نویسنده: حجت الله آزاد
اشاره:
در آغازین بخش این مطلب، ابتدا از واژه شناسى اخلاق در چهار بعد بررسى شد. سپس به جایگاه اخلاق فضیلت پرداخته شد و با تکیه بر نظریه حد وسط، حرکت گام به گام او در تعریف و تبیین فضیلت اخلاقى مورد توجه قرار گرفت. در این باره به اکتسابى بودن فضیلت و تفاوت آن با مهارت اشاره شد. در این شماره، برخى دیگر از ویژگى هاى فضیلت اخلاقى معرفى و در ادامه نیز به نقد و بررسى خواهد شد.
ه: فضیلت و عواطف
ارسطو با مطالب پیشین راه را براى تعریف فضیلت هموار مى سازد. در ابتدا باید جنس فضیلت مشخص شود وسپس فصل ممیز آن تشخیص داده شود. در نفس، سه پدیدار وجود دارد: عواطف عارى از خرد، استعدادها،ملکات مربوط به سیرت.
به عقیده ارسطو، عواطف عارى از خرد عبارت اند از: میل، خشم، ترس، اعتماد کورکورانه، حسد، شادى،احساس دوستى، کینه، آرزو، هم چشمى، ترحم. و به سخن کوتاه، احساس هایى که با لذت و درد همراهند. آیا فضایل، عاطفه و احساس اند؟ ارسطو به چند دلیل، فضیلت را از زمره عواطف بیرون مى داند:
1. ما به سبب عواطف، نیک یا بد شمرده نمى شویم، بلکه به علت فضیلت و رذیلت نیک یا بد به شمار مى آییم.علاوه بر آن، ما به سبب عواطف، ستوده یا سرزنش نمى شویم. براى مثال، مردم، کسى را به صرف ترسیدن یاخشمگین شدن نکوهش نمى کنند، بلکه شکل خاصى از خشمگین شدن یا ترسیدن را نکوهش مى کنند.
2. خشم و ترس (عواطف) بدون انتخاب و تصمیم قبلى به ما روى مى آورند. در حالى که اعمال برآمده ازفضیلت همیشه مسبوق بر انتخاب و تصمیم قبلى اند یا دست کم عنصرى از انتخاب و تصمیم با آنها همراه است.
3. عواطف، آدمى را به حرکت مى آورند، در حالى که در مورد فضیلت و رذیلت سخن از حرکت به میان نمى آیدبلکه اینها حالات راسخ آدمى شمرده مى شوند.(21)
مقصود ارسطو از دلیل سوم آن است که عواطف ثبات و نظم خاصى ندارند و در مواقع مختلف و بعضاً بدون کنترل بر انسان غلبه مى کنند و موجب تحرک او مى شوند، در حالى که فضایل داراى ثبات و پایدارى اند و اعمال برخاسته از آنان مشخص و معطوف به هدف است.
و: فضیلت و استعداد
پدیدار دوم نفس استعداد است، استعداد، آن توانایى است که ما به واسطه آن قادریم عواطف عارى از خرد را احساس کنیم، مثلاً خشمگین شویم، درد بکشیم، یا احساس ترحم کنیم.(22)
فضایل و رذایل استعداد هم نیستند؛ زیرا ما به سبب دارا بودن استعدادِ این یا آن عاطفه، نیک یا بد شمرده نمى شویم و ستوده یا نکوهیده نمى شویم. هم چنین استعداد در وجود ما امرى طبیعى است، در حالى که فضایل و رذایل، طبیعى و فطرى نیستند.
ح: فضیلت و ملکه
ملکه استوار چیزى است که به وسیله آن مى توانیم در برابر عواطف عارى از خرد، رفتار درست یا نادرست انجام دهیم. مثلاً در برابر هجوم، خشم رفتار ما وقتى نادرست است که خشم را خیلى شدید یا خیلى خفیف احساس کنیم و هنگامى درست است که آن را به طور معتدل احساس کنیم.
اگر فضیلت دو پدیدار دیگر نیست؛ پس باید ملکه باشد. و ملکه نیز حاصل پرورش استعداد از طریق به کارگیرى راستین آن است.
تا این جا جنس فضیلت مشخص شد، حال باید روشن کرد، که این ملکه از چه نوعى است.
ارسطو ابتدا یک تعریف از فضیلت ارائه مى کند، که مى توانیم آن را تعریف عام فضیلت، یا تعریف بر اساس کارکرد، عام نهیم: “هر فضیلتى، آن چیزى را که آن فضیلت، فضیلتِ آن است، بهتر مى سازد و سبب مى شود که آن چیز وظیفه خاص خود را به بهترین وجه انجام دهد. فضیلت چشم هم خود چشم را کامل مى سازد و هم سبب مى شود که چشم وظیفه خاص خود را به نحو کامل انجام دهد؛ زیرا که ما به سبب فضیلت چشم خوب مى بینیم. فضیلت اسب نیز سبب مى شود که هم خود اسب نیک باشد و هم در دویدن و حمل سوار و پایدارى در برابردشمن توانا باشد. اگر فضیلت در مورد همه اشیا چنین است، پس فضیلت آدمى سبب مى شود که هم خود آدمى نیک باشد و هم وظیفه خاص خود را به بهترین وجه ادا کند”.(23)
ارسطو سپس گام در مسیر تعریف نهایى فضیلت اخلاقى مى نهد و فصل ممیز آن ملکه اى را که جنس فضیلتِ اخلاقى است مشخص مى کند: “در هر مقدار تقسیم پذیر بیشتر و کم تر وجود دارد، و یک حدّ وسط بین هر دوحد، یک حدّ وسط عینى یا حسابى به یک فاصله از دو طرف وجود دارد. اما یک حدّ وسطى “نسبت به ما” نیز وجود دارد، که در همه آدمیان یکى نیست، بلکه از فردى به فردى دیگر تفاوت دارد، مثلاً آن جا که 10 زیاد است ودو کم، شش حد وسط است. این حدّ وسط عددى است، ولى حدّ وسط درست براى ما را نباید چنین حساب کرد؛ زیرا اگر براى کسى غذا به مقدار ده مینه زیاد است و به مقدار دو مینه کم است، استاد ورزش به سادگى غذا به مقدار شش مینه را براى اومعین نمى کند، چون این مقدار ممکن است هنوز هم براى آن کس زیاد یا کم باشد… بدین جهت استاد هر فن، حدّوسط را مى جوید و از افراط و تفریط مى پرهیزد؛ آن هم حدّ وسط درست را، نه حدّ وسط فى نفسه (عددى) را.”(24)
ارسطو مى گوید: اگر در هنر چنین است و در مورد هر اثر هنرى نیک، مى گوییم که نه چیزى از آن مى توان کاست و نه چیزى مى توان به آن افزود و مرادمان این است که هر افراط و تفریطى به نیکى اثر آسیب مى رساند و حدّوسط نیکى آن را حفظ مى کند، و هنرمند خوب همیشه در رعایت حدّ وسط مى کوشد و اگر فضیلت از این حیث؛ مانند طبیعت، دقیق تر و بهتر از هر هنرى اثر مى بخشد، پس باید نتیجه بگیریم که فضیلت همیشه حدّوسط را هدف خود قرار مى دهد.
ارسطو در این جا تصریح مى کند که من در این سخن [توجه به حدّ وسط] به فضیلت اخلاقى نظر دارم؛ چرا که این فضیلت در حوزه عواطف و عمل اثر مى بخشد و در این حوزه افراط و تفریط وجود دارد… فضایل با عواطف واعمال سروکار دارند و افراط در اینها عیب است و تفریط نکوهیدنى است، در حالى که حدّ وسط به هدف درست دست مى یابد و ستوده مى شود. و این دو یعنى دست یافتن به هدف درست و ستوده و ستوده شدنى خاصیت فضیلت اند.(25)
با این توضیحات، ارسطو فضیلت را این گونه تعریف مى کند: “فضیلت ملکه اى است که حدّ وسطى را انتخاب مى کند که براى ما درست و با موازین عقلى سازگار است، با موازینى که مرد داراى حکمت عملى حدّ وسط را باتوجه به آنها معین مى کند”.(26)
آنچه در این تعریف حائز اهمیت است، این است که تعریف فضیلت اخلاقى مستلزم ارجاع به فضیلت عقلانى است.فضیلت اخلاقى فى نفسه کامل نیست. براى این که اخلاقاً فاضل باشیم یا باید خود داراى حکمت عملى باشیم و یا خود برخوردار از آن را الگو بسازیم؛ زیرا براى انجام عمل درست، نیازمند فضیلت حکمت عملى هستیم تاحدّ وسط نسبت به ما را در موارد جزئى مشخص سازد و این که فضیلت اخلاقى حدّ وسط را هدف قرار مى دهدو از افراط و تفریط به دور است، به تنهایى نمى تواند مشکلى را در عمل حل کند.
ج: تضاد فضیلت یا طرفین(27)
حدّ وسط با طرفین آن و آن دو نیز با هم و با حدّ وسط به یک معنى ضدّ یکدیگرند. این سخنى است که ارسطو مى گوید. هم چنان که، برابر در مقایسه با کوچک تر، بزرگ تر مى نماید و در مقایسه با بزرگ تر، کوچک تر مى نماید.
حالات حدّ وسط نیز در مقایسه با نقصان یا تفریط، افراطآمیز مى نماید و در مقایسه با زیادت یا افراط، تفریطآمیز. از این رو، شجاع در مقایسه با ترسو بى پاک مى نماید و در مقایسه با بى باک ترسو. گشاده دست درمقایسه با خسیس اسراف کننده است و در مقایسه با اسراف گر خسیس. بدین خاطر، نمایندگان هر یک از دوطرف افراط و تفریط حد وسط را از مکان درستش به سوى طرف دیگر مى رانند. ترسویان شجاع را بى باک وبى باکان، شجاع را ترسو مى خوانند و به همین قیاس در سجایا و ملکات دیگر.
حال سؤال این است که در این صورت، آیا شناخت حد وسط امکان پذیراست؟ گروهى به آن چه تمایل دارد حد وسط را در همان مسیر قرار مى دهند و گروهى دیگر آن را در نقطه اى دیگر.(28) در پاسخ باید گفت: سؤال کننده به تعریف فضیلت و نقش حکمت عملى در تشخیص حد وسط توجه نداشته است. آن که مى تواند حد وسط دقیق را مشخص کند، مرد حکیم و داراى عقل عملى است، که در این صورت شخص با مراجعه و تقلید از او آرام آرام و با تمرین به حدى مى رسد که خود نیز با دارا شدن عقل عمل امکان تشخیص حد وسط برایش میسور است، علاوه بر این، ارسطو در چند جاى دیگر به این نکته مهم اشاره کرده است که ما انسان ها برده لذتیم و از هر آن چه ما را از لذت به دور بدارد در حذریم و ما در برابر لذت، قاضى بى طرف نیستیم؛ از این رو باید تا مى توانیم خود را به طرفى سوق دهیم که به آن گرایش نداریم. آنان که ترسو یاخسیس هستند و در راه رسیدن به فضایل هیچ کوششى نکرده اند، طبیعى است که از شجاعت و بخشش لذتى نبرند و آن را بى باکى و اسراف کنندگى بدانند. از این رو، آنان باید در مسیر مخالف لذت خود حرکت کنند. لذت و الم دو ملاک براى آن است که بدانیم آیا شخص فضیلت مند است یا خیر.
ارسطو در ادامه مباحث اش مى افزاید: رذایل متقابل فضیلت بیش از آن که با فضیلت در تضاد باشند با یکدیگر متضاداند: چون فاصله شان با یکدیگر بیشتر است تا فاصله آن دو از حد وسط. همان گونه که بزرگ دورتر از کوچک است تا از برابر، و کوچک دورتر از بزرگ است تا از برابر.
کانت این دیدگاه ارسطو را نقد کرده است؛ با این دلیل که تفاوت بین انگیزه اخلاقى و انگیزه هاى دیگر بزرگ تراست از تفاوت بین هر دو انگیزه دیگر، و به واقع، گذر از رذیلتى به رذیلتى بسیار آسان تر از گذر از رذیلتى به فضیلتى است. تقابل رذایل با یکدیگر فقط از جنبه بیرونى شان؛ یعنى در انجام یافتن چیزى به مثابه متضاد ملکات ذهنى شخص عمل کنند است، که بیشتر از تقابل آن ها با فضیلت است.(29) دیوید راس این نقد را موجه مى داند، اما به نظر مى رسد که ارسطو نیز تقابل رذایل متقابل فضیلت با فضیلت و یا همدیگر را از جنبه بیرونى(30) آن ها مد نظر داشته است و این، از ظاهر عبارات او در این بحث (تضاد فضیلت با طرفین) به دست مى آید.
در پایان، ارسطو اضافه مى کند: در برخى موارد به نظر مى رسد که فضیلت به افراط یا تفریط نزدیک تر باشد تا به یکى دیگر از آن ها و علت آن را دو امر مى داند.
1. در مواردى ناشى از طبیعت خود شى ء است؛ شجاعت به گونه اى است که با بى باکى بیشتر شباهت دارد تا بزدلى، در این صورت مایلیم شجاعت را در مقابل ترسویى بدانیم تا این که متضاد بى باکى در نظر داشته باشیم.
2. گاهى هم علت ناشى از علاقه انگیزه فضیلت به یکى از دو طرف بیشتر از دیگرى شباهت ندارد، اما این ماییم که به یکى از طرفین گرایش بیشترى داریم و به تبع آن فضیلت را با طرف دیگر در تقابل مى دانیم تا طرفى که خود متمایل به آن هستیم.(30)
ارسطو در فصل بعدى ضمن توجه به این امر که تشخیص حد وسط مشکل است، همچنان که اسراف کردن وپول خرج کردن آسان است، اما تشخیص این که پول را به که باید داد و چه مقدار باید داد و چه موقع باید داد مشکل است، نتیجه عملى از مباحث قبل مى گیرد، که عبارتند از:
1. باید بیشتر مراقب رذیلتى باشیم که با فضیلت مربوط تضاد بیشترى دارد.
2. باید مراقب رذیلتى که تمایل بیشترى به آن داریم باشیم.(31) و ملاک تشخیص هم لذت و دردى است که ادراک مى کنیم. باید بکوشیم تا خود را بر خلاف طرفى که به آن گرایش داریم بکشانیم؛ زیرا ما در مورد لذت قاضى بى طرفى نیستیم.
در جمع بندى مطالب ارسطو در باره فضیلت اخلاقى مى توان گفت، که فضیلت اخلاقى، هنر، استعداد و عاطفه نیست، بلکه ملکه نفسانى است، که حد وسط (نسبى) را در عواطف و اعمال انتخاب مى کند، به گونه اى که با موازینى که مرد حکیم تعیین مى کند سازگار است.
آنچه در تعریف ارسطو از فضیلت اخلاقى مهم است، مقصود او از حد وسط است. ارسطو از دو حد وسط سخن گفته است: حد وسط عینى یا ریاضى، و حد وسط ریاضى. آنچه در تعریف مقصود است حد وسط نسبى است، که از شخصى به شخص دیگر و از موقعیتى به موقعیتى دیگر فرق مى کند. عدم توجه به این مسأله باعث شده تا به این نظریه اشکال بگیرند و آن را در تعریف فضایل ناکام جلوه دهند، که در فصل آتى به نقدهایى که به این نظریه وارد کرده اند پرداخته و آنها را بررسى مى کنیم.
فصل سوم
نقد قاعده حد وسط وبررسى نقد
نظریه اعتدال ارسطویى گذشته از شهرت فراگیرش – چنانکه ارسطو در اخلاق به همین نظریه شهره است – با نقدهایى نیز روبرو بوده، که این نقدها برخى به ماهیت و تصور پذیرى صحیح حد وسط، برخى به انکار عمومیت وجود خارجى حد وسط و برخى نیز به کلیت آن برمى گردد. البته جاى دادن همه اشکال ها به این سه شق در برخى موارد با مسامحه همراه است، که در ذیل به این نقدها و اشکال ها اشاره خواهیم کرد.
الف: نقد ماهیت حد وسط
1. در نظریه ارسطو، حد وسط دائماً نسبت به حد افراط، در مرتبه نقص و تفریط قرار دارد و از طرف دیگر، در مقایسه با حد تفریط، افراط خواهد بود. حال سؤال این است که چنین چیزى چگونه محقق مى شود؟
به عبارت دیگر، چگونه ممکن است که دو صفت متعارض در مصداق واحد؛ یعنى حد وسط تحقق یابد و جمع شود و چگونه ممکن است حد وسط، على رغم تعارضى که در آن وجود دارد فضیلت باشد؟ به خصوص هنگامى که دو متضاد را، چنان که در منطق ارسطو متضادین را معرفى مى کند، در طرفى بدانیم که بین آن نهایت بُعد وجود دارد؟ و چگونه مى توانیم بگوییم: حد وسط در بالاترین درجه نسبت به طرفین قرار دارد و حال آنکه نگاه ما به حد وسط یک نگاه ریاضى وار است؟ پس در واقع راه نجات از این معضل آن است که بگوییم: تضاد منطقى غیر از تضاد اخلاقى است. در نتیجه حد وسط در حوزه اخلاق آن درجه و مرتبه اى نیست که در آن نسبت به کمال نقص و نسبت به نقص افراطى وجود داشته باشد، بلکه نهایت برترى و درجه اولى است.
ناقد خود جواب مى دهد که این گونه تخلص، مطلقاً مشکل را حل نمى کند؛ چرا که این در حقیقت یک تخلص لفظى است و مشکلى را حل نمى کند. یا باید حد وسط را به همان معناى معروف؛ یعنى حد وسط ریاضى بدانیم یا به معناى دیگرى که در این صورت هر اسمى که بخواهیم مى توانیم بر آن بگذاریم. اما حد وسط به این معنا که ارسطو مى گوید، که در قله و اوج است؛ یعنى طرف برترى که داراى بزرگ ترین درجه است.(32)
2. تا آن جا که فضیلت مستلزم شدت معین از احساس، یا مستلزم صرف مقدار معینى از صرف هزینه یا مانند آن است، توصیف آن به عنوان حد اعتدال تا اندازه اى درست است، اما زمان، هدف و شیوه نیز باید درست باشند و کوشش ارسطو براى اطلاق مفهومى کمى، مانند حد وسط، بر این عناصر در کنش درست به هیچ رو موفقیت آمیز نیست.(33)
پاسخ نقد
در رابطه با تناقض و تعارض در ماهیت حد وسط باید گفت: ارسطو آن گاه که مى گوید: حد وسط، افراط نسبت به حد تفریط، و تفریط نسبت به حد افراط است، در نتیجه با آن دو در تضاد است. در حقیقت تعارضى در ماهیت حد وسط وجود ندارد؛ چرا که حیث ها مختلف است. به تعبیر دیگر، مقیس علیه و طرف نسبت متعدد و متفاوت است. اگر حد وسط را با طرف افراط مقایسه کنیم، در تعبیر و بازتاب زبانى آن را تفریط و اگر آن را باطرف تفریط مقایسه کنیم، آن افراط را بهتر مى خوانیم که در این صورت دو ملاک و دو نسبت وجود دارد، نه یک ملاک ویک حیث و از این جهت تعارض و تناقض در ماهیت حد وسط نیست؛ یعنى حیث ها و نسبت ها فرق مى کند.
و اما اینکه اطلاق حد وسط به مرتبه اى که فضیلت محسوب مى شود، مناسب نیست؛ زیرا که حد وسط یک مفهوم کمى است و عناصرى را که منعکس مى کند تماماً کمى است و معناى ریاضى و حد وسط عددى را به ذهن مى آورد که در نتیجه، مرتبه میانى را به ذهن مى رساند و نه مرتبه اى که در حد اعلى وبالاترین باشد. به نظر مى رسد قابل قبول باشد، البته به این اشکال نیز مى توان چنین پاسخ داد:
از شجاعت با دو اعتبار به دو عنوان یاد مى شود:
1. حدّ وسط میان ترس و تهوّر.
2. فضیلت قوه غضبیه یا به تعبیر اشکال گرها “نقطه اوج قلّه”.
مثال یک: کوه الف وسط جلگه 1 و جلگه 2 قرار دارد؛ در همین حال این کوه بام زمین به شمار مى رود. این بدان معناست که نقطه مختصات فضیلت در صفحه ملکات نفسانى در محور افقى در میانه دو سر طیف افراط وتفریط واقع است، ولى در محور عمودى در چند مرتبه بالاتر از آن دو قرار دارد؛ پس اگر موقعیت یک چیز را آنالیز کنیم هم مى تواند متوسط بین دو چیز باشد وهم بالاتر و فراتر از آن دو.
مثال دو: فتیله چراغ را پایین بکشیم (یک دور) زرد مى سوزد، بالا بکشیم زرد مى سوزد (سه دور) فقط وقتى به اندازه متوسط (دو دور) مى چرخانیم آبى مى سوزد و بهتر گرم مى کند و بالاتر و برتر از آن دو قرار مى گیرد. مافضیلت را حد وسط میان افراط و تفریط مى دانیم، زیرا 2 دور بیشتر از یک دور و کمتر از 3 دور است.
در مورد اشکال دوم (کمّى نبودن انگیزه و هدف) مى توان پاسخ داد که: »با توجه به تعریف فضیلت که درصفحات قبل آمده “ملکه اى است که حد وسطى را انتخاب مى کند”.
بالاجمال این که در تعریف ارسطو کل فضیلت « حد وسط بودن به لحاظ وجود شناخت فضیلت داراى یک جزء انگیزش و یک جزء بیشتر است، که این دو در قالب آن هیأت نفسانى آمادگى خاصى براى عمل کردن به شیوه معینى را در پى مى آورد؛ یعنى توسط، در گرایش و کنش رهاوردآن میزان مجزا از عاطفه ورزیدن و گرایش یافتن و نیز جزءهاى پیشین (بینش و انگیزش) یا حداقل آن جزءبینشى است و به همین جهت آن ملکه مى تواند “حد وسطى را انتخاب کند که براى ما درست است” و الّا طرف افراط یا تفریط را برمى گزیند و بر ما متعین مى گردد.
ب: انکار حد وسط
اشکالاتى که در این بخش قرار دارند، خود چند دسته هستند، که برخى اشکالات اصل وجود حد وسط را منکرند، برخى دیگر، فضیلت بودن آن را منکرند و دسته سوم شمول قاعده حد وسط را منکرند (یعنى اصل وجود حد وسط را به نحو موجبه جزئیه قبول دارند)، که در ذیل به آنها اشاره مى شود که عبارتند از:
1. انکار اصل حد وسط
هر فضیلتى بر خلاف آن چه ارسطو تصور مى کند، تنها در برابر یک رذیلت مى باشد نه دو رذیلت(34).
لورانزوالا، انسان گراى ایتالیایى (حدود 1405 – 1457 م) با این طرح انتقاد مى گوید: اشتباه ارسطو از ترکیب مستمر دو فضیلت متمایز، تحت یک نام ناشى مى شود. بنابراین، آن چه ارسطو دلیرى مى نامد، مشتمل بر دوفضیلت متفاوت است: نبرد شجاعانه (دلیرى) و عقب نشینى عاقلانه (احتیاط). به جاى یک فضیلت، دو رذیلت متضاد وجود دارد: در مورد نبرد، دلیرى فضیلت است و بى باکى رذیلت؛ در مورد عدم نبرد احتیاط فضیلت است و جبن (ترس) رذیلت. همین طور در بخشیدن پول، سخاوت فضیلت است و اسراف رذیلت، در حالى که در نبخشیدن پول، صرفه جویى فضیلت است و خست (و لئامت) رذیلت.(35)
پاسخ نقد
در حقیقت در کلام لورانزوالا که مى گوید: در مقابل هر فضیلتى یک رذیلت قرار دارد و براى آن مثال مى آورد، مطلب جدیدى نیامده است؛ زیرا او از حد تفریط معناى عدمى را اراده کرده است (عدم انجام فعل) و فضیلت و رذیلت را نسبت به آن تعیین کرده است. براى مثال، گشاده دستى یک فضیلت است و اسراف و بخل، دو رذیلت. حال اگر از بخل که در مقابل سخاوت قرار دارد به نبخشیدن تعبیر کنیم، آیا معناى جدیدى اراده کرده ایم؟ جواب منفى است، زیرا به محض تنزل از حد وسط گشاده دستى، مى توان واژه نبخشیدن را به کاربرد حال این نبخشیدن اگر به حد افراط برسد از آن به خست تعبیر مى کنند و اگر در حد تعادل بود، به صرفه جویى اما آیا سخاوت صرفه جویى، را شامل نمى شود؟ انسانى که از نظر بخشندگى در حالت تعادل قرار دارد، هم بخشش او براساس قاعده است و هم نبخشیدن او. اگر نبخشیدن بیش از حد طبیعى بود، که از آن تعبیر به بخل مى کنند، آن یک رذیلت است. به عبارت دیگر، ارسطو فقط جنبه مثبت فعل را مطرح کرده است، یعنى بخشیدن، عدالت ورزیدن و شجاعت را ولورانزوالا و امثال او هم جنبه مثبت و هم جنبه منفى فعل را؛ یعنى بخشیدن و نبخشیدن را و این دو با هم متضاد و متغایر نیستند، چون ارسطو هم گرچه به جنبه منفى تصریح نکرده، اما آن را مد نظر داشته است.(36)
2. حد وسط فضیلت نیست (انکار فضیلت بودن حد وسط)
برخى با قبول اصل وجود حد وسط، فضیلت بودن آن را منکرند و معتقدند: در مواردى فضیلت، عمل کردن برخلاف حد وسط است. عبارت هاى مختلف این اشکال چنین است.
الف: “کنش درست، همواره حد وسط نیست. حتى به فرض پذیرش بى طرفى انتزاعى احساس هاى غریزى مواقعى وجود دارند که احساس خاصى را باید در آن مواقع سرکوب و از احساس خاص دیگرى در حد اعلى پیروى کرد”.(37)
ب؛ “ارسطو اصولاً یک فلسفه میانه روى را پیشنهاد مى کند. نظر او این است که سعادت از رفتار میانه و معتدل نتیجه مى شود. البته این نظر در مواردى درست است، لیکن موارد دیگرى هست که فقط رفتار غیر متوسط،رفتار شایسته است. مردى که خلق و خوى احساساتى و رمانتیک دارد، ممکن است رفتار معتدل و میانه روى را براى خود مناسب نداند، اگر وى مجبور شود که خود را در تمام حالات زندگى تحت وارسى و کنترل درآورد نمى تواند سعادت مند باشد براى چنین مردمى با چنین خلق و خو و مشربى، اخلاق ارسطویى قابل پیروى نیست و نهضت رومانتى سیسم را در فلسفه، مى توان انتقادى به شیوه زندگانى ارسطویى دانست.(38)
ج: برخى امور اخلاقى وجود دارد که هر چه در آن افراط شود، باز مطلوب است، مثل عبودیت و تقرب الى اللّه، که هرقدر انجام شود به افراط نمى انجامد.(39)
د: براى به دست آوردن بیش ترین تحسین باید بیش ترین شجاعت سخاوت را (از خود) نشان داد، فضیلت معتدل دقیقاً تحسینى معتدل مى طلبد.(40)
پاسخ نقد
همه عبارت هاى فوق در این مسأله مشترکند، که مقصود ارسطو از حد وسط را به خوبى در نیافته اند. ارسطو نمى گوید که ما باید میانه رو باشیم و فضیلت؛ یعنى انجام عمل یا ابراز عاطفه در حد میانه. او مى گوید: “فضیلت ازلحاظ ماهیت و تعریف، حد وسط است و از حیث نیکى و کمال، والاترین ارزش ها”.
ارسطو نمى گوید که فقط و فقط یک انتخاب درست عاطفه یا فعل مستقل از شرایط وجود دارد. آنچه در یک موقعیت شجاعت است در موقعیت دیگر، تصور تهور و در موقعیت سوم ترسویى خواهد بود. بنابراین، حد وسط به معناى انتخاب فعل یا ابراز یک عاطفه در یک حد مشخص و در همه وقت نیست.
برخى به اشتباه مقصود ارسطو از حد وسط را حد وسط عینى در نظر گرفته اند و این به دلیل آن است که ارسطو از فضیلت با این تعبیر – یعنى حد وسط – که مفهومى کمى است و بیان گر حالت میانه و بینا بین دو حالت زیاد و کم استفاده کرده است، در حالى که او براى حد وسط قیودى آورده که نشان مى دهد، مقصود او انجام عمل میانه در میان دو طرف شدید و ضعیف نیست. قیود او در رابطه با حد وسط، همانند “چه وقت، چه مقدار، چگونه، کى و…”(41) روشن کننده مقصود ارسطو از حد وسط است. به عبارتى دیگر، مقصود ارسطو از حد وسط، همان “حد صواب” است. (در این قسمت استشهاد به کلمات ارسطو وپردازش آن بسیار مفید است).
یعنى آنچه در این موقعیت خاص و با توجه به شخصیت فرد لازم است انجام گیرد، در این صورت عمل مى تواند داراى شدت بالا و یا داراى شدت کم باشد. در حقیقت، حد وسط برترین حالت در مقایسه با افراط و تفریط است، نه این که حالت میانه و میانه روى در عمل و عاطفه باشد. اگر ارسطو درباره شجاعت که حد وسط میان جبن و بى باکى است سخن مى گوید و شجاعت حقیقى را در میدان نبرد و در مقابل ترس از مرگ بیان مى کند و فرد شجاع را مى ستاید، حتى اگر در میدان نبرد کشته شود، آیا این بدان معنا نیست که شجاعت برترین موقعیت است و گرنه ارسطو مى بایست این گونه مطرح مى کرد، که اگر شجاعت در جایى موجب مرگ شود شجاعت نیست، در حالى که او چنین نمى گوید. بنابراین، معناى حد وسط این نیست که فرضاً اگر من صد هزار تومان پول داشتم و از من تقاضاى کمک شد 50 هزار تومان را که میانه است ببخشم، بلکه باید همه شرایط را ببینم. سؤال کننده کیست؟ کى تقاضا کرده است؟ من خود چقدر نیازمندم و… شاید با توجه به این قیود من مقدار کمى یا همه پول را ببخشم، نه نصف را و عمل من براساس این قیود حد وسط است. به عبارتى دیگر، حد صواب و مقصود ارسطو از حد وسط همین است. بار دیگر تذکر مى دهیم که توجه به قیود ارسطو درباره حد وسط خیلى از سوء تفاهم هاى ما را برطرف مى کند. (پردازش واژه حد صواب لازم و راه گشاه است).
3: انکار مشمول حد وسط (انکار اصل در برخى موارد)
برخى با قبول وجود حد وسط در مواردى، وجود آن را در برخى از اعمال و عواطف منکرند. البته براى این دلیلِ خود به کلماتى از ارسطو نیز استشهاد کرده و مى گویند: ارسطو نیز خود بر این امر اذعان دارد که قاعده حد وسط در همه احساسات و اعمال جارى نیست.
در برخى از موارد، همانند راست گویى و وفاى به عهد نمى توان حد وسط قایل شد. در مقابل راست گویى فقط دروغ گویى وجود دارد و در مقابل وفاى به عهد، عهدشکنى است و وجود حد وسط بین آن دو متصور نیست.(42)
عبارتى که آنان از ارسطو آورده اند به قرار ذیل است:
“البته در مورد هر عمل و هر عاطفه نمى توان حد وسطى قایل شد؛ زیرا نام بعضى از آن ها حاکى از بدى و رذیلت است. مثلاً در عواطف: کینه و بى شرمى و حسد، و در اعمال: زنا و دزدى و آدم کشى، همه این ها از این جهت نکوهیده اند که فى نفسه بداند نه از این لحاظ که افراط یا تفریطاند و به عبارت دیگر، در مورد آن ها نمى توان اندازه درست را یافت، بلکه دست یازیدن به آن ها همیشه خطاست. در این گونه امور درست و نادرست وجود ندارد، مثلاً نمى توان گفت که با کدام کس و چه هنگام و چگونه باید مرتکب زنا شد، چون ارتکاب چنین عملى فى نفسه غلط است. هم چنین نمى توان انتظار داشت که در مورد ظلم و بزدلى و لگام گسیختگى، افراط و تفریط و حد وسطى پیدا شود…(41)
بررسى و نقد
نگارنده، همه کتبى را که مشاهده کرده است، به جز یکى از آنان همگى تصریح دارند که عبارت پیشین ارسطو در واقع اعترافى است از او در عدم شمول قاعده حد وسط، اما در این میان دیوید راس تصویرى دیگر از این عبارت ارسطو داشته و معتقد است: اعمال و عواطفى را که ارسطو ادعا مى کند، داراى حد وسط نیستند در حقیقت، خود حد افراط یا تفریطهاى یک عمل یا عاطفه دیگرند و ارسطو نیز همین رامى گوید و نه چیز دیگر.
ارسطو در ادامه با ذکر این نکته که در مورد همه احساس ها و کنش هاى قابل ذکر نمى توان حد وسط تعیین کرد، مى خواهد مانع بد فهمى در مورد آموزه اش شود، بى حیایى، حسد، زنا، دزدى و آدم کشى همواره بد هستند؛ یعنى این ها نام هایى براى احساس هاى اخلاقاً بى طرفى نسیتند، که موضوع فضیلت اند، بلکه نام هایى براى افراط و تفریطهاى نادرست آن احساس هایند، هم چنین نام هایى براى کنش هاى مربوط به طبقه اى خاص از اهداف نیستند، بلکه نام هایى براى کنش هاى نادرست مربوط به آن طبقه اند. بى شرمى کمبود نادرست شرم است؛ دزدى افراط نادرست در کسب ثروت است. حد وسط قابل افراط و تفریط است، و بنابراین، خود افراط و یا خود تفریط حد وسط ندارد، همان گونه که حد وسط، افراط یا تفریط ندارد”.(42)
به نظر مى رسد برداشت راس ازاین کلام ارسطو صحیح باشد، چنان که دزدى، زنا، آدم کشى، همان گونه که راس مى گوید در احساس هاى بى طرفى نیستند، بلکه حد افراط براى آن احساس هایند و ارسطو به این مساله توجه دارد و ناقدان، تصور صحیحى از عواطف واحساس ها نداشته اند و مثال هایى راکه براى نقض آورده اند در حقیقت حد افراط یاحد تفریطهاى یک عاطفه واحساس هستند نه اینکه یک عاطفه یا احساس بى طرف باشند.
کتابنامه:
1. ارسطو، اخلاق نیکو ماخوس، ترجمه دکتر محمد حسن لطفى انتشارات طرح نو، چاپ اول، 1378.
2. اصفهانى، راغب المفردات فى غریب القرآن، تحقیق و ضبط محمد سید کیلانى، دارالمعرفه، بیروت، لبنان.
3. بدوى عبدالرحمن، موسوعه الفلسفه، موسسه العربیه للدراسات والنشر، الطبعه الاولى، 1984.
4. پاپکین، ریچاردوآوروم استرول، ترجمه و اضافات دکترسید جلال الدین مجتبوى انتشارات حکمت، چاپ دهم، پاییز 1374.
5. پنکافس، ادموند ترجمه سید حمیدرضا حسنى، مجله ارغنون، شماره 16، چاپ دوم، تابستان 1379.
6. خزاعى، زهرا، اخلاق فضیلت مدار (پایان نامه دکترا)، دانشگاه قم 1383.
7. راس، دیوید، ترجمه مهدى قوام صفرى، انتشارات فکر روز، چاپ اول 1377.
8. دیلمى، احمد و مسعود آذربایجانى، اخلاق اسلامى، انتشارات نهاد نمایندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاه ها (نشر معارف)، چاپ دوم 1379.
9. فرانکنا، ویلیام کى، ترجمه هادى صادقى ،انتشارات طه ،چاپ دوم بهار1383
10. گروهى از مترجمان، تاریخ فلسفه اخلاق غرب، ویراسته لارنس سى بکر، انتشارات موسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، چاپ اول، زمستان 1378.
11. لگنهاوزن، محمد، اقتراح، مجله نقد و نظر، دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم، سال چهارم، شماره اول و دوم، زمستان و بهار 1377 – 1376.
12. مسکویه، ابى على احمد بن محمد بن یعقوب الرازى، تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق، انتشارات بیدار، چاپ چهارم، 1412 ه.ق.
13. مصباح یزدى، محمد تقى، دروس فلسفه اخلاق، انتشارات اطلاعات، چاپ ششم، 1376.
14. ملکیان، مصطفى، تاریخ فلسفه غرب، تهیه و تدوین: دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، جلد اول، آبان 1377.
15. نوسبام، مارتا، ارسطو، ترجمه عزت الله فولادوند، چاپ اول، 1374.
21. ارسطو، نیکو ماخوس، ترجمه دکتر محمد حسن لطفى ص 63 – 62.
22. همان، ص 63.
23. همان.
24. همان، ص 64 و 63.
25. همان ص 65.
26. همان ص 66.
27. همان صص 73 – 72.
28. همان ص 72.
29. رأس، همان، ص 200.
30. ارسطو، همان، ص 72.
31. همان، ص 75 – 72.
32. عبدالرحمن بدوى ، ص 124.
33. دیوید راس، همان.
34. ر.ک: تاریخ فلسفه اخلاق غرب، ص 101 و 102، هم چنین راس،دیوید ارسطو، ص 312.
35. همان، ص 101.
36. زهرا، خزاعى – پایان نامه اخلاق فضیلت مدار.
37. راس دیوید، ارسطو، ص 299 – 298.
38. ریچارد پاپکین، کلیات فلسفه، ص 20 و 19.
39. مصطفى ملکیان، تاریخ فلسفه غرب، ج 1، ص 406.
40. ملکیان، همان، ص 103.
41. براى نمونه رجوع کنید به صفحات 64 – 58 و 74 نیکو ماخوس.
42. پاپکین، همان، ص 19؛ ملکیان، همان، ص 451.
43. نیکو ماخوس، ص 66.
44. راس، ارسطو، ص 300.
منبع ماهنامه پگاه حوزه شماره 383