نویسنده: محمد لک علی آبادی
شرط بهره مندی از ولایت اهل بیت علیهم السلام در برزخ
در احکام دین مبین اسلام آمده است که پس از مرگ هر فرد، باید بر او «نماز میت» خواند. شیعیان معتقدند که پس از خواندن نماز میت، هنگام قراردادن مرده در قبر، مستحب است بر او «تلقین» خوانده شود. در تلقین به مرده گفته می شود که قبله تو کعبه است، کتاب تو قرآن است، پیامبرت مصطفی (ص) است و دوازده امام به عنوان امامان او نام برده می شوند.
این کاربرای این انجام می شود که مرده بهتر و راحت تر بتواند پاسخ گوی دو فرشته ای باشد که از او سؤال می کنند، اما در حقیقت، مرده ای که اعتقادات محکمی نداشته و نماز و قرآن نمی خوانده، نمی تواند به صرف شنیدن این الفاظ، از کعبه به عنوان قبله اش، از قرآن به عنوان کتابش و … یاد کند. شرط پاسخگویی به سؤالات آن دو ملک، عمل و اعتقاد به موارد یاد شده است.
فرد اهل معنایی نقل می کرد که: در مکاشفه ای، صحرای برهوت در برزخ را دیده است. این صحرا مکان استقرار گنهکاران در عالم برزخ است. آن جا صحرایی بی آب و علف و خشک است که آفتاب سوزانی بر آن می تابد و همه از شدت تشنگی عذاب می کشند. آن فرد می گفت: «در آن صحرا، قبرهای زیادی به فاصله کمی از یکدیگر بود و عده ای تلاش می کردند در این قبرها نیفتند. عده ای هم از شدت گرما، به امید یافتن سایه ای، زیر بوته های خار پناه گرفته بودند. همه این افراد، «یاعلی» می گفتند و امیرمؤمنان (ع) را به یاری می طلبیدند. من می دیدم که حضرت علی (ع) بالای سر تک تک این افراد ایستاده است، اما هیچ یک از آنان ایشان را نمی دیدند و تنها فریاد می کشیدند «یاعلی»!
دلیل این امر، عدم اعتقاد واقعی آنان به حضرت علی (ع) است. اگر فردی در این دنیا به امیرالمؤمنین (ع) اعتقاد راسخ داشته، یقین بداند که با یک بار درخواست کمک، ایشان به یاری اش خواهد آمد، حتماً این گونه خواهد بود و پس از مرگ، حضرت علی (ع) یاری گرش خواهد بود.
همچنین آن فرد می گفت: «نگاهم به محل دیگری متوجه شد. دیدم که جمعیت زیادی در حال حرکت هستند. وقتی دقت کردم دیدم دور محوری می چرخیدند؛ ابتدا تعجب کردم ولی بعدها فهمیدم که در روایات آمده است: امام علی (ع) همچون محور یک آسیاب است که مؤمنین اطراف آن در چرخش و حرکتند»(2)
یکی از القاب حضرت علی (ع) یعسوب الدین است. یعسوب به ملکه و بزرگ زنبوران عسل گفته می شود که همه زنبورها اطراف او می چرخند و تحت فرمان اویند.، از این رو یعسوب الدین یعنی پادشاه و بزرگ دین، دینداران حقیقی که در دنیا همراه عمل صالح، اعتقادات خود را بروز داده اند، از کعبه ولایی ائمه (ع) این چنین در آخرت نیز بهره مند، خواهند بود. اللهم ارزقنا.
توجه به اخلاص و خدایی بودن در زندگی
جناب حجت السلام و المسلمین پورسیدآقایی، حکایت جالبی را این چنین بیان می کردند: یکی از بزرگان و مسئولان کشور که راضی نیست نامش برده شود تعریف می کردند که: چند سال قبل، حالم بد شد و مرا به بیمارستان بردند. هر روز حالم بدتر می شد و زمانی احساس کردم که سبک شده ام و روح از بدنم جدا شده است، اطرافیان گریه می کردند و پزشکان شک وارد می کردند. در این حال دو نفر را کنار خود دیدم که یکی پرونده ای در دستش بود. دانستم که آنان، دو فرشته ای هستند که از مردگان بازجویی می کنند. با خود گفتم: هنوز چند لحظه ای بیش نگذشته، حساب و کتاب آغاز شده است؟!
یکی از آن دو از من پرسیدند: چه با خود آورده ای؟ کارهای خود را بیان کردم و گفتم: به کشور خود خدمت کرده ام، عالم بوده ام و کتاب هایی نوشته ام، نماز خوانده ام و روزه گرفته ام و …فرشته ای که پرونده ام در دستش بود، گفت: «هیچ یک از اینها ثبت نشده است.» هر عمل دیگری را نیز که برشمردم، او با نگاهی به پرونده گفت: «ثبت نشده است» ناراحت و مضطرب با خود گفتم: بدون تردید به یک سؤال و جواب ساده بسنده نخواهند کرد و اگر عمل نیکی با خود نداشته باشم، عذاب و شکنجه آغاز خواهد شد. ازاین رو، ناراحت و عصبانی به تنها امید خود متوسل شدم و گفتم: «محبت و ارادتی که به محمد (ص) و اهل بیت او (ع) داشته ام نیز ثبت نشده است؟ فرشته ای که دفتر اعمالم در دستش بود، برگه های دفتر را ورق زد و گفت: «چرا محبت تو ثبت شده است.» در آن لحظه فرشته دیگر گفت: «حضرت فاطمه زهرا (س) فرموده اند که به او فرصتی دوباره بدهید.»
در این حال پزشکان به من شک وارد می کردند. ناگهان روح به بدنم بازگشت و اطرافیان شاد شدند. دانستم که به من اندکی فرصت داده اند تا این بار با خود عمل خالص ببرم. زیرا فهمیده بودم که تنها عملی پذیرفته می شود که با خلوص قلبی کامل انجام شود و عملی که هر نیتی جز خدا در آن دخالت یابد، پذیرفته نخواهد شد. در روایت داریم:
اخلص العمل فان الناقد بصیر: عمل خود را خالص کن زیرا آن کس که می سنجد بسیار بسیار آگاه است.(3)
عنایت فاطمی (ع) به رزمندگان اسلام
شنیدن برخی از خاطرات، باور انسان را افزایش می دهد. از جمله شنیدن خاطرات افرادی که مورد عنایت و لطف ائمه معصومین (ع) قرار گرفته اند، اعتقادات افراد را قوی تر می کند.
افرادی که اهل جبهه و جنگ هستند و از شخصیت های بزرگ نظامی محسوب می شوند، خاطرات زیبایی از آن روزگار بیان می کنند؛ یکی از اساتید رزمایش ها و آموزش های نظامی تعریف می کرد: در زمان جنگ، من در یگان رزمی فعالیت می کردم و غواص بودم، یک سال موقعیت رود بزرگ کارون را بررسی کردیم تا بهترین زمان عبور کردن از این رودخانه و رسیدن به سمت عراق را تشخیص دهیم. این رود بین مرز عراق و ایران قرار دارد.
شبی که طبق مطالعات مان بهترین زمان برای عبور از این رودخانه بود فرارسید، لباس های غواصی مان را پوشیدیم و سوار قایق ها شدیم. به میانه های رود رسیده بودیم که برعکس تصور ما، باد و باران شدیدی گرفت و منطقه طوفانی شد. توان کنترل قایق ها را نداشتیم، در وسط آب می چرخیدیم؛ هوا تاریک بود و در آن طوفان شدید، مسیر ایران را گم کرده بودیم و توان بازگشت نداشتیم. از طرفی، طبق برنامه باید به سمت عراق می رفتیم. تنها راهی که به ذهنم رسید، پیدا کردن راه از طریق ستاره ها بود. به آسمان نگاه کردم ولی ابرهای سیاه آسمان را پر کرده بود و ستاره ای پیدا نبود. دلم شکست و به حضرت زهرا (س) متوسل شدم. خطاب به آن حضرت عرض کردم: «یا حضرت فاطمه (س) تنها امید ما به شماست و اگر راهی را که در پیش گرفته ایم حق است، کمک مان کنید.» اشک هایم سرازیر شده بود و چشمانم به آسمان بود. ناگهان ابرها برای یک لحظه کنار رفتند و من ستاره مورد نظرم را که نشانگر مسیر بود دیدم پس از چند لحظه دوباره ابرها آسمان را فرا گرفتند و ستاره محو شد.
عنایت حضرت زهرا (س) شامل حال مان شد و ما به سمت عراق پیش رفته، پیروزمندانه خط را شکستیم.
مورد دیگری از عنایات ائمه (ع) پیروزی رزمندگان لبنان در جنگ با اسرائیل است. سید حسن نصرالله، رهبر شیعیان لبنان با توسل به اهل بیت (ع) جنگ ناعادلانه 33 روزه را به پیروزی رساند.
آیت الله خزعلی با یک واسطه از سید حسن نصرالله نقل کردند: «در یکی از روزهایی که اسرائیل با ناوگان های پیشرفته خود، از راه دریایی، تا نزدیک مرز لبنان پیش آمده بود و ما با همه توان مبارزه می کردیم، خسته شده بودم و نمی دانستم چگونه می توان آن ناوگان های پیشرفته را منهدم کرد! در اتاق فرماندهی، از شدت خستگی خوابم برد. در خواب دیدم که به محضر اهل بیت (ع) شرفیاب شده ام؛ به نوبت به محضر آن انوار مقدس می رسیدم. من هر یک را که زیارت می کردم، پس از هدایت، مرا به امام بعدی ارجاع می دادند تا این که به خدمت حضرت فاطمه زهرا (س) رسیدم. به محض دیدن ایشان، درد دل را آغاز کردم؛ از سختی کار گفتم و از ایشان درخواست کمک کردم. آن حضرت با دست مبارکشان به سمت آسمان اشاره ای کرد و با کلامی از ما دلجویی فرمودند. در همان حال، از خواب بیدار شدم.
تنها چند ساعت از آن خواب گذشته بود که خبر دادند یکی از ناوگان های اسرائیل منهدم شده است. ساعت این اقدام پیروزمندانه را پرسیدم، درست این اتفاق در همان ساعتی که من آن خواب را دیده بودم، روی داده بود.
خاطراتی از عنایات اهل بیت (ع) در جبهه
مناسب است در این قسمت چند خاطره از همراهان و دوستان شهید برونسی که حاوی عنایات و توجهاتی از حضرات معصومین (ع) در دوران جنگ و دفاع از حریم کشور اسلامی مان است را که به صورت محاوره ای تنظیم شده است تقدیم کنیم:(4)
– حجت الاسلام محمد رضا رضایی از قول شهید برونسی نقل می کند:
هنوز عملیات درست و حسابی شروع نشده بود که کار گره خورد. گردان ما زمینگیر شد و حال و هوای بچه ها، حال و هوای دیگری.
تا حالا این طور وضعی برام سابقه نداشت. نمی دانم چه شده بود که حرف شنوی نداشتند؛ همان بچه هایی که می گفتی برو توی آتش، با جان و دل می رفتند!
به چهره بعضی ها دقیق نگاه می کردم. جور خاصی شده بودند، نه می شد بگویی ضعف دارند، نه می شد بگویی ترسیدند، هیچ حدسی نمی شد بزنی.
هرچه برای شان صحبت کردم، فایده نداشت. اصلاً انگار چسبیده بودند به زمین و نمی خواستند جدا شوند. هر کار کردم راضی شان کنم راه بیفتند، نشد.
اگر ما توی گود نمی رفتیم، احتمال شکست محورهای دیگر هم زیاد بود، آن هم با کلی شهید. پاک درمانده شدم. نا امیدی در تمام وجودم ریشه دوانده بود، با خودم گفتم: چه کار کنم؟
سرم را بلند کردم رو به آسمان و توی دلم نالیدم که: «خدایا خودت کمک کن.» از بچه ها فاصله گرفتم. حضرت صدیقه (س) را از ته دل صدا زدم و متوسل شدم به وجود شریفش. زمزمه کردم: «خانم خودتون کمک کنین، منو راهنمایی کنین تا بتوانم این بچه ها رو حرکت بدم، وضع ما را خودتون بهتر می دونین»
چند لحظه ای راز و نیاز کردم و آمدم پیش نیروها. یقین داشتم حضرت تنهام نمی گذارند، اصلاً منتظر عنایت بودم، توی آن تاریکی شب و توی آن بیچارگی محض، یک دفعه فکری به ذهنم الهام شد. رو کردم به بچه ها. محکم و قاطع گفتم: «دیگه به شما احتیاجی ندارم! هیچ کدومتون رو نمی خواهم، فقط یک آر پی جی زن از بین شما بلند شه با من بیاد، دیگه هیچی نمی خوام.»
لحظه شماری می کردم یکی بلند شود. یکی از بچه های آرپی جی زن بلند گفت: من می آم.
