مشکل مجازگویی و نقل اسطوره ها در قرآن

مشکل مجازگویی و نقل اسطوره ها در قرآن

پرسشی از محضر علامه مصباح یزدی

پرسش:
در قرآن اسطوره ها، داستان ها و استعارات و کنایاتی آمده است، اولاً: آیا این نشان از سمبلیک و غیرواقع نما بودن زبان قرآن نیست؟ و ثانیاً: آیا این خود دلیل بر نفی برداشت مطلق از آیات قرآن و به رسمیت شناختن قرائت های مختلف از آن نیست؟

پاسخ:
یکی از دلایلی که برای اسطوره ای بودن زبان قرآن و زبان دین ارائه می شود این است که در قرآن و کتاب های دینی استعارات، کنایات، تشبیهات و تمثیلاتی به کار رفته است، از جمله این مَثل در قرآن آمده است:
«وَ لاَ تَکُونُوا کَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِنْ بَعْدِ قُوَّهٍ أَنْکَاثاً…»(1)
همانند آن زن (سبک مغز) نباشید که پشم های تابیده خود را پس از استحکام، وا می تابید.
این یک مثلی است که در قرآن ذکر شده است و شاید چنین پیرزنی اصلاً وجود خارجی نداشته است. همچنین مثل درازگوشی که در قرآن آمده است:
«مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاهَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَاراً»(2)
کسانی که مکلف به تورات شدند ولی حق آن را ادا نکردند، مانند درازگوشی هستند که کتاب هایی را حمل می کند، (آن را بر دوش می کشد اما چیزی را نمی فهمد)!
گفته اند: وقتی این مثل ها، افسانه ها و اسطوره ها در قرآن آمده است، از کجا که سایر مطالب قرآن، از جمله خدا، قیامت، وحی، بهشت و جهنّم نیز اسطوره و افسانه نباشند! شاید از کلماتی چون خدا، وحی و قیامت نیز معنای مجازی و غیرواقعی و غیرحقیقی اراده شده باشد. و به هر حال بهترین نتیجه ای که می توان گرفت آن است که زبان قرآن واقع نما نیست بلکه زبانی سمبلیک است که هر کس می تواند از آن برداشت و قرائتی خاصّ خود داشته باشد. زیرا در صورتی می توان یک برداشت را مطلق دانست و سایر برداشت ها را اشتباه و فاقد اعتبار تلقی کرد که واقعیتی در ورای این الفاظ و کلمات باشد که این کلمات بیانگر آن باشند. تنها در این صورت است که قرائتی که بیان از آن حقیقت ها و واقعیات دارد حق مطلق خواهد بود و سایر قرائت ها به دلیل تطابق نداشتن با آن واقعیت موجود خطا و غیر معتبر خواهند بود. حال آن که همانگونه که گفتیم چون زبان قرآن سمبلیک و غیر واقع نماست دیگر نمی توان قرائتی را با عنایت به واقع نما بودن یا نبودن آن محک زد و آن را صرفاً حق دانست چون اساساً این الفاظ به دنبال حکایت از واقعیت نیستند بلکه کنایات، استعارات و مثل هایی اند که معانی حقیقی آنا مدّ نظر نیست.
در پاسخ این سخنان باید گفت: اولاً: بسیاری از اموری که در قرآن به آنها اشاره رفته است بوسیله ی عقل قابل شناخت و قابل اثبات اند و عقل به روشنی می تواند واقعیت داشتن آنها را نشان دهد. آنگاه آیاتی از قرآن کریم که به معرفی همین حقایق می پردازند ضمن آن که یافته های عقل را تأیید می کند بیانگر واقع نما بودن این دسته از آیات نیز هست. ثانیاً: قرآن کتابی است که خداوند متعال برای هدایت بشر فرستاده است تا با بازگو کردن آنچه خدا در عالم تکوین و تشریع از حقایق قرار داده است، انسان را به سوی خیر و سعادت جاویدان و نهایی اش رهنمون کند. طبعاً حکمت خدایی که غرضش از خلقت انسان به کمال و سعادت رساندن بشر بوده است اقتضا می کند راه رسیدن به خوشبختی و خیر را آنچنان که هست و واقعیت دارد برای آدمی بیان کند و در این بیان هیچ گونه کاستی و خلل روا ندارد، از این رو قرآن که کتاب هدایت انسان هاست باید مالامال از حقایق،‌ و نه افسانه ها و اسطوره ها، باشد و به همین دلیل خود نازل کننده ی قرآن، یعنی خداوند متعال می فرماید: «وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْنَاهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ …(3)» و ما قرآن را به حق نازل کردیم و به حق نازل شد.
البته در قرآن کریم استعاره، کنایه، مثل، تشبیه و تمثیل هم به کار رفته است، اما بودن دسته ای از آیات در قرآن که چنین جنبه هایی دارند به معنای آن نیست که همه ی آیات قرآن شعر و افسانه و اسطوره اند و اساساً قرآن در صدد بیان حقایق و واقعیت ها نیست؛ آیا اگر در کتاب، مقاله و نوشته ای شعری و مثلی نیز ذکر شده بود، باید آن کتاب را به عنوان کتاب شعر و مثل معرفی کرد؟ در این صورت هیچ نویسنده ای حق ندارد در کتاب علمی خود مثل، شعر و طنز ادبی به کار برد و گرنه کتاب او کتاب اشعار و طنز معرّفی می شود.
بنابراین وجود مثال ها و استعارات و کنایات در قرآن دلیل بر غیرواقع نما بودن زبان قرآن و آیات آن نیست تا دلیل و مجوّزی برای اعتبار قرائت های متنوع و متضادّ از قرآن باشد.

دلیل دیگر برای اعتبار نظریه ی هرمنوتیک و پاسخ آن
از جمله مستندات و دلایلی که برای اعتبار نظریه ی هرمنوتیک و تأویل و تفسیر متون ذکر می کنند این است که مسلمانان، در طول تاریخ، دست به تأویلات و تفسیراتی زده اند و عرفا کتاب هایی در باب تأویل و تفسیر نوشته اند؛ معلوم می شد که قرآن نیز تأویلات گوناگونی دارد. همان طور که عرفا تأویلات و تفسیراتی را ذکر کرده اند، ما نیز حق داریم تأویلات و تفسیرات جدید ذکر کنیم؛ گرچه برآیند و نتیجه ی تأویلات ما کاملاً متفاوت و متضاد با تأویلات عرفا باشد. بعلاوه،‌ در روایات نیز به وجود تأویلات و بطون اشاره شده که بر خلاف معنایی هستند که ظاهر آیات اقتضا می کند، و وجود بطن ها و تأویل های مختلف برای قرآن دلیل آن است که تفسیرها و تأویلات گوناگونی می توان برای آیات ارائه کرد؛ ما نیز به این کار دست می زنیم و چون نمی توان تشخیص داد که کدام تأویل صحیح و کدام تأویل نادرست است باید همه آنها را معتبر بدانیم!
در پاسخ می گوییم: بله قرآن نیز بر وجود آیات متشابه در خود اشاره دارد امّا در همان آیه (4) که سخن از وجود آیات متشابه در قرآن می گوید، می فرماید: آیات متشابه را باید بر اساس محکمات آیات تفسیر کرد، نه هرگونه که خود خواستیم و پسندیدیم. در روایاتی نیز آمده است که قرآن دارای بطون و لایه های گوناگونی است، امّا در هیچ کجا نیامده است که ظاهر آیات و کلمات و الفاظ حجیّت ندارند و حقایقی را برای ما آشکار نمی سازند. درست است که بطون قرآن چه بسا متفاوت با ظاهر آن باشد، امّا هرگز متضاد و نافی ظاهر آیات نیست. وقتی خود ائمه اطهار-علیهم السلام- در روایات وارد شده از سوی ایشان بیان می کنند که اگر روایتی از سوی ما به شما رسید برای آن که بدانید واقعاً ما آن را گفته ایم یا خیر آن را به ظاهر قرآن و محکمات آیات عرضه کنید، چنانچه با آنها سازگاری داشت از ماست و گرنه به طور قطع بدانید ما آن روایت را نگفته ایم و آن روایت هیچ ارزش و اعتباری ندارد؛ آیا باز جای تردیدی برای حجیّت ظواهر و الفاظ آیات قرآن باقی می ماند؟ و اگر سخن ائمه اطهار (علیهم السلام) نیز چنانچه با ظاهر آیات نمی ساخت ارزش ندارد، آیا سخنان دیگرانی که با ظواهر آیات قرآن بیگانه است ارزش و اعتباری خواهد داشت؟!
فرق است بین این که بگوییم علاوه بر ظاهر آیات و اعتبار آنها، مطالب عمیق تری در قرآن وجود دارد به نام بطون و تأویلات آیات، با این که ادعا شود که اصلاً ظواهر آیات اعتبار ندارند و تنها تأویلات و برداشت هایی که ما می توانیم از آیات داشته باشیم معتبرند، آن هم برداشت و تأویلاتی که براساس ذهنیّات تأویل کننده به دست می آیند و زاییده ی ذهن او هستند.
همین شبهات و انحرافاتی که امروزه با روش های علمی مطرح می شوند و نظام مند شده اند، در زمان حضرت علی(علیه السلام) کار را به جایی رساند که مسلمانان رو در روی هم قرار گرفتند و در جنگ جمل و نهروان عده ای بر اثر پذیرش شبهات و تأویلات انحرافی در مقابل مفسر راستین قرآن، علی (علیه السلام)،‌ ایستادند و در نتیجه عده ی زیادی کشته شدند؛ حضرت در این باره می فرمایند:
«به خدا شکایت می کنم از مردمی که عمر خود را به نادانی سپری می سازند و با گمراهی از این دنیا رخت می بندند. کالایی خوارتر و بی مقدارتر از کتاب خدا نزد آنان نیست اگر آن را چنان که باید خوانده شود و تغییر در آن داده نشود، و متاعی پرسودتر و گران بهاتر از آن نباشد، اگر آن را از معنای خویش برگردانند و در آن تغییراتی ایجاد کنند؛ و نزد ایشان چیزی زشت تر از معروف و نیکوتر از منکر نیست. (5)‌
و نیز در پایان خطبه 147 می فرمایند:
«پس رستگاری و وفای به عهده و میثاق با قرآن را از اهل آن (خاندان پیامبر) در خواست کنید، زیرا ایشان زنده دارنده ی علم و دانش و میراننده ی جهل و نادانی هستند. آنان که حکمشان شما را از دانش آنها خبر دهد و خاموشی آنها از گفتارشان و نهان آنها از ظاهرشان پدیدار شود. نه با دین مخالفت دارند و نه در آن با یکدیگر اختلاف دارند. پس دین در بین آنها گواهی است راستگو و خاموشی است گویا.»
ملاحظه می شود که حضرت از مردم می خواهند که تنها دین را از مسیر اهل بیت بشناسند، چون تنها برداشت و تفسیر آنها از قرآن و دین، صحیح و حق است و سایر برداشت ها باطل و بیگانه با دین و قرآن و رهزن پویندگان راه خدا و جویندگان حق و حقیقت است و فرجامی جز گمراهی و سیه روزی نخواهد داشت.

پی نوشت ها :

1. نحل/92.
2. جمعه/5.
3. اسراء/105.
4. ر.ک: آل عمران، آیه 7.
5. نهج البلاغه، خطبه 17.
منبع مقاله :
مصباح یزدی، محمد تقی؛ (1391)، پاسخ استاد به جوانان پرسشگر، قم: انتشارات مؤسسه ی آموزشی و پژوهشی امام خمینی (قدس سرّه)، چاپ اول

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید