نویسنده: استاد شهید مرتضى مطهرى (ره)
اعجاز قرآن
مىدانیم پیغمبر ما خاتم است و دین او دین خاتم و جاودانه است و بلکه پیغمبران گذشته همه مقدمه بودهاند; یعنى در واقع مراحل ابتدایى را مىگذراندهاند و بشر هم در مکتب آنها مراحل ابتدائى را پشتسر مىگذاشته تا آماده بشود براى مرحله نهائى و با آمدن دین خاتم دیگر پیامبر جدیدى در عالم نخواهد آمد و این دین به صورت پایدار در عالم باقى خواهد ماند.
حال باید ببینیم راز خاتمیت چیست؟
ما نمىخواهیم وارد این مطلب بشویم و در یک رساله کوچک بنام «ختم نبوت» درباره راز خاتمیت مفصلا بحث کردهایم. فقط اینجا یک مطلب را متذکر مىگردم و آن این است که:
دین خاتم در بسیارى از خصوصیات با ادیان دیگر تفاوت دارد.
یکى از آن آن خصوصیات، معجزه دین خاتم است; البته معجزه اصلى آن.
معجزات پیامبران دیگر از نوع یک حادثه طبیعى بوده است مثل زنده کردن مرده یا اژدهاشدن عصا، و یا شکافته شدن دریا و امثال آنها.
اینها هر کدام حادثهاى موقت است. یعنى حوادثى است که در یک لحظه و در یک زمام معین صورت مىگیرد و باقى ماندنى نیست.
اگر مردهاى زنده شود زنده شدن او در یک لحظه انجام مىگیرد و چند صباحى هم ممکن است زنده بماند ولى بالاخره مىمیرد و تمام مىشود.
اگر عصایى اژدها مىگردد یک امرى است که در یک ساعت معین رخ مدهد بعد هم بر مىگردد بحالت اولیهاش.
معجزاتى که انبیاء گذشته داشتهاند همه از این قبیلند. حتى بعضى ازمعجزات خود پیغمبر; مثل آنها که قبلا اشاره کردیم. نیز از جمله این گونه معجزات است. رفتن پیغمبر از مسجد الحرام به مسجدالاقصى یا شق القمر در شبى یا روزى انجام مىگیرد و تمام مىشود.
ولى براى دین جاودان که مىخواهد قرنها در میان مردم باقى باشد، چنین معجزهایکه مدتى کوتاه عمر دارد; کافى نیست. چنین دینى معجزهاى جاودان لازم دارد.
و لهذا معجزه اصلى خاتم الانبیاء از نوع کتاب است.پیغمبران دیگر کتاب داشتهاند و معجزه هم داشتهاند ولى کتابشان معجزه نبود و معجزهشان هم کتاب نبود.
موسى تورات داشت و خودش هم مىگفت تورات من معجزه نیست معجزه من غیر از تورات است.
ولى پیغمبر اسلام اختصاصا کتابش معجزهاش نیز هست البته نه به معناى اینکه او معجزه دیگرى نداشته است; بلکهبه این معنى که کتابش هم معجزه است و این لازمه دین خاتم و دین جاوندان است.
مطلب دیگرى در مورد دین خاتم هست که باز یکى از رازهاى خاتمیتبشمار مىآید و آن این است که دوره خاتمیت نسبتبه دورههاى گذشته نظیر دوره نهائى و تخصصى است نسبتبه دورههاى ابتدائى یعنى دوره صاحب نظر شدن بشر است.
دوره دین خاتم براى بشر از نظر کلى نه ملاحظه یک فرد بخصوص نسبت به فرد دیگر دوره صاحب نظر شدن است. در دوره صاحب نظر شدن بشر است که در مسائل دینى; اجتهاد و مجتهد شان پیدا مىکند. آیا در ادوار گذشته ما مجتهد داشتهایم؟ در ادیان ابراهیم و موسى و عیسى مجتهدى وجود داشتهاست؟ خیر; آنچه قرآن از آن تعبیر به فقاهت و تفقه در دین مىکند به هیچ وجه در آن ادیان به چشم نمىخورد.
آن کارى که امروز مجتهد با نیروى علم و استدلال و اجتهاد مىکند. پیغمبران گذشته مىکردند ولى نه با قوه اجتهاد بلکه با نیروى وحى و نبوت.
اصولا در آن ادیان زمینه اجتهاد وجود نداشت; چون خود دین باید زمینه اجتهاد در آن وجود داشته باشد یعنى در یک دین ضوابط و اصول کلى باید بیان شده باشد تا یک عده متخصص بر اساس آن کلیات و ضوابط روى فکرى و نظر مسائل جزئى را اکتشاف نمایند.
ادیان گذشته به دلیل اینکه درس دوره ابتدائى بود، نمىتوانست اصول و کلیات را بیان نماید، زیرا بشر استعداد فراگیرى آنها را نداشت.
اصطلاح رائجى است که مىگوید: پیغمبران مرسل و غیر مرسل، پیغمبران مرسل یعنى پیغمبرانى که صاحب شریعت و قانون هستند مثل ابراهیم، موسى، عیسى و پیغمبران غیر مرسل یعنى پیغمبرانى که تابع پیغمبران دیگر و مبلغ شریقت آنانند و از خودشان قانونى نداشتهاند.
کارى که هم اکنون مجتهدان مىکنند همان کارى است که پیغمبران دسته دوم مىکردهاند. البته مجتهد کارش منحصر به این نیست و علاوه بر اجتهاد حاکل شرعى ورهبر مردم است آمر به معروف و ناهى از منکر در میان مردم است او مصلح میان امتبوده و موظف است که مفاسد را اصلاح نماید.
همین کار را نیز در گذشته پیغمبران انجام مىدادند ولى در دین خاتم دیگر پیغمبرى بخاطر این جهات مبعوث نمىگردد بلکه مجتهدان از عهده چنین وظایفى بر مىآیند.
این است معناى حدیثى که پیغمبر فرمود: علماء امتى کانبیاء بنى اسرائیل. علماء امت من مانند انبیاء بنىاسرائیل مىباشد التبه مقصود آن عده از انبیاء بنى اسرائیل است که کارشان فقط تبلیغ و تفهیم و تعلیم و ترویجشریعت موسى بوده است.
این است که مىگوییم دوره انبیاء گذشته دوره وحى است. به این معنى که حتى تبلیغ و ترویج را هم مىبایست انبیاء انجام بدهند. ولى در دوره دین خاتم، یک سلسله کارها یعنى کارهایى که مربوط به عالم تبلیغ و ترویج است و یا مربوط به استنباط کلیات از جزئیات است آن را دیگر علماء انجام میدهند نه پیغمبران.
پى علماء از این نظر و در این حدود و نه بیشتر، جانشین پیغمبرانند، نه همه پیغمبران، بلکه جانشین پیغمبرانى که صاحب شریعت نیستند.
وجوه اعجاز قرآن
از نظر کلى اعجاز قرآن از دو جنبه است جنبه لفظى و جنبه معنوى لفظى یعنى از جنبه هنر و زیبائى و معنوى یعنى از جنبه علمى و فکرى.
چون مقوله هنر و زیبائى غیر از مقوله علم و تفکر است. زیبائى مربوط به فن است و علم مربوط به کشف. علم یعنى آنچه که حقیقتى را براى انسان کشف مىکند ولى زیبائى و جمال یعنى آن چیزى که یک موضوع جمیل و زیبائى را بوجود مىآورد.
البته خود هنر و زیبائى هم موضوعات و مقولات مختلفى دارد یکى از آنها مقوله سخن است و اتفاقا انسان در میان همه زیبائىها آن چنان در مورد هیچ مقولهاى از مقولههاى زیبائى نشان ندهد.
ما مىتوانیم زیبایى را بدو نوع تقسیم کنیم. 1- زیبائى حسى 2- زیبایى ذهنى. زیبائى حسى هم به سمعى و بصرى تقسیم مىشود.
زیبائى گل و باغچه از نوع زیبائى حسى بصرى است و زیبائى یک آواز خوش از نوع حسى سمعى است.
آیا زیبائى سخن از این نوع است؟ خیر، بلکه اصولا زیبایى سخن حسى نیست فکرى است از راه حس.
یک شعر زیبا یا یک نثر زیبا چقدر انسان را جلب مىکند؟! آنجا که سعدى مىگوید: منتخداى را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت، هر نفسى که فرو مىرود ممد حیات است و چون که برآید مفرح ذات، پس در هر نفسى دو نعمت موجود و بر هر نعمتى شکرى واجب»
و بلافاصله شعرى اضافه مىکند:
از دست و زبان که برآید
کز عهده شکرش بدر آید
و باز بلافاصله یک آیه از قرآن ضمیمه مىکند:
اعملوا آل داود شکرا و قلیل من عبادى الشکور. سپس ادامه مىدهد: فراش باد صبا را گفته تا فرش زمردین بگستراند و دایه ابر بهارى فرموده تا بنات نبات در مهد زمین بپروراند…
این جملات، شعر و نثرش آنچنان در کنار یکدیگر زیبا چیده شده است که سعدى هفتصد سال قبل مرده ولى گلستان او خودش را حفظ کرده است.
چرا خودش را حفظ کرده؟ زیرا زیباست. فصیح و بلیغ است
قاآنى از شعراى معروف است و همشهرى سعدى و اهل شیراز است همیشه مىخواست با سعدى رقابت کند ، کتابى هم به آهنگ گلستان گفته است ولى نتوانست بپاى سعدى بیاید.
نقل مىکنند شبى در شیراز در فصل زمستان با عدهاى پاى بخارى نشسته بودند و به اصطلاح مجلس بزمى بود و یک نفر قوال هم در آنجا بود که این شعر معروف سعدى را شروع به خواندن کرد.
شبى خوش است و در آغوش شاهد شکرم…
تا آنجا رسید که گفت: ببند یک نفس اى آسمان دریچه صبح بر آفتاب که امشب خوش است با قمرم
قاآنى که خودش مرد شعر شناسى است آنچنان تحت تاثیر قرار گرفت که گفت: این مرد دیگر جائى نگذاشته که کسى شعر بگوید!! دیوان شعرش را که جلویش بود، پرت کرد توى بخارى و آنرا سوزانید گفت اگر این شعر است دیگر ما نمىتوانیم شعر بگوییم!
پس گاهى یک شعر آنقدر زیبا از آب درمىآید که یک شاعرى مانند قاآنى که خودش استاد سخن استیک جا که از زبان یک قوال آن شعر را مىشنود آنچنان تحت تاثیر قرار مىگیرد که خودش را وقتى با او مقایسه مىکند مىبیند که او چقدر بالاست و خودش چقدر پائین!! این اثر سخن است.
حافظ را چه نگه داشته است؟ مولوى را چه نگه داشته است؟ زیبائى شعرشان. چون زیبائى و به تعبیر علما، فصاحت، روشنى، بلاغت رسائى خلاقیت و جاذبه و ربایندگى، مسئله غیر قابل انکارى است.
قرآن به اتفاق هر کس که سخن شناس است، و اندکى با زبان قرآن آشنائى دارد، حتى فرنگیها که با زبان عربى آشنائى پیدا کردهاند، تصدیق کردهاند که از جنبه فصاحت و بلاغت و زیبایى سخن بىنظیر است.
اولا قرآن یک سبک خصوصى دارد، نه نثر است و نه شعر، در صورتى که همه سخنها یا نثر است و یا شعر، اما شعر نیستبه دلیل اینکه وزن و قافیه که در شعر کهن از پایههاى اصلیل شعر محسوب مىشد، ندارد.
و علاوه بر وزن و قافیه از رکن دیگر شعر که تخیل است هیچ استفاده نکرده بلکه مطالب را بدون هیچگونه تخیل بیان نموده است.
مراد از تخیلات همان تشبیههاى مبالغه آمیزى است که در اشعار آورده مىشود تا آنجا که گفته شده است، احسن الشعر أکذبه، یعنى بهترین شعرها دروغترین آنهاست چون هرچه دروغتر باشد قشنگتر مىشود، مثل این شعر فردوسى: ز سم ستوران در آن پهن دشت زمین شد شش و آسمان گشت هشت
هر کس بشنود مىگوید بهبه اما چقدر دروغ است؟! دروغ دیرگ از این بزرگتر نمىشود گفت. مگر با بهم ریختن چندتا اسب در محدوده بسیار کم و گردو خال کردن سمهاى آنان، آسمان هفت طبقه هشت تا مىشود و زمین هفت طبقه شش تا؟
دروغ خیلى بزرگ است ولى بخاطر دروغ بودن زیباست. و یا شاعر دیگرى مىگوید که:
یا رب چه چشمهایست محبت که من از آن یک قطره آب خوردم و دریا گریستم طوفان نوح زنده شد از آب چشم من با آنکه در غمتبه مدارا گریستم
بسیار جذاب است ولى بهمان دلیل که خیلى دروغ استخیلى شرین است و البته ایندروغ هم نیست و شرعا هم دروغ محسوب نمىشود بلکه هنر است و یک نوع زیباسازى سخن بشمار مىآید. ولى قرآن اساسا دنبال اینگونه مطالب نرفته است.
علاوه بر این این گونه زیبائىهاى سخن، تنها در موضوعات خاصى امکان دارد عشقى و یا حماسى و یا مداحى افراد و یا هجاى آنان و هیچ یک از شعرا نمىتوانند و نتوانستهاند در معنویات اظهار هنر بکنند و اگر احیانا بخواهند در معنویات وارد شوند چون نمىشود در خود معنا هنر نمائى نمایند، معنى را در لباس ماده تجسم مىدهند و با زبان کنایى آن معنا را بیان مىکنند.
مثلا مىخواهند از معرفتبگویند آنرا در لباس مىآورند و یا از جلال ذات حق مىخواهند سخن برانند به زلف تعبیر مىکنند، و یا از این که هستى خودش را در راه او داده و به مقام فناء فى الله رسیده تعبیر مىکنند که: خرقه جائى گرد باده و دفتر جائى. و امثال اینها
ولى قرآن اصولا خود مسائل معنوى را طرح کرده و در نهایت روانى همچون آب زلال بیان مىفرماید.
بسم الله الرحمن الرحیم – الحمد لله رب العالمین – الرحمن الرحیم – مالک یوم الدین – ایاک نعبد و ایاک نستعین.
هر مسلمانى یک عمر این جملات را لااقل روزى ده بار در نماز تکرار مىکند ولى آنقدر عذوبت و گوارائى دارد که هرگز خسته نمىشود و سیر نمىگردد.
پس قرآن شعر نیست چون وزن و قافیه در آن رعایت نشده و نیز مطالب صریح بیان گردیده و تخیل در آن بکار نرفته است.
و نثر هم نیست، به جهت آن که هیچ نثرى آهنگ بردار نیست و قرآن عجیب آهنگین است.
آیا شما تاکنون دیدهاید که یک کتابى را چه دینى و چه غیر دینى بتوان با آهنگهاى مختلف خواند؟
تنها کتابى که مىتوان آنرا به آهنگ قرائت کرد قرآن است و این مطلب الان بصورت یک رشته علمى درآمده. آیات مختلف قرآن آهنگهاى مختلف مىپذیرد. یعنى آهنگهاى مختلف متناسب با معانى آیات است، مثلا تخویف بکند آهنگى مىپذیرد که دل را تکان بدهد و بترساند. و آیاتیکه تشویق است آهنگى مىپذیرد که آرامش ببخشد.
شما بروید به دنیاى مسیحیتبا آن عظمت و پهناورى آن و نیز دیناى یهود که گرچه کشور منحصرشان اسرائیل است ولى به اغلب رادیوها و خبرگزاریها دنیا تسلط دارند، آیا پیدا مىکنید که انجیل و تورات را با قرائت پشت رادیو بخوانند؟! اگر بخوانند تمسخر آمیز است و کسى نمىتواند تحمل کند.و یا مگر مىشود نثر سعدى را با صوت خواند.
این از ویژگیهاى اسلوب قرآن است که نه قبل از آن سابقه دارد و نه بعد از آن در زبان عربى دیده شده است.
جالب آن است که این همه افرادى که حافظ قرآن شدند و به قرآن عشق مىورزیدند و خودشان نیز اولین سخنوارن زمان خویش بودهاند نتوانستند دو سطر بگویند که شبیه قرآن دربیاید.
على(علیه السلام) را به فصاحت و بلاغت دنیا قبول دارد. من در یکى از بحثهاى کتاب سیرى در نهج البلاغه این بحث را کردهام که چطور الان که هزار و سیصد سال از زمان على(علیه السلام) و خطابههایش گذشته و در هر زمان ادبا و فصحا و نویسندگان و خطباى درجه اول عرب زبان با ذوقهاى مختلف آمده و رفتهاند، ولى کلام على(علیه السلام) عظمتخود را خفظ کرده است.
على(علیه السلام ع) اولین آیه قرآن یعنى اقرء بسم ربک الذى خلق را در سن ده یا یازده سالگى قبل از آنکه ذهنش به افکار دیگرى نقش ببندد، شنیده و از استعداد بحد وفور بهرهمند بوده و مرتبا با قرآن مانوس بوده است اگر کسى مىتوانست مانند قرآن حرف بزند از همه شایستهتر على(علیه السلام) بود ولى در عین حال، این نهج البلاغه است که ما وقتى آنرا در کنار قرآن قرار مىدهیم به روشنى احساس مىکنیم که دو سبک است.
خودم بیاد دارم که در اواخر ایام طلبگى خویش که هم با قرآن آشنا شده بودم و هم با نهج البلاغه در یک لحظه بطور ناگهانى این نکته برایم کشف شده.
نهج البلاغه را مطالعه کردم، یکى از خطبههاى آن است که بسیار تشبیه و تمثیل در آن بکار رفته و جدا از آن نوع فصاحت و بلاغتهاى که بشر بکار مىبرد بسیار فصیح و بلیغ است.
این خطبه سراسر موعظه و یاآورى مرگ و عالم آخرت است و واقعا خطبه تکاندهندهاى است، مىفرماید:
…دار البلاء مخفوفه و بالغدر معروفه; لا تدوم احوالها و لا یسلم نزالها احوال مختلفه، و تارات متصرفه، العیش فیها مذموم و الامان منها معدوم و انما اهلها فیها اغراض مستهدفه ترمیهم بسهامها… (1)
تا آنجا که یک مرتبه یک آیه قرآن مىخواند که: هنالک تبلوا کل نفس ما اسلفت وردوا الى الله مولاهم الحق و ضل عنهم ما کانو یفتروم (سوره یونس آیه 20)
با وجود آنکه سخن على(علیه السلام) آن همه اوج دارد و موج دارد در عین حال وقتى این آیه قرآن در وسط مىآید گوئى آب روى حرف ریخته مىشود و چنان مىنماید که در یک فضاى تاریکى ستارهاى پدید آید!!
اصلا سبک، سبک دیگریست. و انسان نمىتواند آنچه احساس مىکند بیان نماید در این آیه چنان قیامت تجسم یافته که کاملا روشن مىگردد که چگونه انسان به مولاى حق خودش در مقابل این همه مولاهاى باطل بازگردانده مىشود. عصر قرآن عصر فصاحت و بلاغت است یعنى تمام هنر مردم آن زمان فصاحت و بلاغتبود.
این مطلب معروف است که بازارى داشتند بنام بازار عکاظ. در ماههاى حرام که جنگ قدغن بود، این بازار عرصه هنرنمائىهاى شعرى بود. شعراى قبائل مختلف مىآمدند و شعرهائى سروده بودند در آنجا مىخواندند. شعرهائى که در آن بازار انتخاب مىشد به دیوار کعبه مىآویختند.
هفت قصیدهاى که به معلقات سبع مشهور است از اشعارى بود که بالاتر از آنها بنظر عرب نمىرسید مدتها بهمان حالتباقى مانده بود.
بعد از آمدن قرآن خودشان آمدند و آنها را جمع کردند و بردند.
لبید ابن زیاد از شعراى درجه اول عرب است، پس از نزول قرآ، وقتى مسلمان شد، بکلى دیگر شعر نگفت و دائما کارش قرآن خواندن بود.
به او گفتند چرا دیگر حالا که مسلمان شدى از هنرت در دنیاى اسلام استفاده نمىکنى و شعر نمىگویى؟
گفت دیگر نمىتوانم شعر بگویم اگر سخن این است دیگر آن حرفهاى ما همه هجو است و من آنقدر از قرآن لذت مىبرم که هیچ لذتى براى من بهتر از آن نیست!!
در آیه مورد بحث قرا دعوت کرده است که هر کس مىتواند بیاید و یک سوره مانند قرآن بیاورد ولى در یک آیه دیگر مىفرماید: (فلیاتوا بحدیث مثله) که حتى ششامل یک آیه هم مىشود یعنى مىگوید اگر مىتوانید یک جمله مانند قرآن بیاورید.
ولى این همه دشمنانى که براى قرآن پیدا شدهاند چه در زمان قران و چه بعد از آن نتوانستهاند این دعوت را پاسخ مثبتبگویند و حتى در زمان ما افرادى آمدند و یک چیزهایى به منظور معارضه با قرآن ساختند ولى وقتى در مقابل قرآن قرار دادند دیدند اصلا هیچگونه شباهتى ندارد. پس یکى از وجوه اعجاز قرآن همان جنبه هنرى است که اصطلاحا آن را فصاحت و بلاغت مىگویند، ولى این تعبیر نارساست زیرا فصاحتبه معناى روشنى، و بلاغتبه معناى رسائى است ولى این گونه تعبیرات براى رساندن مقصود کافى نیست و بایستى به آن جذابیت را اضافه نمود که حاکى از دلربائى قرآن باشد. زیرا قرآن بنحو خاصى در دلها نفوذ مىکرد و با ربایندگى ویژهاى که داشتبا سرعت عجیبى تاثیر مىنمود و آنها را آشکار مىکرد!!
اینکه کفار پیامبر را جادوگر مىخواندند، این خود یک اعتراف ضمنى بود که از ما ساخته نیست که مثلش را بیاوریم و این بخاطر همان جاذبه و دلربائى قرآن بود. وقتى مىدیدند شخصى که هیچگونه اعتقادى نداشته همینکه یک بار، دوبار قرآن را مىشنود شیفته مىگردد مىگفتند این جادو است.
غربائى که به مکه مىآمدند چون معمولا براى طواف به مسجد الحرام مىرفتند، مشرکین به آنان توصیه مىکردند اگر مىروید بایستى پنبه در گوشتان محکم فرو کنید، تا مردیکه در سخنانش جادو است و مىترسیم که شما را جادو کند، صدایش بگوش شما نرسد!! و براى اینکار پنبه در اختیار آنان قرار مىدادند.
اتفاقا یکى از روساى مدینه به مکه آمده بود و یکى از همین مکیها این توصیه را به او کرد. خودش چنین نقل مىکند که چنان گوشهایم را پر از پنبه کردم که اگر دهل هم در گوشم مىزدند دیگر نمىشنیدم.
به مسجد الحرام آمدم و شروع کردم بطواف کردن. دیدم در آنجا مردى مشغول عبادت است که قیافه و چهراش مرا جذب کرد. متوجه شدم که لبانش حرکت مىکند ولى من صداى او را نمىفهمم احساس کردم این همان شخص است.
ناگهان به این فکر افتادم که این چه حرفى است که اینها گفتند و من چرا باید از آنان بپذیرم بهتر این است که من پنبه را در آورم و ببینم این مرد چه مىگوید: اگر حرف حسابى میزند بپذیرم وگرنه زیر بار او نروم.
پنبهها را درآوردم و به نزد او رفتم وبه حرفهاى او گوش دادم، او آهسته آهسته آیات قرآن را مىخواند و من گوش مىکردم چنان دلم را نرم کرد، که سر از پا نشناخته عاشق و شیفته او شدم.
این مرد از مؤمنین پایدار در تاریخ اسلام مىشود و جزء افرادى است که زمینه مهاجرت رسول الله را به مدینه فراهم مىسازد و اصولا نطفه اسلام مدینه و مهاجرت پیامبر در همین جلسه بسته شد. (2)
این اثر همان دلربائى و باصطلاح هنر و زیبائى قرآن است.
تاریخ ادبیات نشان مىدهد که هرچه زمان گذشته است، نفوذ معنوى قرآن در ادبیات مردم مسلمان بیشتر شده است.
مقصودم این است که درصدر اسلام یعنى قرن اول و دوم ادبیات عرب هست ولى آن مقدارى که قرآن باید جاى خود را باز کند نکرده است، هرچه زمان مىگذرد قرآن بیشتر آنها را تحت نفوذ قرار مىدهد.
مىآییم سراغ شعراى مسلمان فارسى زبان، رودکى که از شعراى قرن سوم است اشعارش فارسى محض استیعنى نفوذ قرآن آنقدرها زیاد به چشم نمىخورد. کمکم که پیش مىرویم به زمان فردوسى و بعد از او که مىرسیم نفوذ قرآن را بیشتر مشاهده مىکنیم.
وقتیکه به قرن ششم و هفتم یعنى بدوران مولوى مىرسیم، مىبینیم مولوى حرفى غیر از قرآن ندارد هرچه مىگوید تفسیرهاى قرآن است. منتهى از دیدگاه عرفانى.
درصورتیکه باید قاعدتا عکس قضیه باشد، یعنى یک اثر ادبى در زمان خودش بیشتر باید اثر بگذارد تا یک قرن و دو قرن بعد. این یک بحث مختصر راجع به فصاحت و بلاغت قرآن; اما قسمت دوم اعجاز قرآن، از نظر معنوى و محتواى آن است.
اگر ما مباحث الهیات قرآن را ببینیم; منطق قرآن را در معاد و انبیاء گذشت ملاحظه کنیم و یا منطق قرآن را در مورد فلسفه تاریخ و فلسفه اخلاق مورد مطالعه قرار دهیم بخوبى پى به عظمت آن خواهیم برد.
اینها مسائلى است که قرآن درباره آن رسالت دارد زیرا این نکته آشکار است که قرآن کتاب پزشکى نیست کتاب مهندسى راه و ساختمان نیستبلکه کتابى است که رسالتش هدایت مردم است.
قرآن وجوه دیگرى از نظر اعجاز دارد، مثل اخبار از غیب و یا پیشبینیهاى غیبى، هماهنگ بودن و اختلاف نداشتن که هر کدام جاى بحثبسیار مفصلى است که اگر عمرى باقى بود در جلسات آینده درباره آن بحثخواهیم کرد. (3)
پی نوشت ها:
1- نهج البلاغه خطبه 227
2- داستان مربوط به اسعد بن زراره و ذکوان خزرجى است که از طرف قبیله خود براى جنگ با قبیله (اوس) به منظور تنظیم قرارداد نظامى به مکه آمده بودند ولى با دلى پر از ایمان بخدا به مدینه برگشتند و مقدمات مهاجرت رسول الله را آماده ساختند. 3- و با هزار افسوس این فرصت پیش نیامد، انقلاب ایران اوج گرفت و استاد تمام وقتخود را براى پیشبرد انقلاب گذارد و سرانجام به آرزوى دیرین خود، «شهادت در راه خدا» نائل گشت.
منبع: گنجینه معرفت