نویسنده: محمد هادی معرفت
اشاره
آیت الله معرفت معتقد است قرآن هم مانند هر صاحب اصطلاحی زبان ویژه خود را دارد که باید آن را شناخت و برای روشن شدن زبان خاص قرآن در مورد واژه های قرآنی، پنج نمونه را به بحث می گذارد.
1. اذن: تداوم افاضه از جانب خدا است. یعنی خدا خاصیت تأثیری هر نیروی عاملی را در همان حالت به آن می بخشد.
2. قلب: شخصیت باطنی (حقیقی) انسان است.
3. مشیت: اراده حادث ناشی از مقام حکمت خدا است؛ نه مطلق اراده الاهی.
4. ارض: در سه معنا ( کره خاکی، پهنای زمین، آبادی ) به کار رفته است.
5. سماء: در دو معنا ( بالا، اجرام سماوی ) به کار رفته است.
زبان خاص قرآن (1)
مقدمه
قرآن همانند هر صاحب اصطلاحی، زبان ویژه ی خود را دارد، واژه ها و تعبیرات را در مفاهیمی استعمال می کند که خود اراده کرده است، بی آنکه در لغت یا دیگر عرف ها دلیلی بر آن استعمال یافت شود؛ زیرا این گونه استعمال ها، اصطلاح ویژه ی قرآن است که جز از خود قرآن دانسته نمی شود. امیرمؤمنان (علیه السلام) به این دلیل می فرمایند:
کتاب الله… ینطق بعضه علی بعض و یشهد بعضه علی بعض؛
برخی آیات قرآن به وسیله آیات دیگر گویا می گردد و آیات آن گواه یکدیگرند. (2)
همچنین در قرآن تعبیراتی وجود دارد که برای فهم دقیق معانی آن ها به ژرف اندیشی و کنکاش عمیق نیاز است و راه دیگری جز اندیشیدن در خود قرآن و مقارنه ی آیات با یکدیگر وجود ندارد. به همین دلیل استاد علامه طباطبایی (قدس سره) بر آنند که دلالت بر مفاهیم قرآن، تنها از خود قرآن میسر است و هرگز نمی توان از بیرون قرآن به درون آن پی برد؛ زیرا قرآن که تبیان لکل شی است، امکان ندارد تبیین گر خود نباشد، بلکه برخی از آیات، آیات دیگر را تفسیر می کنند و این مسئله در تفسیر، اصل و مبنایی معتبر و قابل اعتماد به شمار می رود. علامه نیز شیوه ی تفسیرش را در المیزان بر همین پایه بنا نهاده است. (3)
بررسی برخی اصطلاحات
اینک به بررسی برخی از اصطلاحات ویژه قرآن که گویای زبان ویژه قرآن است، می پردازیم:
1. « إذن »
این واژه در قرآن به معنای « امکان تداوم تأثیر بر طبق مشیت الاهی و اراده ی خاص وی » به کار رفته است. یعنی « تداوم و استمرار افاضه از جانب خداوند » به گونه ای که تأثیر در عالمِ تکوین بر إذن خداوند متوقف است. یعنی خداوند خاصیت تأثیر هر نیروی عاملی را در همان حالت به آن می بخشد؛ به این معنا که حالت تأثیری را استمرار می بخشد و افاضه ی خود را در آن زمان قطع نمی کند، وگرنه هیچ نیروی عاملی نمی تواند اندک تأثیری بگذارد:
وَمَا تَشَاؤُونَ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ (4)
این اراده، اراده ی حادثه است که امکان تأثیر و تأثر در عالم طبیعت را برای اشیاء فراهم می سازد و بدون آن، هیچ عامل طبیعی نمی تواند در جهان هستی تأثیر بگذارد. مقصود از تداوم افاضه در عالم تکوین همین معنا است. خدا می فرماید:
وَمَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ (5)
اگر اذن خداوند یعنی افاضه ی امکان تأثیر از جانب خدا نباشد، امکان ندارد سحر آنان تأثیری بگذارد، چون عوامل تأثیر در عالم هستی متأثر از تأثیر ذات حق تعالی است؛ زیرا لامؤثر فی الوجود الا الله و جمله ی ممکنات در ذات خود نیازمندند. همان گونه که ممکنات ذاتاً محتاج افاضه اند، اثر آن ها در عالم طبیعت – که از ممکنات است – نیز محتاج افاضه است.
وَالْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ (6)
یعنی گیاه با افاضه ی امکان تأثیر حاصل از جانب پروردگار می روید و به اصطلاح قرآن، این همان معنای « اذن » در تکوین است که از آیه ی مبارکه ی وَمَا تَشَاؤُونَ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ (7) استفاده می شود.
همچنین روش قرآن بر آن است که همه ی افعال را در عالم وجود به خدا نسبت دهد. خواه فاعل آن کار، فاعل ارادی چون انسان و حیوان باشد، یا فاعل غیر ارادی چون خورشید و ماه؛ این بدان جهت است که تنها مؤثر در تحقق افعال هرچه باشد – اعم از اختیاری و غیر اختیاری – خدا است. او است که به عوامل مؤثر، توان اثرگذاری و توان تداوم آن را ارزانی داشته است. خداوند می فرماید:
وَنُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَأَبْصَارَهُمْ کَمَا لَمْ یُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّهٍ (8)
یعنی کشش ها، میل ها و دیدگان آنان دگرگون شد و همان ها بودند که موجب این دگرگونی شدند. و نیز می فرماید:
خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَهٌ؛ (9)
زیرا:
وَقَالُوا قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللّهُ بِکُفْرِهِمْ فَقَلِیلاً مَا یُؤْمِنُونَ. (10)
در جای دیگر می فرماید:
وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْیَمِینِ وَذَاتَ الشِّمَالِ. (11)
یعنی بدن های آنان به پهلوی راست و به پهلوی چپ می گردد و این پهلو به پهلو شدن به اذن خدا است؛ لذا انجام فعل به خدا نسبت داده شده است.
2. « قلب »
واژه ی قلب در قرآن کریم به معنای شخصیت باطنی (حقیقی) انسان است که در پسِ این شخصیت ظاهری اش نهفته است. شخصیت باطنی و حقیقی که، جایگاه ادراکات ارزشمند و احساسات بزرگ و بلند مرتبه ی متناسب با شخصیت والای انسان است:
إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرَى لِمَن کَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِیدٌ. (12)
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ. (13)
مقصود از قلب در این آیه شخصیت والای انسان است که هرگاه از عمل کردن به قوانین شریعت سرباز زند، به حیوانی مبدل می شود که نشانه ای از انسانیت در او یافت نشود. همان گونه که در آیه ی دیگر آمده است:
وَلاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ. (14)
3. « مشیت »
واژه ی « مشیئت » در قرآن اصطلاحی خاص و مقصود از آن اراده ی حادث ناشی از مقام حکمت حق تعالی است؛ نه مطلق اراده. خداوند می فرماید:
قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِیَدِکَ الخَیْرُ إِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ. (15)
مقصود، « مشیت وفق حکمت » است. فرمانروایی را به هر کس که حکمتش اقتضا کند، می بخشد و از هر کس که حکمت اقتضا کند می ستاند.
همچنین معنای نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَن نَشَاءُ (16) این است که به مقتضای حکمت، هرکس را بخواهیم رفعت می بخشیم؛ به عبارت دیگر کسی را که در ذات خود شرایط را فراهم آورده است، بالا می بریم. بنابراین اقتضا و زمینه ی رشد در خود فرد فراهم شده و محل شایسته ای برای این عنایت ربانی گردیده است، نه اینکه بی دلیلی برتر یا بدون مرجّح، ترجیح یابد، چون معنای حکمت، قرار دادن هر چیز در جای مناسب آن است. دلیل این مدعا، دنباله ی خود آیه است که می فرماید:
إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیمٌ
حکیم تنها چیزی را می خواهد که مطابق حکمت باشد؛ نه آنکه هر چیزی را بخواهد. این گونه تعبیرات در قرآن بسیار است و اینها اصطلاحات ویژه ی خود قرآن است که جز از ناحیه ی خود قرآن قابل شناخت نیست.
