اعجاز قرآن(2)

اعجاز قرآن(2)

نویسنده:سید علی کمالی دزفولی
منبع:قرآن شناسی عمومی
قرآن در محتوی
قبل از آنکه از این دریای ژرف سرانگشتی تر کنیم، برای سبک ساختن بیم و هراس تنهایی، بعضی از اقوال بحث کنندگان در اعجاز قران را به طور اختصار یاد می‎کنیم. معجزه را چنین تعریف کرده‎اند:
المعجزهُ فی لسان الشّرع امرٌ خارقٌ للعاده مقرونٌ بالتّحدی سالمٌ عن المعارضه.
معجزه در اصطلاح شرع امری است که از عادات معهوده فراتر است و مقارن با هماورد جویی است که دیگران از معارضه با آن ناتوانند.
معجزه امری است که بشر، مجتمعاً یا متفرّقاً، از آوردن مانند آن ناتوان باشد. فرق معجزه با اختراع آن است که معجزه بدون اسباب و اختراع با اسباب است. معجزه را با یاد گرفتن نمی‎توان انجام داد، اما اختراع را با یاد گرفتن و تهیّه اسباب می‎توان انجام داد. معجزه مقرون است به تحدّی، یعنی آورنده آن می‎گوید من از جانب خداوند آمده ام و این معجزه من است، اگر می‎توانید مانند آن را بیاورید.
دلالت معجزه بر صدق پیغمبر. مانند دلالت جهان بر خالق جهان است. چنانچه درباره معجزه بودن قرآن در خود قرآن آمده است:
اَمْ یَقُولُونَ افْتَرَیهُ قُلْ فَأتُوا بِسُورَهٍ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللهِ اِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ.
اگر رسالت را باور ندارند و می‎گویند دروغزنی، به ایشان بگو اگر می‎توانید سوره‎ای مانند این بیاورید و هر که را جز خداوند می‎توانید در این امر به یاری طلبید اگر راستگو هستید.
پیغمبران همچون جرّاحان بزرگند که درون و قلب و افکار انسان را جرّاحی می‎کنند و این خود بزرگترین انقلاب است. باید نخست به وسیله معجزه راه را باز کنند تا مردم به ایشان و منطق ایشان گوش فرا دهند؛ بدون به کار بردن معجزه، همچون واعظان معمولی خواهند بود که مردم در برابر ایشان بی‎تفاوتند.
معجزات متناسب با سطح عقول و افکار و دانش‎های زمان است و به همین جهت معجزه پیغمبر آخر الزّمان که پیامبر همه زمان‎های آینده است قرآن است که همیشه به همان وضعِ زمان نزول موجود، و محتوای آن رهبر جوامع بشری به امور زندگی این جهانی و تأمین سعادت جاودانی است؛ و نیز در هر عصر و زمانی مردم را به تحدّی می‎خواند که: «فَأتُوا بِسُورَهٍ مِثْلِهِ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللهِ اِنْ کُنْتُمْ صَادِقینَ».
عربی که زیر بار هیچ حکومتی نمی‎رفت و از زندگی به دیدن ستاره‎ها و شعاع آفتاب و غدیرهای راکد و بویناک و مسامره در زیر آسمان و سخن گفتن در مفاخر قبیله بسنده کرده بود و هرگز به کتابی در سیاست یا اخلاق یا فلسفه یا علم الاجتماع ننگریسته و به آن گردن ننهاده بود؛ طرح همه معارف انسانی در قرآن، با براهینی استوار و همگام با فطرت، که گاه چون پتک می‎کوبد و گاهی چون نسیم می‎نوازد، روح ساده و بی آلایش او را، هرچند عادات زشت آن را آلوده ساخته بود، به خود جذب کرد و با سرعت مصفّی ساخت و ثابت نمود که هم قدرت جذب دارد و هم نیروی تصفیه.
قرآن ثابت کرد که نور است و وسیله دیدن حقایق و یافتن معارف عالیه، مگر برای کسی که کور باشد یا چشمان خود ببندد.
گر نبیند او ز قرآن غیر فال
این عجب نبود ز اصحاب ضلال
کــز شعاع آفتاب پــر زنـور
غیـر گرمــی نبیند چشم کــور
بعضی از علما سرّالاسرار اعجاز قرآن را سرّ مکتوم می‎‎دانند و می‎گویند اگر سرّ اعجاز قابل کشف بود قرآن قابل معارضه بود، زیرا با کشف علّت، اتیان به مانند آن امکان پذیر می‎شد. و این سخن تا اندازه‎ای درست است اما نه به طور اطلاق، زیرا بسیاری از وجوه اعجاز قرآن دانسته شده، هرچند استقصای آن وجوه غیر ممکن و عجایب قرآن پایان پذیر نیست.
لابد در کلمات قرآن و جذبه آنها اسراری هست، و اگر سرّی نبود مانند سایر کلمات عربی بود. همه آن اسرار هم هیچ وقت قابل کشف نیست، زیرا اگر کشف شود آن جذبه هم منتفی می‎گردد. جذبه همیشه پیرامون اسراری است که در غیب است؛ «اذا ظَهرَ السّببُ بَطلَ العجَب» (اگر سبب معلوم شد شگفتی باطل می‎شود). قرآن مانند وجودْ مطلق است، هرچه از اسرار آن کشف شود معلوم می‎گردد ناپیداهایش انتهایی ندارد. خداوند نهایت ندارد، کلام او هم بی‎انتهاست.
یزیدُ علی طول التّأمل بهجتُه کَانَّ العُیونَ النّاظرات صَواقل
زیبایی او با بسیار نظر کردن بیشتر می‎شود، گویی چشمان بیننده صیقل زیبایی اویند.
«لبید»، بزرگترین شاعر «معلّقات»، چون مسلمان شد شعر را ترک گفت. وی در دوران جاهلیّت نذر کرده بود که هرگاه صبا بوزد شتران نحر کند و یتیمان و اسیران را اطعام نماید، و چون اسلام آورد نذر خود را ترک نگفت تا روزگاری که تهیدست شد. در زمان حکومت «ولید بن عقبه» در کوفه بود که صبا وزیدن گرفت و او چیزی نداشت تا به نذر خود وفا کند. ولید این بدانست و مردم را خبر کرد و خود قطاری از شتران به او هدیه نمود و اشعاری نیز در مدح لبید بگفت.
لبید، آن شاعر فحل و توانا و نام آور مورد چنین لطفی واقع شده و به شعر هم او را مدح گفته‎اند، احساسات و شخصیّتش در اوج انگیزه است، اما عهد خود را که به احترام مقام قرآن بسته است نمی‎شکند و به دختر خود دستور می‎دهد تا ولید را مدح گوید. دخترک می‎گوید و لبید آنها را می‎پسندد و برای ولید می‎فرستد.
درک اعجاز قرآن همچون بوی دلاویز باد صباست که سحرگاهان بر گل ها وزیده و به مشام جان رسیده است؛ مانند وصف زیبایی است که «یُدرَک و لایُوصَف». قلب سلیم و فطرت پاک و عقل آزاد از ذخایر باطل و وجدان بی آلایش می‎تواند بخشی از اسرار قرآن را دریابد و با مرور زمان و تکامل دانش و تدبّر، بخش دیگر و بخش دیگر؛ «مَا نَفِدَتْ کَلِمَاتُ اللهِ».
پیغمبر اکرم، که خود مهبط وحی است و برگزیده از همه خلق، مأمور به تکرار و تدبّر در قرآن است:
یَا اَیُّهَا الْمُزَّمِلُ قُمِ اللَّیْلَ اِلاَّ قَلِیلاً نِصْفَهُ اَوِانْقُصْ مِنْهُ قَلِیلاً اَوْزِدْ عَلَیْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرتیلاً.
ای سر در گریبان فرو برده، شب را جز اندکی بیدار باش، نیمی از آن یا اندکی کم یا زیاد، و قرآن را با ترتیل قرائت کن.
«ابن مسعود» گفت:
پیغمبر اکرم(ص) به من فرمود برایم قرآن بخوان. گفتم بر تو بخوانم و حال آنکه بر تو نازل شده است؟ فرمود: دوست دارم آن را از دیگری بشنوم. به سوره نساء آغاز می‎کردم. چون به قوله تعالی رسیدم که فرماید: «چگونه است آن روزی که از هر امّتی گواهی بیاوریم و تو را گواه بر همه بیاوریم»، دیدم چشمانش اشک می‎ریزد.
از میان همه وجوه هنر، از نقاشی، مجسّمه سازی، موسیقی و نمایش، عرب فقط کلمه و بیان را داشت و دلیل زندگی خود و توجیه آن را در کلمات می‎جست و از مرارت های زندگی به کلمات پناه می‎برد.
لغت عرب اگرچه اصطلاحات علمی نداشت امّا مفاهیم انسانی درباره حالات روانی و منش های خوب و زشت، بیش از هر زبان دیگر در لغت گسترده او موجود بود. بنابراین لغت عرب برای القا و بیان آنچه قرآن برایش نازل شده بسیار مناسب بود. قرآن با منقولات شرعی و اصطلاحات فرهنگ اسلامی که متکّی بر مفاهیم عربی لغوی بود، گنجینه لغت عرب را تا سرحدّ بی نیازی بالا برد و قالب‎هایی برای کلمه و ترکیب ساخت که مجسّمه داوود (اثر بزرگ «میکل آنژ») در برابر عظمت و زیبایی آن به خاک می‎افتد.
رَفیعُ الدَّرَجَاتِ ذُوالْعَرْشِ یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ اَمْرِهِ عَلَی مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ لِیُنْذِرَ یَوْمَ التَّلاَقِ یَوْمَ هُمْ بَارِزوُنَ لاَیَخْفَی عَلَی اللهِ مِنْهُمْ شَیْیءٌ لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ للهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ.
اوست برافراشته درجات، دارنده عرش؛ روح را از فرمان خود بر هر که از بندگان خود خواهد فرود می‎آورد تا روز ملاقات را بیم دهد، روزی که همه پنهانها آشکار است، بر خداوند از ایشان چیزی پنهان نیست. آیا ملک از آن کیست؟ از آن خداوند یگانه قهار.
قرآن همچون سفره گسترده‎ای دارای انواع خوراکی‎هاست که خوراک هر کسی به قدر فهم او در آن مهیّاست. قرآن، تنها کتاب علما و فقها و فلاسفه نیست، بلکه کتاب مردم است و آیه مبارکه «وَ تِلْکَ الاَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا یَعْقِلُهَا اِلاَّ الْعَالِمُونَ» (اینهایند مثل‎هایی که برای همه مردم می‎آوریم اما جز عالمان آنها را درک نمی‎کنند.) تحقیری برای مردم غیر عالم نیست، هرچند توبیخی برای ترغیب در تحصیل علم باشد و به هر حال دلیل بی‎بهره بودن مردم از قرآن نیست.
«شاطبی» گفته است:
بسیاری از مردم گمان کرده‎اند که همه علوم، از طبیعیّات و ریاضیّات و منطق و علم حروف، از قرآن استخراج می‎شود. و این صحیح نیست؛ صحابه و تابعین اعرَف بودند و نشنیدیم کسی از ایشان درباره علمی جز احکام تکالیف و احکام آخرت و معارف توحیدی به عنوان اینکه از قرآن است سخن گوید. به همین جهت بحث در کشفیات علمی و انطباق آنها با قرآن از مورد مسائل قرآن و اعجاز آن خارج است.
عرب به فواتح سُوَر و معانی آنها و اشارات آنها عهد سابق داشت و به همین دلیل از معانی آنها سؤال نکرد.
یکی از مسائل مهمّ درباره محتوای قرآن آن است که احکام قرآن مانند قوانین عرفی جامعه‎ها تدوین نشده است، به قسمی که قوّه اجرایّیه خارج از آن باشد، بلکه نیروی اجرایی جزو قانون و در مطاوی آن است و آن نیرو همان بیان‎ها و هشدارها برای رجوع به ایمان است که در هر جای قرآن، خواه احکام یا معارف، مکرراً ایمان را در دل‎ها بیدار و به رعایت آن هشدار می‎دهد:
اَقِمِ الصَّلوهَ اِنَّ الصَّلَوهَ تَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکَرِ وَ لَذِکْرُ اللهِ اَکْبَرُ وَ اللهُ یَعْلَمُ مَا تَصْنَعُونَ.
«وَ اللهُ یَعْلَمُ ما تَصْنَعُونَ» هشداری است برای فرمان «اَقِمِ الصَّلوهَ».
وَ لاَ تَقْتُلُوا اَوْلاَدَکُمْ خَشْیَهَ اِمْلاَقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ اِیَّاکُمْ اِنَّ قَتْلَهُمْ کَانَ خِطْئاً کَبیراً.
فرزندان خود را از ترس فقر مکشید، ما شما را و ایشان را روزی می‎دهیم؛ به درستی که قتل ایشان گناهی بزرگ است.
«نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ اِیَّاکُمْ» بیان یکی از معارف عالیه است و هشداری برای نهی از قتل.
وَلاَتَقْرَبُوا الزِّنَی اِنَّهُ کَانَ فَاحِشَهً وَ سَاءَ سَبِیلاً.
نزدیک زنا کاری مشوید زیرا پلیدی است و بد راهی است.
«اِنَّهُ کَانَ فَاحِشَهً» خود نیرویی است برای اجرای نهی.
وَلاَتَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللهُ اِلاَّ بِالْحَقِّ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلیِّهِ سُلْطَاناً فَلاَ یُسرِفْ فِی الْقَتْلِ اِنَّهُ کَانَ مَنْصُوراً.
قتلِ بناحق، اسراف در قتل است و ولّیِ دَم صاحب قدرت می‎شود برای قصاص.
وَ لاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْیَتِیمِ اِلاّ بِالَّتِی هِیَ اَحْسَنُ حَتَّی یَبْلُغَ اَشُدَّهُ وَ اَوْفُوا بِالْعَهْدِ اِنَّ الْعَهْدَ کَانَ مَسْؤولاً.
وقتی یتیم را در کفالت خود گرفتید متعهّد نگهبانی او و مال او شده‎اید و مسؤول انجام آن تعهدید.
وَ اَوْفُوا الْکَیْلَ اِذَا کِلْتُمْ وَ زِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِیمِ ذَلِکَ خَیْرٌ وَ اَحْسَنُ تَأوِیلاً.
تمام دادن و زیادی نگرفتن، عاقبتی نیکو دارد؛ برای خوش عاقبتی مطیع امر باشید.
وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ اِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ اُولئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤولاً.
آنچه را نمی‎دانی پیروی مکن، شنوایی و بینایی و دلِ دریافت کننده، همه اینها مسؤل آن پیروی‎های بدون علم است.
وَ لاَ تَمْشِ فِی الاَرْضِ مَرَحاً اِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الاَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً.
با تکبر در زمین راه مرو؛ مگر همه زمین را شکافته یا همه درازای کوه‎ها را پیموده‎ای؟! چه ضربه منطقی تحقیرآمیزی برای متکبّران نادان!
اینها نمونه اندکی از احکام و معارف است که در طی بیان حکم، علّت آن یا نتیجه آن بیان شده و هشداری است تا انسان را برای اطاعت آماده سازد. عجبا که فقها هر وقت مسأله‎ای فقهی از قرآن استنباط کرده‎اند غوری در مناسبات حکم از معارف روحی نمی‎کردند و حکم را همچون امری مستقل و بدون مناسبات یاد می‎کردند.
در عهد ممتدّی از تاریخ اسلام بیشتر فتوی دهندگان و قضاوت از طرف خلیفه و حاکم منصوب می‎شدند و فتاوای ایشان در حدود مجرّد احکام و احیاناً متناسب با تقاضای سیاست وقت بود و عبرتی از قرآن در کار نبود. در صورتیکه احساس اعجاز قرآن بدون دریافت آن عبرت‎ها و تدبّرها امکان پذیر نیست. به طور نمونه ملاحظه کنید قوله تعالی: «یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّروُنَ» را در آخر آیه مبارکه «اِنَّ اللهَ یَأمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الاِحْسَانِ وَ اِیتَاءِ ذِی الْقُرْبی وَ یَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّروُنَ» و نمونه بسیار دیگر در قرآن مجید.
بنابراین وجود قرآن مجید در طول اعصار و قرون در میان خلق مانند وجود پیغمبر اکرم است که حیّ و حاضر برای بیان احکام و معارف است و در هر وقت مشکلات را حلّ و مجملات را مبیّن می‎سازد.
وَ اِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ.
و قرآن یاد دهنده‎ای است برای تو و قوم تو و زود است که درباره آن از شما سؤال شود.
آری، همه افراد بشر در همه اعصار، به تحدّی خوانده شده‎اند و مانند قرآن را نیاورده و نخواهند آورد و اعتقاد ما چنین است قوله تعالی:
وَ اِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَی عَبْدِنَا فَأتُوا بِسُورَهٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَائَکُمْ مِنْ دُونِ اللهِ اِنْ کُنْتُمْ صَادِقینَ فَاِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النّاسُ وَالْحِجَارَهُ اُعِدَّتْ لِلْکَافِرینَ. (بقره:23)
ای کافران اگر از آنچه به بنده خود نازل کردیم شک دارید، پس سوره‎ای مانندش بیاورید و گواهان خود را غیر از خدا بخوانید، اگر راستگو هستید. پس اگر چنان نکردید، و هرگز نخواهید توانست چنین کنید، از آتشی بترسید که سوختش آدم و سنگ است و برای کافران آماده شده است.
این اعتقاد، هم از ناحیه تصریح قرآن به نفی ابد در «وَلَنْ تَفْعَلُوا» است و هم از ناحیه مطالعه و تدبّر پیوسته در کلمات و ترکیبات و محتوای قرآن که ما در حدّ توانایی خود از وجوه آن یاد خواهیم کرد.
