نویسنده: مهدی صاحب هنر
هدف از بیان این حکایات آن است که خواننده محترم با مطالعه و تفکر پیرامون آنها؛ لطف خدا و به دنبال آن عشق به ذات حضرت احدیت را -که پایه و اساس دین و سرچشمه ناب عرفان الهی است-دروجود خویش کشف کرده و تقویت نماید.
از این رهگذر خوانندگان جوان نیز می توانند جنبه های اعتقادی و معنوی خویش را به منظور حفظ دست آوردهای الهی و انسانی قوی تر ساخته و با افزایش آگاهی ها و باورهای دینی، خود را برای دفاع از حریم فرهنگی غنی اسلام و مبارزه با تهاجم فرهنگی دشمنان اسلام و قدرتهای شیطانی آماده نمایند.
راز و نیاز عاشقانه
«عامر بن عبدالله بن قیس» از مسلمانان پارسا و وارسته و قهرمان صدر اسلام بود. در یکی از جنگ ها به هنگام غروب، تنها وارد نیزاری شد. اسب خود را بست و بالای تپه ای رفت و به عبادت و مناجات مشغول شد.
یکی از سربازان اسلام می گوید: «او را دیدم و مراقبش بودم. شنیدم در دعای خویش عرض می کرد: خدایا سه چیز از تو خواستم: دو چیزش را به من دادی. سومی را نیز به من بده تا آن گونه که می خواهم تو را عبادت کنم. »
در این حین متوجه من شد و گفت: «مثل این که مراقب من بودی، چرا چنین کردی؟»
گفتم: «از این سخن بگذر. بگو بدانم آن سه تقاضا چیست که خداوند دو تایش را به تو بخشیده و یکی از آنها را هنوز نداده؟»
گفت: «تا زنده ام به کسی نگو. تقاضای اولم این بود: حب وعلاقه به زنان را از دلم بیرون کند؛ زیرا از هیچ چیز هم چون «طغیان غریزه جنسی» نسبت به زنان در آسیب رسانی به دینم نمی ترسیدم که البته این تقاضایم برآورده شده است و اکنون زنان نامحرم و دیوار در نظرم یکسانند.
دومین تقاضایم این بود که: از غیر خدا نترسم. اینک خود را چنین می یابم. سومین تقاضایم این است که: خداوند خواب را از من بگیرد تا آن گونه که می خواهم خدا را پرستش کنم، ولی به این خواسته ام نرسیده ام. » سال ها گذشت. عامر هنگام احتضار گریه می کرد. پرسیدند: «برای چه گریه می کنی؟» گفت: «گریه از ترس مرگ و علاقه به دنیا نیست، بلکه برای آن است که از روزه در روزهای گرم و عبادت در شب سرد، محروم می شوم. » (1)
اویس قرنی
اویس قرنی از مجذوبان مطلق بود که بعضی از شب ها را به رکوع، صبح می کرد و بعضی از شب ها می فرمود: «امشب، شب سجده است و به سجده شب را به صبح می آورد. »
وقتی می گفتند: «این چه زمحمتی است که بر خود تحمیل می کنی؟» می فرمود: «کاش از ازل تا ابد یک شب بود و به یک سجده آن را پایان می دادم. » (2)
نماز تجسم عشق
پیغمبر اکرم(ص) به همراه سربازان مسلمان، برای سرکوبی جمعیتی از اهل کتاب که هنوز قبول جزیه نکرده بودند؛ روانه شد. در این پیکار، زنی تازه عروس اسیر گردید. حضرت رسول(ص)هنگام مراجعت، شبی در بین راه خوابیدند و نگهبانی آن شب را به«عماریاسر» و «عباد بن بشر» محول کرند. دو سرباز شجاع نگهبانی آن شب را بین خود تقسیم نمودند: نصف اول نصیب عباد بن بشر گردید و نصف آخر شب را، قرار شد عماریاسر پاسبانی کند. عمار به خواب رفت. عباد بن بشر وقت را غنیمت شمرده، به نماز مشغول شد. از طرفی، مردی یهودی نیز که زنش اسیر مسلمانان شده بود؛ به تعقیب زن خود به دنبال لشکر اسلام آمد. او در آن هنگام که عباد بن بشر به نماز ایستاده بود؛ به فکر افتاد که به هر وسیله ای شده؛ آسیبی به پیغمبر(ص)برساند و همسر خود را فراری دهد. وی گمان می کرد که نگهبانان لشکر اسلام هم به خواب رفته اند؛ چون هیچ کس را در حال نگهبانی نمی دید و عباد بن بشر را نیز که به نماز ایستاده بود؛ تشخیص نمی داد و نمی دانست که انسان است یا درخت یا حیوان. اما برای این که از جانب او نیز مطمئن شود، تیری به طرف وی پرتاب کرد. تیر بر پیکر عباد وارد شد. اما این سرباز خدا پرست و عاشق، اهمیتی نداده، نماز را ادامه داد!تیر دیگری آمد و برای مرتبه دوم پیکر عباد را مجروح نمود. باز او نمازش را قطع نکرد!تیر سوم بر بدن عباد وارد شد. این بار، عباد نماز خود را کوتاه تر نمود و آن را تمام کرد.
سپس عماریاسر را بیدار نمود. همین که عمار بیدار شد و متوجه شد که سه تیر بر بدن عباد وارد شده؛ او را عتاب و سرزنش نمود که: چرا در همان لحظه ای که تیر اول را بر بدنت اصابت کرد، بیدارم نکردی؟ گفت: «آن وقت من در نماز، سوره کهف را شروع کرده بودم. نمی خواستم آن سوره را نا تمام بگذارم: «و لولا ان یأتی العدو علی نفسی و یصل الی رسول الله (ص)و أکون قد ضیعت ثغراً من ثغور المسلمین ماخفت من صلوتی و لواتی علی نفسی»، «اگر نمی ترسیدم از این که دشمن به من برسد و صدمه ای به پیغمبر(ص)برساند و در انجام این نگهبانی که به من واگذار شده، کوتاهی نموده باشم؛ هرگز نمازم را کوتاه نمی کردم؛ اگر چه جانم از دست می رفت. » (3)
از این قبیل عاشقان الهی در تاریخ اسلام فروان به چشم می خورند و تمامی آنها مصداق عالی حدیث شریف نبوی(ص)می باشند که می فرماید:
«افضل الناس من عشق العباده فعانقها بقلبه و باشرها بجسده . . . » .
داماد عاشق!
«حنظله بن ابی عامر» جوانی از اهل مدینه بود. او با دختر «عبدالله بن ابی سلول» ازدواج کرد. شب عروسی و زفافشان وقتی اتفاق افتاد که فردایش آغاز جنگ احد بود، لذا تازه داماد از محضر حضرت رسول اکرم(ص)اجازه خواست که فقط همان یکشب را به وی اجازه دهد تا در حجله عروس به سر برد. ناگهان این آیه نازل شد:
(انما المؤمنون الذین آمنو بالله و رسوله و اذا کانوا معه علی امر جامع لم یذهبو حتی یستأذنوا ان الذین یستأذنونک الذین یؤمنون بالله و رسوله فاذا استأذنوک لبعض شأنهم فأذن لمن شئت منهم)(4)
«مؤمنین کسانی هستند که به خدا و پیامبرش گرویده اند، هرگاه در کاری با او گرد آمده باشند، تا اجازه نگیرند نمی روند. کسانی که اجازه می گیرند، آنها به خدا و رسولش ایمان آورده اند. هروقت ایشان برای بعضی از کارهایشان رخصت طلبیدند، به هر کس که خواستی اجازه بده. »
حضرت رسول اکرم(ص)نیز به او اجازه داد، صبحگاه این جوان برومند به اندازه ای برای رسانیدن خود به لشگرگاه عجله داشت که با حال جنابت و غسل نکرده خواست از منزل خارج شود!نوعروس از او خواست کمی صبر کند. سپس چهار نفر از مردان انصار را خواست. وقتی آمدند؛ آنها را در حضور حنظله گواه گرفت که بین او شوهرش عمل زناشویی و همخوابی انجام شده است. پس از این جریان حنظله رفت.
مردم از نوعروس پرسیدند: «چرا این عمل را انجام دادی و شاهد گرفتی؟» گفت: «دیشب در خواب دیدم آسمان شکافته شد و حنظله داخل آن شکاف گردید و شکاف به هم آمد!از این رؤیا دانستم که شوهرم شهید می شود. لذا خواستم در حضورش گواه بر وقوع زناشویی داشته باشم. »
حنظله ی تازه داماد داخل سپاه شد. ابوسفیان را دید که سوار بر اسبی شده و میان دو سپاه جولان می دهد. حمله ای جوانمردانه کرد و شمشیری بر پشت اسبش زد و در نتیجه ابوسفیان بر زمین افتاد. در این هنگام فریاد کرد: «قریش به دادم برسید. اینک حنظله مرا کشت!» و سپس پا به فرار نهاد.
حنظله او را تعقیب کرد. یکی از سپاهیان با او رو به رو گردید و نیزه ای به حنظله وارد نمود. آن جوان دلیرنیزبا همان زخم کاری که منجر به شهادتش گردید، صاحب نیزه را تعقیب کرد و او را به وسیله شمشیر از پای درآورد.
آن گاه خود را به میان عده ای از سپاهیان اسلام رسانیده بود، بر زمین افتاد. در پایان جنگ، پیامبراکرم(ص)در مورد او فرمود: «ملائکه را مشاهده کردم که بین زمین و آسمان با ظرف های زرین، حنظله را غسل می دادند. »
به همین جهت حنظله به «غسیل الملائکه» مشهور گردید. (5)
تذکر: یکی ازنتایجی که از این داستان گرفته می شود، این است که انسان، خواه و ناخواه می میرد. پس چه بهتر که با شهادت ازدنیا برود . نتیجه دیگر آن که: بعضی از بندگان خداوند آن قدر عاشق او هستند که حجله را به عشق الهی پشت سر می گذارند تا هم از حریم دین دفاع کنند و هم خونشان در راه وصل به محبوب حقیقی ریخته شود. در آن لحظه شاهد عشق را در آغوش گرفته و نظاره گر تجلی جمال حق می شوند که: فنظروا الی وجه الله. . . .
احد یادآور خاطره ها
«عمروبن جموح» از اصحاب حضرت خاتم الانبیاء محمد (ص) بود. چهار پسر رشید داشت. سالها بود که پاهای ولی لنگ شده بود وقدرت حرکت نداشت. جنگ احد پیش آمد. می دانید که مرحله اول جنگ احد به نفع مسلمین تمام شد. ازمسلمانان به دستور پیامبر(ص)عقبه، گردنه ی کوه احد، که احتمال حمله دشمن از آن جا بود مأمور محافظت شدند. اما وقتی که در نبرد اول مشرکین شکست خورده و فرار کردند، آن پنجاه نفر، به طمع جمع آوری غنیمت نتوانستند صبر کنند و گردنه را رها کردند. به محض آن که گردنه خالی شد، دشمنان از همان راه، یعنی پشت جبهه بر مسلمین تاختند و شکست سختی به آنها وارد کردند. عده ای کشته و عده ای دیگر زخمی شدند. دیگران هم فرار کردند. چند نفر نیز اطراف پیغمبر(ص)را احاطه کرده بودند که در رأس آنان علی بن ابی طالب(ع)بود.
هر چند سرانجام خداوند یاری کرد؛ ولی مسلمان ها امتحان سختی دادند برخی نیز رسوا شدند.
چهار پسر عمروبن جموح آماده حرکت شدند. پیرمرد ناتوان گفت: «امروز، روزی است که من هم با این پای لنگ بیایم. » گفتند: «ولا علی الاعرج حرج» ، «کسی که معلول است بر او زحمت جنگ واجب نیست و پسرانت کافی هستند. » گفت: «نه»
سرانجام این پیرمرد با آن حال خود را به پیغمبر(ص)رسانید و از پسرانش شکایت کرد و گفت: «یا رسول الله!می خواهیم به کمک تو بیایم و جانم را فدا کنم. پسران نمی گذارند. »
رسول خدا(ص)فرمود: «چهار پسرت که می روند، کفایت می کند. »
گریه کرد و گفت: «آرزو دارم با این پای ناتوان به بهشت برسم. شوق بهشت است، شوخی نیست!مهمان خانه ی رب العالمین عظیم است. جمال بی نهایت ظهور تامه اش در بهشت است. »
رسول خدا(ص)به پسرانش فرمود: رهایش کنید، بگذارید به مقصد و آرزویش برسد. پیرمرد با پای لنگ شمشیر گرفت و یکی از پسرها نیز کمکش کرد. پدر و پسر خودشان را به لشکر زدند. آن قدر کشتند تا خود نیز کشته شدند.
اما این پایان کار نبود. زن مجلّله اش خبردار شد شوهرش کشته شده است. شتری کرایه کرد. شوهرش -عمربن جموح-پسر و برادرش را نیز برداشت، سه کشته را در پارچه ای پیچید و شتر را حرکت داد تا به مدینه بیاورد، اما هیچ فریاد و ناله ای نکرد؛ زیرا دلش خوش بود همسرش به آرزویش رسیده است. می دانست پسرش در راه خدا کشته شده است و برادرش نیز به لقاءالله نایل شده است یعنی به همان چیزهایی که خود زن آرزو داشت، بستگانش زودتر رسیدند.
اگر مادر، خود شوق بهشت داشت، خدا را شکر می کرد که فرزندش زودتر به آنچه وعده ی خدا بود؛ رسیده است.
اگر پای عشق در میان باشد همه چیز عوض می شود. عجیب آن که در بعضی از کتب تواریخ است: «فاطمه زهرا(ع)، -و البته بعضی نوشته اند عایشه-در پی شایعه ای که گفته می شد: محمد(ص)کشته شده است!» از مدینه بیرون آمده بود و می خواست از صحت و سقم آن خبردار شود. ناگهان با آن زن رشیده منظره ی عجیب سه کشته بر روی شتر مواجه شدند!فاطمه یا عایشه از او پرسید: «از پیغمبر چه خبر؟»
زن گفت: «بشارت باد من و تو و همه را که محمد (ص)کشته نشده. جان همه فدای «محمد (ص)» این درحالی بود که جنازه ی شوهر و پسر و برادرش همراه می برد. او دلش خوش بود محمد سالم است!این محبت چه می کند؟!شوق چه می کند؟!چطورهمه ی سختی ها را بر او آسان می کند. از حدود احد که شتر رد شد؛ نزدیک شهر، شتر روی زمین خوابید و دیگر حرکت نکرد. خوابید هر چه کرد شتر حرکت کند، فایده نبخشید!به زحمت شتر را برگرداند. رو به احد که می رفت، شتر زرنگ و چابک می شد اما تا دوباره می خواست او را برگرداند و به قبرستان بقیع ببرد، حیوان حرکت نمی کرد.
زن حیران شد!همان جا شتر را عقال کرد وخودش را به پیغمبر(ص)رساند و جریان را به عرض حضرتش رسانید. رسول خدا(ص)که محیط بر جمیع امور است، دانست که موضوع چیست. فرمود: «موقعی که شوهرت از خانه بیرون آمد، چه گفت؟»
فکری کرد و گفت: «شوهرم سر به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا دیگر روی خانه ام را نبینم و از معرکه ی جنگ برنگردم. » فرمود: «سرّ داستان همین است. در انصار هستند کسانی که مستجاب الدعوه اند و شوهرت از آنهاست!»
شتر او را به بقیع نمی برد او را رها کن. برگشت و پای شتر را باز کرد. حیوان به میدان جنگ بازگشت؛ یعنی همین جایی که مزار اکنون نیز شهدای احد است. قبور شریف این سه شهید نیز جزء قبور شهدای احد است.
به راستی عشق و شور و دلدادگی، چه گونه هر مشکلی را آسان می کند!شاید هیچ مصیبتی از داغ اولاد سخت تری نباشد. اما شوق لقاءالله آن را نیز آسان می کند. (6)
علی(ع)عاشق خداست
سعد وقاص از سرداران معروف و از شخصیت های صدر اسلام به شمار می آمد، او در جریان خلافت امام علی(ع)، کنار کشید و به عنوان بی طرف زندگی می کرد، هنگامی که معاویه روی کار آمد اصرار داشت که همه ی مردم، حضرت علی(ع)را سبّ و لعن کنند، ولی «سعد وقاص» هرگز حاضر نبود که آن حضرت را دشنام دهد.
روزی معاویه با سعد ملاقات کرد و از او پرسید: «چرا ابوتراب را لعن نمی کنی؟»
سعد درپاسخ گفت: «به یاد سه موضوع می افتم که رسول خدا(ص)در شأن علی (ع)فرمود، ازاین رو آن حضرت را سب نمی کنم. اگر یکی از این سو موضوع، از آن من می شد؛ برای من باارزش تر از همه ی شتران سرخ مو بود. نخست این که: شنیدم رسول خدا(ص)در جریان جنگ تبوک، هنگامی که علی(ع)را به عنوان جانشین خود در مدینه گذاشت و خود همراه مسلمین به سوی سرزمین تبوک حرکت کرد، علی(ع)خود را به آن حضرت رسانید و عرض کرد: ای رسول خدا!آیا مرا همراه زنان و کودکان در مدینه گذاشتی؟، پیامبر(ص)فرمود:
«اما ترضی أن تکون منی بمنزله هارون من موسی الا انه لا نبوه بعدی. »
«آیا خشنود نیستی که نسبت تو به من همانند نسبت هارون به موسی(ع)باشد، جز اینکه بعد از من پیامبری نخواهد بود. »
دوم اینکه: درجریان جنگ خیبر از رسول خدا(ص)شنیدم فرمود: «لاعطین الرایهرجلا یحب الله و روسله و یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله»
«پرچم را به دست مردی می دهم که عاشق خدا و رسولش است و خدا و رسولش نیز او را دوست می دارند.»
سپس علی(ع)را طلبید و پرچم را به او داد و خداوند، خیبر را به دست علی(ع) فتح کرد.
سوم اینکه: مطابق آیه ی مباهله، علی(ع)به عنوان جان پیامبر(ص)معرفی شده است، آن جا که در جریان رویارویی نمایندگان مسیحیان و پیامبر(ص)هنگامی که مسیحیان درجلسه ی مذاکره قبول اسلام نکردند، پیامبر(ص)طبق فرمان خدا، به آنها پیشنهاد مباهله کرد (یعنی به آنها فرمود: بیایید دو گروه شویم و به همدیگر نفرین کنیم تا خدا عذابش را بر گروه منحرف بفرستد)چنان که در آیه ی 16 سوره آل عمران
می خوانیم:
(فقل تعالوا ندع أبنائنا و أبنائکم و نسائنا و نسائکم و أنفسنا و أنفسکم ثم نبتهل لعنهالله علی الکاذبین)
«پس به آنها بگو بیایید ما فرزندان خود را دعوت می کنیم، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خویش را دعوت می کنیم، شما هم زنان خود را، ما از جان های خود دعوت می کنیم شما نیز از جان های خود، آن گاه مباهله می کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار می دهیم. »
رسول اکرم(ص)، علی، فاطمه، حسن و حسین را نزد خود آورد تا برای مباهله به بیابان ببرد و فرمود: این ها اهلبیت من هستند.
با توجه به آیه ی مذکور، و عمل پیامبر(ص)، و حضرت علی(ع)به عنوان جان پیامبر(ص)معرفی شد. » (7)
دلداده ی خدا
-در روایتی منسوب به امام صادق(ع)آمده است:
«حب الدنیا إذا أضاء علی سر عبد أخلاه عن کل شاغل، و کل ذکر سوی الله ظلمه، و المحب أخلص الناس سر الله تعالی، و أصدقهم قولا، و أوفاهم عهدا» (8)
«نورمحبت خدا هر گاه بر درون بنده ای بتابد، او را از هر مشغله ی دیگری تهی گرداند و هر یادی جز خدا تاریکی است. دلداده ی خدا مخلص ترین بنده ی خداست و راستگوترین مردمان و وفادارترین آنها به عهد و پیمان.»
هنگام وصال
«بلال حبشی» -مؤذن پیامبر(ص)-هنگامی که رنجور شد و در بستر مرگ قرار گرفت، همسرش در بالین او نشست و گفت: «واحسرتا که مبتلا شدم!» بلال گفت: «بلکه موقع شور و شادی است، تاکنون رنجور بودم و تو چه می دانی که مرگ چه زندگانی خوش است؟»
همسرش گفت: «هنگام فراق رسیده است. » بلال فرمود: «هنگام وصال فرا رسیده است. » همسرش گفت: «امشب به دیارغریبان می روی. » فرمود: «جانم به وطن اصلی می رود. »
همسر گفت: «وا حسرتا!» او فرمود: «یا دولتاه!» همسر گفت: «تو را این پس کجا بینم؟» فرمود: «درحلقه خاصان الهی!» همسرش عرض کرد: «دریغا که با رفتن تو، خانه بدن و خانمان ما ویران می گردد!»
فرمود: «این کالبد مانند ابر می باشد که لحظاتی به هم می پیوندد و بعد از هم گسیخته می شود. » (9)
یا حنان یا منان
پیامبر(ص)فرمود: شخصی را روز قیامت داخل آتش می اندازند اما او پیوسته صدا می زند: یا حنان یا منان.
خدا به جبرئیل می گوید: برو آن بنده ام را بیاور. جبرئیل او را می آورد. خدا می فرماید: جایگاهت را چگونه یافتی؟ می گوید: بدترین مکان ها بود. خدا می فرماید: او را به همان جایگاه برگردانید. چند قدمی که می رود، به پشت سرش نگاه می کند.
خدا می فرماید: به چه چیزی می نگری؟ آن بنده می گوید: من امیدوار بودم که دیگر مرا به آن جایگاه بازنگردانی!خداوند خطاب می کند که او را به سوی بهشت ببرید. (10)
در مقام طلب
درحدیث آمده است که خدای -تعالی-را شرابی است که به دوستان خود می آشاماند که چون آشامیدند؛ مست می گردند و چون مست شدند؛ به طرب ونشاط می آیند و چون به طب آمدند؛ پاکیزه می شوند و چون پاکیزه شدند؛ گداخته می گردند و چون گداخته شدند؛ از هر دغل وغشی خالص می شوند و چون خالص شدند؛ در مقام طلب محبوب بر می آیند و چون او را طلبیدند؛ می بینند و چون یافتند؛ به او می رسند و چون رسیدند؛به او متصل می شوند وچون وجود خودشان را درنزد وجود محبوب مضمحل دیدند؛بالمره ازخود غافل می شوند و به جز ازمحبوب چیزی نمی بینند. (11)
عبادت کریمان
-امام صادق(ع) درباره ی عبادت خود می فرمود:
«ان الناس یعبدون الله عز و جل علی ثلاثه أوجه: فطبقه یعبدونه رغبه فی ثوابه فتلک عباده الحرصاء و هو الطمع، و آخرون یعبدونه فرقا من النار فتلک عباده العبید و هی الرهبه، و لکنی اعبده حبا له عز و جل فتلک عباده الکرام و هولامن؛ لقوله عز و جل: «و هم من فزع یومئذ آمنون» ولقوله عزوجل: «قل ان کنتم تحبون الله . . . » فمن احب الله احبه الله عز و جل، و من احلبه الله عز وجل کان من الآمنین.» (12)
«مردم در عبادت خدای عز و جل بر سه گروهند: یک گروه او را به انگیزه ی پاداشش عبادت می کنند که این عبادت آزمندان است و آن طمع باشد.
گروهی دیگر او را از ترس دوزخ عبادت می کنند که این عبادت بردگان است و آن ترس باشد.
اما من، خدای عز و جل را به خاطر عشق و محبت به او عبادت می کنم و این عبادت کریمان است و آن مایه ی امن و امان باشد؛ به دلیل این سخن خدای -عز و جل-که فرمود: «و آنان از ترس و هراس آن روز در امانند» و نیز به دلیل این سخن او عز و جل که: «بگو اگر خدا را دوست دارید . . . » بنابراین، هر که خدا را دوست بدارد، خدای عز و جل نیز او را دوست دارد و هر که را خداوند عزوجل دوستش بدارد از وحشت روز قیامت در امان است. »
اولیای خدا به پیروان خود توصیه می کنند که: «تلاش کنید که در خدا خواهی به این نقطه برسند که چیزی جز عشق و محبت خدا انگیزه ی آنها در عبادت ها نباشد. » (13)
نور خدا
-در بعضی از احادیث قدسی رسیده است که: «مرا بندگانی هست که ایشن مرا دوست دارند و من ایشان را دوست دارم و ایشان مشتاق منند و من مشتاق ایشان. ایشان مرا یاد می کنند و من ایشان را و اول عطای من به ایشان آن است که نور خود را به دل ایشان می افکنم. پس ایشان از من خبر می دهند، همچنان که من از ایشان خبر می دهم و اگر آسمان ها و زمین ها را در ترازوی ایشان نهم، در حق ایشان کم می شمارم و رو به ایشان می آورم و کسی که من رو به او آوردم احدی نمی داند که چه می خواهم به او عطا کنم. » (14)
رکن ایمان
خلاصه ی فرمایش امیرالمؤمنین(ع)در باب حقیقت ایمان و کمال آن که؛ «ایمان چهار ستون دارد: اولین استوانه ی آن صبر است صبر چه گونه پیدا می شود؟می فرماید: چهار ستون دارد که اگر یکی از این شعبه ها نباشد، ناقص است: «الشوق و الاشفاق و الزهد والترقب» ، «کسی که می خواهد اهل صبر و ایمان شود، این چهار رشته را باید تکمیل کند شوق و خوف و زهد و انتظار. »
چرا صبر چهار رشته دارد؟زیرا متعلق صبر چهار رشته است: گاهی صبر راجع به عبادات و طاعات و واجبات است. البته برآدمی سخت است که بخواهد شانزده ساعت چیزی نخورد، سیگار نکشد، چای نخورد، صبر کردن بر طاعت واجب، درجه ی آن است چگونه درست می شود؟ به شوق بهشت، هر کسی شوق بهشت پیدا کرد قطعاً نماز و روزه و حج بر او آسان می گردد شوق جزای الهی و رسیدن به ثواب ها است که زحمت عبادت آسان می گردد.
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور
انسان به هر کاری که شوق پیدا کرد، آن کار آسان می گردد اگر مرده نباشد شوق لقاءالله، جوارالله، ثواب الله در دلش که پیدا شد هرمشکلی پیش او آسان می گردد خواب شب های تابستان را چه قدر نفس مایل است!کسی که شوق ثواب دارد، از خواب کذایی صرف نظر می کند سحرها روی به درگاه خدا می آورد.
ولی آن که مانند مردار افتاده است تا نماز صبحش قضا شود، امیدی به ثواب های الهی ندارد. اما اگر شوق به خدا شدید شد، در حالی که دیگران از خواب سحرگاهی کیف می کنند، او از سحرخیزی و «العفو» گفتن لذت می برد. در نتیجه ی همان شوق آدمی باید رجاء داشته باشد مؤمن بی شوق ارزشی ندارد ایمانی که به کارش بخورد ندارد؛ زیرا ایمان بی سر است. (15)
گر از دوست چشمت به احسان اوست
تو در بند خویشی نه در بند دوست
عقل و اندیشه
در روایتی از«امام صادق» (ع)آمده است:
«ان اولی الالباب الذین عملوا بالفکره حتی ورثوا منه حب الله الی أن قال-فاذا بلغ هذه المنزله جعل شهوته و محبته فی خالقه، فاذا فعل ذلک نزل المنزله الکبری فعاین ربه فی قلبه، و ورث الحکمه بغیر ماورثه الحکماء، و ورث العلم بغیر ما ورثه العلماء، و ورث الصدق بغیر ما ورثه الصدیقون. ان الحکماء ورثوا الحکمه بالصمت، و إن العلماء ورثوا العلم بالطلب، و ان الصدیقین ورثوا الصدق بالخشوع و طول العباده» : (16)
«خردمندان کسانی هستند که اندیشه را به کار گیرند تا بر اثر آن محبت خدا را به دست آورند. . . تا آن جا که فرمود: چون به این منزلت برسد خواهش و محبت خود را از آن آفریدگارش قرار دهد و هرگاه چنین کند به بزرگترین منزلت دست یابد و پروردگارش را در دل خویش ببیند و حکمت را بیابد، نه از طریقی که حکما یافتند و دانش را بیابد، نه از طریقی که دانشمندان یافتند و صدق را، پیدا کند، نه از راهی که صدیقان پیدا کردند. حکیمان حکمت را با خاموشی فراچنگ آورده اند و دانشمندان دانش را با جستن و صدیقان صدق را با خشوع و عبادت دراز مدت. » (17)
در میدان شوق
«امام جعفر صادق» (ع)می فرماید که: «مشتاق طعام نمی خواهد و از شرابی لذت نمی یابد و او را خواب راحت نمی برد و به خویش و پیوندی انس نمی گیرد و در خانه ای مأوا نمی کند و در هیچ آبادی ساکن نمی شود و جامه های نرم نمی پوشد شب و روز خدا را عبادت می کند و به زبان شوق با او راز می گوید و درد خود را به او عرض می کند. همچنان که «موسی بن عمران» (ع)در وقتی که به میعاد پروردگار می رفت، از شوق، چهل شبانه روز چیزی نخورد و نیاشامید و نخوابید و تمایلی به هیچ یک از این ها نداشت. پس چون به میدان شوق قدم گذاری، نفس خود را چهل تکبیر بگو و آرزوها و مرادهای دنیا را وداع کن. عادات و رسوم را بگذار و احرام از غیر خدا ببند و همه چیز دیگر را بر خود حرام کن و در میان حیات و ممات خود، زبان تسلیم بگشا و بگو: «لبیک، اللهم لبیک»
سر کویش هوس داری هوا را پشت پایی زن
در این اندیشه یک رو شو دو عالم را قفایی زن
بساط قرب می جویی خرد را الوداعی گو
وصال دوست می خواهی بلا را مرحبایی زن(19)
مشتاق رحمت خدا
«عبدالله بن مسعود» از اصحاب نزدیک پیامبر(ص)بود و در مکتب آن حضرت، شخصی غیور و وارسته به بار آمد. در زمان خلافت عثمان، او بیمار و بستری شد و با همان بیماری از دنیا رفت. خلیفه به عیادت او رفت، دید اندوهگین است.
پرسید: «از چه چیزی ناراحتی؟» گفت: «از گناهانم. » خلیفه گفت: «چه حاجتی داری تا برآورم؟»
گفت: «مشتاق رحمت خدا هستم. »
به او گفت: «اگر موافق باشی، طبیبی بیاورم. »
جواب داد: «طبیب، بیمارم کرده است. »
پیشنهاد کرد: «اگر مایل باشی دستور دهم عطایی از بین المال برایت بیاورند. »
جواب داد: «آن روز که نیازمند بودم، چیزی به من ندادی، امروز که بی نیاز هستم می خواهی چیزی به من بدهی!»
خلیفه گفت: «این عطا و بخشش، برای دخترانت باشد. »
جواب داد: «آنها نیز نیازی ندارند، چرا که من به آنها سفارش کرده ام سوره ی واقعه را هر شب بخوانند؛ زیرا از رسول خدا(ص)شنیدم که فرمود: کسی که سوره ی واقعه را در هر شب بخواند هرگز دچار فقر نمی شود. » (19)
چه مهیا کرده ای؟
-اعرابیی به خدمت فخر کائنات آمد و عرض کرد که یا رسول الله: «متی الساعه» : «قیامت چه وقت می شود؟» حضرت فرمود: «چه مهیا کرده ای از برای قیامت؟» عرض کرد: «نماز و روزه نیاندوخته ام ولیکن خدا و رسول او را دوست دارم. » حضرت فرمود: «المرء مع من احب» ، «هر کس با دوست خود محشور خواهد شد. » (20)
شیرینی محبت
حضرت «سید الساجدین» (ع)در«مناجات انجیلیه» می فرماید که: به عزت تو قسم، چنان تو را دوست می دارم که شیرینی محبت تو در دل من جای گرفته و نفس من به مژده های آن انس یافته» و در مناجات هشتم از «مناجات خمسه عشر» عرض می کند: «والحقنا بعبادک الذین هم بالبدار الیک یسارعون و بابک علی الدوام یطرقون و ایاک فی اللیل و النهار یعبدون و هم من هیبتک مشفقون» ، ای خدا!مارا برسان به آن بندگانی که در پیشی گرفتن به سوی تو شتابانند و علی الدوام در رحمت تو را می کوبند و شب و روز پرستش تو را می نمایند و از هیبت و سطوت تو ترسانند. «الذین صفیت لهم المشارب و بلغتهم الرغائب ملأت ضمائرهم من حبک و رویتهم من صافی شراب وُدّک» ، آن چنان بندگانی که مشروب های ایشان را صاف فرموده و ایشان را به عطاهای بسیار سرافراز کرده و دل های ایشان را از نور محبت خود آکنده ساخته و از شراب صاف محبت خود ایشان را سیراب گردانیده ای. «فبک الی لذیذ مناجاتک و صلوا و منک الی اقصی مقاصدهم خصلوا» ، پس به لطف و مرحمت تو لذت راز گفتن با تو را دریافتند و از عنایت تو به بالاترین مقصدهای خود رسیدند. «فقد انقطعت إلیک همتی و أنصرفت نحوک رغبتی» ای خدا!نهایت مقصود من تویی و غایت رغبت من به سوی تو است «فأنت لاغیرک مرادی و لک لالغیرک سهری و سهادی» ، تویی مراد و مقصد من و بس و از برای توست بیداری و خواب من. «و لقاؤک قره عینی و وصلک منی نفسی و الیک شوقی و فی محبتک و لهی و الی هواک صبابتی و رضاک بغیتی و رؤیتک حاجتی و جوارک طلبتی و قربک غایه مسئلتی و فی مناجاتک روحی و راحتی و عندک دواء علتی و شفاء غلتی و برد لوعتی و کشف کربتی» ، ای خدا!دیدار تو روشنی دیده ی من و وصال تو آرزوی دل غمدیده ی من و به سوی تو اشتیاق جان من و دوستی تو سرمایه ی سرشکستگی من و حیرانی من و از آتش محبت تو سوزش جگر من و خشنودی و رضای تو طلب و مقصد من است.
خاک درت بهشت من
مهر رخت سرشت من
عشق تو سرنوشت من
راحت من رضای تو
«. . . ای خدا راحتی به جز رضای تو ندارم و منزلی به غیر از کوی تو نمی طلبم و سؤالی سوای قرب آستان تو نمی کنم روح و راحت من درمناجات تو و دوای درد من در دست تست تویی سیراب جگر تشنه ی من و تویی خنکی سوزش دل تفتیده ی من تویی آرام جان غمناکم و شفای علتم «و لاتقطعنی عنک و لا تباعدنی منک یا نعیمی و جنتی» ای خدا!امید مرا از خود منقطع نکن و مرا از درگاه خود مران ای نعیم من ای بهشت من ای دنیای من و ای آخرت من.
گر بی توام به دامن، نقد دو کون ریزند
دامان بی نیازی بر این و آن فشانم
. . . و در مناجات نهم عرض می کند «الهی من ذالذی ذاق حلاوه محبتک فرام منک بدلاً و من ذالذی انس بقربک فابتغی عنک حولا» یعنی: «خدای من!آن کیست که شیرینی محبت تو را چشیده؟ پس غیر تو را دوست گرفته و کیست آن که به قرب تو انس گرفت و روی به دیگری آورد؟!»
بعد از آن عرض می کند که:
«. . . ای خدا مرا از کسانی قرار بده که به جهت قرب خود برگزیده ای و از برای مودت خود خالص ساخته و به ملاقات خود او را مشتاق کرده و به قضای خود او را خشنود و راضی گردانیده و به دیدار خود بر او منت گذارده و رضای خود را به او عطا فرموده ای و از دور افتادن از نظر خود او را پناه داده و دل او را واله ی اراده ی خود ساخته ای و از جهت خود او را اختیار کرده و به جهت محبت خود دل او را فارغ نموده ای. بار پرورگارا!مرا از آن کسانی قرار بده که شیوه ی ایشان، نشاط و میل به راه بهشت و عاداتشان آه و ناله به درگاه تو است. چهره های ایشان در سجده و بر خاک مذلت و خواری و اشک چشم هایشان از خوف رخسارشان جاریست دل هایشان به قید محبت تو بسته و خاطرهاشان از هیبت تو شکسته. »
از بندگی زمانه آزاد
غم شاد به او و او به غم شاد
جز در غم تو قدم ندارند
غمخوار تواند و غم ندارند
زآلایش نفس باز رسته
بازار هوای خود شکسته
از باد صبا دم تو جویند
با خاک زمین غم تو گویند(21)
«. . . ای خدا!ای کسی که انوارذات پاکش روشنی بخش دیده ی محبان بارگاه و پرتوخورشید جمالش مشتاق دل های بندگان آگاه است. »
ای به یادت تازه جان عاشقان
ز آب لطفت تر زبان عاشقان
ای غایت مقصد دل مشتاقان و ای نهایت آرزو و آمال دوستان!از تو دوستی را می طلبم و دوستی دوستان تو را و دوستی هر عملی که مرا به تو نزدیک تر سازد. »
و در مناجات یازدهم عرض می کند: «. . . که ای خدا!سوزش دل مرا خنک نمی سازد، مگر زلال وصال تو و شعله کانون سینه ی مرا فرو نمی نشاند، مگر لقای تو. آتش اشتیاق مرا خاموش نمی کند مگر دیدار تو. اضطراب من سکون نمی یابد مگر در کوی تو و اندوه مرا زایل نمی کند مگر نسیم گلشن تو و بیماری مرا شفا نمی بخشد مگر دوای مرحمت تو و غم مرا تسلی نمی دهد به جز قرب آستان تو و جراحت مرا شفا نمی بخشد مگر دوای مرحمت تو و زنگ آیینه ی دل مرا نمی زداید مگر صیقل عفو تو. » و در مناجات دوازدهم عرض می کند که: «. . . بارالها!مرا ازجمله ی کسانی قرار بده که در جویبار سینه ی ایشان درخت اشتیاق تو محکم گشته و شعله ی محبت تو اطراف دل های ایشان را فرا گرفته و از سرچشمه ی صدق و صفا قطره ها می نوشند. »
من خاک ره آن که ره کوی تو پوید
من کشته ی آن دل که گرفتار تو باشد(22)
«. . . ای خدای من!چه شیرین است بر دل ها یاد تو و چه نیکوست طعم محبت تو و چه صاف و گواراست زلال قرب وصال تو چه هموار و روشن است راه های پنهانی به سوی تو. » (23)
سجده ی طولانی
«محمد بن ابی عمیر» یکی از بزرگان اصحاب امامیه است. سنی وشیعه به اتفاق، وثاقت و جلالت او تصدیق نموده اند. در زمان هارون الرشید، ابن ابی عمیر را تازیانه ی بسیار زدند. چهار سال در زندان بود. خواهرش کتاب های او را جمع آوری نمود و در غرفه ای قرار داد، اما باران بر آنها بارید و از بین رفت از این رو ابن ابی عمیر احادیث را از حفظ خود نقل می کرد لذا مرا سیل او در حکم مسانید شمرده شده است.
«سندی بن شاهک» به دستور هارون الرشید به واسطه ی تشیع صد و بیست تازیانه بر او زد و زندانیش نمود!صد و بیست و یک هزار درهم داد تا از زندان نجات یافت.
«فضل بن شاذان» می گوید: «روزی پیش ابن ابی عمیر رفتم، دیدم در سجده است سجده را بسیار طولانی کرد همین که سر برداشت گفتم چه قدر طولانی سجده می کنید؟ گفت: اگر طول سجده «جمیل بن دراج» را می دیدی آن گاه چه می گفتی؟ سپس ادامه داد: روزی پیش جمیل بن دراج رفتم، در سجده بود. آن قدر طولانی سجده کرد که پس از سربرداشتن، من نیز بر طول سجده اش اعتراض کردم. گفت: چگونه بودی اگر طول سجده ی «معروف بن خربوز» را مشاهده می کردی؟!
فضل بن شاذان می گوید: «روزی وارد عراق شدم. شخصی را دیدم که رفیق خود را مورد ملامت و سرزنش قرار داده بود و می گفت: تو مردی عیال وار و محتاج به کسب و کاری چرا به این وضع سجده طولانی به جا می آوری؟ می ترسم به واسطه طول سجده، چشم هایت نابینا شود و از کار بمانی!سخنانی از این قبل به او می گفت. بالأخره رفیقش گفت: خیلی سرزنش کردی. اگر بنا بود طول سجده باعث کوری شود، ابن ابی عمیر بایست نابینا می شد؛ زیرا او بعد از نماز صبح سر به سجده ی شکر می گذاشت و هنگام ظهر سر از سجده برمی داشت!» (24)
خوابی یا بیدار
«حبه ی عرنی» و «نوف بکالی» ، شب را در صحن حیاط دارالاماره ی کوفه خوابیدند. بعد از نیمه شب دیدند «امیرالمؤمنین علی» (ع)آهسته از داخل قصر به طرف صحن حیاط می آید، اما با حالتی غیر عادی؛ دهشتی فوق العاده بر او مستولی است؛ قادر نیست تعادل خود را حفظ کند، دست خود را به دیوار تکیه داده و خم شده و با کمک دیوار قدم به قدم پیش می آید و با خود آیات 194-190 سوره ی آل عمران را زمزمه می کند:
«ان فی الخلق السموات و الاضر و اختلاف الیل و النهار لآیات لاولی الالباب» (25)
«الذین یذکرون الله قیاماً وقعوداً و علی جنوبهم و یتفکرون فی خلق السموات و الارض: ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار» (26)
«ربنا انک من تدخل النار فقد أخزیته و ما لظالمین من انصار» (27)
«ربنا اننا سمعنا منادیا ینادی للایمان ان آمنوا بربکم قآمنا ربنا فاغفرلنا ذنوبنا و کفر عنا سیئاتنا و توفنا مع الابرار» (28)
«ربنا و آتنا ما وعدتنا علی رسلک و لا تخزنا یوم القیامه انک لا تخلف المیعاد» (29)
همین که این آیات را به آخر رساند، دوباره از سرگرفت. مکرر این آیات را -در حالی که از خود بی خود شده بود و گویی هوش از سرش پریده بود- تلاوت می کرد.
حبه و نوف، هر دو دربسترخویش آرمیده بودند و این منظره ی عجیب را ازنظر می گذراندند!حبه مانند بهت زدگان خیره خیره می نگریست.
اما نوف نتوانست جلو گریه ی خود را بگیرد و مرتب اشک می ریخت. تا این که علی(ع)به نزدیک خوابگاه حبه رسید و گفت:
-«خوابی یا بیدار؟»
-«بیدارم یا امیرالمؤمنین!تو که از هیبت و خشیت خدا این چنین هستی، پس وای به حال ما بیچارگان!»
امیرالمؤمنین چشم ها را پاک کرد و گریست، آن گاه فرمود:
-«ای حبه!همگی ما روزی در مقابل خداوند نگه داشته خواهیم شد، و هیچ عملی از اعمال ما بر او پوشیده نیست. او به من و تو، از رگ گردن نزدیک تر است. هیچ چیز نمی تواند بین ما و خدا حائل شود. »
آن گاه به نوف خطاب کرد:
«خوابی؟»
-«نه امیرالمؤمنین!بیدارم مدتی است که اشک می ریزم. »
-«ای نوف!اگر امروز از خوف خدا زیاد بگریی، فردا چشمت روشن خواهد شد. ای نوف!هر قطره اشکی که از خوف خدا از دیده ای بیرون آید دریاهایی از آتش را فرو می نشاند. ای نوف!هیچ کس مقام و منزلتش بالاتر از کسی نیست که از خوف خدا بگرید و به خاطر خدا دوست بدارد.
«ای نوف!آن کس که خدا را دوست بدارد و هرچه را دوست می دارد به خاطر خدا دوست بدارد، چیزی را بر دوستی خدا ترجیح نمی دهد و آن کس که هر چه را دشمن می دارد به خاطر خدا دشمن بدارد، از این دشمنی جز نیکی به او نخواهد رسید. (30)هرگاه به این درجه رسیدید حقایق ایمان را به کمال دریافته اید. »
سپس لختی حبه و نوف را موعظه کرد و اندرز داد. آخرین جمله ای که گفت این بود: «از خدا بترسید، من به شما ابلاغ کردم. »
آن گاه از آن دو نفرگذشت و سرگم احول خود شد، به مناجات پرداخت، می گفت: «خدایا!ای کاش می دانستم هنگامی که از تو غفلت می کنم، تو از من رو می گردانی یا باز به من توجه داری؟ ای کاش می دانستم در این خواب های طولانیم و در این کوتاهی کردنم در شکرگذاری، حالم نزد تو چگونه است؟»
حبه و نوف گفتند: «به خدا قسم، دائماً راه رفت و حالش همین بود تا صبح طلوع کرد. » (31)
نماز محبوب دل های عاشق
«سیده نفیسه» دختر«حسن بن زید» است. او پسر «امام حسن مجتبی» (ع)است. «سید مؤمن شبلنجی» در«نور الابصار» و «شیخ محمد صبان» در«اسعاف الراغبین» نقل کرده اند که: سیده ی نفیسه سنه ی یکصد و چهل و پنج در مکه متولد شد و در مدینه نشو و نما کرد. روزها پیوسته روزه می گرفت و شب ها را به عبادت به سر می برد!و دارای ثروتی بود که آن را به زمین گیران و مریض ها و عموم مردم احسان می کرد سی مرتبه به حج مشرف شد که اکثر آن با پای پیاده بود.
زینب دختر برادر نفیسه می گوید: چهل سال تمام عمه ام را خدمت کردم در این مدت ندیدم شبی بخوابد و یا روزی افطار کند!پیوسته شب ها را به قیام و روزها را به روزه می گذراند. به او گفتم: «با خود مدارا نمی کنی؟» جواب داد: «چگونه با نفسم رفق و مدارا کنم، با این که در جلو عقباتی دارم که از آنها نمی گذرند مگر مردمان رستگار؟»
جناب نفیسه از شوهر خود «اسحق» دو فرزند به نام های «قاسم» و «ام کلثوم» داشت که از آنها عقبی نشد. سالی با شوهرش به زیارت ابراهیم خلیل(ع)مشرف شد. در مراجعت به مصر تشریف آورد و در منزلی سکنی گرفت. در همسایگی آنها دختر یهودیه ای نابینا بود. یک روز با آب وضوی نفیسه تبرک جست در همان آن چشمش روشن شد. یهودیان بسیاری اسلام آوردند و اهل مصر در حق آن مخدّره بسیار عقیده مند شدند و از نفیسه خواهش کردند در مصر توقف کند. به زیارت او مشرف می شدند و برکاتی می دیدند. او نیز در مصر توقف نمود تا در همان جا از دنیا رفت.
آن مخدّره قبری به دست خویش برای خود کنده بود پیوسته در آن قبر داخل می شد، نماز می خواند و قرآن تلاوت می کرد تا این که شش هزار ختم قرآن در آن قبر نمود!در ماه رمضان سنه ی دویست و هشت از دنیا رفت. هنگام احتضار روزه بود، او را امر به افطارکردند. فرمود: واعجبا!سی سال است که از خداوند تعالی مسئلت می کنم با حالت روزه از دنیا بروم. اکنون که روزه هستم، افطار کنم؟!
در آن حال شروع به خواندن سوره انعام کرد. همین که به آیه ی مبارکه «لهم دار السلام عند ربهم» رسید، از دنیا رفت . . . . (32)
پی نوشت ها :
1- قصص الدعا، داستان هایی از دعا، ج (1)، ص (42).
2- یکصد موضوع(500)داستان، ج(1)، ص (340).
3- پند تاریخ، ج(5)، ص (217).
4- نور/(62)
5- پند تاریخ، ج (2)، ص (245)، داستان جوانان، ص (86).
6- ایمان، شهید دستغیب، ج (1)، ص (67).
7- داستان دوستان، ج 5، ص 234.
8- میزان الحکمه: (3153/669/958/2).
9- یکصد موضوع (500)داستان، ج(1)، ص (487).
10- شنیدنی های تاریخی، ص (391)/مجحهالبیضاء، ملا محسن فیض کاشانی، ج (7)، ص(254).
11- معراج السعاده، ص (568).
12- میزان الحکمه: (11647/2495/3418/7).
13- کیمیای محبت، ص (179).
14- معراج السعاده، ص(593).
15- ایمان شهید دستغیب، ج(2)، ص(70).
16- میزان الحکمه(3159/671/960/2).
17- کیمیای محبت، ص 99.
18- معراج السعاده، ص (593).
19- یکصد موضوع (500)داستان، ج(1)، ص (111).
20- معراج السعاده، ص(567).
21- معراج السعاده، اشعار از امام خمینی(ره).
22 – ملا احمد نراقی.
23- معراج السعاده، ص (568).
24- پند تاریخ، ج(5)، ص (219).
25- همانا در آفرینش حیرت آور و شگفت انگیزآسمان ها و زمین و درگردش منظم شب وروزنشانه هایی است برای صاحبدلان وخرد مندان.
26- آنان که خدا را در همه حال و همه وقت به یاد دارند و او را فراموش نمی کنند، چه نشسته و چه ایستاده و چه به پهلو خوابیده و درباره ی خلقت آسمان ها و زمین در اندیشه فرو می روند: پروردگارا!این دستگاه با عظمت را، عبث نیافریده ای. تو منزهی از این که کاری به عبث بکنی، پس ما را از آتش کیفر خود حفظ کن.
27- پروردگارا!هر کس را که تو عذاب کنی و به آتش ببری بی آبرویش کرده ای و ستمگران یارانی ندارند.
28- پروردگارا!ما ندای منادی ایمان را شنیدیم که: به پروردگار خود ایمان بیاورید، ما ایمان آوردیم. پس ما را ببخشای و از گناهان ما در گذر و ما را در شمار نیکان نزد خود ببر.
29- پروردگارا!آنچه به وسیله ی پیغمبران وعده داده ای، نصیب ما کن، ما را در روز رستاخیز بی آبرو مکن، البته تو هرگز خلاف وعده نمی کنی.
30- عبارت متن این است: و من ابغض فی الله لم ینل یبضه خیراً، و ظاهراً غلط است، صحیح «الاخیرا» است.
31- به نقل از بحارالانوارجلد(9)، چاپ تبریز، ص(589)و الکنی و الالقاب، ذیل «البکالی» . -داستان راستان شهید مطهری(ره)، ج(2)، ص (160).
32- به نقل از تحفه الاحباب، ص (393)، پند تاریخ، ج (5)، ص (231).
منبع: صاحب هنر، مهدی، (1342)، داستانهایی از عشق به خدا( جلوه هایی از شبنم عشق)، کاشان: مرسل، چاپ سوم، (1389).