تماثل وحى با شهود عارفان

تماثل وحى با شهود عارفان

نویسنده: حضرت آیه اللّه جوادى آملى
اگر بنا باشد بین وحى و بین دانشى از دانشهاى بشرى سنخیت باشد، مى‌توان آن را با مشاهده عرفا سنجید؛ زیرا هر دو از سنخ علم شهودى‌اند نه حصولى، لیکن تفاوت اصیل وحى انبیا با شهود عارفان در این است که عارف گاهى با مثال متصل به نفس خود در ارتباط است و مطالبى را مشاهده مى‌کند و گاهى در ارتباط با مثال منفصل امورى را مى‌بیند و به هر تقدیر در هیچ حال معصوم نیست و احتمال خطا در کشف او راه دارد چنانکه کشف خلاف در شهودهاى اهل معرفت رایج است لذا برخى از آنان بعض دیگر را تکذیب مى‌کنند اما وحى پیامبران هماره در ارتباط با متن واقع، و همواره با عصمت همراه است لذا احتمال خطا در آن راه ندارد، و کشف خلاف هم نخواهد داشت، لذا انبیا همیشه یکدیگر را تصدیق مى‌کنند.

پاسخ به چند شبهه در اعجاز قرآن
امیرالمؤمنین (سلام اللّه علیه )مى‌فرماید: «انّما سمیت الشبهه شبهه لانها تشبه الحق» (1) : کلمه «شبهه» ازشباهت است و معناى آن سخن باطلى است که در ظاهر، شبیه حق باشد، هر چیز باطلى که شبیه حق باشد و به آن «شبهه» مى‌گویند.
شبهاتى که در این فصل به آنها پاسخ داده مى‌شود برخى مربوط به اصل اعجاز قرآن است و برخى مربوط به یکى از وجوه اعجاز قرآن. نخست «شبهه تماثل» که مربوط به اصل اعجاز است بررسى مى‌شود و سپس به شبهاتى در اعجاز لفظى قرآن و در هماهنگى و عدم اختلاف آیات قرآن پاسخ داده خواهد شد .

یک – شبهه «تماثل»
در بحث تحدى گفته شد که براساس قانون تماثل که مى‌گوید«حم الامثال فى ما یجوز و فى ما لا یجوز واحد»، اگر این قرآن، سخن بشر باشد نه کلام خداوند، پس افراد بشر – که مانند رسول اکرم (ص) در بشر بودن هستند – باید بتوانند کتابى این چنین بیاورند و اگر نتوانند روشن مى‌شود که قرآن، کتاب الهى است نه بشرى.! این قانون، قانونى عقلى است و مشرکین نیز آن را قبول دارند وگرنه، نمى‌شد براساس آن استدلال کرد.
مشرکین از همین قانون بر ضد وحى و نبوت استفاده کرده، مى‌گویند: بر اساس قانون تماثل اگر مدعى پیامبرى راست مى‌گوید و بر او، که به گفته خودش بشرى است مانند ما: «قل انما أنا بشر مثلکم » (2) وحى نازل مى‌شود و ملائکه را مى‌بیند، پس چرا براى ما این حالت پیش نمى‌آید؟ مگر مانیز مثل او نیستیم و مگر قانون تماثل نمى‌گوید که در افراد همانند، اگر چیزى براى یکى ممکن بود، براى دیگر افراد نیز ممکن است؟ بنابراین، تا وقتى که بر ما وحى نازل نشود، صحت وحى و نیز حقانیت دین را نمى‌پذیریم.
این شبهه در واقع، اشکالى است عمومى و مربوط به اعجاز همه انبیا و اختصاصى به قرآن ندارد؛ زیرا هر پیامبرى که معجزه‌اى بیاورد و در برابر منکران، تحدى به آوردن مثل آن کند، منکران نیز مى‌توانند براساس قاعده تماثل بگویند که چون تو نیز بشرى مانند ما هستى «ان أنتم الا بشر مثلنا» (3) پس چرا بر ما نیز وحى نمى‌شود و چرا ما نیز مثل تو نمى‌توانیم معجزه‌اى داشته باشیم.

پاسخ شبهه
خداى سبحان در برابر این استدلال مشرکان که در هنگام دیدن معجزات انبیا مى‌گفتند: «لن نؤمن حتى نؤتى مثل ما أوتى رسل اللّه » (4) : به تو ایمان نمى‌آوریم مگر اینکه آنچه به رسولان الهى داده شده است به ما نیز داده شود، مى‌فرماید: «اللّه أعلم حیث یجعل رسالته» (5) : خداوند مى‌داند که رسالتش را در چه کسى قرار دهد. رسالت در جایى قرار مى‌گیرد که لیاقت وطهارت و عصمت در آنجا باشد. اگر پیامبر به دستور خدا به ما مى‌گوید من بشرى مثل شما هستم: «قل انما أنا بشر مثلکم» (6) بعد از آن هم مى‌گوید: «یوحى الىّ»یعنى دریافت وحى و داشتن معجزه مربوط به ویژگى روحى فوق‌العاده‌اى است که او دارد و دیگر افراد عادى بشر آن را ندارند و به دلیل همان ویژگى و لیاقت است که وحى به او داده شده است و رسالت الهى به گزاف به هر بشرى داده نمى‌شود .
بنابراین، اگر چه قانون تماثل تخصیص‌ناپذیر است ولى آن حضرت به دلیل خصیصه فوق‌العاده‌اى که دراد تخصصا از این قانون خارج است. البته تحلیل مسئله، محصول دیگرى را به همراه دارد و آن اینکه قانون تماثل تنها در محدوده خاص خود، حاکم است و چون افراد عادى از لحاظ سعه روح و شرح صدر و عصمت نفس مثل پیامبر (ص)نیستند، لذا مشمول کبراى قانون تماثل نخواهند بود و چون انبیاى دیگر و نیز اولیاى معصوم الهى در اصل عصمت و طهارت روح مثل پیامبراند، لذا آن ذوات مقدس نیز از فیض وحى برخوردارند و درجات وحى یابى آنان وابسته به مراتب عصمت و ولایت آنهاست .
نتیجه آنکه در بین جوامع انسانى افراد فراوانى یافت شده‌اند به نام انبیا و ائمه معصومین (علیهم‌السلام) که به فیض وحى یابى فایز آمده‌اند (البته با تفاوتى که میان پیامبر و امام است) و این گروه چون در اصل عصمت، نه در درجه آن، مثل یکدیگرند، لذاکبراى قانون تماثل درباره آنها صادق است ولى افراد دیگر از بشر، مثل پیامبر نیست لذا مشمول آن قانون نخواهند بود و چون تماثل آنها با پیامبر در محدوده بدن مادى و جسم طبیعى است، احکام مربوط به بدن و جسم (با حفظ حیثیت تماثل جسمى) بین آنها مشترک است .

دو – شبهه «صرفه»
خلاصه این شبهه آن است که اگر فصاحت و بلاغت و علوم ادبى از ذوق بشر جارى شده و ساخته خود اوست، چگونه بشر نمى‌تواند کلامى فصیح و بلیغ مانند قرآن بیاورد؟
در رد این شبهه، مرحوم سید مرتضى (رضوان اللّه علیه) از علماى امامیه و نیز برخى از علماى عامه قایل به «صرفه» شده‌اند. مى‌گویند آوردن کتابى فصیح و بلیغ مانند قرآن و یا سوره‌اى مانند سوره‌هاى قرآن عادتاً امر محالى نیست و بشر مى‌تواند آن را بیاورد، ولى خداى سبحان در مقام اعجاز، دیگران را از آوردن مثل آن منصرف مى‌سازد و براى آنان مانعى ایجاد مى‌کند تا توانایى مثل آورى را نداشته باشند.
این نظر نا تمام است؛ زیرا قرآن را کلامى عادى و فاقد عظمت و فوق‌العاده بودن مى‌داند، در حالى که قرآن کریم تجلى ذات اقدس اله است و مبدأ نزول آن چنانکه گذشت اسماى حسناى الهى است و کسى جز انسان کامل تحمل نزول آن را ندارد که فرمود: «لو أنزلنا هذا القرآن على جبل لرأیته خاشعاً متصدعا من خشیه اللّه» (7) یا: «انا عرضنا الامانه على السموات و الارض و الجبال فأبین أن یحملنها و أشفقن منها و حملها الانسان» (8) بنابر اینکه منظور از امانت، وحى قرآنى باشد. این صفات و دیگر اوصافى که خداى سبحان براى قرآن برشمرده همگى نشان دهنده خارق العاده بودن قرآن است به گونه‌اى که هیچ بشرى عادى توان آوردن مثل آن را ندارد. یعنى اگر چه آوردن قرآن براى بشر، محال عقلى نیست ولى محال عادى است .
اگر مردم عادى توان آوردن مثل قرآن را ندارند براى آن است که خود قرآن مثل‌پذیر نیست نه اینکه مثل‌پذیر و کلامى عادى باشد اما خداوند از باب ضرورت مانع منکران گردد.
افزون بر این، معجزه بودن یک چیز، در صورتى که نه تنها در همان زمان و درآینده، مثل بر آن نباشد، بلکه در گذشته نیز چنین مثلى براى او نبوده باشد. براى مثال معجزه بودن عصاى موساى کلیم (علیه السلام) فقط به این نیست که در زمان خودش تا روز قیامت، مثل نداشته باشد بلکه از آغاز خلقت انسان نیز لازم است که کسى مثل آن را نیاورده باشد.
اگر چنین است، پس قول به «صرفه» نمى‌تواند راهگشا باشد؛ زیرا نهایت کارى که صورت گیرد آن است که در همان حال و در آینده خداوند مانع دیگران بشود ولى نسبت به گذشته چنین چیزى نیست و نمى‌توان به آن ملتزم شد. پس پذیرش این نظریه، اگر بطلانش در مورد سوره و آیه واضح نباشد، در مورد اصل قرآن واضح البطلان است، مگر آنکه کسى ملتزم شود که چون خداوند مى‌دانست که در فلان مقطع تاریخ چنین چیزى را به عنوان معجزه به پیامبرى از پیامبران خود عطا مى‌کند، از آغاز تاریخ کسى را به آوردن همانند آن قادر نکرد و همگان را از آن منصرف نمود.

پاسخ شبهه
پاسخ شبهه مزبور این است که فصاحت و بلاغت سه رکن دارد: اول آنکه باید انسان به آنچه در جهان موجود است آگاهى نسبى داشته باشد. دوم آنکه توانایى ساختن الفاظ و قرار دادن آن‌ها براى معانى را داشته باشد. سوم اینکه بتواند آن معانى دانسته شده را با الفاظ مناسب آن به کار برد و به مخاطب خود برساند؛ البته منظور ازتناسب، همان انسجام بین واقعیتهاى موجود در عالم و آدم است .
آنچه از این سه رکن در اختیار بشر است و بدان احاطه دارد، تولید الفاظ و قرار دادن آنهاست اما نسبت به دو رکن دیگر توانایى و احاطه لازم را ندارد؛ زیرا معانى و دانسته‌هاى بشرى داراى گسترش بسیار زیادى است و برخى از افراد، تنها به اندکى از آن احاطه دارند و برخى به بیشتر و معدود افرادى که معصومین (علیهم السلام) مى‌باشند به همه آن معانى احاطه دارند و اما اینکه از کدام معنا به کدام لفظ و در چه موقعیت باید تعبیر شود، این از قریحه و ذوق و فطرت انسان سرچشمه مى‌گیرد و در همگان پدید نمى‌آید چون از شئون عقل عملى است، و انسانها از این جهت بسیار متفاوتند، نظیر قریحه شعر که در برخى وجود دارد و در بعضى اصلا نیست البته آنان که از این قریحه‌ها برخوردارند مى‌توانند با تحصیل علم، آن را شکوفا سازند، لیکن مرحله فایق آن که به حد اعجاز مى‌رسد مقدور غیر معصوم نیست، حتى در کلامهاى معصومین، سخنى همتاى قرآن کریم یافت نمى‌شود، چه اینکه رسول اکرم (ص) نه قبل از بعثت و نه بعد از آن کلامى همتاى قرآن کریم، ارائه نکرد وآنچه از کلمات جامعه آن حضرت رسیده است هرگز هم وزن ادبى قرآن کریم نیست .
نظیر شبهه فوق آن است که شخصى بگوید چرا بشرى که شمشیر را ساخته، نمى‌تواند در صحنه پیکار پیروز گردد؟ این سخن نادرست است ؛ زیرا شمشیر ابزارى است که مى‌توان به وسیله آن پیروز گردید، اما اینکه پیروزى به وسیله آن حاصل شود، بستگى به شجاعت مجاهدان صحنه جنگ و بسیارى از عوامل دیگر دارد .
انسان‌ها، به طور عموم، و عرب جاهلى، به طور خاص، کلماتى را ابداع نموده‌اند تا ابزار سخنورى داشته باشند اما کیفیت بهره‌بردارى از آن کلمات و تعبیر از معانى به وسیله الفاظ، قسمت مهم مربوط به فطرت افراد است نه به صرف قرارداد.
در تاریخ آمده است که خلیفه دوم روزى براى «عمرو بن معدى کرب» پیام فرستاد که شنیده‌ام شمشیر «صمصام» شما به برندگى و صلابت و تیزى معروف است، آن شمشیر را براى ما بفرستید. پس از رسیدن شمشیر، خلیفه آن را گرفت و به یک سنگ یا چوب محکمى فرود آورد و دید تفاوتى با دیگر شمشیرها ندارد. دوباره براى عمرو پیام فرستاد که این «صمصام»، با همه شهرتى که دارد شمشیرى استثنایى نیست.
عمرو در پاسخ او نوشت: «بعثت الیک بالسیف لا بالساعد» من فقط شمش را فرستادم نه بازوى شمشیر زن را. آن شمشیر اگر در دست من باشد و با ضربه بازوى من فرود آید، صلابت، حدت و قاطعیت آن، شهرت مى‌یابد .
بشر، گرچه مواد خام و سرمایه‌هاى اولیه فصاحت و بلاغت را خودش ساخته ولى توانایى ساختن کلام فصیح و بلیغى در حد قرآن کریم را ندارد.

سه – شبهه «نسخ آیات»
برخى این تلازم عقلى را پذیرفته‌اند که اگر قرآن، کتاب بشرى مى‌بود، در آن اختلاف فراوان یافت مى‌شد، لیکن در بطلان «تالى» قیاس نظر دارند و مى‌گویند اگر در قرآن اختلاف نیست، پس نسخى که در بعضى از آیات و احکام قرآن کریم واقع شده چیست ؟

پاسخ شبهه
در پاسخ باید گفت همان طور که در علم اصول تحقیق شده، روح نسخ در احکام الهى، به تخصیص زمانى بر مى‌گردد و نسخ در حقیقت ،تخصیص زمانى حکم است.
نسخ یک حکم به این معناست که امتداد زمانى آن حکم تا این حد معین بوده و اکنون عمرش به سر آمده است و حکم جدیدى به جاى آن مى‌نشیند. البته در امور بشرى گاهى نسخ در اثر جهل قانونگذار است و پس از رفع جهل و رسیدن به علم و آگاهى، قانون نادرست گذشته را بر مى‌دارد و به جاى آن، قانون درست جدید را مى‌گذارد. در عین حال در همین قوانین بشرى هم بسیار پیش مى‌آید که قانون را براى مدت کوتاه و موقتى تصویب مى‌کنند، حد آن را مکتوم مى‌دارند و زمان پایانى آن را مستور مى‌کنند و پس از انقضا و گذشت مدت آن قانون ،قانون جدید را تصویب مى‌کنند.
آیات و احکام منسوخه قرآن کریم از قسم دوم است؛ یعنى حکم صادر شده، اساساً زمان اجراى آن موقت بوده است. مانند آنچه در مورد حد زناى زن نازل شده که مى‌فرماید: «فأمسکوهن فى البیوت حتى یتوفیهن الموت» حکم چنین بزهکارى برابر این آیه، حبس زن زناکار تالحظه مرگ است ولى در آخر آیه مى‌فرماید: «أو یجعل اللّه لهن سبیلا» (9) که اشاره است به اینکه در آینده حکم جدیدى خواهد آمد، چنین شد و پس از مدتى آیه حد زنا نازل شد و زمان حکم سابق که حبس ابد بود به سر آمد و برداشته شد. همه نسخ در کتاب وسنت، به تخصیص زمانى بر مى‌گردد.
اگر پزشکى براى بیمارى دارویى تجویز کند و در روز دیگر از روى جهل و نسیان داروى دیگر راتجویز کند، این اختلاف در درمان مى‌شود ولى اگر پزشک حاذقى بگوید در شش ماه اول این دارو را مصرف کن و پس از آن بیا تا داروى مناسب را تجویز کنم، این دوگانگى نسخه، نه تنها در اثر ضعف طبیب نیست بلکه نشانه دقت واستادى اوست. آورنده قرآن پزشکى دردشناس و دلسوز است «طبیب دوار بطبه» (10) که مکتب نرفته وهمه علوم و دانشها را یکجا از خداوند علیم مطلق فرا گرفته است و گذشته و آینده را یکجا مى‌بیند و فراتر از زمان است. او در مکتب و مدرسه بشرى درس نخوانده تا طى سالها، فصلها و ماهها بر علمش افزوده شود. او مخاطب خطاب «و انک لتلقىّ القرآن من لدن حکیم علیم» (11) است و کسى که چیزى را از مقام «لدن» گرفت و علمش لدنى شد،جهل ونسیان در او راه ندارد. فراموشى از ساحت پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله) به دور است؛ زیرا که فرمود: «سنقرئک فلا تنسى » (12) . پس ممکن نیست با اینکه در اثر عصمت، جهل و نسیان در آن حضرت راه ندارد، زمینه براى اختلاف وتعارض در ره آوردش باشد؟ و اگر بحث درباره مبدأ و منبع اصلى احکام یعنى خداوند سبحان باشد که هیچ گونه مجالى براى تنافى در دستورهاى او نیست و اگر بحث درباره رسول اکرم (صلی الله علیه واله) و واسطه در ابلاغ احکام باشد آن هم در اثر عصمت الهى از گزند چنین رخدادهاى تعارض آلودى مصون خواهد بود چنانکه روشن‌تر خواهد شد.

چهار – شبهه «تعارض آیات»
آخرین شبهه در این بحث آن است که مى‌گویند آیات قرآن کریم در مواردى با یکدیگر تعارض دارند؛ بدین صورت که خداوند یک کار و فعل را گاهى به فاعل کار نسبت مى‌دهد و گاهى مى‌گوید کار آن فاعل است ولى با اذن خداوند است و گاهى نیز مى‌فرماید این کار، فعل آن فاعل نیست بلکه کار خداوند است .
به طور مثال در موضوع قبض ارواح و توفى انفس، در آیه‌اى مى‌فرماید: «فکیف إذا توفتهم الملئکه یضربون وجوههم و أدبارهم » (13) یا اینکه مى‌فرماید: «قل یتوفکم ملک الموت الذى و کلّ بکم» (14) در این گونه ازآیات، قبض ارواح نیکان و بدان را به فرشتگان و به ملک الموت نسبت مى‌دهد.
در آیات دیگرى این فعل، به ملائک نسبت داده شده با این وصف که آنان رسولان الهى هستند و به اذن او جان مردم را مى‌گیرند مانند:«حتى اذا جاء أحدکم الموت توفته رسلنا و هم لا یفرّطون» (15) یا مى‌فرماید: «حتى اذا جاءتهم رسلنا یتوفونهم». (16)
و در نهایت در آیات دیگرى با ظرایف کلامى، قبض ارواح را به خود نسبت مى‌دهد: «و هو الذى یتوفاکم باللیل » (17) یا اینکه »اللّه یتوفى الانفس حین موتها» (18) .
این تفاوتها در سراسر آیات قرآن به چشم مى‌خورد؛ مثلا در یکى از آیات، خطاب به رسول خود مى‌فرماید: «و مارمیت اذ رمیت ولکن اللّه رمى» (19) یعنى آنگاه که تو اى رسول ما تیر انداختى، تو نبودى بلکه خدا بود که تیر انداخت. در این آیه، در عین حال که تیراندازى را به آن حضرت نسبت مى‌دهد، «اذ رمیت» آن را با عبارت «و مارمیت» و نیز «ولکن اللّه رمى» از آن حضرت نفى مى‌کند.
مشابه این تفاوتها در مسئله اعجاز پیامبر الهى هم آمده که گاهى به طور مطلق به خود آنها بدون تقیید به اذن خدا نسبت داده شده است و گاهى به آنها همراه با اذن خداوند و گاه نیز حصر در خداوند شده است .
اکنون سؤال و اشکال این است که آیا این تفاوتها، اختلاف و تعارض درونى آیات قرآن نیست؟

پاسخ شبهه:
پاسخ شبه آن است که خداى سبحان براساس نظام على و معلولى، هر موجودى را که مى‌آفریند، اثر ویژه‌اى را نیز به او مى‌دهد و این اثر، براى او اثرى حقیقى است و اسنادش به آن موجود، اسنادى حقیقى است ؛ یعنى آتش واقعاً مى‌سوزاند و یخ حقیقتاً خنک مى‌کند و دیگر موجودات نیز همگى آثار واقعى خاص خود را دارند، اما در عین حال که اثر هر موجودى مربوط به خود اوست، همه این موجودات عوامل وکارگزاران خدا و مجراى ربوبیت مطلقه رب العالمین و وجهى از وجوه فعلیه و اسمى از اسماى فعلیه خدایند نه اینکه مؤثراتى باشند مستقل که اثردهى آنها در عرض ربوبیت الهى باشد؛ زیرا فرض صحیح ندارد که ربوبیت خداوند نامحدود باشد و در عین حال، در کنار این ربوبیت مطلقه و نامحدود، اشیا و مخلوقاتى باشند که تحت این ربوبیت مطلقه نباشند و د روجود خود و در اثر گذارى خود مستقل باشند. اگر ربوبیت خداوند نامحدود است، دیگر جایى نمى‌ماند که خالى از ربوبیت حق باشد و موجود دیگرى آن را پر کند .
با این تحلیل، آنچه را که با نظر ابتدایى مستقل مى‌پنداشتیم، با نظر دقیق عقلى، غیر مستقل و وابسته به ربوبیت الهى مى‌یابیم. در این صورت همه موجودات وجه اللّه و جنداللّه و سپاه و ستاد و مرأت و مجلاى او هستند: «لله جنود السموات و الارض» (20) هیچ چیزى در جهان نیست جز اینکه مأمور ذات اقدس اله است .
البته خداى سبحان از طریق اسباب، ربوبیت خود را اعمال مى‌کند، در این باره حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) مى‌فرماید: «أبى اللّه أن یجرى الاشیاء الا بأسبابها» (21) یعنى سنت خداوند بر آن است که افعال و اشیا را به وسیله اسبابشان به جریان بیندازد. و از این جهت است که خداوند در عین آنکه فعل و اثر را به فاعل آن نسبت مى‌دهد، استقلال را از آن سلب کرده خود را تنها فاعل جهان معرفى مى‌کند .

پى‌نوشت ها

[1] نهج البلاغه، خطبه 38
[2] سوره کهف، آیه 110
[3] سوره ابراهیم، آیه 10
[4] سوره انعام، آیه 124
[5] سوره انعام، آیه 124
[6] سوره کهف، آیه 110
[7] سوره حشر، آیه 21
[8] سوره احزاب، آیه 72
[9] سوره نساء، آیه 15
[10] نهج البلاغه، خطبه 108
[11] سوره نمل، آیه 6
[12] سوره اعلى، آیه 6
[13] سوره محمد (ص)، آیه 27
[14] سوره سجده، آیه 11
[15] سوره انعام، آیه 61
[16] سوره اعراف، آیه 37
[17] سوره انعام، آیه 60
[18] سوره زمر، آیه 42
[19] سوره انفال، آیه 17
[20] سوره فتح، آیه 4
[21] بحار، ج.2 ص 90
منبع:تفسیر موضوعى قرآن کریم (قرآن در قرآن)

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید