نویسنده:علامه سید محمد حسین طباطبایى
تفاوت بین سحر و معجزات و کرامات
بخلاف امور خارق العاده که چه در ناحیه شرور، مانند سحر و کهانت، و چه خیرات، چوناستجابت دعا و امثال آن، و چه معجزات، مستند باسباب طبیعى عادى نیستند،بلکه مستند باسباب طبیعى غیر عادىاند، یعنى اسبابى که براى عموم قابل لمس نیست، و آن اسباب طبیعى غیرعادىنیز مقارن با سبب حقیقى و باطنى، و در آخر مستند باذن و اراده خدا هستند و تفاوتى که میان سحر و کهانت از یکطرف و استجابت دعا و کرامات اولیاء و معجزاتانبیاء از طرفى دیگر هست اینست که در اولىاسباب غیر طبیعى مغلوب میشوند ولى در دو قسماخیر نمیشوند.
باز فرقى که میانه مصادیق قسم دوم هست اینستکه در مورد معجزه از آنجا که پاى تحدى وهدایتخلق در کار است، و با صدور آن صحت نبوت پیغمبرى و رسالت و دعوتش بسوى خدااثبات میشود، لذا شخص صاحب معجزه در آوردن آن صاحب اختیار است، باین معنا که هر وقت از او معجزه خواستند میتواند بیاورد، و خدا هم ارادهاش را عملى میسازد، بخلاف استجابت دعا وکرامات اولیاء، که چونپاى تحدى در کار نیست، و اگر تخلف بپذیرد کسى گمراه نمیشود، وخلاصه هدایت کسى وابسته بدان نیست، لذا تخلف آن امکان پذیر هست.
اشکال بر حجیت معجزهحال اگر بگوئى: بنا بر آنچه گفتهشد، اگر فرض کنیم کسى بتمامى اسباب و علل طبیعىمعجزه آگهى پیدا کند، باید او هم بتواند آن عوامل را بکارگرفته، و معجزه بیاورد، هر چند کهپیغمبر نباشد، و نیز در اینصورت هیچ فرقى میان معجزه و غیر معجزه باقى نمىماند،مگر صرفنسبت، یعنى یک عمل براى مردمى معجزه باشد، و براى غیر آن مردم معجزه نباشد، براى مردمى کهعلمو فرهنگى ندارند معجزه باشد، و براى مردمى دیگر که علمى پیشرفته دارند، و به اسرار جهانآگهى یافتهاند، معجزهنباشد، و یا یک عمل براى یک عصر معجزه باشد و براى اعصار بعد از آنمعجزه نباشد، اگر پى بردن باسباب حقیقىو علل طبیعى قبل از علت اخیر در خور توانائى علم وابحاث علمى باشد، دیگر اعتبارى براى معجزه باقى نمىماند، ومعجزه از حق کشف نمیکند، ونتیجه این بحثى که شما پیرامون معجزه کردید، این میشود: که معجزه هیچ حجیتىندارد، مگر تنهابراى مردم جاهل، که باسرار خلقت و علل طبیعى حوادث اطلاعى ندارند، و حال آنکه ما معتقدیممعجزهخودش حجت است، نه اینکه شرائط زمان و مکان آنرا حجت مىسازد.
بیان جهت اعجاز معجزات و پاسخ به اشکال مذکوردر پاسخ این اشکالمیگوئیم: که خیر، گفتار ما مستلزم این تالى فاسد نیست، چون ما نگفتیممعجزه از این جهتمعجزه است که مستند بعوامل طبیعى مجهول است، تا شما بگوئید هر جا کهجهل مبدل بعلم شد، معجزه هم از معجزهبودن و از حجیت مىافتد، و نیز نگفتیم معجزه از اینجهت معجزه استکه مستند بعوامل طبیعى غیر عادى است، بلکهگفتیم، از این جهت معجزه استکه عوامل طبیعى و غیر عادیش مغلوب نمیشود، و همواره قاهر و غالب است.
مثلا بهبودى یافتن یک جذامى بدعاى مسیح ع، ازاین جهت معجزه است کهعامل آن امرى است که هرگز مغلوب نمیشود، یعنى کسى دیگر اینکار را نمیتواندانجام دهد، مگرآنکه او نیز صاحب کرامتى چون مسیح باشد، و این منافات ندارد که از راه معالجه و دواء هم بهبودى نامبردهحاصل بشود، چون بهبودى از راه معالجه ممکن است مغلوب و مقهور معالجهاىقوىتر از خود گردد، یعنى طبیبىدیگر بهتر از طبیب اول معالجه کند، ولى نام آنرا معجزه نمیگذاریم.
