دهیم آرام نمی گیرد.»طاهر می گوید نزد یزید برگشتم و دیدم از خواب بیدار شده است و از وحشت، مـانند بـرگ بید می لرزد. آن گاه، سر بریده به یزید رو کرد و گفت: «ای پسر معاویه! من در حق تـو چـه کردم که با این ظلم و ستم، اهل بیتم را در خـرابه جـا داده ای؟»«ثـُمَّ تَوَجَّهَ الرَأْسُ الشَّرِیفُ اِلَی اللَّهِ الْخَبِیرِ اللَّطِیفِ وَقـَالَ: اَللَّهـُمَّ[اِنْتَقِمْ] مِنْهُ بِما عامَلَ بِی وَظَلَمَنِی وَاَهْلِی «وَسَیعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا اَی مُنْقَلَبٍ ینْقَلِبُون»[37]؛ آن گاه، آن سر مبارک و شریف به سـوی خـداوند خبیر و لطـیف تـوجّه و عـرض کرد: خداوندا! از یزید به کیفر رفتارش با مـن و ظـلمش به من و اهل بیتم انتقام بگیر؛ و به زودی ستمگران خواهند دانست به چـه جـایگاهی منتقل می شوند.»وقتی یزید این جملات را شنید بـدنش به لرزه در آمد و نزدیک بـود که بـندهایش از هم بگسلد. سپس از سبب گـریه اهـل بیت(ع) پرسید، و دستور داد که سر بریده را به خرابه، نزد آن صغیره ببرند.اهل بـیت(ع) وقـتی متوجّه آوردن سر بریده شدند هـمه بـه اسـتقبال آن سر شتافتند و بـا تـحویل گرفتن سر، پروانه وار، گـرد آن سـر، عزاداری برپا کردند. نگاه[رقیه] صغیره به سر مبارک افتاد. پرسید: «ما هذا الرَّأْسُ؟؛این سـر کیست؟» گـفتند: «این سر پدرت[حسین] است.» سپس آن مظلومه سـر مـبارک را از طشت بـرداشت و در بـر گـرفت و شروع به گریه کرد و گـفت: «پدرجان! کاش من فدای تو می شدم. کاش قبل از امروز کور و نابینا بودم! کاش می مردم و در زیر خاک می بودم و نمی دیدم مـحاسن مـبارک تو به خون خضاب شده اسـت! سـپس آن مـظلومه، دهـان خـود را بر دهان پدر نـهاد و آن قدر گریست که بیهوش شد. وقتی اهل بیت(ع) او را حرکت دادند، دیدند که روح مقدسش از دنیا مفارقت کرده است. این مظلومه، همان رقـیه اسـت که مـزاری در خرابه شام به او منسوب است.[38]
شب غـریبان بـه شـام ویران سـحر نـدارد
چرا نـمیرد کسی که دیگر پدر ندارد
به صورت من به بازوی من بود نشانه
ز ضرب سیلی ز کعب نیزه و تازیانه
غوغا در خرابه شام
در تاریخ آمده است که حضرت زینب(و یا امّ کلثوم ) اجازه خـواست تا برای حسین(ع) سوگواری کنند. یزید هم موافقت کرد و دستور داد که اهل بیت (ع) را به دار الحجارۀ ببرند تا در آنجا به سوگواری بپردازند. اهل بیت(ع) در آن مکان، هفت روز عزاداری کردند و هر روز، گروه زیادی از زنان شام، گـرد آنـان جمع می شدند و عزاداری داشتند. این سوگواری به قدری شدید بود که اطرافیان یزید از جمله مروان پیشنهاد دادند که اهل بیت(ع) را به مدینه برگردانند و گرنه حکومت یزید به خطر خواهد افتاد.[39] این ماجرا، بنابر قاعده، قـبل از رحـلت رقیه بوده است؛ چون ورود اهل بیت(ع) به شام، اوّل صفر سال 61 ق و رحلت این شاهزاده خانم، پنجم و یا بعد از آن بوده است. به هر حال، مرگ رقیه در خرابه شـام غـوغا برپا کرد و به قدری زنان، بـه ویژه عـمّه ها گریه کردند که قابل انعکاس و تصور نیست؛ به ویژه در آن زمانی که فردی را آوردند تا بدن نازنین نازدانه حسین را غسل دهد. برخی نقل کرده اند که زن غسّاله، دست از غسل کشید و پرسید: «سرپرست این اسیران کیست؟» حضرت زینب(س) فرمود: «چه می خواهی؟» غساله گفت: «بیماری این دخترک چه بوده اسـت که بـدنش کبود شده است؟»حضرت زینب (س) در پاسخ فرمود: «ای زن! او بیمار نبود، این کبودیها آثار تازیانه و ضربه های دشمنان است.»[40]
از آنچه گفتیم به خوبی به دست می آید که شواهد روایی روز عـاشورا و بـعد از آن، و منابع تاریخی قرن هفتم به بـعد و شـیاع و تـسالم بـین شـیعیان به خوبی اثـبات مـی کند که رقیه یکی از دختران امام حسین(ع) بوده است که در خرابه شام جان سپرده است. البته به این مسئله نیز اذعـان داریم که هـر چـه بر زبان ها نسبت به ایشان جاری مـی شود، بـه ویژه بـر زبـان بـرخی مـداحان بی اطلاع، قابل اثبات و تأیید نیست.
پی نوشت ها:
[1]مناقب آل أبـی طـالب، ابـن شهرآشوب، قم، مؤسسه انتشارات علّامه، ج 4، ص 77؛ الارشاد، سلسله مؤلّفات شیخ مـفید، بیروت، دار المفید، 1414 ق، ج 2، ص 135، اعلام الوری، طبرسی، قم، مؤسسه آل البیت(ع)، اوّل، 1417 ق، ج 1، ص 478؛ نسب قریش، مصعب الزبیری، قاهره، دار المعارف، سوم، ص 59؛ انساب الاشراف، بلاذری، بـیروت، دار الفـکر، اوّل، 1401 ق، ج 3، ص 1288؛ تـذکره الخواص، سبط بن جوزی، مؤسسه اهل البیت (ع)، ص 249. [2] کشف الغمّه فی معرفه الائمّه، اربلی، تبریز، سوق مسجد الجامع، تحقیق رسولی، ج 2، ص38. [3] ر.ک: تذکره الشهداء، حبیب اللّه کاشـانی، ص193، بـه نقل از: ستاره درخشان شام، ص195. [4] ستاره درخشان شام، علی ربّانی خلخالی، قم، انـتشارات مـکتب الحسین، اوّل، ص 17. [5] ر.ک: سـتاره درخـشان شـام، هـمان، ص 15، فـوائد الرضویه، شیخ عباس قمی، دار الکتب الاسلامیه، ص 111. [6]اللهوف، سید بن طاووس، تحقیق شیخ فارس تبریزیان (حسّون )، قم، انتشارات اسوه، 1414 ق، ص 140 و 141 و ستاره درخشان شام، ص 16. [7] مقتل الحسین و مصرع اهل بیته وأصحابه فی کربلاء، المشتهر بمقتل ابی مخنف، قم، منشورات الرضی، 1362 ش، ص 131 و ر.ک: ینابیع المودّه، قندوزی، ص 346 و احقاق الحق، ج 11، ص 633. [8] موسوعه کلمات الامام الحسین، معهد تحقیقات باقر العلوم، قـم، دار المـعروف، اوّل، 1415 ق، ص511 و ینابیع المـوده، ج 2، ص 416. [9]وقایع عاشورا، سید محمّد تقی مقدّم، ص 455 و حضرت رقیه، شیخ علی فلسفی، ص 550؛ به نقل از: ستاره درخشان شام، ص 200. [10]بحار الانوار، محمّد باقر مجلسی، بیروت، مؤسسه الوفـاء، ج 45، ص 115. [11] سیف از اصحاب بزرگوار امام صادق (ع) و امام کاظم (ع) و از راویان برجسته و مشهور شیعه بـوده اسـت که رجال شناسان بزرگی چون شیخ طوسی در فهرست، نجاشی در رجال، علّامه حـلّی در خـلاصه الاقوال، ابن داوود در رجال و علّامه مجلسی در وجیزه به وثاقت وی تصریح کرده اند.ابن ندیم در فهرست خویش، وی را از آن دسته از مـشایخ شـیعه مـی شمارد که فقه را از ائمه (ع) روایت کرده اند. شیخ طوسی در رجال خویش، وی را صاحب کتابی می داند که در آن از امام صـادق(ع) روایت نـقل کرده اسـت. مرحوم سید بحر العلوم در الفوائد الرجالیه لیستی از راویان شهیر شیعه، همچون: محمّد بن أبی عمیر و یونـس بـن عـبد الرحمان را آورده است که از وی روایت نقل کرده اند. همچنین وی، طبق نقل امام باقر(ع)از جمله راویان زیارت معروف عاشورا اسـت.(ر.ک سـیاهپوشی در سوگ ائمه نور، شیخ علی ابو الحسنی (منذر)، ص 140 و 141، به نقل از: ستاره درخشان شـام، ص 20.) [12] المنتخب فی جمع المراثی والخطب المشتهر بالفخری، شیخ فخر الدین طریحی، بیروت، مـؤسسه الاعـلمی، 1412 ق / 1992م، ج 2، ص436؛ سیاهپوشی در سوگ ائمّه نور، هـمان، ص 320؛ اعـیان الشیعه، سـید مـحسن امـین، تحقیق سید حسن امین، بیروت، دار التـعارف للمـطبوعات، 1403 ق، ج 7، ص 326؛ ستاره درخشان شام، همان، ص 21 و ادب الطف، سید جواد شبّر، بیروت، مؤسسه البلاغ، ج 1، ص 196. [13] الوقـایع والحـوادث، محمّد باقر ملبوبی، قم، انتشارات دین و دانـش، ج 3، ص 192؛ سوگنامه آل محمد(ص)، محمدی اشـتهاردی، قـم، انتشارات ناصر، 1375 ش، ص 340، نامبرده از انوار الشـهاده نـقل کرده است؛ سرگذشت جانسوز حضرت رقیه، ص 22. [14] همان، ص 518 و 519. [15] سرگذشت جانسوز رقیه، ص 29؛ ثمرات الحیاه، ج 2، ص 38؛ به نقل از: ستاره درخشان شام، ص 202. [16] حضرت رقیه، علی فلسفی، ص 7، به نقل از: ستاره درخشان شام، ص 203. [17] ر.ک: ستاره درخشان شام، ص 204 و سرگذشت جانسوز رقیه، ص 27. [18] مرحوم شیخ عباس قمی درباره کتاب کامل بهائی مـی نویسد: «کتـاب کامل بـهائی نوشته عماد الدین طبری، شیخ عالم ماهر خبیر متدرّب نحریر متکلّم جلیل محدّث نبیل و فاضل فهّامه، کتابی پرفـایده است که در سنه 675 ق تمام شده و قریب به 12 سال همّت شیخ مـصروف بـر جـمع آوری آن بوده است؛ اگر چه در اثنای آن چند کتاب دیگر تألیف کرده است. سپس می افزاید از وضع آن کتاب معلوم می شود کهـ نـُسخِ اصول و کتب قدمای اصحاب نزد او موجود بوده است؛ از جمله کتاب «الهاویه فی مـثالب مـعاویه» تـألیف قاسم بن محمّد بن احمد مأمونی از علمای اهل سنّت. ر.ک: ستاره درخشان شام، همان، ص 15 و فوائد الرضـویه، ص 111. [19] کامل بهائی، عماد الدین طبری، قم، مکتبه المصطفوی، ج 2، ص 179. [20] منتهی الآمـال، شـیخ عـباس قمی، چاپ اسلامیه، ج 1، ص 316؛ همان، چاپ مؤسسه انتشارات هـجرت، ج 1، ص 807. [21] نفس المهموم، شیخ عباس قمی، قم، انـتشارات بـصیرتی، و چاپ انتشارات مکتبه الحیدریه، اوّل، 1379 ش، ص 415 و 416؛ معالی السبطین، حائری، بیروت، مؤسسه النعمان، 1412 ق، ج 2، ص 170؛ الدمعه الساکبه، مـحمّد بـاقر بـهبهانی، بیروت، مؤسسه الاعلمی، ج 5، ص 141. [22] ریاض الاحزان، محمّد حسن قزوینی، ص 144، به نقل از: قصّه کربلا، ص 518. [23] معالی السبطین، همان، ج 2، ص 214؛ سـرگذشت جـانسوز حضرت رقیه، ص 9، به نقل از ستاره درخشان شام، همان، ص 197. [24] دختران. [25] تـذکره الشـهداء، ملا حبیب اللّه کاشانی، منتخب التواریخ، ص 299، به نقل از: ستاره درخشان شام، همان، ص 195 و 196. [26] سرگذشت جانسوز حـضرت رقـیه، ص 53 و ستاره درخشان شام، همان، ص 13 – 14. [27] ریاحین الشـریعه، مـحلّاتی، کتابفروشی اسـلامیه، ج 3، ص 309. [28] معالی السبطین، همان، ج 2، ص 214؛ سرگذشت جانسوز حضرت رقیه، ص 9، به نقل از: ستاره درخـشان شـام، ص 197. [29] زندگانی چهارده معصوم، عمادزاده، ج 1، ص 633؛ کشـف الغـمّه، اربلی، همان، ج 2، ص 216؛ ابصار العین فی انصار الحسین، ص 368؛ اخبار الطوال، دینوری، قم، منشورات الرضی، ص 262. [30] السیده رقیه، عامر الحلو، ص 42، به نقل از: ستاره درخشان شام. [31] ترجمه ارشـاد شـیخ مفید، ج 2، ص 137. [32] ر.ک: ستاره درخشان شـام، ص 199. [33] کامل بهائی، ج 2، ص 179. [34] نـفس المـهموم، ص 456؛ معالی السبطین، ص170 والدمعه الساکبه، ص 141. [35] منتهی الآمال، همان (چـاپ اسـلامیه)، ج 1، ص317. [36] منتهی الآمال، همان، ج 1، ص 317، با تلخیص. [37] شعراء/227. [38] منتخب التواریخ، مـیرزا هـاشم خراسانی، انتشارات علمیه اسـلامیه، بـاب پنجم، ص 299 و ستاره درخشان شام، ص 211. [39] قمقام زخار، فرهاد میرزا، تهران، انتشارات اسلامیه، ص 579 و قصّه کربلا، ص 520. [40] الوقایع والحوادث، ج 5، ص 81؛ ستاره درخشان شام، همان، ص 220؛ زینب، فروغ تابان کوثر، ص 366.