نویسنده:ابراهیم شفیعی سروستانی
شاید بتوان گفت در طول اعصار و قرون هیچ موضوعی به اندازه قیام مصلحی جهانی – که تمامی بشریت را به سوی سعادت و نیکبختی ابدی رهنمون می سازد و داد مظلومان را از ظالمان باز می ستاند – فکر آدمیان را به خود مشغول نداشته است. و از این رو اقوام و مذاهب گوناگون هر یک به نوعی در انتظار ظهور ابرمردی که سمبل تمام آرمانهای بشر به حساب می آید به سر می برند تا سرانجام روزی جهان را از عدل و داد پرسازد.
اما در این میان اعتقادی که در میان مسلمانان و به خصوص شیعیان در مورد قیام و انقلاب مهدی موعود، علیه السلام، به عنوان مصلح کل و منجی عالم بشریت وجود دارد، اعتقادی است که در عین دارا بودن جنبه های آرمانی از ریشه های عمیق و مستحکم مکتبی نیز برخوردار و متکی بر بیانات تردیدناپذیر پیشوایان معصوم دین است.
علما و متفکران اسلامی نیز در طول قرون متمادی ضمن بیان کلمات و احادیث پیشوایان دین در زمینه ظهور قائم آل محمد، صلی الله علیه و آله، این اعتقاد را ترویج داده و ضمن پاسداری از اندیشه مهدویت و تحکیم مبانی فکری انتظار ظهور مصلح جهانی، به پاسخ شبهات مخالفین در این باب پرداخته و بر استواری این اندیشه افزوده اند.
قبل از آن که وارد بحث از مفهوم غیبت امام عصر، علیه السلام، شویم بهتر است ابتدا به این سؤال پاسخ دهیم که وجه تقسیم غیبت آن حضرت به غیبت صغری و کبری چه بوده، تفاوت این دو در چیست و اصولا مرز زمانی مشخص کننده این دو غیبت از یکدیگر چگونه تعیین می شود؟
در روایات ما به طور مکرر از دو غیبت آن حضرت صحبت شده و از سالها پیش از تولد امام مهدی، علیه السلام، بر این موضوع تصریح شده که حضرتش دو غیبت خواهند داشت که هر یک با دیگری متفاوت است.
در اینجا به چند روایت که در این زمینه وارد شده است اشاره می کنیم:
مرحوم «شیخ طوسی» (460 – 385 ق) در کتاب الغیبه حدیثی از امام صادق، علیه السلام، نقل میکند که در آن امام خطاب به یکی ازاصحاب خود می فرماید:
یا حازم ان لصاحب هذا الامر غیبتین یظهر فی الثانیه… (1).
ای حازم بدان که برای صاحب این امر دو غیبت است که پس از دومین غیبت او ظهور خواهد کرد.
همچنین امین الاسلام مرحوم «طبرسی» (م 548 ق.) در کتاب «اعلام الوری حدیثی را نقل می کند که در آن ابوبصیر خطاب به امام صادق، علیه السلام، عرض می کند که:
کان ابوجعفر، علیه السلام، یقول: لقائم آل محمد غیبتان واحده طویله والاخره قصیره.
حضرت باقر، علیه السلام، می فرمود که برای قائم آل محمد، صلی الله علیه و آله، دو غیبت است که یکی از دیگری کوتاهتر است (نظر شما در این مورد چیست؟)
آن گاه امام در پاسخ ابوبصیر می فرماید:
نعم یا ابابصیر احدیهما اطول من الاخری… (2).
آری ای ابوبصیر (چنان که گفتی) یکی از این دو غیبت از دیگری طولانی تر خواهد بود.
و «محمد بن ابراهیم نعمانی» (م 360 ق) در کتاب الغیبه روایت دیگری را از امام صادق، علیه السلام، نقل می کند که در آن جا امام می فرماید:
ان لصاحب هذاالامر غیبتین احدیهما تطول حتی یقول بعضهم: مات و بعضهم یقول: قتل و بعضهم یقول: ذهب… (3).