4. « أرض »
در قرآن کریم، واژه ارض با اختلاف وضع آن (ارض، ارضی، ارضکم، ارضنا، ارضهم)، چهارصد و شصت و یک بار آمده است. البته در این موارد، به یک معنی نیست، بلکه – بر حسب تتبع – سه معنی برای آن به دست آمده است.
الف. کره ی خاکی (در مقابل آسمان)
ارض به این معنا هشتاد بار در قرآن آمده است، مانند:
إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ أَن تَزُولَا. (17)
قُلْ ءَإِنَّکُمْ لَتَکْفُرُونَ بِالَّذِی خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ… (18).
وَمِنْ آیَاتِهِ أَن تَقُومَ السَّماءُ وَالْأَرْضُ بِأَمْرِهِ. (19)
ب. پهنای زمین ( وجه البسیطه )
بیش از دویست و شصت بار در این معنا به کار رفته است، مانند:
قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِکُمْ سُنَنٌ فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَهُ الْمُکَذِّبِینَ. (20)
وَإِذَا ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ أَن تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاَهِ إِنْ خِفْتُمْ أَن یَفْتِنَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا.. (21)
وَقَطَّعْنَاهُمْ فِی الْأَرْضِ أُمَماً مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ وَمِنْهُمْ دُونَ ذلِکَ. (22)
مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَکُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى یُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ. (23)
أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنظُرُوا… (24)
فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَهُ الْمُکَذِّبِینَ. (25)
در این آیات، مقصود، کره زمین نیست. زیرا مراد، نفی سیر در آسمان نمی باشد؛ بلکه مقصود، همان سیر در پهنای زمین است.
ج. آبادی ( الارض المعموره )
بیش از صد و ده بار به این معنی آمده است، مانند:
وَإِن کَادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ الْأَرْضِ لِیُخْرِجُوکَ مِنْهَا… (26)
استفزاز:
به معنای ایجاد مزاحمت برای بیرون راندن است، لذا معنای آیه چنین است:
اینان، درصدد بودند که با ایجاد مزاحمت های پی در پی تو را از شهر و دیارت بیرون رانند.
بنابراین، « ارض » در این آیه، به معنی شهر و دیار (مقصود مکه ی مکرمه) است و به منظور کره خاکی یا پهنای تمامی زمین نیست.
وَأَوْرَثَکُمْ أَرْضَهُمْ وَدِیَارَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ وَأَرْضاً لَّمْ تَطَؤُوها. (27)
مقصود این است که آبادی ها و شهرهای آنان و نیز اموال، احشام و اغنام آنان به دست شما افتاد. مراد: شهر و دیار بنی النضیر است که به دست مسلمان افتاد. (28)
أَوَلَمْ یَرَوْا أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا وَاللَّهُ یَحْکُمُ لاَ مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ وَهُوَ سَرِیعُ الْحِسَابِ. (29)
أَفَلاَ یَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا أَفَهُمُ الْغَالِبُونَ. (30)
در تفسیر این دو آیه، اختلاف نظر وجود دارد، و آنچه به نظر صحیح می رسد، « ویرانه شدن آبادی ها است ». ارض، آبادی است و نقصان آن، ویران شدنش می باشد. پس معنی دو آیه چنین می شود:
آیا نمی بینند که آبادی های آنان، رفته رفته، رو به ویرانی می رود؟
دلیل بر این معنی، آیه جزای محاربین است:
إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِینَ یُحَارِبُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَیَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَسَاداً أَن یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُم مِنْ خِلاَفٍ أَوْ یُنفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیَا وَلَهُمْ فِی الْآخِرَهِ عَذَابٌ عَظِیمٌ. (31)
برای محاربین چهار نوع عقوبت در نظر گرفته شده است:
1. قتل: ( کشتن با شمشیر یا هر آلت قتاله ) به کار بردن « یقتّلوا » ( باب تفعیل ) شدت عمل را می رساند، هیچ گونه شفقت و رأفت درباره ی آنان روا نیست.
2. صلب (به دار آویختن).
3. قطع دست راست و پای چپ و رها کردن.
4. بیرون راندن از زمین.
اینک مقصود از راندن از زمین چیست؟
تمامی فقها، رضوان الله علیهم، چنین تفسیر کرده اند: نفی بلد و بیرون راندن از آبادی ها.
این آیه ی کریمه شاهد است که « ارض » در آیات فوق هم به معنای شهر و آبادی است، زیرا قرآن خود مفسر خویش است:
القرآن یفسر بعضه بعضاً.
در این زمینه روایاتی از بزرگان سلف به ویژه ائمه ی هدی در دست است که « نقص الارض » را به « فقد العلماء » (از دست دادن دانشمندان) تفسیر کرده اند.
علامه طبرسی پس از آن که اقوال مختلفی را درباره ی آیه می آورد، می نویسد:
ثانیها: ننقصها بذهاب علمائها و فقهائها و خیار اهلها. عن عطا و مجاهد و البلخی. و روی نحو ذلک عن ابن عباس و سعید بن جبیر، و عن ابن ابی عبدالله – علیه السلام -… (32)
در جای دیگر نیز آورده است:
و قیل: بموت العلماء. و روی ذلک عن ابی عبدالله – علیه السلام -، قال: نقصانها ذهاب عالمها. (33)
طبق این تفسیر، نقصان زمین و ویرانی آبادی ها، به از دست دادن دانشمندان بستگی دارد، زیرا آبادی زمین به علم و دانش بستگی داشته، و با رفتن دانشمندان و سایه افکندن جهل و نادانی، آبادانی نیز از دست می رود.
علم و دانش مایه آبادی است، جهل و نادانی پایه هر ویرانی است.
اساساً خداوند، انسان را برای آباد کردن آفریده، لذا به او دانش آموخت، تا وسیله آبادی شود:
عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ. (34)
به انسان آموخت آنچه را که نمی دانست.
هُوَ أَنشَأَکُم مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیَها (35)
او، شما را از زمین آفرید و به آبادی آن گماشت.
5. « سماء »
در قرآن سماء (به لفظ مفرد) صد و بیست بار و به لفظ جمع: « سماوات » صد و نود بار آمده است. سماء در قرآن، به دو معنی استعمال شده است.
الف. جهت بالا:
صرفاً جهت و سمت بالا مانند سایر جهات منظور است؛ نه چیز دیگر.
سماء، از ریشه ی « سمو » به معنای « علّوا » (جهت بالا) گرفته شده است. مثل:
أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِیَهُ بِقَدَرِهَا. (36)
وَاللَّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَحْیَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا. (37)
وَأَرْسَلْنَا الرِّیَاحَ لَوَاقِحَ فَأَنزَلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَسْقَیْنَاکُمُوهُ. (38)
در این آیات، صرفاً « جهت فوق » مقصود است و جایگاه مخصوصی مراد نیست.
ب. أجرام سماوی:
چیزهایی که با مشخصات معین تحدید شده اند و در بالا وجود دارند. این معنای دوم بر تمامی کرات آسمانی و کهکشان ها اطلاق می شود، چون یک « سمائی » هستند و اصطلاحاً اسم محل بر حال گذاشته شده است. هر کره و هر ستاره و هر کهکشان، سماء است، به اعتبار آن که در سماء (جهت فوقانی) واقع شده است.
اینک به دو مطلب اشاره می کنیم:
1. جهت فوق، چه معنی دارد؟ در صورتی که آسمان و هر آنچه در او است، به کره زمین محیط است و تمامی اطراف کره خاکی را فراگرفته، صرفاً جهت فوق نیست.
2. تعبیر به « سبع سماوات » بر چه پایه است؟
الف. اما جهت فوقیت، صرفاً یک امر نسبی است. ساکنین زمین تمام آنچه را خارج از محیط زمین مشاهده می کنند، بالای سر خود می بینند؛ بدون توجه به آن که زمین و آسمان محیط به آن، کروی است و حالت احاطه دارد. صرفاً با همین احساس ظاهری نظر می دهند و گمان می برند آسمان و هرچه در او است، بالای زمین قرار دارد.
این که انسان ها هنگام دعا، دست های خود را رو به آسمان و به طرف بالا نگه می دارند، از این جهت است که خیرات و برکات را از خارج محیط دریافت می دارند و هر طرف زمین که باشی، خارج محیط را بیرون از زمین و بالای سر خود می پنداری، وگرنه زمین در حال گردش است و اجرام سماویه نیز در حال گردش و آسمان در حال چرخش، نه بالایی وجود دارد و نه پایین. هرچه هست در حال حرکت و چرخش است. صرفاً حس ظاهری است که در این زمینه حکم فرما است؛ نه واقعیت.
ب. در مورد تعبیر به « سبع سماوات » ( هفت آسمان ) قدمای فلکیون، گمان می بردند که زمین، محور عالم است و حالت سکون دارد و آنچه در اطراف زمین است، در حال چرخش پیرامون زمین قرار دارد.
شیخ بهائی در کتاب تشریح الافلاک آورده است:
جهان از سیزده کره به هم پیوسته تشکیل گردیده، نُه فلک علوی و چهار عنصر سفلی. زیرین همه، که در وسط عالم قرار دارد، کره زمین، سپس کره آب که نیمه تمام است و صرفاًسه ربع زمین را احاطه کرده. سوم کره هوا، چهارم کره ناری، که چهار عنصر اصلی عالم سفلی تشکیل یافته: خاک، آب، هوا و آتش. سپس افلاک تسعه قرار دارند، به ترتیب: فلک قمر، فلک عطارد، فلک زهره، فلک شمس، فلک مریخ، فلک مشتری، فلک زحل، فلک ثوابت (ستاره های در حال رکود)، فلک اطلس یا فلک الافلاک، که چرخش روزانه تمامی افلاک به چرخش فلک الافلاک بستگی دارد. انگار دیگر افلاک، هر یک حرکت خود را در مدار خویش انجام می دهد… ولی همگی در درون فلک الافلاک قرار دارند. (39)
شیخ، در تفسیر سبع سماوات و عرش و کرسی، می نویسد:
افلاک سبه سیاره، سبع سماوات اند: فلک هشتم عرش. فلک الافلاک کرسی. وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ همه ی آسمان ها و زمین در درون کرسی، یعنی فلک الافلاک، قرار دارند. (40)
سید هبه الدین شهرستانی، با ردّ نظریه ی قدما، که مبتنی بر هیئت بطلیموسی بوده، نظریه جدیدی ارائه داد که طبق برداشت خود از روایات استفاده کرده بود.
او چنین فرض کرده که مقصود از « ارضعین سبع » (زمین های هفت گانه – چنانکه در ادعیه آمده) هفت کره ای است که پیرامون خورشید قرار دارند: زمین، زهره، عطارد، مریخ، مشتری، زحل، اورانوس. « سماوات سبع » (آسمان های هفت گانه) هوا یا بخارهایی هستند که هر یک از این کرات را احاطه کرده اند.
پس هفت کره در گردش پیرامون خورشید، هفت زمین اند وهوای محیط به هر یک، یک آسمان به شمار می رود، مجموعاً هفت آسمان محیط به هفت زمین خواهند بود. در این زمینه روایتی از امام هشتم علی بن موسی الرضا، علیه السلام را شاهد آورده که حضرت برای نمایش هر زمین و آسمان آن، کف دست چپ خود را پهن کرد، سپس دست راست را در میان آن قرار داد و فرمود:
این زمین و آنچه آن را فراگرفته آسمان است.
آن گاه فرمود:
زمین که ما در آن هستیم، زمین اول به شمار می رود و آسمان محیط به آن، آسمان اول و روی آن زمین دوم و گرداگرد آن آسمان دوم و همچنین زمین سوم و آسمان سوم، و چهارم و پنجم تا هفتم. (41)
طنطاوی در این زمینه راه تسامح پیموده و می گوید:
بزرگان حکما و دانشمندان بیدار شده، راه و روش پیشینیان باطل شمرده اند، زیرا نه با عقل، و نه با شرع سازش نداشت. و می گویند: سماوات سبع، در قرآن، حصر در عدد سبعه را نمی رساند، زیرا عدد، مفهوم مخالف ندارد، یعنی نفی ما عدا نمی کند.
گویند: تمامی این عوالم از خورشیدها و قمرها و زمین ها، در گذشته مانند دخانی (دودی) بود که در فضا منتشر بود، که سرعت حرکت موجب گردید، به هم بپیوندند، خورشیدهایی فراهم شود، و میلیون ها سال بگذرد تا ستارگان از آن ها جدا شوند و مجموعه های شمسی تکوین شوند. آن گاه هشت ستاره که به دور خورشید می چرخند، به وجود بیاید: عطارد، زهره، زمین، مریخ، مشتری، زحل، اورانوس، نپتون و شاید ستارگانی باشند که به دور خورشید می چرخند، ولی هنوز کشف نشده است. (42)
روی این برداشت، مقصود از سماوات، کواکب سبعه سیاره اند که آن روز، نزد بشر معروف بودند و منافاتی ندارد که بشر امروز، اضافه بر آن سیارگانی کشف کند.
ولی آنچه حائز اهمیت است، ملاحظه تعابیر وارده در قرآن است، و نبایستی آن ها را نادیده گرفت. قرآن، درباره آسمان ها تعابیری دارد که با هیچ یک از تأویلات یاد شده سازش ندارد و اگر احیاناً با برخی قابل تطبیق باشد، ولی مجموعاً قابل تطبیق نیست. مانند تعبیر به:
1. « طرائق »
وَلَقَدْ خَلَقْنَا فَوْقَکُمْ سَبْعَ طَرَائِقَ وَمَا کُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غَافِلِینَ. (43)
طرائق، جمع طریقه، به معنای ممرّ و مسیر، یا بهتر بگوییم: مسیر کواکب و مدارات ستارگان سیاره را می رساند که هم با هیئت قدیم و هم با هیئت جدید سازگار است. زیرا بر فرض قدیم، تمام افلاک که مدارات کواکب اند، به دور زمین قرار دارند. بر فرض جدید هم، همگی به دور خورشید می چرخند که از لحاظ فیزیکی بیرون از محیط زمین و برحسب ظاهر بالای زمین قرار دارند.
2. « طباقاً »
الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ طِبَاقاً. (44)
خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمَوَاتٍ طِبَاقاً. (45)
طباق، یعنی: طبقه بندی شده که هر یک مانند طبقه ساختمان های چند طبقه برابر هم و مطابق هم قرار گرفته اند که بیشتر با هیئت قدیم می سازد که افلاک را مانند لایه های پیاز روی هم چیده فرض کرده اند. ولی از آنجا که هیئت قدیم، واضح البطلان گردید، باید فکری دیگر کرد که خواهد آمد.
3. ستارگان درخشان زینت بخش آسمان پایین اند:
وَزَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیَا بِمَصَابِیحَ وَحِفْظاً… (46)
به مقتضای این آیه کریمه، تمامی ستارگان که فروزندگی دارند (شامل کهکشان های روشن نیز می شود) در آسمان اول – نزدیک ترین آسمان ها به زمین – قرار دارند. این برداشت، با هیچ یک از دو فرضیه قدیم و جدید سازش ندارد. هم چنین آیه:
وَجَعَلَ الْقَمَرَ فِیهِنَّ نُوراً. (47)
قمر درون آسمان ها قرار دارد، که در درون یکی از آن ها هم باشد، صدق می کند.
4. جنبندگان فراوان در آسمان ها و زمین وجود دارند:
خَلْقُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَثَّ فِیهِمَا مِن دَابَّهٍ. (48)
که براساس هر دو فرضیه، وجود جنبنده (متحرک بالاراده – حیوان) در هیچ یک از آسمان ها وجود ندارد.
5. عمده ترین اشکال بر تأویلات وارده، مسأله « عدد سبع » است که قرآن بر آن اصرار دارد و یک عدد تقریبی نیست، بلکه تحققی است.
طبق هیئت قدیم، دیدیم که نُه فلک قائلند. لاجرم فلک 8 و 9 را به عرش و کرسی تأویل برده اند. و طبق هیئت جدید، اجرام متحرکه در فضا و به خصوص پیرامون خورشید (منطومه شمسی نزدیک) تا نُه ستاره (کوکب سیار) کشف شده است. لذا طنطاوی در این زمینه می نویسد:
قرآن، طبق آنچه آن روز نزد بشر شهرت داشته بیان نموده و منافاتی ندارد که سپس بشر خود به سیارات دیگری از این قبیل پی ببرد. (49)
در قرآن نُه بار روی عدد تأکید شده است:
وَبَنیْنَا فَوْقَکُمْ سَبْعاً شِدَاداً. (50)
أَلَمْ تَرَوْا کَیْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمَوَاتٍ طِبَاقاً. (51)
الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ طِبَاقاً. (52)
خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ. (53)
فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِی یَوْمَیْنِ وَأَوْحَى فِی کُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا. (54)
وَلَقَدْ خَلَقْنَا فَوْقَکُمْ سَبْعَ طَرَائِقَ. (55)
تُسَبِّحُ لَهُ السَّماوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِیهِنَّ. (56)
قُلْ مَن رَبُّ السَّماوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ. (57)
ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ. (58)
هرگز نمی شود این اصرار را، که در ادعیه نیز فراوان آمده است، نادیده گرفت و با جمله ی « عدد نیست » مسأله را فیصله داد!
آنچه به نظر نزدیک می رسد و برخی از دانشمندان نیز بر این رأی رفته اند، مانند استاد احمد امین بغدادی (59) و این است که با عنایت به تعابیر قرآن، – نخواسته باشیم چیزی کم کنیم یا بر آن افزوده باشیم – آسمان ها، فضاهای وسیعی اند که یکی پشت دیگری در فضای بی پایان قرار دارند، تمام ستارگان و مجموعه های شمسی و کهکشان های مشهود، در متن اولین آسمان نزدیک قرار دارند. و هر آسمانی با آنچه در آن است، تدبیر خاص به خود را دارد که از جانب خداوند از روز نخست تعیین شده است.
هیچ لزومی ندارد که برای فهم سماوات سبع، سراغ فرضیه بطلمیوس یا کپرنیک برویم، فرضیه اینها با صحت و سقم هایی که دارند، ربطی به سماوات سبع قرآن ندارند. فرضاً، هیئت قدیم، باطل و هیئت جدید صحیح باشد، برای خود صحیح است و نباید سماوات سبع وارد در قرآن را، به دلیل صحیح بودن این فرضیه، با آن تطبیق داد.
خلاصه
تمام آسمان ها ردیف یکدیگر در دل فضای لایتناهی قرار دارند، چه فهم بشر دیروز یا امروز یا فردا به این حقیقت برسد یا نرسد، ولی هرگز نباید فهم خود را بر قرآن تحمیل کنیم. تا آنجا که فهمیدیم، شکر خدا را به جا آوریم، ولی کلید فهم آنچه را هنوز نفهمیده ایم، از خداوند بخواهیم.
پینوشتها:
1. آیت الله معرفت در التفسیر و المفسرون فی ثوبه القشیب ج 1، صص 117-97 با عنوان « منهج القرآن فی الافاده و البیان » و در تفسیر و مفسران (ج 1، صص 110-97) با عنوان « شیوه بیانی قرآنی » به تفصیل شیوه بیانی قرآنی (سهل و ممتنع بودن جمع بین معانی متعدد، زبان خاص قرآن، جمع میان ایجاز و ایفاء، رعایت فهم عامه در کنار اقناع خاصه، کاربرد استعاره، مجاز و کنایه) را توضیح می دهد. آنچه در این مقاله ارایه می شود، یک بخش از شیوه بیان قرآنی (زبان خاص قرآنی) است و نویسنده در آن ضمن ذکر مواردی که در کتاب مذکور آمده، نمونه های جدیدی را هم به بحث می گذارد.
2. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، خطبه 133.
3. ر.ک، سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 9 (مقدمه).
4. « و نخواهید مگر آنچه خداوند، که پروردگار جهانیان است بخواهد ». تکویر، آیه 29.
5. « و البته به کسی زبان رسان نبودند مگر به اذن الهی ». بقره، آیه 102.
6. « و زمین پاک گیاهش به اذن پروردگارش می روید ». اعراف، آیه 58.
7. انسان، آیه 30.
8. « و دل ها و دیدگانشان را [از قبول آن] برمی گردانیم هم چنان که نخستین بار هم به آن ایمان نیاوردند ». انعام، آیه 110.
9. « خداوند بر دل های آنان و بر شنوایی ایشان مُهر نهاده و بر دیدگانشان پرده ای است ». بقره، آیه 7.
10. « و گفتند دل های ما در پوشش است [چنین نیست] بلکه خداوند به سزای کفرشان لعنتشان کرده است، از این روی، اندکی، ایمان می آورند ». بقره، آیه 88.
11. « و ایشان را به پهلوی راست و چپ می گردانیم ». کهف، آیه 18.
12. « بی گمان در این [عقوبت ها] برای کسی که صاحبدل باشد یا گوش شنوا و حضور داشته باشد، پندآموزی است ». ق، آیه 37.
13.« ای مؤمنان! ندای خداوند و پیامبر را که شما را به پیامی حیات بخش می خوانند، اجابت کنید. و بدانید که خداوند میان انسان و دل او حایل می گردد و در نزد او محشور خواهید شد ». انفال، آیه 24.
14. « و مانند کسانی نباشید که خداوند را فراموش کردند آنگاه آنان را دچار خود فراموشی کرد ». یعنی: با به دست فراموشی سپردن خدا، خود را نیز فراموش کردند و از یاد بردند که انسان اند. حشر، آیه 19.
15. « بگو: خداوندا! ای فرامانروای هستی به هر کس که خواهی فرمانروایی بخشی و از هر که خواهی فرمانروایی بازستانی و هرکه را خواهی گرامی داری و هرکه را خواهی خوار گردانی [سررشته] خیر به دست تو است؛ تو بر هر چیز توانایی ». آل عمران، آیه 26.
16. « درجات هرکس را که بخواهیم فرا می بریم ». انعام، آیه 83.
17. فاطر، آیه 41.
18. فصلت، آیه 9.
19. روم، آیه 25.
20. آل عمران، آیه 137.
21. نساء، آیه 101.
22. اعراف، آیه 168.
23. انفال، آیه 67.
24. یوسف، آیه 109.
25. نحل، آیه 36.
26. اسراء، آیه 76.
27. احزاب، آیه 27.
28. ابوعلی فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 8، ص 351.
29. رعد، آیه 41.
30. انبیاء، آیه 44.
31. مائده، آیه 33.
32. ابوعلی فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 6، ص 52.
33. همان، ج 7، ص 89.
34. علق، آیه 5.
35. هود، آیه 61.
36. رعد، آیه 17.
37. نحل، آیه 65.
38. حجر، آیه 22.
39. تشریع الافلاک.
40. مهندس لاهوری، التصریح فی شرح تشریح الافلاک، صص 6-5.
41. الهیئه و الاسلام، صص 179-178.
42. تفسیر جواهر، ج 1، صص 49-47.
43. مؤمنون، آیه 17.
44. ملک، آیه 3.
45. نوح، آیه 15.
46. فصلت، آیه 12.
47. نوح، آیه 16.
48. شوری، آیه 29.
49. تفسیر جواهر، ج 11، ص 98.
50. نباء، آیه 12.
51. نوح، آیه 15.
52. ملک، آیه 3.
53. طلاق، آیه 12.
54. فصلت، آیه 12.
55. مؤمنون، آیه 17.
56. اسراء، آیه 44.
57. مؤمنون، آیه 86.
58. بقره، آیه 29.
59. به طور شفاهی از ایشان شنیده ام. گویا در یکی از نوشته هایش نیز، بدان اشاره کرده است.
منبع مقاله :
نصیری، علی؛ (1387)، معرفت قرآنی جلد دوم، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول