تدبر در سوره ی مبارکه ی کهف (1)

تدبر در سوره ی مبارکه ی کهف (1)

مجری طرح: علی صبوحی طسوجی

هر یک از سوره های قرآن کریم، به عنوان مصداق تام و رسمی سخن حکیمانه، دارای دو ویژگی اساسی است: نخست، انسجام سخن؛ دوم، هدایتی بودن سخن؛ در کتاب آموزش تدبر در سوره های قرآن کریم «3»، در ارائه تدبر هر سوره بخشی مستقل برای تبیین هر یک از این دو ویژگی اساسی در نظر گرفته شده است، گفتنی است سوره های مورد بحث در این کتاب، غالباً چند فصلی هستند:

انسجام سخن در سوره های قرآن کریم
اقتضای حکمت متکلم آن است که منسجم سخن بگوید و اجزاء کلام او از هم گسسته و در هم ریخته نباشد. عقل سلیم چنین حکم می کند که سخن منسجم از سخن پراکنده، با اجزای بی ربط و درهم بهتر است؛ پس اگر چنین است، باید اقرار کنیم که اولین و والاترین سخن منسجم، کلام خدای سبحان در قرآن کریم است. خلافِ اقرار به حکمت اعلای خدای متعالی است، که انسجام را برای سخن خویش، کمال بدانیم و در عین حال، کلام حضرتش را از انسجام بی بهره تلقی کنیم، به ویژه آنکه ذات پاکش در قرآن نورانیش، هر گونه اختلاف و ناهماهنگی را از ساحت کلام خویش دور دانست و آن را لایق نطق پرحجاب بشر معرفی کرد، پس چرا بشری که به اقتضای جهل و جهالت، از ناهماهنگی و پراکندگی در سخن گفتن مبرا نیست، سخن خدای منزه از هر نقص و عیب را، منزه از در هم ریختگی و ناهماهنگی نمی داند؟ علت این پندار، تدبر نکردن در قرآن است، چه اینکه خدا فرمود: « أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِیهِ اخْتِلاَفًا کَثِیرًا » (1)
انسجام در هر یک از سوره های قرآن کریم با توجه به چهار محور زیر بررسی می شود:
1. پیوستگی: منظور از پیوستگی، ارتباط ادبی، اسلوبی و محتوایی آیات سوره است. با بررسی پیوستگی آیات، سطحی از انسجام سوره، کشف؛ و به تبع آن، گسست های ادبی، اسلوبی و محتوایی نیز آشکار می گردد؛ بدین ترتیب، سوره کلام بندی می شود.
2. هم بستگی، مراد از هم بستگی، ارتباط و اشتراک ظاهری کلام های سوره است. با مطالعه هم بستگی کلام ها، سطحی دیگر از انسجام سوره، کشف؛ و به دنبال آن، مرزهای فقدان هم بستگی نیز مشخص می شود؛ بدین ترتیب، سوره فصل بندی می شود.
3. تناسب: منظور از تناسب، نسبت ظواهر فصل های سوره با یکدیگر است. با مطالعه تناسب آخرین سطح از انسجام سوره نیز کشف می شود.
4. هماهنگی: هماهنگی، مفهومی در عرض مفاهیم سه گانه بالا نیست. توضیح: با بررسی پیوستگی، سیر پیوسته آیات مرتبط یک کلام به دست می آید، اما قله واحد آنها، یا به دیگر بیان غرض واحدشان کشف نمی شود. کشف غرض واحد یک کلام، منوط به بررسی هماهنگی آیات آن است؛ هم چنین با مطالعه هم بستگی، سیر کلام های هم بسته یک فصل مشخص می شود، اما غرض واحد فصل به دست نمی آید. کشف غرض واحد یک فصل، مستلزم بررسی هماهنگی کلام های آن است؛ بر همین منوال، با مطالعه تناسب، سیر متناسب فصل های یک سوره کشف می شود، اما غرض واحد سوره به دست نمی آید. نیل به غرض واحد سوره، نیازمند بررسی هماهنگی فصل های آن است؛ بنابراین منظور از هماهنگی، هم هدفی یا هم غرضی است که در سطح آیات یک کلام، متدبر را به غرض واحد کلام؛ در سطح کلام های یک فصل، متدبر را به غرض واحد فصل؛ و در سطح فصل های یک سوره، او را به غرض واحد سوره می رساند. اگر هر کلام، فصل یا سوره چند فصلی را به یک مثلث تشبیه کنیم، پیوستگی آیات، هم بستگی کلام ها یا تناسب فصل ها، به منزله قاعده این مثلث؛ و هماهنگی آیات، کلام ها یا فصلها، به منزله قله این مثلث است.

تذکر مهم:
کشف هماهنگی و نیل به غرض واحد سوره های چند فصلی از عهده تدبر خارج است، زیرا رسیدن به غرض واحد در چنین سوره هایی مستلزم استفاده از دلالت های التزامی غیر بین است و آن هم نیازمند تسلط بیشتر بر معارف و قواعد عقلی بوده و فعالیتی عمومی نیست. لزوم بهره گیری از دلالت های التزامی در این سطح ناشی از فاصله غرض واحد سوره های چند فصلی با ظاهر آیات سوره است. توضیح آنکه، غرض کلام به طور مستقیم، مبتنی بر ظواهر آیات است و با دلالتهای تطابقی به دست می آید؛ غرض فصل، تنها با یک واسطه ( یعنی غرض کلام ها ) مبتنی بر ظواهر الفاظ است و این واسطه با توجه به اشتراکات ظاهری کلام ها قابل جبران است، بنابراین غرض فصل با استفاده از دلالتهای تطابقی، یا التزامی بین قابل استفاده است؛ اما غرض سوره ی چند فصلی با دو واسطه ( یعنی غرض کلام ها و غرض فصل ها ) مبتنی بر ظواهر الفاظ است و به همین دلیل، رسیدن به آن، غالباً نیازمند استفاده از دلالت های التزامی غیر بین نیز هست و این از عهده عموم خارج است و تخصص خاص خود را می طلبد، از این رو به سطحی بالاتر، مانند تفسیر تدبری واگذار شده است و در آموزش تدبر « 3 » و « 4 »، تنها به بیان سیر هدایتی در سوره های چند فصلی بسنده می شود.

1- انسجام سخن در سوره مبارکه کهف
سوره مبارکه کهف دارای سه فصل و یک خاتمه است. فصل نخست، از آیه 1 تا 31 با چهار کلام؛ فصل دوم، از آیه 32 تا 59 با چهار کلام، فصل سوم، از آیه 60 تا 98 با دو کلام؛ و خاتمه از آیه 99 تا 110 با یک کلام است.

1-1- فصل نخست. آیات 1 تا 31
این فصل از سوره مبارکه کهف دارای چهار کلام بدین شرح است: کلام نخست، آیات 1 تا 8؛ کلام دوم، آیات 9 تا 21؛ کلام سوم، آیات 22 تا 26؛ و کلام چهارم، آیات 27 تا 31 است.

1-1-1- کلام نخست. آیات 1 تا 8
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْکِتَابَ وَلَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجَا (1) قَیِّمًا لِّیُنذِرَ بَأْسًا شَدِیدًا مِن لَّدُنْهُ وَیُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا حَسَنًا (2) مَاکِثِینَ فِیهِ أَبَدًا (3) وَیُنذِرَ الَّذِینَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا (4) مَّا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَلَا لِآبَائِهِمْ کَبُرَتْ کَلِمَهً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِن یَقُولُونَ إِلَّا کَذِبًا (5) فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَّفْسَکَ عَلَى آثَارِهِمْ إِن لَّمْ یُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِیثِ أَسَفًا (6) إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِینَهً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا (7) وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَیْهَا صَعِیدًا جُرُزًا (8)

پیوستگی آیات کلام 1:
« قیما » در ابتدای آیه دوم، توصیف کننده « الکتاب » در آیه نخست است و جایگاه آن در توصیف « الکتاب » همانند جمله «لَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجَا » در آیه اول است؛ نحویون، ترکیب های مختلفی برای این واژه ارائه داده اند که هیچ یک با سخن مذکور منافاتی ندارد. آیه سوم، حال برای ضمیر « هم » در آیه دوم است که مرجع آن ضمیر « الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ » در همان آیه است. « ینذرَ » در آیه چهارم منصوب به « أن » مقدر است و به وسیله « واو » به « ینذرَ » در آیه دوم عطف شده و همانند آن مجرور به « لام » و همراه با حرف جرش متعلق به « أنزل » در آیه نخست است. مرجع ضمیر« هم » در آیه 5 « الَّذِینَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا » در آیه 4 است. این آیه استیناف بیانی در تقبیح قول به اتخاذ ولد از سوی خداست و از متعلقات بیانی آیه 4 به شمار می رود.
« فا » در ابتدای آیه 6 برای عطف است، اما آیا جمله بعد از خود را به جمله قبل از خود عطف کرده است و یا مجموعه جملات بعد از خود را به مجموعه جملات قبل از خود عطف کرده است ( که در این صورت در اصطلاح نحویون، به آن « فا » ی استیناف گفته می شود )؟ با توجه به مفهوم جمله قبل ( إِن یَقُولُونَ إِلَّا کَذِبًا ) و جمله بعد ( فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَّفْسَکَ عَلَى آثَارِهِمْ إِن لَّمْ یُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِیثِ أَسَفًا ) روشن می شود که عطف به این دو جمله به یکدیگر مناسبت محتوایی ندارد، بنابراین گزینه دوم یعنی عطف مجموعه جملات به مجموعه جملات تقویت می شود، بر این اساس آیه 6 سرآغاز مجموعه ای از جملات است که باید با توجه به استقلال یا عدم استقلال بیانی و غرضی آن، نسبت به مطلب بودن یا کلام بودنش قضاوت شود. وجود عبارت « هَذَا لحَدیثَ » در آیه 6 که اشاره به قرآن معرفی شده در آیات 1 تا 4 است، نشان می دهد که غرض مجموعه جملات بعد از « فا »، با لحاظ مجموعه جملات قبل از « فا » در مقام معرفی قرآن، طراحی شده است. در نتیجه آیه 6 سرآغاز مطلبی جدید در کلام جاری است و نه ابتدای کلامی نو؛
آیه 7 در مقام تعلیل محتوایی است که آیه 6 متضمن آن است. آیه 6 متضمن نهی از تأسف شدید بر وجود ثروت در دست غیر مؤمنان است و آیه 7 آغاز تعلیل این نهی است. آیه 8 معطوف به آیه 7 و ادامه تعلیل مذکور است.
پرسش: به نظر می رسد « ینذر » در آیه چهارم، بار محتوایی مستقلی را آغاز می کند، پس چرا ابتدای مطلب جدید به شمار نمی رود؟
پاسخ: اگر بخواهیم آیه چهارم را از ابتدای مطلب جدید در نظر بگیریم، به جامع « ینذرَ » در آیه چهارم و « لینذرَ » در آیه دوم ( انزل ) بی اعتنایی شده است، چون متعلِّق هر دو « أنزل » در آیه اول است.

غرض کلام 1:
برای تشخیص غرض این کلام، ابتدا باید به کشف معنی منسجم هر یک از مطالب آن پرداخت:
معنی منسجم مطلب نخست: آیات 1 تا 4 از این مطلب در محدوده یک جمله ( الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْکِتَابَ … لِیُنذِرَ … وَ یُبَشِّرَ … وَ یُنذِرَ … )؛ و آیه 5 نیز جمله ای مستقل است؛ نخستین پرسش آن است که آیا این دو جمله در یک وزان هستند یا نه؟ با توجه به اینکه جمله مستقل آیه 5 از نظر محتوایی، وابسته به جزئی از مجموعه متعلِّقات صله ی موصولِ واصفِ خبر در جمله نخست ( : الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْکِتَابَ لـِ … یُنذِرَ الَّذِینَ قَالُواْ اتَّخَذَ اللّهُ وَلَدًا ) است، نباید برای کشف معنی منسجم در وزان جمله نخست در نظر گرفته شود، پس در کشف معنی منسجم این مطلب، جمله نخست در جایگاه اصل قرار دارد؛ و از این رو در ادامه به نحوه استفاده معنی منسجم از جمله نخست پرداخته می شود:
مبتدای این جمله « الحمد » و خبر آن، جار و مجرور ( لله ) است؛ « الذی… » در مقام توصیف « الله » در خبر است، که جهت اسناد خبر و مبتدا را مشخص می کند، اما مفهوم آن را جمله صله، یعنی از « أنزل » تا پایان آن آیه 4 تبیین می کند که این جمله دارای یک متعلَّق ( أنزل ) و مجموعه ای از متعلِّقات ( لِیُنذِرَ … وَ یُبَشِّرَ … وَ یُنذِرَ … ) است؛ در تشخیص معنی منسجم این مطلب، اصل مبتدا و خبر است، اما معنی آن بدون توجه به توصیف خبر مقصود نیست، زیرا وجه اسناد خبر و مبتدا، از این توصیف مشخص می شود. برای فهم این توصیف باید به جمله صله توجه کرد و در تشخیص مفهوم جمله صله نیز با توجه به اصالت متعلَّق نسبت به متعلِّق، اصل معنی « أنزل » اتخاذ می شود، بنابراین پایه معنی منسجم این مطلب از مبتدا و خبر و متعلَّق صله ی « الذی » در آیه نخست اتخاذ می شود: « حمد خدا، به خاطر انزال کتابی راست و راست کننده بر بنده خدا »؛ اما توجه به مجموعه متعلِّقات « أنزل » نیز برای تشخیص جهت بیانی این مطلب لازم است. مجموعه متعلقات، عبارت است از:
1.لِّیُنذِرَ بَأْسًا شَدِیدًا مِن لَّدُنْهُ: انذار از عذاب شدید
2. الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا حَسَنًا مَاکِثِینَ فِیهِ أَبَدًا: بشارت مؤمنان اهل عمل صالح به اجری نیکو و پایدار
3. وَ یُنذِرَ الَّذِینَ قَالُواْ اتَّخَذَ اللّهُ وَلَدًا: انذار قائلین به اتخاذ ولد
چنانکه مشاهده می شود مجموعه متعلقات، دارای سه عبارت، اما در دو محتواست: انذار و تبشیر؛ انذار نخست، فقط به عذاب اشاره کرده و مستحق عذاب را معرفی نکرده است، اما انذار دوم مستحق عذاب را معرفی کرده، ولی به خود عذاب اشاره نکرده است؛ برخلاف تبشیر که با یک بیان هم مستحقان بشارت و هم پاداش آنان را بیان کرده است. پس به نظر می رسد دو انذار مطرح شده با هم، در وزان تنها تبشیر مذکور است؛ اینک باید تشخیص دهیم که میان این دو محتوا، یعنی انذار و تبشیر، چه نسبتی برقرار است؟ حالات مفروض بدین بیان است:
1. هر دو اصالی و در وزان یکدیگر است.
2. انذار، اصالی و تبشیر تبعی است.
3. تبشیر، اصالی و انذار تبعی است.
گزینه دوم، به چند دلیل تقویت می شود:
1. محتوای انذاری به دو قسمت تقسیم شده و صدر و ذیل تبشیر را در بر گرفته است.
2. شدت بیان محتوای انذاری از محتوای تبشیری بیشتر است.
3. مستحقان تبشیر به صورت کلی معرفی شدند ( : الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ )، اما سزاواران انذار، به نحو جزئی ( : اَلَّذِینَ قَالُواْ اتَّخَذَ اللّهُ وَلَدًا )
4. مطلب بعدی این کلام با محتوای انذاری متناسب است.
بر این اساس در مجموعه متعلقات، « حیثیت انذار قائلین به اتخاذ ولد » برجسته است. حال با توجه به پایه مستفاد از آیه نخست و حیثیت مستفاد از آیات دوم تا چهارم، معنی منسجم مطلب را می توان بدین بیان ارائه داد: « حمد خدا به خاطر انزال کتابی راست و راست کننده بر بنده اش، به منظور انذار قائلین به اتخاذ ولد »
معنی منسجم مطلب دوم: این مطلب نیز دارای دو فراز است: نخست، آیه 6 که بیانی در موقعیت شرط و جزاست و دوم، آیات 7 و 8 که تلعیل ما قبل است. برای تشخیص معنی منسجم این مطلب، ابتدا باید معنی هر فراز آن به دست آید. فراز نخست: « فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَّفْسَکَ عَلَى آثَارِهِمْ »، حاکی از جواب شرط؛ و « إِن لَّمْ یُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِیثِ … »، شرط است. اصل معنی از جواب شرط و جهت آن از شرط استفاده می شود. مجموع این شرط و جزا بدین بیان قابل طرح است: ای رسول ما! نزدیک است خویشتن را، بر آثار مشرکان از روی تأسف هلاک کنی، اگر آنان به قرآن ایمان نیاورند. حال باید دید معنی « آثار » و مراد از آن چیست؟ این واژه جمع « اثر » است که علمای لغت آن را اینگونه معنی کرده اند: « ما یدلّ علی الشیء و ما یبقی من اثار وجوده و من مصادیقه: الحدیث المأثور، أثر الضربه، السّنه النبویّه، أثاره من العلم، البقیّه من الشیء، اثر المشی و السلوک، المکرمه، الفضیله الباقیه المأثوره » (1)؛ بنابراین مفهوم این واژه بر مصداق مشخصی دلالت ندارد. اینک باید مصداق مراد از این واژه در این آیه را مشخص کرد. دو گزینه در تشخیص مصداق این کلمه مطرح است:
1. « رد پا » ی کافران به قرآن، در مقام اشاره به اعراض آنان از ایمان به قرآن؛
2. « ثروت و قدرت » کافران به قرآن، به اعتبار اینکه اثر وجودی آنان است.
با توجه به مجموع قرائن زیر، گزینه دوم تقویت می شود:
1. در مواضع دیگری از قرآن کریم همین مصداق ( ثروت و قدرت ) برای کلمه « آثار » اراده شده است: « أَوَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَهُ الَّذِینَ کَانُوا مِن قَبْلِهِمْ کَانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّهً وَآثَارًا فِی الْأَرْضِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَمَا کَانَ لَهُم مِّنَ اللَّهِ مِن وَاقٍ » (2) « أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَهُ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ کَانُوا أَکْثَرَ مِنْهُمْ وَأَشَدَّ قُوَّهً وَآثَارًا فِی الْأَرْضِ فَمَا أَغْنَى عَنْهُم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ » (3)، بنابراین انتخاب مصداق دوم، موردی شاذ و بی سابقه به شمار نمی آید.
2. چنانکه گفته شد، آیات 7 و 8 در مقام تعلیل مقصود آیه 6، یعنی نهی از تأسف شدید منجر به هلاک بر آثار کافران به قرآن است. می بینیم که این دو آیه از ماهیت دنیا و زینت بودن آن خبر می دهد؛ لزوم تناسب تعلیل با معلَّل اقتضا می کند که مصداق مراد از « آثار » در آیه 6، ثروت و قدرت موجود در دست کافران به قرآن باشد و نه اعراض آنان؛ بنابراین، وجه تعلیل با توجه به مصداق دوم روشن است، بدین بیان: « ای رسول ما بر ثروت و قدرت موجود در دست کافران به قرآن تأسف مخور، زیرا ما آنچه را بر زمین است زینتی برای آن قرار داده ایم تا آنان را بیازماییم و ما آن را نابود خواهیم کرد. »
گفتنی است با توجه به مصداق نخست، وجه تعلیل اینگونه بیان شده است: « ای رسول ما بر اعراض کافران به قرآن تأسف مخور، زیرا ما آنچه را بر زمین است، وسیله ای برای آزمایش آنان قرار داده ایم و ما آن را نابود خواهیم کرد. » در این توجیه باید ثقل معنی آیات 7 و 8 را از عبارت « لِنَبْلُوَهُمْ » استفاده کنیم و بگوییم وجه نهی پیامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) از تأسف بر اعراض کافران، توجه دادن ایشان به سنت آزمایش است، یعنی ای پیامبر خدا برای تأسف بر اعراض نیست، چون ایمان آوردن جبری نیست و سنت ما بر آزمایش است و اقتضای این سنت آن است که یکی با اختیار خود ایمان می آورد و دیگری ایمان نمی آورد؛ مهمترین اشکال این توجیه آن است که به تابع بیانی، موقعیت اصالی داده و بیان اصالی را تبعی لحاظ کرده است، یعنی « لِنَبْلُوَهُمْ » را که جار و مجرور متعلّق به « جَعَلنا » است، اصل؛ و متعلَّق آن را، تابع در نظر گرفته است. به همین خاطر وجه حضور دو جمله پر تأکید « إِنَّا جَعَلنَا … » و « إِنَّا لَجَاعِلُونَ … » در مقام تعلیل مشخص نیست.
پاسخ یک پرسش: آیا وجود « لام » غایت بر سر عبارت « لِنَبْلُوَهُمْ … » از اصالت این عبارت نسبت به جمله قبلی یعنی « إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ … » حکایت نمی کند؟ در پاسخ این پرسش توجه به دو نکته لازم است:
* بنابر قواعد عقلایی، از میان متعلِّق و متعلَّق، دومی اصالی است.
* اگر محتوای ابتلا ( لِنَبْلُوَهُمْ ) در آیات بعدی ادامه می یافت، امکان استثنا در قاعده بالا وجود داشت، اما آیه بعد ادامه محتوای ابتلا نیست، بلکه ادامه محتوای زینت بودن دنیا ( إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِینَهً لَّهَا ) است.
3. در صورتی که مراد از « آثار » در آیه 6، مصداق اول، یعنی « ردپا » ی کافران به قرآن باشد باید آن را کنایه از اعراض آنان در نظر بگیریم و این از دو جهت مشکل است:
* محذور معنی کنایی در موقعیت امکان معنی حقیقی؛
* وحدت معنی « عَلَی آثَارِهِم » در جمله حاکی از جزا با جمله شرط؛ که فلسفه بیان « عَلَی آثَارِهِم » را زیر سؤال می برد، بدین معنی که در صورت تعیین مصداق، ذکر و عدم ذکر « عَلَی آثَارِهِم » تفاوتی در معنی ایجاد نخواهد کرد.
پاسخ یک پرسش: با عنایت به مصداق دوم، اینگونه فهمیده می شود که حضرت رسول ( صلی الله علیه و آله و سلم ) بر وجود ثروت و قدرت در دست کافران به قرآن به شدت متأسف بوده اند، آیا این مفهوم با مقام شامخ آن بزرگوار ناسازگار نیست؟ در پاسخ به این پرسش، توجه به چند نکته لازم است:
* حرف جر « علی » در عبارت « َلعَلَّکَ بَاخِعٌ نَّفْسَکَ عَلَى آثَارِهِمْ » نشان می دهد که تأسف ایشان ناشی از طمع به ثروت و قدرت آنان نیست، چون این معنی با حرف جر « لام » سازگار است.
* شرط « إِن لَّمْ یُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِیثِ » می فهماند که جهت تأسف آن حضرت بر ثروت و قدرت کافران، ایمان نیاوردن آنان به قرآن است، زیرا آنان از این ثروت و قدرت علیه دین استفاده تبلیغاتی کرده و فضای پرفشاری را ایجاد می کرده اند.
* خدای سبحان در آیه 28 همین سوره، خطاب به پیامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) می فرماید: « وَاصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُم … َلَا تَعْدُ عَیْنَاکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَهَ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِکْرِنَا » و این امر و نهی، حاکی از وجود فضایی است که زینت حیات دنیا ( مال و بنون یا همان ثروت و قدرت ) موجود در دست کافران، اقتضای مداهنه پیامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) با آنان را فراهم کرده باشد، از این رو خدای متعالی با فرامینی از هرگونه لغزشی در جریان رسالت پیش گیری می کنند، نه اینکه لغزشی صورت گرفته باشد و خدا بخواهد آن را درمان کند.
* به طور کلی امر و نهی به رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) از جانب خدا و ارتقا دادن سطح بینش ها و گرایش های ایشان به وسیله کلام خدا منتفی نیست. البته همه مفاهیم قرآنی مرتبط با آن حضرت باید متناسب با سطح والای معرفتی و اخلاقی ایشان در نظر گرفته شود. در این آیه نیز تأسف شدید بر وجود ثروت و قدرت در دست کفار ناشی از اوج رأفت آن حضرت نسبت به مؤمنان و جریان ایمانی بوده است، زیرا می دیدند که در ظاهر امر، وجود این شوکت و اقتدار ناشی از مال و بنون به تضعیف حرکت رسالت و ایمان منجر می شود، از این رو خدای سبحان برای از بین بردن حالت تأسف باطن امر بر ایشان مشخص می کند و آن اینکه زینت دنیا به رغم زرق و برق ظاهری، فانی و بی اثر است و فلسفه زرق و برق تنها فراهم سازی زمینه آزمایش است، پس جا برای تأسف بر وجود زینت دنیا در دست کافران نیست.
بار دیگر به روال تشخیص معنی منسجم مطلب دوم از کلام نخست باز می گردیم و این بار فراز نخست این مطلب، یعنی شرط و جزای موجود در آیه 6 را این گونه معنی می کنیم: « ای رسول ما بر وجود ثروت و قدرت در دست کافران به قرآن تأسف مخور »؛ اما فراز دوم این مطلب، تعلیل همین محتوا است. دراین فراز با سه عبارت مواجه هستیم: « إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِینَهً لَّهَا »، « لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا»، « وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَیْهَا صَعِیدًا جُرُزًا »؛ نخستین و سومین عبارت، در یک وزان بیانی است، زیرا هر دو جمله، خبریه و موکده به وسیله « إن » است؛ اما عبارت دوم، در جایگاه تبعی بوده و ادامه هم نیافته است، یعنی عبارت سوم ادامه عبارت دوم نیست، بلکه ادامه عبارت نخست است. بنابراین شرط و جزای آیه 6 همراه با تعلیل آیات 7 و 8 بدین بیان قابل طرح است: « ای رسول ما بر وجود ثروت و قدرت در دست کافران به قرآن تأسف مخور، زیرا دنیا را تنها به قصد آزمایش زینت داده ایم و این از بقای آن حکایت نمی کند، چون ما خودمان آن را نابود خواهیم کرد. » بنابراین معنی منسجم این مطلب را می توان به این بیان ارائه داد: « جلوگیری از تأسف شدید رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) بر وجود ثروت و قدرت در دست کافران به قرآن، از طریق تأکید بر اصالت نداشتن دنیا و ناپایداری آن »
اینک که معنی منسجم هر دو مطلب این کلام روشن شد می توان غرض کلام را به دست آورد: گام نخست، نسبت سنجی میان این دو مطلب است تا روشن شود که آیات هر دو مطلب اصالی هستند، یا یکی اصالی و دیگری تبعی؛ و در صورت دوم، کدام مطلب اصالی است؟ توجه به محتوا نشان می دهد که رابطه این دو مطلب طولی است، یعنی برای تأمین غرض در عرض هم نیستند. وجود « فا » در ابتدای مطلب دوم نیز موید این مدعاست. دیگر سخن آنکه، مطلب دوم نسبت به مطلب نخست، اصالی است، یعنی اولین مطلب به مناسبت دومین مطلب طرح شده است، نه اینکه دومین مطلب به مناسبت نخستین مطلب بیان شده باشد، ادله این دعا عبارت است از:
1. آیات مطلب نخست به صورت غایبانه ذکر شده و بیانی خطابی و تأثیرگذار نسبت به شخص یا گروه معینی در آن به چشم نمی خورد، برخلاف مطلب دوم که حیثیت تأثیرگذاری و هدایتی آن نسبت به رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) آشکار و شفاف است. با توجه به اینکه کلام، یک واحد تأثیرگذار است و قله تأثیرگذاری این کلام در مطلب دوم است، می توان مطلب دوم را نسبت به نخستین مطلب، اصالی دانست.
2. آنچه در سوره مبارکه ادامه یافته با محتوای مطلب دوم مرتبط است و ادامه یافتن محتوای یک مطلب، خود دلیلی بر اصالت داشتن آن نسبت به مطلبی است که محتوای آن ادامه نیافته است.
بر این اساس جهت گیری کلام نخست را می توان از مطلب دوم آن استفاده کرد و آن هم چیزی جز جلوگیری از تأسف شدید رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) بر وجود ثروت و قدرت در دست کافران به قرآن، از طریق تأکید بر اصالت نداشتن دنیا و ناپایداری آن نیست. سیر مفهومی این کلام بدین بیان قابل طرح است: خدا قرآن را بر بنده خویش نازل کرده است، تا به وسیله آن قائلین به اتخاذ ولد را انذار کند. قائلین به اتخاذ ولد، انذار قرآن را نمی پذیرند و به قرآن ایمان نمی آورند. وجود ثروت و قدرت در دست این منکران، پیامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) را به شدت متأثر و ناراحت کرده است. خدای متعالی با تبیین ماهیت فناپذیر دنیا، ایشان را از تأسف بر وجود ثروت و قدرت در دست آنان باز می دارد. بنابراین عنوان متناسب با این کلام عبارت است از:
« جلوگیری از تأسف رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) بر تمکن دنیوی منکران قرآن، یعنی مشرکان معتقد به اتخاذ ولد »
2-1-1- کلام دوم. آیات 9 تا 21

گسست کلام 2 از کلام 1:
آغاز سیر مفهومی مربوط به اصحاب کهف و پایان یافتن سیر مفهومی مربوط به تأسف پیامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) بر تمکن دنیوی منکران قرآن کریم، دلیل گسست این سیاق از سیاق قبل است.
تنها عاملی که ممکن است قول به گسست این کلام از کلام قبل را زیر سؤال ببرد، وجود « أم » منقطعه بر سر آیه 9 است. این ادات، به معنی « بل » اضرابیه بوده و از نظارت محتوایی پس از خود به محتوای پیش از خود حکایت می کند. ابتدا باید توجه داشت که این ادات، آیه 9 را با آیه یا آیات قبل مرتبط می کند، یا مجموعه ای از آیات پس از خود را با مجموعه ای از آیات قبل از خود؟ پاسخ روشن است، زیرا آیه 9 سرآغاز داستان مفصل اصحاب کهف است. اینک باید دید مجموعه آیات داستان اصحاب کهف، ادامه سیر مفهومی مجموعه آیات قبل است یا نه؟ در صورت نخست، جدایی به مطلب در صورت دوم، جدایی به کلام خواهد بود. پیش از این جدایی سیر مفهومی بین این دو مجموعه از آیات روشن شد، بنابراین وجود « أم » در ابتدای آیه 9 بر اتصال سیاقی نیست.
أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْکَهْفِ وَالرَّقِیمِ کَانُوا مِنْ آیَاتِنَا عَجَبًا (9) إِذْ أَوَى الْفِتْیَهُ إِلَى الْکَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنکَ رَحْمَهً وَهَیِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا (10) فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَدًا (11) ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَدًا (12) نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْیَهٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى (13) وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَهًا لَقَدْ قُلْنَا إِذًا شَطَطًا (14) هَؤُلَاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَهً لَّوْلَا یَأْتُونَ عَلَیْهِم بِسُلْطَانٍ بَیِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ کَذِبًا (15) وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ یَنشُرْ لَکُمْ رَبُّکُم مِّن رَّحْمَتِهِ ویُهَیِّئْ لَکُم مِّنْ أَمْرِکُم مِّرْفَقًا (16) وَتَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَاوَرُ عَن کَهْفِهِمْ ذَاتَ الْیَمِینِ وَإِذَا غَرَبَت تَّقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَهُمْ فِی فَجْوَهٍ مِّنْهُ ذَلِکَ مِنْ آیَاتِ اللَّهِ مَن یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِی وَمَن یُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُّرْشِدًا (17) وَتَحْسَبُهُمْ أَیْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْیَمِینِ وَذَاتَ الشِّمَالِ وَکَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَیْهِ بِالْوَصِیدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِرَارًا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا (18) وَکَذَلِکَ بَعَثْنَاهُمْ لِیَتَسَاءَلُوا بَیْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا یَوْمًا أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قَالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَکُم بِوَرِقِکُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِینَهِ فَلْیَنظُرْ أَیُّهَا أَزْکَى طَعَامًا فَلْیَأْتِکُم بِرِزْقٍ مِّنْهُ وَلْیَتَلَطَّفْ وَلَا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَدًا (19) إِنَّهُمْ إِن یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ یَرْجُمُوکُمْ أَوْ یُعِیدُوکُمْ فِی مِلَّتِهِمْ وَلَن تُفْلِحُوا إِذًا أَبَدًا (20) وَکَذَلِکَ أَعْثَرْنَا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَأَنَّ السَّاعَهَ لَا رَیْبَ فِیهَا إِذْ یَتَنَازَعُونَ بَیْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَیْهِم بُنْیَانًا رَّبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِم مَّسْجِدًا (21)

پیوستگی آیات کلام 2:
آیات 9 تا 12 بیان اجمالی داستان اصحاب کهف است. این بیان اجمالی پس از مقدمه آیه 9، در دو مقطع طراحی شده است: آیه 10 که از پناه بردن جوانانی به غار و دعاهای ایشان برای جلب رحمت الهی و سامان یافتن امرشان خبر می دهد و آیات11 و 12 که از استجابت دعای ایشان از طریق خواباندن و بیدار کردن آنان پس از چندین سال خواب سخن می گوید. آیات13 تا 21 بیان تفصیلی داستان اصحاب کهف است که همانند بیان اجمالی آن دارای دو فراز است: آیات 13 تا 17 که به ازای آیه 10 و مربوط به پناه بردن جوانان به غار و دعا کردن آنان است و آیات 18 تا 21 که به ازای آیات 11 و 12 و مربوط به استجابت دعای ایشان است. بنابراین آیات این کلام به سه مطلب تقسیم می شود که مطالب دوم و سوم آن شرح مطلب نخست به شمار می رود: آیات 9 تا 12؛ آیات 13 تا 17؛ و آیات 18 تا 21. ارتباط آیات درون این مطالب روشن است و ارتباط سیاقی بین مطالب نیز به خاطر وضوح اتصال سیاقی نیازمند بیان نیست، هرچند آنچه درباره حالت اجمال و تفصیل حاکم بر این کلام گفته شد، به نحوی تبیین اتصال سیاقی مطالب هم بود.
پرسش: آیه 21 از آگاه ساختن مردم عصر بیداری اصحاب کهف از وضعیت آنان خبر می دهد که با مبحث معاد در ارتباط است و این مفهوم در بیان اجمالی داستان اصحاب کهف ما به ازایی ندارد، پس چرا ادامه کلام در نظر گرفته شده است؟
پاسخ: افزون بر ادامه یافتن اسلوب بیانی ( وَکَذَلِکَ بَعَثْنَاهُمْ لِیَتَسَاءَلُوا … وَکَذَلِکَ أَعْثَرْنَا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا … )، چند دلیل بر اتصال سیاقی آن با آیات گذشته قابل طرح است:
1. محتوای آیه 20 تمام کننده داستان اصحاب کهف نیست و اگر ایه 21 به ماقبل ضمیمه نشود، داستان اصحاب کهف ناتمام می ماند. به دیگر بیان، مرگ دوباره اصحاب کهف و ساختن مسجد بر فراز مزار آنان، بخش پایانی داستان است که نباید از خود داستان جدا شود.
2. استناد به اینکه در قسمت اجمالی داستان، اشاره ای به محتوای آیه 21 نشده است، دلیل خوبی برای حکم به انفصال سیاقی این آیه نیست، زیرا وجود ما به ازا در بیان اجمالی، در حد اجمال است که با طرح همه ابعاد و زوایای یک قضیه سازگاری ندارد. توجهی به آیات 18 تا 20 نشان می دهد که قسمت زیادی از این دو آیه نیز در بیان اجمالی داستان ما به ازایی ندارد.
3. وجود برخی از عبارات در این کلام مانند: « أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَدًا » و « وَکَذَلِکَ بَعَثْنَاهُمْ لِیَتَسَاءَلُوا بَیْنَهُمْ »، نوعی زمینه چینی برای بحث معاد به شمار می رود، زیرا فضای تساؤل از مقدار خواب، تداعی کننده فضای حشر پس از مرگ است، بنابراین آیه 21 که بخشی از آن درباره معاد است با آیات گذشته بی ارتباط نیست.

غرض کلام 2:
برای کشف غرض این کلام ابتدا باید معنی منسجم هر یک از مطالب آن را به دست آوریم:
معنی منسجم مطلب نخست: این مطلب با آیه « أَمْ حَسِبْتَ … » خطاب به پیامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) آغاز شده و عجب انگاری آن حضرت نسبت به ماجرای اصحاب کهف و رقیم را مطرح کرده است. پیام این آیه لزوم تجدید نظر در شگفت پنداری داستان اصحاب کهف است. سپس آیات 10 تا 12 با « إذ » آغاز شده و اجمالی از داستان را مطرح نموده است. « إذ » در ابتدای آیات 10 تا 12، متعلِّق به « عجبا » در انتهای آیه 9 است، بنابراین می توان فهمید که تعجب رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم )، محصول آگاهی اجمالی ایشان از ماجرای اصحاب کهف بوده است. از این رو خدای سبحان در ادامه این کلام، داستان آنان را به طور مفصل مطرح فرموده است، تا عجب انگاری آن حضرت نسبت به این ماجرا منتفی شود.
در آنچه گذشت دانستیم که آیات این مطلب دارای دو فراز است: آیه 9 و آیات 10 تا 12؛ و از میان این دو، فراز نخست، اصالت دارد، زیرا فراز دوم، متعلِّق به فراز اول و از توابع بیانی آن است. در نتیجه معنی منسجم این مطلب بدین صورت قابل طرح است: « ورود به داستان اصحاب کهف، در راستای زدودن عجب انگاری پیامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) نسبت به ماجرای ایشان »
معنی منسجم مطلب دوم: این مطلب ( آیات 13 تا 17 ) سرآغاز بیان تفصیلی داستان اصحاب کهف از جانب خدای سبحان است و چنانکه پیش از این گذشت، تفصیل محتوای آیه 10 است. آیات این مطلب در سه فراز قابل بررسی است: آیات 13 و 14 در معرفی اصحاب کهف؛ آیات 15 و 16 در پناه بردن امیدوارانه آنان به کهف و آیه 17 در توصیف کهف. آیات فراز نخست، اصحاب کهف را به عنوان جوانانی مؤمن به پروردگار و مشمول ازدیاد هدایت از جانب خدا دانسته و در ادامه از قیام آنان در اعلان توحید ربوبی و پرهیز از شرک خبر داده است. آیات فراز دوم، گفت و گویی از اصحاب کهف را به تصویر می کشد که نشان می دهد ایشان برای حفظ ایمان و دوری از شرک و مشرکان به غار پناه برده اند و در این پناهندگی، خواهان رحمت خدا و گشایشی از جانب او بوده اند. در نهایت تنها آیه فراز سوم، با توصیف موقعیت جغرافیایی کهف و جایگاه استقرار ایشان می فهماند که خدای متعالی آنان را به بهترین نقطه ممکن برای تحقق اراده خویش یعنی استجابت دعای آنان رهنمون شده است.
در پایان فراز سوم با این بیان مواجهیم: « ذَلِکَ مِنْ آیَاتِ اللَّهِ مَن یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِی وَمَن یُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُّرْشِدًا » پرسش این است که مشارالیه « ذلک » چیست؟ در پاسخ دو گزینه قابل طرح است:
1. توصیف موقعیت کهف و جایگاه استقرار اصحاب کهف در آن
2. همه آیات قبلی مطلب ( از آیه 13 تا اینجا )؛
با توجه به تذییل « مَن یَهْدِ اللَّهُ … »؛ گزینه دوم تقویت می شود، زیرا مفهوم این تذییل با تبیین موقعیت کهف متناسب نیست. همین وضعیت نشان می دهد که در کشف معنی منسجم این مطلب، هر سه فراز آن در یک سو و جملات پایانی فراز سوم در سویی دیگر است و این جملات جهت گیری آیات هر سه فراز این مطلب را مشخص می کند.
بر این اساس، اگر اصحاب کهف به عنوان جوانانی مؤمن معرفی شدند و از پناهندگی آنان به غار برای دوری از شرک و مشرکان و جلب رحمت الهی و گشایشی از جانب خدا سخن به میان آمد و موقعیت کهف و جایگاهشان در آن مطرح شد، همه و همه برای آن است که آیه ای از آیات الهی تبیین شود و آن این است که هر کس را خدا هدایت کند، او راه یافته است و هر که را بی راه گذارد، هرگز برای او ولی راهنمایی نخواهی یافت. آری جوانان مؤمن این داستان به خاطر ایمان به خدا و استقامت در مسیر ایمان و عزم راسخ و دوری از شرک و مشرکان، از سوی خدا به نقطه نجات راهنمایی شدند، کهفی با موقعیت جغرافیایی خاص که ظرف تحقق اراده خدا باشد و این، آیه ای از آیات خداست. عنوان متناسب با این مطلب عبارت است از: « اصحاب کهف، آیه ای از هدایت موحدان ثابت قدم به نقطه نجات از شر شرک مشرکان »
معنی منسجم مطلب سوم: این مطلب ( آیات 18 تا 21 ) تفصیل محتوای آیات 11 و 12 در مطلب نخست این کلام است. آیات این مطلب نیز در دو فراز قابل بررسی است: فراز نخست، آیه 18 است که از امدادهای غیبی الهی در خوابانیدن طولانی مدت اصحاب کهف خبر می دهد. آری خدای متعالی آنان را به گونه ای خوابانده بود که بیدار به نظر می رسیدند و پهلو به پهلو می شدند. سگ ایشان در ورودی غار دو دست خویش را بر زمین گسترده بود، به نحوی که گویا نگهبانی می دهد و خود ایشان هم در وضعیتی خوف انگیز قرار داشتند، این همه برای این بود که از هر گزند و آسیب احتمالی در امان بمانند؛ فراز دوم، آیات 19 تا 21 است که درباره بیدار کردن آنان و وقایع مربوط به آن است. در بیداری آنان، صحنه ای به تصویر کشیده می شود که از غفلت ایشان نسبت به نجات خویش حکایت می کند. بر می خیزند در حالی که نمی دانند چقدر خوابیده اند. روزی را، یا بخشی از روز را، خودشان نمی دانند و اظهار می کنند که خدا می داند، اما ترسشان در فرستادن فردی به شهر برای تهیه غذا نشان می دهد که هرگز به فکرشان خطور نکرده است که چند صد سال خوابیده باشند و اوضاع شهر به کلی دگرگون شده باشد. ابتدای آیه 21 نشان می دهد که مردم عصر بیداری اصحاب کهف در مسأله معاد اختلاف داشتند و بیداری آنان، برای آن مردم حجتی بر حقانیت معاد بود، اما انتهای این آیه می فهماند که در عصر بیداری آنان، غلبه با موحدانی بوده است که در صدد بنای مسجدی بر فراز مزار اصحاب کهف بر آمده بودند. سیاق، مقتضی آن است که مسئله مذکور درباره معاد را جهت اصلی ندانیم، هرچند که در آیات قبل زمینه هایی برای رویکرد معاد وجود نداشته است، بلکه جهت اصلی، بیان این حقیقت است که اصحاب کهف با خوابی طولانی مدت و محفوف به امدادهای الهی، از عصر کفر و شرک به عصر توحید منتقل شده بودند، بدین ترتیب روشن می شود که غلبه ظاهری کفر و شرکی که آنان را تا حد فرار و پناه بردن به غار رسانده بود، زائل شده و حقیقت توحید بر همان سرزمین غرق در شرک، مستولی شده است. بنابراین معنی منسجم حاصل از مجموع این دو فراز را با این عنوان می توان مطرح کرد: « نجات اصحاب کهف با خوابی طولانی و محفوف با امدادهای غیبی که آنان را در اوج ناباوری از عصر غلبه شرک و کفر به عصر غلبه توحید منتقل کرد. »
اینک که معنی منسجم مطالب سه گانه این کلام روشن شد، می توان غرض کلام را به دست آورد، از مطلب اول دانستیم که ورود به داستان اصحاب کهف، در راستای زدودن عجب انگاری پیامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) نسبت به ماجرای ایشان است. مطلب دوم، اصحاب کهف را آیه ای از هدایت موحدان ثابت قدم به نقطه نجات از شر شرک معرفی می کند و مطلب سوم از نجات اصحاب کهف با خوابی طولانی و محفوف به امدادهای غیبی خبر می دهد، خوابی که آنان را در اوج ناباوری، از عصر غلبه شرک و کفر به عصر غلبه توحید منتقل کرد. جهت گیری کلام، از مطلب نخست قابل استفاده است، بدین بیان که تفصیل داستان اصحاب کهف به جهت زدودن شگفت پنداری حکایت آنان است. آری ظاهر داستان به گونه ای است که هر کسی را به شگفتی وا می دارد، زیرا امری فراتر از اتفاقات طبیعی است. تعدادی جوان موحد فراری از شر شرک و مشرکان که بیش از سیصد سال در غاری خوابیدند و سپس بیدار شده و زمان را به نفع توحید متحول یافتند. اگر کسی متوجه سنت پشتوانه این واقعه نباشد، تعجب می کند و در صورت تعجب از این واقعه، دیگر نمی تواند آن را سمبل حمایت خدا از موحدان در برابر مشرکان و آیه و نشانه قدرت خدا بر غلبه دادن توحید بر شرک بداند. از این رو خدای سبحان در تفصیل داستان، هدایت اصحاب کهف به نقطه نجات را مصداقی از سنت جاری در هدایت موحدان ثابت قدم به نقطه نجات از شر شرک و مشرکان دانسته است. این سنتی همیشگی و ثابت است که به تناسب افراد و زمان و مکان آنها، به صورت های مختلفی بروز می کند که ممکن است به ظاهر شگفت باشد، اما اصل هدایت موحدان ثابت قدم به نقطه نجات، سنتی جاری و ساری است و هیچ جای شگفتی ندارد. آری اصحاب کهف کسانی هستند که در واقع به بن بست ظاهری برخورده بودند، به گونه ای که راهی جز فرار از جامعه نداشتند. ماندن آنها در جامعه برابر با مرگ یا ارتداد آنها بود ( : إِن یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ یَرْجُمُوکُمْ أَوْ یُعِیدُوکُمْ فِی مِلَّتِهِمْ وَلَن تُفْلِحُوا إِذًا أَبَدًا )، اما در اثر استقامت و پناه بردن به خدای متعالی از شر شرک مشرکان نجات یافتند و به خوابی طولانی فرو رفتند و زمانی چشم گشودند که جامعه آنها به کلی متحول شده و توحید همه جا را فرا گرفته بود و این بار اختلاف مردم در مسئله معاد بود و بیدار شدن آنان حجتی برای اثبات حقانیت معاد شد. بیان نجات اصحاب کهف و انتقال ایشان به وسیله خوابی طولانی و محفوف به امدادهای غیبی خدا از عصر شرک به عصر توحید می فهماند که نجات موحدان از مشرکان و غلبه دادن توحید بر شرک به راحتی در دایره قدرت خدای متعالی می گنجد، هرچند که در باور غیر خدا نگنجد. اینک اهمیت زدودن عجب انگاری از این ماجرای به ظاهر عجیب روشن تر می شود، زیرا این شرط افزایش مراتب تأثیرپذری از داستانی است که بهترین نمونه و سمبل برای نجات موحدان از شر مشرکان و غلبه دادن توحید بر شرک است.
پیش از بیان عنوان متناسب با غرض این کلام، بهتر است به این پرسش پاسخ دهیم: چرا جملات « ذَلِکَ مِنْ آیَاتِ اللَّهِ مَن یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِی وَمَن یُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُّرْشِدًا » در پایان تفصیل قرار نگرفت و پس از قسمت نخست تفصیل داستان بیان شد؟ پاسخ: مطلب دوم ( نخستین قسمت از تفصیل داستان )، حاوی این حقیقت است که خدا اهل استقامت و پایمردی در مسیر توحید را به نقطه نجات از شر شرک و مشرکان هدایت می کند و این سنت تغییرناپذیر خداست، اما در مطلب سوم ( دومین قسمت از تفصیل داستان )، امدادهای غیبی خاص اصحاب کهف و خواب و بیداری معجزه آسای آنان مطرح شده است که لزوماً بنا نیست در نجات همه موحدان راست قامت تکرار شود و حکمت های ویژه ای برای اصحاب کهف، مردم عصر پناهندگی آنان و مردم عصر بیداریشان و مردم اعصار و قرون دیگر داشته است. بنابراین آنچه که باید از پرده شگفت پنداری برون شود ( : أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْکَهْفِ وَالرَّقِیمِ کَانُوا مِنْ آیَاتِنَا عَجَبًا )، حمایت خدا از موحدان راست قامت و رهنمون شدن ایشان به نقطه نجات است ( : ذَلِکَ مِنْ آیَاتِ اللَّهِ مَن یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِی وَمَن یُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُّرْشِدًا )، اما نحوه نجات اصحاب کهف لزوماً تکرار شدنی نیست، بلکه درس گرفتنی است.
با توجه به توضیحات بالا روشن شد که پس از استفاده جهت این کلام از مطلب نخست، اهمیت مطلب دوم در غرض این کلام از مطلب سوم، بالاتر است در نتیجه عنوان متناسب با غرض این کلام عبارت است از:

« زدودن شگفت پنداری از داستان اصحاب کهف که سمبل نجات موحدان راست قامت از شر مشرکان و غلبه دادن توحید بر شرک است »

پی‌نوشت‌ها:

1. التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج1، ص 31
2. سوره غافر، آیه 21
3. سوره غافر، آیه 82
منبع مقاله :
طرح راهنمای مربی تدبر در سوره های قرآن کریم 3 و 4، دبیرخانه ی شورای عالی انقلاب فرهنگی، دبیرخانه شورای تخصصی توسعه فرهنگ قرآنی، بهار 1388

مقالات مرتبط :

تدبر در سوره ی مبارکه ی کهف (2)
تدبر در سوره ی مبارکه ی کهف (3)
تدبر در سوره ی مبارکه ی کهف (4)
تدبر در سوره ی مبارکه ی کهف (5)

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید