علیمه
عَلِمَ، عِلْماً، الرّجل: حصلت له حقیقه العِلم،
العِلْم: إدراک الشىء بحقیقته،
العَلیم: المتصف بالعلم.
زنى را که دانش فراوان داشته باشد، «علیمه» گویند. حضرت صدیقه کبرى (علیهاالسلام) بر همهى علوم، آگاه بود، تا آنجا که ائمهى اطهار (علیهم السلام) براى روشن شدن حوادث آینده، به «صحیفه فاطمیه» مراجعه مىکردند.
فاطمه علیهاالسلام بانوى دانشمند مدینه
«السلام علیک أیّتها المحدثه «العلیمه».
سلام و درود بر تو! اى خانمى که حدیثگوى و دانشمند بودى!» (1)
پی نوشت ها :
1- بحارالانوار، ج 100، ص 199، ر 20.
عدیله
عدل، عدلاً السهم و نحوه،
العدل: النظیر والمثل،
العدیل: النظیر والمثل، المعادل فى الحمل والمرکب.
حضرت فاطمهى زهرا (علیهاالسلام) در نهایت پاکى و طهارت بودند و از آنجا که پاکى و طهارت حضرت مریم (علیهاالسلام) در قرآن مطرح شده است، گفتهاند: فاطمهى زهرا (علیهاالسلام) در پاکدامنى عدیله و همسان مریم است.
فاطمهى زهرا علیهاالسلام همسان حضرت مریم علیهاالسلام
عن ذیالنون المصری قال:
«خرجت فی بعض سیاحتی حتى کنت ببطن السماوه (1)
فأفضى لی المسیر إلى تدمر (2)
فرأیت بقربها أبنیه عادیه قدیمه فساورتها فإذا هی من حجاره منقوره فیها بیوت و غرف من حجاره و أبوابها کذلک بغیر ملاط و أرضها کذلک حجاره صلده فبینا أجول فیها إذ بصرت بکتابه غریبه على حائط منها فقرأته فإذا هو:
أنا ابن منى والمعشرین و زمزم *** و مکه والبیت العتیق المعظم
و جدى النبی المصطفى و أبی الذی *** ولایته فرض على کل مسلم
و اُمّی البتول المستضاء بنورها *** إذا ما عددناها عدیله مریم
و سبطا رسولالله عمی و والدی *** و أولاده الأطهار تسعه أنجم
متى تعتلق منهم بحبل ولایه *** تفز یوم یجزى الفائزون و تنعم
ائمه هذا الخلق بعد نبیّهم *** فإن کنت لم تعلم بذلک فإعلم
أنا العلوی الفاطمی الّذی إرتمى*** به الخوف و الأیام بالمرء ترتمی
فضاقت بى الأرض الفضاء برحبها*** و لم أستطع نیل السماء بسلم
فألممت بالدّار الّتی أنا کاتب***علیها بشعری فإقرأ إن شئت و ألمم
و سلّم لأمر الله فی کل حاله*** فلیس أخو الإسلام من لم یسلم
قال ذوالنون: فعلمت أنّه علوی قد هرب و ذلک فی خلافه هارون و وقع إلى ما هناک فسألت من ثَمَّ، من سکّان هذه الدار و کانوا من بقایا القبط الأوّل هل تعرفون من کتب هذا الکتاب؟ قالوا: لا والله ما عرفناه إلاّ یوماً واحداً فإنّه نزل بنا فأنزلناه فلمّا کان صبیحه لیلته غداً فکتب هذا الکتاب و مضى قلت: أیّ رجل کان؟ قالوا: رجل علیه أطمار رثه تعلوه هیبه و جلاله و بین عینیه نور شدید لم یزل لیلته قائماً و راکعاً و ساجداً الى أن إنبلج له الفجر فکتب و إنصرف. (3)
ذالنون مصرى مىگوید: براى سیاحت و سیر و سفر به قصد شهرى در عراق (سماوه) از مصر خارج شدم، در مسیر به شهرى در سوریه رسیدم، در نزدیکى این شهر خانههایى قدیمى دیدم که عادى بودند، وقتى این خانهها را دور زدم و داخل آنها شدم، همهى منازل از سنگ بود، اطاقها و سقفها و دیوارها از سنگ بودند به گونهاى که آنها را به صورت منزل تراشیده بودند. در میان این اطاقها مىگشتم ناگاه نوشتهاى را به دیوار آن دیدم، آن را خواندم، این شعر بود:
من فرزند منى و مشعر و زمزم و مکه و خانهى کعبه هستم. جدّ من پیامبر اکرم، محمّد مصطفى (صلى اللَّه علیه و آله و سلم) است. پدرم آن کسى است که ولایتش بر هر مسلمانى واجب است. مادرم بتول بود هم او که از درخشش صورتش همه جا نورانى مىگشت، همان زنى که در پاکى همانند مریم بود. دو فرزند پیامبر (حسن و حسین) عمو و پدرم هستند، همانهایى که نُه فرزندشان ستارههاى درخشان آسمان ولایتند. هرگاه کسى به ریسمان ولایت آنان چنگ زند در زمانى که رستگاران نجات یابند آنان نیز از آتش رها گشته و در بهشت متنعم مىشوند. اینان پیشوایان دین، پس از رسولاللَّه هستند اگر این مطلب را نمىدانى بدان و آگاه باش، من فرزند على و فاطمه هستم….
«ذوالنون گوید: دانستم که این نوشتهى یکى از فرزندان حضرت على(علیه السلام) است که به آنجا گریخته و این واقعه در زمان حکومت هارون بوده است. از ساکنین آنجا سؤال نمودم: آیا مىدانید چه کسى این مطلب را نوشته است؟
گفتند: نه، ما او را نمىشناسیم، او یک شب آمد ما او را منزل دادیم و فرداى آن شب، این نوشته را نوشت و رفت. گفتم: چگونه مردى بود؟ گفتند: مردى با هیبت و جلالت، که از میان دو چشمش نورى درخشان بود، شبى که در اینجا بود، یا در رکوع بود و یا سجود و یا قیام، تا صبح شد، آنگاه این مطالب را نوشت و رفت. (در ذیل روایت، علامهى مجلسى احتمال دادهاند نویسندهى آن شعر، امام کاظم(علیه السلام) باشند.)»
پی نوشت ها :
1- السماوه، بلده فی العراق. المنجد.
2- تدمر او عروس الصحراء او پالمیرا، مدینه فی قلب الصحراء السوریه. المنجد. 3- (قال المجلسی قدسسره ذیل الروایه) أقول: لا یبعد کونه الکاظم(علیه السلام) ذهب لإتمام الحجه علیهم. بحارالانوار، ج 48، ص 181 و 182، ر 25، از مقتضب الأثر، ص 55.
فاضله
فَضِلَ و فَضُلَ، فَضْلاً: کان ذا فضل، کان ذا فضیله،
الفَضْل: الإحسان أو الإبتداء، به بلا عله له،
فاضل: ذوالفضل، ذوالفضیله،
الفاضله: الدرجه الرفیعه فی الفضل.
زنى را که داراى منقبت و فضیلتى باشد، فاضله گویند. حضرت فاطمه ی زهراء (علیهاالسلام) عین فضیلت است. و به قول شاعر:
أ ترید أن تحصى فضائل فاطم *** نقد الحساب و فضلها لم ینفد
شمارش اوصاف فاطمهى زهرا (علیهاالسلام) تمام نخواهد شد، اما اعداد به اتمام خواهد رسید.
فاطمهى زهراء علیهاالسلام زنى با فضیلت
«… السلام علیک أیّتها «الفاضله» الزکیه…،
درود بر تو اى زن با فضیلت! و اى زنى که از هر آلودگى خود را پاک نمودهاى». (1)
پی نوشت ها :
1- بحارالانوار، ج 100، ص 199، ر 20 از الاقبال، ص 100.
فریده
الفرید: الواحد، المتفرّد، الّذی لا نظیر له، الشذره ت فصل الذهب و اللؤلؤ، الدر إذا نظم و فصل بغیره، الجوهره النفیسه،
الفریده: مؤنث الفرید، یقال: أتى بالفرائد، أی، بألفاظ تدّل على عظم فصاحته و جزاله منطقه و إصاله عربیته.
