« و حدثنی الشیخ ابو محمد الحسن بن محمد بن محمد بن نصر یرفعه الى محمد بن ابان بن لاحق النخعی: انه سمع مولانا الحسن الزکی الاخیر یقول الزکی: سمعت ابی یحدث عن جده علی بن موسى (ع) انه قال: اعتل صعصعه بن صوحان العبدی، فعاده مولانا امیر المؤمنین (ع) فی جماعه من اصحابه، فلما استقر بهم المجلس فرح صعصعه فقال امیر المؤمنین (ع) لا تفتخرن على اخوانک بعیادتی ایاک، ثم نظر الى فهر فی وسط داره، فقال لاحد اصحابه: ناولنیه فاخذه منه و اداره فی کفه و اذا به سفرجله رطبه، فدفعها الى احد اصحابه، و قال: قطعها قطعا و ادفع الى کل واحد منا قطعه و الى صعصعه قطعه والی قطعه، ففعل ذلک فادار مولانا القطعه من السفرجله فی کفه فاذا بها تفاحه، فدفعها الى ذلک الرجل و قال له: قطعها و ادفع الى کل واحد قطعه و الى صعصعه قطعه و الی قطعه، ففعل الرجل فاداره مولانا القطعه من التفاحه فی کفه فاذا هی حجر فهر، فرمى به الى صحن الدار، فأکل صعصعه القطعتین و استوى جالسا و قال: شفیتنی و ازدت فی ایمانی و ایمان اصحابک صلوات الله علیک. »[4]
حضرت امام حسن عسگری علیه السلام نقل میکنند از پدرم شنیدم و پدرم از پدرشان شنیدند تا اینکه سلسله سند را به زمان امیرالمؤمنین (ع) میرسانند در زمان امیرالمؤمنین (ع) فردی بود به نام صعصعه ابن صوحان ( صعصعه سخرانی بوده که امیرالمؤمنین (ع) سخنرانیهای او را بسیار دوست میداشتند) روزی صعصعه مریض شد امیرالمؤمنین (ع) با دستهای از اصحابشان به عیادت او رفتند و صعصه بسیار خوشحال شد که مریض شده تا امیرالمؤمنین (ع) به دیدن او بیاید.
حضرت فرمودند: « لا تفتخرن على إخوانک بعیادتی إیاک » نکند به بقیه دوستانت فخرفروشی کنی که من آن کسی هستم که امیرالمؤمنین (ع) به دیدن من آمدهاند، حضرت نگاه کردند یک سنگی مثل هاون گوشه اتاق صعصعه بود (فهر هاون سنگی است که با آن ادویه میکوبند) حضرت به یکی از اصحابشان فرمودند: آن هاون سنگی را نزد من بیاور، حضرت آن را در دست گرفتند سنگ تبدیل به میوه بِه شد و حضرت آن بِه تازه را به دست یکی از اصحاب خود دادند و فرمودند: قطعه قطعه کن تا همه یک قطعه بخورند و فرمودند: به صعصعه هم یک قطعه بده ( این امر از آن رو بود که صعصعه گمان نکند تافته جدا بافته است.) و حضرت فرمودند: به خودِ من هم یک قطعه بده. آن فرد اینکار را کرد حضرت آن یک قطعه بِه را تبدیل به یک سیب کامل کردند و به آن مرد دادند و فرمودند: این را قطعه قطعه کن و به همه یک قطعه بده ، به صعصعه و من هم یک قطعه بده و آن فرد آن کار را کرد بعد که یک قطعه سیب در دست امیرالمؤمنین (ع) قرار گرفت حضرت آن را دوباره به شکل سنگ درآورد و فرمودند: سرجای خودش بگذار. صعصعه با خوردن این یک قطعه بِه و سیب شفا یافت و گفت: مرا شفا دادی و با این کار ایمان من و ایمان اصحابت را افزون نمودی و بعد شروع به مدح و ثنای امیرالمؤمنین (ع) کرد.
بیان این روایت از لسان امام حسن عسکری (ع) از آن رو بود که بیاموزیم گاهی اوقات پرورشها باید آناً انجام شود، همین که حضرت به صعصعه فرمودند: نکند عیادت من سبب فخرفروشی تو شود حضرت حقیقتاً با بیان خود صعصعه را از فخرفروشی در امان داشتند. نکته دیگر اینکه در جمع نباید یکی را از دیگران جدا و ممتاز دانست به همین دلیل حضرت بِه و سیب را یکسان میان اصحابشان و خودشان تقسیم کردند.
امّا اگر از سوی دیگر به این روایت بنگریم خواهیم گفت: چنانچه در جمعی باشیم که کسی از آن جمع مورد توجه یکی از اولیاء خدا قرار گیرد به تبع او به دیگران نیز توجه خاص میشود.
در این روایت حضرت ظاهراً به عیادت صعصعه رفته بودند امّا بقیه اصحاب از دست حضرت بِه و سیب دریافت کردند و ایمانشان افزون شد باید قدر مجالسی که در آن مجالس به یکی عنایت خاص میشود بدانیم زیرا اصالتاً به یک نفر عنایت میشود امّا بالتبع به دیگران نیز عنایت میشود. در آیه 83 سوره مبارکه شعراء آمده آست: « رَبِّ هَبْ لی حُکْماً وَ أَلْحِقْنی بِالصَّالِحینَ » « پروردگارا، به من دانش عطا کن و مرا به صالحان ملحق فرماى، »
خدایا ! حضور در قوم صالح را به من هدیه کن مفسرین میگویند: حضور در جمع صالحین حضور در میان تمام خیرات و خوبیهاست و آنچه به صالحین عطا میشود به تبع آنان به دیگرانی که در آن جمع حضور دارند داده میشود.