نویسنده:سید اصغر محمودآبادی *
چکیده
حکومت حضرت علی (ع) ( اواخر ذیحجه ی 35هـ. تا رمضان 40هـ) از آغاز تشکیل خود با جریانهای مخالفی رو به رو گردید که همه ی آنها سعی در براندازی حکومت ایشان داشتند. این جریانها که به صورت احزاب سیاسی عمل می کردند، به زودی تبدیل به حرکتهای نظامی گردیدند و با وجود آنکه به ظاهر با یکدیگر توافقی نداشتند، در مقاطع مختلف مقابل حکومت علی (ع) قرار گرفتند.
بخشی از آنها تمایل به تجزیه ی بلاد اسلامی داشتند و گروهی با اصل حاکمیت و خلافت علی (ع) مخالف بودند. برخی به انتظار نشسته بودند تا کدام دست قدرتمندی آرامش دلخواه را بازگرداند، بسیاری به دلیل گذشته ی ناپسند و آزمندیهای خویش از خشم خلیفه ی متقی و سختگیر در هراس بودند و بعضی نیز با تمایلات آشوبگرانه به نفی حاکمیت و حکومت پرداختند. بی گمان علی (ع) و یاران معدود، مخلص و باوفای ایشان در معرض امواج سهمگین و سنگین چنین طوفانهایی قرار داشتند. در این صورت در برابر علی عدالتخواه دو راه باقی می ماند؛ یکی آنکه با همه ی این جریانهای مخالف کنار آید و به خلیفه ای تشریفاتی مبدل گردد و دیگر آنکه با همه ی آنها به مبارزه برخیزد. شخصیت علی (ع) در برابر همکاری با آنان هرگز تسلیم نمی گردید و سرانجام راهی جز مبارزه نماند و در این مبارزه علی (ع) و عدالت هر دو قربانی شدند.
نگاهی کوتاه به زندگی شگفت آور سیاسی علی (ع)
در این مقاله نگارنده سعی دارد، نگاهی کوتاه و فشرده به دوران خلافت اسلامی پس از پیامبر اسلام (ص) بیفکند و به ویژه با در نظر گرفتن محدودیت شرایط سیاسی و اجتماعی علی (ع) در دوره ی 30 ساله ی پس از پیامبراسلام (ص) مطالبی را که ممکن است تازگی داشته باشد عرضه نماید.
در این زمینه سه موضوع اصلی مورد توجه قرار گرفته است؛ عدالتخواهی، تغییر شرایط اجتماعی و سیاسی (اصلاحات) و جلوگیری از روحیه ی تجزیه طلبی حکومت اسلامی که هر سه مورد در فرآیند سیاسی حکومت علی (ع) از تازگی و ویژگیهای خاصی برخوردار است. به واقع آنچه در طی دوران حکومت عثمان بن عفان (35-23هـ) به دلیل وابستگیهای شخصی وی و عدم کفایت و صلاحیت در مدیریت کلان اسلامی پدید نیامد، عدالت اجتماعی در سرزمینهای وسیع اسلامی بود که خود موجب عصیان مردم و کشته شدن خلیفه ی سوم گردید. با مرگ خلیفه ی سوم و تماس بخشی از ساختار اجتماعی مدینه به حکومت علی (ع) ایشان بر مسند قدرت نشستند و به سرعت برای ایجاد فضای عادلانه ی برابری و برادری اسلامی، به اصلاحات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی مصمم گردیدند. به واقع لزوم تغییرات عمیق و اصلاحات همه جانبه ای که دیوارهای بلند خاندانی و خودکامگی، آنها را از روند اساسی جامعه ی اسلامی جدا افکنده بود به چشم می خورد. آنان که بیش از ربع قرن بر همه ی امکانات اسلامی چیره بودند و به ویژه بهره برداری غیرِ منصفانه ای که از فتوح و امکانات وسیع و پرتوان آن می شد، در مقابل چنین اراده ی مصمم و خلل ناپذیری برای ایجاد اصلاحات اجتماعی به صورت طیف وسیعی از قدرت و سیاست و ترفندهای متفاوت قرار گرفتند و موانعی را ایجاد نمودند که با هر سه برنامه ی علی (ع) مباینت داشت.
علی (ع) در آغاز خلافت خود سعی نمود شخصیت هایی را که در طی سالهای متمادی حکومت عثمان مانع گسترش فرهنگ عدالتخواه اسلام شده بودند از مسیر قدرت سیاسی اسلامی حذف نماید. این عمل- بی گمان- با مقاومت شدیدی رو به رو شد. جنگ جمل به طور مستقیم در رابطه با چنین مقاومتی نبود و عوامل و انگیزه های دیگری داشت که به روحیه ی تجزیه طلبی برخی از شخصیت های طراز اول اسلامی مربوط می شد و خود به مانع دیگری در برابر حاکمیت خلیفه ی وقت مبدل گردید. آنگاه که علی (ع) به دشواری از مانع جمل گذشت، گروه دیگری با حرکتی نظامی و به ظاهر برای خونخواهی عثمان و در عمل برای براندازی حاکمیت علی (ع)دست به عمل زدند و در این حرکت طیف وسیعی از هر سه عامل گذشته علیه علی (ع) حضور داشت.
در اینجا به بررسی ریشه های سیاسی آن مقاومتها در برابر حضرت علی می پردازیم. سعی بر این است که اولاً روشهای این مقاومتها روشن شود، ثانیاً روابط گروههای سیاسی بررسی گردد و ثالثاً علل مقاومت علی (ع) در برابر پدیده ی تجزیه طلبی مورد نقد قرارگیرد.
روزگار علی (ع) در دوران پس از رسول خدا
بعد از وفات پیامبرمکرّم اسلام (ص)، اولین تشتّت در جامعه ی اسلامی به وسیله ی بخشی از انصار به وجود آمد (1) و بعد به دلیل حضور در عرصه رقابت ها و کشمکش های طولانی این تشتت به شکل یک پدیده ی سیاسی درآمد که می توان آن را حزب انصار نامید.
قدرت این حزب در تاریخ سیاسی اسلامی هرگز تعیین کننده نبود و در واقع از همان آغاز به وسیله ی سایر رقبای سیاسی خویش از قدرت کنار گذاشته شد.
در مورد اینکه چگونه چنین پدیده ای سیاسی از آغاز رحلت پیامبر اسلام (ص) به وجود آمد و چرا این گروه مدعی قدرت اسلامی و جانشینی رسول خدا (ص) گردیدند، باید گفت: این موضوع در مسیر طولانی تاریخ نگاری اسلامی مورد تحقیق و تفحص قرار گرفته است و نظریه های متفاوتی نیز از جانب صاحبنظران تاریخ اسلام در این مورد ابراز شده است. این تحلیل نیز بر این نکته تأکید می کند که انصار- منظور بخش خزرجی آن می باشد- تصور می کردند با رحلت رسول خدا (ص) ممکن است قدرت به دست مهاجران بیفتد و آنان از حضور در قدرت سیاسی و معنوی اسلام محروم شوند. یک چنین فرضیه ای در صورتی به اثبات می رسد که اسنادی غیرقابل انکار و دقیق در اختیار پژوهشگر قرار داشته باشد. در حالی که چنین اسنادی که بتوانند نظر خاص گروه خزرجی را در برابر مسأله ی جانشینی رسول خدا (ص) و ادعای احتمالی مهاجران برای نشستن بر مسند خلافت ثابت نماید وجود ندارد. با این حال نکته ای که بسیار روشن و مشخص است حاکی از ادعای انصار در سقیفه ی بنی ساعده و ناکامی آنان به علت حضور بموقع افرادی از مهاجران می باشد که در تاریخ به ثبت رسیده است.
حال باید به این نکته پاسخ داد که چرا آنان خود را از دیگران- مهاجران و قبیله ی بنی هاشم- برتر و شایسته تر می دیدند و به همین دلایل ادّعای جانشینی پیامبر اسلام (ص) را می کردند؟ در واقع بخشی از انصار به رهبری سعد بن عباده، لااقل خود را از جهت خدمت به اسلام برتر و شایسته تر می شناخته و در این ادعا مصرّ بوده اند. این چنین نظریه ای به روشنی معلوم است که مورد تأیید بقیه ی یاران خزرجی و اوسی نبوده است، به خصوص زمانی که ابوبکر در مقابل چنین ادعایی که انصار در خدمت به اسلام برتر از مهاجران هستند، خدمات مهاجران را در دوران سیزده ساله ی دشوار مکه در کنار رسول خدا (ص) توضیح داد و شرح رنجها و سختیها و دشمنیهای قریش را- منظور طرفداران عقیده ی سعد است- به رخ انصار کشید، سستی نظریه ی انصار به سرعت اثبات شد. بنابراین می توان اظهارنظر نمود ادعای برتری معنوی و مادی انصار در برابر مهاجران فقط یک اسلحه ی سیاسی برای تضعیف و یا ارعاب حریف بوده است. در واقع انصار تصور می کردند، اگر حکومت به دست مهاجران بیفتد آنان بی نصیب خواهند ماند و شاید واهمه داشتند مهاجران برای همیشه قدرت اسلام را در اختیار گرفته و براساس آن برتری مکه بر مدینه پدید آید که مورد علاقه و اشتیاق انصار نبود و نیز شاید اینکه آنان (انصار) پیش بینی می کردند که ممکن است مرکز اسلامی از مدینه به مکه منتقل شود، باعث ایجاد چنین ادعایی گردید. با پیروزی مهاجران بر انصار در سقیفه ی بنی ساعده قدرت سیاسی اسلام به دست بخشی از مهاجران افتاد که رهبران آن ابوبکر بن ابی قحافه از قبیله ی بنی تیم ( تیم بن مرّه) و عمربن خطاب از قبیله ی بنی عدی بودند و ابوعبیده جراح، صحابی مشهور، از آنان حمایت می کرد.(2)
بی گفت و گو اینان برای حفظ خود در برابر انصار و قبیله ی بنی هاشم و مخالفتهای تیره ی بنی امیه به رهبری ابوسفیان ناچار دست به ایجاد یک تشکل سیاسی زدند که به لحاظ پایدار بودن و تأثیرنهادن در آینده ی سیاسی اسلام می توان به آن حزب « تیم وعدی» لقب داد. در اینکه تشکل تیم وعدی پیش از جریان سقیفه (3) یا در جریان آن و یا پس از آن پدید آمد بحثهای زیادی را می طلبد که در این مقال فرصت پرداختن به آن نیست. به نظر می رسد سران مهاجران در برابر ادعای انصار کاملاً غافلگیر شده بودند (4). در سقیفه ناطقی از سوی سعد بن عباده سخن می گفت.- سعد در حال بیماری نشسته بود- و فضایل انصار را شرح می داد که چگونه پیامبر (ص) را پناه دادند در حالی که خویشان او در مکه او را در سختی و تعب قرار داده بودند. بنابراین خلافت حق انصار است که پیامبرخدا (ص) را در سخت ترین شرایط پناه دادند و در مشکل ترین مراحل تکامل اسلام به ایشان یاری رسانیدند.
در اینجا ابوبکر جرأت کرد، برپا خاست و شرحی در فضایل مهاجرین و انصار بیان نمود و این نکته را توضیح داد که مهاجران در مرتبه ی اول اند، زیرا آنان خویشاوندان پیامبر و نخستین کسانی هسند که به او گرویدند. در حالی که خدمات انصار نیز قابل انکار نیست و عرب زیر بار خلافت غیرقریش نخواهد رفت. پس از این سخن بعضی از انصار پیشنهاد کردند دو امیر انتخاب شود یکی از مهاجران و یکی از انصار و این پیشنهاد به قول سعد بن عباده خزرجی اول سستی انصار بود و ابوبکر آن را رد کرد، آنگاه با آوردن حدیثی از پیامبراسلام (ص) که فرموده بود:« الائمه من قریش» (5) و با خواستن شهادت از حاضران و تأیید آنان، انصار را وادار به عقب نشینی در موضع ادعایی خود نمود.
در تاریخ طبری و ابن هشام که نطق ابوبکر را- به ترتیب مفصل و مختصر- نقل کرده اند ذکری از این حدیث نیست و سید شریف مرتضی نیز منکر این حدیث گردیده و درباره ی رد آن بحث محققانه ای را انجام داده است.(6)
پس از ابوبکر، عمر و ابوعبیده نیز هرکدام داد سخن دادند و خدمات مهاجران را نسبت به اسلام برشمردند و سرانجام این بحث نتیجه داد و اختلاف قدیم اوسیان و خزرجیان نیز بر فضای تشنج و اختلافی که پدید آمده بود تأثیر کرد- اوسیان در اقلیت بودند و تمایل چندانی به خلافت قبیله ی خزرج نداشتند – با این همه این قبیله ی اوس نبود که در عدم تأیید سعد بن عباده پیشقدم گردید، بلکه بشیر بن سعد، خویشاوند سعد و از قبیله ی خزرج – به هر علت که به طور عمده می توان حسادت بر سعد به حساب آورد، از صف خزرجیان خارج شد و به تأیید ابوبکر پرداخت.(7)
پس از این واقعه ابوبکر، عمر و ابوعبیده را پیشنهاد نمود.(8) بدین ترتیب حزب تیم وعدی- بدون توجه به وصایای پیامبراسلام (ص) در غدیرخم و بدون در دست داشتن آرای کلی جماعت مسلمین- در امر خلافت پیروز گردید و روز بعد از وفات پیامبر (ص) ابوبکر از پله های خلافت اسلامی بالا رفت.(9)
سومین حزبی که در این فضا به وجود آمد حزب طلقا بود. اینان گروهی ازمردم مکه و عمدتاً قریش بودند که پس از فتح مکه در رمضان سال هشتم هجری- به دست پیامبراسلام، مورد عفو رسول الله (ص) قرار گرفتند و رسول خدا (ص) با عنوان طلقا آنها را بخشید. این حزب (آزادشدگان)، حزب منفوری بود که هیچ جایی برای تلاش سیاسی در جامعه ی نوبنیاد اسلامی نداشت. اما همین حزب در آینده ای نزدیک خلافت و امامت اسلامی را به پادشاهی منتقل می کند و از شرایط نابسامانی که پدید آمده بود بهترین بهره را می برد. آنان سعی می کنند در آغاز با پیوستن به بنی هاشم، این گروه را که در جانشینی پیامبر (ص) اسلام به دلایل روشن خود را محق می دانستند به یک عصیان علیه خلافت ابوبکر وادار سازند. اما تصمیم بموقع علی (ع) در طرد آنان نشان داد بنی هاشم و رهبر آنان علی (ع) با وجود ناکامی از حقوق خویش در امر خلافت، هرگز تسلیم نظریه های گروهی که دشمنی خود را با اسلام تا لبه های تیغ آن ادامه داده بودند نخواهند شد. حزب طلقا به سرعت به تشکّل سیاسی تبدیل شد و تلاشی قدرت خواهانه و غیرمشروع را برای رسیدن به پایگاهی که هرگز نسبت بدان حقوقی نداشت آغاز نمود و سرانجام توانست زمانی طولانی قدرت اسلامی در پنجه ی خود به اسارت گیرد. بنابراین در لحظات رحلت رسول خدا (ص) سه جریان سیاسی برای تسخیر قدرت اسلام پدیدار گردید. این جریانها همه با هم مخالف بودند، ولی در برابر نیروی چهارمی که علی (ع) و بنی هاشم و برخی از اصحاب عالی قدر پیامبراسلام (ص) آن را اداره می نمودند به شکل کاملاً متحد عمل می نمودند. حزب بنی هاشم در آغاز خلافت ابوبکر، به لحاظ مکانت اجتماعی و به دلیل رقابتهای شدید قبیله ای و سیاسی از پایگاههای ضعیف تری برخوردار بود، ولی از نظر مکانت معنوی به دلیل حضور شخصیت های بسیار معروف و برجسته ای، همچون ابوذر غفاری، مقداد، سلمان پارسی، عثمان بن حنیف و… که از یاران خاص پیامبر بودند، مقام بالاتر و برتری داشتند. با وجود این، گروه بنی هاشم و طرفداران پرجاذبه ی آن دارای تشکیلات قبیله ای و به دیگر سخن زد و بندهای قبیله ای و سیاسی نبودند و تنها به وصیت از یاد رفته ی پیامبرخدا (ص) در غدیرخم- ذیحجه ی سال 10 هجری- می اندیشیدند و هرگونه دسته بندی سیاسی را که باعث رکود قدرت معنوی و اجتماعی اسلام می شد رد می کردند و شاید همین رویکرد بود که آنان را از حضور در یک دسته بندی قدرت خواهانه که باعث تشتّت بیشتر در مرکز سیاسی خلافت اسلامی می گردید دور می نمود.(10)
ترکیب سیاسی و تشکیلاتی که در ماههای اول رحلت پیامبراسلام (ص) در شهر پیامبر به وجود آمده بود، نتیجه ی آن جهتی را بیان می نمود که اگر علی (ع) تصمیم می گرفت حق خویش را از آن سه جریان بگیرد، آنان با یکدیگر متفق می شدند- در حالی که خاستگاه هر سه حزب جدا و متفرق بود- به این ترتیب که حزب طلقا نسبت به خلافت ابوبکر نظری کاملاً مخالف ابراز می کرد، ولی با خلافت علی (ع) هم توافقی نشان نمی داد و اگر هم در آغاز، رهبر آنان- ابوسفیان- کرنشی به امام علی (ع) نمود از روی ترفند و سیاست بازی بود و علی (ع) نیز به سادگی دست او را باز و از همکاری با وی خودداری نمود (11). در مورد حمایت احتمالی انصار از خلافت علی (ع) نیز می توان به طور قطع اظهارنظر نمود، زیرا بخش خزرجی ها در آغاز راه خلافت و جانشینی پیامبر (ص) حرف اول را در ردّ خلافت علی (ع) زده بودند. بدین ترتیب توافق نانوشته و در عین حال ناگزیر هر سه جریان- ناگزیر از این جهت که با خلافت علی (ع) موافق نبودند- باعث کنار نهادن علی (ع) از قدرت گردید. آثار این توافق 25 سال به طول انجامید، از آغاز خلافت ابوبکر تا مرگ عثمان بن عفّان در ذی الحجه 35هـ (12) در این مدت، اسلام دیگر اسلام غرب عربستان نیست، اسلام مکه و مدینه و طائف و یمن نیست. اسلام آنقدر پیشرفت نموده بود که می توان به آن عنوان امپراتوری داد. فتوح زمان عمر و پیشرفتهای مسلمین در سواحل آفریقا، از مصر گرفته تا سوریه و فلسطین و از طرف شرق پس از عبور از ایران تا سرحدات رود جیحون، اسلام را قوی و برجسته و مسلط نشان می داد. دوران خلافت عمر بن خطاب ( 13-23هـ) روزگار فتوح بود و مسلمین به سرعت با دو امپراتوری نیرومند اما کوفته شده در جنگهای طولانی و فرسایشی- روم شرقی و ایران ساسانی- درگیر شدند، سوریه، فلسطین و مصر از چنگ رومیان خارج شد و به دست مسلمین افتاد و دولت ساسانی پس از چهار قرن و اندی در نبردهای قادسیه، جلولا و نهاوند و در مدت کمتر از ده سال پس از رحلت پیامبراکرم (ص)، همچون سایه ای به کرانه های تاریخ خزید و از آن همه قدرت و شوکت و دین و سیاست اثری برجای نماند. با کشته شدن عمر و خلافت عثمان بن عفان، روشهای مدیریت بر سرزمین های فتح شده تغییر کرد و همراه با آن به وسیله ی عثمان مدیران اسلامی تعیین شده در عصر عمر را تعویض کرد و افرادی از خاندان اموی- خویشاوندان خلیفه – که در حقیقت همان گروه طلقا بودند بر سرنوشت مسلمین و نومسلمانان حاکم گردیدند و این خود باعث تغییراتی عمیق در سیاست اسلامی گردید. مرگ عثمان بحران سیاسی و مدیریتی را در جامعه ی اسلامی نشان داد و حقیقتی را که روشن بود، اما زیر سایه ی سنگین حکومت عثمانیان از چشم حقیقت بینان کنار نهاده بودند در معرض دید همگان قرار داد. جامعه ی نوین اسلامی از ضعف مدیران و از بی عدالتی های اجتماعی رنج می برد. (13) لزوم اصلاحات و بازنگری قوانین غیرعادلانه ی عصر عثمان و بازگشتن به سوی حق و عدالت انسان نگر و انسان شمول اسلامی در همه جا به چشم می خورد. اینک لازم بود آنچه در دوران حکومت عثمان گذشته بود، به دست مردان صالح، شایسته و با تقوا تغییر یابد و جامعه ی اسلامی وحدت خویش را بازیابد. در چنین شرایطی بود که از طرف عامه ی مردم مدینه حضرت علی (ع) به حکومت اسلام انتخاب گردید. در آغاز راه خلافت- محرم 36هـ.- علی (ع) لااقل با چهار مشکل اساسی رو به رو بود. در مرحله ی اول دگرگونی اخلاقی و انحطاط سیاسی در جامعه ی اسلامی به روشنی نشان می داد که این وضعیت به مراتب از زمانی که علی (ع) قدرت را در سقیفه از دست داده بود پریشان تر به نظر می رسید و در چنین شرایطی حفظ قدرت برای ایشان بسیار دشوار بود. در مرحله ی دوم عدم انطباق شخصیت علی، دین و اخلاق علی (ع) با بخشی از شخصیت های طراز اول اسلام بود که در دوران عثمان، یا در مدیریت سیاسی قرار داشتند و یا در جنگها با به دست آوردن غنایم فراوان و امکانات وسیع دچار آسیب شده و شیوه ی زندگی تازه – که سرشار از تنعم و رفاه بود- بر شخصیت آنان اثر نهاده بود و در مرحله ی سوم انتظاراتی بود که مردم محروم و ستمدیده- عرب و غیرعرب- از نیات عدالت جویانه و خیرخواهانه ی خلیفه ی جدید داشتند که این خود مستلزم تغییرات اصولی و بنیادی در جهات مختلف بود که خلیفه می بایست در سرتاسر سرزمینهای اسلامی به جدّ در آن بکوشد و مورد چهارم مصلحت اندیشی برخی از سران و شخصیت های بزرگ اسلام که عمدتاً از صحابه بودند با سیاستهای جدید که بر مبنای خیر و عدالت گستری بود. آنان با سیاست علی (ع) برخوردی منفعت جویانه و مصلحت اندیشانه داشتند.
این مصلحت اندیشان- مردانی همچون سعد بن ابی وقاص، محمد بن مسلمه، عبدالله بن عمر بودند که صلاح خویش را در سکون و سکوت می دیدند و در واقع حزب پنجم عصر آغازین اسلامی را تشکیل می دادند. این حزب به نام قاعدین نامیده می شود که درباره ی آن صحبت خواهد شد.
پینوشتها:
* عضو هیأت علمی تاریخ دانشگاه اصفهان
1. ن.ک: هولت، لمبتون، تاریخ اسلام (پژوهش دانشگاه کمبریج) ترجمه ی احمد آرام، امیرکبیر، تهران، 1377، ص 102.
2. مهمترین شخصیتی که در این باب به کمک مهاجران شتافت ابوعبیده بن الجرّاح بود، او یکی از بلندپایگان صحابه به شمار می آید و تقریباً در همه ی جنگها با پیامبر (ص) حاضر بود. به ویژه در غزوه ی احد شجاعت کم نظیری از خود نشان داد. پیامبراکرم (ص) بسیار به او احترام می گذاشت. ابوعبیده به سال 18هـ/ 63م در عمراس به مرض طاعون درگذشت. وی در انتخاب ابوبکر نقش مهمی ایفا کرد و بعداً ابوبکر او را به سرداری چند سپاه در سوریه فرستاده و چون عمر خلیفه شد، اعتبار او بیش از گذشته گردید و به عنوان فرمانده عالی سپاه اسلام سوریه، دمشق، حمص، انطاکیه و حلب را فتح کرد. گویند گور او در ( جامع الجراح) دمشق است. ابن سعد، طبقات 3/ 297، ابن اثیر، اسدالغایه 3/ 85-84.
3. اینکه سه مهاجر در سقیفه قبلاً با هم تبانی کرده اند، نظری است که پیر لامنس مستشرق مشهور فرانسوی نیز داده است. ن.ک. تاریخ عرب، ترجمه ی پاینده، ص 180 و نیز ن.ک. کتاب السقیفه و الخلافه، ص 388، همچنین ن.ک. تاریخ یعقوبی، ج اول، ص 511 « عمربن خطاب در لحظات مرگ پیامبر اسلام (ص) فریاد می زد به خدا سوگند پیامبر نمرده است و به زودی باز خواهد گشت و…
4. از عمر روایت کردند که « کنت زورت فی نفسی کلاما فسبقتی الیه ابوبکر» من در دل خود سخنی داشتم که آن را می پرداختم که ابوبکر بر من سبقت گرفت. امام فخر رازی، تفسیر 1/ 14 محمد محیی الدین عبدالحمید. همچنین به روایت ابن ابی الحدید: شرح نهج البلاغه2/ 29 محمد ابوالفضل ابراهیم به نقل از عمر بن خطاب می نویسد:« یا ایها الناس ان بیعه ابی بکر کانت فلته و قی الله شرها…» بیعت با ابوبکر کاری سریع و ناگهانی بود… با جمع دو روایت فوق به نظر می رسد تشکیل حزب تیم وعدی پس از شروع خلافت ابی بکر رخ داده است.
5. البدءو التاریخ، ج5، ص 123: چون مسلمین در امر خلافت اختلاف کردند به قول ابوبکر که گفته بود- الائمه من القریش- استناد کردند.
6. الشافی، 192، چاپ تهران، 1341هـ.ش.
7. مسعودی نویسنده ی برجسته ی اسلامی قرن چهارم هجری می نویسد: « ابوبکر به هنگام فوت آرزو داشت که از پیامبرخدا (ص) سؤالاتی می کرد. از جمله ی این سؤالات مواردی راجع به خلافت بود. آیا حق خلافت پس از پیامبر (ص) مربوط به کیست؟ و اینکه آیا انصار را در خلافت حقی است یا خیر؟ ن.ک. حاتم قادری، تحول مبانی مشروعیت خلافت، ص 80، به نقل از مسعودی.
8. ابن قتیبه دینوری در این باره می نویسد:« ابوبکر درباره ی عبیده گفت از پیامبر شنیدم که فرمود:« لکل امه امین و امین هذه الامه» درباره ی عمر نیز پیامبر فرموده بود:« اللهم اید هذا الدین بن عمر، او با بی جهل» خدایا این امت را به ایمان عمر یا ابوجهل تأیید فرما. ن.ک. ابن قتیبه ی دینوری، المعارف، ثروت عکّاشه، دارالمعارف مصر، ص 247.
9. بنا به گزارش مورخان حضرت فاطمه زهرا (س) دخت گرامی پیامبر (ص) در برابر خلافت ابوبکر ایستادگی نمود. خلافت او را غیرقانونی و غیرمشروع خواند. به ویژه در مورد فدک و وراثت پیامبر (ص) اختلاف ایشان با زمامداران بسیار شدید بوده است. ن.ک. ابن قتیبه، الامه و السیاسه، 2 جلد، چاپ مصر 1/ 12-16و مقایسه شود با بلاذری، انساب الاشراف، 1/ 6/ 58 همچنین ن.ک. تاریخ یعقوبی، جلد اول، ص 527: « ابوبکر و عمر خبر یافتند که گروه مهاجران و انصار با علی بن ابیطالب (ع) در خانه ی فاطمه (س) دختر پیامبر خدا فراهم گشته اند. پس با گروهی بیرون آمده و به خانه هجوم بودند و علی (ع) بیرون آمد…
10. بلاذری: انساب الاشراف، پیشین، ص 582.
11. بلاذری: انساب الاشراف، چاپ مصر، 1959، ص 583.
12. سیاست داخلی عثمان- با ضعف و سستی که در وی وجود داشت- در طی 12 سال خلافت، منتهی به بروز نارضایتی های شدید مسلمین شد و سرانجام به شورشی انجامید که قتل عثمان را در پی داشت. ن.ک. زرین کوب، کارنامه ی اسلام، ص 14.
13. تاریخ یعقوبی، ج دوم، ص 150، المختصر فی اخبار بشر، ج1، ص 168، تاریخ طبری،ج3، ص 377.
منبع:فصلنامه ی فرهنگ اصفهان، شماره 23، بهار 1381.