نویسنده:مصطفى صادقى
تعامل فرهنگى
پس از برقرارى پیمان هاى یهود، بین آنان و مسلمانان همزیستى مسالمت آمیز برقرار بود; لیکن این روابط سرد بود و یهودیان گاه و بیگاه به مخالفت با پیامبر مى پرداختند. این مطلب به خوبى از پرسش و پاسخى که بارها میان این دو گروه انجام شد، روشن مى شود. از آن جا که اهل کتاب، آگاهى هایى از کتاب هاى مقدس و دانش پیامبران داشتند، پرسش هاى آنان شکلى دیگر داشت و به جاى درخواست معجزه، مطالبى را که در کتاب ها خوانده بودند، از رسول خدا مى پرسیدند. از طرفى چون یهودیان از ظهور پیامبر خبر داشتند، به نظر مى رسد که پرسش هاى آنان گاه براى اطمینان و گاهى براى بهانه جویى بود.
زمانى گروهى از علماى یهود نزد پیامبر آمد، گفتند: چهار مطلب از تو مى پرسیم که جز پیامبران نمى دانند. رسول خدا با این شرط که اگر پاسخ گرفتند، اسلام آورند، به یکایک سؤالات ایشان پاسخ داد. آنان هم جواب ها را درست دانستند. تأیید آنان نشان مى دهد که پرسش هاى آنان جنبه آزمایش داشته نه آموزش. آن گاه گفتند اکنون از فرشته اى که تو را همراهى مى کند خبر ده. فرمود: همراه من جبرئیل است که در کنار همه انبیا بوده است. گفتند اگر غیر از او بر تو فرود مى آمد، تصدیقت مى کردیم، ولى ما با جبرئیل مخالفیم و او دشمن ماست. در این هنگام آیه 97 سوره بقره نازل شد: «اى پیامبر بگو هر که با جبرئیل دشمن است ]او هیچ گاه از پیش خود دستورى نمى آورد بلکه [نزول او بر قلب تو، به اجازه خداست.» (زهرى، الطبقات الکبرى، ج1، ص138; همچنین نگاه کنید به: معافرى، سیره ابن هشام، ج1، ص543 و تفاسیر، ذیل آیه 93 آل عمران).
مورد دیگرى که یهود براى سؤال کردن نزد پیامبر آمدند، مربوط به حکم زناکار است. بنا به نقل طبرسى از امام باقر(علیه السلام)، مرد و زنى از اشراف خیبر، مرتکب زناى محصنه شدند و یهودیان که از اجراى حکم سنگسار درباره آنان کراهت داشتند، از یهود مدینه خواستند تا درباره این موضوع از پیامبر پرسش کنند، شاید حکم سبک ترى براى آن دو باشد. گروهى از یهود مدینه، حکم این مسئله را از رسول خدا جویا شدند; حضرت حدّ رجم را تعیین فرمود، لیکن یهودیان این حکم را نپذیرفتند و پیامبر از آنان خواست عبدالله بن صوریا را حاضر کنند تا حکم حقیقى تورات را از او بپرسند. ابن صوریا حاضر شد و به وجود حکم رجم در این موضوع در تورات گواهى داد و اعتراض یهودیان را برانگیخت. در این روایت هم چنین آمده است که ابن صوریا از پیامبر اکرم سؤال هایى کرد و چون جواب هاى آن حضرت را درست و مطابق پیش گویى تورات یافت، اسلام آورد، ولى جهودان به او ناسزا گفتند. (طبرسى، مجمع البیان، ج2، ص299 و ج1، ص723 ; التفسیر الکبیر، ج4، ص359).
در گزارش مشابهى که ابن اسحاق از ابوهریره نقل کرده، سخنى از یهود خیبر به چشم نمى خورد; بلکه از آن استفاده مى شود که این واقعه در مدینه و در ابتداى هجرت رخ داده است و پیامبر در بیت المیدراش ـ محلى که در آن تورات مى آموزند ـ حاضر شد و درباره این حکم با احبار سخن گفت. نکته جالبى که در روایت ابن اسحاق اضافه است این که ابن صوریا به پیامبر گفت: «اى ابوالقاسم، به خدا سوگند اینان مى دانند که تو پیامبر هستى، لیکن به تو حسد مىورزند.» (معافرى، سیره ابن هشام، ج1، ص564 و 565 ).
بنا به گفته مفسران و مورخان، آیه هاى 41 به بعد سوره مائده و 23 آل عمران درباره این پرسش یهود از رسول خدا نازل شد. (طبرسى، مجمع البیان، ج2، ص299 و ج1، ص723 ; التفسیر الکبیر، ج4، ص394، ج3، ص178; معافرى، سیره ابن هشام، ج1، ص565 و طبرى، جامع البیان، ج4، ص316 و ج3، ص296). از دیگر پرسش هاى یهودیان، سؤال آنان از خلقت آسمان و زمین است. طبرى گزارش کرده است که این قوم نزد رسول خدا آمده، از این موضوع پرسیدند. آن حضرت خلقت هریک از بخش هاى آسمان و زمین را در یک روز از هفته بیان فرمود. آن گاه یهودیان گفتند: «خداوند روز شنبه استراحت کرد» و پیامبر را خشمگین کردند. طبرى اضافه کرده است که آیه 38 سوره قاف (… ما مَسّنا من لُغوب) در این باره نازل شد. (طبرى، تاریخ، ج1، ص15 و 34).
بخش دیگرى از تعامل یهودیان مدینه با رسول خدا در حقیقت رفتار مخالفت آمیز آنان در قالب تأیید و پشتیبانى تبلیغاتى از قریش، ایجاد تردید و تفرقه میان مسلمانان، تبلیغات وسیع علیه پیامبر و یاران او، تبلیغ علیه اعتقادات مسلمانان، تحریف حقایق و پیش گویى هاى تورات، تبلیغ علیه ایمان آورندگانِ یهود و… انجام مى شد; لیکن پیامبر هیچگاه به این رفتارها عکس العملى نشان نداد و بناى برخورد فیزیکى با این اقلیت دینى را نداشت. آنان مردم را از روى آوردن به اسلام منع کرده، براى ایجاد تردید در عقیده مسلمانان، چنین قرار گذاشتند که: «اول روز به آنچه بر محمد(صلى الله علیه وآله) نازل شده، به زبان، ایمان مى آوریم و آخر روز به آن کافر مى شویم و مى گوییم ما کتاب هاى خود را بررسى و با دانشمندانمان مشورت کردیم و دیدیم محمد(صلى الله علیه وآله)کسى نیست که ما گمان مى کردیم و دروغ او و نادرستى آیینش بر ما آشکار شد. این کار باعث خواهد شد تا مسلمانان شک کنند، چون ما را اهل کتاب و عالم تر از خود مى دانند، آن گاه از دین خود به آیین یهود باز خواهند گشت.» به همین مناسبت آیه 72 سوره آل عمران نازل شد. (طبرسى، مجمع البیان، ج1، ص774 و معافرى، سیره ابن هشام، ج1، ص553).
رفتار دیگر آنان در جریان تغییر قبله بود. چون مسلمین تا مدّتى پس از هجرت به مدینه، به سوى بیت المقدس نماز مى خواندند، یهودیان زبان به اعتراض گشوده، گفتند: شما از خود استقلال ندارید که به سوى قبله ما نماز مى گزارید(تفسیر القمى، ج1، ص63). یا مى گفتند شما با ما مخالفت مى کنید، امّا به سوى قبله ما نماز مى خوانید. (سبل الهدى، ج3، ص370). پیامبر از این موضوع ناراحت و پیوسته منتظر امر الهى بود. طبرسى از قول دیگر مفسّران مى نویسد: پیامبر دوست داشت به طرف کعبه نماز گزارد و به جبرئیل فرمود: دوست دارم خداوند مرا از قبله یهود بگرداند (زهرى، الطبقات الکبرى ، ج1، ص186; طبرسى، مجمع البیان، ج1،ص419. به همین جهت وقتى وحى الهى آمد، به پیامبر خطاب شد: «تو را به سوى قبله اى که دوست دارى مى گردانیم» (بقره: 144)). تا آن که جبرئیل نازل شد و رسول خدا را به سوى مسجدالحرام گردانید. این رویداد بر یهود گران آمد و این بار اعتراض خود را به شکلى دیگر بیان کردند و آن گونه که قرآن پیش بینى کرده بود، گفتند: چرا مسلمانان قبله خویش را تغییر دادند؟ خداوند به پیامبرش آموخت که در جواب آنان بگوید: مشرق و مغرب از آنِ خداست. (سَیَقُولُ السُّفَهَآءُ مِنَ النَّاسِ مَا وَلَّـهُمْ عَن قِبْلَتِهِمُ الَّتِى کَانُواْ عَلَیْهَا قُل لِّلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ یَهْدِى مَن یَشَآءُ إِلَى صِرَ ط مُّسْتَقِیم، بقره: 142). حتى آنان از رسول خدا خواستند قبله را دوباره به بیت المقدس برگرداند تا به او ایمان آورند; (معافرى، سیره ابن هشام، ج1، ص550 ). قرآن در پاسخ آنان فرموده است: «براى اهل کتاب هر برهان و نشانه اى که بیاورى، از قبله تو پیروى نخواهند کرد.» (بقره:145). تغییر قبله را باید اوّلین مرحله جدایى یهود و مسلمانان به شمار آورد.
اینها رویدادهایى بود که میان پیامبر و یهود گذشت، لیکن به نزاع و درگیرى منجر نشد. از این پس برخوردها رو به تنش گذاشت و هر سه قبیله حاضر در یثرب با آن حضرت درگیر شدند.
پیمان شکنى و تبعید
اولین برخورد سیاسى پیامبر با یهود یثرب که در پى نقض عهد از سوى آنان رخ داد، رویارویى با قبیله بنى قینقاع است. از این واقعه هر چند تحت عنوان غزوه یاد مى شود، ولى به واقع، به درگیرى و خونریزى نینجامید و بعد از چند روز محاصره، قرار شد که این گروه از یهود از مدینه بیرون روند و اموالشان به پیامبر تعلق گیرد. آنچه در این جا اهمیت دارد، بررسى علل این برخورد است. درباره سبب و انگیزه محاصره بنى قینقاع، مورخان به چند مطلب اشاره کرده اند:
یکى از علل این حادثه، بر هم زدن پیمانى است که پیش تر به آن اشاره رفت. پیامبر مقرر کرده بود که یهودیان قبایل سه گانه مدینه با دشمنان اسلام همکارى نکنند; اما وقتى از نبردِ بدر بازگشت، یهود شورش کرده، عهد خود را شکستند. پیامبر در بازار بنى قینقاع حاضر شد و در جمع آنان فرمود: «شما مى دانید من پیامبر خدا هستم … پس قبل از آن که حادثه اى مانند بدر براى شما پیش آید، اسلام آورید و مراقب باشید. یهودیان گفتند: اى محمد(صلى الله علیه وآله)به آنچه با قوم خود در بدر انجام دادى، مغرور نشو که آنان مرد جنگ نبودند و اگر ما به جنگ تو آییم، خواهى دید جنگ جویانى مانند ما نیست.» (طبرى، تاریخ، ج2، ص172 و طبرسى، اعلام الورى، ج1، ص175).
عامل دیگر، کشته شدن مردى یهودى و سپس مسلمان در بازار بنى قینقاع است. زمانى که زنى از مسلمانان براى خرید به این بازار رفت، مورد اهانت یهودیان قرار گرفت و مرد مسلمانى که آن جا بود، فرد خطاکار یهودى را کشت. یهودیان هم بر سر او ریخته، او را کشتند. مسلمانان خشمگین شده، آماده جنگ با بنى قینقاع شدند. (معافرى، سیره ابن هشام، ج2، ص48 و واقدى، المغازى، ج1، ص176).
برخى از سیره نویسان کهن سبب شروع این حادثه را نزول آیه 58 سوره انفال دانسته اند. اینان گویند: چون پس از بدر یهود حسادت کرد و به شورش دست زد و پیمان خود را شکست، خداوند به پیامبرش وحى فرمود که: «اگر از خیانت گروهى بیم داشتى، به آنان لغو پیمان را اعلام کن که خداوند خیانتکاران را دوست نمى دارد: وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِن قَوْم خِیَانَهً فَانبِذْ إِلَیْهِمْ عَلَى سَوَآء إِنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ الْخَآئِنِینَ». این جا بود که رسول خدا فرمود من از بنى قینقاع بیم دارم و به سوى آنان رهسپار شد. (واقدى، المغازى، ج1، ص177; زهرى، الطبقات الکبرى، ج2، ص22 و بلاذرى، انساب الأشراف، ج1، ص371).
از گزارش هاى تاریخى استفاده مى شود که حادثه اهانت به زن مسلمان و هم چنین آیه انفال، دلیل اصلى لشکرکشى به سوى بنى قینقاع نبوده، بلکه آنچه بعد از جنگ بدر پیش آمد و به عنوان پیمان شکنى از سوى بنى قینقاع مطرح شد، زمینه اصلى تنش میان مسلمانان و یهود را فراهم کرد; آن گاه حادثه بازار بر شدت ماجرا افزود و بر حسب آیه انفال، پیامبر به محاصره آنان دست زد. مورخان آورده اند که وقتى رسول خدا بر مشرکان پیروز شد و به مدینه بازگشت، یهود شورش کرده، عهد خود با پیامبر را شکستند.
درباره این که پیمان شکنى پس از جنگ بدر چه پیشینه و علتى داشته است، به چند مطلب مى توان اشاره کرد: یکى حوادثى است که قبل از جنگ بنى قینقاع روى داد و روابط مسلمانان با یهود را وارد مرحله تازه اى کرد. تغییر قبله که به نظر مشهور مورخان، یکى دو ماه پیش از بدر اتفاق افتاد، از این جمله است. اگر کشته شدن ابوعفک و عصماء ـ دو شاعر مخالف که به نقلى یهودى بودند(زهرى، الطبقات الکبرى ، ج2، ص21 و قاسم بن سلام، الأموال، ص262 ; بلاذرى، انساب الأشراف، ج1، ص479).ـ در سال دوم باشد، دلیل دیگرى بر این مطلب خواهد بود. به علاوه، گفته مى شود که کفار قریش پیش از جنگ بدر به عبدالله بن اُبى و بت پرستان اوس و خزرج نامه اى نوشتند و آنان را تهدید کردند که اگر پیامبر را بیرون نکنند یا نکشند، به همراه تمامى عرب ها به سراغ ایشان خواهند رفت و جنگ جویانشان را کشته و زنانشان را اسیر خواهند کرد. قریش در این نامه از زیادىِ دشمنان رسول خدا یاد کرده، آنان را بر ضد آن حضرت تحریک کردند. عبدالله بن اُبى و بت پرستان مدینه در فکر مقابله با پیامبر بودند که آن حضرت ایشان را از حرکت بازداشت. پس از جنگ بدر، قریش به یهود مدینه نامه نوشت و این بار آنان را به جنگ با مسلمانان فراخواند و تهدید کرد. (صنعانى، المصنف، ج5 ، ص358).
در هر حال، قبیله بنى قینقاع دشمنىِ با مسلمانان را آشکار کرده، با تکیه بر وعده هاى عبدالله بن اُبى منافق، اعلام جنگ کرد و با تجمع در قلعه ها به انتظار یارى او نشست; ولى پیش از آن که عبدالله به کمک آنان برود رسول خدا ایشان را محاصره کرد و سرانجام آنان تن به شکست داده، تسلیم شدند و به جرم پیمان شکنى از شهر رانده شدند. (واقدى، المغازى، ج1، ص369 به بعد).
این برخورد پیامبر با آنان بر اساس قراردادى بود که در ابتداى هجرت امضاء کرده و بناى عدم تعرض به یکدیگر را گذاشته بودند; لیکن خود یهودیان با ایجاد بحران در مدینه، موجبات برخورد مسلمانان را فراهم کردند. بى شک اگر آنان به طور مسالمت آمیز در کنار مسلمانان به زندگى ادامه مى دادند دلیلى نداشت که به آنان تعرض شود.
غزوه بنى نضیر
با شکست مسلمانان در جنگ احد، یهودیان در پیامبرى محمد(صلى الله علیه وآله) شک کرده، پیمان خود با آن حضرت را نادیده گرفتند; پس کعب بن اشرف همراه با چهل تن از یهود به مکه رفتند و با قریش پیمان همکارى امضا کردند. پس از برگشت آنان از مکه، پیامبر کعب و همراهانش را به خاطر عهدشکنى کشت و با بنى نضیر درگیر شد. (بغوى، معالم التنزیل، ج2، ص19 ; طبرسى، مجمع البیان، ج5 ، ص386 و ج3، ص92 ; مناقب، ج1، ص248 و التفسیر الکبیر، ج10، ص501 ; هم چنین به ذیل آیه دوازده سوره آل عمران در تفاسیر مراجعه شود). بنابراین روایت، که در موضوع بنى نضیر صحیح تر از دیگر گزارش ها به نظر مى رسد، قتل کعب و جنگ بنى نضیر هم زمان بعد از نبرد اُحد، یعنى در سال چهارم رخ داد.
آنچه در این جا باید بررسى شود، علت رویارویى پیامبر با این گروه یهودى و یکى از بزرگان آن (کعب بن اشرف) است. گزارش هاى مربوط به علل برخورد با بنى نضیر، انسجام ندارد، چنانکه داستان رفتن پیامبر به میان بنى نضیر و نقشه آنان براى انداختن سنگ روى آن حضرت داراى ابهام است. سؤال این است که اگر ـ آن گونه که مورخان مى گویند ـ بنى نضیر با بنى عامر پیمان داشتند، چرا پیامبر براى پرداخت خون بها از هم پیمانان مقتول کمک مى خواهد؟ بله اگر ایشان براى کمک یا وام نزد یکى از گروه هاى هم پیمان خود مى رفت قابل پذیرش بود. لذا برخى گفته اند که بنى نضیر با رسول خدا پیمان داشتند که در پرداخت خون بها او را یارى دهند. (سیره حلبى، ج2، ص559 و بغوى، معالم التنزیل، ج2، ص19). این مطلب با این که در منابع دست اول و در پیمان هاى مربوط به یهود نیامده، سخن قابل توجهى است.
پرسش دیگر این است که چه پیشینه و کینه اى باعث شد که یهودیان به فکر کشتن پیامبر بیفتند؟ البته شکى نیست که یهود دشمن جدى و سرسخت مسلمانان و شخص پیامبر بودند، ولى به هر حال بنى نضیر با آن حضرت پیمان داشتند و این که بدون مقدمه نقشه قتل پیامبر را بکشند، بسیار بعید است. مؤید این مطلب، داستان حىّ بن اخطب و تحریک بنى قریظه براى جنگ احزاب است. وقتى حىّ، نزد کعب بن اسد ـ بزرگ قرظیان و طرف قرارداد با پیامبر ـ رفت و با اصرار فراوان از او خواست به کمک احزاب بشتابد، کعب با پرخاش به حى گفت: «من با محمد(صلى الله علیه وآله)پیمان دارم و تاکنون جز صدق و وفا از او ندیده ام، او به ما ضررى نرسانده و براى ما همسایه خوبى بوده است.» (معافرى، سیره ابن هشام، ج2، ص220 و واقدى، المغازى، ج1، ص455). البته پافشارى حى کار خود را کرد و کعب را مجبور به پیمان شکنى نمود، اما در واقعه بنى نضیر حتى این مقدار پیشینه براى نقض عهد دیده نمى شود. در این جاست که درستى گزارش گروهى از تاریخ نویسان مبنى بر کشته شدن کعب در روز قبل از حادثه بنى نضیر تقویت مى شود. بنابراین، به نظر مى رسد که موضوع، کمک خواستن پیامبر از بنى نضیر آن گونه که شهرت یافته، نباشد.
بغوى، از مفسران کهن، روایات را به گونه اى آورده که از آن نظمى منطقى برداشت مى شود. بنا به نقل او کعب بن اشرف به خاطر پیمان بستن با ابوسفیان ـ پس از جنگ اُحد ـ و پیمان شکنى با پیامبر، به دستور آن حضرت کشته شد. آن گاه داستان حضور ایشان در میان بنى نضیر و نقشه انداختن سنگ را آورده، سپس گفته است که پیامبر براى بیرون راندن بنى نضیر به سوى آنان رفت و آنان که از مرگ کعب ناراحت و عزادار بودند، از رفتن خوددارى کرده، اعلان جنگ دادند. پس از آن هم نقشه دیگرى ریخته، در پوشش گفت وگو با رسول خدا، قصد ترور آن حضرت را داشتند. پس از این بود که پیامبر براى محاصره آنان به اقدام کرد. (بغوى، معالم التنزیل، ج4، ص313 ـ 315).
در مجموع، مطلبى که از همه گزارش ها برداشت مى شود، پیمان شکنى بنى نضیر است. براساس قراردادى که آنان با پیامبر داشتند، نباید بر ضد او یا یکى از مسلمانان اقدامى انجام مى دادند یا با دشمنان اسلام همکارى مى کردند. رفتن کعب و چهل تن از بنى نضیر به مکه و پیمان بستن با مشرکان براى مبارزه با مسلمانان و نقشه قتل پیامبر چه به دست عمرو بن جحاش (چنان که مشهور مورخان گفته اند) (معافرى، سیره ابن هشام، ج1، ص563 و زهرى، الطبقات الکبرى، ج2، ص44). و چه در قالب گفتوگو با پیامبر (صنعانى، المصنف، ج5، ص360). بالاترین مرز پیمان شکنى است. از اینها گذشته، بنى نضیر به پیامبر اعلان جنگ دادند و منافقان مدینه با استقبال از این پیشامد، وعده همکارى به آنان دادند، لذا پیامبر بنى نضیر را محاصره کرد تا دیگران از یارى ایشان بازمانند. این کار از هر دولت یا جمعیتى که مورد خیانت واقع شود، پسندیده و معقول است.
تنها راه
از رویدادهایى که هنگام محاصره بنى نضیر اتفاق افتاد و تا اندازه اى جنجال آفرید، بریدن و آتش زدن درختان خرما بود. ابن اسحاق و واقدى گویند که پیامبر اکرم به این کار دستور داد. (معافرى، سیره ابن هشام، ج2، ص191 و واقدى، المغازى، ج1، ص373). اگر آیه پنجم سوره حشر این موضوع را تأیید نکرده بود،[9] و این چیزى بود که آنان انتظار داشتند. دورى پیامبر و مسلمانان از مرکز و سرگرم شدن به محاصره اى که ضررى براى محاصره شوندگان به همراه ندارد، خطرات مهمى را مى توانست در پى داشته باشد. احتمال حمله دشمنان خارجى یا آشوب داخلى از سوى منافقان، احتمالى معقول بود; زیرا اسلام هنوز چندان قدرت نگرفته بود و مسلمین جاى پاى خود را در مدینه محکم نکرده بودند.
با توجه به آنچه گفته شد، به نظر مى رسد که تصمیم براى بریدن یا آتش زدن[10]درختان خرما، که در نظر یهود بسیار اهمیت داشت، به منظور یکسره کردن کار بنى نضیر بوده است. علت انتخاب نخل ها این بود که این درختان براى یهود بنى نضیر اهمیت حیاتى داشت; به خصوص که امرار معاش آنان از راه کشاورزى و پرورش نخل بود. حباب بن منذر گفته است: یهود نخل را از کودکان خود بیشتر دوست دارد. (واقدى، المغازى، ج2، ص644). جزع و فزع مردان و زنان بنى نضیر و تسلیم شدنشان در پى قطع درختان، گواه بر اهمیت این موضوع نزد آنان است. گویا آنان هیچ گاه گمان نمى کردند که مسلمانان از این راه آنان را به زانو درآورند و این تنها چیزى بود که حى بن اخطب پیش بینى نکرده بود. این احتمال هم وجود دارد که کندن درختان به منظور بیرون کشاندن یهودیان از قلعه ها براى نبرد بوده باشد.
گرچه در اسلام از چنین اقداماتى نهى شده، لیکن براى ریشه کن نمودن مظاهر فساد، بریدن چند درخت، از جان انسان ها بیشتر اهمیت ندارد. همان گونه که روش اولیه اسلام، دعوت به صلح و دورى از جنگ است و هیچ گاه رسول گرامى اسلام یا امیرمؤمنان آغازگر جنگ نبودند، ولى آن جا که مصالح مهم ترى در میان بود و دعوت به صلح و آرامش سودى نمى بخشید، ناچار به نبرد مى شدند. در روایتى از امام صادق(علیه السلام)آمده است که پیامبر به فرماندهان خود سفارش مى فرمود که درختى را قطع نکنند، مگر آن که ضرورت اقتضا کند. (الکلینى، الکافى، ج5 ، ص30). و این هم از موارد ضرورت بود; ضمن آن که تعداد نخل هاى بریده شده زیاد نبود، چنان که برخى آنها را شش عدد گفته اند. (تاریخ الخمیس، ج1، ص461 ; المجلسى، بحار الانوار، ج20، ص165). ابن شهر آشوب هم مى نویسد: «رسول خدا دستور بریدن چند نخل را داد … با اعتراض یهود این کار متوقف شد و قرار شد آنان کوچ کنند.» (مناقب، ج1، ص248).
مورخان موضوع تسلیم شدن بنى نضیر را بلافاصله پس از داستان بریدن نخل ها ذکر کرده اند. واقدى سخنان ابن اخطب را به دنبال قطع درختان چنین گزارش کرده است: «حى به رسول خدا پیام داد که چرا درختان را قطع مى کنى؟ به آنچه خواسته اى تن مى دهیم و از شهر تو بیرون مى رویم.» پیامبر فرمود: اکنون فقط مى توانید یک بار شتر همراه خود ببرید (نه همه اموال خود را). سرانجام بنى نضیر به شرایط رسول خدا تن داد و حاضر شد که با برجاى گذاشتن اموال خود، از مدینه بیرون رود. (واقدى، المغازى، ج1، ص373).
پی نوشت :
[7]. در این آیه، خداى متعال قطع درختان را اجازه داده است: مَا قَطَعْتُم مِّن لِّینَه أَوْ تَرَکْتُمُوهَا قَآئِمَهً عَلَى أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِیُخْزِىَ الْفَـسِقِینَ.[8]. کلینى روایت کرده است وقتى پیامبر گروهى را عازم نبرد مى کرد به آنان سفارش مى فرمود «مُثله نکنید، نخلى را آتش نزنید یا در آب غرق نکنید، درخت بارآورى را نبُرید و زراعتى را به آتش نکشید…».
[9]. مورخان مدت محاصره را از شش تا 25 روز نوشته اند. تمام این نظریات در کتاب سبل الهدى، ج4، ص181، جمع شده است.
[10]. در قرآن تنها از قطع درختان سخن به میان آمده و آتش زدن فقط در کلام مورخان آمده است. بنابراین نمى توان آن را با اطمینان پذیرفت.