نویسنده:عنایت صالحی
مبدأ اندیشه عصمت
برخی از کسانی که عصمت را جزء تعالیم دین اسلام نمی دانند می گویند اندیشه عصمت توسط عده ای از علمای اهل کتاب یعنی یهودی ها که اظهار اسلام می کردند وارد حوزه اعتقادات اسلامی شده است یعنی در واقع عصمت، بدعتی است که بعد از رحلت پیامبر اسلام (ص) و توسط عده ای غیر مسلمان وارد عقاید اسلام شده است در صورتی که این چنین نیست علمای یهود نمی توانند مبدعان این اندیشه باشند زیرا در تورات و عهد قدیم قبیح ترین گناهان که بعضی از آنها به حد گناهان کبیره می رسد و فضیحترین زشتی ها به پیامبران الهی نسبت داده شده است که قلم از ذکر آنها خجالت می کشد و انبیاء نزد آنها افراد گناه کار و خطا کار هستند و ممکن نیست اندیشه عصمت، اعتقادی باشد که از افکار و اعتقادات چنین کتابی سرچشمه گرفته باشد.
البته علمای نصاری مسیح را منزه از هرگونه عیب و خطا و گناهی می دانند اما این بدان معنا نیست که آنها این گونه عصمتی را برای یک انسان قائل باشند زیرا آنها از آن جایی که مسیح (ع) را خدای متجسد و یکی از اقنوم های سه گانه (پدر ، پسر، روح القدس) می پندارند چنین اوصافی را برای وی بر می شمرند.مسیحیان ، نویسندگان کتاب مقدس انجیل را نیز در مقام تعلیم معصوم می دانند اما اگر هم بپذیریم که چنین اعتقادی از ابتدا در بین علمای مسیحیت وجود داشته است، اعتقاد به عصمت انبیاء نمی تواند از اعتقادات مسیحیت گرفته شده باشد زیرا دایره و محدوده عصمت در اسلام بسیار گسترده تر از عصمت در مقام تعلیم است.
خلاصه اینکه هر کس کمترین مطالعه ای در منابع اولیه اسلامی، قرآن، سنت و سیره پیامبر اسلام داشته باشد در می یابد که اعتقاد به عصمت انبیاء از جمله اعتقادات اولیه مسلمین بوده است نه بدعتی که از ادیان و اقوام دیگر به اسلام وارد شده باشد و عصمت به معنای مصونیت از خطا و عصیان قطع نظر از کسانی که متصف به آن هستند در قرآن کریم وارد شده است. آنجا که خداوند در وصف ملائکه دوزخ می فرماید : علیها ملائکه غلاظ شداد لا یعصون الله ما امرهم و یفعلون ما یؤمرون(43) و انسان کلمه ای واضح تر و آشکارتر در تعریف حقیقت عصمت نمی یابد. آنجا که خداوند می فرماید لا یعصون الله ما أمرهم و یفعلون ما یؤمرون . و قرآن انسان متدبر را به این فکر متوجه می سازد و این اصل است.
در آیاتی دیگر خداوند قرآن را این گونه وصف می کند : لایأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه تنزیل من حکیم حمید.(44)
ان هذا القرآن یهدی للتی هی أقوم و یبشر المؤمنین(45) این اوصاف نص خداوند است بر اینکه قرآن از هر خطا و ضلالی، مصون و محفوظ است.
عصمت به مفهوم وسیع آن با قطع نظر از موصوف آن را قرآن مطرح کرده است و نظر مسلمین را به آن متوجه کرده است بدون اینکه علماء مسلمان احتیاج داشته باشند که این فکر و اندیشه را از احبار و رهبان بگیرند.
مراحل عصمت :
عصمت در مقام تلقی و ابلاغ وحی :
تلقی به معنای دریافت کردن می باشد. منظور از عصمت در مقام تلقی وحی این است که پیامبر وحی را همان طور که در لوح و خزانه علم الهی است بدون کم و زیاد دریافت می کند و در این میان نه شیاطین می توانند در آن تصرف نمایند نه فرشتگانی که واسطه رساندن پیام خداوند می باشند مرتکب خطا می گردند ونه ابزار ادراکی پیامبر در فهم و دریافت کامل آن به اشتباه می رود.
ابلاغ هم به معنای رساندن است. و مراد از عصمت در مقام ابلاغ وحی این است که پیامبر همان مطالبی را که دریافت کرده است بدون کم و زیاد کردن به مردم برساند یعنی نه پیامبر دچار خطا و یا تحریف عمدی آن شود و نه شیاطین در موقع تبلیغ پیامبر، دخالت کرده و مثلاً با صدایی شبیه صدای پیامبر مطالبی را به آیات الهی بیفزایند.
هر چند مسأله عصمت انبیاء در مقام تلقی و ابلاغ وحی تقریباً مورد پذیرش همه طوایف مسلمین قرار گرفته است به نحوی که ادعای اجماع در مسأله لا اقل در عدم کذب پیامبر در مقام تبلیغ شده است در عین حال خالی از اختلاف نیست. چنانکه قاضی ابوبکر باقلانی، سهو و نسیاندر مقام تبلیغ را جایز دانسته است. حتی از کرامیه نقل شده که کذب پیامبر در مقام تبلیغ وحی را نیز بی اشکال پنداشته اند. همچنین کسانی که افسانه غرانیق و مانند آن را نقل کرده ومحتوای آن را می پذیرند، خواسته یا ناخواسته، احتمال تصرف شیاطین در محتوای وحی را محال نمی شمارند.
برای اثبات عصمت و مصونیت وحی الهی در مقام تلقی و تبلیغ نمی توان به ادله شرعی تمسک کرده و با محتوا و مضمون وحی الهی ، عصمت آنها را در این مقام اثبات نمود زیرا ممکن است احتمال سهو و نسیان و حتی احتمال تصرفات عمدی آن در مضمون های پیام خداوند داده می شود.
اقامه دلیل شرعی برای اثبات عصمت در تلقی و تبلیغ باعث دور می شود و دور هم باطل است به عبارت دیگر صحت و درستی محتوای وحی آسمانی که توسط انبیاءابلاغ شده فرع بر عصمت انبیاء از هر گونه سهوو خطا و تصرف عمدی می باشد و از طرف دیگر عصمت انبیاء هم فرع بر همین محتوای وحی شده است و این دور است آن هم دور مصرح که از روشن ترین اقسام دور است.
بنابراین برای اثبات مصونیت وحی در تمامی مراحل آن فقط باید به دلیل عقلی تمسک کرد. اما بعد از اینکه عصمت انبیاء در مقام تبلیغ و مصونیت کامل وحی الهی از خطا و اشتباه به اثبات رسید می توان برای اثبات عصمت پیامبران در سایر مقامات و یا برای اثبات عصمت افرادی دیگر به محتوای وحی استناد نمود.
اگر آیات قرآن را برهانی بدانیم ممکن است برای اثبات عصمت انبیاء در مقام تلقی و تبلیغ هم به آیات قرآن استناد کرد و هیچ دوری هم پیش نمی آید. اگر ما بتوانیم عصمت انبیاءدر مقام تلقی و ابلاغ را از مجموع چند آیه که یک سوره را تشکیل می دهند و یک گفتار کامل است استفاده نماییم در این صورت می توان از آن به عنوان دلیل عصمت استفاده نمود. استناد به یک سوره در واقع استناد به دلیل اعجاز است و اینکه قرآن کریم برای اثبات صحت و الهی بودن خویش به آوردن یک سوره تحدی کرده است به این معنا است که یک سوره از قرآن، دلیل اعجاز قرآن و آسمانی بودن آن به شمار می رود.
اگر ما به محتوا و مضمون همین سوره ای که دلیل نبوت پیامبر است (آیات 1 تا 4 نجم و آیات 38 تا آخر حاقه) استناد کنیم دوری پیش نمی آید زیرا در صورتی که ثبوت عصمت متوقف بر صحت آیه و صحت آیه متوقف بر ثبوت عصمت باشد دور پیش می آید. و در این استدلال ثبوت عصمت متوقف بر محتوا و مضمون یک سوره شده است که اعتبار و حجیت آن سوره متوقف بر عصمت نیست بلکه متوقف بر اعجاز است و وقتی به اعجاز سخنی باور داشتیم تردیدی در الهی و وحی بودن آن ایجاد نخواهد شد و بدون نیاز به پیش فرضی درباره آورنده آن سخن با استفاده از محتوای آن، عصمت انبیاءرا ثابت میکنیم.
ممکن است درستی اقامه دلیل عقلی در این مقام به این گونه مورد اعتراض قرار گیرد که نیاز اصلی انسانها به وحی در اموری است که اندیشه آدمی از دستیابی به آنها ناتوان است از این رو عقل نمی تواند دلیلی بر عصمت و مصونیت واسطه های نزول وحی، اقامه نماید زیرا تشخیص صحت و سقم محتوای وحی از توان عقل آدمی بیرون است. در پاسخ می توان گفت هر چند عق آدمی از ارزیابی پیام انبیاءناتوان است اما عقل می تواند از طریق دیگر به صحت و مصونیت آن پی برده و دلیل عقلی و خلل ناپذیر برآن اقامه کند.
دلایل عقلی که می توان اقامه نمود عبارتند از :
معجزه و عصمت
بعثت و عصمت
هدایت تکوینی و عصمت
معجزه و عصمت :
اعطای معجزه به انبیاء عقلاً دلالت میکند بر اینکه در آنچه انبیاءبه خداوند نسبت می دهند دروغ راه ندارد.ز یرا اعطای معجزه به یک فرد، نشانه تأیید و تصدیق او در گفتارش می باشد. حال اگر قرار باشد که انبیاء چیزی را به دروغ به خداوند نسبت دهند، تأیید چنین پیامبری با معجزه در حقیقت تصدیق نمودن شخص دروغگو است و تصدیق نمودن شخص دروغگو قبیح و ناپسند است و چنین کاری از خداوند حکیم صادر نمی شود.
کسانی که به این دلیل استناد کرده اند تنها در صدد بوده اند که کذب و دروغ در مقام ابلاغ وحی را با آن نفی کنند اما علامه طباطبایی (ره) خطا در تلقی وحی و نیز سهو و اشتباه در ابلاغ را هم مشمول آن دانسته اند به گفته علامه، تصدیق نمودن آورنده معجزه همچنان که دلالت بر نفی کذب او دارد نشان می دهد که پیامبر وحی را درست دریافت نموده و در مقام ابلاغ نیز اشتباهی صورت نگرفته است. زیرا همچنان که تصدیق کذب قبیح است تصدیق باطل و خلاف حق نیز ناپسند است یعنی اگر در محتوای وحی تغییری صورت گیرد هر چند از روی خطا و اشتباه و فراموشی، تصدیق نمودن دعوتی که متضمن این انحرافات است، مخالف با حکمت خداوند می باشد.
ممکن است گفته شود که از ناحیه عقل نمی توان دلیلی بر قبح تصدیق خبری که مشتمل بر دروغ باشد ارائه کرد زیرا معمولاً عقلای عالم برای رساندن پیامهای خود از افرادی استفاده می کنند که احتمال خطای آنها و سهل انگاری آنها وجود دارد اما در عین حال این باعث نمی شود که از واسطه قرار دادن چنین افرادی پرهیز کنند. جوابی که می توان داد این است که عقلای عالم در امورمهم حداکثر تلاش خود را به کار گیرند تا بهترین افراد را برای رساندن پیام های خود انتخاب نمایند و اگر در این کار موفقیتی به دست نمی آورند به خاطر ناتوانی و جهل آنهاست اما خداوندی که علیم و حکیم و قادر و قدرتمند است نه نسبت به احوال بندگان جاهل است و نه از حفظ پیام خود ناتوان است و در اهداف خود هم مسامحه وسهل انگاری نمی کند.
کسانی می توانند به این دلیل برای اثبات عصمت انبیاء استناد کنند که حسن و قبح عقلی را پذیرفته باشند و قبول داشته باشند که با قطع نظر از شرع چیزهایی وجود دارد که عقل انسانها مستقلاً زشتی یا زیبایی آنها را درک می کند.به عنوان نمونه عقل این حکم را که تصدیق شخص دروغگو ناپسند است را درک می کند و احتیاجی به بیان خداوند ندارد.
اما کسانی که منکر حسن و قبح عقلی هستند مثل اشاعره و معتقدند هر کاری را که خداوند انجام دهد همان پسندیده و خوب است و دادن معجزه به فردی که چیزی را به دروغ به خدا نسبت می دهد مانعی ندارد. از این رو طبق این مبنا نمی توان با دلیل اعجاز، عصمت انبیاءرا در این مقام اثبات نمود.
هدایت تکوینی و عصمت :
دلیل دیگری که علامه طباطبایی (ره) هم به آن اشاره کرده اند این است که دریافت، حفظ و ابلاغ وحی سه رکن هدایت تکوینی است و خطا در تکوین صورت نمی گیرد.
در هدایت تشریعی فقط راهنمایی و نشان دادن راه صورت می گیرد و اوامر و نواهی الهی که در قرآن و سنت بیان شده است از نمونه های بارز هدایت تشریعی هستند که راه سعادت و چاه شقاوت را به بشر نشان می دهند و فرد با حسن اختیار و سوء اختیار خودش هر کدام را خواست انتخاب می کند و خداوند هم فرموده است انا هدیناه السبیل اما شاکراً و اما کفورا(46) و رکن مهم هدایت تشریعی را اختیارانسان تشکیل می دهد.
هدایت تکوینی را می توان به رساندن به مقصد معنا کرد. در هدایت تکوینی سخن از اختیار وانتخاب آزادانه نیست. انسان و سایر موجودات بی اختیار به سوی مقصدی که او فراهم کرده است در حر کتند تمام موجودات عالم با هدایت تکوینی الهی به سوی کمال خویش رهسپارند. انسان نیز در برخورداری از هدایت تکوینی عمومی از سایر موجودات مستثنی نیست و فقط از یک امتیاز اساسی برخوردار است و آن دارا بودن قوه عقل و تفکر است و چون در زمانهای گذشته بشر نتوانسته است قانونی کامل و فراگیر که سعادت او را تأمین کند ارائه دهد معلوم می شود که هدایت تکوینی انسان بر عهده عقل او گذاشته نشده است و انسان به چیز دیگری نیازمند است که آن وحی است و چون وحی اختصاص به افراد معینی دارد و همه افراد از آن برخوردار نیستند هدایت تکوینی سایر افراد بوسیله عصمت پیامبران تضمین می شود.
علامه طباطبایی در این رابطه می فرماید : و چون پیامبرانی که با وحی و نبوت مجهز بودند در هر زمان که ظاهر شدند بیش از یک فرد یا چند فرد نبودند خدای متعال هدایت بقیه مردم را با مأموریت دعوت و تبلیغ که به پیامبران خودداده تتمیم و تکمیل نمود و از این جاست که پیامبر خدا باید به صفت عصمت متصف باشد زیرا چنانکه گذشت تلقی وحی و حفظ و تبلیغ آن سه رکن هدایت تکوینی می باشند و خطادر تکوین معنا ندارد.
می توانیم مطلب را به صورت دیگر بیان کنیم که اگر راه سعادت به انسان ارائه نشود نقض غرض شده و آفرینش آدمی، لغو و بیهوده خواهد بود از این رو می توان گفت که «اراده تکوینی» خداوند به «هدایت تشریعی» انسان تعلق گرفته است .به اقتضای حکمت خداوند می بایست راه سعادت انسان به او نشان داده شود از این رو انبیاء و پیام آوران راه سعادت، باید وحی و پیام الهی را درست و کامل دریافت کرده به همان صورت به امتهای خود برسانند و شاید مراد علامه طباطبایی نیز همین بوده است آنجا که می فرماید : مدلول وحی که یک سلسله دستوراتی است که اختلافات بشری را طبق اقتضای عصر رفع کرده و سعادت جامعه انسانی را تأمین می نماید، باید به گوش همین جامعه؛ با کفالت دستگاه آفرینش برسد.بدیهی است که در این میانه، خطائی واقع نخواهد شد.
بعثت و عصمت :
انسانها فطرتاً طالب سعادت و کمال خویش هستند و سعی میکنند تا بهترین راههای رسیدن به کمال نهایی را پیدا کنند از طرف دیگر ابزاری که برای درک و شناخت در اختیار انسانها قرار داده شده یعنی حس و عقل، برای رسیدن به سعادت و کمال نهایی کافی نیستند.
دراین میان ضعف و خطا پذیری شناخت حسی آشکر است و شناخت عقلانی نیز به تنهایی کافی نیست زیرا عقل اگرچه بسیاری از اسباب سعادت را می شناسد اما از درک همه آنها عاجز است از این رو طبق حکمت خداوند باید راه دیگری در اختیار انسان قرار گیرد تا غرض خداوند از آفرینش نقض نشود و انسان به سعادت برسد و آن راه وحی و نبوت است تا به همراه آن هدف خلقت محقق شود.
قرآن کریم در مورد هدف بعثت انبیاء می فرماید : رسلاً مبشرین و منذرین لئلا یکون للناس علی الله حجه بعد الرسل و کان الله عزیزا حکیما.(47)
پیامبرانی که بشارت دهنده و انذار دهنده بودند تا برای مردم پس از فرستادن پیامبران در مقابل خدا حجتی نباشد و خدا توانا و حکیم است.
این آیه در واقع ارشاد به همین دلیل عقلی است زیرا اگر خداوند از طریق وحی، راه سعادت و کمال آدمی را به او نشان نمی داد حجت خداوند بر مردم تمام نبودو انسانها می توانستند عذر و بهانه بیاورند که خداوند ابزار کافی برای شناخت راه و وصول به آن را در اختیار آنها قرار نداده است. اما خداوند با ارسال رسل و پیامبران و نازل کردن وحی، حجت را بر انسانها تمام نموده است و جای هیچ عذری را باقی نگذاشته است.
حالا با این دلیل عقلی که ضرورت وحی و نبوت را اثبات می کند می توان ضرورت عصمت ومصونیت وحی الهی را از هر گونه سهو و خطا و عصمت ملائکه پیام آور الهی را ثابت کرد و در غیر این صورت هدف از بعثت انبیاءتأمین نخواهد شد.
امام رضا (ع) در پاسخ کسی که از او پرسید : چرا شناخت پیامبران و امیان به آنان بر مردم لازم است؟ از نارسایی قوای ادراکی انسان برای شناخت مصالح و مفاسد خود به عنوان دلیل مشترک لزوم نبوت و عصمت تمسک نموده اند. حضرت در این روایت فرمودند : چون در آفرینش مردم و قوا و نیروهای آنان ، چیزی که آنها را به مصالح خود برساند وجود نداشت و آفریدگار بالاتر از آن بود که با چشم دیده شود و همه مردم با او ارتباط برقرار کنند چاره ایجز این نبود که فرستاده معصومی بین او و مردم واسطه گردد تا اوامر، نواهی و آداب الهی را با مردم باز گوید و آنها را از چگونگی بدست آوردن مناقع و دور کردن مضرات آگاه نماید(48)
با توجه به سه صفت علم، قدرت و حکمت به خوبی مصونیت وحی الهی از هر گونه تصرف عمدی یا سهوی ثابت می شود. اگرخداوند نداند که از چه راهی و توسط چه کسانی پیام خویش و راه سعادت رابه انسانها برساند از آنجا که خداوند به هر چیز آگاهی دارد «انه بکل شیء علیم»(49) این مسأله با علم بی پایان خداوند سازگار نیست.
و اگرخداوند نتواند راه نجات و پیام سعادت خویش را از دستبرد انحرافات و تصرفات شیطانی و انسانی محفوظ دارد لازمه اش نقص و ضعف در قدرت الهی است و حال آنکه او بر شیطانی و انسانی محفوظ دارد لازمه اش نقص و ضعف در قدرت الهی است و حال آنکه او بر هر چیزی قدرت دارد. انه علی کل شیء قدیر.(50)
این با حکمت خداوند منافات دارد که در عین علم و قدرت بر حفظ و نگهداری از وحی «نخواهد» آن را محفوظ نگه دارد یعنی اراده ی نسبت به مصونیت آن از خطا و اشتباه و دستبردهای شیطانی و غیر آن نداشته باشد. زیرا هدف خداوند از انزال وحی، ارائه راه صواب و حق به انسانها بوده است و اگر نخواهد این پیام را با مصونیت کامل به آنها برساند نقض غرض خواهد بود و نقض غرض هم از خداوند امری محال است. بنابراین هم عصمت فرشته وحی و هم عصمت پیامبر در تلقی و ابلاغ وحی ثابت می شود.
قرآن و عصمت انبیاء در مقام تلقی و ابلاغ
قرآن کریم با بیانات متعددی، عصمت انبیاء را در مقام تلقی و ابلاغ بیان کرده است. حال یا آنکه عصمت آنها را در این مقام صریحاً بیان نموده یا پیرامون هدف از ارسال پیامبران و یا وظیفه مردم در برابر انبیاء مطالبی بیان می کند که جز با عصمت آنها سازگار نیست.
از جمله آیاتی که برای عصمت در مقام تلقی و ابلاغ وحی به آن استدلال شده است آیه ذیل است که خداوند می فرماید : کان الناس امه واحده فبعث اله النبیین مبشرین و منذرین و أنزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه. (51)
مردم امتی یگانه بودند. پس خداوند پیامبران را نوید آور و بیم دهنده بر انگیخت و با آنان کتاب خود را به حق فرو فرستاد تا میان مردم در آنچه با هم اختلاف داشتند داوری کند.
از این آیه به ضمیمه برخی آیات دیگر به خوبی بر می آید که : اولاً هدف از ارسال رسل و انزال کتب، برداشتن و از بین بردن اختلاف در بین مردم و بیان راه صحیح و صواب است.
ثانیاً : خداوند برای رسیدن به هدف و غایت خود، هرگز با مشکلی روبرو نیست زیرا لا یضل ربی و لا ینسی(52) و از طرف دیگر ان الله بالغ امره(53) هیچ چیز نمی تواند مانع و سد راه او در وصول به هدف خود باشند.
ثالثاً : اگر پیامبران در دریافت وحی و رساندن پیام الهی به مردم معصوم نباشند و احتمال خطا و اشتباه درباره آنها داده شود، نه تنها رفع اختاف نشده و از کج اندیشی های عقیدتی و انحرافات عملی جلوگیری نمی شود بلکه خود، عاملی در ایجاد اختلافات فکری و عملی خواهند شد. بنابراین اگر خداوند بخواهد به هدف خویش از بعثت انبیاء برسد و هدف فرستادن پیامبران و کتب آسمانی تحقق پیدا کند باید پیام آوران الهی از هرگونه خطا و لغزشی در مقام تلقی و ابلاغ وحی مصون باشند در غیر این صورت نقض غرض می شنود و بر خداوند حکیم هم نقض غرض محال است.
در آیات دیگری خداوند می فرماید : ما ضل صاحبکم و ما غوی – و ما ینطق عن الهوی – ان هو الا وحی یوحی(54) همراه شما نه سرگشته است و نه گمراه شده است و از سر هوای نفس سخن نمی گوید نیست آن جز وحیی که به او فرستاده می شود.
این آیات به روشنی عصمت پیامبر (ص) را در مقام تلقی و ابلاغ وحی بیان می کند.ز یرا به اعتقاد برخی صاحب نظران منظور از نطق در آیه خصوص گفتار نیست بلکه سیره پیامبر را که کردار، گفتار و حتی سکوت (تقریر) ایشان است، شامل می شود. علامه طباطبایی در المیزان می فرماید «هر چند نطق در آیه شریفه مطلق است و لازمه آن این است که هیچ یک از سخنان حضرت ناشی از «هوی» نباشد، لیکن به قریبنه مقام، منظور سخنان حضرت در زمینه دعوت و تبلیغ و یاهنگام تلاوت آیات قرآنی می باشد چون خطاب آیه به مشرکان است و آنها سخنان پیامبر را در این دو مقام کذب و افترا بر خدا می نامیدند»(55)
حتی اگر کسی در این حد و به این عمومیت دلالت آیه را نپذیرد از پذیرفتن قدر متیقن آیه که عصمت پیامبر در مقام تلقی و ابلاغ وحی است، گریزی ندارد.
قرآن کریم در رابطه با غایت ارسال رسل می فرماید : و ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن الله(56) و ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر آنکه به اذن الهی از او اطاعت کنند.
در این آیه غایت بعثت پیامبران و هدف از انتخاب انسانهای والا برای رسالت، فرمانبرداری مردم از آنها ، بیان شده است و این اطاعت هم مطلق و بدون قید و شرط بیان شده است.
اگر پیامبران در مقام تلقی و ابلاغ وحی، معصوم نباشند و احتمال تصرف در پیام الهی در مورد آنها داده شود لازمه اطاعت کردن بی قید و شرط مردم از آنان این است که اراده خداوند به باطل تعلق گرفته باشد زیرا پیامی که در آن تغییری صورت گرفته و کم یا زیاد شده است باطل خواهد بود و حال آنکه خداوند جز حق اراده ای ندارد و همچنین اگر پیامبری در بیان احکام الهی مرتکب خطا و نسیان شود وچیزی را بیان کند که اراده خداوند به آن تعلق نگرفته است تناقض در اراده الهی پیش می آید یعنی خداوند هم آن فعل رااراده کرده بر اساس آیه شریفه و هم آن فعل را اراده نکرده است بر اساس آنکه خداوند اراده باطل نمی کند.
قرآن کریم در آیاتی دیگر می فرماید : عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احداً – الا من ارتضی من رسول فانه یسلک من بین یدیه و من خلفه رصدا – لیعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم و احاط بما لدیهم و أحصی کل شیء عدداً(57)
دانای نهان است و کسی را بر غیب خود، آگاه نمی کند. جز پیامبری را که از او خشنود باشد که در این صورت برای او از پیش رو و از پشت سرش نگهبانانی برخواهد گماشت تا معلوم بدارد که پیامهای پروردگار خود را رسانیده اند و خدا به آنچه نزد ایشان است احاطه دارد و هر چیزی را به عدد شماره کرده است.
با تدبر و دقت در مضمون آیات یاد شده به خوبی روشن می شود که پیام الهی از سرچشمه غیب تا ابلاغ نهایی آن به مردم تحت حفاظت مأموران وملائکه الهی است. ملائکه همان گونه که آن را از خداوند دریافت کرده اند بدون هیچ گونه تصرفی در آن بر قلب پیامبر (ص) نازل می کنند و این مراقبت ونگهبانی ادامه دارد تا زمانی که پیامبر (ص) پیام خداوند را به مردم ابلاغ کند.
معلوم است که وقوع هر گونه نقصان و یا زیادی در پیام الهی از روی عمد یا سهو به معنای عدم ابلاغ آن خواهد بود زیرا ابلاغ در صورتی محقق خواد شد که همان دستور بدون هیچ دخل و تصرفی به مردم برسد.
آنچه از ظاهر آیات شریفه فهمیده می شود عصمت در مقام تبلیغ است اما لازمه تبلیغ صحیح و ابلاغ پیام خداوند به مردم این است که در مقامتلقی هم صحیح دریافت شده باشد زیرا اگر تلقی صحیح نباشد ابلاغ هم بدون خطا صورت نمی گیرد.
شبهات عصمت در مقام تلقی و ابلاغ وحی :
1- یکی از داستانهایی که با عصمت پیامبر اکرم (ص) در مقام تلقی و ابلاغ وحی منافات دارد افسانه غرانیق است و آیه ای است که به این داستان مربوط می شود.
خداوند در آیه ای از قرآن می فرماید : و ما ارسلنا من قبلک من رسول ولا نبی الا اذا تمنی القی الشیطان فی أمنیته فینسخ الله ما یلقی الشیطان ثم یحکم الله آیاته و الله علیم حکیم(58)
و بیش از تو هیچ رسول و پیامبری را نفرستادیم جز این که هر گاه آرزو می کرد، شیطان القائاتی در آن می انداخت اما خدا آنچه را شیطان القا میکرد محو می گردانید سپس آیات خود را استوار می ساخت و خدا دانای حکیم است.
منکران عصمت داستان سرا پا کذب غرانیق را به نفع بت پرستان، این گونه بیان کرده اند که پیامبر (ص) چون دید قریش از او روی گرداندند این امر بر او گران آمد و در دل آرزو می کرد که ای کاش از جانب خداوند، چیزی نازل می شد که سبب نزدیکی او با مردم می شد؛ زیرا او علاقه زیادی داشت که مردم ایمان بیاورند.
در پی این امر، روزی در یکی از محافل پر جمعیت قریش نشسته بود که آیات سوره نجم نازل شد.پیامبر شروع کرد به خواندن والنجم اذا هوی … افرایتم اللات و العزی و مناه الثالثه الأخری(59) که در این هنگام شیطان این کلمه ها را بر زبان او جاری کرد : تلک الفرانیق العلی، منها الشفاعه لترتجی. آنها پرندگان زیبای بلند مقامی هستند و از آنها امید شفاعت می رود. مشرکات با شنیدن این دو جمله غرق شادی شدند و گفتند محمد تا کنون نام خدایانم ا را هرگز به نیکی نبرده بود، در همین حال رسول خدا سجده کرد و آنها نیز به پیروی از پیامبر در پایان سوره سجده کردند جز ولید بن مغیره و سعید بن عاص که بر اثر کهوت نتوانستند سجده کنند. لذا مشتی از خاک برداشته به پیشانی رساندند و بر آن سجده کردند. مشرکان قریش همگی خوشحال شدند و متفرق گشتند ولی چیز نگذشت که جبرئیل نازل شد و گفت که این دو جمله را من برای تو نیاورده بودم ! این از القائات شیطان بود!! آن گاه آیه نازل شد که « و ما أرسلنا من قبلک من رسول »(60) یعنی تنها تو نیستی که مورد آسیب شیطان واقع شدی، بلکه هیچ پیامبری قبل از تو نبود مگر آن که به چنین رخداد تلقی مبتلا شد(61) امنیه در لغت به معنای آرزو است و تمنی به معنای آرزو کردن.
ولی در اینجا به معنی یک طرح مثبت و سازنده برای پیشبرد اهداف انبیاء است. هیچ پیامبری مبعوث نشد مگر اینکه یک آرزوی قلبی داشت و آن این بودکه دین خداوند بر تمام جهان حکمفرما شود و دستورات الهی اجرا شود اما شیطان با انواع حیله ها و نیرنگ ها مردم را فریب داده و افراد می دعوت پیامبران را قبول می کردند.
هنگامی که پیامبران آرزو و طرح مثبتی داشتند شیطان به آن حمله ورمی شد اما قبل از آنکه تأثیری در اراده و عمل انبیاء بگذارد خداود القائات شیطانی را از بین می برد و آیات خود را تحکیم می نمود.
«فاء» در فینسخ الله اشاره به ترتیب بدون فاصله است یعنی خداوند بلافاصله القائات شیطان را از بین می برد. در آیات دیگر قرآن، خداوند با صراحت می گوید : و لو أن ثبتناک لقد کدت ترکن الیهم شیئاً قلیلاً. (62)
اگر ما تو را ثابت قدم نمی ساختیم (و در پناه مقام عصمت مصون از انحراف نبودی) نزدیک بود کمی به آنها تمایل پیدا کنی.
کفار و مشرکان سعی داشتند با وسوسه های خود پیامبر (ص) را از وحی الهی منحرف کنند اما خداوند هرگز به آنها اجازه نداد که با وسوسه های خود، چنین موفقیتی رابه دست آورند. و ان کادوا لیفتنونک عن الذی اوحینا الیک لتفتری علینا غیره و اذا لا تخذوک خلیلاً.(63)
ولو لا فصل الله علیک و رحمته لهمت طائفه منهم أن یضلوک و ما یضلون الا أنفسهم و ما یضرونک من شیء.(64)
اگر فضل و رحمت الهی بر تو نبود گروهی از آنان تصمیم داشتند تو را گمراه سازند اما آنها جز خودشان را گمراه نمی سازند، و هیچگونه زیانی به تو نمی رسانند.
اینها نشان می دهد که خداوندبا تأییدات و امدادهای خویش هرگز اجازه نمی دهد وسوسه های شیاطین جن و انس در پیامبر اسلام (ص) نفوذ کند و او را از هر گونه انحراف مصون نگه داشته است.
اینها در صورتی است که «امنیه» را به معنی آرزو یا طرح و نقشه بدانیم. ولی اگر امنیه را به معنای تلاوت بگیریم همان طور که صاحبان شبهه گفته اند و بسیاری از مفسران نیز این معنارا احتمال داده اند از جمله فخر رازی در تفسیر خود گفتهاست «تمنی» در لغت به دو معنی آمده است :
اولاً آرزوی قلبی است
ثانیاً تلاوت و قرائت است.(65)
در این صورتکه معنای «تمنی» تلاوت و قرائت باشد مفهوم آیه چنین می شود که وقتی پیامبران الهی در برابر کفار و مشرکان، آیات الهی را می خواندند شیاطین حرفهای خود را در لابلای سخنان پیامبران وارد می کردند برای اینکه مردم را فریب دهند.
همان طور که در مورد پیامبر اسلام (ص) نیز چنین اری را انجام می دادد همان طور که در قرآن می خوانیم: و قال الذین کفروا لا تسمعوا لهذا القرآن و الغوا فیه لعلکم تغلبون(66)
کافران گفتند گوش به این قرآن ندهید و به هنگام تلاوت قرآن سخنان بیهوده بگویید تا پیروز شوید خلاصه آنکه در آیه مورد بحث چیزی که مخالف عصمت پیامبر اکرم (ص) در مقام تلقی و ابلاغ وحی باشد وجود ندارد بلکه آیه عصمت پیامبر اکرم (ص) را تأیید می کند زیرا خداوند انبیاء خود را به هنگام دریافت وحی یا تصمیمات دیگر از القائات شیطانی حفظ می کند.
اما روایات مربوط به افسانه غرانیق :
از مواردی که فخر رازی برای جعلی و ساختگی بودن این حدیث می آورد این است که در صحیح بخاری از پیغمبر اکرم (ص) نقل شده که حضرت موقعی که سوره نجم را تلاوت نمود مسلمانان و مشرکان و جن و انس سجده کردند و در آن سخنی از حدیث غرانیق نیست، همچنین این حدیث از طرق متعددی نقل شده است و اثری در آن از حدیث غرانیق نیامده است. (67)
عموم بزرگان مفسران شیعه نیز این روایت را از خرافات و جعل شده ها شمرده و به دشمنان اسام نسبت داده اند.
برای توضیح و روشن شدن مطلب نکاتی را بیان می کنیم :
اولاً مبارزه طولانی مدت و صلح ناپذیر پیغمبر اسلام (ص) بابت و بت پرستی از آغاز رسالت تا پایان عمر بر کسی از دوست و دشمن مخفی نیست و مهمترین مطلبی که حضرت در مقابل آن کوتاه نمی آمد مبارزه با بت و بت پرستی بود با این حال چطور ممکن است ه حضرت بت های مشرکان را با چنین الفاظی ستایش کند و آنها را به نیکی یاد کند. قرآن می گوید تنها گناهی که هرگز بخشیده نخواهد شد شرک و بت پرستی است و این خود قرینه روشنی است بر ساختگی بودن حدیث غرانیق که در آن از بت ها و بت پرستی ستایش و تعریف شده است.
ثانیاً کسانی که افسانه غرانیق را ساخته اند به این نکته توجه و دقت نکرده اندکه بررسی ساده آیات سوره نجم این افسانه را باطل می کند و نشان می دهد که بین جمله «تلک الغرانیق العلی و أن شفاعتهن لترتجی» و آیات قبل و بعد از آن هیچ گونه هماهنگی و به هم پیوستگی وجود ندارد و در آیات آغازین سوره نجم آمده است «و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی»(68) یعنی پیامبر (ص) از روی هوای نفس سخن نمی گوید و هر چه می گوید وحی الهی است.
و بیان می ند که پیامبر از راه حق منحرف نمی شود و مقصد خود را گم نمی کند. ما ضل صاحبکم و ما غوی.(69)
چه گمراهی از این آشکارتر که در میان آیات توحیدی سخن از شرک و ستایش بت ها به میان آید و چه سخنی از روی هوی و هوس از این بدتر که به کلام خداوند سخن شیطانی تلک الغرانیق العلی افزوده شود.
در آیات بعدی خداوند می فرماید : ان هی الاً اسماء سمیتموها انتم و آبائکم ما انزل الله بها من سلطان إن یتبعون الا الظن و ما تهوی الأنفس.(70)
در این آیه بتها و بت پرستان را سرزنش می کند و می گوید که این بتها یعنی لات و عزی و مناه فقط نامهایی است که شما مشرکین و پدرانتان بر آنها گذاشته اید و هرگز خداوند دلیل و حجتی بر آنها نازل نکرده و پیروان این بت ها از گمان های بی اساس و هوای نفس خود پیروی می کنند.
کدام عقل سلیم باور می کند که پیامبر (ص)در مقام تلقی و ابلاغ وحی در جملات قبل، بت ها را ستایش کند و درجمله بعد شدیداً بت ها را سرزنش کند این تناقض گویی را چگونه می توان توجیه کرد؟
در اینجا باید اعتراف کرد که پیوستگی آیات قرآنی با یکدیگر آن قدر محکم است که جملاتی که از سوی دشمنان بر آن افزوده شود را به خوبی نشان می دهد و اعلام می کند که این جمله ای است زائد و بی فایده که حدیث غرانیق هم به این سرنوشت در لابلای سوره نجم دچار شده است.
ثالثاً سوره نجم و داستان غرانیق مربوط به سال پنجم بعثت می باشد در حالی که آیه تمنی که این داستان به عنوان شأن نزول آن مطرح می شود در سوره حج واقع شده که به اعتراف بسیاری از مفسران از سوره های مدنی است و در مدینه نازل شده است.
رابعاً : آیه تمنی که شأن نزول آن را در داستان غرانیق بیان کرده اند، هیچ گونه ارتباطی با این داستان ندارد. بلکه مقصود آیه این است که هیچ پیامبری مبعوث نشد مگر اینکه آرزوی او اجرا شدن احکام الهی در روی زمین بود. اما شیطان با انواع حیله ها مردم را فریب داده و آنها را از راه راست و پیروی انبیاء به بیراهه می کشاند به همین علت افراد کمی از انبیاء پیروی می کردند و با توجه به این مسأله، خداوند نبی و پیامبر خودش (ص) را دلداری و آرامش میدهد که تنها، تو نیستی که مورد سرزنش و انکار قوم خود قرار گرفته ای بلکه پیامبران قبل از تو هم با این مشکل روبرو بوده اند.
2- یکی دیگر از آیاتی که منکران عصمت پیامبر اکرم (ص) در مقام ابلاغ وحی به آن تمسک کرده اند آیه زیر است : یا ایها النبی لم تحرم ما احل الله لک تبتغی مرضات ازواجک والله غفور رحیم. (71)
ای پیامبر چرا برای خشنودی همسرانت، آنچه را خدا برای تو حلال گردانیده، حرام می کنی؟ و خدا آمرزنده مهربان است.
با توجه به این آیه نمی توان گفت که پیامبر در مقام تبلیغ، معصوم از هر گونه اشتباه و خطایی بوده است زیرا خداوند خبر از دخالت پیامبر (ص) در احکام الهی می دهد به این صورت که حضرت برخی ازا حکامی را که خداوند حلال نموده است، حرام می کند آن هم از روی عمد نه از روی سه و اشتباه.
برای دفع این شبهه باید شأن نزول آیه را بیان کرده و بعد از آن ارتباط آن را با عصمت بیان کنیم. در اینجا برای اختصار در شأن نزولی را که عمدتاً ذکر کرده اند می آوریم.
الف) پیامبر اکرم (ص) بعضی مواقع نزد یکی از همسرانش به نام زینب(72) دختر جحش می رفت. وی از فرط علاقه به پیامبر و اینکه پیامبر زمانب یشتری را پیش او بماند حضرت را لحظاتی در خانه نگه می داشت و از عسلی که تهیه کرده بود برای حضرت می آورد تا پیامبر (ص) میلی نماید. این جریان بر دو تن از همسران دیگر پیامبر به نام عایشه و حفصه ناراحت کننده بود. از این رو نقشه ای کشیدند تا پیامبر را از این کار منع کنند. لذا با فشار و تهدید، همه همسران پیامبر (ص) را راضی نمودند تا هر وقت پیامبر (ص) نزد آنان آمد، بینی خود را گرفته و این طور نشان دهند که بوی دهان پیامبر (ص) آزارشان می دهد تا با سوء استفاده از اهمیتی که پیامبر (ص) به معطر و خوشبو نمودن خویش می دادند، از رفت و آمد ایشان به اتاق زینب بکاهند.
از آن موقع به بعد هر زمان پیامبر (ص) به نزد هر کدام از همسرانش می رفت با ین سوال روبرو شد که چرا «مغافیر» خورده اند. مغافیر صمغی بود که از یکی ازدرختان حجاز به نام «عرقط» تراوش می کرد و بوی نامناسبی داشت.
پیامبر علت این بوی نامناسب را از عسلی دانستند که نزد زینب میل نموده بودند. با این احتمال که زنبورهایی که عسل مورد نظر از آنها به دست آمده و تهیه شده است از گیاهان بدبویی همچون مغافیر تغذیه کرده اند. به همین علت، میل کردن عسل نزد زینب را بر خویش حرام کردند. (73)
ب) پیامبر اکرم (ص) کنیزی داشتندبه نام «ماریه قبطیه» که گاه نزد او می رفت، ولی عایشه و حفصه از روی حسادت، این رفت و آمد را نمی پسندیدندو هنگامی که پیامبر (ص) را با ماریه می دیدند، ناراحت می شدند. یک روز که نوبت عایشه بود پیامبر (ص) در خانه حفصه با ماریه قبطیه خلوت کردند. حفصه از این جریان آگاه شد و پیامبر به او فرمود که این جریان را از عایشه مخفی نگه دارد و حضرت برای آرامش او سوگند یاد نمود که نزد ماریه نرود و نزدیکی با او را بر خویش حرام نمود. (74)
این دو جریان را مفسران و مورخان اهل سنت و شیعه در ذیل آیه مورد بحث با عبارات گوناگون آورده اند.
شأن نزول آیه شریفه هر چه باشد. قراین در آیات مورد نظر دلالت می کنند که منظور از تحریم حلال توسط پیامبر (ص) ، دخالت در امر تشریع نبوده است.
تحریم که خداوند آن حلال نموده است به دو صورت ممکن است :
نخست : چیزی در عین این که حکم و قانون الهی در مورد عملی خاص، حلیّت واباحه است اما شخصی به حرمت آن اعتقادداشته باشد و حکم خداوند را در آن زمینه نپذیرد و بر خلاف حکم خداوند رأی بدهد که این کار جایز نیست و باعث می شود که فردحکم و قانون خداوند را ن پذیرد و کافر گردد.
ثانیاً : شخصی ، عملی را که حلال و مباح است با سبب شرعی مثل قسم خوردن بر خود حرام کند و برای همیشه یا در شرایط خاصی، از آن عمل دوری کند بدون اینکه به حرمت واقعی آن اعتقاد داشته باشد و چنین عملی هرگز دخالت در شریعت و قانون خداوند به حساب نمی آید.
پیامبر اکرم (ص) بر ا ساس آنچه از شأن نزول آیه فهمیده می شود یک امر مباحی را مثل خوردن عسل یا نزدیکی با همسر خودرا با قسم بر خود حرام نمود و این عمل نه تنها حرام نیست بلکه ترک اولی نیز به حساب نمی آید.
اما اینکه چرا خداوند پیامبرش (ص) را مورد عتاب قرار داده است که : چرا کاری را که خداوند حلال نموده است، حرام می نمایی ؟
این سخن خداوند به عنوان عتاب و سرزنش نیست، بلکه نوعی دلسوزی و شفقت است و خداوند می فرماید : پیامبر ! تو چقدر دلسوز و مهربانی و چه اندازه بر همسرانت شفقت و دلسوزی می ورزی و سعی می کنی رضایت خاطر آنها را هر چند با تحمل سختی و مشقت بر خود فراهم سازی. (75)
در حقیقت آیه مدح پیامبر است و مذمت و سرزنش افرادی که این مشکلات را برای پیامبر فراهم می کنند.
در آیات بعد خداوند برای رعایت حال پیامبر به او فرمان می دهد که قسم خویش را بشکند تا نیاز نباشد برای آسایش همسرانش خود را در سختی قرار دهد. از روایات استفاده می شود که پیامبر (ص) بعد از نزول آیه : «قد فرض الله لکم تحله ایمانکم»(76) برده ای را به عنوان کفاره قسم آزاد نمود و آنچه را بوسیله قسم بر خود حرام کرده بود، حلال نمود.(77)
منبع : راسخون
پی نوشت ها :
43 . تحریم / 6.
44 . فصلت / 42 .
45 . اسراء / 9 .
46 . انسان / 3.
47 . نساء / 165 .
48 . بحار الانوار ج 11 ص 40 .
49 . شوری / 12 .
50 . فصلت / 39 .
51 . بقره / 213.
52 . طه / 52 .
53 . طلاق / 3.
54 . نجم / 2-3-4 .
55 . المیزان ج 19 ص 27 .
56 . نساء / 64.
57 . جن / 26- 27 – 28.
58 . حج / 52 .
59 . نجم / 1-20 .
60 . حج / 52 .
61 . تفسیر کبیر / ج 23 ص 237 .
62 . اسراء / 74 .
63 . همان / 73 .
64 . نساء / 113 .
65 . تفسیر کبیر ج 8 ص 238 .
66 . فصلت / 26 .
67 . تفسیر کبیر ج 8 ص 237 .
68 . نجم / 4-3 .
69 . همان / 2 .
70 . همان / 23 .
71 . تحریم / 1.
72 . در بعضی نقل ها به جای »زینب» نام «سوده» آمده است.روح المعانی ج 28 ص 472.
73 . تفسیر کبیر ج 10 ، ص 568 تفسیر نمونه ج 24 صص 285 – 284 مجمع البیان ج 10-9 ص 471 روح المعانی ج 28 ص 472..
74 . روح المعانی ج 28 ص 473 .
75 . تفسیر نمونه ج 24 ص 286 – تفسیر کبیر ج 10 ص 569 روح المعانی ج 28 ص 473.
76 . تحریم / 2 .
77 . تفسیر نمونه ج 24 ص 288.
ادامه دارد…