هر چیز که مانند درّ و گوهر نایاب و نفیس باشد، فرید و فریده گویند. حضرت فاطمهى زهرا (علیهاالسلام) ، گوهرى بىنظیر در میان تمام زنان جهان است، لذا شایسته است او را فریده بنامیم. زنى که تنها و بىیاور بماند، مانند گوهرى است دور از دست دیگران، همچون حضرت فاطمهى زهرا (علیهاالسلام) که پس از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) بىیار و یاور ماند، لذا یکى از القاب ایشان فریده مىباشد، چنانچه در روایت ذیلالذکر مىآید.
فضه از حضرت فاطمهى زهراء علیهاالسلام خبر مىدهد
روى ورقه بن عبداللَّه الأزدی قال:
«خرجت حاجّاً إلى بیتاللَّه الحرام راجیاً لثواب اللَّه ربّ العالمین.
فبینما أنا أطوف و إذا أنا بجاریه سمراء و ملیحه الوجه، عذبه الکلام و هی تنادی بفصاحه منطقها و هی تقول: «اللهمّ ربّ الکعبه الحرام و الحفظه الکرام و زمزم والمقام والمشاعر العظام و رب محمّد خیر الأنام (صلى اللَّه علیه و آله و سلم) البرره الکرام أسالک أن تحشرنی مع ساداتی الطاهرین و أبنائهم الغر المحجلین المیامین». ألا فاشهدوا یا جماعه الحجاج! والمعتمرین! إنّ موالی خیره الأخیار و صفوه الأبرار والذین علا قدرهم على الأقدار و إرتفع ذکرهم فی سائر الأمصار المرتدین بالفخار. قال ورقه بن عبداللَّه فقلت یا جاریه! إنّی لأظنک من موالی أهل البیت علیهمالسلام فقالت: أجل. قلت لها: و من أنت من موالیهم؟ قالت: أنا فضه أمه فاطمه الزهراء إبنه محمّد المصطفى صلى الله علیها و على أبیها و بعلها و بنیها، فقلت لها: مرحباً بک و أهلاً و سهلاً فلقد کنتُ مشتاقا إلى کلامک و منطقک فارید منک الساعه أن تجیبینی من مسأله أسالک فإذا أنت فرغت من الطّواف قفی لی عند سوق الطعام حتى آتیک و أنت مثابه مأجوره. فإفترقنا، فلما فرغت من الطّواف و أردت الرجوع إلى منزلی جعلت طریقی على سوق الطعام و إذا أنا بها جالسه فی معزل عن الناس فأقبلت علیها و إعتزلت بها و أهدیت إلیها هدیه و لم أعتقد أنها صدقه ثم قلت لها: یا فضه! أخبرینی عن مولاتک فاطمه الزهراء(علیهاالسلام) و ما الّذی رأیت منها عند وفاتها بعد موت أبیها محمّد(صلى اللَّه علیه و آله و سلم) قال ورقه: فلمّا سمعت کلامی تغر غرت عیناها بالدّموع، ثم إنتحبت نادبه و قالت: یا ورقه بن عبداللَّه! هیجت علی حزناً ساکناً و اشجاناً فی فؤادی کانت کامنه فإسمع الآن ما شاهدت منها (علیهاالسلام) إعلم أنّه لما قبض رسولاللَّه (صلى اللَّه علیه و آله و سلم) إفتجع له الصغیر والکبیر و کثر علیه البکاء علیه البکاء و قلّ العزاء و عظم رزوه على الأقرباء و الأصحاب والأولیاء و الأحباب والغرباء و الأنساب و لم تلق إلّا کلّ بک و باکیه و نادب و نادبه و لم یکن فى أهل الأرض والأصحاب والأقرباء والأحباب أشدّ حزناً و أعظم بکاء و إنتحاباً من مولاتی فاطمه الزهراء(علیهاالسلام) و کان حزنها یتجدد و یزید و بکاؤها یشتد فجلست سبعه أیام لایهدالها أنین و لایسکن منها الحنین کل یوم جاء کان بکاؤها اکثر من الیوم الأوّل فلما فی الیوم الثامن أبدت ما کتمت من الحزن فلم تطق صبراً إذ خرجت و صرخت فکانها من فم رسولالله (صلى اللَّه علیه و آله و سلم) تنطق فتبادرت النسوان و خرجت الولائد والوالدان و ضج الناس بالبکاء والنحیب و جاء الناس من کل مکان و اطفئت المصابیح لکیلا تتبین صفحات النساء و خیل إلى النسوان أنّ رسولاللَّه صلى الله علیه و آله قد قام من قبره و صارت الناس فى دهشه و حیره لما قد رهقهم و هی(علیهاالسلام) تنادی و تندب أباه واأبتاه واصفیا وامحمداه وا اباالقاسماه و اربیع الأرامل والیتامى من للقبله و المصلى و من لابنتک الوالهه الثکلى، ثم أقبلت تعثر فى اذیالها و هی لاتبصر شیئاً من عبرتها و من تواتر دمعتها حتى دنت من قبر أبیها محمد (صلى اللَّه علیه و آله و سلم) فلما نظرت إلى الحجره وقع طرفها على الماذنه فقصرت خطاها و دام نحیبها و بکاها الى ان اغمى علیها فتبادرت النسوان إلیها فنضحن الماء علیها و على صدرها و جبینها حتى أفاقت فلما افاقت من غشیتها قامت و هی تقول رفعت قوتی و خاننی جلدی و شمت بی عدوی والکمد قاتلی. یا أبتاه! بقیت والهه وحیده و حیرانه «فریده» فقد إنخمد صوتی و انقطع ظهرى و تنغص عیشی و تکدر دهری فما أجد یا أبتاه! بعدک أنیساً لوحشتى و لا راداً لدمعتی و لا معیناً لضعفی فقد فنّى بعدک محکم التنزیل و مهبط جبرئیل و محلّ میکائیل إنقلبت بعدک یا أبتاه! الأسباب و تغلقت دونی الأبواب فأنا للدنیا بعدک قالیه و علیک ما ترددت أنفاسی باکیه لاینفد شوقى إلیک و لا حزنی علیک…، “(1)
ورقه بن عبداللَّه ازدى مىگوید: از منزل خارج شدم و به امید ثواب و اجر خداوند متعال، براى انجام مناسک حج به زیارت بیتالحرام مشرف شدم. در حالى که طواف مىکردم خانمى سبزه رو، شیرین گفتار و خوش کلام دیدم که با لهجهاى فصیح ندا مىداد: «اللهمّ رب الکعبه الحرام والحفظه الکرام و زمزم والمقام والمشاعر العظام و ربّ محمد خیر الأنام (صلى اللَّه علیه و آله و سلم) البرره الکرام أسالک أن تحشرنی مع ساداتی الطاهرین و أبنائهم الغرّ المجّلین المیامین.» اى حجّاج! آگاه باشید که بزرگان من از بهترین مردم بودند، از برگزیدگان خوبان بودند، کسانى که عظمت آنها بر هر عظمتى، برترى داشت، لباس فخرى که بر تن داشتند، در هر زمانى یاد آنها را زنده داشت. به او گفتم: اى خانم! گمان مىکنم از خدمتکاران اهلبیت(علیهم السلام) باشى. جواب داد: بلى. گفتم: خدمتکار چه کسى از اهلبیت(علیهم السلام) بودى؟ گفت: من فضه هستم، خدمتکار حضرت فاطمهى زهرا (علیهاالسلام) ، دختر حضرت محمّد (صلى اللَّه علیه و آله و سلم) هستم که بر او و شوهر و دو فرزندش درود باد! بدو گفتم: آفرین بر شما! من بسیار مشتاق بودم تا سخنان شما را بشنوم، خواهان فرصتى هستم تا مطلبى را با شما در میان بگذارم، هرگاه از طواف فارغ شدى، در بازار غذافروشان بایستید تا من بیایم، خداوند به شما ثواب و اجر عنایت کند. این کلام را که گفتیم، از همدیگر جدا شدیم.
«زمانى که از طواف فارغ شدم و مىخواستم به منزل مراجعت کنم، راهم را به طرف بازار طعام قرار دادم، ایشان را یافتم و در کنارش، به دور از مردم نشستم و هدیهاى به او دادم که مرادم صدقه نبود. به او گفتم: اى فضه! از بانوى خود فاطمهى زهرا (علیهاالسلام) برایم بگو، بعد از رحلت پدرش، حضرت محمد(صلى اللَّه علیه و آله و سلم) و هنگام شهادت حضرت فاطمهى زهراء (علیهاالسلام) چه دیدى؟
«ورقه مىگوید: زمانى که فضّه این سخن مرا شنید چشمانش پر از اشک شد، نالهاى سر داد و گفت: اى ورقه بن عبداللَّه! غم و اندوهى را که مدتى فراموش شده بود تازه نمودى؟ غم جانکاهى که در قلبم پنهان کرده بودم، آشکار کردى، پس بشنو که از آن بانو (علیهاالسلام) چه دیدم.
«آنگاه که پیامبر از دنیا رفت، کوچک و بزرگ در مصیبت او فرورفتند، گریهى بر او بسیار بود و تسلىدهنده و آرامشى در میان نبود. این مصیبت بر خویشاوندان و اصحاب و دوستان و حتى غریبهها سنگین بود، با کسى برخورد نمىکردى مگر این که گریان بود و ناله سر مىداد. در بین تمام اهل زمین از اصحاب و دوستان و خویشاوندان، کسى از بانویم فاطمهى زهرا (علیهاالسلام) اندوه و گریه و ناله بیشتر نداشت. غم و اندوه او زیاد مىگشت و تازه مىشد و گریه او شدت مىیافت. هفت روز صبر نمودیم، نالهها و فریادهاى او خاموش نگشت، هر روز که مىآمد، گریهى او از روز پیشین بیشتر مىشد، روز هشتم که رسید، آنچه از غم و اندوه پنهان نموده بود، به یکباره آشکار کرد. طاقت صبر و شکیبایى نداشت، از خانه خارج مىشد و ناله سر مىداد، به گونهاى سخن مىگفت که گویى پیامبر اکرم(صلى اللَّه علیه و آله و سلم) سخن مىگوید، زنها به سوى او شتافتند و فرزندان، از خانهها خارج شدند، مردم ناله سر مىدادند و گریه مىکردند، مردم از همه جا جمع شدند، چراغها را خاموش کردند تا کسى صورت زنها را نبیند، زنان گمان مىکردند پیامبر اکرم(صلى اللَّه علیه و آله و سلم) از قبر بیرون آمده، همه در وحشت و اضطراب بسر مىبردند، فاطمهى زهراء(علیهاالسلام) ناله و فریاد مىزد: وامحمّداه! وا اباالقاسماه!
«گامهایش لغزان شد، از بس گریه مىکرد و اشک مدام از چشمانشان جارى بود، دیگر جایى را نمىدید. جلو آمدند تا نزدیک قبر پیامبر اکرم(صلى اللَّه علیه و آله و سلم) شدند، پس نگاهى به حجره انداختند، همان جا که در کنارش مأذنه قرار داشت، گامهایش را کوتاه برمىداشت، گریه و نالهاش ادامه داشت تا این که بىهوش شد، زنان به طرف او دویدند، آب بر سر و روى او ریختند تا به هوش آمد، زمانى که به هوش آمد، ایستاد و عرضه داشت: توانم ناتوان شده است، بدنم یارىام نمىکند، دشمنم سرکوفت مىزند، غم و اندوه مرا مىکشد. پدرجان! تنها، با غم بسیار، حیران و مضطرب ماندهام. صدایم خاموش شده، پشتم شکسته، زندگىام نابود شده، روزگارم تیره و تار است. پدرجان! بعد از تو هیچ مونسى به هنگام تنهایىام ندارم. کسى نیست که اشکهایم را بزداید، کمکى براى ناتوانىهایم نمىیابم، بعد از تو فراموش شد که قرآن بر ما نازل شده، خانهى ما محل رفت و آمد جبرئیل بوده، میکائیل به منزل ما مىآمده. پدر جان! بعد از تو همه چیز دگرگون شد، درها همه بر رویم بسته است، بعد از تو دیگر هیچ مهرى بر این دنیا ندارم، همیشه بر تو گریانم شوق دیدار تو و غم جانکاه رفتنت، هیچگاه از من جدا نمىشود.»
پی نوشت ها :
1- بحارالانوار، ج 43، ص 174- 176، ر 15.