نگاهش مصمم بود و جدی. به چند لحظه نکشید یکی دیگر، مصمم تر از او بلند شد، گفت: منم می آم.
پشت بندش یکی دیگر ایستاد تا به خودم آمدم، همه گردان بلند شده بودند، سریع راه افتادم. بقیه هم پشت سرم.
پیروزی مان توی آن عملیات چشم همه را خیره کرد. اگر با همان وضع قبل می خواستیم برویم، کارمان این جور گل نمی کرد. عنایت ام ابیها (س) باز هم به دادمان رسیده بود.
– همسر شهید برونسی خانم معصومه سبک خیز نقل می کند:
بعد از عملیات آمده بود مرخصی. روی بازوش رد یک تیر بود که درش آورده بودند و کم کم می رفت که خوب بشود.
جای تعجب داشت. اگر توی عملیات مجروح شده بود تا بخواهند عملش کنند و گلوله را در بیاورند، خیلی طول می کشید همین را به خودش هم گفتم. گفت: قبل از عملیات تیر خوردم، کنجکاوی ام بیشتر شد با اصرار من، شروع کرد به گفتن ماجرا:
تیر که خورد به بازوم، بردنم یزد. توی یکی از بیمارستان ها بستری شدم. چیزی به شروع عملیات نمانده بود. دیرم می شد. می خواستم که هرچه زودتر از آن جا خلاص شوم. دکتری آمد معاینه کرد و گفت: باید از بازوت عکس بگیرن.
عکسی که گرفتند معلوم شد گلوله مابین گوشت و استخوان گیر کرده. تو فکر این چیزها و تو فکر درد شدید بازوم نبودم. فقط می گفتم: من باید بروم. خیلی زود. دکتر هم می گفت: شما باید عمل بشین، خیلی زودتر.
وقتی دید اصرار دارم به رفتن، ناراحت شد. عکس را نشانم داد و گفت: این رو نگاه کن! گلوله توی دستت مونده، کجا می خوای بری؟
به پرستارها هم سفارش کرد و گفت: مواظب ایشون باشید، باید آماده بشه برای عمل.
این طوری دیگر باید قید عملیات را می زدم. قبل از این که فکر هر چیزی بیفتم. فکر اهل بیت (ع) افتادم و فکر توسل. حال یک پرونده را داشتم که توی قفس انداخته باشندش. حسابی ناراحت بودم و حسابی دلشکسته. شروع کردم به ذکر و دعا.
توی حال و گریه و زاری، خوابم برد، دقیقاً نمی دانم شاید هم یک حالتی بود بین خواب و بیداری. به هر حال توی همان عالم، جمال ملکوتی حضرت ابوالفضل (ع) را زیارت کردم. آمده بودند عیادت من.
خیلی قشنگ و واضح دیدم که دست بردند طرف بازوم. حس کردم که انگار چیزی را بیرون آوردند، بعد فرمودند: بلند شو، دستت خوب شده.
با حالت استغاثه گفتم: پدر و مادرم فدایتان، من دستم مجروح شده، تیر داره، دکتر گفته که باید عمل بشم. فرمودند: نه تو خوب شدی.
حضرت که تشریف بردند از جام پریدم و به خودم آمدم. انگار از خواب بیدار شده بودم. دست گذاشتم روی بازوم. درد نمی کرد، یقین داشتم خوب شدم. سریع از تخت پریدم پایین. سر از پا نمی شناختم و رفتم که لباسهام را بگیرم، ندادند. گفتن کجا؟ شما باید عمل بشی.
گفتم من باید برم منطقه، لازم نیست عمل بشم. جر و بحث بالا گرفت. بالاخره بردنم پیش دکتر. پا توی یک کفش کرده بود که مرا نگه دارد. هر چه گفتم: مسئولیتش با خودم؛ قبول نکرد. چاره ای نداشتم، جز اینکه حقیقت را بهش بگویم. کشیدمش کنار و جریان را گفتم. باور نکرد و گفت: تا از بازوت عکس نگیرم، نمی گذارم بری.
گفتم: به شرط اینکه سرو صداش رو در نیاری. قبول کرد و فرستادم برای عکس. نتیجه همان بود که انتظارش را داشتم. توی عکسی که از بازوم گرفته بودند، خبری از گلوله نبود.
