نویسنده: علیرضا ذاکری
… قادر متعال همه هستی را به شکل شگرفی، باطن در باطن و پرده در پرده خلق کرده است. سهم آدمی در این وادی، از همه مخلوقات بیشتر است. وجود آدمی سرشار از تضادهاست. بلاغت در برابر بلاهت. کرامت در مقابل رذالت. سخاوت در نبرد با خساست و باطن های کذاب، رو در روی باطن های صادق.
همه آدم ها، هر بامداد که چشم می گشایند و بیدار می شوند، همه قابلیت های اخلاقی شان نیز بیدار می شود و عجیب آن که چنان این اخلاق ها دم دست اند و آسان به کار گرفته می شوند که کمتر کسی در لحظه عمل، آگاه به رفتار خود است. در واقع چنان لگام گسیخته خویش را آزاد می پندارد که انبوهی از بایدها و نبایدها از او سر می زند! بی هیچ وسواس و پنداری.
چنانچه بی اخلاقی رواج یابد و قبح گناهان از میان برود، فاجعه بزرگی که حضرت ختمی مرتبت (ص) فرموده بودند، در میان مسلمین رخ خواهد داد: «خوبی ها را بد بشمارند و بدی ها در نظر مردم خوب به نظر آید».
هر کس می تواند به آسانی نشانه های کلام حضرت را در جامعه کنونی پیدا کند.
کسی که صداقت داشته باشد او را ساده و ابله می پندارند. کافی ست به حجره تجاری بروید، یا در کار دلالان وسایل نقلیه سرک بکشید. اصلاً کسی که نتواند دروغ بگوید و مشتری را گمراه کند، ناشی و عقب مانده اش محسوب خواهد شد. بر فرض محال، اگر کاسبی در اوج صداقت و درستی، حتی عیب پنهان کالای خود را برای مشتری بر زبان آورد، انتظار چه برخوردی می رود! آیا مشتری از این درستی و صداقت کاسب، خوشش خواهد آمد؟ ما آدم ها در اکثر مواقع در مواجهه با یکدیگر، راه ها را بر همدیگر می بندیم، به طوری که آن کاسب صادق و درستکار هم مجبور می شود چندان در پی راستی و درستی نباشد. زیرا کسی قدر صداقت او را نمی داند!
می گویند مردی در پی آن بود که حضرت صاحب الامر(ع) را در بیداری ببیند. به او می گویند که حضرت هر روز به دکان مرد آهنگری در بازار سر می زند. او به بازار می رود و دکان آهنگر را می یابد. مرد آهنگر به همراه شخصی در دکانش نشسته است. او وارد دکان می شود و سراغ حضرت را می گیرد. در این میان پیرزنی نیز به دکان می آید و از مرد آهنگر می خواهد که قفل آهنی او را بخرد. آهنگر پیشنهاد 12 سکه برای قفل آن پیرزن می دهد. پیرزن می گوید مرا دست می اندازی؟! همه آهنگران بازار این قفل را که کلید ندارد، فقط 5 سکه می خرند. آهنگر پاسخ می دهد این قفل 12 سکه می ارزد. یک سکه برای ساخت کلید و با یک سکه آن را خواهم فروخت. پیرزن 12 سکه را می گیرد و می رود. آنگاه حضرت صاحب الامر (ع) که آن جا ایستاده بودند، خطاب به آن مرد می فرمایند: «شما این گونه باشید، لازم نیست در پی من بگردید. من خود به سراغ شما خواهم آمد.»
***
ما انسان ها همواره در حال انتخاب هستیم. انتخاب بین خوبی و بدی. انتخاب عمل شر و عمل نیک. انتخاب بین رفتن به راه راستی، و رفتن به راه ظلالت.
شک نداشته باشیم این انتخاب ها، تاوان و بهایی دارد. بسیارند مردمانی که برای عمل بد خویش دلیل می آورند.
رسول اکرم (ص) می فرمایند: هیچ کاری نیست جز آن که خداوند آن را برای کسی که ناچار باشد، حلال کرده باشد. حقیقت همین است. اما ما تا چه زمانی مجاز هستیم به دلیل صلاح و ناچاری، همواره دروغ ببافیم و تحویل خلق بدهیم.
در روایت آمده است که دروغ پشتوانه حاکم ظالم است و سرمایه دولتمردان بیدادگر. در همه جای دنیا، سیاستمداران به اعتبار مصلحت، سال ها راه دروغ را انتخاب می کنند! به طوری که این عمل ناپسند ملکه وجودی شان می شود. این انتخاب آن ها نیز تاوانی دارد. تاوان آن ها این است که اعتماد مردم و حمایت آن ها را از دست خواهند داد!
***
همه دوست دارند در تجارت سود کلان به جیب بزنند و صاحب ثروت بشوند. اما بسیارند کسانی که در اضطرار نیز حاضر نیستند دشمن خدا باشند و دروغی در کارشان باشد. آن ها مردمان میانی جامعه هستند و خوب می دانند که صاحب ثروت نخواهند شد و تنها ثروت شان همان صداقت و سالم بودن شان است. این مردمان شریف همه عمر متوسط می مانند، لگام بر نفس خویش می زنند و ایمان خود را سالم به مقصد می رسانند. خداوند پاداش شان را خواهد داد و در جرگه صدیقین خواهند ایستاد.
می گویند مردی فرانسوی که برای شرق شناسی به کشورهای اسلامی آمده بود، با همسرش برای خرید به بازار می رود. همسرش با فروشنده مسلمان بر سر قیمت کالا وارد بحث می شود. مرد فرانسوی به همسرش می گوید، چانه نزن. این جا بازار مسلمانان است. این ها دروغ نمی گویند. در دین مسلمانان دروغ گویی بزرگ ترین گناه است. به حرف این مرد مسلمان اعتماد داشته باش!
***
خداوند از فرد دروغگو دوری می جوید. دروغگو را در ردیف کافران و منکران آیات الهی می شمارند.
در روایتی آمده است از امام صادق(ع) می پرسند مؤمن ممکن است دزدی کند؟! حضرت می فرمایند آری. مؤمن در تنگدستی شاید دزدی کند. می پرسند آیا مؤمن زنا می کند؟ حضرت می فرمایند آری. مؤمن نیز ممکن است در تنگنایی قرار بگیرد و گناه بکند. باز می پرسند آیا مؤمن ممکن است قتلی انجام دهد. حضرت می فرمایند، آری. مؤمن ممکن است به خاطر حفظ جان، دست به قتلی بزند. و در آخر می پرسند آیا مؤمن ممکن است دروغ بگوید؟ حضرت می فرمایند خیر… مؤمن هرگز دروغ نمی گوید.
ما اگر آزاده ایم و خود را باهوش بدانیم، باید سخنان امام صادق (ع) را بیاد نصب العین خویش قرار دهیم تا آنی از جدیت کلام حضرت غافل نشویم! جا دارد که بسیار بر نفس خود سخت بگیریم و آسان خود را قانع نسازیم. شیطان از ما باهوش تر است. با او دلایلی هوشمندانه به کمک ما می آید و ما را قانع می سازد تا جوازی برای دروغ های خود داشته باشیم!
***
اما حضرت محمد (ص) در وصیت خود به حضرت علی (ع)، حقایق بزرگی را می فرمایند تا چراغی در برابر نفس مان آویخته باشیم. حضرت هشدار می دهند و راستگویی فتنه انگیز را بدتر از دروغ برمی شمارند. ما فقط در سه چیز جایز هستیم که دروغ بگوییم. حفظ جان، مال و جنگ!
اما امان از دست ما مردم… می گویند مرد ثروتمندی به بازار رفت تا غلامی بخرد. یکی از غلامان را انتخاب کرد. فروشنده بردگان گفت او از هر حیث کارآمد است و تنها یک عیب دارد و آن این که او در سال فقط دو بار دروغ می گوید. مرد ثروتمند گفت این که خیلی خوب است. ما از صبح تا شام صدها دروغ می بافیم! او را به خانه آورد و ماه ها گذشت. در آخرین روز ماه ششم بود که غلام در آن خانه کار می کرد. غلام به زن مرد ثروتمند گفت که همسرت زن دیگری اختیار کرده است. این اولین دروغ آن غلام بود. آن مرد و زن تا شش ماه با هم نزاع کردند. در آخرین روز ماه ششم که دو طایفه مرد ثروتمند و همسرش جمع شده بودند تا وساطت کنند و آشتی برقرار سازند، غلام بر بالای بام رفت و دروغ دوم اش را گفت. گفت: «ای مردم، زن اربابم با مرد دیگری ارتباط داد.» شما می دانید که آن دو طایفه با همدیگر چه کردند؟! این داستان شاید از باب مزاح باشد. اما حقیقت دروغ را آشکار می سازد.
***
گاهی انسان به خاطر ترس از فقر، پراکنده شدن مردم از دور او، از دست دادن موقعیت و مقام دروغ می گویند. زمانی هم به خاطر علاقه شدید به مال و جاه و مقام و شهرت زبان به دروغ زبان می گشاید. اما جماعتی را همه می شناسیم که به دلایل احمقانه ای دروغ می گویند. آن ها لاف می زنند و خالی می بندند. به همین سادگی و برای خوش آمدن دیگران، مثل ریگ بیابان دروغ می گویند و زبان لقی دارند.
اصلاً نمی دانم چرا دستگاه دروغ سنج ساخته ایم؟! آدم دروغ گو رسوا است. دروغگو آبرو ندارد و هرگز روی آسایش را نمی بیند. این ها وعده های خداوند است. آدم دروغگو اعتباری ندارد. دور و برمان پر است از چوپان های دروغگویی که رسوایند.
تا یادم نرفته و سخن به پایان نرسیده است، بگذارید در مورد مجوز نوعی دروغ، نکته ای عرض کنم. خدا رحمت کند مرحوم کافی را… شنیدم که ایشان به شوخی می گفتند اگر می خواهید روزی دروغی به مصلحت بگویید، دروغ «توریه» بگویید. یعنی اگر از شما پرسشی کردند و شما نمی توانستید حقیقت را بگویید، در ذهن تان چیز دیگری را تصور کنید و در موردش کلامی بر زبان بیاورید. اما شخص شنونده تصور می کند شما در مورد سؤال او توضیح می دهید. مرحوم کافی با خنده می گفتند «توریه» توری نیه! یعنی ایرادی ندارد.
در مورد دروغ و کذب، بسیار جای سخن است و هرگز در این مقال نمی گنجد که حق مطلب ادا شود. اما دلم نمی آید نکته مهم دیگری را ناگفته بگذارم. می گویند که هر گناه یک نوع دزدی است. اگر کسی کشته شود، حق زندگی از فرد مقتول به سرقت می رود. دروغ هم به سرقت بردن حقیقت از دیگران است.
یا حق.
منبع: نشریه دیدار آشنا شماره 135