برای صاحب این امر دو غیبت است که یکی از آنها چنان به درازا می کشد که بعضی میگویند: (آن حضرت) دیگر مرده است و بعضی دیگر می گویند: او به قتل رسیده است و بعضی هم می گویند: او دیگر رفته است…
مرحوم نعمانی پس از بیان نه حدیث که همین مضمون حدیث بالا را دارند می فرماید:
احادیثی که در آنها وارد شده است که امام قائم، علیه السلام، دو غیبت دارند، همه از جمله احادیثی هستند که در نزد ما صحیح به حساب می آیند، و خداوند نیز صدق گفتار امامان ما را آشکار ساخته است. (4).
ایشان در ادامه کلامشان به تعریف غیبت صغری و کبری پرداخته و می فرماید:
اولین غیبت آن حضرت غیبتی است که در آن نمایندگانی از طرف امام به عنوان واسطه میان مردم و آن حضرت منصوب شده اند که در میان مردم آشکارا به سر می برند و به واسطه آنها مشکلات علمی مردم حل شده و پاسخ سؤالات و معضلات آنها داده می شود. این غیبت، غیبت کوتاهی است که مدت آن به سر آمده و زمان آن گذشته است.
اما غیبت دوم، غیبتی است که در آن واسطه ها و نمایندگانی (که میان مردم و امام عصر وجود داشتند) به خاطر مصلحتی که خداوند اراده کرده برداشته شده اند. (5).
حال که با نمونه هایی از کلمات ائمه اطهار، علیهم السلام، در مورد دو غیبت صغری و کبری آشنا شدید، بهتر است به پاسخ این سؤال بپردازیم که از نظر زمانی دو غیبت چگونه از یکدیگر تفکیک می شوند.
علمای شیعه در مورد زمان پایان غیبت صغری با یکدیگر اختلاف نظر ندارند، اما در مورد اینکه غیبت صغری از چه زمانی شروع شده است، میان آنان اختلاف وجود دارد؛ برخی معتقدند این غیبت با تولد امام عصر، علیه السلام، آغاز شده است و برخی دیگر بر این عقیده اند که آغاز آن با وفات پدر ارجمند آن حضرت، امام عسکری، علیه السلام، بوده است.
«شیخ مفید» (م 413 ق) در کتاب الارشاد قول اول را پذیرفته و می فرماید:
غیبت کوتاهتر آن حضرت از زمان تولد ایشان شروع شده و تا زمانی که رابطه شیعیان با آن جناب از طریق نمایندگان و واسطه ها نیز قطع می گردد، ادامه می یابد، و غیبت طولانی تر نیز از زمان پایان غیبت اول تا روزی که حضرتش با شمشیر قیام خود را آغاز نماید، به درازا خواهد کشید. (6).
مرحوم «طبرسی» (م 548 ق) نیز در کتاب اعلام الوری همین قول را پذیرفته و از همین رو مدت غیبت صغری را هفتاد و چهار سال ذکر کرده است. (7) یعنی از سال 255 ق. زمان تولد امام زمان، علیه السلام، تا سال 329 ق. سال وفات آخرین نائب از نواب چهارگانه امام عصر، علیه السلام.
کسانی دیگر از بزرگان فقها و محدثان شیعه و همچنین بسیاری از تاریخ نگاران نیز آغاز غیبت صغری را از زمان تولد حضرت مهدی، علیه السلام، محاسبه کرده اند، اما گروهی نیز ابتدای غیبت صغری را سال 260 ق. یعنی سال وفات حضرت امام حسن عسکری، علیه السلام، گرفته اند که بدین ترتیب مدت غیبت صغری قریب به 69 سال خواهد بود.
مؤلف کتاب تاریخ الغیبه الصغری در کتاب خود سعی کرده که با بیان دلایلی قولی را که مبدا غیبت صغری را تولد امام عصر، علیه السلام، می داند رد کرده و ثابت نماید که ابتدای غیبت صغری در حقیقت از زمان امام حسن عسکری، علیه السلام، بوده است.
در اینجا به طور مختصر استدلال ایشان را بر این موضوع نقل کرده و تحقیق بیشتر در این باب را به فرصتی دیگر وامی گذاریم:
چون تعیین نواب اربعه به عنوان واسطه میان امام عصر، علیه السلام، و شیعیان حضرتش پس از وفات امام حسن عسکری، علیه السلام، صورت می گیرد، و از طرف دیگر وجه تمایز اصلی زمان غیبت کبری و غیبت صغری وجود همین نواب و واسطه های ارتباطی است – که تنها در زمان غیبت صغری عهده دار ابلاغ پیامهای حضرت صاحب الزمان، علیه السلام، می باشند – و پس از آن ارتباط حضرتش به کلی با مردم قطع می شود. از این رو باید بگوییم که غیبت صغری در اصل از زمان وفات امام حسن عسکری، علیه السلام و تعیین اولین نایب خاص آغاز می گردد. (8).
از آن چه تاکنون گفته شد معلوم گردید که غیبت کبری از نظر زمانی به آن محدوده زمانی گفته می شود که آغازش سال 329 ق، سال وفات آخرین سفر و نماینده خاص آن حضرت یعنی «ابوالحسن علی بن محمد السمری» است و پایانش روزی که به امر حق تعالی مهدی موعود، علیه السلام، قیام خود را آغاز نماید.
مفهوم غیبت
پس از آن که حد و مرز زمانی صغری و کبری برای ما مشخص گردید نوبت این می رسد که به یک بحث اساسی در مورد مفهوم غیبت امام عصر، علیه السلام پرداخته و چگونگی این غیبت را مشخص کنیم.
از بررسی روایات وارد شده در باب غیبت آن حضرت چنین به دست می آید که در مورد چگونگی غیبت دو صورت قابل تصور است، (9) که ما در اینجا با بیان این دو صورت قدری پیرامون آنها صحبت خواهیم کرد.
اولین صورتی که برای غیبت آن حضرت متصور است، همان مفهومی است که به طور متعارف در اذهان مردم در مورد غیبت آن حضرت وجود دارد، یعنی این که امام مهدی، علیه السلام، در طول مدت غیبت خویش از نظر جسمی از انظار مردم به دور بوده و اگر چه آن حضرت در این مدت مردم را می بینند و از حال آنها با خبر می شود، اما کسی توان دیدن ایشان را نداشته و با حضرتش مواجه نمی شود.
نعمانی در کتاب الغیبه چهارحدیث نقل میکند که همه بیانگر همین صورت اول است، که از جمله می توان به این روایت امام صادق، علیه السلام، اشاره نمود که حضرتش می فرماید:
یفقد الناس امامهم، یشهد المواسم فیراهم ولایرونه. (10).
(در زمان غیبت) مردم امام خویش را نمی یابند، با اینکه او در موسم حج حاضر می شود و مردم را می بیند، اما کسی او را نمی بیند.
«شیخ صدوق» (م 381 ق) نیز درکتاب کمال الدین روایتی را از امام رضا، علیه السلام، نقل می کند که وقتی از آن حضرت در مورد قائم آل محمد، صلی الله علیه و آله، سؤال می کنند حضرتش می فرماید:
لایری جسمه، و لایسمی باسمه… (11).
جسم (آن حضرت) دیده نمی شود و به اسم نام برده نمی شود.
امیرالمؤمنین، علیه السلام، نیز، در روایتی می فرماید:
ان حجتها علیها قائمه، ماشیه فی طرفها، داخله فی دورها و قصورها، جواله فی شرق هذا الارض و غربها، تسمع الکلام و تسلم علی الجماعه تری و لاتری الی الوقف و الوعد و نداء المنادی من السماء الا ذلک یوم فیه سرورولد علی و شیعته. (12).
حجت خدا بر روی زمین بر آن ایستاده، در راههای آن حرکت می کند و در قصرها و خانه های آن داخل می شود. او شرق و غرب زمین را در می نوردد، سخنان مردم را می شنود و بر جماعت آنها سلام می کند. او مردم را می بیند اما کسی او را نمی بیند تا زمانی که وقت ظهور در رسد و وعده الهی تحقق یابد و ندای آسمانی طنین انداز شود. همانا آن روز، روز شادی و سرور فرزندان علی و شیعیان اوست.
حاصل روایات بالا این می شود که: در طول زمان غیبت، به خاطر مصالحی – که بعد از این بدانها اشاره خواهیم کرد – امام عصر، علیه السلام، بکلی از دیدگان مردم غائب بوده و جز در موارد بسیار اندک و آن هم در مقابل بندگان خاص خداوند حاضرنمی شوند.
اما صورت دومی که می توان برای غیبت ولی عصر، علیه السلام، تصور نمود این است که: اگر چه آن حضرت در طول زمان غیبت در میان مسلمانان حضور می یابند و با آنها مواجه می شوند، اما کسی آن امام را نمی شناسد و پی به هویت واقعی ایشان نمی برد. بنابراین فرض: امام مهدی، علیه السلام، در هر شهر و مکانی که اراده کند حضور می یابد، و مانند سایر مردم به زندگی می پردازد اما کسی از حقیقت حال ایشان آگاه نمی شود.
روایاتی وجود دارد که می توان از آنها صورت دوم را استفاده کرد. از جمله روایتی که شیخ طوسی در کتاب الغیبه از دومین نائب خاص آن حضرت یعنی «محمد بن عثمان العمری» نقل میکند که ایشان می فرماید:
والله ان صاحب هذا الامر لیحضر الموسم کل سنه، یری الناس و یعرفهم و یرونه و لایعرفونه. (13).
به خدا قسم صاحب این امر هر سال درموسم حج حضور می یابد، در حالی که او مردم را می بیند و آن ها را می شناسد، اما مردم با اینکه می بینند او را نمی شناسند.
امام صادق، علیه السلام، نیز درباره نحوه غیبت آن حضرت چنین می فرماید:
فما تفکر هذه الامه ان یکون الله یفعل ما فعل بیوسف و ان یکون صاحبکم المظلوم المحجور حقه صاحب هذاالامر یتردد بینهم و یمشی فی اسواقهم و یطاء فرشهم و لایعرفونه حتی یاذن الله ان یعرفهم نفسه کما اذن لیوسف حین قال له اخوته: «اءانک لانت یوسف؟ قال: انا یوسف.» (14).
چگونه امت این موضوع را که خداوند با حجتش همان گونه رفتار می کند که با یوسف رفتار کرد، انکار می کند؟ همچنین چگونه انکار میکند که صاحب مظلوم شما، همان که از حقش محروم شده صاحب این امر (حکومت) است، در میان ایشان رفت و آمد می کند، در بازارهایشان راه می رود و بر فرش آنها قدم می نهد. اما او را نمی شناسند، تا زمانی که خداوند به او اجازه دهد که خودش را معرفی کند، همچنانکه به یوسف اجازه داد، آن زمان که برادرانش از او پرسیدند: «آیا تو یوسف هستی؟» پاسخ دهد که «بلی، من یوسف هستم.»
بنابراین فرض برای حفظ امام از شر دشمنان لازم نیست که آن حضرت از نظر جسمی از جامعه دور و ازدیدگان پوشیده باشند بلکه همین قدر که آن حضرت در میان مردم شناخته نشوند و هویت حضرتش بر آنها پوشیده باشد کفایت می کند، شاید از همین روست که ائمه ما از مردم می خواستند اسم و عنوان مهدی، علیه السلام، را پوشیده دارند و در پی شناسایی حضرتش نباشند، چنان که در توقیعی که از ناحیه مقدسه امام زمان، علیه السلام، برای محمد بن عثمان، نائب خاص آن حضرت، صادر شده در پاسخ کسانی که در پی دانستن اسم و عنوان حضرتش بودند آمده است:
اما السکوت والجنه و اماالکلام و النار، فانهم ان وقفوا علی الاسم ازاعوه، و ان وقفوا علی المکان دلوا علیه. (15).
مردم باید یا سکوت کنند و در نتیجه بهشت را برگزینند، و یا در پی سخن گفتن (از مهدی) و در نتیجه داخل شدن در جهنم باشند، چرا که مردم اگر بر اسم آن حضرت واقف شوند آن را منتشر می سازند (و در نتیجه دشمنان نیز باخبر می شوند) و اگر از جایگاه او مطلع شوند آن را به دیگران نیز نشان می دهند.
آن چه از توجه به این توقیع به دست می آید این است که حضرتش با مخفی داشتن نام و عنوان و مکان خویش براحتی می توانند از شر دشمنان در امان باشند، و در این صورت دیگر نیازی نیست که حتما آن امام از نظر جسمی هم از نظرها به دور باشند.
آن چه معنای دوم را تایید می کند سخنان کسانی است که در زمان غیبت کبری آن حضرت را مشاهده نموده و حالات مختلفی را برای حضرتش برشمرده اند. چنانکه از کلمات آنها بر می آید حضرت مهدی، علیه السلام، گاه در موسم حج و با لباس احرام همچون سایر حجاج با آن ها روبرو شده، گاه در لباس تجار و شمایلی که مخصوص تجارت پیشگان است، و گاه در صورت یک عرب معمولی که در بیابانها راه را بر گمشدگان می نمایاند و صورتهای مختلف دیگری که از مجموع اقوال افراد سعادتمندی که به زیارت آن حضرت نائل شده اند بر می آید، و همه حکایت از این دارد که حضرتش از نظر ظاهری با انتخاب پوششهای مختلف هویت واقعی خود را بر دیدارکنندگان مخفی داشته و آنان در نگاه اول غالبا موفق به شناخت آن حضرت نشده اند، و تنها پس از مفارقت آن جناب از ایشان بوده که پی به هویت واقعی شخصی که با او دیدار کرده اند، برده اند. (16).
علل غیبت
پس از شناخت مفهوم غیبت به یک بحث مهم در زمینه غیبت می رسیم و آن بررسی علل وعواملی است که باعث غیبت آن حضرت گردیده است.
علل و عوامل مختلفی برای غیبت امام عصر برشمرده شده و روایات ما نیز به بعضی از آنها اشاره کرده اند، که در مجموع می توان گفت دو موضوع به عنوان مهمترین علل غیبت در کلمات ائمه معصومین، علیهم السلام، وارد شده است، اول اینکه حفظ جان آن حضرت اقتضا می کند که وجود شریفش از دیدگان پنهان بماند تا دست دشمنان به ایشان نرسد. چنانکه در روایات متعددی که مرحوم شیخ صدوق در کتاب کمال الدین و تمام النعمه ذکر می کند، بدین موضوع اشاره شده است که از جمله می توان به این روایت اشاره نمود که وقتی راوی از امام صادق، علیه السلام، در مورد علت غیبت امام عصر سؤال می کند، آن حضرت می فرماید:
یخاف علی نفسه الذبح. (17).
(بدین خاطر که) او از قربانی شدن خویش هراس دارد.
نعمانی نیز در کتاب خود روایات چندی را با همین مضمون در باب علل غیبت امام عصر نقل می کند. (18).
دومین موضوعی که به عنوان علل غیبت در روایات ما بدان اشاره شده است این است که آن حضرت از این رو در غیبت به سر می برند که می خواهند در هنگام ظهور خود برخلاف اجداد خویش بیعت حکام جور را بر گردن نداشته باشند.
چنانکه در خبری که شیخ صدوق در کتاب کمال الدین از امام رضا، علیه السلام، نقل می کند آمده است:
(از این رو قائم آل محمد، صلی الله علیه و آله، در غیبت به سر می برد) که در هنگام ظهور و قیام به شمشیر بیعت و عهد و پیمان کسی را بر گردن خویش نداشته باشد. (19).
در توقیعی که از ناحیه مقدسه صادر شده نیز به این موضوع اشاره شده و حضرتش می فرماید:
لم یکن احد من آبائی الا وقعت فی عنقه بیعه لطاغیه زمانه و انی اخرج حین اخرج و لا بیعه لاحد من الطواغیت فی عنقی… (20).
هرکدام از اجداد من بیعت یکی از سرکشان عصر را بر گردن داشتند اما من در زمانی که قیام خویش را آغاز می کنم بیعت هیچ کدام از سلاطین سرکش را بر عهده ندارم.
در احادیث ما به موضوعات دیگری نیز به عنوان عواملی برای غیبت امام عصر، علیه السلام، اشاره شده است که ما در اینجا از بیان آن ها خودداری کرده و بهتر دیدیم با یک بررسی تاریخی به ریشه یابی زمینه های غیبت آن امام بپردازیم تا از این طریق بتوانیم بصرت بیشتری نسبت به علل ریشه ای غیبت و عدم حضور امام در متن جامعه پیدا کنیم.
بر هر پژوهشگر تاریخ زندگانی ائمه دوازده گانه شیعه این موضوع مسلم است که هر چه ما از عصر امام علی، علیه السلام، بیشتر فاصله می گیریم از میزان حضور امامان معصوم در متن وقایع جامعه کاسته شده، و فشار و تهدیدات خلفای جور از یک سو و نااهلی مردم زمانه از سوی دیگر سبب می گردد که روز به روز ازتعداد یاران باوفا در گرداگرد ائمه عصر کم شده و در نتیجه ایشان خود را در غربت و تنهایی بیشتری احساس کنند.
به بیان دیگر جامعه اسلامی روز به روز لیاقت خود را برای پذیرش امام معصوم بیشتر از دست داده تا جایی که هر چه به عصر غیبت صغری نزدیکتر می شویم از ارتباط مستقیم ائمه با مردم و حضور عملی ایشان در جامعه کمتر می شود.
چنان که در زندگانی امام هادی و امام عسکری، علیهماالسلام، این نکته بخوبی مشهود است، و می بینیم که امام هادی، علیه السلام، در حدود سی سال پیش از میلاد امام عصر، علیه السلام، رفته رفته ارتباط خود را با مردم زمان خویش کم کرده و جز با قلیلی از یاران خاص خود تماس نمی گرفتند. امام عسکری، علیه السلام، نیز که درعصر خود بیشتر از طریق مکاتبه و نامه نگاری با یاران خود ارتباط برقرار میکردند و بسیاری از امور شیعیان خود را از طریق نمایندگان و وکیلانی که تعیین فرموده بودند حل و فصل می کردند و کمتر با آنها به طور مستقیم مواجه می شدند.
برای روشنتر شدن این موضوع عبارتی را که «مسعودی» در اثبات الوصیه آورده، نقل میکنیم:
ان الامام الهادی، علیه السلام، کان یحتجب عن کثیر من موالیه الا عن عدد قلب من خواصه، و حین افضی الامر الی الامام الحسن العسکری، علیه السلام، کان یتکلم من وراء الستار مع الخواص و غیرهم، الا فی الاوقات التی یرکب فیها الی دارالسلطان. (21).
امام هادی، علیه السلام، خود را از بسیاری از یاران و شیعیانشان پوشیده می داشتند و جز تعداد اندکی از یاران خاص آن حضرت ایشان را نمی دیدند، و هنگامی که نوبت به امامت امام حسن عسکری، علیه السلام، رسید ایشان چه با یاران خاص خود و چه با مردم عادی از پشت پرده سخن می گفتند، و کسی که ایشان را نمی دید مگر در هنگامی که آن حضرت برای رفتن به دارالخلافه از خانه خارج می شد.
البته بعضی از تاریخ نگاران کلام مسعودی را مبالغه آمیز توصیف کرده اند، (22) اما در مجموع می توان از این کلام و به قرینه سایر اسناد تاریخی استناد نمود که ارتباط امام هادی و امام عسکری، علیهماالسلام، با جامعه بسیار تقلیل یافته بوده، و آن دو امام بر شیوه ائمه قبل از خود نبوده و با مردم ارتباط چندانی نداشته اند.
حاصل کلام ما در اینجا این می شود که چون میان قابلیتها و شایستگیهای ذاتی مردم برای پذیرش امام معصوم و میزان حضور امام در جامعه ارتباطی متقابل وجود دارد به هر اندازه که جامعه شایستگی و لیاقت خود را از دست داده و از ارزشهای الهی فاصله بگیرد، امام معصوم نیز که یکی از تجلیات رحمت الهی به شمار می آید، از جامعه فاصله گرفته و از حضور خود در جامعه می کاهد. چرا که رحمت الهی در جایی فرود می آید، که سزاوار رحمت باشد. به تعبیر دیگر به مصداق قاعده ای که قرآن کریم بیانا می دارد:
ذلک بان الله لم یک مغیرا نعمه انعمها علی قوم حتی یغیروا ما بانفسهم… (23).
خداوند نعمتی را که به قومی ارزانی داشته از آنها منع نمی کند مگر آن که خود آن قوم از نظر درونی تغییر یابند (و شایستگی دارا بودن آن نعمت را از دست دهند.)
آن گاه که جامعه اسلامی دگرگون شد و مسلمانان از نظر درونی تغییر یافته و ارزشهای الهی خود را از دست دادند، خداوند نیز نعمت وجود امام معصوم در میان مردم را که از بزرگترین نعمتهای الهی به شمار می آید، از آنها گرفت، و امام رو در نقاب غیبت کشید.
شاهد بر این مدعا روایتی است که از امام محمد باقر، علیه السلام، نقل شده و در آن آمده است:
اذا غضب الله تبارک و تعالی علی خلقه، نحانا عن جوارهم. (24).
هنگامی که خداوند از آفریدگانش خشمگین شود، ما (اهل بیت) را از مجاورت با آنها دور می سازد.
باشد تا با گذشت اعصار مردم به خسارت بزرگی که از ناحیه فقدان معصوم در میان خود متحمل شده اند پی برده و بار دیگر آماده پذیرش نعمت بزرگ الهی یعنی حضور مستمر امام معصوم در جامعه شوند.
این معنا که ظهور مجدد امام مترتب بر آماده شدن شرایط درجامعه اسلامی و وجود یاران و انصاری وفادار برای امام می باشد از روایات متعددی استفاده می شود، از جمله روایتی که از امام موسی کاظم، علیه السلام، نقل شد، که ایشان خطاب به یکی از یاران خود می فرماید:
یابن بکیر انی لاقول لک قولا قد کانت آبائی، علیهم السلام، یقوله: لو کان فیکم عده اهل بدر قائمنا… (25).
… ای پسربکیر من به تو سخنی را می گویم که پدران من نیز پیش از من آن را بر زبان رانده اند، و آن این که اگر در میان شما به تعداد کسانی که در جنگ بدر (با پیامبر اکرم، صلی الله علیه و آله) بودند (یاران مخلص) وجود داشت قیام کننده ما (اهل بیت) ظهور می کرد.
موضوع یاد شده از روایتی که نعمانی آن را در کتاب خود نقل کرده نیز استفاده می شود:
انه دخل علی الصادق، علیه السلام، بعض اصحابه فقال له: جعلت فداک انی و الله احبک و احب من یحبک یا سیدی، مااکثر شیعتکم، فقال، علیه السلام، له: اذکرهم، فقال: کثیر، فقال، علیه السلام: تحصیهم!فقال: هم اکثر من ذلک، فقال ابوعبدالله، علیه السلام: اما لو کملت العده الموصوفه ثلثمائه و بضعه عشر کان الذی یریدون… (26).
یکی از یاران امام صادق، علیه السلام، بر آن حضرت وارد شد و عرضه داشت: فدایت گردم؛ به خدا سوگند من تو را دوست می دارم و هرکس تو را دوست دارد نیز دوست می دارم، ای آقای من چقدر شیعیان شما فراوانند! آن حضرت، علیه السلام، فرمود: آنان را بشمار، عرض کرد: بسیارند، آن حضرت، علیه السلام، فرمود: آنها را می توانی بشماری؟عرض کرد: آنها از شمارش بیرونند، حضرت ابوعبدالله (صادق)، علیه السلام، فرمود: ولی اگر آن شماره ای را که توصیف شده اند، سیصد و اندی تکمیل گردد آن چه را می خواهند انجام خواهد شد…
بنابراین می توان گفت علت اصلی غیبت امام عصر، علیه السلام، آماده نبودن اجتماع بشری برای پذیرش وجود پربرکت ایشان و عدم لیاقت مردم برای بهره گیری از نعمت حضور امام معصوم در میان خودشان است و تا این مانع برطرف نگردد و به تعداد لازم یاران و انصار مخلص و فداکار برای آن حضرت وجود نداشته باشد، زمان غیبت به سرنیامده و امام همچنان از دیده هاپنهان خواهند ماند.
امام عصر، علیه السلام، دربیان علت تاخیر ظهور می فرمایند:
لو ان اشیاعنا، وفقهم الله لطاعته، علی اجتماع من القلوب فی الوفاء بالعهد علیهم، لما تاخر عنهم الیمن بلقائنا و لتعجلت لهم السعاده بمشاهدتنا علی حق المعرفه و صدقها منهم بنا. (27).
اگر چنان چه شیعیان ما، که خداوند توفیق طاعتشان دهد، در راه ایفای پیمانی که بر دوش دارند همدل می شدند، میمنت ملاقات ما از ایشان به تاخیر نمی افتاد. و سعادت دیدارما زودتر نصیب آنان می گشت، دیداری بر مبنای شناختی راستین، و صداقتی از آنان نسبت به ما.
پی نوشت ها:
(1). الطوسی، ابوجعفر محمد بن الحسن، کتاب الغیبه، ص 261.
(2). الطبرسی، ابوعلی الفضل بن الحسن، اعلام الوری باعلام الهدی، ص 416.
(3). النعمانی، محمد بن ابراهیم، کتاب الغیبه، صص 172 – 171.
(4). همان جا، صص 174 – 173.
(5). همان جا، صص 174 – 173.
(6). المفید، محمد بن محمد بن النعمان، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج 2، ص 340.
(7). الطبرسی، ابوعلی الفضل بن الحسن، همان، ص 416.
(8). الصدر، السید محمد، تاریخ الغیبه الصغری، ص 341 به بعد.
(9). الصدر، السید محمد، تاریخ الغیبه الکبری، صص 36 – 31.
(10). النعمانی، محمد بن ابراهیم، همان، ص 175.
(11). الصدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین، کمال الدین و تمام النعمه، ج 2، ص 648.
(12). النعمانی، محمد بن ابراهیم، همان، ص 14.
(13). الطوسی، ابوجعفر محمد بن الحسن، همان، ص 221.
(14). النعمانی، محمد بن ابراهیم، همان، ص 164.
(15). الطوسی، ابوجعفر محمد بن الحسن، همان، ص 222.
(16). همان، ص 164، 258، 156 و 181؛ همچنین ر.ک: نوری، میرزا حسین، نجم الثاقب، صص 507 – 139.
(17). الصدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین، همان، صص 482 – 481.
(18). النعمانی، همان، ص 177 – 176.
(19). الصدوق، همان، ص 480.
(20). الیزدی الحائری، علی، الزام الناصب، ج 2، ص 428.
(21). المسعودی، علی بن حسین، اثبات الوصیه )چاپ سنگی(، ص 262؛ همچنین قمی، شیخ عباس، منتهی الامال، ج 2، ص 565.
(22). ر.ک: الصدر، السید محمد، تاریخ الغیبه الصغری، ص 223.
(23). سوره انفال )8(، آیه 53.
(24). الکلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 1، کتاب الحجه، باب فی الغیبه، ص 343، ح 31.
(25). الطبرسی، ابوالفضل علی، مشکاه الانوار، ص 64 – 63.
(26). النعمانی، همان، ص 203.
(27). المجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج 53، ص 177.
منبع: شناخت زندگی بخش (گفتارهایی در شناخت آخرین حجت حق)