– همچنین خانم سبک خیز از قول همسرشان می گوید:
یک بار خاطره ای از جبهه برام تعریف می کرد. می گفت: کنار یکی از زاغه مهمات ها سخت مشغول بودیم، تو جعبه های مخصوص، مهمات می گذاشتم و درشان را می بستیم. گرم کار، یک دفعه چشمم افتاد به یک خانم محجب با چادری مشکی! داشت پا به پای ما مهمات می گذاشت توی جعبه ها. با خودم گفتم: حتماً از این خانم هاییه که می آن جبهه.
اصلاً حواسم به این نبود که هیچ زنی را نمی گذارند وارد آن منطقه بشود. به بچه ها نگاه کردم. مشغول کارشان بودند و بی تفاوت می رفتند و می آمدند. انگار آن خانم را نمی دیدند. قضیه عجیب برام سؤال شده بود. موضوع عادی به نظر نمی رسید. کنجکاو شدم بفهمم جریان چیست؟ رفتم نزدیکتر تا رعایت ادب شده باشد. سینه ای صاف کردم و خیلی با احتیاط گفتم خانم! جایی که ما مردها هستیم، شما نباید زحمت بکشین.
رویش طرف من نبود. به تمام قد ایستاد و فرمود: «مگر شما در راه برادر من زحمت نمی کشید؟»
یک آن یاد امام حسین (ع) افتادم، اشک توی چشمهام حلقه زد. خدا به ام لطف کرد که سریع موضوع را گرفتم و فهمیدم جریان چیست. بی اختیار شده بودم و نمی دانستم چه بگویم. خانم، همین طور که روشان آن طرف بود، فرمودند: «هرکس که یاور ما باشد، البته ما هم یاری اش می کنیم.»
عظمت حدیث شریف کساء
محبوب ترین بندگان خدا، پیامبران و امامان (ع) هستند و سایر بندگان خدا با نزدیک شدن به این افراد می توانند خود را به پروردگار نزدیکتر کنند. در این میان بیشترین افتخار نصیب شیعیان است زیرا پیامبرشان بزرگ ترین پیامبر و امامان شان برگزیدگان خاص خدا هستند.
شیعیان با حضور یافتن در حرم امامان (ع) و خواندن دعاهای آنان،ارادت خود را به حضور مقدس شان ثابت می کنند. یکی از بهترین و مهم ترین آنها «حدیث شریف کساء» است، این حدیث درباره پنج تن آل عبا یعنی رسول خدا (ص) حضرت علی (ع) حضرت زهرای مرضیه (س) و امام حسن وامام حسین (ع) است و نشان می دهد که آیه تطهیر برخلاف گمان افرادی که معتقد بودند در شأن افراد دیگری نازل شده در شأن اهل بیت (ع) نازل شده است.
در مورد آثار عجیب خواندن حدیث شریف کساء داستان های جالبی گفته شده است که در این جا یکی از این ماجراها را بیان می کنم.
یکی از دوستان که جانباز جنگ تحمیلی است به بیماری سختی مبتلا شد و پزشکان تنها راه احتمالی بهبود را عمل کردن او دانستند. او می گفت: زمانی که پزشکم کنار تختم آمد به او گفتم: آقای دکتر! من از مرگ نمی ترسم، خواهش می کنم هرچه هست را به من بگویید. پزشک نیز به او گفته بود که همه چیز به دست خداوند است و تنها دعا می تواند نجاتش دهد. او چند روز قبل از عمل، به یکی از دوستان گفته بود که از برخی دوستانی که نام شان را می برد، بخواهد که برای او «حدیث شریف کساء» را بخوانند.
دوست این فرد ابتدا نزد یکی از بزرگان می رود و از ایشان می خواهد برای شفای او دعا کند، آن آقا بعد از تأمل و توجهی می گوید که: «دوست شما زنده نخواهد ماند.» پس از آن به سفارش دوست خود عمل می کند و به افرادی که نام شان را برده بود، تلفن می زند و به خواندن «حدیث شریف کساء» سفارش می کند. در وقت تعیین شده عمل انجام می شود و به لطف خدا با موفقیت به پایان می رسد. دوست آن بیمار پس از شنیدن خبر موفقیت عمل جراحی، نزد آن بزرگی که قبلاً خدمتش رسیده بود می رود. آن بزرگ به محض دیدن او می فرماید: «شفا یافتن دوست شما به خاطر پیرزنی بود که تا صبح بیدار مانده و برای او دعا کرده است.»
پس از پرس و جو متوجه می شود که آن پیرزن مادر دوست بیمارش است. فرد شفا یافته، خود آن چه را دیده بود چنین بیان می کرد:
«مدتی بعد از ورود به اتاق عمل، احساس کردم روح از بدنم جدا شده و دیگر در این دنیا نیستم. در آن حال، دو نفر را دیدم و یکی از آنان پاکتی را به من داد و گفت: این حدیث کسایی است که مال توست. لحظه ای که پاکت را از دست آن فرد گرفتم، به هوش آمدم و دانستم به معجزه اهل بیت (ع) شفا یافته ام.»
با تأمل در چنین ماجراهایی، بیش از گذشته به لطف و قدرت امامان (ع) پی می بریم و در می یابیم که یاد کردن از این واسطه های فیض الهی چه آثار باعظمتی می تواند در زندگی ما داشته باشد.
رابطه امام حسن (ع) و امام حسین (ع)
در بیان کرامت و بزرگواری امام حسن مجتبی (ع) این کریم بزرگوار اهل بیت عصمت و طهارت، هرچه بگوییم ناچیز است. یکی از رفقاء اهل معنا نقل می کرد:
به مناسبت میلاد مسعود امام حسن مجتبی (ع) قصد منبر رفتن داشتم،روز قبل از آن به سراغ مفاتیح الجنان رفتم و با خود گفتم :«زیارت نامه ی امام حسن علیه السلام را پیدا کنم و با استفاه از معانی آن و فضائل و بزرگواری های ام علیه السلام که در زیارت نامه شان آمده سخنرانی خواهم کرد و به آن حضرت توسلی پیدا می کنیم. »
به هر حال مفاتیح را گشودم و به دنبال زیارت نامه امام حسن علیه السلام گشتم ، اما هر چه گشتم زیارتی با این عنوان نیافتم حتی مفاتیح را صفحه به صفحه جست و جو کردم اما هیچ زیارت نامه مخصوص شخص امام علیه السلام را نیافتم . آنجا که زیارت نامه قبور ائمه بقیع علیه السلام بود به طور دسته جمعی ، زیارت نامه ای آورده شده بود و هیچ زیارت نامه خصوصی در کار نبود.
مظلومیت امام حسن علیه السلام را به شکل عجیبی به خاطر آوردم ، با خود گفتم :«حتی در کتاب ادعیه ما شیعیان نیز، زیارت نامه ای مخصوص امام حسن علیه السلام وجود ندارد.» دلم شکست و بسیار گریه کردم . در همان حال خوابم برد . در خواب دیدم که امام حسن مجتبی علیه السلام به نزد من آمدند و حالم را پرسیده ، فرمودند :«چرا ناراحت و نگرانی؟» گفتم :«آقاجان ! به سبب مظلومیت شماست، شما حتی یک زیارت نامه مخصوص ندارید.» امام فرمودند:«مگر شما نمی دانید که وجود و تجلی من در حسین خلاصه شده است و هر جا نامی از امام حسین علیه السلام برده شود حتماً یادی از من هست؟»
گرچه امامان علیه السلام پس از امام حسین علیه السلام همگی فرزندان اویند، اما در زیارت نامه امامان علیه السلام و حتی امامزادگان آمده است:«السلام علیک یا ابن الحسن و الحسین علیه السلام» نام امام حسین علیه السلام نیز مصغر نام حسن است و هر دو یک معنا دارند.
امام حسین (علیه السلام) پدر همه بندگان صالح خدا
کنیه ی امام حسین علیه السلام «اباعبدالله» است و معنای آن «پدر بندگان خدا» است. به طور معمول ، اسمی که پسوند «ابا» قرار می گیرد، نام فرزند است و آن اسم همراه پیشوند «ابا» به پدر آن فرد گفته می شود ؛ مثلاً حضرت علی علیه السلام را
«ابالحسن » گویند، زیرا ایشان پدر امام حسن علیه السلام است ، اما درباره امام حسین علیه السلام چنین نیست ، زیرا نام فرزند بزرگ ایشان «عبدالله» نیست که به ایشان «اباعبدالله» گفته شود . درباره علت خواندن امام حسین علیه السلام به این نام ، یکی از دوستان می گفت : روزی در حرم امام رضا علیه السلام مکاشفه ای روی داد و من به افتخار زیارت امام رضا علیه السلام را یافتم . وقتی ایشان را دیدم دلیل خواندن امام حسین علیه السلام به لقب ابا عبدالله را پرسیدم ؛ آن حضرت فرمودند :«ابا عبدالله یعنی پدر بندگان خدا و ایشان پدر هر آن کسی است که بنده خدا باشد.»
«پدر بندگان خدا» بودن مقام بسیار بزرگی است ، زیرا بنده خدا بودن به خودی خود مقام بزرگی است. در تشهد نماز ، ابتدا به بندگی پیامبر علیه السلام شهادت می دهیم ؛ سپس ازپیامبری ایشان یاد می کنیم . این خود نشانگر آن است که مقام عبودیت مقام بلندی است ؛ حال روشن است که «پدر بندگان خدا» بودن تا چه حد ارزشمند است . هر کس در مسیر بندگی پروردگار قرار گیرد و بکوشد تا بنده ی خوب و پرهیزگاری باشد، امام حسین علیه السلام سرپرست و ولی او خواهد بود.
که مناسب است اینجا این روایت را نیز گوشزد کنیم که پیامبر اکرم صلی الله علیه در مورد خودش و مولی الموحدین علی علیه السلام فرمودند: انا و علی ابوا هذه الامه؛ من و علی پدر این امتیم.(5)
حضرت امام حسین علیه السلام رحمت بی پایان الهی
امام حسین علیه السلام سید و سرور جوانان بهشت و سرچشمه زلال نور و فیض الهی اند . در روایت نیز در توصیف ایشان آمده است :« رحمه الله الواسعه» هستند.
یکی از شهروندان مؤمن و متدین بابلی که دبیر بازنشسته ی قرآن است ، هنگام تنظیم وصیت نامه خود قید می کند که حتماً قبل از خاک سپاری ، بر سر جنازه اش زیارت پر فیض عاشورا خوانده شود و یادی از سید الشهداء امام حسین علیه السلام کنند . ایشان خاطره ای شنیدنی دارند که چنین برای مان نقل کردند:
یک شب ، خواب دیدم که با عده ای از خویشاوندان و دوستان در جمعی نشسته بودم اما هیچ کس مرا نمی دید و هر چه صحبت می کردم کسی صدایم را نمی شنید، برایم عجیب بود . به سراغ تک تک افراد حاضر در جمع رفتم و با آنها صحبت کردم اما هیچ کس حتی کوچک ترین توجهی به من نمی کرد. در این زمان بود که متوجه شدم مرده ام. در حقیقت ، این روح من بود که در جمع حضور داشت و همه بستگان و دوستان برای تشییع و خاک سپاری من جمع شده بودند. جنازه مرا در تابوت گذاشتند و به سمت قبرستان بردند سپس جسمم را در قبر نهادند و اولین سنگ لحد را روی قبر گذاشتند.
با گذاشتن اولین سنگ لحد، ترس و وحشت ، همراه نگرانی و اضطراب همه وجودم را فرا گرفت، اما شنیدم که کسی گفت:« هر گاه نگران شدی و ترسیدی، این ذکر را بگو : یا حسین!» من به محض این که نام مقدس «یا حسین» را آوردم ، نوری به داخل قبرم تابید و اضطراب و نگرانی ام برطرف شد. چند لحظه بعد ، سنگ لحد دوم را گذاشتند . این بار وحشتی بیش از اولین بار در دلم افتاد؛ بار دیگر ذکر «یا حسین» بر زبانم جاری شد و این بار نیز نوری داخل قبرم تابیده شد و قبر را روشن کرد اما همین که سومین و آخرین قطعه از سنگ لحد را روی قبر گذاشتند وحشت بسیار زیادی در وجودم رخنه کرد. این بار نیز صدا زدم «یا حسین!» در این زمان قبر غرق نور و روشنایی شد و نام مقدس امام حسین علیه السلام چون نوری باورنکردنی نمایان گشت.
از خواب بیدار شدم و ازخواب شگفت انگیز متعجب ماندم. جهت تعبیر خواب، نزد یکی از دوستان روحانی رفتم، ایشان پس از شنیدن خوابم گفتند: «تا کمتر از ده روز دیگر به کربلای معلی مشرف خواهی شد.» این درحالی بود که در آن زمان، مرز ایران و عراق بسته بود، اما با ناباوری کامل، هشت روز پس از دیدن آن خواب، بدون هیچ آمادگی قبلی تدارکات سفرم به کربلا و نجف چیده شد و من به کربلا و نجف مشرف شدم.
جنیان و عزاداری برای امام حسین (ع)
در کنار انسان ها خداوند موجوداتی به نام جن، خلق فرموده است که آنها نیز گروه ها و عقائد متفاوتی دارند که برای اطلاع بیشتر می توانید به کتاب «رهزن دل» شماره سوم از مجموعه هوای وصل مراجعه کنید. در کتاب شریف لهوف سید بن طاووس که در مورد شهادت امام حسین (ع) است، به حضور عده ای از جنیان به محضر مبارک حضرت سید الشهداء (ع) اشاره شده است که جهت یاری رساندن به آن حضرت به کربلا آمدند و آن جناب خود از آنها نپذیرفت. مرحوم آیت الله سید محمد مهدی لنگرودی (ع) خاطره ای را در همین رابطه چنین تعریف می کردند:
سال ها پیش به حسینیه ای در یکی از شهرهای کشور هند دعوت شدم. این حسینیه در خانه ی یکی از علما آن جا به نام سید حمیدالحسین قرار داشت. در آن حسینیه ضریح کوچکی شبیه ضریح امام علی (ع) وجود داشت. سید حمیدالحسین و پدر بزرگوارشان که ایشان نیز از عالمان بزرگ بودند در مورد این ضریح می گفتند: «حدود چهل سال قبل در یک عصر تاسوعا، چند نفر این ضریح را که از عاج فیل ساخته شده است به در منزل ما آوردند و گفتند: این هدیه ای از طرف «زعفرجنی» به حسینیه شما است.» روی ضریح کاغذی بود که در آن به خط میخی یا کوفی مطالبی نوشته شده بود. آنان گفتند: «شب عاشورا عده ای ازجنیان شیعه به حسینیه شما می آیند، در کناراین ضریح عزاداری می کنند و صدای شیون آنان در تمام این شب بلند است. اگر این کاغذ هر شب روی ضریح باشد آنان هر شب به این جا می آیند و اگر فقط می خواهید شب عاشورا بیایند، کاغذ را در هم پیچیده زیرخاک مدفون سازید و فقط سالی یک بار آن را بیرون آورده روی ضریح قرار دهید؛ در ضمن، امشب در کنار منبر، یک جای خالی برای زعفرجنی بگذارید.» ما نیز چنین کردیم و آن شب هرکس می خواست در کنار منبر بنشیند ما می گفتیم: این جا، جای کسی است.
هنگامی که واعظ به منبر رفت و مشغول خواندن مقتل شد، از آن جای خالی صدایی بلند شد و به واعظ اعتراض کرد: «نه! چنین نبود، من خود در صحرای کربلا حاضر بودم و دیدم که این چنین است …»
آن روز «زعفرجنی» حدود بیست مرتبه به واعظ اعتراض کرد و نکاتی را که می گفت، بسیار جان گدازتر و سوزناک تر از سخنان واعظ بود. هر زمان هم که به گوینده اعتراض نداشت، چنان می گریست که صدای گریه و شیون او شور عجیبی را در بین مردم عزادار بوجود می آورد تا آن جا که چند نفر از شدت گریه بی هوش شدند.
در مورد جناب زعفرجنی باید عرض شود که ایشان رئیس گروه جن شیعیان بوده است و حکایتی از حضور او در کربلا می توان در ضمن اشعار مرحوم عمان سامانی در کتاب گنجینه اسرار ملاحظه نمود.
پی نوشت ها :
1-سوره یوسف، آیه 111.
2-امام علی (ع): ان محلی منها محل القطب من الرحا؛ جایگاه من نسبت به خلافت و رهبری امت همانند محور آسیاب به آسیاب است که دور آن حرکت می کند (نهج البلاغه خ 3)امام علی (ع) انما انا قطب الرحا تدور علی و انا بمکانی، فاذا فارقته استحار مدارها و اضطرب بقالها؛ من چونان محور سنگ آسیاب باید بر جای خود استوار بمانم تا همه پیرامون من و به وسیله من به گردش در آیند، اگر من از محور خود دور شوم مدار آن بلرزد و سنگ زیرین آن فرو ریزد (نهج البلاغه، خ 119).
3-بحار الانوار، ج 3، ص 431.
4- به نقل از کتاب «خاک نرم کوشک».
5- بحار الانوار، ج 16، ص 95.
منبع:لک علی آبادی،محمد،دلشدگان،انتشارات هنارس،1388