گویند: روزگاری سه نفر به نامهای مشهدی علی و ابراهیم و موسی مسجدی را بنا کردند و پس از تکمیل مسجد شیخی را آوردند تا در آنجا اقامه نماز کند، این روحانی محترم هر شب بعد از سوره حمد سوره اعلی را می خواند و وقتی به صحف ابراهیم و موسی می رسید مشهدی علی خیلی ناراحت می شد که چرا امام جماعت اسم دو بانی دیگر را در نماز می آورد ولی از او یادی نمی شود. یک شب روحانی را به منزل دعوت نمود و از او پذیرائی گرمی به عمل آورد و گفت در ساختن این مسجد من و ابراهیم و موسی با هم همکاری داشتیم و هر سه زحمت کشیده ایم و حتی سهم من نسبت به آنها بیشتر هم بوده، روحانی هم گفت خدا قبول کند، خداوند جزای خیر به شما بدهد. و متوجه منظور مشهدی علی نشد، شب بعد که دوباره جماعت تشکیل شد مشهدی علی دید که باز هم اسمی از او به میان نیامد عصبانی شد و بعد از تمام شدن نماز پشت سر امام جماعت راه افتاد و در کوچه خلوتی او را به باد کتک گرفت و با چوب دستی به جان او افتاد و به او یاد آوری کرد که باید در نماز اسم او را هم بیاورد. بیچاره امام جماعت کتک خورده، شب بعد اینگونه سوره را خواند و گفت صحف ابراهیم و مشت علی و موسی. بعد از نماز عده ای به او اعتراض کردند و گفتند: آقا این آیه کی و کجا نازل شد آقا فرمود: شب گذشته در کوچه به زور چوب نازل گردیده است