راه تحصیل ارزش های اخلاقی (1)

راه تحصیل ارزش های اخلاقی (1)

نویسنده : علامه مصباح یزدی

اساس ارزش از دیدگاه مکتب اسلام، ایمان و تقواست. در واقع ایمان مانند چشمه ای از قلب می جوشد، به سوی اعضا و جوارح جریان می یابد و به صورت اعمال نیک ظاهر می شود. پس ریشه تقوا در قلب است، از ایمان تولید و تغذیه می شود و آثار و ثمرات آن در رفتار انسان ظاهر می گردد؛ از این رو، می توان گفت ریشه اخلاق و ارزش های اخلاقی از دیدگاه اسلام ایمان است و برای به دست آوردن تقوا و آراسته شدن به اخلاق شایسته، نخست باید به تحصیل ایمان مبادرت شود.
البته در زمینه ی هریک از ارزش های ویژه و صفات و افعال مورد پسند اسلام، بحث و بررسی جداگانه لازم است تا روشن شود که آن ارزش خاص چگونه پدید می آید و برای تحصیل آن، چه تدبیری باید بیندیشیم و به کار بندیم؛ ولی قبل از همه لازم است ریشه ارزش ها یعنی ایمان را به طور کلی محور بحث قرار دهیم تا روشن شود از چه راهی می توان به تحصیل و تقویت و تکمیل آن همّت گمارد. همچنین از آن جا که ایمان تحت تأثیرعوامل مخرّب قرار می گیرد، آفات آن را بشناسیم و ببینیم برای حفظ سلامت و رشد و باروری آن چگونه باید با این آفات مبارزه کرد.
اساس ارزش این است که انسان چیزی را تشخیص می دهد، براساس موازین صحیح انتخاب کند. بنابراین، اولین اصل موضوع در اخلاق، انتخاب و اختیار انسان است و اختیار در جایی تحقق می یابد که انسان به دو یا چند طرف یک موضوع توجه یابد و پس از مقایسه و سنجش آن ها با یکدیگر، آگاهانه یکی را برگزیند. بنابراین، شرط اساسی انتخاب صحیح این است که انسان به پیرامون موضوع توجه داشته باشد.

غفلت، نخستین آفت
کسانی هستند که به سبب پیروی از غرایز حیوانی خود به پیرامون موضوع توجه نمی کنند. انگیزه های غریزی، آنان را به کارهایی وا می دارد و اصلاً توجه نمی کنند که راه دیگری هم وجود دارد و هدف هایی هست که باید آن راه را پیمود و به آن هدف ها رسید، حقی هست که باید پذیرفت و باطلی که باید رها کرد، راه صحیحی هست که باید برگزید و بیراهه ای که از آن باید کناره گرفت. غافلان به این حقایق توجه نمی کنند؛ بلکه غرایز با کمک اوضاع خارجی، انگیزه هایی برای آنان پدید می آورد و در پیِ آن انگیزه ها حرکت می کنند و در واقع زندگی شان زندگی حیوانی است.
قرآن از این گروه با عنوان غافلان یاد می کند و آنان را در حکم چارپایان به حساب می آورد:
وَلَقَدْ ذَرَأنْا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِّنَ الْجِنَّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبَ لَّا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أعْیُنٌ لَّا یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَّا یَسْمَعُونَ بِهَا أوْلَئِکَ کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أضَلُّ أوْلَئِکَ هُمُ الْغَافُلُونَ؛ (1) و محققاً برای جهنم بسیاری از جن و انس را نهاده ایم که برای ایشان دل هایی است که با آن ها نمی فهمند و چشم هایی که با آن ها نمی بینند و گوش هایی که با آن ها نمی شنوند. آنان چون چارپایان بلکه از آن ها پست ترند، آنان همان غفلت زدگان اند.

نقطه آغاز
انسانیت انسان از این نقطه آغاز می شود که از غفلت خارج شده، قدم به مرحله آگاهی بگذارد و متوجه شود که سرنوشتی دارد و راه های مختلفی پیش پای او هست که لازم است از میان آن ها راه درست را بشناسد و از آن پیروی کند. بنابراین، تا انسان از غفلت خارج نشود، در واقع هنوز وارد محدوده ی انسانیت نشده، بلکه مسیر انحطاط و سقوط را می پیماید و ممکن است از هر حیوانی پست تر شود.
قرآن غفلت را ریشه انحرافات دیگر می داند:
یَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِّنَ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَ هُمْ عَنِ الآخِرَهِ هُمْ غَافِلُونَ؛ (2) ظاهری از زندگی دنیا را درک می کنند و ایشان از آخرت غافل اند.
همین زندگی دنیا را که بین حیوان و انسان مشترک است و لذایذ محسوس مادی را درک می کنند و چیز دیگری جز آن نمی فهمند. در جایی دیگر می خوانیم:
بَلِ ادَّراکَ عِلْمُهُمْ فِی الآخِرَهِ بَلْ هُمْ فِی شَکِّ مِّنْهَا بَلْ هُم مِّنْهَا عَمِونَ؛ (3) بلکه دانش آنان درباره آخرت پایان یافته است، بلکه در مورد آن در شک و تردیدند، بلکه از [دیدن] آن کورند.

نخستین مرحله ی توجه
بنابرآنچه تاکنون گذشت، گام نخست به سوی انسانیت، خارج شدن از این غفلت و تاریکی محض و توجه به این حقیقت است که غیر از پاسخ گفتن به امیال غریزی، حقایق دیگری هم هست که انسان در برابر آن ها مسئول و ناگزیر از پذیرش و تسلیم و پایبندی به لوازم آن ها خواهد بود؛ چرا که این امور خارج از محدوده قدرت و اختیار او نیستند.

دومین مرحله ی توجه
بعد از این که انسان توجه پیدا کرد در عالم ممکن است چنین حقایقی وجود داشته باشد، در گام نخست برای او تردید پیدا می شود و از خود می پرسد آیا آن چه انبیاء می گویند حقیقت دارد یا ندارد؟ برای پاسخ گویی به این پرسش بر انسان لازم است تحقیق کند؛ ولی در این مرحله بسیاری از افراد به ظنّ اکتفا می کنند و زحمت حلّ قاطعانه مسئله را به خود نمی دهند؛ بلکه همین که گمانشان به یک طرف چربید روی همان نقطه می ایستند، حال آنکه توقف در این مرحله اصلاً درست نیست و نمی تواند در کشف حقیقت برای انسان آرامش بخش و اطمینان آور باشد؛ بلکه چه بسا انسان را از حقیقت دور سازد و سبب گمراهی وی شود. از این جاست که قرآن با پیروی از گمان به مبارزه برخاسته، وی را به طلب علم و یقین، ترغیب می کند.
آیات بسیاری تأکید دارند بر این که باید اساس کارانسان علمی و یقینی باشد، نه ظنّی و غیر یقینی.
وَمَا یَتَّبِعُ أکْثَرُهُمْ إِلَّا ظَنَّا أَنّ الظَّنَّ لَا یُغْنِی مِنَ الْحَقَّ شَیْئاً؛ (4) و بیشتر آنان جز از گمان پیروی نمی کنند [در صورتی که] محققاً گمان، [انسان را] ذره ای از حق بی نیاز نمی سازد.
-وَ إِن تُطِعْ أکْثَرَ مَن فِی الأرْضِ یُضِلُّوکَ عَن سَبِیلِ اللهِ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ؛ (5) و اگر از بیشتر کسانی که در زمین اند پیروی کنی، ترا از راه خدا گمراه کنند که جز گمان را دنبال نمی کند و جز تخمین نمی زنند.
بنابراین، پس از توجه و پیدایش تردید، بر انسان لازم است با تلاش آن را به یقین تبدیل کند.
در آیه دیگر می فرماید:
وَلَا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ علْمٌ؛ (6) و دنبال نکن آن چه را به آن علم نداری.
طبیعی است که برای ورود در این مرحله و پیدایش علم و یقین، تلاش لازم است و به آسانی علم به حقایق برای انسان پیدا نمی شود. بنابراین، اگر کسی درباره اصول ایمان، یعنی توحید و نبوت و معاد شک دارد، باید با تلاش و تحقیق، در آن ها به دانش و یقین دست یابد.

رابطه علم و ایمان
علم و ایمان رابطه ای تنگاتنگ دارند و علم مقدمه و علّت ناقصه ایمان است و بدون آن، ایمان که معلول است تحقیق نمی یابد. از این رو، خداوند در قرآن می فرماید:
إِنَّمَا یَخْشَی اللهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاء؛ (7) از [میان] بندگان خدا، فقط علما خشیت خدا دارند.
چرا که خشیت خدا از آثار ایمان به خداست و ایمان به او بدون علم و شناخت تحقق نمی یابد. پس وجود علم در وجود خشیت مؤثر است.
اکنون پرسش این است که آیا پس از مراجعه به این ادلّه و حصول یقین به موارد و متعلقات ایمان، آیا ایمان به طور جبری و صددرصد حاصل می شود؟ در پاسخ به این پرسش پیشتر گفتیم که علم، مقدمه ایمان است. اکنون می افزاییم ایمان پس از علم و یقین به متعلقات آن به طور جبر برای انسان حاصل نمی گردد؛ بلکه حتی در این صورت هم هنوز در دایره اختیار انسان قرار دارد و انسان دراین مرحله نیز با اختیار خود، می تواند ایمان بیاورد و می تواند ایمان نیاورد و ممکن است، آن چه را از این حقایق که ذهن قبول کرده، دل نیز بپذیرد و به آن پایبند شود یا نپذیرد و پایبند نشود. خداوند در قرآن از کسانی نام می برد که عالم بوده، ولی ایمان نداشته اند؛ مثل شیطان، فرعون و فرعونیان که درباره آن ها فرموده است:
وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أنفُسُهُمْ ظُلْمَا وَعُلُوًّا؛ (8) و به سبب ستم و برتری جویی بدان انکار ورزیدند، حال آنکه خودشان به آن یقین داشتند.
پس اگر راه صحیح کسب علم را پیمودیم، به حق رسیدیم و یقین به آن پیدا کردیم، تازه نوبت آن است که به آن ایمان بیاوریم.
ادامه دارد …

پی نوشت ها :

1.اعراف (7)، 179.
2.روم (30)، 7. ر. ک: ملا فتح الله کاشانی، منهج الصادقین، ج 7، ص 185؛ سید محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج 16، ص 163.
3.نمل (27)، 66.
4.یونس (10)، 36.
5.انعام (6)، 116. ر. ک: سید محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج 7، ص 349؛ ابوجعفر محمد الطوسی، التبیان، ج 4، ص 248.
6.اسراء (17)، 36.
7.فاطر (25)، 28.
8.ق (50)، 37. ر. ک: ملا فتح الله کاشانی، منهج الصادقین، ج 9، ص 24.
منبع : کتاب انسان سازی در قرآن

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید