پژوهشی در مورد فدک در پاسخ به یک دانشور سنّی (2)
اقرار به منحصر بودن این سخن از ابوبکر
در این بخش نظر نویسنده ی نامه را به این نکته معطوف می داریم که حدیث « لا نورث» تنها از سوی ابوبکر نقل شده است و نه هیچ صحابی دیگر:
فقط ابوبکر گفته است که پیامبر اکرم صلی اللّه علیه وآله فرمود:
إنّا معاشر الأنبیاء لا نورث و ما ترکناه صدقه.
ما پیامبران ارث نمی گذاریم و آن چه از ما می ماند صدقه است.
و تنها بودن ابوبکر را در نسبت دادن این کلام به رسول اللّه صلی اللّه علیه وآله حافظان و محدّثان بزرگ اهل سنّت تصریح نموده اند، کسانی مانند:
ابو القاسم بغوی ( متوفای 317 )، ابوبکر شافعی ( متوفای 354 )، ابن عساکر ( متوفای 571 )، جلال الدین سیوطی ( متوفای 911 )، ابن حجر مکی ( متوفای 973 ) و متقی هندی ( متوفای 675 ).
دیدگاه حدیث شناسان
حافظ جلال الدین سیوطی ( متوفای 911 ) چنین می گوید:
ابو القاسم بغوی و ابوبکر شافعی در کتاب فوائد خود و همچنین ابن عساکر این گونه نقل کرده اند: عایشه می گوید: هنگامی که پیامبر خدا صلی اللّه علیه وآله از دنیا رفت مسلمانان درباره میراث پیامبر صلی اللّه علیه وآله به اختلاف افتادند و هیچ کدام سخنی در این باره نمی دانستند.
ابوبکر گفت: من از رسول خدا صلی اللّه علیه وآله شنیدم که فرمود:
إنّا معاشر الأنبیاء لا نورث ما ترکناه صدقه.
ما گروه پیامبران ارثی به جا نمی گذاریم آن چه از ما باقی می ماند، صدقه به شمار می آید (1).
ابن حجر مکی نیز در الصواعق می نویسد:
مسلمانان درباره میراثِ پیامبر صلی اللّه علیه وآله به اختلاف افتادند و نزد هیچ کدام سخنی در این باره یافت نشد.
ابوبکر گفت: من از رسول خدا صلی اللّه علیه وآله شنیده ام که فرمود: إنّا معاشر الأنبیاء لا نورث (2).
متّقی هندی نیز پس از نقل این روایت می گوید: این روایت را احمد، مسلم، ابی داوود، ابن جریر و بیهقی نقل کرده اند (3).
دیدگاه اصولیون
از طرفی دانشمندان بزرگ اصولی اهل تسنن نیز در مبحث خبر واحد، بر انفراد ابوبکر در نقل این سخن تصریح کرده اند و آن را از مهم ترین و مشهورترین روایاتی شمرده اند که صحابه به طور انفراد نقل کرده اند. اکنون متن عبارت برخی از آن ها را ملاحظه نمایید.
قاضی عضد الدین ایجی در شرح عبارت ابن حاجب که گفته است: عمل به خبر واحد عادل واجب است بر خلاف گفته کاشانی و…؛ می گوید:
از نظر ما بسیاری از صحابه و تابعین بارها به چنین خبری عمل کرده اند و این کار مشهور و آشکار بوده و مخالفی نداشته است.
وی می افزاید: جواز پذیرفتن و معتقد شدن به خبر واحد، ثابت و واقع شده است….
از جمله این موارد می توان موارد ذیل را برشمرد:
1- عمل کردن ابوبکر به خبری که مغیره درباره ی میراث جدّه ( مادربزرگ ) نقل کرد که عمر نیز بدان عمل کرد و….
2- عمل کردن صحابه به روایاتی که ابوبکر نقل کرد و گفت:
– الأئمّه من قریش.
– الأنبیاء یدفنون حیث یموتون.
– نحن معاشر الأنبیاء لا نورث.
و روایات و موارد دیگری که نقل آن ها موجب طولانی شدن کلام خواهد گردید (4).
فخر رازی نیز در بحث حجّیت خبر واحد به اجماع صحابه استدلال نموده، و پس از کلامی طولانی گفته است:
صحابه به روایتی که ابوبکر از پیامبر صلی اللّه علیه وآله نقل کرده که « الأنبیاء یدفنون حیث یموتون» و به روایت « الائمّه من قریش» و به روایت « نحن معاشر الأنبیاء لا نورث» عمل کرده اند… (5).
غزالی نیز در این باره اظهار نظر کرده است. وی می گوید:
ادّعای کسی که منکر خبر واحد است و آن را حجّت نمی داند در نهایت سستی است. به همین جهت ارث بردن فاطمه به دلیل نقل ابوبکر حدیث « نحن معاشر الأنبیاء لا نورث…» رد شد (6).
آمِدی نیز در این مورد سخنی دارد، وی در بحث حجیّت خبر واحد می نویسد:
دلیل این مطلب، خبرهایی است که در وقایع مختلف بی شماری از صحابه نقل شده، که همگی به اتّفاق به خبر واحد عمل می کردند و وجوب را در آن لازم می دانستند، از جمله این موارد همان است که از ابوبکر نقل شده که وی به حدیثی که مغیره نقل نمود، عمل کرد؛ همچنین همه صحابه به روایت ابوبکر که: « الأئمّه من قریش» و « الأنبیاء یدفنون حیث یموتون» و « نحن معاشر الأنبیاء لا نورث ما ترکناه صدقه» عمل کرده اند (7).
علاء الدین بُخاری در این باره می گوید:
اصحاب پیامبر به خبرهای واحد عمل می کردند و در موارد بی شماری به آن ها احتجاج می کرده اند و هیچ کس منکر این عمل نمی شده… از جمله ی این موارد عمل صحابه به آن حدیثی است که ابوبکر از پیامبر صلی اللّه علیه وآله نقل کرد که حضرتش فرمود: « نحن معاشر الأنبیاء لا نورث ما ترکناه صدقه» (8).
عبدالعلی انصاری نیز در این زمینه سخن گفته است. وی می گوید:
دلیل دوم بر نظر ما این است که صحابه بر وجوب عمل به خبر عدل اتفاق نظر داشته اند. از جمله موارد آن، عمل کردن صحابه به حدیثی است که خلیفه رسول خدا صلی اللّه علیه وآله ابوبکر نقل کرد که « الأئمه من قریش» و « نحن معاشر الأنبیاء لا نورث…» (9).
نظام الدین انصاری در بحث وجوب پذیرش خبر واحد در شرح المنار فی علم الاصول می نویسد:
دلیل دیگر قائلین به حجّیت خبر واحد اجماع و اتّفاق نظر علما است. تفصیل این موضوع – آن سان که در کتاب تحریر آمده است – بدین قرار است: به طور متواتر از صحابه نقل شده که آن ها در موارد بی شماری به خبر واحد عمل می کرده اند که مجموع این موارد، اجماع و اتّفاق نظر آنان را بر وجوب پذیرش خبر واحد می رساند… و از جمله این موارد می توان برشمرد که امیرالمؤمنین ابوبکر به حدیث مغیره و… عمل کرد.
همچنین اتّفاق نظر بر پذیرش حدیث ابوبکر که گفت: « الأئمّه من قریش» و « نحن معاشر الأنبیاء لا نورث» ثابت شده است.
ولی لازمه ی پذیرش چنین خبر واحدی ( حدیث « لا نورث» ) آن است که احکام قرآن با خبر واحد نسخ شود، زیرا حدیث ابوبکر – پیش از آن که اجماع بر آن حاصل شود – صرفاً یک خبر واحد بوده و حال آن که حکم ارث بردن دختر در قرآن، اطلاق دارد.
آرى! وقتی ابوبکر این سخن را از رسول خدا صلی اللّه علیه وآله شنیده هیچ تردیدی برای او نمانده، به طوری که حجّیت آن از تواتر تمام تر بوده پس این حدیث را مخصّص یا ناسخ قرآن قرار داد….
دیدگاه متکلمان
دانشمندان کلام نیز در کتاب های کلامی خود – مثل علمای فقه و حدیث – اقرار نموده اند که نقل این حدیث از رسول خدا صلی اللّه علیه وآله منحصر به ابوبکر بوده است. اینک به نقل عبارت برخی از آن ها اکتفا می کنیم.
قاضی ایجی و شارح کتابش، شریف جرجانی این گونه می نویسند:
شرایط امامت همان است که گفتیم و ابوبکر واجد تمام آن ها بوده است و کتاب های تاریخ و سیره گواه این مطلب است. ما نمی پذیریم که ابوبکر ظالم و ستمگر بوده است… که با حکم قرآن در مورد ارث مخالفت کرده است. البته ما پیش تر توضیح دادیم و گفتیم که ظالم کسی است که معصیتی را مرتکب شود که عدالت از او ساقط گردد و توبه نکند و خود را اصلاح ننماید، ولی کسی که پس از بعثت پیامبر صلی اللّه علیه و آله ایمان آورده و خود را اصلاح نموده، ظالم نیست.
او ادامه می دهد و می گوید: ایراد دیگری که درباره ابوبکر گفته اند این است که او با ممانعت از ارث، با آیه قرآن مخالفت نموده است.
در پاسخ می گوییم: این عمل وی به سبب معارض شدن کلام رسول خدا صلی اللّه علیه وآله با آیه بوده است؛ چرا که آن حضرت فرموده بود: « نحن معاشر الأنبیاء لا نورث ما ترکناه صدقه».
اگر گفته شود: شما بایستی وجه حجّیت این حدیث را بیان کنید، زیرا این حدیث از جمله احادیث آحاد است، و همچنین باید وجه ترجیح آن بر آیه قرآن روشن شود.
در پاسخ می گوییم: ما در این مورد به حجّیت خبر واحد و وجه ترجیح آن نیاز نداریم، زیرا ابوبکر به مقتضای آن چه از پیامبر صلی اللّه علیه وآله شنیده بود عمل کرد و هیچ شبهه ای در آن چه شنیده بود، نداشت (10).
سعدالدین تفتازانی نیز در این مورد اظهار نظر کرده و می نویسد:
از جمله ایرادهایی که بر امامت ابوبکر گرفته شده این است که او با کتاب خدا در جریان ممانعت از ارث پیامبر صلی اللّه علیه وآله مخالفت کرده است. اینان می گویند که او به سبب حدیث « نحن معاشر الأنبیاء» که تنها خودش نقل کرده است به این کار دست یازیده است، در حالی که تخصیص کتاب فقط با خبر متواتر جایز است، نه با خبرهای آحاد.
در پاسخ این اشکال می گوییم: خبر واحد – گرچه متنش ظنّی است – ولی گاهی دلالت آن قطعی است. در این صورت عموم کتاب خدا به آن خبر تخصیص می خورد، زیرا که دلالت عموم کتاب ظنّی است، گرچه صدور متن آن قطعی باشد. این عمل به هنگام جمع بین دو دلیل صورت می پذیرد.
بدیهی است که تحقیق این موضوع در اصول فقه آمده است بر این اساس که خبری که از دهان رسول خدا صلی اللّه علیه وآله شنیده شود (!!) اگر آن را فوق متواتر ندانیم به منزله ی متواتر خواهد بود. بنا بر این برای شنونده ای که مجتهد است جایز خواهد بود که عموم کتاب را به وسیله ی آن خبر تخصیص زند (11).
آری – چنان که نوشته اید – « باید آزاداندیش باشیم» و در این سخنان بیندیشیم تا گوشه ای از واقعیّت برایمان آشکار گردد.
موضوعات محوری حدیث « لا نورث»
با توجّه به آن چه درباره ی حدیث مذکور بیان شد و رفتاری که طبق این حدیث از ابوبکر سر زد این موضوع در چند محور قابل بررسی است:
محور اول: چه کسی بیشتر به این حدیث نیاز داشت؟
محدّثان، متکلّمان و اصولیان همگی اتّفاق نظر دارند که این حدیث را فقط ابوبکر از رسول خدا صلی اللّه علیه وآله نقل کرده، و هیچ فرد دیگری آن را از پیامبر صلی اللّه علیه وآله نشنیده است. نه دامادش امیر مؤمنان علی علیه السلام، نه عمویش عباس، نه دخترش فاطمه ی زهرا علیها السلام، و نه همسرانش و نه حتّی عایشه دختر ابوبکر، بلکه تا آن لحظه هیچ فردی حتّی عایشه نیز چنین حدیثی را از ابوبکر نشنیده بود… با آن که آنان به این موضوع و این حدیث بیشتر از هر کسی نیاز داشتند، و ابوبکر هیچ احتیاجی به دانستن آن حکم نداشت.
فخر رازی در این مورد می گوید:
به راستی کسانی که به دانستن این حکم نیاز داشتند تنها على، فاطمه علیهما السلام و عبّاس بودند. اینان از زاهدان، عالمان و دینداران بزرگ بودند. ولی به طور حتم ابوبکر هیچ نیازی به شناخت این حکم نداشت؛ زیرا ابوبکر در زمره ی کسانی نبوده است که حتّی احتمال ارث بردن وی از رسول خدا صلی اللّه علیه وآله وجود داشته باشد، و این مطلب هرگز بر دل او خطور نمی کرد. پس چگونه می توان شایسته دانست که رسول خدا صلی اللّه علیه وآله این حکم را به کسی که هیچ نیازی به آن نداشته است رسانده، و به کسانی که کاملاً به آن نیاز داشته اند نرسانده باشد (12).
به این ترتیب، هنگامی که در اصل صدور این خبر شک و تردید وجود دارد، چگونه می توان به آن چه در قرن های بعدی نقل شده و تلاش هایی که برای متواتر جلوه دادن این خبر از رسول خدا صلی اللّه علیه وآله انجام گرفته اطمینان کرد…؟!
سه حدیث انحصارى
در کتاب های اصولی سه حدیث نقل شده است که تنها ابوبکر آن ها را روایت نموده است:
– حدیث یکم، حدیث ارث است که موضوع نوشتار ماست.
– حدیث دوم، حدیث « الأئمّه من قریش» است، که به نظر می رسد این همان حدیثی است که ابوبکر در ماجرای سقیفه گفت و انصار را بدان مجاب نمود.
– حدیث سوم، حدیث « الأنبیاء یدفنون حیث یموتون» است.
حدیث اول موضوع اصلی بحث است و آن را تکمیل خواهیم کرد، امّا این جا به اختصار در مورد دو حدیث دیگر نیز مطالبی را مطرح می نماییم.
درباره حدیث دوم جای بحث مهمّی وجود دارد، زیرا ظاهر کلمات اهل تسنّن نشان می دهد که این حدیث را فقط ابوبکر از پیامبر خدا صلی اللّه علیه وآله شنیده، و هیچ فرد دیگری نشنیده است، و این موضوعی شگفت است، زیرا چگونه ممکن است رسول خدا صلی اللّه علیه وآله تنها ابوبکر را از این مطلب – که به سرنوشت اسلام و مسلمانان تا روز رستاخیز بستگی دارد – آگاه کرده باشد و به دیگر مسلمانان خبر نداده باشد؟ از طرفى، چگونه ممکن است این مطلب را هیچ کس تا آن زمان و تا تشکیل سقیفه از ابوبکر نشنیده باشد؟
مگر گفته شود: دانشمندانی که این حدیث را جزء احادیث آحاد شمرده اند به خطا رفته اند، چرا که این حدیث همان حدیثی است که پیامبر خدا صلی اللّه علیه وآله فرموده:
الائمّه من بعدی اثنا عشر کلّهم من قریش.
پیشوایان پس از من دوازده نفرند که همگی از قریش هستند.
و همین حدیث منظور ابوبکر بوده است. امّا در این صورت پرسش دیگری مطرح خواهد شد، که اگر انصار این سخن را از رسول خدا صلی اللّه علیه وآله شنیده بودند، چگونه در سقیفه جمع شدند تا برای آن حضرت جانشین تعیین کنند، آن گونه که نقل شده است.
از طرفى، اگر چنین حدیثی را از پیامبر خدا صلی اللّه علیه وآله شنیده اند و مخالفت کرده اند پس فاسق و غیر عادل خواهند بود، و اگر تا آن زمان نشنیده بودند همان سؤال نخست باقی است، زیرا فرض بر این است که چنین حدیثی دست کم در میان عدّه ای از اصحابی که در مدینه بودند از سوی رسول خدا صلی اللّه علیه وآله بیان شده باشد. مگر آن که در توجیه آن بگوییم: بخشی از حدیث – که عبارت « کلّهم من قریش» است – قطعی نیست، زیرا راوی به سبب هیاهوی حاضران، آن را از رسول خدا صلی اللّه علیه وآله نشنیده بوده، بلکه دیگران به او رسانده اند. چنان که در کتاب های صحاح اهل سنّت و منابع دیگر آمده است، و نقل این حدیث بدون آن عبارت در دیگر کتاب ها گواه این مطلب است.
و یا آن که بگوییم: گرد هم آمدن انصار در سقیفه برای تعیین جانشین برای رسول خدا صلی اللّه علیه وآله نبوده است، و البتّه تحقیق این موضوع مهم و خطیر فرصتی دیگر می طلبد.
گفتیم که سومین حدیث انحصاری ابوبکر این روایت است:
الأنبیاء یدفنون حیث یموتون.
پیامبران هر جا از دنیا روند همان جا دفن می شوند.
به نظر می رسد که ابوبکر این روایت را به مناسبت وفات رسول خدا صلی اللّه علیه وآله و به منظور تعیین محل دفن آن حضرت گفته است. البتّه ما این حدیث را نیز به چند دلیل نمی توانیم بپذیریم:
– نخست آن که ابوبکر بیش از علی و اهل بیتِ پیامبر علیهم السلام به این مطلب نیاز نداشته است.
ـ دوم آن که ابوبکر جنازه ی رسول خدا صلی اللّه علیه وآله را بر زمین رها کرد و به سقیفه رفت تا بر سر ریاست نزاع کند، و از این ماجرا بیرون نیامد مگر بعد از دفن پیامبر صلی اللّه علیه وآله. در این صورت چه کسی از او درباره ی محل دفن پیامبر صلی اللّه علیه وآله پرسیده؟ و کجا چنین پرسشی از او شده تا او چنین پاسخی گفته باشد؟
– سوم آن که کسی که کارهای رسول خدا صلی اللّه علیه وآله را بر طبق وصیّت آن حضرت بر عهده داشت امیر مؤمنان علی علیه السلام بود، او نیز غسل و کفن و دفن آن گرامی را انجام داد و محل دفن پیامبر صلی اللّه علیه وآله را هنگامی که بر سر آن اختلاف افتاده بود، تعیین کرد. چنان که در روایتی این گونه آمده است:
« برخی از آنان گفتند: در بقیع دفن شود.
بعضی دیگر گفتند: در صحن مسجد دفن گردد.
امیر مؤمنان علی علیه السلام فرمود:
إنّ اللّه لم یقبض نبیّه إلاّ فی أطهر البقاع فینبغی أن یدفن فی البقعه الّتی قبض فیها.
خداوند هیچ پیامبری را قبض روح نمی کند مگر در پاکیزه ترین بقعه ها. پس شایسته است در همان بقعه ای که قبض روح گردیده دفن شود.
از این رو همه ی آن گروه بر سخن آن حضرت هم نظر شدند و پیامبر صلی اللّه علیه وآله در خانه ی خودش دفن گردید» (13)
محور دوم: قرآن حدیث « لا نورث» را تکذیب می کند
دومین محور قابل بررسی در مورد حدیث ابوبکر این است که قرآن کریم آن حدیث را تکذیب می کند. ابوبکر از پیامبر صلی اللّه علیه وآله نقل می کند که حضرتش فرمود: « إنّا معاشر الأنبیاء لا نورث».
در حالی که قرآن مجید می فرماید:
( وَوَرِثَ سُلَیمانُ داوُودَ ) (14).
و سلیمان وارث داوود شد.
همچنین قرآن از زبان زکریّا علیه السلام این گونه نقل می نماید:
( وَ إِنِّی خِفْتُ الْمَوَالِیَ مِنْ وَرَائِی وَ کَانَتِ امْرَأَتِی عَاقِراً فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیّاً * یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیّاً ) (15).
و من پس از خود از بستگانم بیمناکم و در حالی که زنم نازا و عقیم است. پس تو از جانب خود ولىّ و جانشینی به من ببخش، که از من ارث برد و از خاندان یعقوب نیز ارث برده و او را ای پروردگار من مورد پسند و رضایت خود گردان.
بدیهی است که هر چه بر خلاف کتاب خدا باشد به طور حتم و ضرورت مردود است، زیرا حقیقتِ معنای میراث در لغت و در شرع عبارت است از انتقال آن چه که از ارث گذارنده بر جای مانده است به وارثان او بعد از فوتش – چه مِلک باشد چه حق – آن هم مطابق با حکم الهی که در فقه بیان شده است.
روشن است که حمل کردن این موضوع بر نبوّت و علم خلاف ظاهر است. چرا که نبوّت از اموری نیست که بتوان آن را از خداوند طلب کرد، زیرا نبوّت به انتخاب و گزینش الهی است و هیچ فردی در آن نقشی ندارد و درخواست و طلب هیچ فردی نیز در آن اثری نخواهد گذاشت.
فراتر این که در آیات قرآن قرینه های متعدّدی وجود دارد که تأکید می کند که مقصود از میراث، مال و دارایی است، نه نبوّت و علم.
در آیه ای از قرآن درباره ی داوود و سلیمان علیهما السلام آمده است:
( وَ کُلاًّ آتَیْنَا حُکْماً وَ عِلْماً ) (16).
و به هر یک از آنان داوری و دانش فراوان دادیم.
قرآن کریم درباره ی یحیی علیه السلام می فرماید:
( وَآتَیناهُ الحُکمَ صَبِیًّا ) (17).
و ما در کودکی حکم ( پیامبرى ) به او دادیم.
در آیه ی دیگر زکریّا علیه السلام در دعای خود از خداوند فرزندی خواست تا ولىّ او باشد و موالی او را از میراث وی محروم نماید و این جز در مال و دارایی محقّق نمی گردد، همچنین زکریّا از خداوند فرزندی خواست که مورد رضایت باشد، در حالی که هیچ پیامبری نیست مگر آن که مورد رضایت است (18).
این جا نظر نگارنده ی نامه را به این نکته جلب می نماییم که از چیزهایی که سخن ما را تأکید می کند بیان صریح عدّه ای از مفسّران بزرگ اهل تسنن است. آن ها می گویند: مقصود در این آیات، ارثِ مال و دارایی است، نه علم و نبوّت.
این نکته برای پژوهشگری که در ذیل این آیات به تفسیر طبرى، رازی و دیگر تفاسیر نامدار مراجعه کند هویداست. از این رو، تلاش برخی از افراد برای منصرف کردن آیات از ظواهرشان در راه دفاع از ابوبکر ساقط شده و بی ثمر می گردد.
محور سوم: تکذیب حدیث به وسیله ی علی علیه السلام و عبّاس
سومین محور بررسی این روایت این است که به طور مسلّم امیر مؤمنان علی علیه السلام و عبّاس آن را نپذیرفته و تکذیبش کرده اند، چنان که در حدیثی که مسلم نقل کرده، آمده است:
عن مالک بن أوس قال: قال عمر لهما: فلما توفّی رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله، قال أبوبکر: أنا ولی رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله، فجئتما تطلب میراثک من ابن أخیک، ویطلب هذا میراث امرأته من أبیها.
فقال أبوبکر: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله: لا نورث ما ترکناه صدقه، فرأیتماه کاذباً آثماً غادراً خائناً، واللّه یعلم أنّه لصادق بارّ راشد تابع للحقّ. ثمّ توفّی أبوبکر و أنا ولی رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله و ولی أبی بکر، فرأیتمانی کاذباً آثماً غادراً خائناً.
مالک بن اوس می گوید: عمر بن خطّاب به علی علیه السلام و عبّاس گفت: هنگامی که رسول خدا صلی اللّه علیه وآله از دنیا رفت ابوبکر گفت که من ولىّ رسول خدا صلی اللّه علیه وآله هستم. شما دو نفر آمدید، تو ارثِ پسر برادرت را می خواستی و او ارث همسرش از پدرش را، ابوبکر گفت: رسول خدا صلی اللّه علیه وآله فرموده: « لا نورث و ما ترکناه صدقه».
پس او را دروغگو، خطاکار، پیمان شکن و خائن دانستید، امّا به خدا سوگند که او صادق، درستکار و در راه راست و پیرو حق بود (!!)…» (19).
همچنین در روایت دیگری – که احمد و بزّار نقل کرده اند و بزّار آن را حسن الاسناد (20) دانسته – این گونه آمده است:
عن ابن عبّاس، قال: لمّا قبض رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله واستخلف أبوبکر، خاصم العبّاس علیّاً فی أشیاء ترکها رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله. فقال أبو بکر: شیء ترکه رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله فلم یحرّکه فلا أُحرّکه، فلمّا استخلف عمر رضی اللّه عنه اختصما إلیه، فقال: شیء لم یحرّکه فلا أُحرّکه، فلمّا استخلف عثمان اختصما إلیه، فأسکَتَ عثمان ونکّس رأسه.
قال ابن عبّاس: فخشیت أن یأخذه، فضربت بیدی بین کتفی العبّاس، فقلت: یا أبت أقسمت علیک إلاّ سلّمته لعلیّ.
ابن عبّاس گوید: هنگامی که رسول خدا صلی اللّه علیه وآله از دنیا رفت و ابوبکر در جای او قرار گرفت، عبّاس با علی علیه السلام بر سر چیزهایی که پیامبر صلی اللّه علیه وآله از خود به جا گذاشته بود اختلاف کردند.
ابوبکر گفت: چیزی را که رسول خدا صلی اللّه علیه وآله به جا گذاشته و اقدامی نسبت به آن نکرده، من نیز هیچ اقدامی نسبت به آن نمی کنم.
هنگامی که عمر جانشین او شد، آن ها اختلاف خود را نزد عمر بردند. او گفت: چیزی را که ابوبکر تغییر نداده، من هم تغییر نمی دهم.
و آن گاه که عثمان جانشین او شد آن ها اختلاف خود را نزد عثمان بردند، امّا عثمان سکوت کرد و سرش را پایین انداخت.
ابن عبّاس می گوید: من ترسیدم که پدرم مال را بردارد، پس با دست به پشت عبّاس زدم و گفتم: ای پدر! تو را سوگند می دهم که مال را به علی علیه السلام واگذارى (21).
توجّه به تحریف بُخارى
بُخاری حدیث سابق را چند مرتبه نقل کرده، ولی عبارت: « پس شما او را دروغگو، خطاکار و خائن دانستید» را حذف نموده و یا به شکل های مختلف در آن تصرّف کرده است. وی در باب وجوب خمس آن را چنین روایت می کند:
قال عمر: ثمّ توفّی اللّه نبیّه صلّی اللّه علیه وآله، فقال أبو بکر: أنا ولی رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله فقبضها أبو بکر فعمل فیها بما عمل رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله، واللّه یعلم أنّه فیها لصادق بارّ راشد تابع للحقّ، ثمّ توفّی اللّه أبا بکر، فکنت أنا ولی أبی بکر، فقبضتها سنتین من إمارتی، أعمل فیها بما عمل رسول اللّه صلی اللّه علیه وآله وما عمل فیها أبو بکر، واللّه یعلم أنّی فیها لصادق بارّ راشد تابع للحق.
عمر بن خطّاب گفت: آن گاه که خداوند پیامبرش را قبض روح نمود. ابوبکر گفت: من ولىّ رسول خدا صلی اللّه علیه وآله هستم؛ پس اموال را در اختیار گرفت و همان گونه رفتار کرد که پیامبر خدا صلی اللّه علیه وآله در آنان عمل می کرد و خدا می دانست که او در ادّعایش صادق و درستکار و در راه راست و پیرو حق بود (!!)… (22).
وی در این جا آن عبارت را اصلاً نیاورده، امّا در کتاب مغازى، باب حدیث بنی نضیر و در کتاب نفقات و در کتاب الفرائض و در کتاب الاعتصام به طور گوناگون تحریف کرده است (23).
محور چهارم: تکذیب عملی حدیث توسّط عمر بن خطّاب
عمر بن خطّاب با باز گرداندن فدک به علی علیه السلام و عبّاس، در عمل این حدیث را تکذیب نموده است.
در صحیح بُخاری و مسلم، در ذیل حدیثی که ما با عنوان « تکذیب حدیث به وسیله ی علی علیه السلام و عبّاس» بیان کردیم، این گونه آمده است:
عمر در زمان حکومت خود فدک را به علی علیه السلام و عبّاس بازگرداند.
در آن روایت آمده است:
عمر علی علیه السلام و عبّاس را مخاطب قرار داد و گفت: سپس تو و این همراهت با هم، نزد من آمدید در حالی که کار شما یکی بود و گفتید: فدک را به ما بده و من گفتم: اگر بخواهید به شما می دهم، امّا با این شرط که با خدا عهد کنید که درباره ی فدک همان کاری را انجام دهید که رسول خدا صلی اللّه علیه وآله انجام می داد؛ و شما نیز آن را به این شرط گرفتید؛ آیا چنین نیست؟
گفتند: آرى (24).
اندیشه ای در روایت
حال که این روایت را به گونه های متفاوت از بُخاری و مُسلم نقل کردیم و از چگونگی تصرّفات و تحریفات بُخاری آگاه شدیم، جا دارد که ما و نگارنده ی نامه در این نقل ها بیندیشیم و به نکات آن توجّه نماییم. نکات جالبی در آن ها دیده می شود:
1- ظاهر روایت چنین است که علی علیه السلام و عبّاس فدک را مطالبه کرده بودند، بنا بر این، مرجع ضمیر « ها» فدک است.
2- پر واضح است که مطالبه ی امیر مؤمنان علی علیه السلام به عنوان نیابت از طرف حضرت زهرا علیها السلام، و مطالبه عبّاس از باب ارث خودش بوده است.
این موضوع آشکارا در سخن یاقوت حموی در معجم البلدان – آن سان که نقل کردیم – دیده می شود و نمی توان گفت: شاید آنان اموال دیگرِ رسول خدا صلی اللّه علیه وآله غیر از فدک را خواسته بودند.
3- عمر فدک را به آنان بازگرداند و گفت: « با این شرط که با خدا عهد کنید که…».
این رفتار وی دروغ شمردن عملی حدیث « إنّا معاشر الأنبیاء…» است.
همچنین این نکته را به ذهن می آورد که چرا خود ابوبکر با گرفتن تعهّد فدک را به زهرا علیها السلام باز نگرداند؟
4- در این حدیث از اختلاف میان علی علیه السلام و عبّاس درباره ی فدک، رفتن آن ها به نزد ابوبکر و عمر برای داوری و توهین عبّاس به علی علیه السلام سخن به میان آمده است. این موضوعی است که هرگز نمی توان آن را تصدیق کرد و پذیرفت.
5- عمر بن خطّاب در جریان گرفتن فدک و باز نگرداندن آن به حضرت علی و حضرت زهرا علیهما السلام شخصاً همکار اصلی ابوبکر بود، با این حال چگونه ممکن است در زمان حکومتش آن را بازگردانده باشد؟
البتّه باید گفت: این مطلب از جمله قراین و شواهدی است که نشان می دهد که مقصود آنان از گرفتن فدک در آن زمان، خود فدک نبوده، بلکه غرض دیگری در میان بوده است، چنان که مطالبه ی آن از جانب حضرت علی علیه السلام و سیّده النساء فاطمه ی زهرا علیها السلام نیز هدف دیگری داشته است.
روایات نقل شده و اضطراب علما
با توجّه به نکات مطرح شده، دانشمندان اهل تسنّن در مقابل این حدیث به اضطراب افتاده اند، زیرا این روایت نقض ماجرا را، هم توسّط عمر و هم توسّط علی علیه السلام و عباس در خود دارد، چرا که هم اقرار و پذیرش روایت « إنّا معاشر الأنبیاء…» را توسّط آن دو، و هم مطالبه ی فدک را در همان زمان (!!) در بر دارد. علاوه بر این ها ناسزاگویی عبّاس به علی علیه السلام (!!) را نیز در بر دارد.
نَوَوی می نویسد که قاضی عیاض از مازری این گونه نقل می کند:
ظاهر این ماجرا شایسته ی عبّاس نیست، و هیهات که حتّی برخی از این اوصاف در علی علیه السلام باشد.
وی می افزاید: اگر راهی برای تأویل آن نیابیم ناگزیریم که راویان آن را دروغگو بدانیم.
در ادامه می گوید: و این باعث شده که برخی از محدّثین آن الفاظ حدیث را از نسخه ی خود حذف کرده است (25).
و ابن ابی الحدید در این مورد می نویسد:
این حدیث آشکارا نشان می دهد که علی علیه السلام و عبّاس آمده اند تا ارثشان را طلب کنند، نه ولایت و حکومت را، و این موضوع از مشکلات است. چرا که ابوبکر در همان ابتدای کار موضوع را از ریشه برید و نزد عبّاس و علی علیه السلام و دیگران تأکید کرد که پیامبر صلی اللّه علیه وآله هیچ ارثی نگذاشته، و عمر نیز او را در این ماجرا کمک کرد. پس چگونه ممکن است عبّاس و علی علیه السلام بعد از وفات ابوبکر بازگشته باشند و برای موضوعی که تمام شده و امیدی به دست یابی آن نیست، تلاش کنند؟!
مگر آن که بگوییم: علی علیه السلام و عبّاس گمان کرده اند که شاید عمر حکم ابوبکر را در این ماجرا نقض کند که این نیز بعید است، زیرا علی علیه السلام و عبّاس در ماجرای گرفتن فدک، عمر را به همدستی با ابوبکر متّهم می کردند.
مگر نمی بینید که عمر می گوید: « من و ابوبکر را به ظلم و خیانت متّهم کردید»، بنا بر این چطور ممکن است که آن دو گمان کرده باشند که شاید عمر حکم ابوبکر را نقض کند و ارث آن دو را بدهد؟! (26).
محور پنجم: مطالبه میراث توسّط همسران پیامبر صلی اللّه علیه وآله
طبق نقل هایى، ثابت شده است که همسران پیامبر صلی اللّه علیه وآله عثمان را نزد ابوبکر فرستادند و ارث خودشان از رسول خدا صلی اللّه علیه وآله را مطالبه کردند. این ماجرا را عدّه ای از بزرگان با سندهایشان نقل کرده اند:
عبدالرزّاق از معمر از زُهری نقل می کند که عروه و عمره می گویند: همسران پیامبر صلی اللّه علیه وآله شخصی را نزد ابوبکر فرستاده و ارثشان را درخواست کردند.
عایشه کسی را نزد آنان فرستاد و گفت: چرا تقوای خدا پیشه نمی کنید؟ مگر رسول خدا صلی اللّه علیه وآله نگفت که ما ارث نمی گذاریم و آن چه بر جای می گذاریم صدقه است؟!
راوی می گوید: همسران پیامبر خدا صلی اللّه علیه وآله با این سخن عایشه راضی شده و درخواست خود را رها کردند (27).
ابن راهویه نیز این گونه نقل می کند: عبدالرزّاق از معمر از زُهری نقل می نماید که عروه و عمره می گویند: همسران پیامبر صلی اللّه علیه وآله شخصی را نزد ابوبکر فرستاده و ارث خود را طلب نمودند… (28).
این روایت را رافعی نیز آورده است. وی می گوید که از عبدالرزّاق از معمر از زُهری نقل شده که عروه و عمره گفته اند:… (29).
البتّه در این روایات نامی از شخص فرستاده شده نیامده است، ولی ابن شبه با سند خود از زُهری از عروه از عایشه نقل می کند که همسران پیامبر عثمان را فرستادند… (30).
بلاذرى (31)، یاقوت حموى (32) و برخی دیگر نیز این چنین نقل کرده اند، پس پنهان نگه داشتن نام « عثمان» نکته ای ناپنهان دارد!
نکته ی دیگر این که در تمام این روایات واژه « فرستادند» آمده است. ولی بُخارى، مسلم، احمد، نَسایی و عدّه ای دیگر با همین سند چنین نقل کرده اند: « آن ها قصد داشتند که عثمان را بفرستند» (33) ؛ و البتّه راز تغییر عبارت واضح و آشکار است.
نکته ی دیگر این که در تمام این روایات کسی که مانع شده و آن ها را از این مطالبه منصرف کرده « عایشه» است، بلکه در عبارت طبرانی آمده است که عایشه گفت: و من بودم که آن ها را از این درخواست منصرف کردم (34).
و در روایت ابن شبه آمده است که عایشه گفت: تصمیم همسران رسول خدا صلی اللّه علیه وآله در اثر گفته من پایان یافت (35).
و در روایت رافعی آمده است: پس آنان به سخن او رضایت داده و تصمیم خود را رها کردند (36).
این در حالی است که ما پیش تر مطلبی را از عایشه نقل کردیم که نشان می داد عایشه نیز مانند سایر همسران پیامبر از آن چه پدرش ابوبکر به پیامبر صلی اللّه علیه وآله نسبت داده بود، بی خبر بود؛ و این موضوع جای تأمّل دارد.
محور ششم: تکذیب گفتاری و رفتاری حدیث به وسیله ی ابوبکر
ما به نگارنده ی نامه قول داده ایم که « بی طرف باشیم» و از خودمان چیزی نگوییم، امّا ابوبکر خودش با گفتار و کردارش این حدیث را تکذیب نمود.
تکذیب رفتارى: تکذیب عملی او آن گونه بود که هنگامی که صدّیقه طاهره فاطمه ی زهرا علیها السلام از ابوبکر پرسید:
أفی کتاب اللّه أن ترثک ابنتک ولا أرث أبی؟!
آیا در کتاب خدا آمده است که دخترت از تو ارث می برد و من از پدرم ارث نمی برم؟
آن سان که پیش از این در روایت نورالدین حلبی نویسنده ی کتاب سیره نقل کردیم ابوبکر در پاسخ، نامه ی فدک را برای آن بانو نوشت. در همان زمان عمر وارد شد و پرسید: این چیست؟ پاسخ داد: نوشته ای است برای فاطمه درباره ی ارث پدرش.
عمر گفت: به مسلمانان چه خواهی داد در حالی که می دانی عرب به ستیز با تو برخواهند خواست؟
آن گاه عمر نوشته را گرفت و پاره کرد (37).
همچنین ابوبکر خود با احکامی که درباره ی اشیای بر جای مانده از رسول خدا صلی اللّه علیه وآله صادر کرده، حدیث خود را تکذیب نموده است؛ از جمله ی آن ها عبارت است از: حکم ابوبکر – و همچنین عمر – در مورد مَرکب، شمشیر و عمامه ی پیامبر خدا صلی اللّه علیه وآله.
احمد بن حنبل روایتی نقل کرده که با صراحت بیان می دارد که پیامبر خدا صلی اللّه علیه وآله چیزهایی را نزد امیرالمؤمنین علیه السلام گذاشته بود.
احمد می گوید: یحیی بن حَمّاد برای من نقل کرد که ابو عَوانه از اعمش از اسماعیل بن رجاء از عمیر مولی عبّاس نقل کرد که ابن عبّاس می گوید: هنگامی که رسول خدا صلی اللّه علیه وآله قبض روح شد و ابوبکر جانشین وی گشت عبّاس با علی علیه السلام بر سر چیزهایی که رسول خدا صلی اللّه علیه وآله از خود بر جا گذاشته بود اختلاف کرد.
ابوبکر گفت: هر چه را رسول خدا صلی اللّه علیه وآله بر جای گذاشته و اقدامی نسبت به آن نکرده من نیز هیچ اقدامی نمی کنم.
هنگامی که عمر جانشین وی شد علی علیه السلام و عبّاس اختلاف خود را نزد وی بردند.
عمر گفت: چیزی را که ابوبکر تغییر نداده، من نیز تغییر نمی دهم.
و هنگامی که عثمان جانشین او شد آنان اختلاف خود نزد وی بردند. عثمان سکوت کرد و سر خود را پایین افکند.
ابن عبّاس می گوید: من ترسیدم که عبّاس آن ها را بگیرد. از این رو با دست به پشت او زدم و گفتم: پدرجان! تو را سوگند می دهم که آن ها را به علی علیه السلام واگذارى. او نیز چنین کرد (38).
در این حدیث به آن چه پیامبر خدا صلی اللّه علیه وآله نزد امیر مؤمنان علی علیه السلام گذاشته بود، تصریح نکرده اند، امّا در دیگر روایات و گفتار علما به برخی از این اموال بر جای مانده تصریح شده است.
قاضی عبدالجبّار معتزلی در یک حدیث قطعی آن چه را پیامبر صلی اللّه علیه وآله برای امیر مؤمنان علیه السلام گذاشته این گونه نام برده است: شمشیر، مرکب، عمامه و چیزهایی دیگر. و در این زمینه سخنی را از ابو علی جبّایی نقل کرده که سیّد مرتضی رحمه اللّه نیز آن را پاسخ داده است (39). و این گفت و گو را ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه آورده است (40).
همچنین قاضی فقیه ابویعلی ابن فَرّاء حنبلی ( درگذشته ی 458 ) – که در مواردی مورد اعتماد ابن تیمیّه قرار گرفته – در مبحث صدقات رسول خدا صلی اللّه علیه وآله نوشته است:
صدقات رسول خدا صلی اللّه علیه وآله معیّن است، زیرا از او گرفته شده و مشخص شده است و آن ها هشت مورد بوده است. سپس آن ها را می شمارد و می گوید: امّا اموالی که غیر از این هشت صدقه بوده اند، عبارتند از….
او آن ها را نام می برد تا آن که می گوید: امّا خانه های همسران رسول خدا صلی اللّه علیه وآله در مدینه؛ آن حضرت به هر کدامشان همان خانه ای را که ساکن بودند بخشید و نیز آن را برایشان وصیت کرد. پس اگر این بخشش از سوی پیامبر صلی اللّه علیه وآله به عنوان تملیک بوده، از صدقات پیامبر صلی اللّه علیه وآله بیرون است، و اگر این بخشش برای سکونت و برای مدارای با آن ها بوده از صدقات به شمار می آید. امروزه آن ها بخشی از مسجد پیامبر صلی اللّه علیه وآله شده و گمان نمی کنم چیزی از آن ها بیرون از مسجد باشد.
وی در ادامه می نویسد: هُشام کلبی از عَوانه بن الحکم در مورد اسباب سفر رسول خدا صلی اللّه علیه وآله این گونه نقل کرده است: ابوبکر از اسباب سفر رسول خدا صلی اللّه علیه وآله، بیرق و کفش ایشان را به علی علیه السلام داد و گفت: غیر از این ها صدقه است.
اسود نیز نقل کرده است که عایشه می گوید: رسول خدا صلی اللّه علیه وآله در حالی از دنیا رفت که زره خود را در عوض 30 صاع جو نزد یک یهودی به امانت گذاشته بود.
اگر زرهش همان بوده باشد که به « بتراء» معروف است، نقل شده که این زره در روزی که حسین بن علی علیه السلام کشته شد بر تنش بوده… و اما برده…، چوب دستى… و انگشتر ایشان….
این مجموعه چیزهایی است که به عنوان صدقه و ماترک رسول خدا صلی اللّه علیه وآله بر جای ماند. واللّه اعلم (41).
در شرح نهج البلاغه – به نقل از ابوبکر جوهری در کتاب سقیفه – آمده است:
وسایل نبرد رسول خدا صلی اللّه علیه وآله، مَرکب و کفش او به علی داده شد… (42).
فضل بن روزبهان نیز به این روایت اعتراف کرده و منکر آن نشده، امّا سعی کرده است به اشکال وارد شده پاسخ دهد. البتّه سخن وی از ابن تیمیّه که اصل این خبر را منکر شده، به انصاف نزدیک تر است.
در این مورد ابن کثیر نیز در تاریخ خودش در بخش « آن چه از لباس، سلاح و مرکب از پیامبر صلی اللّه علیه وآله بر جا مانده و در دوران حیاتش به وی اختصاص داشته است» سخن به میان آورده و از انگشتر، شمشیر، کفش، ظرف، سرمه دان، لباس، اسب ها و مرکب های پیامبر صلی اللّه علیه وآله نام برده است.
ولی ابن کثیر کلامش را بسیار مجمل بیان کرده و نخواسته است که هیچ سخنی در مورد وضعیّت آن ها پس از وفات پیامبر صلی اللّه علیه وآله به میان آورد. با این حال وی از بیهقی نقل کرده که در روایات آمده است:
پیامبر صلی اللّه علیه وآله وفات کرد و از او استر سفید، سلاح، قطعه ای زمین، لباس و انگشتر بر جا ماند.
آرى، البته گفته است: استر پیامبر صلی اللّه علیه وآله – که همان شهباء باشد – سال ها پس از وی زنده بود، تا این که در دوران حکومت علی بن ابی طالب علیه السلام نزد وی بود (43).
تکذیب گفتارى: همان گونه که اشاره شد ابوبکر با گفتار خود حدیثی را که خودش به پیامبر خدا صلی اللّه علیه وآله نسبت داده بود تکذیب کرد.
در روایتی آمده است که هنگامی که مرگ ابوبکر نزدیک شد گفت:
من برای هیچ چیز از دنیا اندوهگین نیستم جز برای سه کاری که انجام دادم، و ای کاش آن ها را ترک می کردم. و سه کاری که ترک کردم و ای کاش آن ها را انجام می دادم. و سه چیزی که ای کاش از پیامبر صلی اللّه علیه وآله می پرسیدم. سپس ادامه داد:
دوست می داشتم که با خانه ی فاطمه کاری نداشتم و آن را نمی گشودم اگر چه با اعلام جنگ آن را بر من می بستند.
و دوست داشتم که از رسول خدا صلی اللّه علیه وآله می پرسیدم که این امر ( خلافت ) از آنِ کیست تا هیچ کس بر سر آن نزاع نکند (!!) (44).
بنا بر این کسی که در شایستگی خود برای امامت و جانشینی پیامبر خدا صلی اللّه علیه وآله تردید دارد، چگونه به خود اجازه می دهد در کارها تصرّف کند، به ویژه در آن چه به میراث رسول خدا صلی اللّه علیه وآله تعلّق دارد؟
این روایت در کتاب اموال نیز ذکر شده، امّا دست خوش تحریف قرار گرفته است، و به جای جمله: « ای کاش خانه فاطمه را نمی گشودم» چنین آمده است:
« ای کاش فلان کار و فلان کار را انجام نمی دادم». البتّه محقّق کتاب متوجّه تحریف شده و در پاورقی این موضوع را تذکّر داده است.
محور هفتم: تکذیب عملی عمر بن عبدالعزیز و دیگران
هفتمین محور مورد بررسی درباره ی این حدیث، تکذیب عملی برخی زمامداران است. عمر بن عبدالعزیز با باز گرداندن فدک به فرزندان زهرا علیها السلام و به همان صورت اولش، به طور عملی این حدیث را دروغ شمرد؛ و البته ماجرای عمر بن عبدالعزیز از قضایای ثابت شده تاریخ است. همچنین رفتار برخی دیگر از زمامداران که در کتاب های مفصّل نقل شده، گویای این مطلب است.
محور هشتم: تکذیب صریح حدیث توسّط حافظ ابن خراش
محور پایانی بحث و بررسی این حدیث، کاوش در راویان این حدیث است.
همان گونه که در محور چهارم گفتیم: برخی از حافظان بزرگ، راویان حدیث « إنّا معاشر الأنبیاء» را به دروغگویی متّهم کرده اند، و یکی از راویان آن، مالک بن اوس است.
فراتر این که حافظ ابن خراش که یکی از حافظان بزرگ از دانشمندان اهل تسنّن در قرن سوم است بر بطلان حدیث « إنّا معاشر الأنبیاء لا نورث…» و بر متّهم بودن مالک بن اوس به دروغگویی به طور خاص، تصریح نموده است.
نگاهی به شرح حال حافظ ابن خراش
در این جا بهتر است که سخن حافظ ذهبی را در شرح حال حافظ عبدالرحمان بن یوسف بن خراش مرور کنیم. ذهبی در شرح حال این حافظ بزرگ می نویسد:
ابن خراش ابو محمّد عبدالرحمان بن یوسف بن سعید بن خراش مَروَزی بغدادى، حافظ، فاضل و ناقد از فلان و فلان حدیث نقل کرده است. ابو سهل قَطّان، ابو العبّاس ابن عُقده، بکر بن محمّد صیرفی و برخی دیگر نیز از او حدیث نقل کرده اند.
بکر بن محمّد درباره ی او می گوید: از ابن خراش شنیدم که می گفت: برای اخذ حدیث و به دست آوردن آن ( متحمل رنج ها شدم تا جایی که ) پنج بار ادرار خود را نوشیده ام!
ابو نعیم در مورد ابن خراش می گوید: در قدرت حافظه، کسی را تواناتر از ابن خراش ندیدم.
ابن عَدی جرجانی نیز درباره ی او اظهار نظر کرده و می گوید:
او چیزهایی درباره ی تشیّع بیان کرده که امیدوارم تعمّدی بر دروغ نداشته باشد. از ابن عُقده شنیدم که می گفت: ابن خراش با ما چنان بود که وقتی چیزی درباره ی شیعه می نوشت، می گفت: این پیش من و تو بماند.
از عبدان شنیدم که می گفت: ابن خراش دو جلد کتابی را که در عیوب و مثالب شیخین تألیف کرده بود، نزد تاجری که پیش ما بود بُرد تا به دو هزار درهم مکانی برای او بسازد، و هنگامی که تمام شد از دنیا رفت.
ابو زُرعه محمّد بن یوسف در مورد ابن خراش می گوید: عیوب و مثالب شیخین را نقل کرده و رافضی بوده است.
ابن عَدی نیز درباره ی او اظهار نظر می کند و می گوید: از عبدان شنیدم که می گفت: به ابن خراش گفتم: حدیث « ما ترکناه صدقه» چگونه است؟
گفت: باطل است. مالک بن اوس به جعل این حدیث متّهم است.
ذهبی در ادامه خطاب به ابن خراش می نویسد:
از جاهلان رافضی که نه حدیث می فهمند و نه سیره (!!) عجیب نیست، امّا تو ای حافظ فاضل – که اگر راست گفته باشی در سفر برای اخذ حدیث ادرار نیز نوشیده ای – چه عذری در پیشگاه خدا دارى؟ با این که به مسائل آگاه بوده اى؟ پس تو یک زندیق و دشمن حق هستی که خدا از تو راضی نباشد (!!)
آن گاه ذهبی در پایان شرح حال ابن خراش این گونه می نگارد:
ابن خراش در سال 283 مُرد و به غیر رحمت خدا پیوست (!!) (45). ذهبی در کتاب سیر اعلام النبلاء نیز به نگارش شرح حال ابن خراش می پردازد و پس از بیان آن چه که نقل کردیم این گونه می نویسد:
این شخص لغزیده و خوار شده است. علم و آگاهی او موجب بدبختى، و تلاشش سبب گمراهی او گشته است. از سوء عاقبت به خدا پناه می بریم (!!) (46).
وی در میزان الاعتدال نیز نامی از ابن خراش به میان آورده و این گونه می نگارد:
به خدا سوگند! این مرد شیخی است که لغزیده و تلاشش به گمراهی رفته است. او حافظ روزگار خود بوده، ( برای اخذ علم و دانش ) سفرهای بسیاری نموده و آگاهی و احاطه زیادی داشته است، و با این حال از دانش خود نفعی نبرده است… (47).
دو نکته درباره ی حافظ ابن خراش
با توجّه به شرح حالی که از حافظ ابن خراش آوردیم، اکنون نظر نگارنده نامه، و همچنین خوانندگان را در مورد او به دو نکته جلب می نماییم:
نکته یکم: عدم اعتماد مصلحتى
حافظ خطیب بغدادی نیز به شرح حال ابن خراش می پردازد. وی پس از ذکر مشایخ و راویان در توصیف وی چنین می نویسد:
ابن خراش از کسانی است که برای اخذ حدیث سفرهای زیادی را به عراق، شام، مصر و خراسان رفته است. او به قدرت حافظه و شناخت حدیث وصف شده است.
گفتنی است که خطیب بغدادی سخن ابن خراش را درباره ی حدیث « إنّا معاشر الأنبیاء» نقل نکرده است. فقط همان را که ذهبی از ابن عَدی و او از عبدان روایت کرده نقل نموده است. البتّه همان روایت را نیز تحریف کرده و متن آن را تغییر داده و چنین نوشته است:
ابو سعد مالینی به ما خبر داد که عبداللّه بن عَدی به او گفت: از عبدان شنیدم که او می گفت: تاجری دو هزار درهم به ابن خراش بخشید تا در بغداد مکانی بسازد و در آن جا حدیث بگوید. امّا ابن خراش از آن استفاده نکرد، هنگامی که تمام شد از دنیا رفت (48).
این در حالی است که ابن جوزی هیچ یک از این دو سخن را نیاورده است. وی در شرح حال ابن خراش این گونه گفته است:
او از کسانی است که برای اخذ حدیث سفرهای زیادی را به شهرهای مختلف رفته، و به قدرت حافظه و شناخت حدیث وصف شده است. تنها عیبی که دارد این است که او به رافضی بودن متّهم است (49).
جلال الدین سیوطی نیز به شرح حال ابن خراش پرداخته و سخن او را درباره ی آن حدیث نقل کرده است، ولی آن را تحریف نموده و نوشته است:
عبدان می گوید که به ابن خراش گفتم: حدیث « ما ترکناه صدقه» چگونه است؟
پاسخ داد: باطل است.
عبدان گوید: او احادیث مرسل را نقل می کرد و… (50).
سیوطی این عبارت را که ابن خراش مالک بن اوس را متّهم به دروغگویی می نمود، حذف کرده است.
نکته دوم: اعتماد مصلحتى
دانشمندان اهل تسنّن به ابن خراش در موارد دیگر اعتماد کرده اند.
با وجود تمام این سخنان، این عالم و حافظ مورد بی اعتمادی علمای اهل تسنّن قرار نگرفته است، بلکه در موضوعات دیگر، نظرات وی در احادیث و جرح و تعدیل راویان آن ها از درجه ی اعتبار ساقط نگردیده و همواره آراء و دیدگاه های او نقل شده و مورد توجّه قرار گرفته است.
برای اطمینان بیشتر می توانید به کتاب های آنان مانند: تهذیب التهذیب و هدی الساری – مقدمه فتح الباری فی شرح صحیح البُخاری – نوشته ی حافظ ابن حجر عسقلانی که متأخّر از ذهبی نیز می باشد، مراجعه کنید.
به راستی با این وصف آیا یک انسان منصف و محقق می تواند با این خطاب ذهبی نسبت به ابن خراش موافق باشد که گفت: « پس تو یک زندیق و دشمن حق هستی که خدا از تو راضی نگردد»؟!
پینوشتها:
1. تاریخ الخلفاء: 86 و ر.ک تاریخ دمشق: 30 / 311، در این منبع آمده است: « ما ترکنا».
2. الصواعق المحرقه: 19.
3. ر.ک کنز العمال: 5 / 604 حدیث 1409 به نقل از ابن سعد، احمد بن حنبل، بُخارى، مسلم، ابی داوود، ابن الجارود، ابوعوانه، ابن حبان و بیهقی و 11 / 20 حدیث 30458 به نقل از احمد بن حنبل و بیهقى.
4. شرح المختصر: 2 / 58 و 59.
5. المحصول فی علم الاصول: 2 / 180 و 181.
6. المستصفی فی علم الاصول: 2 / 121 و 122.
7. الاحکام فی اصول الاحکام: 2 / 297 و 298.
8. کشف الاسرار فی شرح اصول البزدوی: 2 / 688.
9. فواتح الرحموت – شرح مسلم الثبوت – هامش المستصفى: 2 / 132.
10. شرح المواقف: 8 / 355.
11. شرح المقاصد: 5 / 278.
12. التفسیر الکبیر: 5 / 218.
13. تهذیب الاحکام: 6 / 2 و 3.
14. سوره نمل: آیه 16.
15. سوره مریم: آیات 6 و 5.
16. سوره انبیاء: آیه 79.
17. سوره مریم: آیه 12.
18. اشاره به سوره مریم: آیات 6 و 5.
19. صحیح مسلم: 5 / 152، کتاب جهاد باب حکم فیء.
20. حَسَن الاسناد در اصطلاح اهل تسنّن روایتی است که سند آن حسن باشد، ولی متن حدیث به واسطه شذوذ یا علّت، حسن نباشد.
21. کنزالعمال: 5 /586، حدیث 14044.
22. صحیح بُخارى: 4 / 108.
23. صحیح بُخارى: 5 / 207، 7 / 114، 8 / 267 و 9 / 187.
24. صحیح مسلم: 5 / 152 و 153، کتاب الجهاد والسیر، باب حکم فىء.
25. شرح صحیح مسلم: 12 / 59 حدیث 1757، باب حکم فىء از کتاب الجهاد والسیر.
26. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: 16 / 229 و 230.
27. المصنّف: 5 / 471 حدیث 9773.
28. مسند ابن راهویه: 2 / 362.
29. التدوین فی أخبار قزوین: 4 / 27.
30. تاریخ المدینه المنوره: 1 / 207.
31. فتوح البلدان: 1 / 43.
32. معجم البلدان: 4 / 272.
33. صحیح بُخارى: 8 / 268 حدیث 7، صحیح مسلم: 5 / 153، مسند احمد: 6 / 262، سنن نَسایى: 4 / 66 حدیث 6311.
34. المعجم الاوسط: 4 / 270 و 271.
35. تاریخ المدینه المنوره: 1 / 205.
36. التدوین فی اخبار قزوین: 4 / 27.
37. سیره حلبیه: 3 / 488.
38. مسند احمد: 1 / 13. این روایت پیشتر نقل گردید.
39. المغنی فی الامامه: 20، ق 1، 331، والشافی فی الامامه: 4 / 82.
40. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: 16 / 261.
41. الاحکام السلطانیه: 221 – 226.
42. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: 16 / 214.
43. البدایه والنهایه: 6 / 2.
44. تاریخ طبرى: 2 / 353 و 354، الامامه والسیاسه: 1 / 36 و 37، الاموال تألیف ابی عبید: 174 و 175 حدیث های 353 و 354، العقد الفرید: 3 / 279 و 280 و دیگر منابع.
45. تذکره الحفاظ: 2 / 684.
46. سیر اعلام النبلاء: 13 / 510.
47. میزان الاعتدال: 2 / 330.
48. تاریخ بغداد: 10 / 280.
49. المنتظم: 7 / 291.
50. طبقات الحفاظ: 301.
منبع مقاله : حسینی میلانی، علی؛ (1390)، فدک در فراز و نشیب (پژوهشی در مورد فدک در پاسخ به یک دانشور سنّی)، قم: الحقایق، چاپ پنجم