به هر حال این جزم و قاطعیّت بر عدم اِتیان به مثل قرآن در آینده و ابد الدّهر، برای منکران هراس انگیز است، و استمرار عدم امکان و مشاهده آن هراس انگیزتر.
شاید اولین کسی که به طور مبسوط اما متفّرقاً درباره اعجاز قرآن بحث کرد «جاحظ» بود. وی در سال 105 تا سال 255 هجری بزیست. او کتاب مستقلی درباره اعجاز قرآن ندارد، اما در «حجّ النّبوه»، که یکی از مجموعه رسائل اوست و «سندوبی» آن را منتشر ساخته، درباره اعجاز قرآن مطالبی آورده است. از آن جمله می‎گوید که در برابر تحدّی قرآن، کشتند و کشته شدند، زیرا نتوانستند با آن معارضه کنند و چون عاجز بودند گفتند (قوله تعالی):
وَ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرآنَ جُمْلَهً وَاحِدَهً. (الفرقان:32)
و کافران گفتند چرا این قرآن یکباره بر او نازل نشده است.
وَ اِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ قَالَ الَّذِینَ لایَرْجُونَ لِقَائَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هذَا اَوْ بَدِّلْهُ.(یونس:45)
و آنگاه که آیات روشنگر ما برایشان خوانده شود آنان که امید دیدار ما را ندارند می‎گویند قرآنی غیر از این قرآن بیاور یا آن را عوض کن.
وَ قَالَ الَّذِینَ کَفَروُا اِنْ هذَا اِلاَّ اِفْکٌ افْتََرَیهُ وَ اَعَانَهُ عَلَیْهِ قَوْمٌ آخَروُنَ.(الفرقان:4)
و کافران گفتند این قرآن نیست مگر دروغی که آن ساخته و گروه دیگری او را یاری کرده‎اند.
آنگاه جاحظ تناسب معجزات هر پیغمبر با وضع زمان او را یاد می‎کند: عصای موسی(ع) و احیای موتای عیسی(ع)، متناسب با ساحری در زمان فرعون و طبابت در زمان امپراطوری روم.
این مطلب در اخبار آل محمد(ص) قبلا آمده است. در «عیون الاخبار الرّضا(ع)» آمده است:
«ابن سکّیت» از حضرت رضا(ع) می‎پرسد که چرا خداوند موسی را با «عصا» و «ید بیضاء» فرستاد و عیسی را با «طب»؟ امام می‎فرماید: آنگاه که خداوند موسی(ع) را فرستاد سحر و ساحری بر آن زمان غالب بود؛ موسی برای ایشان از نزد خدا چیزی آورد که در توانایی ایشان نبود و سحرشان را باطل و حجّت را بر ایشان تمام کرد. و خداوند عیسی(ع) را در وقتی فرستاد که بیماری‎ها بر مردم غالب بود و مردم نیازمند طب بودند؛ عیسی از نزد خداوند برای ایشان چیزی آورد که نداشتند، چیزی که مرده‎ها را زنده کرد و گنگ و مبروص را شفا داد و با آن حجّت را برایشان تمام کرد. و خداوند محمّد(ص) را در زمانی فرستاد که خطبه و کلام و شعر بر مردم غالب بود؛ پس برای ایشان از کتاب خدا و موعظه‎ها و احکامش چیزی آورد که قول ایشان را باطل ساخت و حجّت را برایشان تمام کرد. ابن سکّیت گفت: به خداوند سوگند که جواب این است.
جاحظ معجزه قرآن را از نظم خاص آن می‎داند که بعداً «جرجانی» و «باقلانی» از او پیروی کرده‎اند.
جاحظ به این مطلب توجه تامّ داشت که محتوی هرچه باشد و به هر درجه والا باشد، بی نیاز از نظم و اسلوب عالی و موسیق خاصّ الفاظ نخواهد بود. با وجود این، هرگز جاحظ از مقام معنی و محتوی چیزی کم نکرد.
جاحظ در عصری بود که رسوب فرهنگ فلسفه و ادب یونان و ایران و هند در فرهنگ عرب، خلوص آن را مشوب ساخته بود و او با کمال مهارت سدّی در جلو آن بود.
زرگری زبردست انگشتری از طلا یا مس می‎سازد و خیّاطی ماهر پوشاکی از اطلس یا پلاس، و این خود بهترین مثال برای مورد است. رشاقت لفظ و علوّ معنی و محتوای عالی، بدون الفاظ برگزیده جالب نیست، هرچند شاید آوردن محتوایی عالی در الفاظی رکیک قابل امکان نباشد. جاحظ در این باره مثالی می‎آورد و می‎گوید:
روزی «ابوعمروشیبانی» دو شعر را که شنیده بود تحسین می‎کرد و قلم و کاغذ خواست تا آنها را بنویسد و نوشت:
لاتحسبّن الموت موت البَلی
و انّما الموتُ سؤال الرّجال
کِلاهمــــا مــوتٌ و لکــنّ ذا
اشدّ مِن ذا علی کلّ حـال
آنگاه جاحظ به طور طنز می‎گوید:
نه تنها گوینده این دو بیت شاعر نیست، بلکه اطمینان دارم که در نسل او شاعری هم پیدا نخواهد شد؛ از این رکیکتر چه نظمی می‎توان یافت، خصوصاً در «ذا علی کلّ حال»!
آنگاه به راه افراط می‎رود و می‎گوید که معانی و محتوی مطروح و پیش پا افتاده است و باید قالب آنها که الفاظ و تراکیب است عالی باشد.
سپس می‎گوید مقصود من از نظم، نظمی گسترده است نه اندک، وگرنه گفتن الحمدلله یا حسبنا الله از همه بر می‎آید و مخلّ اعجاز نیست.
«ابن رشیق» گفته است:
لفظ و معنی همچون جسم و جانند که همدیگر را تقویت می‎کنند. محتوای عالی در الفاظ نارسا، مانند جسمی زنده امّا شل یا کر و کور است. بنابراین الفاظ عالی امّا بی‎محتوی، مانند مرده‎ای است با جسم کامل اما بی‎روح.
جاحظ، مانند استادش «نظّام»، قائل به «صرفه» است، اما می‎گوید نفس قرآن خود صرفه آور است؛ صرفه در نفس قرآن مانند نیروی جاذبه چشم شیر است که شکار را به سوی خود می‎کشاند زیرا مقهور است و این خود رأی بدیع و جالبی در مورد صرفه است، زیرا قائلین به صرفه می‎گویند نیروی باز دارنده‎ای از جانب خداوند پاسدار تحدّی قرآن است که قابل توجیه و توصیف نیست، مانند ذهول و فراموشی و تعطیل ذهن و حواسّ در وقت اراده اتیان به مثل. امّا این رأی خود خلاف قرآن است، زیرا خلق را به تحدّی خواندن و آنگاه قدرت اتیان به مثل را از او بازگرفتن، فراخواندن به امر محال است؛ در صورتی که مراد از تحدّی آن است که می‎گوید سنگ بنای قرآن همین حروف و کلمات است و این موادّ در دسترس همه است و مقدّمات این قدرت که وجود موادّ و نیز اندیشه و ذهن انسانی است مسلوب نیست، پس اگر از اتیان به مثلِ آن عاجز و ناتوان بودند دلیل اعجاز آن است، و این اعجاز مربوط به موادّ خاصّ قرآن و ترکیب خاص آن است.
می‎بینیم که جاحظ با تیزبینی خاصی، هم صرفه را قبول کرده و هم آن را در اثر نظم خاصّ قرآن از مفردات و تراکیب می‎داند. به عبارت دیگر می‎گوید درست است که خداوند متعال بشر را از اتیان به مثل قرآن ناتوان ساخته، امّا این ناتوانی به علّتی مشهود و ملموس معلوم می‎گردد، و آن نفسِ شخصیّت قرآن و امتیازات خاصّ آن است. به هر حال، بیشتر علمای بزرگ صرفه را مردود می‎دانند.
یکی از علمای اندلس گوید، اعظم معجزات و اوضح آنها از حیث دلالت، قرآن مجید است، زیر همه خوارق عاداتِ پیغمبران مغایر وحیَند، و معجزه شاهد روحی بوده است؛ اما قرآن بنفسه همان وحی مدّعی است و خودش خارق و معجزه است و دلالتش بر خودش نیازمند دلیل دیگر نیست، خودش در دلالت اوضح است زیرا در آن دلیل و مدلول متّحدند. بنا به قول پیغمبر اکرم(ص):
هیچ پیغمبری نیست مگر به او معجزاتی قرار داده شده که بشر به او ایمان آورده است. و معجزه‎ای که به من داده شده وحیی است که به من وحی شده و من امیدوارم که روز قیامت پیروان من از همه ایشان بیشتر باشند. [4] این قول دلیل آن است که پیغمبر(ص) بزرگترین معجزات خود را وحی قرآن به حساب آورده است. دلیل بر آنکه صرفه، به معنی بازداشتن از اعمال نیروهای موجود، صحیح نیست در قرآن مجید بسیار است، از آن جمله:
قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الاِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَی اَنْ یَأتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرآنِ لاَ یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهیراً. (الاسراء:88)
بگو (ای محمد) اگر انس و جن فراهم شوند که مانند این قرآن را بیاورند، مانندش نمی‎آورند، هرچند بعضی از ایشان بعض دیگر را پشتیبانی کنند.
در آیه مبارکه دلیل هست که برای اتیان به مثل، تأهّب و آمادگی و احتشاد هست، و آن با صرفه، به معنی نیروی باز دارنده، سازگار نیست، زیرا در برابر صرفه احتشاد و غیر احتشاد مساوی است.
توضیح:
باید دانست که تحدّی، مسأله‎ای نیست که اسلام برای اوّلین بار آورده و عرضه کرده باشد، بلکه قبل از اسلام میان بلغای جاهلیّت امری معمول و متداول بوده است. بزرگترین مشغله فکری عرب، ممارست در شیوا سخن گفتن و بدیهه آوردن بود؛ سخن را خوب می‎شناخت و می‎دانست از کجا می‎آید و مال کیست.
«خطابی» و دیگران گویند لفظ حامل است و معنی قائم به لفظ، و ترکیب رابطِ بینهما؛ نظم و محتوی روح این کالبد است. و علل عجز بشر را از اتیان به مثل می‎توان چنین گفت:
1- عدم علم به جمیع لغات که ظروف معانیند.
2- عدم علم به جمیع وجوه نظم و اسلوب.
3- عدم علم به جمیع وجوه معانی و محتوی.
مقصود از علم در اینجا علم حضوری است نه حصولی، زیرا در همان لحظه‎ای که ذهن انسان برای برگزیدن لغت یا ترکیب انسب یا محتوای کامل عیار و مصون از نقص فعالیّت برق آسا دارد، اگر همه وجوه در ذهنش حاضر نبود، آن را می‎سازد، و چه بسا او یا دیگری بعداً به نقصی در لفظ یا ترکیب یا محتوی پی می‎برد. قوله تعالی: «اَفَلاَ یَتَدَبَّروُنَ الْقُرآنَ وَ لَوْ کَانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفاً کَثیراً» ناظر به همین مطلب است، زیرا هر جا بشر کلامی مفصّل و طویل درباره انواع و اقسام مطالب، از الهیّات و احکام و اجتماعیّات و تهذیب اخلاق و ترغیب و ترهیب و دیگر عناوینی که قرآن حاوی آنهاست بیاورد، استقراء نشان داده است اختلاف و تضادّ و کمبود در آن راه می‎یابد. دلیل بر این مطلب آن است که صاحبش و یا خواننده آن به نقاط ضعفی در آن واقف می‎شود که می‎گوید کاش این کلمه به جای آن کلمه به کار می‎رفت یا این ترکیب به جای آن ترکیب، یا فلان نقصی که در محتوای آن هست کاش چنین و چنان بود. نویسندگان و گویندگان بزرگ هم اثر خود را قبل از آنکه بر مردم عرضه کنند بارها دستکاری می‎کنند و با وجود آن پس از عرضه، خود یا شنوندگان و خوانندگان، باز هم به نواقصی برخورد می‎کنند، و این مطلب که در قرآن اختلافی نیست از اهمّ مسائل قرآن است.
گویند «حسّان بن ثابت» در سوق عکاظ بر «خنساء»، شاعره شهیر، اشعار خود را چنین خواند:
لنا الجفناتُ الغرّ یلمعنَ بالضحی
واسیافُنا یقطرْنَ من نجده دما
ولدْنا بنی العنقاء و ابنی محرّق
فاکـرم بناخالاً و اکـرم بنا ابنــا
«خنساء» گفت: افتخار خود را ناچیز کردی و در هشت جا زبون ساختی. حسّان گفت: چگونه؟ خنساء گفت: «جفنات» کمتر از ده است و بهتر بود می‎گفتی «جفان»؛ و گفتی «غر» و آن به معنی سفیدی در پیشانی است و اگر می‎گفتی «بیض» بهتر بود؛ و گفته‎ای «یلمعن» و لمعان گاه به گاه می‎آید و بایستی گفته باشی «یشرقن» که اَدوَم است؛ و گفته‎ای «بالضّحی» و اگر می‎گفتی «بالعشیّه» ابلغ بود، زیرا میهمان بیشتر در شب می‎آید؛ و گفته‎ای «اسیافنا» و آن کمتر از ده است و بهتر بود می‎گفتی «سیوفنا» که اکثر است؛ و گفته‎ای «یقطرن» که نشانه کشتار کمتری است و اگر می‎گفتی «یجرین» بهتر بود؛ و گفته‎ای «دما» و دماء اکثر ازدم است؛ و افتخار کرده‎ای که زائیده‎ای و اگر می‎گفتی زائیده‎اند بهتر بود.
تخصص در علوم مختلف و مجاهده طاقت فرسای افراد برای نیل به ذروه هر علم، به خوبی می‎فهماند که اولاً ذهن گنجایش مراجعه به همه ذخایر ذهنی را ندارد و اگر داشته باشد محتوای ذهن به صورت معلوم حضوری نیست تا مطلبی را که می‎خواهد بسازد و القا کند با ملاحظه همه جوانب لفظ و معنی و ترکیب و محتوی باشد؛ و با ملاحظه تأثیر و تأثّری که معلومات بشری نسبت به همدیگر دارند و آن مقدار تداعی که حیناً بعد حین در ذهن وارد می‎شود هرگز به صورت آمادگیِ خودکفا یعنی علم حضوری نیست. بنابراین کلام خالص از هرگونه نقص و کمبود از جمیع جوانب، خاص علم خداوند است و همان است که با گذشت زمان هیچ گونه اختلاف در آن پدید نمی‎آید و کشفیات قطعی معلومات بشری نمی‎تواند مورد اختلاف و تعارضی با آن داشته باشد.
این قرآن که وحی آسمانی است و با همان هیأتِ حین نزول و قرائت فوری پیغمبر(ص) و بدون مراجعه ثانوی، همین است که هست؛ هیچ نوع اختلافی از انواع اختلافات، چه در لفظ و چه در ترکیب و چه در محتوی، در آن نمی‎توان یافت و خداوند متعال معاندان را بر می‎انگیزد که تدبّر کنند تا ببینند با همه تلاش مغرضانه و معاندانه نمی‎توانند اختلافی در قرآن بیابند، و این است دلیل آنکه قرآن از نزد خداوند نازل شده است.
«مجلسی» در «بحارالانوار»، باب اعجاز القرآن می‎گوید:
بدان که شأن اعجاز درک نمی‎شود و وصف آن ممکن نیست. و هرکس اعجاز قرآن را چنین وصف کند که خداوند بشر را از معارضه با آن باز داشته یا به آنکه اسلوب قرآن مخالف اسالیب کلام است یا از آن است که مبرّی از تناقض است یا مشتمل بر اخبار به غیب است یا امثال این آراء، هر آینه پسر خواهر خاله او (=خودش) دروغ گفته است. زیرا ما قطع داریم که استغراب از سماع قرآن این است و جز این نیست، از اسلوب و نظم مؤثر در قلوب آن است، آنچنان تأثیری که انکار پذیر نیست برای کسی که دلی دارد و گوشی شنوا و گواهی ده؛ قوله تعالی: «لِمَنْ کَانَ لَهُ قَلْبٌ اَوْ اَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ».
در جای دیگر گوید:
اما وجه اعجاز؛ جمهور عامّه و خاصّه و از آن جمله «شیخ مفید» قدّس روحه برآنند که اعجاز قرآن از آن است که در درجه و طبقه علیا از فصاحت و بلاغت است، آن گونه که فصحای عرب و علمای فرَق با سلیقه و مهارت خود در بیان و احاطه به اسالیب کلام می‎شناسانند؛ مضافاً به مشتمل بودن قرآن بر اِخبار به غیب از گذشته و آینده و بر دقایق علوم الهیّه و احوال مبدأ و معاد و مکارم اخلاق و ارشاد به فنون حکمت علمیّه و عملیّه و مصالح دینیّه و دنیویّه، آنچنان که بر متدبّرین ظاهر می‎شود و بر متفکّرین تجلّی می‎کند.
می‎بینیم که مجلسی هیچ یک از وجوه اعجاز را که دیگران گفته‎اند نفی نکرده مگر «صرفه» را؛ و همه آن وجوه مخصوصا محتوی را در اعجاز قرآن دخیل می‎داند و برای قدرت تأثیر قرآن در دل‎ها مقام اهمّ را قائل است.
بنابر آنچه گفته شد، اعجاز قرآن، هم در الفاظ مفرده آن است، هم در تراکیب از حیثِ جرس صوتی و موسیقی و معنی، هم در محتوای آن، هم در گیرایی و جذبه- خواه در جرس صوتی و خواه در ادراک محتوی- و هم در اِخبار از غیب.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید