نویسنده: دکتر محمد طباطبایی
قرآن از ابعاد و زوایا مختلف, معجزه به شمار می رود و اعجاز آن اختصاصی به فصاحت و بلاغت ندارد. برخی از این ابعاد را قرآن به صراحت بیان نموده و در مورد آنها «تحدی» کرده است. برخی دیگر نیز وجود دارند که در مورد آنها تحدی خاصی در قرآن صورت نگرفته است البته این موارد به صورت عام, مشمول آیات تحدی می شوند. در این مقاله, ابعاد تحدی, صرف نظر از این که تحدی خاصی داشته باشند یا نه, مورد بررسی قرار می گیرد. لازم به ذکر است که هیچ کس نمی تواند مدعی برسی همه جانبه ابعاد اعجاز قرآن باشد؛ چرا که مسلماً, هنوز بسیاری از رموز و شگفتی های قرآن بر ما پوشیده مانده است. شاید بتوان گفت: حصر و بر شمردن همه وجود اعجاز قرآن و باز شناسی دقیق آنها, خود اعجازی دیگر است.
با این مقدمه به بررسی ابعاد قرآن می پردازیم:
1. شخصیت آورنده آن
یکی از نکات مهمی که قرآن برای اعجازش به آن اشاره نمود است. پیامبر (ص) و آورنده قرآن است. پیامبر در درمکتب هیچ دانشمند و معلمی حاضر نگشته بود و همگان می دانستند که او امی و درس نا خوانده است. در دوره چهل ساله زندگی قبل از بعثت که ثلث عمر آن حضرت را تشکیل می دهد, از ایشان هیچ شعری و نثری دیده نشده است. (المیزان, ج 1, ص 63) ناگهان چنین پیامبری, کتابی را عرضه می دارد که بزرگان روزگار در مقابلش در می مانند.
قرآن همین نکته را بخشی از اعجاز خویش دانسته, به آن تحدی می کند:
(قل لو شاء الله ما تلوته علیکم و لا ادراکم به فقد لبثت فیکم عمراً من قبله افلاتعقلون) (سوره یونس, آیه 16)؛ بگو: اگر خدا می خواست آن را بر شما نمی خواندم و خدا شما را بدان آگاه نمی گردانید. قطعاً پیش از آن, روزگاری در میان شما به سر برده ام . آیا فکر نمی کنید؟
قرآن در رد سخنان کسانی که می گفتند فردی از رومیان معلم پیامبر بوده است, می فرماید:
(و لقد نعلم انهم یقلولون انما یعلمه بشر لسان الذی یلحدون الیه اعجمی و هذا لسان عربی مبین) (سوره نحل, آیه 103)
و نیک می دانیم که آنان می گویند: جز این نیست که بشری به او می آموزد [نه چنین نیست] زبان کسی که این نسبت را به او می دهند, غیر عربی است و این قرآن به زبان عربی روشن است, حال پیامبری که در جایی درس نخوانده است, کتابی بر بشر و درس آموختگان عرضه می کند که سر شار از معارف و حکمت ها و هدایت هاست و خود معلم کتاب و حکمت می گردد:
نگار من که به مکتب نرفت و خط نوشت
به غمزه مساله آموز صد مدرس شد
2. فصاحت و بلاغت (اعجاز بیانی)
در این مورد نیز مورد نیز تحدی صورت گرفته است. آیات پنج گانه تحدی, حداقل ناظر بر فصاحت و بلاغت بوده اند؛ زیرا ویژگی مهم مخاطبان پیامبر که به مقابله فرا خوانده شدند, فصاحت و بلاغت آنان بود.
بر هیچ کس پوشیده نیست که عرب در زمان ظهور اسلام به مرحله ای از کمال بلاغت در کلام رسیده بود که تاریخ برای هیچ ملتی نه بیش و نه پس از آن, هماوردی سراغ ندارد.
در چنین فضایی, آیات نورانی الهی بر پیامبر (ص) نازل گردید. زیبایی و رسایی این آیات تا اندازه ای اعجاب آور است که عرصه را بر شاعران و ادیبان و صاحبان ذوق و قریحه ای سر شار تنگ کرده آنان را به اعتراف عجز وادار می نماید. معانی بلند قرآن با شیوه بدیع و منحصر به فردش که نه نثر است و نه نظم, چنان جلوه گری می کند که همه سخنان و آثار ادبی را تحت الشعاع خویش قرار می دهد. در تاریخ, حکایاتی متعدد و مختلف در این زمینه به چشم می خورد.
آیات قرآن هنگام تلاوت, به گونه ای در جان و دل افراد می نشست که آنان را از خود بی خود می کرد.
ولید بن مغیره شخصی است که در عرب به حس تدبیر, مشهور است و او را گل سر سبد قریش می نامیدند. پس از نزول آیات اولیه سوره غافر, پیامبر (ص) در مسجد حضور یافت و این آیات را در حالی که ولید در نزدیکی آن حضرت بود, قرائت فرمود. پیامبر (ص) چون توجه ولید به آیات را مشاهده نمود, بار دیگر نیز آیات را قرائت نمود. ولید بن مغیره از مسجد خارج و در محلی از طایفه « بنی مخزوم » حاضر شد و این گونه شروع به سخن نمود: «به خدا سوگند از محمد سخنی شنیدم که نه به گفتار انسان ها شباهت دارد و نه به سخن جنیان, گفتار او حلاوت خاصی دارد و بس زیباست. بالای آن نظیر درختان پر ثمر و پایین آن همانند ریشه های درختان کهن پر مایه است. گفتاری است که بر همه چیز می شود و چیزی بر آن پیروز نخواهد شد. (مجمع البیان ، ج 10, ص 584)
مناسب است برای آنکه تحدی قرآن در بعد فصاحت و بلاغت بیشتر ملموس گردد, نمونه از آیات قرآنی با موجزترین عبارت, در همان معنا مقایسه گردد. قرآن مجید در مورد قصاص و فلسفه آن تعبیر بسیار زیبا و دلنشین (و لکم فی القصاص حیوه) (سوره بقره, آیه 149) را به کار برده است. مثل مشهوری که عرب در این مضمون به کار می برده عبارت است از: «القتل انفی للقتل» بوده است.
جمال الدین سیوطی در مقام مقایسه میان این دو جمله, بیست امتیاز برای آیه قرآن بر می شمارد؛ از جمله:
1. حروف آیه (فی القصاص حیوه) از جمله « القتل انفی للقتل» کمتر است.
2. تعبیر قصاص درآیه, بسیار حساب شده و متناسب به کار رفته است؛ زیرا هر گونه قتلی نافی قتل دیگر نیست و چه بسا قتلی که خود موجب قتل دیگر شود, مثل کشتاری که از روی ظلم صورت گرفته باشد. بنابراین قتلی که موجب حیات است, یک قتل خاص است که از آن تعبیر به «قصاص» می گردد.
3. آیه مراد خویش را به صورت جامع و کامل بیان نموده است؛ زیرا قصاص هم قتل را شامل می شود و هم مجروح ساختن و قطع عضو را, در حالی که در مثل تنها مساله قتل عنوان گردیده است.
4. در مثل, کلمه «القتل» تکرار شده و عدم تکرار – حتی اگر وجود آن فصاحت را به هم نزند – از تکرار بهتر است.
5. آیه در بر گیرنده صنعت بدیعی است؛ زیرا یکی از دو چیز متضاد, یعنی فنا و مرگ را ،طرف ضد دیگر قرار داده و با آوردن کلمه «فی» بر سر «قصاص» آن منبع و سرچشمه حیات دانسته است.
6. فصاحت کلمات آنگاه آشکار می شود که در کلمه, توالی حرکات وجود داشته باشد. در این صورت زبان در حال نطق به خوبی به حرکت در میاید؛ بر خلاف جایی که در بعد از هر کلمه حرکت, سکونی وجود داشته باشد و این اختلاف در مقایسه آیه با مثل به خوبی پیداست.
7. جمله «القتل انفی للقتل» در ظاهر کلامی متناقص است؛ زیرا هیچ چیز نمی تواند, نافی نفس خویش باشد.
8. آیه از تعبیر «قتل» که لفظی خشن است و بوی مرگ می دهد, خالی و در عوض همان معنا را با جاذبه ای که در لفظ «حیوه» نهفته است, بیان می کند.
9. فقط قصاص به امور دیگری نیز که «مساوات» باشد؛ اشاره دارد و در واقع قصاص خبر از عدالت می دهد؛ در حالی که این معنا از مطلق قتل, فهمیده نمی شود.
منبع: نشریه بشارت شماره 72