نویسنده: سید روح الله محمدیان
منبع : راسخون
فلکُ فی فلکٍ فیه نجوم
صَدَفٌ فی صدفٍ فیه دُر
در این فراز از شعر، چه زیبا و ملیح با تشبیهی رسا و درخور، شخصیت مولا را تقریب می نماید، همچنانکه عالم طبیعت مشحون و پیچیده به افلاکی با ستارگان بی شمار است که عدم احصاء و شمارش و نیز عظمت زاید الوصف آن، آدمی را به تلقی و فرض دنیائی بی حد و حصر و عالمی ناشناخته وا داشته و همچنین غور و غوص در قعر دریاهاست که گوهر های ناب و بی بدیل و متنوع را به همراه خواهد آورد. شاعر در اینجا با این دو تشبیه به چهره ی تو در تو و عمیق شخصیت تمام عیار مولا اشاره می کند و چه زیباست نقلی دیگر از کتاب فرهنگ غدیر صفحه 606 که به خوبی شاهد بر مدعای مزبور است:«می توان از علی (ع) به عنوان مرد هزار منقبت یاد کرد، در فرهنگ عامه نیز واژه هزار که کثرت را می رساند درباره ی فضایل مختلفی از آن حضرت آمده است. زخمهای فراوانی که در نبرد بدر و احد و حنین که در پیکر او وارد شده بود، از او رزمنده ای با هزار زخم پدید آورد. علم فراوان او نیز هزار شعبه داشت و خود وی نقل می کند که رسول خدا (ص) در آخرین لحظه ی حیات، هزار در علم به من آموخت که از هر دری هزار در دیگر گشوده می شد. در عبادت نیز کسی به علی (ع) نمی رسید به فرموده ی امام صادق (ع) حضرت علی (ع) در آخر عمر خویش در هر شب و روز هزار رکعت نماز می خواند در شجاعت نیز آن حضرت بی نظیر بود و کسی همچون عمرو بن عبدود را در جنگ خندق به هلاکت رساند که با هزار مرد جنگی برابر بود. در رسیدگی به محرومان و صدقات جاریه و امور خیریه نیز پیش قدم بود و به نقل امام صادق (ع) و روایات دیگر از دسترنج خویش هزار برده را خرید و در راه خدا آزاد کرد. و نیز آن حضرت صد هزار هسته ی خرما کاشت و آنچه را می کاشت و بدست می آمد، وقف فقرا می کرد یا صدقه می داد و نیز معروف است که علی (ع) هزار اسم دارد و خداوند هزار و یک اسم.اینها گوشه ای از فضایل بیشمار آن حضرت است که در فرهنگ مردمی با رقم هزار شکل گرفته و از او چهره ای هزار منقبت ساخته است.»
کتاب فضل ترا آب بحر کافی نیست
که ترکنم سر انگشت و صفحه بشمارم
جنس الاجناس علیٌ و بنوه
نوع الانواع الی حادی عشر
در مصرع اول شاعر با بیان نام مبارک علی (ع) به همراه فرزندان پسر ایشان (امامان)، در پسوند عبارت (جنس الاجناس) اشاره به حقیقت واحد بودن ایشان دارد که جملگی خاستگاه و اصلی واحد دارند که این مشعر به خلقت اولیه ایشان دارد، سپس از جنس به صورت نوعیه ایشان و اطوار وجودی آنها در زمانهای مختلف اشاره می نماید و جایگاه ناسوتی آن نور واحد را در یازده قالب می شمارد و این در حالی است که جوهری واحد دارند، و از سیاق کلی دو عبارت (جنس الاجناس و نوع الانواع) نیز به خوبی بر می آید که ماسوی به طفیل ایشان خلق گردیده و این نیز به جهت قابلیت ویژه آنهاست که این حقیقت را در روایات استفاده می کنیم به عنوان نمونه: شاهدی دیگر بر اولین مخلوق بودن ائمه:«بَرَأهُ قبل خلقِ نشسَمه عن یمین عرشه مَحَبّوا بالحکمه فی علم الغیب عنده» امام رضا (ع) خداوند قبل از خلقت هر جانداری (روح) امام را مانند سایه در سمت راست عرش آفرید با علم غیب خود به او حکمت بخشید.(34)و نیز این روایت از امام صادق (ع):«نحنُ فی العلم و الشجاعه سواءٌ و فی العَطایا علی قدرِ ما نُؤمَر»«ما اهلبیت در علم و شجاعت برابریم و در بخشیدن به هر اندازه که دستور داریم می بخشیم»(35)و بالاخره این امام است که در میان همه ی اجناس و انواع عالم وحید است و بی نظیر:امام رضا (ع) فرمودند: «الامام واحدُ الدّهره و لا یُدانیه أحَدٌ و لا یعادله عالمٌ و لا یوجَدُ بدلٌ و لالهُ مثلٌ و نظیرٌ» «امام یگانه زمان خود است کسی به همطرازی او نرسد، دانشمندی با او برابر نباشد، جایگزینی برایش پیدا نمی شود و مانند و نظیر ندارد.(36)و چه زیبا در تعیین حقیقت و نور واحد اهل بیت (ع) امام هادی (ع) در زیارت جامعه می فرماید که:«و أنَّ ارواحکم و نورکُم و طینکم واحده طابت وطَهُرت بعضُها من بعضٍ خلقکم انواراً فَجَعلکمُ بعرشه محدقین…» «ارواح عالیه و نورانیت و طینت پاک شما ائمه طاهرین (در عالم ارواح) همه یک (حقیقت و یک گوهر لاهوتی) است (همه متحد بودید و یک گوهر) و آن ذوات طیّب و طاهر عین یکدیگر را خدا (پیش از اجسام و ارواح) شما آفرید و محیط به عرش خود گردانید.»
کل من مات و لم یعرفهم
موته موت حمارٍ و بَقَر
به طور بدیهی نوع و میزان نگرش و جهت گیری و نیز استفاده ی بهینه از موجودات عالم و باور داشتن به آنها فرع بر سطح آگاهی و شناخت نسبت به آنهاست و در این میان برای تحقق اکسیر محبت و مودت انسانی و الهی که از مختصات و لوازم اعتقاد به اهل بیت (ع) است. معرفتی درخور را می طلبد. به خصوص اینکه باید توأم با الگو گیری و تأسی به سیره و روش ایشان هم باشد و البته سیر تکاملی انسانها چنین اقتضائی را دارد و آدمی محکوم به آن است اما در جهت شناخت ایشان (اهل بیت (ع)) به نمونه هایی استشهاد می کنیم:
بی معرفتی= سرگردانی
محمد بن مسلم گوید شنیدم که امام باقر (ع) می فرمود:«هر که دینداری خدای عزوجل کند بوسیله ی عبادتیکه خود را در آن به زحمت افکند ولی امام و پیشوایی که خدا معین کرده نداشته باشد زحمتش ناپذیرفته و خود او گمراه و سرگردان است و خدا اعمال او را مبغوض و دشمن دارد. حکایت او حکایت گوسفندی است که از چوپان و گله خود گم شده و تمام روز سرگردان می رود و بر می گردد، چون شب فرا رسد گله ای با شبان بچشمش آید، به سوی آن میرود و به آن فریفته می شود و شب را در خوابگاه آن گله بسر می برد، چون چوپان گله را حرکت می دهد، گوسفند گم شده گله و چوپان را ناشناس بیند، باز متحیر و سرگردان در جستجوی شبان و گله خود باشد که گوسفندانی را با چوپانش ببیند، به سوی آنها رفته و به آن فریفته گردد. شبان او را صدا زند که بیا و به چوپان و گله خود بپیوند که تو سر گردانی و از چوپان و گله خود گم شده ای پس ترسان و سرگدان و گمراه حرکت کند و چوپانی که او را به چراگاه رهبری کند و یا به جایش برگرداند نباشد در همین میان گرگ گم شدن او را غنیمت شمارد و او را بخورد. به خدا ای محمد کسی که از این امت گمراه است و اگر با این حال بمیرد با کفر و نفاق مرده است، بدان ای محمد که پیشوایان جور و پیروان ایشان از دین خدا بر کنارند. خود گمراهند و مردمان را گمراه کنند، اعمالی را که انجام می دهند چون خاکستری است که تند بادی در روز طوفانی به آن بتا زد از کردارشان چیزی دستگیرشان نشود این است گمراهی دور»(37)
معرفت امام (ع)= حکمت و خیر کثیر
امام صادق (ع) راجع به قول خدای عزوجل که فرمود: «بهر که حکمت دادند خیر بسیار داده اند» فرمودند: مراد به حکمت اطاعت خدا و معرفت امام (ع) است.
معرفت امام (ع) ما را بس است؟!
ابوبصیر گوید: امام باقر (ع) به من فرمود: آیا امامت را شناخته ای؟ عرض کردم به خدا پیش از آنکه از کوفه بیرون روم، فرمود: بنابراین ترا بس است.(38)و درباره ی قول خداوند که می فرماید: «آیا کسی مرده بود و ما او را زنده کردیم و به او نوری دادیم که میان مردم راه رود»(39)فرمود: مرده کسی است که به چیزی معرفت نداشته باشد و نوری که با آن میان مردم راه رود امامی است که از آن پیروی می کند و اینکه می فرماید: «مانند کسی است که در ظلمات باشد و نتواند از آن بدر رود» کسی است که امام را نشناسد.
معرفت نداشتن= مرگ جاهلیت
امام صادق (ع) فرمودند:«هر کس بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است»(40)
امام، حجت خداست
امام موسی کاظم (ع) فرمودند:«حجت خدا بر خلقش بر پا نگردد جز به وجود امام تا شناخته شود»(41)
شناخت امام= معرفت خداست
از امام باقر (ع) سؤال شد معرفت خدا چیست؟ فرمود:«باور داشتن خداوند عزوجل و باور داشتن پیامبر (ص) و دوست داشتن علی (ع) و پیروی از ائمه (ع) و بیزاری جستن به خدای عزوجل از دشمن اینان، چنین شناخته می شود خدای عزوجل»(42)
معرفت امام= شرط ایمان
امام باقر (ع) فرمودند: «بنده خدا مؤمن نباشد تا اینکه خدا و رسولش (ص) و همه ائمه و امام زمانش را بشناسد و در امورش به امام زمانش رجوع کند و تسلیمش باشد.(43)
حسنه= شناخت امام است.
امام باقر (ع) راجع به آیه شریفه «مَن جاء بالحسنه فَلَه خیرٌ منها» فرمودند:«کار نیک (حسنه) شناخت ولایت و دوستی ما اهل بیت است»(44)
شناخت امام = کلید رضایت خدا
امام باقر فرمودند:«بلندی و کوهان و کلید و درب هر چیز در رضایت خدای تبارک و تعالی اطاعت امام است بعد از معرفت او»(45)
قُوسُه قوسُ صعودٍ و نزول
سهمُهُ سهمُ قضاءٍ و قدر
عبارت فوق که به نظر می رسد از متشابهات ولطایف بارز این شعر می باشد را شاید بتوان این گونه توجیه و توضیح داد که: کلمه ی (قوس) در نگاه اول و به قرینه ی واژه (سهم) همان معنی (کمان تیر اندازی) را به ذهن متبادر می کند و ظهور آن در این معناست که البته باید با قاف مفتوح آن را خواند (القوس) تا متضمن معنی مزبور باشد ولی اگر قاف را به صورت مضموم (القوس) بخوانیم به معنی (دیر و صومعه و عبادتگاه) خواهد بود. که در این صورت جهت همخوانی دو مصرع (سهم) را به معنی (تیر قرعه) نیز می توانیم تعبیر کنیم. اما به هر حال باید گفت هر دو واژه و مفهوم (قوس و سهم) بیشتر ناظر به معنای کنایی و مجازی آن است گر چه کاربرد حقیقی آنها نیز در معنا خللی وارد نمی کند و قابل توجیه است. اما توجیه مطلب در فرض معنای (تیر و کمان): قتال بر تأویل؛ در حدیثی به روایت ابوذر، پیامبر خدا (ص) فرمودند: میان شما مردی است که با مردم بر اساس تأویل قرآن خواهد جنگید، آنگونه که من بر اساس تنزیل جنگیدم، با کسانی می جنگد که به یکتایی خدا شهادت می دهند، ولی بیشترشان به خدا اعتقاد ندارد، کشتن آنان بر بعضی سنگین است تا آنجا که به ولی خدا طعنه می زنند و ایراد می گیرند، آن گونه که موسی به کار حضرت خضر ایراد گرفت. در حدیث دیگری رسول خدا (ص) ضمن پیشگویی از پیدایش کسانی که به زبان شهادتین می گویند ولی در عمل با عترت پیامبر (ص) دشمنی می کنند و جهاد با آنان در فتنه ای که پدید می آورند واجب است، امیرالمؤمنین (ع) را به عنوان کسی یاد می کند که بر سر دین با آنها می جنگد تا دین خدا را احیاء کند.(46)و همچنین جناب جابربن عبدالله انصاری (ره) می گوید: رسول خدا (ص) فرمودند: هیچ جمعیتی از من تخلف نکنند جز آنکه آنها را با تیر خدا هدف گیرم! گفته شد یا رسول الله (ص): تیر خدا کدام است؟ فرمود: فرمود: تیر خدا علی بن ابیطالب (ع) است، زیرا او را در هیچ جنگی نفرستادم جز آنکه دیدم جبرئیل در سمت راست او و میکائیل در سمت چپ او و ملکی از ملائکه (عزرائیل) مقابل او و ابری در بالای سر او حرکت می کرد تا اینکه خداوند پیروزی را به او عطا فرمود! (47)بنابراین با استفاده از دلالت روایات فوق در می یابیم به طور کلی رزم آوری و قتال مولا (ع) که در شعر (قوس و سهم) به عنوان نمادی از آن ذکر نشده است. چیزی جز عبادت خدا نبوده، همانگونه که در جنگ خندق ضربه ی او را به فرق (عمرو) پیامبر (ص) برتر از عبادت جن و انس بر شمردند چون در اوج اخلاص و مطابق با واقع انجام شد و چه زیبا شاعر بیان کرده که: تیر قضا و قدر الهی در قوس و کمان بندگی خدا که (صعود و نزول) مبین سیر این عبودیت است به هدف می نشیند؟!!اما اگر قوس را به معنی عبادتگاه بگیریم به نظر می آید، این طور توجیه بتوان کرد کلام شاعر را که: (رکوع) نمادی از بندگی خدا است و قوس کنایه از او و سیر سعودی و نزولی (اسفار اربعه) که به هر حال با (من الحق الی الخلق) پایان می پذیرد در عبادت مولا (ع) در همه عرصه ها مکنون است و با تعبیر (تیر قرعی) در معنای سهم باید بگوئیم او تسلیم محض در برابر قضا و قدر الهی است که قرعه ی قضای خدا را با 25 سال سکوت و با صبری چونان صبر (کسی که خار در چشم و استخوان در گلو دارد) می پذیرد تا به وجه احسن انجام وظیفه کرده و بالاخره در محراب عبادت با قسم به خدای کعبه ندای رستگاری را سر می نهد. (با سعادت زیست و سعادتمندانه رفت)
ما رمی رَمیَهً ألا و کفی
و ما غزی غَزوَهً الا و ظفر
این بیت ازشعر که اشاره به نبردهای پیروزمندانه وموفقیت امیرالمومنین علی (ع) دارد در مصرع اول اشاره به دشمن شناسی وشکار سوژه ها، اعم از دشمنان ظاهر و منافقین فریبکار و مخفی کار دارد که «رَمیه» به معنای یک بار انداختن است. و این مفهوم کنایه از یک بار مورد شناسایی قرار دادن و عدم اشتباه در تشخیص موارد و مواضع خصم می باشد که خطایی در بصیرت علوی وجود ندارد. اما مصرع بعدی به ظفر و پیروزی ظاهری نیز در جنگها می پردازد که در این باب به نمونه هایی اشاره می کنیم:سیره ی ابن هشام از ابن مسعود نقل کرده که: «در جنگ احد جزء علی بن ابیطالب (ع) بقیه فرار کردند» و باز می گوید: «علی (ع) بود که در جنگ احزاب چون عمرو بن عبدود و فرزندان او و… را کشت، بادی تند وزید و همه ی کفار شکست خوردند و فرار کردند»علی (ع) در جنگ حنین چهل نفر را کشت و شجاع آنها ابوجرول را چنان با یک ضربت از فرق تا کلاه خود و عمامه و زره دو نیم نمود که هنوز بقیه بدن او بر مرکب قرار داشت»«علی (ع) در جنگ حنین بین 24 هزار دشمن یک تنه شمشیر زد تا اینکه برای او از آسمان مدد رسید»در غزوه ی ذات السلاسل علی (ع) هفت نفر از سخت ترین دشمنان را کشت که دلیرترین آنها سعید بن مالک عجلی بود»«در جنگ بنی نصیر علی (ع) یازده نفر را به طور غافلگیر به هلاکت رساند!»«در جنگ با یهود بنی قریظه علی (ع) رؤسای یهود، مانند حی بن اخطب و کعب بن اشرف را گردن زد و در بنی المصطلق، مالک و فرزند او را به هلاکت رساند»و نیز می گوید علی (ع) را دو گونه ضربت بود: اگر قامت او از دشمن بلندتر بود او را از فرق به پایین دو نیم می کرد و اگر قامت او از دشمن کوتاهتر بود او را از کمر دو نیم می نمود، چنانکه گفته اند ضربتهای او تک بوده، و چون دشمن را در قلعه و حصنی می یافت آن را در بر او خراب می نمود و گفته شده که ضرت او در سختیها سخت تر بود و شجاعی تا کنون چنین ضربتهایی نداشته و فارسی زبانها گفته اند: «ضربت شش نوع است و همه آنها از علی (ع) گرفته شده و آنها عبارت است از: (علویه، سفلیه، غلبه، ماله، حاله و جروهام)مرحوم مجلسی علیه الرحمه گوید: در مناقب آمده که: در روز جنگ احزاب علی (ع) شجاع عرب، اسد بن غویلم را کشت و در غزوه ی وادی الرمل: مبارزین و جنگ جویان دشمن را کشت و در خیبر مرحب، و ذالخمار و عنکبوت را کشت و در جنگ طائف: لشگر ضیغم را مغلوب کرد و شهاب بن عیس و نافع بن غیلان را کشت و در وقت هجرت رسول خدا (ص) به مکه، مهلع و جناح را کشت و در جنگ او با جوانان مکه در وقت هجرت رسول خدا به مدینه و خوابیدن او در بستر حضرت در شب هجرت معروف است.او بزرگواری او در جنگ جمل مشهور است (چون به احترام رسول خدا عایشه را نکشت) و دست و پای شتر او را قطع کرد تا به زمین افتاد و در لیله الهریر (جنگ صفین) سیصد تکبیر گفت و با هر تکبیری دشمنی را نابود کرد و در بعضی از روایات تا هفتصد تکبیر از او شنیده شد و هرگز زره او پشت نداشت و مرکب او فرار نمی کرد و در نامه ی خود به عثمان بن حنیف نوشت «اگر جمع عرب به جنگ علی (ع) برخیزند، هرگز از آنها روی نخواهد گرداند و اگر به آنها دست یابد سر از بدن آنها جدا خواهد نمود.(48)
اسد الله اذاصال و صاح
ابوالاقیام اذا جادو بر
«شیر خداست هنگام هجوم و غلبه و نعره بر دشمن، و پدر یتیمان است، هنگام جود و جوانمردی» شیر خدا، اسد الله الغالب، شیر حق هم بکار رفته است، که از القاب حضرت علی (ع) است و نشان دهنده ی شجاعت آن حضرت در میدانهائی مبارزه است، امام سجاد (ع) نیز در کتاب (مقتل الحسین خوارزمی) در معرفی آن حضرت با تعبیر «اسد الله الغایب و مطلوبُ کلَّ طالبٍ» از جد خویش یاد کرده است. این صفت درباره ی حضرت حمزه سید الشهدا هم به کار رفته است ولی در فرهنگ شیعی و ادبیات و اشعار درباره ی امیرالمؤمنین (ع) به کار می رود.(49)
اسدالله در وجود آمد
در پس پرده آنچه بود آمد
شیر خدای و صفدر میدان و بحر جود
جان بخش در نماز و جهان سوز در وغا (سعدی)
شیر خدا و مخزن اسرار «لوکشف»
جفت بتول و نقطه پرگار اجتبار (خواجوی کرمانی)
از علی آموز اخلاص عمل
شیر حق را دان منزه از دغل (مولوی)
نمونه ای از صولت و تاخت و هجوم علی (ع) به دشمنان:صاحب کتاب مناقب ال ابیطالب (ع) گوید: خداوند متعال اصحاب محمد (ع) را توصیف نموده و فرموده است: (کسانی که در کنار خدا سخت به دشمن می تاختند) و این صفت اختصاص به علی (ع) دارد نه آن کسانی که (مانند ابوبکر و عمر و عثمان) برای آنها ادعای رزم آوری و شجاعت می شود(50)باز در همان کتاب (مناقب) نقل شده که: چون علی علیه السلام بر مشترکین حمله می کرد آنها به کوهها فرار می کردند و قریش چون علی (ع) را در جنگ می دیدند از ترس او وصیتهای او خود را می کردند و مردی گوید: «چون علی (ع) لشکر را می شکافت و می آمد دانستم که فرشته ی مرگ هم همراه او برای قبض روح می آید»و در جنگ خیبر رسول خدا (ص) او را (کرار غیر فرار) خواند یعنی او رزم جوئی است که هرگز فرار نمی کند و همیشه رسول خدا (ص) کفار را به وجود علی (ع) تهدید می نمود.و عبدالرحمن بن عوف گوید: رسول خدا به اهل طایف فرمود: سوگند به آن خدایی که جان من در اختیار اوست، اگر نماز را اقامه نکنید و زکات را پرداخت ننماید مردی را که جان او جان من است و فرمود او از من است، به سوی شما می فرستم که شجاعان شما را گردن بزند و اهل و فرزندان آنها را اسیر بگیرد. عبدالرحمن بن عوف گوید: مردم فکر کردند مقصود رسول خدا (ص) ابوبکر و عمر است پس رسول خدا (ص) دست علی (ع) را گرفت و فرمود: «مقصود من این آقاست»و نیز در همان کتاب نقل شده رسول خدا (ص) در جنگ حدیبیه فرمودند: ای جماعت قریش یا از آزار خود دست بردارید و یا مردی را به سوی شما می فرستم که او در راه دین خدا سر از بدن شما جدا می کند. و معاویه در جنگ صفین به لشکر خود گفت: سوگند به خدا می خواهم اطراف علی (ع) را احاطه کنید و و با نیزه های خود او را از پای در آورید و شهرها و مردم آن را از دست او راحت کنید! مروان حکم با خشم از جای برخواست و گفت: به خدا سوگند ای معاویه تو از ما خسته شده ای چون ما را به جنگ شیری شجاع و مار بیابان می فرستی (و ما قدرت مقابله با او را نداریم(51)اما قبل از اینکه به توضیح و بیان مصرع بعد بپردازیم این نکته لازم به ذکر است که معمولاً ساختارهای شخصیتی و روحی انسانها معمولاً بر برخی امور استوار است و این در نوع گرایشات و جهت گیریهای فردی و اجتماعی تبلور پیدا می کند و هر کسی به لحاظ روان شناسی و جامعه شناختی متصف به وصف یا اوصاف همگون می باشد لکن (اَبَر شخصیتهایی) مثل مولا (ع) را می توان جمع اضداد دانست یعنی در همین شاهد بحث به عنوان نمونه، او که در میدان مبارزه شیر کارزار است و تهور است و شجاعتی زاید الوصف را از خود نشان می دهد، در مهرورزی و عطوفت و جوانمردی دامنی بس پر مهر بر یتیمان می گستراند و برایشان پدری مشفق و مهربان می گردد. و چه زیبا شاعر با بیان دو بعد از ابعاد شخصیتی ایشان در قالب دو مصرع به این حقیقت (جمع اضداد) اشاره می نماید.آری این علی (ع) است که پیامبر اعظم (ص) وی را قرین و همطراز خود قرار می دهد و در شأن او می فرماید: «من و تو (علی (ع)) پدران این امت هستیم، چرا که جامعه و امت فاقد نبوت و ولایت براستی بی سرپرست و یتیم است. و اگر با دیدی باز یتیم نوازی مولا (ع) را بررسی کنیم در خواهیم یافت که حضرت علی (ع) همان طوری که هم، مستضعفین فکری و عقیدتی را که یتیمان واقعی اند از آبشخور علم و معنویت خود سیراب می کند و چونان مالک و کمیل و…را تربیت می کند و همچنین یتیمان و بیوه زنان را یاور و سرپرستی شفیق و مهربان می شود. تا جایی که از حقوق خانوادگی خود نیز مضایقه می کند و افطاری خود را به یتیم تقدیم می کند و فقط رضای خدا را در ایثار می طلبد: (و یُطعمون الطعام علی حبّ مسکیناً و یتیماً و اسیراً، انمّا نطعمکم لِوَجه الله…) و چه رقت بار و عبرت آموز است حکایت آن بیوه زنی که خلیفه ی رسول الله (ص) و ولی مطلق خدا یعنی علی (ع) را در بازار می بیند و چون او را نمی شناسد از دست علی (ع) به خود علی (ع) شکایت می کند که علی (ع) بود شوهرم را به مسلخ مرگ و شهادت کشید و از او یتیمانی به جای مانده، امام علی (ع) کوله بار آن زن را می گیرد و در حالی که خود را معرفی نکرده آن زن را تا خانه کمک و مشایعت می نماید و سپس به او پیشنهاد، امداد بیشتر می کند و می فرماید: تو به طبخ نان مشغول شو و من با یتیمان و فرزندان تو سرگرم می شوم و آنگاه تصبی و بازی با بچه ها را پیش می گیرد و گاه آنها را به پشت خود سوار کرده و گاهی به دامن می نشاند و لقمه ی طعام به دهانشان می گذارد و از بچه ها می خواهد علی (ع) را ببخشند و در حق او دعا کنند و در همین بین زنی آشنا وارد خانه می گردد و به مجرد اینکه صحنه را می بیند نهیبی بر زن صاحب خانه وارد می کند که: آیا می دانی این مرد کیست؟ و چه خطایی را مرتکب شده ای؟ این شخص امیر المؤمنین (ع) است! و تا زن بی شوهر متوجه جسارت خود می گردد با گریه از مولا پوزش می طلبد ولی حضرت با دلداری به او می فرماید: این علی (ع) است که باید از شما عذر خواهی کند.و چه زیبا و بی بدیل است کار آن پادشاهی که سلطان کون و مکان است ولی در رکوع انگشتری به سائل تقدیم می کند و مواردی دیگر که مجال پرداختن به آن نیست.«به امید دستگیری ما توسط آن حضرت» ان شاء الله تعالی
برو ای گدای مسکین در خانه ی علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را
بوتراب و کنوزُ العالم
عندَهُ نحو تراب و مَرَر
ابوتراب است ولی گنجهای عالم نزد او مثل خاک و کلوخند.سید بحرانی از عبایه بن ربعی نقل نموده که گوید: به عبدالله بن عباس گفتم: چرا رسول خدا (ص) علی (ع) را ابوتراب نامید؟ ابن عباس گفت: چون علی (ع) صاحب زمین و حجت خدا بعد از رسول خدا بر مردم روی زمین بود و آرامش و بقای زمین به وجود آن حضرت بود و من شنیدم که رسول خدا (ص) می فرمود: چون روز قیامت شود و کافر مقام و منزلت شیعه ی علی را ببیند می گوید: ای کاش من هم ترابی بودم یعنی شیعه ی علی (ع) می بودم و این است معنای آیه ی شریفه ی:«و یقول الکافرُ یا لیتنی کُنت تراباً»«و کافر (در قیامت) گوید ای کاش من هم خاک بودم»(52) از حدیث فوق وجه کنیه (بوتراب) معلوم می شود و به طور طبیعی صاحب زمین و حجت خدا که به منزله ی لنگر ثبات و پایداری عالم است. دیگر گنجهای آن برای او دور از دسترس نیست و البته از دیدگاه امام (ع) این برخورداری و سلطنت ارزش واقعی و حقیقی قلمداد نمی گردد مگر اینکه صرف در مسیر رضای حق و بندگی خداوند شود و هیچگاه مفتون جلوه ها و حطام دنیوی نخواهد شد.چه اینکه در خبر است که رسول خدا (ص) فرمود: یا علی (ع) براستی خداوند تو را به زینت و زیوری آراسته که نزد او محبوبترین زیورهاست، و هیچ کدام از بندگان خود را به چنین زیوری نیاراسته که نزد او محبوبترین زیورهاست، و آن زینت نیکان و ابرار است، خداوند به تو زهد در دنیا را عطا نموده، تو از دنیا چیزی نخواستی و دنیا هم از تو چیزی نکاست و خداوند دوستی فقرا را به تو داد که آنها را بهترین پیروان خود دانسته و آنها ترا بهترین امام خود می دانند.(53)
کن لَه صاحِبَهٌ کالزهرا
او سلیلٌ کشبیرٌ و شبر
از افتخارات منحصر به فرد مولایمان، همسری با، والا گهر تاج نبوت و دردانه ی یکدانه عصمت یعنی زهراء سلام الله علیها و نیز داشتن ریحانه هایی چون امام حسن (ع) و امام حسین (ع) است و البته اگر شاعر به جای معرب (شبر و شبیر) که همان (حسن (ع) و حسین (ع)) باشد را نمی گوید، به نظر می رسد خواسته یگانگی این دو بزرگوار را نیز در این قالب گوش زد کند چون تا زمان تولد این دو بزرگوار کسی این دو نام را که در حقیقت نام دو تن از فرزندان هارون بوده، کسی را به آن نامها نام گذاری نکرده بود. (انت منی بمنزله هارون من موسی الا أنّه لا نبی بعدی)شاهد بر جنبه ی خصوصیت حضرت زهرا و حسنین (ع) برای مولا (ع):رسول خدا (ص) فرمودند: سه چیز به من داده شده که علی (ع) با من در آنها شریک خواهد بود و سه چیز به علی داده شده که من با او شریک نخواهم بود؟! پس گفته شد یا رسول الله کدام است آن سه چیز که علی (ع) با تو در آن شریک است؟ فرمود در قیامت لوای حمد به من داده خواهد شد و علی (ع) حامل آن است، و کوثر را خدا به من عطا می فرماید و علی (ع) ساقی اوست و بهشت و دوزخ در قیامت در اختیار من است و علی (ع) قسمت کننده آنهاست.و اما آن سه چیزی که تنها به علی (ع) داده شده و من با او شریک نیستم! او پسر عمّی مثل من را دارد و من ندارم، و او همسری چون فاطمه (س) را دارد و من ندارم و او فرزندانی چون حسن (ع) و حسین (ع) را دارد و من ندارم.(54)
گر نمی شد خلقت نور علی (ع) در روزگار
همسری پیدا نمی شد از برای فاطمه (س)
ایها الخصم تَذکرّ سنداً
متنهُ صَحَّ بنصٍ و خبر
در فرازهای پایانی شاعر مبادرت به تنبه و گوشزد نسبت به نکته ای می نماید که همین تأخیر در بیان در اصطلاح علم معانی بیان، دلالت بر اهتمام به موضوع مورد بحث و جلب توجه نسبت به آن را دارد و آنچیزی نیست جز جریان نصب مولا (ع) بر ولایت و امامت در غدیر خم همان واقعه ی تاریخی که در قالب حدیث خاصِّ ناص با سندی صحیح و دلالتی ظاهر که همواره بر تارک منابع حدیثی می درخشد و ردائی است بس زیبنده بر قامت مولایمان امیر المومنین (ع) اما قبل از بیان مستندات متقن حدیث غدیر به مذمت و نکوهش منکرین ولایت و جحود در این رابطه از طرف دشمنان از نظر قرآن و روایات می پردازیم:اولاً ریشه و خواستگاه انکار فضایل دست نایافتنی، از جمله ولایت که مقامی است الهی (حسادت) است همان رذیله ای که بسیاری را زمین گیر و ایمانهایی را زایل می کند همانگونه که (آتش هیزم را.)از امام صادق (ع) راجع به آیه ی شریفه ی «ام یحسدون الناس علی ما آتاهم الله من فضله» که مربوط به حسد ورزی نسبت به فضل الهی به مردم است پرسیدند. ایشان فرمودند: «والله نحن الناس المحسودون» (به خدا قسم ما هستیم آن مردم مورد حسد قرار گرفته شده)(55)و بی شک فضیلتی چون امامت و ولایت نه قابل دسترسی و نه می توان آن را غصب کرد گرچه در مقام اجرا فقط برخی میدانها از اهل بیت (ع) گرفته شد.و همین عجز و زبونی در پذیرش امر ولایت مولا (ع) و رشک بردن بر مقام منیع و بلند ایشان بود که حتی از پیامبر (ص) در این مورد تقاضای جعل قانون الهی نمودند؛ امام صادق (ع) راجع به آیه شریفه ی:«أئتِ بقرآنٍ غیر هذا أبدلهُ» فرمودند: أوبدل علیاً. یعنی یا علی را عوض کن (کسی دیگر را جانشین خود کن). و با این رویه ی انکار، گوئی همه آیات خدا را تکذیب کردند.که امام باقر (ع) راجع به آیه شریفه «کذبوا بایاتنا کلها» فرمودند: منظور از آیات (تکذیب شده) اوصیاء پیامبر (ص) می باشند(56) و بیاناتی دیگر که در این مختصر نمی گنجد.اما در رابطه ی با اسناد حدیث که در حقیقت شاعر به وجدان خواب آلوده و چرت زده منکران و با هشدار به آن تلنگر می زند. اولاً باید به خود قرآن اشاره نمود از جمله آیات سوره مائده: در ابلاغ رسالت و اتمام نعمت و اکمال دین که شأن نزول آن موجب مبرهن شدن امر ولایت است و به تعبیر ولی معظم فقیه حضرت آیت الله خامنه ای (دام ظله):«در مسأله غدیر نبی مکرم اسلام (ص) به پیروی از قرآن، یکی از بالاترین واجبات را انجام دادند» اما به قولی، آنان که بر این باورند، که اسلام باید در جهت اهدافشان باشد و هیچگاه حقایق دین در قلبشان رسوخ ننموده در طول تاریخ بیشترین تلاش خود را در تحریف و انکار این حادثه بس عظیم مبذول داشته اند. مثلاً ابن تیمیه (م 728 ق) حدیث غدیر را دروغی و آشکار دانسته و یا ابن حزم قایل به عدم توثیق راویان آن شده است، و این در حالی است که از صحابه پیامبر (ص):146 نفر آن را حدیث کرده اند و از علما و دانشمندان طی قرون مختلف نیز 368 نفر که لیست اسامی آنها در این مختصر نمی گنجد و 169 عنوان کتاب تقریباً در واقعه ی غدیر خم تألیف گردیده.اما در سند حدیث لیستی از مؤلفین سلسله ی راویان حدیث غدیر خم بیان می شود که با مراجعه ی به آن حقیقت آشکار خواهد شد: 1- ابوحمزه محمد بن جریر طبری، در کتاب (الولایه فی طریق الحدیث الغدیر). 2- ابن عقده در کتاب (حدیث الولایه). 3- علامه ابوالحسن شریف در کتاب (ضیاء العالمین) 4- جعابی در کتاب (نخب المقال). 5- شهاب الدین ابوالفیض حضرمی در کتاب (تشنیف الاذان). 6- سلیم بن قیس هلالی کوفی در کتابش. 7- ابومؤید موفق احمد ملکی، اخطب خطباری خوارزم در کتاب (مقتل الحسین). 8- ابن حزری در کتاب (أسنی المطالب فی مناقب سیدنا علی بن ابیطالب). 9- محمد جعفر ادریسی کنانی مغربی در کتاب (نظم المتناثر فی الحدیث المتواتر) 10- جلال الدین سیوطی در کتابهای (ازهار المتناثره فی اخبار المواتره) قطب الزهار و تاریخ الخفاء) 11- قاضی محمد بهلول بهجت افندی شافعی در کتاب (تاریخ آل محمد). 11- میرزا محمد بن معتمد خان بدخشی در کتاب (مفتاح النجا فی ماقب ال العبا…)«اگر در این حادثه با این سند تشکیک شود اصلاً در تاریخ هیچ حادثه ای اتفاق یقینی وجود ندارد؟!»
اذأتی احمد فی خُمّ غدیر
بعلی و علی الرّحل نبر
معمولاً بیاد ماندنی ترین خاطرات آنهایی است که با حوادث و وقایعی عجیب و غیر قابل پیش بینی همراه باشد. از جمله واقعه غدیر با سلسله عوامل مثل: (سال آخر عمر پیامبر (ص)- آخرین حج فراخوان عمومی مبنی بر دعوت عموم به مراسم عظیم حج – شرکت افراد مختلف از اقصی نقاط جهان، متجاوز از 100 هزار نفر شرکت کننده، آمدن سران و بزرگان قبایل و نیز اصحاب، سه روز معطلی، توقف در مسیر بازگشت از حج، انتخاب سرزمین غدیر خم با آن موقعیت جغرافیائی، اطمینان از رسیدن و جمع شدن یکجای حجاج (سابقین و لاحقین)- برپایی منبری از جهاز شتر، مقدمات و مؤخرات بیانات پیامبر، خطبه ی غدیر، بیعت، تکرار جملات، اطمینان از استماع مستمعین- تعهد بر ابلاغ غائبین و…) همه دلیل بر خدشه ناپذیر بودن این حادثه عظیم دارد با اشاره به آن به نظر همین واقعیت و نحوه ی برگزاری این واقعه خاطره انگیز را یادآوری می کند. نکته تعبیر نقلهای تاریخی «أقتاب الابل و رحال» است که همان منظور جهاز و پالان شتر می باشد و در شعر نیز از واژه رحل شاعر بهره برده است.)
قال مَن کنتُ انا مولاه
فعلیٌ لَهُ مولاً و مَفَر
در خطبه ی گران سنگ غدیر که توسط پیامبر اعظم (ص) انشاء گردید جمله ی (من کنت مولاه فهذا علیٌ مولاه) کسی که من مولای او هستم پس این علی مولای اوست. در حکم شاه بیت از غزل همیشه جاوید این خطبه است و شاعر با اشاره ی به آن فصل الخطاب و سخن آخر در مورد حضرت امیرالمؤمنین از زبان پیامبر اکرم (ص) اشاره می نماید.اما توجه به سیاق و ساختار کلمات و نوع ترکیب آنها که هر کدام حاوی نکته های خاصی است و با اعترافاتی که قبل از بیان این جمله مبنی بر اولویت خویش نسبت به مردم و سابقه ی نورانی در انجام رسالت و نیز تکرار سه مرتبه ای این جمله به خوبی می توان اهمیت آن را درک نمود که مفهومی غیر از مفاهیم رو بنائی مثل آنچه که برخی افراد سطحی نگر و یا مغرض از این جمله ارائه کرده اند مراد است، مثل اینکه گفته اند پیامبر (ص) با این جمله فقط قصد ابراز علاقه و دوستی را داشته و یا مباحثی از این دست که در کتب کلامی مطرح است، اما آنچه که مسلم است عنوان (ولی- مولی و ولایت) که به معنای اولی به تصرف، سرپرستی، زعامت، و پیشوائی است بارها از زبان پیامبر خدا (ص) درباره ی امیر المؤمنین (ع) اطلاق شده و او را ولی مؤمنین و مولای مسلمین قرار داده است.و سپس شاعر از امام (ع) با عنوان (مَفَرّ) نیز یاد کرده است. این کلمه به معنی گریزگاه و یا پناهگاه است که ولایت موجب پناه است. چنانچه امام رضا (ع) فرمودند: «الامام…و مفزعُ العباد فی الداهیه الناد» «یعنی امام (ع) پناه بندگان خدا در گرفتاری های سخت است؟!»به عنوان نمونه رسول خدا می فرماید: محبت و دوستی من و اهل بیت من در هفت موضع خطرناک برای دوستانمان سودمند است: در وقت مرگ، در قبر، وقت حضور در قیامت، وقت گرفتن نامه عمل، وقت حساب اعمال، نزد میزان، و وقت عبور از صراط.(57)و در آن حدیث معروف می خوانیم که خداوند فرمود: (ولایت علی بن ابیطالب قلعه و دژ مستحکم من است و هر کس داخل آن گردد ایمن و در پناه است از عذاب من)اما اگر این واژه را به صورت (مَفِرّ) بخوانیم به معنی اسب تندرو و تیز تک است.و به راستی در مقام قرب و بندگی خدا هیچ عبادتی و نعمتی فراتر از ولایت و دوستی آل الله نیست و انسان را سریعتر از آن به ساحل نجات نمی رساند. چرا که امام صادق فرمودند: دوستی علی (ع) عبادت است، بلکه برترین عبادت است. و رسول خدا فرمودند: «خداوند تمام امتهای گذشته را که پیامبر مرسلی داشته اند به مقام علی بن ابیطالب آزموده است و هر کدام به آن حضرت معرفت بیشتری داشته مقام او در پیشگاه خداوند بالاتر بوده است.(58) و احادیث زیاد دیگر در این باب.
هو فی الکلّ امام الکل
مَن ابوبکر و مَن کان عمر
این جمله که در حقیقت به بطلان مقایسه امام (ع) با مدعیان امر خلافت می پردازد در ابتدا جمله ای را به عنوان سر جمع کمالات حضرت بیان می نماید که: اولاً ایشان (کل کمال و کمال کل) هستند و در کل کمالات اسلامی و انسانی امام کل هستند چون به شهادت وجدان و عقل و نقل ایشان یکه تاز و طلایه دار میادین مختلف بوده و گوی سبقت همواره به دست ایشان بوده و نیز ره پویان مسیر تکامل انسانی ناگزیر از پیروی و تأسی چنین امامی بوده و خواهند بود و در یک کلام این علی (ع) است که: (انسان کامل و معلم همه نسلهاست.) و نمونه هایی چون: (ایمان، بندگی، توکل، عشق به خدا، مبارزه با ظلم، عدالت، شجاعت، مواساه، زهد، تقوی،…) شاهد بر این مدعا است که شرح و بسط آن مستلزم مثنوی هزار من کاغذ است و آن نیز حتی قاصر از بیان می باشد.بنابراین چگونه می توان مدعیان خلافت همچون آن دو را (عمر و ابوبکر) را با ایشان (علی (ع)) مقایسه نمود، آیا اساساً عقل و منطق سلیم بشری اجازه می دهد چنین قیاسی را که انسان کامل با همه ی کمالات و افتخارات و نصب الهی را با کسنی که حتی از برخی شئونات عادی هم برخوردار نبودند مقایسه نمود و در عداد هم دیگر قرار دارد، کسانی که در بسیاری موارد عنوان خلافت را فقط (یدک) کشیدند و در مواضع مختلف در درماندگی هایشان مردم و امور را به قضاوت و رتق و فتق مولا (ع) احاله و ارجاع می دادند و حتی خود، نه یک بار بلکه هفتار بار ازعان و اعتراف به ضعف و زوال خود در صورت نبودن امام (ع) می کنند. (لولا علیٌ لهلک عمر)در صورتی که باید می دانستند که به تعبیر امام رضا (ع): (امامت منصب اکتسابی نیست) بلکه فضلی است که خداوند به هر کس بخواهد می دهد. چگونه ایشان را رسد که امام انتخاب کنند. لذا با شوری حکمیتهای از پیش طراحی شده و غوغا سالارانه و نیز ایجاد جو سازی و ذهنیت و تخریب و تضعیف، حقیقت را نمی توان کتمان کرد و باید در برابر کمال مطلق مثل علی (ع)، همچون فاقدان کمالی مانند مدعایان خلافت را عدم و نیست فرض نمود و گفت با وجود علی (ع) عمر و ابوبکر کیستند؟!
یکی قطره باران ز ابری چکید
خجل شد چو پهنای دریا بدید
که جائی که دریاست من کیستم
گر او هست حقا که من نیستم
لیس مَن اذنَبَ یوماً بامام
کیف مَن أشرک دهراً و کفر
به حکم عقل اگر کسی دعوی امامت کند ولی از خطاء، نسیان و سهو مصون نباشد و خود مرتکب انجام اعمالی شود که دیگران را نهی از آن می نماید و یا اموری را که به آن امر و توصیه می کند خود آن را ترک نماید، مردود است و دروغ گو، ضمن اینکه نفرت عمومی را بر خود بر می انگیزد. همان طور که مولایمان فرمود: «الداعی بلاعمل کالّرامی بلاوتر» دعوت کننده بی عمل مثل تیرانداز بدون تیر است. (یعنی به هدف نمی رسد) و فرمود: هیچ عملی را به شما امر نکردم مگر اینکه قبلاً خود انجام دادم و هیچ عملی را از آن نهیتان نکردم مگر اینکه قبلاً آن را خود ترک نمودم. و اساساً امام مصون از شیطان است، چه اینکه امام صادق (ع) فرمودند: دامهای شیطان و لشکرش از او کنار زده شد و پیش آمدهای شب هنگام و افسون جادوگران از او دور گشته.(59)با این فرض چگونه کسی که روزگاری مشرک و کافر بوده می تواند امام باشد، و جالب اینکه شاعر خوش ذوق جهت تعریض و تنقیص مدعیان خلافت اشاره به رذیله ای از ایشان دارد که ام الرذایل و مادر فسادهاست و قبح و تباهی آی سایه سار همه تباهی ها، یعنی همان کفر و شرک و…گرچه بیان نمونه های آن باز در این باب مستلزم ولانی شدن است ولی فرصت طلبی و منفعت دوستی مزورانه و کتمان حقیقت مظلومی مثل مولا (ع) و اعمال موضع در برابر ایشان و نیز سوء عاقبت همه تأکیدی است بر اینکه اگر هم ایمان و سازش در برابر اسلام و ارشهای آن داشته اند از اول رویکردی منافقهانه بوده که با دو نفاق (خوفی و طمعی) اسلام می آوردند یا به طمع شکار مناصب و اموال بوده و یا از خوف استقرار حکومت اسلامی و عِدّه و عُده آن و این با سنت الهی سازگار نیست. (لانیال عهدی الظالمین)«و کدام شرک و کفری سخیفتر از پیروی از هوای نفس و انکار حقیقت.»و سلام علی مَن التبع الهدی ،سید روح الله محمدیان،اللهم أحینا علی ما احیتَ علیه علی بن ابیطالب (ع)و امتنا علی مامات علیه علی بن ابیطالب (ع)واجعلنا منَ المتسکین بولایته،والعن علی اعداءه و غاصبی حقه،آمین یا رب العالمین
پی نوشت ها :
34. کافی، ج 1، ص 293
35. همان، ص 21
36. همان، ص 287
37. همان، ص 262 و 261
38. همان
39. سوره آل عمران، آیه 123
40. کافی، ج 1، ص 371
41. همان، ص 251
42. همان، ص 254
43. همان، ص 255
44. همان، ص 262
45. همان، ص 263
46. بحار، ج 32، ص 26
47. فراند السمطین، ج 1، ص 222 به نقل از کتاب میزان الحق
48. نقل از کتاب میزان الحق، ص 8 و 327
49. برگرفته از فرهنگ غدیر، ص 71- 70
50. به نقل کتاب میزان الحق
51. نقل از کتاب میزان الحق
52. غایه المرام، ج 1، ص 58
53. کنزالعمال، ج 11
54. بحار، ج 39، ص 90
55. کافی، ج 1
56. همان، ص 39
57. بحار، ج 27 ص 158
58. همان، ج 40، ص 95
59. کافی، ج 1، ص 251
منابع و مآخذ :
1 . قرآن کریم
2 . نهجالبلاغه (ترجمه محمد دشتی (ره))، سید رضی (ره)، انتشارات مشهور، چاپ ششم، 1380
3 . بحارالانوار ج 27 و ج 40 و ج 39 و ج 32، مؤسسه الوفاء، بیروت، 1403 قـ
4 .کافی ج 1، صفحه 251 محمد بن یعقوب کلینی، دارالکتب العلمیه
5 .امالی شیخ طوسی، صفحه 650، مؤسسه بعثت، تهران 1417 قـ
6. الرجال کشی، ج 1، صفحه 323، ابوعمرو (از علماء قرن 4 هجری) کربلا، عراق، مؤسسه الأعلمی.
7. دایرهًْالمعارف تشیع، ج 8، صفحه 201، گروهی، بنیاد اسلامی طاهر، 1363 ش
8 . اسرارالعقاید، میرزا ابوطالب شیرازی، انتشارات مکتب اسلام قم، صفحه 194
9 . میزان الحق، سید محمد حسین بهارانچی، ناشر مؤلف، نوبت چاپ اوّل 1379
10 . کنز العمال، متقی هندی، ج 11، علاءالدین علی هندی، مؤسسه الرساله 1405 ق
11. غایهًْالمرام، ج 1، صفحه 58، سید بحرانی
12. سرمایه سخن، محمد ابراهیم آیتی، صفحه 276
13 .فرائد السمطین، ج 1، صفحه 222، حموینی
14. حق الیقین شبّر، صفحه 106، سید عبدالله مشبّر (ره)
15 .فرهنگ غدیر، جواد محدثی، نشر معروف قم، چاپ اول، 1384 هـ، ش
16. مجله دانشکده ادبیات تبریز، مقاله حسن قاضی طباطبائی
17. آیات الفضایل یا فضائل علی (ع) در قرآن، سید محمد حسینی بهارانچی، ناشر مؤلف، چاپ اوّل 1380