7 – قرآن کریم معجزه را برهان بر حقانیت رسالت میداند ، نه دلیلى عامیانه.
در اینجا سئوالى پیش مىآید و آن اینست که چه رابطهاى میانمعجزه و حقانیت ادعاىرسالت هست؟ با اینکه عقل آدمى هیچ تلازمى میان آندو نمىبیند، و نمیگوید: اگرمدعى رسالتراست بگوید، باید کارهاى خارق العاده انجام دهد، و گر نه معارفى را که آورده همه باطل است، هرچند که دو دو تا چهار تا باشد.
و از ظاهر قرآن کریم هم بر مىآید که نمىخواهد چنینملازمهاى را اثبات کند، چون هر جا سخن از داستانهاى جمعى از انبیاء، چون هود، و صالح، و موسى، و عیسى، ومحمد ع، بمیان آورده، معجزاتشان را هم ذکر مىکند، که بعد از انتشار دعوت، مردم از ایشان معجزه و آیتىخواستند،تا بر حقیت دعوتشان دلالت کند، و ایشان هم همانچه را خواسته بودند آوردند.
و اى بسا در اول بعثت و قبل از درخواست مردم معجزاتى را دارامیشدند، همچنانکهخدایتعالى بنقل قرآن کریم در شبى که موسى را برسالت بر مىگزیند، معجزه عصا و یدبیضاء را باوو هارون داد(اذهب انت و اخوک بایاتى، و لا تنیا فى ذکرى، تو و برادرت معجزات مرا بردار و برودر یاد من سستىمکنید)،( سوره طه آیه 42) و از عیسى ع نقل مىکند که فرمود: (و رسولا الى بنىاسرائیل، انى قد جئتکم بایه من ربکم، انى اخلق لکممن الطین کهیئه الطیر، فانفخ فیه، فیکونطیرا باذن الله، و ابرىء الاکمه و الابرص، و احیى الموتى باذن الله، و انبئکم،بما تاکلون، و ما تدخرونفى بیوتکم، ان فى ذلک لایه لکم ان کنتم مؤمنین، و فرستادهاى بسوى بنى اسرائیل گسیل داشتم، که مىگفت: من آیتى از ناحیه پروردگارتان آوردهام، منبراى شما از گل مجسمه مرغى میسازم، بعد در آن میدمم، ناگهان باذن خدا مرغ زنده میشود، و کور مادرزاد و جذامى را شفا میدهم، ومردگان را باذن خدا زنده مىکنم، و بشما خبر میدهم که امروز چه خوردهاید، و در خانه چهذخیرههادارید، همه اینها آیتهائى است براى شما اگر که ایمان بیاورید)، وهمچنین قبل از انتشاردعوت اسلام قرآن را بعنوان معجزه بوى دادهاند.( سوره آل عمران آیه 49)
با اینکه همانطور که در اشکال گفتیم، هیچ تلازمى میان حق بودنمعارفى که انبیاء و رسلدر باره مبدء و معاد آوردهاند، و میانه آوردن معجزه نیست؟علاوه بر نبودن ملازمه،اشکال دیگر اینکه: اصلا معارفى که انبیاء آوردهاند، تمام بر طبقبرهانهائى روشن و واضح است، و این براهینهر عالم و بصیرى را از معجزه بى نیاز مىکند، وبهمین جهت بعضى گفتهاند: اصلا معجزه براى قانع کردن عوام الناساست، چون عقلشان قاصراست از اینکه حقایق و معارف عقلى را درک کنند، بخلافخاصه مردم، که در پذیرفتن معارفآسمانى هیچ احتیاجى بمعجزه ندارند.
جواب از این اشکال اینستکه انبیاء و رسل، هیچیک هیچ معجزهاىرا براى اثباتمعارف خود نیاوردند، و نمىخواستند با آوردن معجزه مسئله توحید و معاد را که عقلخودشبر آنها حکم مىکند اثبات کنند، و در اثبات آنها بحجت عقل اکتفاء کردند، و مردم را از طریق نظرو استدلال هوشیار ساختند.
همچنانکه قرآن کریم در استدلال بر توحید مىفرماید: (قالترسلهم: ا فى الله شک فاطرالسماوات و الارض؟ رسولان ایشان بایشان مىگفتند: آیا در وجود خدا پدید آرندهآسمانها و زمینشکى هست؟!) (سوره ابراهیم آیه 10) ، و در احتجاج بر مسئله معاد مىفرماید: (و ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهماباطلا،ذلک ظن الذین کفروا، فویل للذین کفروا من النار، ام نجعل الذین آمنوا و عملوا الصالحاتکالمفسدین فى الارض؟امنجعل المتقین کالفجار؟ما آسمان و زمین و آنچه بین آندو است بباطلنیافریدیم، این پندار کسانى است که کافرشدند، پس واى بر کسانیکه کفر ورزیدند، از آتش، آیا مابا آنانکه ایمان آوردهو عمل صالح کردند، چون مفسدان در زمین معامله مىکنیم؟ویا متقین وفجار را بیک چوب میرانیم؟)( سوره ص آیه 28) نه اینکه براى اثبات این معارف متوسل بمعجزه شدهباشند، بلکهمعجزه را از این بابت آوردند که مردم از ایشان در خواست آنرا کردند، تا بحقانیت دعویشانپى ببرند.
(و حق چنین در خواستى هم داشتند، براى اینکه عقل مردمبایشان اجازه نمیدهد دنبال هرادعائى را بگیرند، و زمام عقاید خود را بدست هر کسى بسپارند، بلکهباید بکسى ایمان بیاورند کهیقین داشته باشند از ناحیه خدا آمده)آرى کسیکه ادعا میکند فرستاده خدا است، وخدا از طریقوحى یا بدون واسطه وحى با وى سخن میگوید، و یا فرشتهاى بسوى او نازل میشود، ادعاى امرىخارق العادهمیکند، چون وحى و امثال آن از سنخ ادراکات ظاهرى و باطنى که عامه مردم آنرامیشناسند، و در خود مىیابند، نیست،بلکه ادراکى است مستور از نظر عامه مردم، و اگر این ادعاصحیح باشد، معلوم است که از غیب و ماوراى طبیعت تصرفاتىدر نفس وى میشود، و بهمینجهت با انکار شدید مردم روبرو میشود.
دو نوع عکس العمل مردم در انکار دعوى انبیاء(ع)و مردم در انکاردعوى انبیاء یکى از دو عکس العمل را نشان دادند، جمعى در مقام ابطالدعوى آنان بر آمده،و خواستند تا با استدلال آنرا باطل سازند، از آنجمله گفتند: (ان انتم الا بشرمثلنا، تریدون ان تصدونا عما کان یعبد آباؤنا،شما جز بشرى مثل ما نیستید، و با اینحال میخواهیدما را از پرستش چیزهائیکه پدران ما مىپرستیدند باز بدارید)،( سوره ابراهیم آیه 11) که حاصل استدلالشان اینستکهشما هم مثل سایر مردمید، و مردم در نفسخود چنین چیزهائى که شما براى خود ادعا مىکنیدنمىیابند،با اینکه آنها مثل شما و شما مثل ایشانید، و اگر چنین چیزىبراى یک انسان ممکن بود، براى همه بود، و یا همه مثل شما میشدند.
و از سوى دیگر یعنى از ناحیهانبیاء جوابشان را بنا بر حکایت قرآن کریم چنین دادند: (قالت لهم رسلهم ان نحن الا بشر مثلکم، و لکنالله یمن على من یشاء من عباده، رسولان ایشانبایشان گفتند: ما(همانطور که شما میگوئید)جز بشرى مثلشما نیستیم، تنها تفاوت ما با شما منتىاست که خدا بر هر کسى بخواهد مىگذارد)، (سوره ص آیه 8) یعنى مماثلت را قبول کردهگفتند: رسالت از منتهاىخاصه خدا است، و اختصاص بعضى از مردم به بعضى از نعمتهاى خاصه، منافاتى با مماثلتندارد، همچنانکهمىبینیم: بعضى از مردم به بعضى از نعمتهاى خاصه اختصاص یافتهاند و اگرخدا بخواهد این خصوصیت را نسبتبه بعضى قائل شود مانعى نیست که جلوگیرش شود، نبوتهم یکى از آن خصوصیتها است، که خداانبیاء را بدان اختصاص داده، هر چند که میتوانست بغیرایشان نیز بدهد.
نظیر این احتجاج که علیه انبیاء کردند، استدلالى استکه علیه رسول اسلام(ص)کردند، و قرآن آنرا چنین حکایت میکند:(ا انزل علیه الذکر من بیننا، آیا از میانه همه ما مردم،قرآن تنها باونازل شود؟) ( سوره ابراهیم آیه 10) و نیز حکایت مىکند که گفتند: (لو لا نزل هذا القرآن على رجل من القریتین عظیم؟ چرا اینقرآن بر یکى از دو مردان بزرگ این دو محل نازل نشد).
باز نظیر این احتجاج و یا قریب بان، احتجاجى است که در آیه: (و قالواما لهذا الرسولیاکل الطعام و یمشى فى الاسواق؟ لو لا انزل الیه ملک فیکون معه نذیرا؟ او یلقى الیهکنز؟ او تکونله جنه یاکل منها، گفتند: این چه پیغمبرى است که غذا میخورد، و در بازارها راه مىرود؟ اگرپیغمبر است،چرا فرشتهاى بر او نازل نمیشود، تا با او بکار انذار بپردازد، و چرا گنجى برایشنمىافتد،و یا باغى ندارد که از آن بخورد؟)( سوره فرقان آیه 8) بچشم میخورد.
چون خواستهاند بگویند: ادعاى رسالت، ایجاب مىکندکه شخص رسول مثل ما مردمنباشد، چون حالاتى از قبیل وحى و غیره دارد که در ما نیست، و با این حال چرا اینرسول طعاممیخورد، و در بازارها راه مىرود، تا لقمه نانى بدست آورد؟او باید براى اینکه محتاج کاسبى نشود، گنجىنزدش بیفتد و دیگر محتاج بامدن بازار و کار و کسب نباشد، و یا باید باغى داشته باشد که ازآن ارتزاق کند، نه اینکه از همانطعامها که ما میخوریم استفاده کند، دیگر اینکه باید فرشتهاى با اوباشد که در کار انذار کمکش کند.
و خدایتعالىاستدلالشان را رد نموده فرمود: (انظر کیف ضربوا لک الامثال،فضلوافلا یستطیعون سبیلا)( سوره فرقان آیه 9) تا آنجا که میفرماید:(و ما ارسلنا قبلک من المرسلین، الا انهم لیاکلونالطعام،و یمشون فى الاسواق، و جعلنا بعضکم لبعض فتنه، ا تصبرون؟و کان ربک بصیرا، ببینچگونه مثلها مىزنند،و این بدان جهت است که گمراه شده نمیتوانند راهى پیدا کنند – تا آنجا کهمىفرماید – و ما قبل از تو هیچیک از پیغمبرانرا نفرستادیم، الا اینکه آنان نیز طعام میخوردند، ودر بازارها راه میرفتند، و ما بعضى از شما را مایه فتنه بعضى دیگرکردهایم، ببینیم آیاخویشتن دارى مىکنید یا نه، البته پروردگار تو بینا است) (سوره فرقان آیه 20) و در جاى دیگر از استدلال نامبردهآنان این قسمت را که مىگفتند: باید فرشتهاىنازل شود، رد نموده مىفرماید: (و لو جعلناه ملکا لجعلناه رجلا، و للبسناعلیهم ما یلبسون، بفرضهم که آن رسول را فرشته مىکردیم باز در صورت مردى مىکردیم و امر را بر آنانمشتبهمیساختیم). (سوره انعام آیه 9) باز قریب بهمین استدلال را در آیه: (و قال الذین لا یرجون لقاءنا،لو لا انزل علینا الملائکه؟او نرى ربنا لقد استکبروا فىانفسهم، و عتوا عتوا کبیرا، آنانکه امید دیدار ما ندارند، گفتند: چراملائکه بر خود ما نازل نمیشود؟وچرا پروردگارمان را نمىبینیم؟راستى چقدر پا از گلیم خود بیرون نهادند، و چه طغیان بزرگى مرتکب شدند؟!)،( سوره فرقان آیه 21) از ایشان حکایتکرده چون در این گفتارشانخواستهاند با این توقع که خودشان نزول ملائکه و یا پروردگار را ببینند، دعوىرسالت رسولخدا(ص)را باطل کنند، و بگویند: ما هم که مثل اوئیم، پس چرا خودمان نزول ملائکه را نبینیم؟وچرا خودمان پروردگارمان را دیدار نکنیم؟!خدایتعالى استدلالشان را رد نموده و فرموده: (یوم یرون الملائکه، لا بشرى یومئذللمجرمین، و یقولون حجرا محجورا، روزى خواهد رسید که ملائکه را ببینند، اما روزى که مجرمین مژدهاىندارند و در امانخواهىفریادشان به حجرا حجرا بلند میشود)( سوره فرقان آیه 22) و حاصل معناى آن این استکه اینکفار با این حال و وصفى کهدارند، ملائکه را نمىبینند، مگر در حال مردن، همچنانکه در جاىدیگر همین پاسخ را داده و فرموده: (و قالوا: یا ایها الذىنزل علیه الذکر انک لمجنون، لو ما تاتینابالملائکه؟ان کنت من الصادقین، ما ننزل الملائکه الا بالحق، و ما کانوااذا منظرین، گفتند: اىکسیکه ذکر بر او نازل شده، تو دیوانهاى، اگر راست میگوئى، چرا این ملائکه بسر وقتخود مانیاید؟(مگرما از تو کمتریم؟)اینان میدانند که ما ملائکه را جز بحق نازل نمیکنیم، و وقتى بحقنازل کنیم دیگر بایشان مهلتنمیدهند). (سوره حجر آیه 8) این چند آیه اخیر علاوه بر وجه استدلال، نکتهاى اضافى دارد، و آن این است که اعترافبراستگوئىرسولخدا (ص)کردهاند، چیزیکه هست میگویند: خود او نمیداند آنچه که میگوید، اماوحى آسمانى نیست، بلکه هذیانهائىاست که بیمارى جنون در او پدید آورده، همچنانکه در جاىدیگر از ایشان حکایت میکند که گفتند: (مجنون و ازدجر، اجنه او راآزار میدهند). (سوره قمر آیه 9 ) و کوتاه سخن آنکه امثال آیات نامبرده در مقام بیان استدلالهائىاست که کفار از طریقمماثلت بر ابطال دعوى نبوت انبیاء کردهاند.
در خواست معجزه بعنوان حجت و شاهد از انبیاء براى پذیرشدعوت آنهاعکس العمل دوم که مردم در برابر دعوت انبیاء نشان دادند، این بود که دعوت آنان رانپذیرفتندمگر وقتى که حجت و شاهدى بر صدق دعوى خود بیاورند، براى اینکه دعوى انبیاءمشتمل بر چیزهائى بود که نه دلها و نهعقول بشر آشنائى با آن نداشت، و لذا باصطلاح فن مناظرهاز راه منع با سند وارد شدند، و منظورشان از شاهد همان معجزه است.
توضیح اینکه ادعاى نبوت و رسالت، از هر نبى و رسولى کهقرآن نقل کرده، با ادعاىوحى و سخن گوئى با خدا، و یا به گفتگوى با واسطه و بى واسطه نقل کرده،و این مطلبى است کههیچیک از حواس ظاهرى انسان با آن آشنائى ندارد، و حتى تجربه نیز نمیتواند انسانرا با آن آشنا سازد، در نتیجه از دو جهت مورد اشکال واقع میشود.
اولاینکه شما انبیاء چه دلیلى بر این ادعا دارید که وحى بر ما نازلمیشود؟دوم اینکه، مادلیل بر نبود چنین چیزى داریم، و آن اینستکه وحى و گفتگوى با خدا، و دنبالههاىآن، که همانتشریع قوانین و تربیتهاى دینى است، همه از امورى استکه براى بشر قابل لمس نیست، وبشرآنرا در خود احساس نمیکند، و قانون جارى در اسباب و مسببات نیز منکر آنست، پس این ادعاءادعاىبر امرى خارق العاده است، که قانون عمومى علیت آنرا جائز نمیداند.
بنا بر این اگر پیغمبرى چنین ادعائى بکند، و در دعویشراستگو هم باشد، لازمه دعویشاین استکه با ماوراء طبیعت اتصال و رابطه داشته باشد، و مؤید به نیروئى الهىباشد، که آن نیرومیتواند عادت را خرق کند، و وقتى یک پیغمبر داراى نیروئى است که عادت را خرق مىکند، بایدمعجزهمورد نظر ما را هم بتواند بیاورد، چون فرقى میان آن خارق العاده و این خارق العاده نیست، و حکم امثال یکىاست، اگر منظور خدا هدایت مردم از طرق خارق العاده یعنى از راه نبوت ووحى است، باید این نبوت و وحى را با خارقالعادهى دیگرى تایید کند، تا مردم آنرا بپذیرند، و اوبمنظور خود برسد.
این آن علتى است که امتهاى انبیا را وادار کرد تااز پیغمبر خود معجزهاى بخواهند، تامصدق نبوتشان باشد، و منظورشان از درخواست معجزه، همانطور کهگفته شد تصدیق نبوت بوده، نه اینکه بر صدق معارف حقهایکه بشر را بدان میخواندند دلالت کند، چون آنمعارف مانند توحیدو معاد همه برهانى است، و احتیاج به معجزه ندارد.
مسئله درخواست امتها از پیامبرانشان که معجزه بیاورد،مثل این استکه مردى از طرفبزرگ یک قوم پیامى براى آن قوم بیاورد، که در آن پیام اوامر و نواهى آنبزرگ هست، و مردم همایمان دارند باینکه بزرگشان از این دستورات جز خیر و صلاح آنان را نمیخواهد، در چنین فرضهمینکهپیام آرنده احکام و دستورات بزرگ قوم را براى قوم بیان کند، و آنرا برهانى نماید، کافىاست در اینکه مردم بحقانیت،آن دستورات ایمان پیدا کنند، ولى آن برهانها براى اثبات این معنا کهپیام آرنده براستى از طرف آن بزرگ آمده، کافىنیست، لذا مردم اول از او شاهد و دلیلمیخواهند، که از کجا میگوئى: بزرگ ما تو را بسوى ما گسیل داشته؟درستاست که احکامى کهبراى ما خواندى همه صحیح است، اما باید اثبات کنى که این احکام دستورات بزرگ ما است، یاباینکهدستخط او را بیاورى، یا باینکه مهر او در ذیل نامهات باشد، و یا علامت دیگرى که ما آنرابشناسیم، داستان انبیاء و معجزهخواستن قومشان، عینا نظیر این مثال است، و لذا قرآن ازمشرکین مکه حکایت مىکند: کهگفتند: (حتى تنزل علینا کتابا نقرؤه، تا آنکه کتابى بیاورى که ما آنرا بخوانیم ). (سوره اسرى آیه 93) پس از آنچه تاکنون گفته شد چند مطلب روشن گردید: اول اینکه میانه دعوى نبوت و قدرت بر آوردنمعجزه ملازمه هست، و معجزه دلیل بر صدقدعوى پیغمبر است، و در این دلالت فرقى میان عوام و خواص مردم نیست.
دوم اینکه وحیى که انبیاء از غیب مىگیرند، از سنخمدرکات ما، و آنچه که ما با حواس و باعقل نظرى خود درک مىکنیم، نیست، و وحى غیر فکر صائباست، و این معنا در قرآن کریم ازواضحات قرآن است، بطوریکه احدى در آن تردید نمىکند،و اگر کسى کمترین تامل و دقت نظر وانصاف داشته باشد، آنرا در مىیابد.
انحراف جمعى از اهل علم معاصر با تفسیر مادى حقائق دینى و ازآنجمله معجزهولى متاسفانه جمعى از اهل علم معاصر، در همین جا منحرف شدهاند، و همانطور که درسابقنیز اشاره کردهایم، گفتهاند: اساس معارف الهى و حقایق دینى بر اصالت ماده و تحول وتکامل آنست، چوناساس علوم طبیعى بر همان است، در نتیجه تمامى ادراکهاى انسانى را درخواص ماده دانستهاند، که ماده دماغ، آنرا ترشحمیدهد، و نیز گفتهاند: تمامى غایات وجودى وهمه کمالات حقیقى، چه افراد براى درک آن تلاش کنند، و چه اجتماعات، همه و همه مادى است.
و در دنبال این دعوى بدون دلیل خود نتیجه گرفتهاند: کهپس نبوت هم یک نوع نبوغفکرى، و صفاى ذهنى است، که دارنده آن که ما او را پیغمبر مىنامیم بوسیلهاین سرمایه کمالاتاجتماعى قوم خود را هدف همت قرار میدهد، و باین صراط مىافتد، که قوم خویش را از ورطهوحشیتو بربریت بساحتحضارت و تمدن برساند، و از عقائد و آرائى که از نسلهاى گذشتهبارث برده، آنچه را که قابلانطباق با مقتضیات عصر و محیط زندگى خودش هست، منطبقمىکند، و بر همین اساس قوانین اجتماعى و کلیات عملى بر ایشانتشریع نموده، با آن اصول وقوانین اعمال حیاتى آنان را اصلاح مىکند، و براى تتمیم آن، احکام، و امورى عبادىنیز جعلمىکند، تا بوسیله آن عبادتها خصوصیات روحى آنانرا نیز حفظ کرده باشد، چونجامعه صالح ومدینه فاضله جز با داشتن چنین مراسمى درست نمىشود.
از این تئوریها و فرضیات که جز در ذهن، و در عالم فرض، جائىندارد، نتیجه گرفتهاندکه اولا: پیغمبر آن کسى استکه داراى نبوغفکرى باشد، و قوم خود را دعوت کند، تا باصلاحمحیط اجتماعى خود بپردازند.
و ثانیا: وحى بمعناىنقش بستن افکار فاضله در ذهن انسان نامبرده است.
و ثالثا: کتاب آسمانى عبارت است از مجموع همانافکار فاضله، و دور از هوس و ازاغراض نفسانى شخصى.
و رابعا: ملائکه که انسان نامبرده از آنها خبر میدهد، عبارتنداز قواى طبیعىایکه در عالمطبیعت امور طبیعى را اداره مىکند، و یا عبارتست از قواى نفسانیهایکهکمالات را به نفس افاضهمىکند، و در میان ملائکه خصوص روح القدس عبارتست از مرتبهاى از روح طبیعى مادى، که اینافکار از آن ترشح میشود.
و در مقابل، شیطان عبارتست از مرتبهاى از روح که افکارزشت و پلید از آن ترشحمىگردد، و انسانرا بکارهاى زشت و بفساد انگیزى در اجتماع دعوت مىکند، و روىهمین اساسواهى، تمامى حقایقى را که انبیاء از آن خبر دادهاند، تفسیر مىکنند، و سر هر یک از لوح، و قلم، وعرش،و کرسى، و کتاب، حساب و بهشت، و دوزخ، از این قبیل حقایق را ببالینى مناسب با اصولنامبرده مىخوابانند.
و خامسا: بطور کلى، دین تابع مقتضیات هرعصرى است، که با تحول آن عصر بعصرىدیگر باید متحول شود.
و سادسا: معجزاتى که از انبیاء نقل شده، همه دروغ است،و خرافاتى است که بان حضراتنسبت دادهاند، و یا از باب اغراق گوئى حوادثى عادى بوده، که بمنظور ترویج دین،و حفظعقائد عوام، از اینکه در اثر تحول اعصار متحول شود، و یا حفظ حیثیت پیشوایان دین، و رؤساىمذهب،از سقوط، بصورت خارق العادهاش در آورده، و نقل کردهاند، و از این قبیلیاوهسرائىهائىکه یک عده آنرا سروده، و جمعى دیگر هم از ایشان پیروى نمودهاند.
و نبوت باین معنا به خیمه شب بازیهاى سیاسى شبیهتراست، تا به رسالت الهى، و چونبحث و گفتگو در پیرامون این سخنان، خارجاز بحث مورد نظر است، لذا از پرداختن پاسخبدانها صرفنظر نموده مىگذریم.
آنچه در اینجا میتوانیم بگوئیم، این است که کتابهاى آسمانى، و بیاناتی که از پیغمبران به ما رسیده، به هیچ وجه با این تفسیری که آقایان کردهاند، حتى کمترین سازش و تناسب را ندارد.
خواهید گفت: آخر صاحبان این نظریهها ، باصطلاح دانشمندند،و همانهایند که مو را از ماست مىکشند، چطور ممکن استحقیقت دین و حقانیت آورندگان ادیانرا نفهمند؟!درپاسخمیگوئیم: عینک انسان بهر رنگ که باشد، موجودات را بان رنگ بادمى نشان میدهد، ودانشمندان مادى همهچیز را با عینک مادیت مىبینند، و چون خودشان هم مادى و فریفته مادیاتند، لذا در نظر آنان معنویات وماوراى طبیعت مفهوم ندارد، و هر چه از حقائق دین که برتر از مادهاند بگوششان بخورد تا سطح مادیت پائینش آورده، معناىمادى جامدى برایش درست مىکنند، (عینامانند کودک خاکنشین،که عالیترین شیرینى را تا با کثافت آغشته نکند نمیخورد).
البته آنچه از آقایان شنیدى، در حقیقت تطور جدیدىاست، که یک فرضیه قدیمى بخودگرفته، چون در قدیم نیز اشخاصى بودند که تمامى حقائق دینى را بامورى مادىتفسیر مىکردند، بااین تفاوت، که آنها مىگفتند: این حقائق مادى در عین اینکه مادى هستند، از حس ما غایبند، عرش،و کرسى، و لوح، و قلم، و ملائکه، و امثال آن، همه مادى هستند، و لکن دستحس و تجربه ما به آنها نمیرسد.
این فرضیه در قدیم بود، لکن بعد از آنکه قلمرو علومطبیعى توسعه یافت، و اساس همهبحثها حس و تجربه شد، اهل دانش ناگزیر حقائق نامبرده را بعنوان امورى مادىانکار کردند، چون نه تنها با چشم معمولى دیده نمیشدند، حتى با چشم مسلح به تلسکوپ و امثال آن نیزمحسوسنبودند، و براى اینکه یکسره زیراب آنها را نزنند، و هتک حرمت دین نکنند، و نیز علمقطعىخود را مخدوش نسازند، حقائق نامبرده را بامورى مادى برگردانیدند.
واین دو طائفه از اهل علم، یکى یاغى، و دیگرى طاغیند، دسته اولکه از قدماى متکلمین، یعنى دارندگان علم کلامند، از بیانات دینى آنچه را که باید بفهمند فهمیدهبودند، چون بیانات دینىمجازگوئى نکرده، ولى بر خلاف فهم و وجدان خود، تمامى مصادیق آن بیانات را امورىمادىمحض دانستند، وقتى از ایشان پرسیده شد: آخر این عرش مادى و کرسى، و بهشت و دوزخ و لوحو قلم مادى کجایندکه دیده نمیشوند؟در پاسخ گفتند: اینها مادیاتى غایب از حسند، در حالیکهواقع مطلب بر خلاف آن بود.
دسته دوم نیز بیانات واضح و روشن دین را از مقاصدش بیروننموده، بر حقایقى مادى ودیدنى و لمس کردنى تطبیق نمودند، با اینکه نه آن امور، مقصودصاحب دین بود، و نه آن بیانات والفاظ بر آن امور تطبیق میشد.
و بحث صحیح و دور از غرض و مرض، اقتضاء مىکند، که این بیاناتلفظى را بر معنائىتفسیر کنیم، که عرف و لغت آنرا تعیین کرده باشند، و عرف و لغت هر چه در باره کلماتعرش وکرسى و غیره گفتهاند، ما نیز همان را بگوئیم، و آنگاه در باره مصادیق آنها، از خود کلام استمدادبجوئیم،چون کلمات دینى بعضى بعض دیگر را تفسیر مىکند، سپس آنچه بدست آمد، بعلم ونظریههاى آن عرضه بداریم، ببینیم آیاعلم این چنین مصداقى را قبول دارد؟و یا آنکه آنرا باطلمیداند؟.
در این بین اگر بتحقیقى برخوردیم،که نه مادى بود، و نه آثار و احکام ماده را داشت،
مىفهمیم پس راه اثبات و نفى این مصداق غیر آن راهى استکه علوم طبیعى در کشف اسرارطبیعت طى مىکند، بلکه راه دیگرى است، که ربطى بعلوم طبیعىندارد، آرى علمى که در بارهاسرار و حقایق داخل طبیعت بحث مىکند، چه ارتباطى با حقایق خارج از طبیعت دارد؟و اگرهمبخواهد در آنگونه مسائل دست درازى نموده، چیزى را اثبات و یا نفى کند، در حقیقت فضولىکرده است، و نباید باثبات و نفى آن اعتنائى کرد.
و آن دانشمند طبیعى دانى هم که در اینگونه مسائل غیر طبیعىدخل و تصرفى کرده، و اظهارنظرى نموده، نیز فضولى کرده، و بیهوده سخن گفته است، و بکسى میماندکه عالم بعلم لغت است، و بخواهد از علم خودش احکام فلکى را اثبات و یا نفى کند، بنظرم همین مقدار براىروشن شدنخواننده عزیز کافى است، و بیشترش اطاله سخن است، لذا به تفسیر بقیه آیات مورد بحثمىپردازیم.
منبع: ترجمه تفسیر المیزان جلد 1 صفحه 90