نویسنده:سید هاشم رسولى محلاتى
با توضیحى که ذیلا خواهد آمد و با توجه بدانچه گفته شد، براى امام حسن(ع)راهى جز پذیرفتن صلح و کنارهگیرى از حکومتباقى نماند، و به همین جهتبا شرایطى که در ذیل خواهید خواند، امام حسن(ع)پیشنهاد صلح را پذیرفت، و براى مدتى محدود حکومت را به معاویه واگذار فرمود.
با دقت در مواد صلحنامه براى هر خواننده بخوبى روشن مىشود که امام(ع)در این قرارداد هیچ گونه امتیازى به معاویه نداد…و حکومت او را به عنوان خلافت و زمامدارى بر مسلمانان به رسمیت نشناخته…، بلکه خلافت را حق مسلم خود دانسته، و بطلان ادعاى معاویه را در این باره به اثبات رسانده…
متن قرارداد و مواد صلحنامه
مخفى نماند که روایت کاملى که شامل تمامى مواد قرارداد و صلحنامه باشد ظاهرا به دست نیامده، و آنچه نقل شده و به طور پراکنده ومختلف در کتابها و روایات آمده، جمعا از پنجیا شش ماده تجاوز نمىکند…و بلکه در پارهاى از روایات مانند روایت طبرى آمده که معاویه کاغذ سفیدى را مهر و امضا کرد و براى امام(ع)فرستاد و نوشت هر چه مىخواهى در آن بنویس که مورد قبول من قرار خواهد گرفت (1) …
اما در روایات دیگر به طور پراکنده موادى از قرارداد و صلحنامه ذکر شده که از آن جمله است:
1.حکومتبه معاویه واگذار مىشود بدین شرط که به کتاب خدا و سنت پیغمبر (2) ص)و سیره خلفاى شایسته عمل کند. (3)
2.پس از معاویه حکومت متعلق به حسن است (4) و اگر براى او حادثهاى پیش آمد، متعلق به حسین (5) .و معاویه حق ندارد کسى را به جانشینى خود انتخاب کند.
3.معاویه باید ناسزا به امیر المؤمنین و لعنتبر او را در نمازها ترک کند (6) و على را جز به نیکى یاد ننماید. (7) .مردم در هر گوشه از زمینهاى خدا-شام یا عراق یا یمن و یا حجاز-باید در امن و امان باشند و سیاهپوست و سرخپوست از امنیتبرخوردار باشند، و معاویه باید لغزشهاى آنان را نادیده بگیرد و هیچ کس را بر خطاهاى گذشتهاش مؤاخذه نکند، و مردم عراق را به کینههاى گذشته نگیرد (8) .اصحاب على در هر نقطهاى که هستند در امن و امان باشند، و کسى از شیعیان على مورد آزار واقع نشوند، و یاران على بر جان و مال و ناموس و فرزندانشان بیمناک نباشند، و کسى ایشان را تعقیب نکند و صدمهاى بر آنان وارد نسازد و حق هر حقدارى بدو برسد و هر آنچه در دست اصحاب على است از آنان بازگرفته نشود. (9) به قصد جان حسن بن على و برادرش حسین و هیچ یک از اهل بیت رسول خدا(ص)توطئهاى در نهان و آشکار نشود، و در هیچ یک از سرزمینهاى اسلام، ارعاب و تهدیدى نسبتبه آنان انجام نگیرد. (10)
5.معاویه نه حق دارد خود را امیر المؤمنین بنامد، و نه اینکه شهادتى نزد حسن بن على اقامه کند… (11) در اینجا ماده دیگرى نیز در برخى از روایات ذکر شده به این مضمون: بیت المال کوفه که موجودى آن پنج میلیون درهم است مستثنى است و تسلیم حکومت نمىشود، و معاویه باید هر سال دو میلیون درهم براى حسن بفرستد، و بنى هاشم را از بخششها و هدیهها بر بنى امیه امتیاز دهد، و یک میلیون درهم در میان بازماندگان شهدایى که در رکاب امیر المؤمنین در جنگهاى جمل و صفین کشته شدهاند، تقسیم کند، و اینها همه باید از محل خراج دارابجرد (12) تادیه شود. (13)
اما برخى از نویسندگان در صحت آن تردید کرده و آن را ساخته و پرداخته دست امویان و عباسیان دانستهاند که پیوسته در صدد ضربهزدن به مقام و شخصیتخاندان رسول خدا(ص)و بخصوص امام حسن(ع)بودند که فرزندانش پیوسته در برابر عباسیان قیام مىکردند و مزاحم حکومت آنان بودند، و وجود چنین مادهاى را در قرارداد صلح مخالف شان و مقام امام حسن(ع)مىدانند (14) ، و الله اعلم.به هر صورت از ابن قتیبه نقل شده است که در پایان قرارداد، عبد الله بن عامر-فرستاده معاویه-قیود و شروط حسن(ع)را به همان صورتى که آن حضرت بدو گفته بود براى معاویه نوشت و فرستاد، و معاویه همه آنها را به خط خود در ورقهاى نوشت و مهر کرد، و پیمانهاى مؤکد و سوگندهاى شدید بر آن افزود، و همه سران شام را بر آن گواه گرفت، و آن را براى نماینده خودعبد الله فرستاد و او آن را به حسن(ع)تسلیم کرد. (15)
دیگر مورخان، جملهاى را که معاویه در پایان قرارداد نوشته و با خدا بر وفاى بدان، عهد و میثاق بسته، چنین آوردهاند: «به عهد و میثاق خدایى و به هر آنچه خداوند مردم را بر وفاى بدان مجبور ساخته، در ذمه معاویه بن ابى سفیان است که به مواد این قرارداد عمل کند». (16)
و این قرارداد بنا بر صحیحترین روایات، در نیمه جمادى الاولى سال 41 هجرى به امضا رسید. (17)
روایات دیگرى از امام حسن(ع)در انگیزه صلح
1.شیخ صدوق(ره)در کتاب علل الشرایع به سند خود از ابى سعید عقیصا روایت کرده که وقتى به نزد امام حسن(ع)رفت و به آن حضرت عرض کرد: اى فرزند رسول خدا چرا با اینکه مىدانستى حق با شماستبا معاویه گمراه و ستمگر صلح کردى؟
امام(ع)در پاسخ فرمود: «یا ابا سعید الستحجه الله تعالى ذکره على خلقه، و اماما علیهم بعد ابی علیه السلام؟قلت: بلى!
قال: الست الذى قال رسول الله(ص)لی و لاخى: الحسن و الحسین امامان قاما او قعدا؟ قلت: بلى!
قال: فانا اذن امام لو قمت و انا امام اذا قعدت یا با سعید عله مصالحتی لمعاویه عله مصالحه رسول الله(ص)لبنی ضمره و بنی اشجع، و لاهل مکه حین انصرف من الحدیبیه، اولئک کفار بالتنزیل و معاویه و اصحابه کفار بالتاویل، یا با سعید اذا کنت اماما من قبل الله تعالى ذکره لم یجب ان یسفه رایی فیما اتیته من مهادنه او محاربه، و ان کان وجه الحکمه فیما اتیته ملتبسا.
الا ترى الخضر(ع)لما خرق السفینه و قتل الغلام و اقام الجدار سخط موسى(ع)فعله، لاشتباه وجه الحکمه علیه حتى اخبره فرضی، هکذا انا سخطتم علی بجهلکم بوجه الحکمه فیه، و لولا ما اتیت لما ترک من شیعتنا على وجه الارض احد الا قتل» (18)
(اى ابا سعید آیا من حجتخداى تعالى بر خلق او و امام و رهبر آنها پس از پدرم(ع) نیستم!گفتم: چرا!
فرمود: آیا من نیستم که رسول خدا(ص)درباره من و برادرم حسین فرمود: «حسن و حسین(ع)هر دو امام هستند، چه قیام کنند و چه قعود؟گفتم: چرا!
فرمود: پس من اکنون امام و رهبرم چه قیام کنم و چه نکنم.اى ابا سعید علت مصالحه من با معاویه همان علت مصالحهاى است که رسول خدا(ص)با بنى ضمره و بنى اشجع و مردم مکه در بازگشت از حدیبیه کرد، آنان کافر بودند به تنزیل(و ظاهر صریح آیات) قرآن، و معاویه و اصحاب او کافرند به تاویل(و باطن آیات)قرآن، اى ابا سعید وقتى من از جانب خداى تعالى امام هستم نمىتوان مرا در کارى که کردهام چه صلحو چه جنگ تخطئه کرد، اگر چه سر کارى که کردهام براى دیگران روشن و آشکار نباشد.
آیا خضر را ندیدى که وقتى آن کشتى را سوراخ کرد، و آن پسر را کشت، و آن دیوار را بر پا داشت، کار او مورد اعتراض موسى(ع)قرار گرفت چون سر آن را نمىدانست، تا وقتى که علت را به او گفت راضى گشت، و همین گونه است کار من که شما به خاطر اینکه سر کار ما را نمىدانید مرا هدف اعتراض قرار دادهاید، در صورتى که اگر این کار را نمىکردم احدى از شیعیان ما بر روى زمین باقى نمىماند، و همه را مىکشتند.)
و نظیر همین علت در روایت دیگرى نیز که طبرسى(ره)در احتجاج (19) از آن حضرت نقل کرده، آمده است.
2.زید بن وهب جهنى گوید: هنگامى که امام حسن را خنجر زدند و در مدائن بسترى و دردمند بود، به نزد آن حضرت رفته و گفتم: چه تصمیمى دارى که مردم متحیر و سرگرداناند؟حضرت در پاسخ من چنین فرمود:
«ارى و الله معاویه خیرا لی من هؤلاء.یزعمون انهم لی شیعه ابتغوا قتلی و انتهبوا ثقلی، و اخذوا مالی، و الله لان آخذ من معاویه عهدا احقن به دمی و آمن به فی اهلی خیر من ان یقتلونی فتضیع اهل بیتی و اهلی، و الله لو قاتلت معاویه لاخذوا بعنقی حتى یدفعونی الیه سلما.
فو الله لان اسالمه و انا عزیز خیر من ان یقتلنی و انا اسیره او یمن علی فتکون سبه على بنی هاشم الى آخر الدهر، و معاویه لا یزال یمن بها و عقبه على الحی منا و المیت…» (20)
(من به خدا معاویه را براى خودم بهتر از اینان مىدانم که خیال مىکنندشیعه من هستند و نقشه قتل مرا مىکشند، و اثاثیه مرا غارت کرده و مالم را مىبرند، به خدا سوگند اگر من از معاویه پیمانى بگیرم که خونم را حفظ کنم و در میان خاندانم در امان باشم، بهتر است از اینکه اینان مرا بکشند و خانواده و خاندانم تباه گردند، به خدا سوگند اگر با معاویه بجنگم هم اینان(که ادعاى شیعهگرى مرا مىکنند)گردنم را گرفته و تسلیم معاویهام خواهند کرد.
به خدا سوگند اگر من با او مسالمت کنم در حالى که عزیز و محترم هستم، بهتر است که مرا بکشد در حالى که اسیر او باشم و یا بر من منت نهاده(و آزادم کند)و تا روز قیامت ننگى براى بنى هاشم باشد، و پیوسته معاویه و دودمانش بر زنده و مرده ما نتبگذارند.)
3.سلیم بن قیس هلالى روایت کرده که چون معاویه به کوفه آمد، امام حسن(ع)در حضور او برخاسته و بر فراز منبر رفت، و پس از حمد و ثناى الهى فرمود:
«ایها الناس ان معاویه زعم انى رایته للخلافه اهلا، و لم ار نفسى لها اهلا، و کذب معاویه انا اولى الناس بالناس فى کتاب الله و على لسان نبى الله، فاقسم بالله لو ان الناس بایعونى و اطاعونى و نصرونى لاعطتهم السماء قطرها، و الارض برکتها، و لما طمعت فیها یا معاویه، و قد قال رسول الله(ص): ما ولت امه امرها رجلا قط و فیهم من هو اعلم منه الا لم یزل امرهم یذهب سفالا، حتى یرجعوا الى مله عبده العجل. ..» (21)
(اى مردم معاویه چنین پنداشته که من او را شایسته خلافت مىدانم و خود را شایسته نمىدانم، ولى معاویه دروغ پنداشته، من از هر کس نسبتبه مردم و رهبرى آنها شایستهترم هم در کتاب خدا و هم از زبان پیغمبر خدا، سوگند به خدا مىخورم که اگر مردم با من بیعت مىکردند و فرمانبرداریم کرده و یاریم مىنمودند، آسمان باران خود را به ایشان مىداد، و زمینبرکتخود را، و تو اى معاویه هیچ گاه در حکومت طمع نمىکردى، در صورتى که پیغمبر خدا(ص)فرمود: هیچ گاه مردى-با اینکه داناتر از او در میان مردم باشد-سرپرستى ملتى را به عهده نمىگیرد جز آنکه کار آنها رو به پستى گراید تا آنجا که به آیین گوسالهپرستى باز گردند.)
4.علامه قندوزى از علماى اهل سنت در کتاب ینابیع الموده از آن حضرت روایت کرده که درباره علت صلح با معاویه سخنرانى کرده، چنین فرمود:
«ایها الناس قد علمتم ان الله جل ذکره و عز اسمه هداکم بجدى و انقذ کم من الضلاله، و خلصکم من الجهاله، و اعزکم به بعد الذله، و کثرکم به بعد القله، و ان معاویه نازعنى حقا هولى دونه، فنظرت لصلاح الامه و قطع الفتنه و قد کنتم بایعتمونى على ان تسالموا من سالمنى و تحاربوا من حاربنى، فرایت ان اسالم معاویه و اضع الحرب بینى و بینه، و قد صالحته و رایت ان حقن الدماء خیر من سفکها و لم ارد بذلک الا صلاحکم و بقائکم«و ان ادری لعله فتنه لکم و متاع الى حین» (22)
(اى مردم بخوبى دانستهاید که خداى بزرگ شما را به وسیله جد من(ص)هدایت فرمود، و از گمراهى نجات داد، و از نادانى و جهالت رهانید، و پس از خوارى عزیزتان کرد و بعد از قلت و کمى عددتان بسیار کرد، و همانا معاویه درباره حقى که مخصوص به من ستبا من به منازعه برخاسته و من صلاح امت و قطع فتنه را در نظر گرفتم و شما هم با من بیعت کردید تا با هر کس که من مسالمت کردم مسالمت کنید، و با هر کس جنگیدم بجنگید، و من چنان دیدم که با معاویه به مسالمت رفتار کنم و آتش بس برقرار سازم و با او مصالحه کنم، و چنان دیدم که جلوگیرى از خونریزى بهتر است، و منظورى از این کار جز خیرخواهى و بقاى شما ندارم«و اگر چه من مىدانم شاید براى شما آزمایش و بهرهاى است تا مدتى معین».)
و نظیر همین علت در روایات دیگرى نیز که از آن حضرت نقل شده آمده است مانند روایت مرحوم اربلى در کشف الغمه که به سند خود از جبیر بن نضیر از پدرش از امام حسن(ع)روایت کرده که فرمود:
«کانت جماجم العرب بیدى، یسالمون من سالمت، و یحاربون من حاربت فترکتها ابتغاء وجه الله، و حقن دماء المسلمین» (23)
(براستى که جمجمههاى عرب به دست من بود که صلح کنند با هر کس که من صلح مىکردم و مىجنگیدند با هر کس که من مىجنگیدم، ولى من به خاطر رضاى خدا و حفظ خون مسلمانان آن را رها کردم.)
5.و در روایتى که از سید مرتضى(ره)نقل شده آمده است که پس ازماجراى صلح، حجر بن عدى به نزد آن حضرت آمده و به آن حضرت اعتراض کرده گفت: «سودت وجوه المؤمنین»؟(روى مؤمنان را سیاه کردى؟)
امام(ع)در پاسخش فرمود: «ما کل احد یحب ما تحب و لا رایه کرایک، و انما فعلت ما فعلت ابقاءا علیکم»(این طور نیست که همه افراد چیزى را که تو مىخواهى بخواهند و یا مثل تو فکر کنند، و من کارى را که انجام دادم جز به خاطر حفظ جان و ابقاى شما نبود.)
و به دنبال آن این حدیث را نیز روایت کرده که پس از ماجراى صلح، شیعیان آن حضرت به عنوان اعتراض و تاسف به نزد آن حضرت آمده و سخنانى اظهار کردند، و از آن جمله سلیمان بن صرد خزاعى بود که در این خصوص چنین گفت:
«ما ینقضی تعجبنا من بیعتک معاویه، و معک اربعون الف مقاتل من اهل الکوفه، کلهم یاخذ العطاء، و هم على ابواب منازلهم، و معهم مثلهم من ابنائهم و اتباعهم، سوى شیعتک من اهل البصره و الحجاز.
ثم لم تاخذ لنفسک ثقه فی العقد، و لا حظا من العطیه، فلو کنت اذ فعلت ما فعلت اشهدت على معاویه وجوه اهل المشرق و المغرب، و کتبت علیه کتابا بان الامر لک بعده، کان الامر علینا ایسر، و لکنه اعطاک شیئا بینک و بینه لم یف به، ثم لم یلبث ان قال على رؤس الاشهاد: «انی کنتشرطتشروطا و وعدت عداه اراده لاطفاء نار الحرب، و مداراه لقطع الفتنه، فلما ان جمع الله لنا الکلم و الالفه فان ذلک تحت قدمی»و الله ما عنى بذلک غیرک، و ما اراد الا ما کان بینک و بینه، و قد نقض!؟
فاذا شئت فاعد الحرب خدعه، و ائذن لی فی تقدمک الى الکوفه، فاخرج عنها عامله و اظهر خلعه، و تنبذ الیه على سواء، ان الله لا یحب الخائنین، و تکلم الباقون بمثل کلام سلیمان»!
(هیچ گاه تعجب ما از اینکه با معاویه مصالحه کردى از بین نمىرود، با اینکه چهل هزار جنگجو از مردم کوفه با تو بودند که همگى حقوق بگیربیت المال هستند، و به همین مقدار فرزندان و همراهانشان بودند، صرف نظر از شیعیان شما از مردم بصره و حجاز.
از این گذشته شما براى خود تعهدى از وى در قرارداد نگرفتى و بهرهاى از عطا و مستمرى قرار ندادى، و اگر این کار را مىخواستى انجام دهى خوب بود بزرگان شرق و غرب(کوفه و شام)را بر معاویه گواهى مىگرفتى و نامهاى در این باره مىنوشتى که حکومت پس از او مخصوص شما باشد تا کار بر ما آسانتر باشد، ولى تو با او تعهدى کردهاى که بدان وفا نخواهد کرد، و علنا در برابر همه مردم گفت: من شرطهایى کردهام و وعدههایى دادم که منظورم خاموش کردن آتش جنگ و قطع فتنه بود و اکنون که کار بر وفق مراد ما گردید، همه آن شرطها زیر پاى من است، و منظورش از آن شرطها به خدا سوگند همانهایى است که با تو کرده و بدین ترتیب پیمان خود را شکسته.
پس اگر بخواهى مىتوانى جنگ را بىخبر و ناگهانى دوباره شروع کنى، و اجازه بده من پیشاپیش شما به کوفه رفته و فرماندار معاویه را از آنجا بیرون کرده و خلع کنم. ..!؟
شیعیان دیگر آن حضرت نیز همگى سخنان سلیمان را تایید کردند!)
امام(ع)در پاسخ او اظهار داشت:
«انتم شیعتنا و اهل مودتنا فلو کنتبالحزم فى امر الدنیا اعمل، و لسلطانها ارکض و انصب، ما کان معاویه باباس منى باسا، و لا اشد شکیمه و لا امضى عزیمه و لکنى ارى غیر ما رایتم، و ما اردت بما فعلت الا حقن الدماء فارضوا بقضاء الله، و سلموا لامره، و الزموا بیوتکم و امسکوا» (24)
(شما شیعیان ما و اهل مودت و علاقهمند به ما هستید، و اگر من براى دنیا کار مىکردم و در سلطهجویى و ریاست دنیا بیشتر کوشش و تلاش داشتم هیچ گاه معاویه از من نیرومندتر و نستوهتر و مصممتر نبود، ولى منچیز دیگرى جز آنچه شما مىبینید مىبینم، و در آنچه انجام دادم نظرى جز جلوگیرى از خونریزى نداشتم، پس به قضاى الهى راضى باشید، و در برابر فرمان او تسلیم و فرمانبردار، و ملازم خانههاى خود باشید، و خویشتندارى کنید.)
یک بررسى اجمالى در سخنان امام(ع)به منظور اطلاع از علل واگذارى حکوم
ت
همانگونه که قبلا گفتیم، درباره علل و انگیزههاى صلح امام(ع)با معاویه و کنارهگیرى از حکومتسخن بسیار گفتهاند و کتابهاى متعددى نوشته و تالیف کردهاند، و به نظر نگارنده همه قلمفرسایىها و تالیفات-در عین اینکه بسیار ارزنده و محققانه است-از سخنان خود امام حسن(ع)و یا امامان دیگر در روایاتى که از ایشان نقل شده ریشه گرفته، و خود آن بزرگواران علل و انگیزههاى آن را به اجمال و تفصیل در سخنان خود بیان فرمودهاند که ما به همین منظور بیشتر این روایات را براى شما نقل کردیم، و اکنون به بررسى آنها مىپردازیم.
وظیفه الهى
در قسمتى از این روایات به طور سربسته و اجمال، علت این کار امام(ع)را وظیفه الهى آن حضرت که از طرف خداى متعال به انجام آن مامور شده بود ذکر کردهاند، و ما را از کاوش بیشتر در این باره بازداشتهاند، و این مطلب نیز با تعبیرهاى گوناگونى بیان شده که از آن جمله است روایت ابى سعید عقیصا که در صفحات قبل با ترجمهاش ذکر شد. (25)
البته در ذیل آن حدیثیک اشاره اجمالى نیز به حکمت این کار شده، که همان سخن امام(ع)است که فرمود: «و لولا ما اتیت لما ترک من شیعتنا على وجه الارض احد الا قتل»!
(اگر من این کار را نمىکردم، احدى از شیعیان ما در روى زمین باقى نمىماند و همگى کشته مىشدند…)
و این سخن اگر چه احتیاج به شرح و توضیح دارد-چنانکه در صفحات آینده انشاء الله تعالى توضیح خواهیم داد-ولى همین یک جمله کوتاه، علت و حکمت کار را به صورت اجمال و اشاره بیان کرده است.
و روایت زیر را نیز که در باب«ان الائمه(ع)لم یفعلوا شیئا الا بعهد من الله عز و جل و امر منه لا یتجاوزونه»در کتاب شریف اصول کافى وارد شده، مىتوان از همین روایات دانست که مرحوم کلینى به سند خود از معاذ بن کثیر از امام صادق(ع) روایت کرده که فرمود:
«ان الوصیه نزلت من السماء على محمد کتابا، لم ینزل على محمد(ص)کتاب مختوم الا الوصیه فقال جبرئیل(ع): یا محمد هذه وصیتک فی امتک عند اهل بیتک، فقال رسول الله(ص) ای اهل بیتی یا جبرئیل؟قال: نجیب الله منهم و ذریته، لیرثک علم النبوه کما ورثه ابراهیم(ع)و میراثه لعلى(ع)و ذریتک من صلبه و کان علیها خواتیم، قال ففتح علی(ع) الخاتم الاول و مضى لما فیها ثم فتح الحسن(ع)الخاتم الثانی و مضى لما امر به فیها، فلما توفى الحسن و مضى فتح الحسین(ع)الخاتم الثالث فوجد فیها ان قاتل فاقتل و تقتل و اخرج باقوام للشهاده لا شهاده لهم الا معک، قال: ففعل(ع)، فلما مضى دفعها الى علی بن الحسین(ع)قبل ذلک، ففتح الخاتم الرابع فوجد فیها ان اصمت…»
(براستى که وصیتبه صورت کتابى از آسمان بر محمد(ص)نازل گردید، و نامه مهر شدهاى جز وصیتبر آن حضرت نازل نشد، و جبرئیل عرض کرد: اى محمد این است وصیت تو در امتت که نزد خاندان تو خواهد بود.رسول خدا(ص)فرمود: اى جبرئیل کدام خاندانم؟عرض کرد: برگزیدگان خدا از آنها و دودمانشان.تا علم نبوت را از تو ارث برند همان گونه که ابراهیم به ارث نهاد، و این میراث از على و فرزندان صلبى اوست.براستى وصیت را مهرهایى بود، پس على(ع)مهر اول را گشود و هر چه در آن بود بر طبق آن عمل کرد، سپس حسن(ع)مهر دوم را گشود و هر چه در آن بود بدان عمل کرد، و چون حسن(ع)از دنیا رفت، حسین(ع)مهر سوم را گشود و دید در آن دستور خروج و کشتن و کشته شدن بود و نوشته بود که مردمى را براى شهادت با خود ببر که جز به همراه تو شهادتى براى آنها نیست و آن حضرت این کار را کرد، و چون او از دنیا رفت آن وصیت را قبل از شهادت به على بن الحسین(ع)داد، و او مهر چهارم را گشود و در آن دید که نوشته استسکوت کن…)
و نظیر این روایت، روایات دیگرى نیز در همان باب از امام صادق(ع)نقل شده است.
و شاید بتوان این روایت مشهور را نیز که قبلا در بخش نخست ذکر کردیم از همین دسته به حساب آورد که رسول خدا درباره امام حسن(ع)فرمود:
«ان ابنى هذا سید و سیصلح الله على یدیه بین فئتین عظیمتین» (26)
و به نظر مىرسد که دانشمندان و علماى بزرگوار ما نیز مانند مرحوم سید مرتضى و سید بن طاووس که مسئله عصمت امام(ع)را در اینجا عنوان کردهاند همین باشد که گفتهاند:
«قد ثبت انه الامام المعصوم المؤید الموفق بالحجج الظاهره و الادله القاهره، فلا بد من التسلیم لجمیع افعاله و حملها على الصحه، و ان کان فیها ما لا یعرف وجهه على التفصیل، او کان له ظاهر ربما نفرت النفس عنه» (27)
(این مطلب ثابت است که آن حضرت امام معصوم بوده و به حجتهاى ظاهرى و دلیلهاى محکم موفق و مؤید بوده، و بناچار دیگران باید در برابر همه کارهائى که انجام داده تسلیم باشند و آنها را حمل بر صحت کنند، اگر چه در آنها کارهائى دیده شود که دلیل تفصیلى آن معلوم نباشد یا در ظاهر مورد تنفر نفوس قرار گیرد.)
و خلاصه این جواب آن است که امام حسن(ع)امام معصوم و مفترض الطاعه بود، مانند امامان معصوم دیگر که هر چه انجام مىدادند طبق دستور الهى و وظیفه تعیین شده از طرف خداى متعال بوده، و حکمت آنها ممکن استبراى ما-و شاید گاهى براى خود آن بزرگواران نیز-مخفى و پنهان بوده…
چنانکه جد بزرگوارش در حدیبیه با مشرکین صلح کرد، و حکمت این کار بخصوص در آن روز-یعنى در روز امضاى پیمان صلح در حدیبیه-براى بسیارى از مردم و همراهان رسول خدا(ص)آشکار نبود، و به همین جهتبسیارى از آنها از صلح رسول خدا(ص)در آن روز دلگیر و ناراحتشدند، و حتى برخى زبان به اعتراض گشوده و علنا مخالفتخود را با صلح حدیبیه اظهار کردند، همان گونه که در تاریخ ضبط شده…
و این پنهان بودن حکمتهاى دستورات الهى براى مردم-حتى براى پیمبران و امامان نیز-تازگى ندارد، و نمونهاش داستان موسى و خضر است که چون خضر پیغمبر آن کشتى را سوراخ کرد، و آن کودک را به قتل رسانید به شرحى که در قرآن کریم (28) و تاریخ نقل شده-مورد اعتراض پیغمبرى چونموساى کلیم الله قرار گرفت…و این به همان خاطر بود که از حکمت و سر اینکارها اطلاع نداشت و بعدا که مطلع گردید قانع شد…
و درباره صلح امام حسن(ع)نیز باید گفت: حکمت عمل آن امام معصوم و مظلوم براى بسیارى از مردم آن زمان و برخى از مردمان دیگرى که بعدها آمدند و با نظرى سطحى بدان نگریسته و یا تحت تاثیر اغراض پلید و تبلیغات مغرضانه و مسموم دشمنان این خاندان قرار گرفته و حاضر نبودند با دیده واقع بینانه و بىطرفانه به حوادث گذشته اسلام نظر کنند پوشیده ماند، ولى جریانات بعدى و حوادثى که به دنبال این صلح به دست معاویه و دودمان ننگین او و خاندان کثیف اموى در اسلام به وقوع پیوستسر این عمل قهرمانانه امام(ع)را آشکار ساخت، و بخوبى روشن ساخت که در آن مقطع تاریخى براى هر امامى که با چهره سالوسانه معاویه مواجه مىشد، و در برابر پیشنهاد صلح چنین حاکم قدرتمند و بظاهر مسلمانى قرار مىگرفت…-و شرایط دیگرى که در کار بود و در صفحات آینده شمهاى از آن را خواهید خواند…-چارهاى جز کنارهگیرى از حکومت و صلح با او، و نظاره کردن و خون دل خوردن نداشت…
پىنوشتها:
1.البته از معاویه و امثال او که پایبند امضا و عهد و پیمان خود نبوده و نیستند این گونه بذل و بخششها و حاتم بخشىها تعجب ندارد، چنانکه پس از ورود به کوفه معلوم شد و با کمال وقاحت و بیشرمى مردم را مخاطب ساخته، گفت: من با شما جنگ نکردم که نماز بخوانید و روزه بگیرید، بلکه من مىخواستم به حکومتبرسم و اکنون هر چه را که قبلا تعهد کرده و امضا کردهام زیر پایم گذارده و به هیچ یک از آنها عمل نخواهم کرد.(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 4، ص 8)
2.فتح البارى(شرح صحیح بخارى)بنا بر نقل ابن عقیل در النصایح الکافیه(ص 156، چاپ اول)و بحار الانوار، ج 10، ص 115.
3.تاریخ الخلفاء سیوطى(ص 194)، ابن کثیر(ج 8، ص 41)، الاصابه(ج 2، صص 13-12)، ابن قتیبه(ص 150)، دائره المعارف فرید وجدى، (ج 3، ص 443 دوم)و مدارک دیگر.
4.ابن المهنا، عمده الطالب(ص 52).
5.مدائنى بنا بر نقل ابن ابى الحدید در نهج البلاغه(ج 4، ص 8)، بحار الانوار(ج 10، ص 115)و ابن صباغ، الفصول المهمه و مدارک دیگر.
6.اعیان الشیعه، (ج 4، ص 43).
7.ابو الفرج اصفهانى، مقاتل الطالبیین، (ص 26)و شرح نهج البلاغه(ج 4، ص 15)دیگر مورخان گفتهاند: «حسن از معاویه خواست که على را دشنام نگوید، معاویه این را نپذیرفت، ولى قبول کرد که وقتى حسن حاضر است و مىشنود به على دشنام داده نشود»ابن اثیر مىگوید: «سپس به همین نیز وفا نکرد.»
8.مقاتل الطالبیین(ص 26)، شرح نهج البلاغه(ج 4، ص 15)، البحار(ج 10، صص 101 و 115)، دینورى(ص 200)هر قسمتى با عین الفاظ از ماخذ مورد نظر گرفته شده است.
9.فقرات مربوط به امنیت اصحاب و شیعیان على(ع)را در کتابهاى: طبرى(ج 6، ص 97)، ابن اثیر(ج 3، ص 166)، مقاتل الطالبیین(ص 26)، شرح النهج(ج 4، ص 15)، بحار(ج 10، ص 115)، علل الشرایع، و النصایح الکافیه(ص 156)مىتوان مطالعه کرد.
10.بحار الانوار(ج 10، ص 115)و النصایح الکافیه(ص 156، ط.ل).
11.این ماده نیز از علل الشرایع صدوق(ره)در بحار الانوار(ج 44، ص 2)نقل شد که از این شرط بخوبى معلوم مىشود که امام(ع)با گنجاندن این دو شرط به همگان اعلام کرده که حکومت معاویه را به رسمیت نشناخته و به عنوان خلیفه رسول خدا(ص)او را نپذیرفته است…
12.در پاورقى ترجمه صلح الحسن آمده که دارابجرد شهرى در فارس و نزدیک به حدود اهواز است.و«جرد»یا«جراد»در فارس قدیم و روسى جدید به معناى«شهر»است، بنابراین«دارابجرد»یعنى شهر داراب.
13.قسمت اول این ماده در تاریخ طبرى(ج 4، ص 122)ذکر شده و قسمتهاى دیگر آن از تاریخ ابن کثیر و علل صدوق و غیره روایتشده است.
14.یکى از نویسندگان معاصر در این باره مىنویسد: «این داستان را بدین صورت تاریخ نویسان دوره اموى ساختهاند و یا اینکه حقیقت را دگرگون کرده و از خود دروغى بدان افزودهاند، کسانى که بیغرضانه در زندگانى حسن بن على(ع)تتبع کردهاند، مىدانند وى قطع نظر از مقام امامت، که شیعیان او بدان اعتقاد دارند، مردى آراسته به خوى مردمى و اخلاق انسانى بوده است، او هنگامى با معاویه آشتى کرد که دانست درگیرى جز ریختن خونهاى بسیار و پیروزى نهایى معاویه نتیجهاى نخواهد داشت، او سوداگرى نبود که بر سر کالایى با خریدار گفتگو کند و چون بازار کالاى خود را گرم ببیند بهاى آن را بالا ببرد، او آنچنان به خوى و خصلت مردمى
آراسته بود که دشمن وى نیز ناگزیر بدان اعتراف مىکرد.
اگر داستان کاغذ سفید مهردار فرستادن معاویه درستباشد، باید گفت که چون امام حسن(ع)شرطهاى خود را در آن بر شمرده و به معاویه برگردانده است، معاویه پس از رسیدن به آرزوى نهایى و متارکه جنگ براى آنکه هیچ یک از شرطهاى معاهدهنامه را انجام ندهد، چنین دروغى را ساخته و بر زبانها انداخته است.
شگفتتر اینکه طبرى صورتى از آشتىنامه را نوشته که به ریشخند و افسانه شبیهتر است تا به روایت تاریخى تا چه رسد بدانکه بازگوى حقیقتى خارجى باشد.
متاسفانه این آشتىنامه مجعول و یا تحریف شده و سندهاى ساختگى مانند آن در کتابهاى تاریخى درسى کشور ما نیز راه یافته است، و مؤلفان و تاریخ نویسان با خوشباورى هر چه تمامتر آن را نوشتهاند: امام حسن بدان شرط با معاویه بیعت کرد که معاویه پنجهزار هزار هزار درهم موجودى بیت المال کوفه و نیز خراج دارابگرد فارس را بدو دهد، و على را بر منبرها دشنام ندهند.معاویه شرط آخر را نپذیرفت و مقرر شد که در پیش روى حسن(ع)على را به زشتى نام نبرند، اما خراج دارابگرد را مردم بصره ضبط کردند و گفتند این مال فیىء ماست.
این تاریخ نویسان خوشباور هیچ توجه نکردهاند که اگر حسن(ع)این چنین آسان بر سر مال با معاویه آشتى مىکرد، پیروان وى یا او را زنده نمىگذاشتند یا چنان زبان خود را بر او دراز مىکردند که دیگر نمىتوانست در شهرهاى مسلماننشین این مبلغ را از خزانه شام بخواهد؟مگر معاویه در این باره مضایقتى داشت؟پس آن شرطهاى اساسى که آشتىنامه بر اساس آن نوشته شده کجاست؟چرا طبرى نامى از آنها نبرده است؟
در مقابل این سندهاى مجعول، ما چند سند دیگر در دست داریم که پرده از حقیقتبرمىدارد و نشان مىدهد تاریخ نویسان عصر اموى و عباسى هر جا واقعهاى را به سود خاندان پیغمبر دیدهاند در آن دستبردهاند.نوشته بلاذرى که مقدم بر طبرى است، درستتر به نظر مىرسد…»
ایشان سپس متن قرارداد(و یا به قول ایشان آشتىنامه)را از قول بلاذرى(انساب
الاشراف)و به دنبال آن طبق روایت ابن حجر عسقلانى در(الصواعق المحرقه)نقل کرده که از ماده مزبور اثرى در آن نیست.
نگارنده گوید: مذاکره سلیمان بن صرد خزاعى با آن حضرت نیز که در روایتسید مرتضى در تنزیه الانبیاء آمده، و در صفحات آینده خواهید خواند، مىتواند نظر نویسنده معاصر را تایید کند، که در قرارداد صلح نامى از پول و حقوق مستمرى نبوده است، آنجا که سلیمان بن صرد به امام(ع)اعتراض کرده که چرا با این وضع صلح را پذیرفتى، و چرا براى خود حقى و مالى در صلحنامه مقرر نکردى، گوید: ثم لم تاخذ لنفسک ثقه فى العقد، و لا حظا من العطیه…!
و همچنین روایتشیخ مفید(ره)که در آن نیز ذکرى از جیره ماهیانه و پول و مال نشده و براى اطلاع بیشتر مىتوانید به ارشاد(مترجم)(ج 2، ص 10)مراجعه نمایید.
15.الامامه و السیاسه، ص 200.
16.بحار الانوار، ج 44، صص 49-48.
17.ترجمه صلح الحسن، ص 384.
18.علل الشرایع، ص 200.
19.بحار الانوار، ج 44، ص 19.
20.احتجاج طبرسى، ص 148.
21.بحار الانوار، ج 44، ص 22.
22.ینابیع الموده(چاپ اسلامبول)، ص 293.
و در حدیث دیگرى که در تنزیه الانبیاء نقل شده، این گونه است:
«و قد روی انه(ع)لما طالبه معاویه بان یتکلم على الناس، و یعلمهم ما عنده فی هذا الباب، قام فحمد الله تعالى و اثنى علیه، ثم قال: ان اکیس الکیس التقى، و احمق الحمق الفجور، ایها الناس انکم لو طلبتم بین جابلق و جابرس رجلا جده رسول الله(ص)ما وجدتموه غیری، و غیر اخی الحسین، و ان الله قد هداکم باولنا محمد(ص)و ان معاویه نازعنی حقا هو لی، فترکته لصلاح الامه و حقن دمائها، و قد بایعتمونی على ان تسالموا من سالمت، فقد رایت ان اسالمه و رایت ان ما حقن الدماء خیر مما سفکها، و اردت صلاحکم، و ان یکون ما صنعتحجه على من کان یتمنى هذا الامر، و ان ادری لعله فتنه لکم و متاع الى حین».
(روایتشده که چون معاویه از آن حضرت درخواست کرد تا براى مردم سخن گوید، و آنچه درباره خلافت مىداند براى مردم باز گوید، امام(ع)برخاست و حمد و ثناى الهى را به
-جاى آورد آنگاه فرمود: براستى که بهترین زیرکىها تقواست، و بدترین حماقتها فجور و گناهان است، اى مردم براستى اگر ما بین جابلقا و جابرسا(و همه کره زمین)مردى را-جز من و برادرم حسین-بجویید که جدش رسول خدا باشد نخواهید یافت، و براستى که خداوند شما را به نخستین ما یعنى حضرت محمد(ص)هدایت فرمود، و براستى که معاویه درباره حقى…)و بقیه ترجمه همانند بالاست.
23.بحار الانوار، ج 44، صص 25-15.
24.بحار الانوار، ج 44، صص 28-21.
25.صفحه 236
26.این حدیث در بسیارى از کتابهاى اهل سنت مانند اسد الغابه و الاصابه و سنن ترمذى و مسند احمد بن حنبل و غیره از رسول خدا(ص)نقل شده، ولى در بسیارى از آنها«فئتین عظیمتین من المسلمین»یا«من المؤمنین»مىباشد و همان گونه که در ذیل حدیث در بخش اول(صفحه 228)تذکر دادیم، بعید نیست همان گونه که بعضى احتمال دادهاند این اضافه به دست معاویه و دار و دستهاش انجام شده تا به قول معروف«در بین دعوا نرخ تمام کرده»و خود را به عنوان«مؤمن»یا«مسلم»معرفى کنند.
27.تنزیه الانبیاء، ص 69.
28.البته در قرآن کریم نام«خضر»ذکر نشده و به عنوان بندهاى از بندگان خدا که رحمتى از خداوند به او رسیده و علمى به وى آموخته شده بود ذکر شده، ولى در روایات-که یکى همین روایتبود-نام آن بنده، «خضر»ذکر گردیده است و ما این مطلب را با شرح بیشترى در جلد دوم تاریخ انبیاء نوشته و به رشته تحریر درآوردهایم.