نویسنده : علی صادقی
«علی (ع)،حب او ومقام والای دوست ومحبت او»
قال رسول الله : حب علی بن ابی طالب حسنه لاتفرمعها سیئه (1)
حب ودوستی علی بن ابی طالب حسنه ای است که با وجود آن هیچ گناه وسیئه ای به انسان لطمه وضرر وارد نمی کند .
شاید بعضی گمان می کنند که حب و دوستی علی بن ابی طالب ،نیکی وحسنه ای است بسیار بزرگ که هرکس داشت هرچقدر گناه کند، این گناهان موجب عقوبت و عذاب او نمی شود. وچنین شخصی هرچقدر هم که اهل معصیت باشد ،معذب نخواهد شد .چون دوستی ومحبت علی را در سینه دارد در حالی که این معنا مخالف صریح آیات قرآن می باشد. از جمله این آیه که می فرماید: لَیسَ بِأَمانَیکُمْ وَ لا اَماّنّیِّ اَهلِ الکتابِ مَنْ بَعْمَلْ سُوءاً یُجزَبِهّ.(2) چون در مدینه سه گروه مسلمان و مسیحی و یهودی زندگی می کردند بین آنها گفتگو بود مسلمانان می گفتند: حالا که ما مسلمان شدیم، ملت ممتاز هستیم و خداوند برای ما امتیاز قائل است و هر کار بدی بکنیم خدا از ما می گذرد. یهودی ها نیز همین حرف را می زدند و مسیحی ها نیز همین امتیاز را برای خود قائل بودند و میگفتند چون ما پیروان عیسی روح الله و عیسی کلمه الله هستیم، کسی که بدون پدر به دنیا آمده، پس ماهر کار بدی بکنیم خدا از ما می گذرد. قرآن جواب می دهد. که لَیسَ بِأمانَیکُمْ وَ لا اَمانی اَهلُ الکتابِ: مطلب نه آن طوری است که شما مسلمان ها می پندارید و آرزوی آن را در سر دارید و نه آن طوری که اهل کتاب «یهودی ها و مسیحی ها» خیال می کنند و آرزوی آن را دارند هر کس کار بدی ،انجام دهد خدا او را کیفر می دهد.و آیات زیادی که ایمان را توأم با عمل صالح موجب نجات و رستگاری انسان دانسته : مثلاً در سوره ولعصر می فرماید: وَالعَصر اِنَّ الاْنسانَ لَفی خُسرٍ اِلَّا الذینَ امنوا وَ عَمِلوا الصالحات. (3). قسم به عصر که همه انسانها در زیان هستند مگر کسانی که ایمان آورده اند و اعمال صالح انجام می دهند اما آن معنایی که موافق آیات قرآن و مطابق عقل می باشد و شهید، استاد مطهری نیز در کتاب عدل الهی آن را از وحید بهبهانی نقل کرده است:محبت علی (ع) اگر حقیقی و راستین باشد، هیچ گناهی به انسان صدمه نمی زند یعنی اگر محبت علی که نمونه کامل . انسانیت و طاعت و عبودیت و اخلاق است از روی صدق باشد و به خودبندی نباشد مانع ارتکاب گناه می گردد. مانند واکسنی است که مصونیت ایجاد می کند و نمی گذارد بدن انسان به بیماری مبتلا گردد.یعنی حب علی (ع) نیز در برابر گناهان انسان را بیمه و واکسینه نموده و مانع از انجام گناه می گردد. البته همان طوری که شخص واکسینه شده ، میکروب بیماری وارد بدن او می گرد اما بعد از بین می رود، شخصی هم که محب علی (ع) است ممکن است دچار لغزشهایی شود اما بعد پشیمان شده و از ادامه آن دست بر می دارد. کسی که علی را بشناسد، سوز و گداز او را بداند و ناله های نیمه شبش را بداند و به چنین کسی عشق بورزد محال است که خلاف فرمان او که همیشه امر به تقوا و عمل می کرده رفتار – نماید هر محبی به خواسته محبوبش احترام می گذارد و فرمان او را گرامی ، می دارد. فرمان برداری از محبوب لازمه محبت صادق است توجه به این حدیث شریف و این واقعه که در ذیل نقل می شود ارزش حب و دوستی علی ابن ابیطالب(ع) را بیشتر آشکار نموده و تأییدی دیگری است بر این که حب حقیقی علی (ع) مانع از ارتکاب گناه است: از امام صادق (ع) نقل شده که فرمودند در زمان پیامبر مردی در مدینه زندگی می کرد به نام رباح. این مرد غلام قبیله بنی النجار بود. و گرچه قبیله بنی النجار میانه و رابطه ی خوبی با علی (ع) نداشتند اما این غلام از دوستان صمیمی علی (ع) بود و به جهت همین دوستی او تحت فشار بنی النجار قرار گرفت تا سرانجام در اثر شکنجه و تشنگی جان سپرد. جنازه او را جمعی برداشتند و تشییع نمودند. در بین راه پیامبر و علی (ع) آنها را دیدند، پیامبر سؤال کرد این فرد کیست! که از دنیا رفته ، گفتند: این مرد رباح غلام بنی النجار است. در اینجا علی (ع) خطاب به پیامبر عرض کردند هذا رِباحٌ عَبدُ بنی النَّجارِ ما رَانی قُطُّ اِلّا قالَ یا علیُ اِنّی أُحبُکَ.این رباح غلام بنی النجار است هیچ گاه مرا ندید مگر این که گفت یا علی من تو را دوست دارم پیامبر دستور داد جنازه را غسل دادند؛ آن را با پیراهنی از پیراهن های مخصوص خود کفن کردند و سپس جنازه را تشییع کرد. در حین تشییع جنازه مردم صدای عجیبی را شنیدند، علت آن را از پیامبر سؤال کردند، پیامبر فرمود، ملائکه بسیاری در تشییع جنازه رباح حاضر شده اند. وقتی قبر رباح کنده شد، پیامبر داخل قبر رفتند و جنازه رباح را با دستان مبارک خود در میان قبر گذاشتند و بعد با دستان خود قبر را با خشت و خاک پر کردند. در این هنگام پیامبر در کنار قبر به ناحیه سر رباح رفت و اندکی توقف کرد و سپس به جانب پای او آمد. از همه جالب تر این که پیامبر به حضرت علی (ع) رو کرد و فرمود: وَ اللهِ ما نالَ ذلِکَ اِلّا بِحُبِّکَ یا عَلیُّ(4)« ای علی به خدا سوگند رباح به این مقام نرسید مگر به علت دوستی با تو»این حدیث پر محتوی از جهان گوناگون بیان گر ارزش دوستی با علی و شادمانی پیامبر را از دوستان علی نشان میدهد حب و دوستی که انسان را در برابر فشارها مقاوم سازد با ارزش است نه دوستی که کنار آن تن به هر کاری دهد آری عشق به علی (ع) که مسجمه انسانیت، اخلاق و فضیلت است سبب می شود که گناهان و آلودگی ها به انسان آسیبی نرساند.نقل و ذکر فضائل علی (ع) از سوی دوستان و شیعیان آن حضرت ممکن است از سوی دشمنان دوست نما و معاندین آن امام هما، مورد ایراد و اشکال واقع شود که از دوست جز این توقع انتظاری نیست و اصولاً خاصیت دوستی و عشق این است که هر کجا عشق پرتو افکند، زشتی را زیبایی و عیب را کمال و خار را گل و یاسمن می بیند.و الفضلُ ما شهدت به الأعداء « فضیلت آن است که دشمنان به آن شهادت دهند و به آن اقرار و اعتراف نمایند» اما فضائل مولای متقیان را نه تنها دوستان آن حضرت بلکه از اهل سنت و معاندین و دشمنان آن امام نیز بسیاری از فضائلش را نقل و ذکر نموده و به آن اقرار و اعتراف کرده اند اخطب خوارزمی محدث معروف اهل تسنن در کتاب مناقب خود از ابن عباس نقل می کند که رسول خدا می فرموده « لوَانَّ الریاضَ اَقلامٌ، و البَحرَ مدادٌ، و الجنَّ حُسّابٌ، و الانسَ کُتّابٌ، مااحصموا فضائل عَلیِ ابن ابیطالب(5) ، اگر درختها قلم گردد، و دریاها مرکب شود و همه جنیان حساب گر شوند و همه انسانها نویسنده گردند و دست به دست هم دهند تا فضائل علی (ع) را بنویسند نمی توانند فضائل علی را شمارش کنند. در اینجا به اندازه ای که این نوشته مختصر اجازه دهد به ذکر چند فضیلت از فضائل بی شمار امیر المؤمنین اشاره می کنیم:
آب دریا را اگر نتوان کشید
هم به قدر تشنگی باید چشید
البته ما فضائلی را نقل می کنیم که دراکثر آنها احدی با مولا شریک نیست و تنها درچند فضیلت آن پنج تن آل عبا با آن حضرت شریکند.
گوشه ای از فضائل مولا علی (ع)
1-خانه کعبه زادگاه آن حضرت:
مسجد یکی از شریفترین مکانهاست و از همه مساجد بهتر و با فضیلت تر مسجد الحرام می باشد و خانه کعبه از همه جای مسجد الحرام مقدس تر و برتر می باشد. حضرت مریم در مسجد الاقصی به سر می برد و به حضرت عیسی حامله بود. وقتی زمان وضع حمل او نزدیک شد. از سوی خداوند فرمان رسید که از مسجد بیرون برود: حضرت مریم به فرمان خداوند از مسج خارج شد و حضرت عیسی پیامبر اولوالعظم الهی را در بیرون مسجد به دنیا آورد اما، زمانی که فاطمه بنت اسد مادر، امیر المؤمنین به حضرتعلی (ع) حامله بود. در مسجد الحرام به کنار دیوار خانه کعبه آمد. و دیوار خانه کعبه به فرمان خداوند شکاف برداشت فاطمه بنت اسد داخل خانه شد و پس از سه روز در حالی که قنداقه مولا علی (ع) را در دست داشت از خانه کعبه خارج شد.شرح ماجرای ولادت آن حضرت به این صورت می باشد: که روزی عباس بن عبدالمطلب با یزیدبن قعنب و با گروهی از بنی هاشم و جماعتی از قبیله بنی العزی در برابر خانه کعبه نشسته بودند ناگاه فاطمه بنت اسد به مسجد آمد و به حضرت امیر المؤمنین در نه ماهگی حامله بود. و او را درد زاییدن گرفته بود. در برابر خانه کعبه ایستاد و نظر به جانب آسمان نمود و گفت: پروردگارا من ایمان آورده ام به تو و به هر پیغمبر و رسولی که فرستاده ای و به هر کتابی که نازل گردانیده ای و تصدیق کرده ام. به گفته های جدم ابراهیم خلیل که خانه کعبه را بنا کرد، پس درخواست می کنم از تو به حق این خانه و به حق آن کسی که این خانه را بنا کرده است. و به حق این فرزندی که در شکم من است و با من سخن می گوید، و با سخن گفتن خود مونس من گردیده است. و یقین دارم که او یکی از آیات جلال عظمت تست که آسان کنی بر من زایمان مرا. عباس و یزیدبن قنعب گفتند: که چون فاطمه این دعا را تمام کرد. دیدیم که دیوار عقب خانه شکافته شد: فاطمه از آن شکاف داخل خانه شد و از دیده های ما پنهان گردید، بعد دیوار به هم پیوست و فاطمه سه روز در درون کعبه ماند، اهل مکه درکوچه ها و بازارها این قصه را نقل می کردند. و زنها در خانه ها این حکایت را باز گو می کردند و تعجب می نمودند. تا روز چهارم که رسید همان جای کعبه که شکافته شده بود بار دیگر شکافت شد. فاطمه بنت اسد بیرون آمد و فرزند خود اسدا اله الغالب، علی ابن ابیطالب(ع) را در دست خویش داشت و می گفت: ای گروه مردم، به درستی که حق تعالی برگزید مرا از میان خلق خود و فضیلت داد مرا بر زنان برگزیده ، که پیش از من بوده اند. زیرا که حق تعالی برگزید آسیه دختر مزاحم را ، و او عبادت کرد حق تعالی را پنهان در جایی که عبادت در آنجا سزاوار نبود. مگر در حال اضطرار، یعنی در خانه فرعون.و مریم دختر عمران را برگزید و ولادت حضرت عیسی را بر او آسان گردانید. و در بیابان درخت خشک را جنبانید و رطب تازه از برای او از آن درخت فرو ریخت. و مرا بر آن دو برتری داد هم چنین بر جمیع زنان عالم که پیش از من گذشته اند. زیرا که من فرزندی آورده ام در میان خانه برگزیده او و سه روز در آن خانه محترم ماندم و از میوه ها و طعام های بهشت تناول کردم. و چون خواستم که بیرون آیم در هنگامی که فرزند برگزیده من بر روی دست من بود: صدایی را از غیب شنیدم که میگفت: ای فاطمه نام این فرزند بزرگوار را علی بگذار بدرستی که منم خداوند علی اعلی و او را آفریده ام از قدرت و عزت و جلال خود و بهره کامل از عدالت خویش به او بخشیدم و نام او را از نام مقدس خود گرفتم. و او را به آداب خجسته خود تأدیب نمودم و امور خود را به او واگذار کردم و او را بر علوم پنهان خود مطلع نمودم و در خانه محترم من متولد شده است. و او اول کسی است که اذان خواهد گفت بر روی خانه من و بتها را خواهد شکست و آنها را از بالای کعبه بریز خواهد انداخت. و امام و پیشوا بعد از حبیب من محمد و برگزیده از جمیع خلق من است و او (علی«ع») وصی او (محمد«ص») خواهد بود. خوشا به حال کسی که او را دوست دارد و او را یاری کند، وای بر حال کسی که فرمان او را نبرد و یاری او نکند و انکار حق او نماید(6)و این فضیلت « ولادت در خانه کعبه» از ابتدای خللقت عالم تا قیام قیامت، تنها نصیب یک نفر شده آن هم اسد اله الغالب امیر المؤمنین، علی ابن ابیطالب .
2-عنوان و لقب امیر المؤمنین را برای احدی جز آن حضرت نمی توان به کار برد:
در طول تاریخ خلفا جائر و ستمگر زیادی ابن لقب را برای خود برده اند. خلفای بنی امیه همچون یزید بن معاویه لعنت الله علیه که در مجلسی که سر مقدس و بریده سید الشهداء حضرت امام حسین و سرهای دیگر شهدا را به همراه اهل بیت پیامبر را که اسیر نموده بود، حضور داشتند در حالی که شراب می نوشید و با چوب به لب و دندان سید الشهداء می زد این اشعار را می خواند و با این اشعار، کفر خود را برملا می نمود.
« لَیْتَ اَشیاخی بِبَدرٍ شَهِدُوا
جَزَعَِ الخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ الْاَسَل»
ای کاش اجداد و کسان من که در جنگ بدر کشته شدند بودند و می دیدند زاری کردن قبیله خزرج را از زدن نیزه « لَاَهلُّو وَ اسْتَهَلُّو فَرَحا
ثَمَّ قالُوا یا یزیدُ لاتَشَل»در آن حال از شادی فریاد می زدند و می گفتند دستت شل مباد دستت درد نکند
« لَعِبَتْ هاشم بِالمُلکِ فَلاخَبْرٌ جاءَ وَ لا وَحیٌ نَزَل»
بنی هاشم با سلطنت بازی کردند نه خبری آمد و نه وحیی نازل شد.
لَستُ مِنْ خِنْدِفَ اِنْ لَمْ اَنْتَقِمْ مِنْ بَنی اَحْمدَ ما کانَ فَعَل(7)من از دودمان خندف نباشم، اگر انتقام نگیرم از فرزندان احمد به خاطر آنچه او کرد و هم چنین خلفا بنی عباس همچون متوکل این عنوان را( امیر المؤمنین) را برای خود به کار برده. متوکل فردی است که از نظر اقتصادی به قدری بر شیعیان سخت گرفت که می گویند در آن زمان گروهی از بانوان علوی در مدینه حتی یک دست لباس درست نداشتند که در آن نماز بگذارند و فقط یک پیراهن مندرس بر ایشان مانده بود که هنگام نماز به نوبت از آن استفاده می کردند و نیز با چرخ ریس روزگار می گذراندند و پیوسته در چنین فقر و تنگدستی بودند تا موکل به هلاکت رسید.(8) به حاکم خود در مصر دستور داد با علویان بر این اساس برخورد شود: الف)به هیچ یک از علویان هیچ گونه ملکی داده نشود، نیز اجازه اسب سواری، و حرکت از فسطاط، به شهرهای دیگر داده نشود ب) چنانچه دعوایی مابین یک علوی و غیر علوی صورت گرفت، قاضی نخست به سخن غیر علوی گوش فرا دهد و سپس بدون گفتگو با علوی، آن را بپذیرد.(9) در کنار این فشارها متوکل در تاراج بیت المال و ساخت کاخ های پر زرق و برق راه اندازی حرمسر و تشریفات پر خرج بیداد می کرد. او کاخ های متعددی را بنا کرد از جمله شاه، عروس، شبدار، بدیع،غریب، و برج که هزینه ساخت کاخ اخیر یک میلیون و هفتاد هزار دینار و برای ساخت قصر برکواء ، بیست میلیون درهم هزینه کرده بود. او در کاخ خود چهار هزار کنیز داشت و تنها برای جشن « ختنه کنان» پسرش « عبدالله معتز» بالغ بر هشتاد و شش میلیون درهم خرج نمود(10) و از همه این جنایات و ظلم و ستمها بزرگتر این که دستور داد قبر مطهر امام حسین (ع) را شخم زدند. و در محل آن زراعت نمودند و زائران قبرش را به شهرها تبعید نمودند(11) . اینها گوشه ای از ظلم و ستم خلفای بنی عباس و بنی امیه است. با مراجعه به صفحات تاریخ در می یابیم که خلفای کثیف و پلید بنی امیه « لعنت الله علیهم» خلفای ظالم و ستمگر بنی عباس نه تنها لایق این نام امیر المؤمنین ، نیستند بلکه آنها را حتی مسلمان نیز نمی توان دانست و با اعمال خود روی بسیاری از کفار را سفید کرده اند. در احادیث بسیاری از بودن این نام بر افراد دیگر حتی فرزندان معصوم آن حضرت نهی شده. عَنْ مُحمدِ بنِ اسماعیلَ الرازی عَنْ رَجُلٍ سماهُ عَنْ اَبی عبداللهِ علیه السلام قال: دَخَلَ رَجلٌ عَلی ابن عبدالله علیه السلام فقالَ : « السَّلام علیک یا امیرالمؤمنین فقال عیل قدمیه فقال: مه هذا إبسمٌ لا یَصلُحُ اِلّا لِأَمیر المؤمنینَ سما به وَ لَمْ یُسَمَّ بِهِ اَحَدٌ غیره فرضیَ به إلا کانَ مَنکوحاً وَ اِن لَم یکنی به اِبتلی وَ هُوَ قَولُ اللهِ فی کتابه « اِنْ یدعونَ مِنْ دوُنِهِ اِلّا اِناثاً و اِنْ یَدعونَ اِلّا شیطاناً مَریداً»(12) قالَ : قلتُ: فَما ذایُدعی بِه قائِمُکُم قالَ: یُقالُ لَه: « السلام علیک یا بقیه اللهِ ، السَّلام عَلیکَ یا بنَ رسولِ اللهِ»(13) محمد بن اسماعیل رازی می گوید: مردی بر امام صادق (ع) وارد شد و گفت: سه بر تو ای امیر المؤمنین پس امام صادق بر روی دو پای خود ایستاد و فرمود: « ساکت شو» کسی صلاحیت و شایستگی این نام را ندارد مگر امیر المؤمنین « علی ابن ابیطالب» که به این اسم ، نامگذاری شده و کسی راضی و خشنود نمی شود به این اسم مگر این که عمل منافی عفت با او انجام داده باشند و اگر قبلاً با او این عمل را انجام نداده اند. به این عمل مبتلا می شود و این سخن خداوند در قرآن است که می فرماید غیر از او را نمی خوانند و صدا نمی زنند. مگر بتمان بی تأثیر « موجودات نرم و انعطاف پذیر که همچون جنس ماده هستند» یا شیطان سرکش و طغیانگر را محمد بن اسماعیل می گوید: من گفتم: پس با چه نامی صدا می زنند قائم شما « امام زمان(عج)» را ، امام صادق فرمود به آن حضرت گفته می شود « سلام بر تو ای بقیت الله سلام بر تو ای پسر رسول خدا و روایات در این زمینه تنها منحصر به روایات امام صادق (ع) نمی باشد بلکه از امامان دیگر نیز در این زمینه حدیث وارد شده که این نشان دهنده اهمیت موضوع می باشد و اهتمام ائمه در این زمینه را نشان می دهد. از امام حسن مجتبی (ع) حدیث زیبایی وارد شده که: دَخَلَ ابنُ عُدَیِّ الطائیِ عَلَی الحسنِ بنِ علیِ عَلیهَما السلامُ فَقالَ: ( بِاللهِ یا امیر المؤمنینَ یَسَعُکَ تَرکُ معاویه» فَغَضَبَ علیه السلام غضباً شدیداً حتی اِحمَرَّت عَیناه دَرَّتْ أَو داجُه وَ سَکَبَتْ دُمُوعُه، فَقالَ : وَ یحَکَ یا حُجر، تُسمَینی بِأمَرَهِ المؤمنینَ؟! وَ ما جُعِلَها لی وَ لِأَخی و لِاَحَدٍ مِمَّنْ یَأتی اِلّا امیر المومنینَ و حدهُ خاصهً : اَو ما سَمعتُ جدی رسول اللهِ (ص) قالَ لِابی : اِن اللهَ سَمّاکَ یَأمَرَهِ المؤمنینَ و لا یشرکُ مَعَکَ فی هذَا الأسمِ اَحَدٌ فما یتسمی به غیرک وَ اِلّا فَهُوَ مَأفونٌ فی عَقلِهِ وَ مأفونٌ ( مأبونٌ) فی ذاتهِ فَانصرَفَ حَجرٌ وَ هُوَ یستغفرُ اللهَ فمکتَ أیاما ثمَّ عادَ علیهِ فقال: « السَّلام علیکَ یا مُذلَ المؤمنینَ ؟! فَضَحِکَ علیه السَّلامُ فی وَجهِهِ وَ قالَ: « وَ اللهِ یا حُجرُ اِنَّ هذه الکلمهَ اسهلُ عَلیَّ وَ أَسَرُّ اِلی قلبی مِنْ کلمتکَ الأُولی(14)حجر فرزند غدی بن حاتم طائی بر امام حسن مجتبی(ع) وارد شد و گفت: « قسم به خدای ای امیر المؤمنین امام حسن به شدت ناراحت شد به گونه ای که چشمانش قرمز شد، رگهای گردنش ورم نمود و اشکش جاری شد و فرمود « وای بر تو حجر ، مرا امیرالمؤمنین صدا کردی؟ و این اسم نه برای من و نه برای برادرم (حسین) و نه برای احدی از کسانی که در آینده می آیند قرار داده نشده و این اسم را تنها برای امیر المؤمنین علی(ع) می توان به کار برد. شنیدم که جدم رسول الله به پدرم می فرمود.خداوند تو را امیر المؤمنین نام گذاری کرد و کسی در این اسم با تو مشترک نیست. هر کس غیر تو به این نام نامیده شود،عقل و ذاتش فاسد و خراب می باشد. حجر برگشت در حالی که از خداوند طلب آمرزش و بخشش می نمود. بعد از چند روز حجر بن عدی بر امام حسن مجتبی وارد شد و گفت: سلام بر تو ای مذل المؤمنین « ذلیل کننده مؤمنین که این نام نشانده اوج مظلومیت امام مجتبی می باشد که حتی دوستان آن حضرت به خاطر صلح آن حضرت با معاویه به آن حضرت زخم زبان می زدند» امام حسن (ع) خندید و فرمود قسم به خدا ای حجر تحمل شنیدن این اسم برایم آسانتر است. و بیشتر خوشحال می شوم تا آن نام اول ، شاید بعضی گمان کنند این لقب را شیعیان و بعد از شهادت امیر المؤمنین به آن حضرت نسبت داده اند یا حداکثر در زمان خود امیر المؤمنین ، اما همان طور که از احادیثی که ذکر شد بر می آید. این لقب را در زمان پیامبر به آن حضرت نسبت داده اند آن هم با فرمان خداوند و از زبان پیامبر چنان که در روایتی از پیامبر آمده . عَنْ عباسٍ قالَ کُنّاجا لِسونَ سامعَ النبی (ص) اِذْ دَخل علیُ بنِ ابی طالبٍ علیه السلامُ فَقال السَّلامُ علیکَ یا رسولَ الله فَقالَ و عَلیکَ السَّلامُ یا امیر المؤمنینَ وَ رَحمَهُ اللهِ وَ برکاتُهُ فَقالَ عَلیٌ (علیه السلام) تَدعونی بِأَ امیرِ المؤمنینَ وَ اَنتَ حَیُّ یا رسولَ اللهِ؟ فَقالَ نَعَمْ وَ أَنأَ حَیُّ وَ اِنَّکَ یا علیُ مَرَرتَ بنا أَمسی بنا أَمسیِ وَ أَنا و جبرئیل فی حدیثٍ و لَمْ تسَلِّمْ فَقالَ : جبرئیل ما بالُ امیر المؤمنینَ مَرَبَّنا وَ لَمْ یُسلِّمْ؟! فَقلتُ: یا جبرئیلُ ، کیفَ سَمیتهُ امیر المؤمنین ؟ فَقالَ کانَ اللهُ تَعالی اَوحی اّلیَّ فی غزوهِ بدرٍ اَنْ أَهبِط اِلی مُحَمدٍ وَ مُرهُ اَن یَأمُرَ المؤمنینَ علیَ بنِ ابی طالبٍ اَن یَجولَ بَینَ الصَّفینِ فَأنَ الملائکهَ یحبونَ اَنْ ینظروا الیهِ وَ هوَ یجولُ بینَ الصَّفین فَسَمّاه اللهُ تعالی مِن السماء امیر المؤمنینَ ذلک الیومَ . فَانتَ یا علی امیرُ مَنْ فی السماءِ و مَنْ فِی الارضِ وَ امیرُ مَنْ مَضی و امیرُ من بَقیَ فَلا امیرٌ قبلکَ وَ لا أمیرٌ بعدک، لِأَنَّهُ لا یجوزُ اَن یُسمّر بِهذا الأسمِ مَنْ لَمْ یُسَمَّی اللهُ تعالی به(15) ابن عباس می گوید با پیامبر نشسته بودیم که علی بن ابی طالب وارد شد و سلام کرد بر رسول خدا، پیامبر فرمود سلام بر تو و رحمت و برکات خداوند بر تو باد (ای امیر المؤمنین) علی (ع) عرض کرد مرا با نام امیر المؤمنین خطاب کردی در حالی که یا رسول الله شما زنده هستید پیامبر فرمود بله، من دیروز با جبرئیل مشغول گفتگو بودم، جبرئیل گفت: امیر المؤمنین از نزدیک ما گذشت. من گفتم « پیامبر» ای جبرئیل چگونه او را امیر المؤمنین نامیدی، جبرئیل گفت خداوند متعال در جنگ بدر به من وحی نمود که نزد محمد برو و به او بگو به امیر المؤمنین علی ابن ابیطالب ، امر کند که بین دو سپاه بگردد و حرکت کند. زیرا ملائکه دوست دارند در حالی که بین دو لشکر حرکت می کند او را ببینند خداوند متعال علی بن ابیطالب را در آن روز امیر المؤمنین نامید.
ای علی تو امیر اهل آسمان و اهل زمین هستی و امیر گذشتگان و امیر آیندگان هستی امیری قبل از تو و امیری بعد از تو نیست. و جایز نیست کسی را به این اسم نامگذاری کنند زیرا خداوند کسی را به این نام ، نام گذاری ننموده .
امیر المؤمنین یعنی فرمان روای مؤمنین
تنها کسی می تواند فرمانروای مؤمنین باشد که خود یکی از مؤمنین بلکه در ایمان برتر از همه مؤمنین باشد و ایمان او از همه مؤمنین قوی تر باشد. کسی که در راه ایمان و پای ایمان خود همه چیز خود را تنها به جهت رضای الهی و خشنودی حق فدا کند وگرنه کسی که ایمان ندارد یا در ردیف مؤمنان دیگر است . إماره و فرمانروایی او بر دیگر مؤمنان بی دلیل و بی معنا خواهد بود.
3-پرورش یافته دست پیامبر
تربیت همانطور که مفهوم این لغت دلالت می کند، پرورش دادن و شکل دادن به استعدادهایی است که در وجود انسان نهفته است. از نظر تربیت فرق نمی کند که تربیت چگونه و برای چه هدفی باشد یعنی در مفهوم تربیت قد است نخوابیده است که بگوییم « تربیت» یعنی کسی را آن طور پرورش بدهند که یک خصائص ما فوق حیوان پیدا کند، بلکه تربیت یک فرد به شکل یک انسان جانی هم تربیت است ، و اما در مفهوم اخلاق قداستی نهاده شده است و در مفهومش نوعی قداست خوابیده است و به همین جهت کلمه اخلاق را در مورد حیوان به کار نمی برند مثلاً وقتی اسبی را تربیت می کنند، نمی گویند که به او اخلاق تعلیم می دهند لذا فن اخلاق و فن تربیت یکی نیست دو تاست.فن تربیت وقتی گفته می شود که منظور مطلق پرورش باشد به هر شکل این تابع نظر مربی است که طرف را چگونه و برای چه هدفی پرورش دهد. اما علم اخلاق یا فن اخلاق تابع غرض نیست که چه جور ولو بد و فاسد اخلاق باشد. نه ، در مفهوم اخلاق نوعی قداست خوابیده است.تربیت ساختن نیست آن طور که مثلاً خانه ای را می سازند که اجزاء « در و دیوار و سقف» و اشیایی مثلاً « شن و سیمان و آجر» را با هم ترکیب می کنند و نظمی میان شان برقرار می سازند. بلکه از نوع پرورش یک موجود زنده یعنی فراهم کردن زمینه رشد استعدادی که در موجود زنده هست می باشد آن چنان که گلها و درختها را رشد و پرورش دهند. که البته در پرورش انسان مسائل بیشتری وجود دارد. مثلاً شاید در گلها و درختان نشود یک استعداد را پرورش داد و استعداد دیگری را راکد گذاشت ولی در انسان این جهت ممکن است که یکی از استعدادهای انسان پرورش باید و استعدادهای دیگر پرورش نیابد و این خود منشأ عدم تعادل انسان بشود بنابراین در پرورش انسان باید تعادلی میان همه استعدادهای طبیعی باشد. آدم تربیت شده ، آدمی است که آنچه فضیلت نامیده می شود، در او به صورت خوی و ملکه در آمده باشد. و مادامی که یک فضیلت به صورت ملکه در نیامده باشد یا به طبیعت ثانوی انسان بدل نشده باشد حال است نه فضیلت زیرا امری است که از بین می رود و زائل می شود باید ملکه شود تا زوال و از بین رفتنش مشکل باشد انسان آن وقت دارای اخلاق فاضله است که در خواب هم ضد آن از او صادر نشود مثلاً آن قدر باشد که حتی در عالم خواب هم دروغ نگوید. بر این اساس است که اهمیت زیادی داده می شود که تربیت در سنین کودکی صورت گیرد. اصلاً گفته می شود تربیت ، فن تشکیل عادات است. روحیه انسان در ابتدا حکم ماده شان و قابل انعقادی مثل گچ را دارد که ابتدا که آن را در آب می ریزند شل است و بعد سفت می شود. وقتی این ماده شل است آن را در هر قالبی که بریزیم همین که سرد شد همان شکل را می گیرد و سفت می شود. روح انسان در زمان کودکی حالت قابل انعطافی دارد و مانند همان ماده شل است و هر چه انسان بزرگتر شود قابلیت انعطاف آن کمتر می شود این که گفته اند « العلمُ فی الصَّغَرِ کَالنقشِ فِی الحَجَرِ» اختصاص به علم ندارد بلکه باید گفته شود: التربیَهُ فی الصَّغَرِ کَالنقشِ فی الحَجَرِ.بچه ای که در کودکستان است، از بچه دبستان و بچه دبستان از نوجوان دبیرستان و نوجوان دبیرستان از جوان دانشگاه جنبه پذیرشش بیشتر است. هر چند انسان یک موجود قابل تغییر و قابل توجه و بازگشت است و ممکن است در سن صد سالگی هم خود را تغییر دهد. ولی شک نیست که حالات روحی کم کم ملکه می شود و برگردان و آنها دشوار می گردد. مولوی مثلی می آورد راجع به این هر چه انسان بزرگتر می شود صفات او قوی تر و ریشه دارتر می گردد، می گوید مردی خاری را در راه مردم کاشت و مردم از این بوته خار در رنج بودند. او قول داد که سال دیگر آن را بکند و سال دیگر نیز کار را به سال بعد موکول کرد، و سالهای بعد نیز به همین ترتیب عمل کرد از طرفی درخت سال به سال ریشه دارتر می شد، از طرف دیگر خود او سال به سال ضعیف تر می گردید. یعنی میان رشد درخت و قوت او نسبت معکوس برقرار بود.حالات انسان نیز مانند خار بن و خارکن است. روز به روز صفات در انسان ریشه های عمیق تری پیدا می کند و اراده انسان را ضعیف تر می کند. قدرت یک جوان در اصلاح نفس خود از یک انسان پیر بیشتر است.
خاربن در قوت و برخاستن
خارکن در سستی و در کاستن
سعدی نیز می گوید:
هر که در خردیش ادب نکنند
در بزرگی ادب از او برخاست
چوب تر را چنان که خواهی پیچ
نشود خشک جز به آتش راست
او به چوب تر و خشک تشبیه می کند که تا تر است انعطاف دارد و هر چه خشک تر شود انعطاف آن کمتر می گردد، و وقتی کاملاً خشک شود یک حالت ثابت به خود می گیرد و تغییر نمی کند.روی مهر اول خیلی تکیه شده یعنی محبتی که اول در دل انسان رفت تا آخر می ماند همانطور که بغض اول هم که در دل آدمی آمد بیرون نمی رود. معاویه می گفت کاری می کنم که بچه ها که بزرگ می شوند بغض علی ابن ابیطالب در آنها پرورش یابد. یا در مثال می گویند ، با شیر اندرون شد و با جان به دو ، هر چه که با شیر به جان انسان وارد شود فقط با مردن بیرون رود. (16). البته همان طور که گفته شد انسان حتی در پیری و کهنسالی هم می تواند اخلاق خود را عوض کند. احیاناً توبه کرده و یا مرند و بی دین شود ولی به سختی و کندی صورت می گیرد. در اسلام به مسأله تربیت به ویژه تربیت در سن کودکی و نوجوانی اهمیت و سفارش زیادی شده خداوند در قرآن کریم می فرماید: یا اَیُّها الذینَ امنوا قو اَنفسَکُم و اَهلیکم ناراً(17) ای کسانی که ایمان آورده اید خود و اهل خود را از آتش دوزخ حفظ کنید و بهترین راه حفظ اهل خود، « اگر نگوییم تنها راه» تربیت صحیح و اسلامی او از کودکی می باشد زیرا کسی که از کودکی تربیت صحیح و اسلامی شده در دوران تکلیف و بزرگسالی دیرتر و دشوارتر فریب شیطان و هوای نفس را می خورد، مرتکب اعمال خلاف و منکرات می شود. و در جای دیگر می فرماید وَ أمُر اَهلکَ بِا الصلوهِ(18) خاندان خودت را به نماز امر کن. دستور رسیده که به بچه از هفت سالگی نماز یاد بدهید. البته هفت ساله نمی تواند نماز صحیح بخواند ولی صورت نماز را می تواند بخواند. کسی که از کودکی یکی از برنامه های تربیتی او خواندن نماز بوده و تشویق به خواندن نماز شده و به مسجد رفته و جمع نمازگزار را دیده و شوق نماز خواندن را پیدا کرده در بزرگسالی خواندن نماز نه تنها برای او خسته کننده و کسالت آور نیست که از آن لذت می برد و با اشتیاق به آن رو می کند. احادیث بسیاری نیز پیرامون تربیت وارد شده از جمله این حدیث شریف و بسیار زیبا از پیامبر گرامی اسلام که می فرمایند: اَکرِمُوا اَولادَکُمْ وَ اَحْسَنوا آدابَهَمْ یَغْفِرلَکُمْ» فرزندان خود را گرامی بدارید و آداب پسندیده را به آنان تعلیم دهید تا مورد عفو پروردگار واقع شوید. امروزه روانشناسان و متخصصین فن تربیت معتقدند که باید کودک را گرامی داشت به این معنی که اگر قصور یا تقصیری از کودک چه در خانه و چه در محیط بیرون از خانه مشاهده شد نباید به ناسزا گفتن و تنبیه بدنی ، به مفتضح کردن و توبیخ او پرداخت بلکه اگر آبروی او را حفظ کنند چه بسا بهتر بتوان او را به اصلاح و مرمت خود وادار کرد و این عمل خود باعث می شود که کودک برای خود شخصیتی قائل شود و همیشه در رفتار خود کنترلی داشته باشد.دوره حساس شکل گیری شخصیت و دوره پذیرش تربیتی و روحی حضرت علی (ع) در خانه پیامبر و تحت تربیت او سپری شد « تا سن ده سالگی»(19) مورخان اسلامی در این زمینه می نویسند:یک سال قحطی بزرگی در مکه رخ داد در آن زمان ابوطالب عموی پیامبر دارای عائله زیاد و هزینه سنگینی بود . حضرت محمد به عموی دیگر خود « عباس» که از ثروتمند ترین افراد بنی هاشم بود، پیشنهاد کرد که هر کدام از ما یکی از فرزندان ابوطالب را به خانه خود ببریم تا فشار مالی ابوطالب کم شود.عباس موافقت کرد و هر دو نزد ابوطالب رفتند و موضوع را با او در میان گذاشتند. ابوطالب با این پیشنهاد موافقت کرد در نتیجه عباس ، «جعفر» و حضرت محمد « علی» را به خانه بردند، علی (ع) همچنان در خانه آن حضرت بود تا آن که خداوند او را به نبوت مبعوث فرمود و علی (ع) او را تصدیق کرد و از او پیروی نمود(20) پیامبر اسلام پس از گرفتن علی (ع) فرمود: همان را برگزیدم که خدا او را برای من برگزید(21) علی (ع) در دوران خلافت خود، در خطبه قاصعه به این دوره تربیتی خود اشاره نموده و می فرماید: وَ قَدْ عَلِمْتُمْ مَوْضِعی مِنْ رسولِ اللهِ بِالقَرابَهِ القَربیهِ وَ المَنْزِلَهِ الخصیصَهِ وَضَعَنی فی حِجْرِهِ وَ اَنَا وَلَدٌ یَضُّمُنی الی صَدرِهِ وَ یَکْنُفَنی فی فَراشِهِ و یُمیسّنی جَسَدَه و یُشِمُّنی عَرْفَه و کانَ یَمْضَغُ الشَی ءَ ثُمَّ یُلْقِمُنیهِ وَ لَقَدْ کُنْتُ اَتَّبِعُهُ اِتِّباعَ الفَصلِ أَثَرَ اُمِّهِ یَرفَعُ فی کلِّ مِنْ اَخلاقِهِ عَلَماً یَلْقِمُنیه وَ یَأمُرنی بِا لاقتداءِ بِهِ نهج البلاغه « صبحی صالح خطبه 192)(22) شما « یاران پیامبر» از خویشاوندی نزدیک من با رسول خدا و موقعیت خاصی که با آن حضرت داشتیم. آگاهید و می دانید موقعی که من خردسال بودم. پیامبر مرا در آغوش می گرفت و در بستر خود می خواباند به طوری که من بدن او را لمس می کردم، بوی خوش آن را استشمام می کردم. و او غذا در دهان من می گذارد. من همچون بچه ای که به دنبال مادرش می رود، همه جا همراه او می رفتم هر روز یکی از فضائل اخلاقی خود را به من تعلیم می کرد و دستور می داد که از آن پیروی کنم.مورخ و دانشمند معروف، علی بن عیسی اربلی « وفات 693 ه –ق» می نویسد. پیامبر (ص) پس از تولد علی (ع) تربیت او را بر عهده گرفت، گهواره ی علی را هنگام خواب حرکت می داد، بدن او را می شست شیر در کام او می ریخت، و هنگام بیداری با کمال مهر و محبت با او سخن می گفت، گاهی او را به سینه اش می چسبانید و می فرمود « این کودک برادر من است، و در آینده، ولی و یاور و وصی و همسر دخترم خوهد بود و به سبب علاقه شدیدی که به علی (ع) داشت، هیچ گاه از علی جدا نمی شد، و هر وقت برای عبادت به بیرون شهر مکه می رفت، علی (ع) را همچون برادر کوچک یا فرزند دلبندی همراه خود می برد. او را همواره بر دوش می گرفت و در کوچه ها و کوه ها و فراز و نشیب های سرزمین مکه همراه خود می برد.(23)یکی از شرایط تربیت صحیح این است که مربی اوصافی را که به شاگرد و فرد تحت تربیت خود، پیشنهاد و سفارش می کند باید به همان شکلی که می خواهد شاگرد دارای آن اوصاف باشد، خودش دارای آن اوصاف باشد عادتاً محال است ، مردی ترسو شاگردی شجاع و دلیری بی باک تربیت کند خداوند در قرآن می فرماید:
اَفَمَنْ یَهدی اِلیَ الحَقَّ اَحَقٍّ اَنْ یُتّبَعَ اَمْ مَنْ لایَهدی اِلّا اَنْ یُهدی (24)
آیا کسی که به حق و حقیقت راه یافته سزاوارتر است به این که پیرویش کنند یا کسی که راه خود را نیافته و دیگران باید او را هدایت کنند؟ و هم چنین می فرماید:
أَتَأمرونَ الناسَ بِالبَرِّ وَ تَنْسَونَ اَنفُسَکُمْ3:
آیا مردم را به نیکی و احسان دعوت می کنید و خود را از یاد می برید.
پدر و مادرری که فرزند خود را سفارش به راستگو می کنند، هیچ فکر کرده اند چرا بر خلاف توصیه آنها فرزندشان دروغ می گوید؟!از رفتاری که پدر و مادر در حضور طفل دارند قهراً و خواه ناخواه او را دروغگو بار می آورند زیرا اولاً پدر و مادر در حضور طفل همدیگر را تکذیب کرده و دروغگو معرفی می کنند و گاهی مطلبی را که طفل می داند خلاف واقع است، راست نشان می دهند و یا وجود چیزی را انکار می کنند در حالی که طفل می داند آن چیز وجود دارد و یا به او وعده می دهند و وفا نمی کنند و سپس عذرهای بدتر از گناه می آورند که او با آن که طفل است خود از طرز لهجه و قیافه تصنعی آنها ، پی می برد که دروغ می گویند یا چیزی را مطالبه می کنند پدر و مادر آن را انکار می کند در حالی که فرزند آن را دیده و کشف کرده و احساس می کند که دروغ می گویند. و بالاتر این که گاهی طفل را وادار می کنند که برادر و و خواهر یا مادر خود را تکذیب کند و چیزی را به دروغ به آنها نسبت دهد با این حال کودک هرگز باور نمی کند که راستگویی و واقع گویی یک امر واجب اخلاقی است زیرا اگر پدر و مادر اعتقاد به آن داشتند خود هرگز دروغ نمی گفتند، اما کسی که تحت تربیت، شخصی بزرگ شده که در عصر جاهیت عرب که بیشتر مردم اهل خیانت بوده اند، به امین بودن و امانتداری معروف شده و به صداقت و پاکی ، کسی که خداوند متعال او را سرمشق و الگو معرفی کرده. لَکُمْ فی رَسولِ اللهِ أُسوه حسنه(25): بعضی از نظر خداوند متعال سر مشق است نه از نظر انسانهای جایز الخطا و تابع هوا و هوس و کسی که خداوند او را دارای اخلاق نیک بزرگی می داند اِنَّکَ لعلی خُلُقٍ عَظیمٍ(26) همانا تو ای پیامبر بر اخلاق نیک و بزرگی هستی. و هر کسی که از نظر خداوند متعال اخلاق نرم و با گذشت و عفوی دارد فَبِما رَحمَه مِنَ اللهِ لِنتَ لَهُمْ(27) « به موجب رحمت خدا نسبت به تو (پیامبر) دارای اخلاق نرم و ملایمی هستی و علی (ع) که این اخلاق بزرگوارانه و صداقت و امانت و درستکاری را در عمل از مربی خود دیده است» معلوم است که چگونه تربیت خواهد شد
« 4-شهادت به ولایت علی (ع) شرط بعثت پیامبران»
بسیاری می پندارند که پذیرش ولایت علی (ع) از سوی پیامبران امری بعید و غیر معقول است چرا که بین پیامبرانی هم چون آدم ، نوح ، سلیمان، داوود، ابراهیم، موسی و عیسی علیهم السلام بازمان حضرت علی (ع) هزاران سال فاصله بوده و علی (ع) هزاران سال بعد از این پیامبران به دنیا آمده است. و از سوی دیگر آیا مقام و مرتبه پیامبران الوالعزمی همچون حضرت نوح ، ابراهیم، موسی و حضرت عیسی برتر از مقاام علی بن ابیطالب (ع) نیست؟!چرا که آنان پیامبرند آن هم پیامبران اولوالعزم و حضرت علی (ع) امام و جانشین پیامبر است. آیا مقام پیامبر اولوالعزم برتز از مقام امام و جانشین پیامبر نیست؟! برای روشن شدن مطلب ابتدا باید معنای ولایت معلوم گردد تا بدانیم شهادت به ولایت به چه معنا و مفهوم می باشد راغب اصفهانی در کتاب مفردات القرآن می گوید:
«ولایت ( به کسرِ «واو») به معنی نصرت است و اما ولایت ( به فتح « واو») به معنی تصدی و صاحب اختیاری یک کار است و گفته شده است که معنی هر دو یکی است و حقیقت آن همان تصدی و صاحب اختیاری است. علامه طباطبایی در تفسیر المیزان ولایت را اینگونه معنا می کند ولایت در اصل به معنی « مالک شدن تدبیر امر یک شی» بوده ، چنان که « ولی صغیر» یا « ولی مجنون» به کسی می گویند که مالک تدبیر امور آنان است، سپس از نظر استعمال در مورد « حب» و دوستی استعمال شده زیرا به طور غالب مستلزم تصرفات متحابین ( دو طرف دوستی) در امور یکدیگر می باشد و روشن است که آن تصرفات به خاطر تقرب جستن هر یک به دوست خود و نزدیک شدن به اراده و سایر شئون روحی او می باشد، پس در واقع « محبت» سبب می شود که شخص « محبوب در امور حیاتی « محب» و دوستش تصرف نماید(28)اما این که امیر المؤمنین هزاران سال بعد از پیامبران به دنیا آمده و در زمان پیامبران کسی نام او را نمی دانسته و ارتباطی با آنها نداشته تا لازم باشد به ولایت او شهادت دهند. همه پیامبران به حکم این که مقدمه ظهور نبوت کلی و ختمی و قانون اساسی یگانه الهی بوده اند، موظف بوده اند که نوید و اکمال و اتمام دین را در دوره ختمیه به امتهای خود بدهند و نام پیامبر خاتم و مشخصات او در کتابهای آسمانی پیشین بیان شده بود. در سه مورد از انجیل روی کلمه فار قلیت تکیه شده است که در ترجمه های فارسی به « تسلی دهنده» ترجمه شده است. در انجیل یوحنا باب 14 جلد 16 آمده است « و من از جانب پدر خواهم خواست و او « تسلی دهندی» دیگری به شما خواهد داد که تا به ابد با شما خواهند ماند. و در باب بعد آمده « و چون آن تسلی دهنده بیاید که من از جانب پدر به شما خواهم فرستاد، یعنی روح راستی که از طرف پدر می آید، او درباره من شهادت خواهد داد(29) » و در باب بعد می خوانیم « لیکن به شما راست می گویم که شما را مفید است که من بروم»پیامبران از سوی خداوند متعال موظف بودند که به پیامبران بعد از خود و به طریق اولی خاتم انبیاء ایمان بیاورند و تسلیم آنها باشند و امت خود را نیز در این جهت تبلیغ کنند و آنها را آماده تعلیمات پیامبر بعدی بنمایند و خداوند در این زمینه از آنها پیمان شدید و محکم گرفته بود چنان که قرآن می فرماید:
وَ اِذْ اَخَذَ اللهُ میثاقَ النبیینَ لَما اَتیتُکُمْ مِنْ کِتابٍ و حِکمَهٍ ثَمَّ جائِکُمْ رسولٌ مصدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤمِنُنَّ به وَ لَتنصرُنهً قال ءَ اَقْررَتُمْ وَ اَخَذْتُمْ عَلی ذلکم اِصری قالوا اَقرَرنا قالَ فَاشْهَدُو وَ اَنَا مَعَکُمْ مِنَ الَشّاهدین(30)
به یادآر هنگامی را که خداوند از پیامبران پیمان گرفت که زمانی که به شما کتاب و حکمت دادم سپس فرستاده ای آمد که آن چه با شماست تصدیق می کند، به او ایمان آوردید و او را یاری نمایید.
خداوند گفت آیا اقرار و اعتراف کردید و این بار را به دوش گرفتید؟ گفتند اقرار کردیم گفت پس همه گواه باشید، من نیز از گواهانم.نام امیر المؤمنین نیز به عنوان وصی و جانشین پیامبر خاتم ، برای پیامبران بیان شده بود. هم چنان که نام اوصیای پیامبران گذشته برای پیامبران بعدی بیان شده و پیامبر گرامی اسلام امیرالمؤمنین را به هارون برادر موسی در وصایت و جانشینی او تشبیه کرده انت منّی بمنزله هارون مِنْ موسی(31) تو « علی (ع)» نسبت به من ، همچون هارون نسبت به موسی هستی ایمان و اعتقاد به حضرت مهدی (عج) و قبول ولایت آن حضرت و اعتقاد به قیام جهانی آن حضرت بر مسلمانان صدر اسلام واجب بوده و مسلمانان صدر اسلام به آن حضرت ایمان و اعتقاد داشته و نام و خصوصیات آن حضرت را می دانستند زیرا پیامبر نام و مشخصات آن حضرت را به مناسبتهای مختلف بیان می نمودند چنان که در روز غدیر فرمودند:
ألا وَ اِنَّ خاتَمَ الأئمهِ مِنّا القائمُ المهدیُ ألا اِنَه الظاهرُ علی الدین اَلا اِنَّه المنتقمُ مِنَ الظالمینَ:ای مردم آخرین امام پس از من حضرت مهدی ، قائم است، ای مردم بدانید او ( حضرت مهدی) دین را آشکار می کند و از ظالمین انتقام می گیرد. در حالی که بین مسلمانان صدر اسلام تا زمان ولادت حضرت مهدی قرنها فاصله بوده و تا زمان قیام و انقلاب آن حضرت بیش از هزار سال فاصله است و نه تنها مسلمانان صدر اسلام که پیروان راستین همه ادیان الهی به موجب مژده و بشارتی که کتاب آسمانی آنها به آمدن مصلح جهانی داده به قیام و انقلاب آن حضرت ایمان و اعتقاد داشتند. و اما این که آیا مقام و مرتبه پیامبران آن هم پیامبران اولوالعزم برتر از مقام امام و جانشین پیامبر می باشد ناشی از ندانستن معنای رسالت و امامت می باشد و این تصور که چون امامان بعد از همه پیامبران آمده اند پس مقام و مرتبه امامت پایین تر از رتبه پیامبری است ، تصور باطلی است. مقام نبوت : یعنی دریافت وحی از خداوند ، بنابراین « نبی» کسی است که وحی بر او نازل می شود و آنچه را به وسیله وحی دریافت می دارد چنانچه مردم از او بخواهند در اختیار آنها می گذارد همانند طبیب آگاهی است که در محل خود آماده پذیرایی بیماران است، او به دنبال بیماران نمی رود ولی اگر بیماری به او مراجعه کند از درمانش فروگذار نمی کند.مقام رسالت – یعنی مقام ابلاغ وحی و تبلیغ و نشر احکام خداوند و تربیت نفوس از طریق تعلیم و آگاهی بخشیدن ، بنابراین رسول کسی است که موظف است در حوزه مأموریت خود به تلاش و کوشش برخیزد و از هر وسیله ای برای دعوت مردم به سوی خدا و ابلاغ فرمان او استفاده کرده و برای یک انقلاب فرهنگی و فکری و عقیدتی تلاش نماید همانند طبیبی سیار ، او به همه جا می رود به شهرها، روستاها ، کوه و دشت و بیابان تا بیماران را پیدا کند و به مداوای آنها بپردازد او چشمه ای است که به دنبال تشنگان می رود نه چشمه ای که تشنگان او را جستجو کنند مقام امامت – یعنی رهبری و پیشوایی خلق ، در واقع امام کسی است که با تشکیل یک حکومت الهی و به دست آوردن قدرتهای لازم سعی می کند احکام خدا را عملاً اجرا و پیاده نماید و اگر هم نتواند رسماً تشکیل حکومت دهد تا آن جا که در توان دارد در اجرای احکام می کوشد به عبارت دیگر وظیفه امام اجرای دستورات الهی است در حالی که وظیفه رسول ابلاغ این دستورات می باشد و باز به تعبیر دیگر رسول « ارائه طریق» می کند ولی امام ایصال به مطلوب می نماید ( علاوه بر وظایف سنگین دیگری که دارد.) کوتاه سخن این که امامت همان مقام رهبری همه جانبه مادی و معنوی ، جسمی و روحی، ظاهری و باطنی است ، امام رئیس حکومت و پیشوای اجتماع و رهبر مذهبی و مربی اخلاق و رهبر باطنی و درونی است. امام از یک سو با نیروی مرموز معنوی خود ( هدایت تکوینی) افراد شایسته را در مسیر تکامل باطنی رهبری می کند.با قدرت علمی خود افراد نادان را تعلیم می دهد. و با نیروی حکومت خویش یا قدرتهای اجرایی دیگر اصول عدالت را اجرا می نماید. مقام امامت همان مقامی است که ابراهیم خلیل الرحمن پس از آن همه امتحانات و شایستگی ها به آن رسید و این آخرین حلقه سیر تکاملی ابراهیم بود.(32)
وَ اِذا ابتَلی ابراهیمَ رَبَّهُ بِکَلَماتٍ فَاَتمهُنَّ قالَ انّی جاعّلَکَ للناسِ اماماً قالَ وَ مَنْ ذُریَّتی قالَ لا یَنالُ عَهدِی الظالمینَ(33)
( به خاطر بیاورید) هنگامی که خداوند ابراهیم را با وسایل گوناگون آزمود و او به خوبی از عهده ی همه ی آزمایشها برآمده خداوند به او فرمود: من تو را امام مردم قرار دادم ، ابراهیم عرض کرد. از دودمان من « نیز امامانی قرار بدهد خداوند فرمود: پیمان من به ستمکاران نمی رسد. پس مقام امامت برتر است از مقام رسالت و نبوت و این مقام را تنها بعضی از پیامبران هم چون ابراهیم و حضرت محمد (ص) که خاتم و افضل پیامبران است دارا بودند امیر المؤمنین علی ابن ابیطالب (ع) گذشته از مقام امامت از نظر فضایل شخصی و فردی نیز دارای فضایلی بودند که به موجب این خصوصیات برتر از همه انبیاء به جز پیامبر گرامی اسلام بودند. « مقایسه علی با پیامبران» حره دختر حلیمه سعدیه ، خواهر رضاعی رسول اکرم (ص) بود. روزی بر حجاج بن یوسف ثقفی وارد شد. او زنی و زین و متین بود. شیوه برخورد و ورود او ، نشانگر شخصیت و بزرگی اش بود. بعد از آن که حجاج او را شناخت پرسید: تو حره دختر حلیمه سعدیه ای ؟ حره گفت : بله حجاج گفت : مدتی در انتظار دیدار تو بودم، زیرا به من خبر رسید که تو « علی » را برتر از صحابه پیغمبر می دانی و او را بر ابوبکر ، عمر و عثمان ترجیح می دهی . حره : نه تنها بر صحابه بلکه بر تمام کسانی که از صحابه بهترند ، والاتر و بهتر میدانم. حجاج گفت: منظورت را روشن تر بگو چه کسی است که از اصحاب پیغمبر بالاتر باشد؟ حره: بهتر از اصحاب پیغمبر بسیارند، از جمله : آدم ، نوح ، لوط، موسی ، سلیمان، و عیسی و ….(علیهم السلام) حجاج : وای بر تو چقدر ادعایت بالا کشیده که علی را از انبیاء بالاتر می دانی . اگر برای ادعای خود دلیل و برهان نیاوری تو را می کشم.حره با کمال شهامت و قدرت ، دست به سوی قرآن برد و برای هر یک از ادعاهای خود دلیل قاطع ارائه کرد و چنین گفت : ای حجاج ! قرآن درباره حضرت آدم می فرماید:
فأََکلا مِنها فَبدت لَهُما سَوءاتّهُما وَطَفِقا یخصفانِ علیهما مِنْ وَرَقِ الجَنهِ وَ عَصی آدمُ رَبِه فَغَوی(34) آن گاه از آن « درخت ممنوع» خوردند و برهنگی آنان برایشان نمایان شد و شروع کردند به چسبانیدن برگهای بهشت بر خود و « این گونه»آدم به پروردگار خود عصیان ورزید و به بیراهه رفت.حضرت آدم عصیان « ترک اَولی» کرد ولی خدای سبحان درباره حضرت علی (ع) و خانواده اش می فرماید : اِنَّ هذا کانَ لَکُمْ جَزاءً وَ کانَ سَعیُکُمْ مَشکوراً(35) « این پاداش شماست و سعی و کار شما مورد ستایش است» علاوه بر این ، خداوند حضرت آدم را در بهشت آزاد گذاشت، و فقط او را از گندم ممنوع کرد و فرمود « وَ قُلنا یا آدمُ اسکُن أَنتَ وَزوْجَکَ الجَنَّهَ وَ کُلامِنها دَغَداً حَیثُ شِئتُما و لا تَقرَبا هذه الشَجَرهَ فَتَکُونا مِنَ الظالمینَ(36) و گفتیم: ای آدم ! خود و همسرت در این باغ سکونت گیرید و از هر جای آن خواهید فراوان بخورید، ولی به این درخت نزدیک نشوید که از ستمکاران خواهید بود.ولی او با همسرش نزدیک آن درخت رفتند و از آن خوردند، امام علی (ع) در حالی که تمام نعمت ها بر او حلال بود از نان گندم نخورد. حجاج با صدای بلند گفت: آفرین، احسنت.برتری بر نوح و لوط: سپس تقاضا کرد که برتری علی (ع) را بر نوح و لوط بیان کند.حره گفت: قرآن می فرماید: ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً للذینَ کفروا إمرأهً نوحٍ وَ امرأهَ لوطٍ کاتنا تحتَ عبدَینِ مِنْ عِبادِنا صالحینِ فَخانتا هما فَلَم یُغنیا عَنهُما مّنَ اللهِ شیئاً و قیلَ ادخُلا النّارَ مَعَ الداخلینَ.(37)خداوند به عنوان مثل بر آن کافران زن های نوح و لوط پیغمبر را نام برده که به آن دو بزرگوار خیانت کردند، گرچه همسر دو پیغمبرند اما این باعث رفع عذاب آنها نخواهد شد و در روز قیامت به هر دو خطاب می شود: داخل شوید به همراهی آنان که داخل آتش هستند اما حضرت علی ابن ابیطالب همسری دارد که خشنودی، خداست و خشم او خشم خداست. حجاج گفت: آفرین حره قبول کرد برتری بر ابراهیم: حال دلیل برتری علی (ع) بر ابراهیم را بیان کن. حره گفت: خداوند درباره حضرت ابراهیم (ع) در قرآن چنین می فرماید: « وَ اِذ قالَ اِبراهیمُ ربِّ أرنی کَیفَ تُحیی المَوتی قالَ اَوَلَم تؤمِنْ قالَ بَلی و لکن لِیَطمئِنَّ قَلبی قالَ فَخَذ أَربعَهً مِنَ الطیر(38)ابراهیم گفت: خدایا زنده شده مردگان را به من نشان بده . خطاب رسید: مگر تو ایمان نیاورده ای عرض کرد. بلی ایمان آورده ام ، ولی می خواهم مطمئن شوم.اما امام علی (ع) جمله ای فرموده که دوست و دشمن آن را نقل کرده اند، و آن این است که : لو کُشِفَ الغطاما ازدَدْتُ یقیناً،اگر همه پرده ها از مقابل من برداشته شود بر یقین من افزوده نخواهد شد حجاج گفت: احسنت ای حره، آفرین بر تو ای حره! بسیار استدلال خوبی داشتی.برتری بر موسی: حالا بگو برتری علی (ع) بر موسی (ع) چیست؟حره گفت: حضرت موسی وقتی که دشمن شیعه خود را کشت و صحنه های ظلم را می دید و دفاع از مظلوم می کرد: به او خبر دادند که طرفداران فرعون می خواهند تو را به قتل برسانند : « فَخَرَجَ مِنها خائفاً یَترَقَبُ قالَ رَبِّ نَجنی مِنَ القَومِ الظالمینَ(39) و از ترسی که داشت از مصر خارج شد و به سوی مدین رفت اما حضرت علی (ع) در لیله المبیت به جای پیامبر خوابید و در بستر آن حضرت آرمید و جان خود را بی دریغ فدای پیغمبر کرد، در حالی که در آن صد در صد احتمال مرگ و خطر می رفت خداوند متعال همین عمل را در قرآن از طریق تقدیس یادآوری کرده و می فرماید:
وَ مِنَ الناسِ مَنْ یَشری نَفسَهُ ابتغاءَ مَرْضاتِ اللهّ و اللهُ رؤفٌ بِالعباد(40) « بعضی از مردم هستند که جان خود را برای رضای خدا می فروشند».برتری بر سلیمان (ع) حجاج گفت: احسنت ای حره! آفرین بر تو! حالا دلیلت بر فضیلت علی (ع) نسبت به سلیمان چیست؟ حره اشاره به در خواست سلیمان کرد که به خداوند عرضه داشت: قالَ رَبِّ اغفرلی وَهَب لی مُلِکاً لاَ ینبغی لِأَحدٍ مِنَ بَعدی إنکَ أنتَ الوهابُ(41) پروردگارا ملک و سلطنتی به من کرامت فرما که سزاوار هیچ کس بعد از من نباشد. امام علی (ع) درباره دنیا و بیزاری از آن فرمود: هیهاتَ غری غیری لا حاجه لی فیک قد طلقتک ثلاثاً رجعه فیها4 از من دور شو، غیر مرا فریب ده، من نیازی به تو ندارم من تو را سه طلاقه نموده ام که رجوعی در آن نیست حجاج گفت: احسنت ای حره! استدلال خوبی بود.برتری بر عیسی(ع): حالا بگو به چه دلیل علی (ع) از عیسی بن مریم بهتر است؟گفت: به دلیل این که برای ولادت عیسی، خدا مریم را امر کرد و از مسجد به بیابان زیر درخت خشک منتقل نمود. اما برای ولادت علی (ع) خدا دیوار کعبه را شکافت. مادرش فاطمه بنت اسد وارد شد و در میان خانه کعبه متولد شد. حجاج گفت: احسنت ای حره دلیل خوبی بود، سپس دستور داد به او جوایز و هدایای زیادی دادند و او را آزاد کرد. این حجاج همان دشمن مخوف و سرسخت امیر المؤمنین و شیعیان اوست که اینطور وادار به تحسین گفتن می شود و اگر کمترین اشکالی داشت سخنان حره را حتماً نمی پذیرفت(42)حالا ببینیم ولایت یعنی چه و شهادت به ولایت چه معنا و مفهومی دارد. راغب اصفهانی در کتاب مفردات در مورد معنای ولایت می گوید: ولایت « به کسر و ا و» به معنی نصرت است. و اما ولایت « به فتح واو» به معنی تصدی و صاحب اختیاری است(43)علامه طباطبایی در تفسیر المیزان ولایت را این گونه معنا می کند: ولایت در اصل به معنی « مالک شدن تدبیر امور یک شی» بوده ، چنان که « ولی صغیر» یا «ولی مجنون» به کسی می گویند، که مالک تدبیر امور آنان است، سپس از نظر استعمال در « حب» و دوستی استعمال شده ، زیرا به طور غالب مستلزم تصرفات متحابین « دو طرف دوستی» در امور یکدیگر می باشد و روشن است که آن تصرفات به خاطر تقرب جستن هر یک به دوست خود و نزدیک شدن به اراده و سایر شئون روحی او می باشد، پس در واقع « محبت» سبب می شود که شخص محبوب در امور حیاتی «محب» و دوستش تصرف نماید. شهید مطهری در کتاب ولاء ها و ولایتها ،ولایت اثباتی « ولایتی را که باید پذیرفت و بدان اهتمام ورزید» را به دو قسم تقسیم می کند: ولایت عالم و ولایت خاص و ولایت خاص را نیز به اقسامی تقسیم می کند. ولاء محبت ، ولاء امامت، ولاء زعامت، ولاء تصرف یا ولایت تکوینی
« ولایت محبت»
مؤمنین نسبت به یکدیگر نزدیک بوده و یار و رو حامی یکدیگر می باشند. و در دل خود نسبت به همدیگر یک نوع احساس خودی و قرابت می کنند بگو نه ای که حیثیت و آبروی دیگری حیثیت و آبروی خود می دانند. قرآن کریم در این زمینه می فرماید: انّما المؤمنون اخوه(45). ترجمه : همانا مؤمنین برادر یکدیگرند. و همان گونه که از برادر خود دفاع می کنند و یار و یاور او هستند و حقاً هم باید چنین باشد و اگر می بینیم که بعضی با برادر خود رفتاری مثل رفتار برادران یوسف دارند، چنین افرادی از ذات و فطرت انسانی خود منحرف گشته، و در حقیقت بیمارند و از تعالیم الهی نیز بویی نبرده اند. زیرا پیشوایان دین ما فرموده اند که « اخوک دینُک» برادرند دین تو است. یعنی همانگونه که باید در راه دفاع و یاری دین از هیچ تلاشی فروگذار نکنی و تا پای جان ، از دین خود پاسداری کنی، درمورد برادر خود نیز باید هم چون دینت باید از او دفاع کرده و او را « در راه حق» یاری کنی و از هیچ تلاشی فرو گذار نکنی.در حقیقت مؤمنین باید نسبت به یکدیگر هم چون اعضای یک بدن باشند. که اگر یکی از این اعضا دچار درد یا بیماری شد سایر اعضای بدن نیز ناراحتند و کار آنها دچار اختلال می شود. پیامبر گرامی اسلام در حدیث معروف و مشهوری می فرماید:
مَثَلَ المؤمنین فی توادَدِهِم وَ تَراحُمِهِم کَمَثَلِ الجَسَدِ اذا اشتکی بَعضیٌ تداعی لَهُ سائر اَعضاء جَسدِه بالحُمّی و السَّهَرِ(46)
داستان اهل ایمان در پیوند مهربانی و در عواطف متبا دل میان خودشان داستان پیکر زنده است که چو عضوی به درد آید، سایر اعضاء با تب و بی خوابی با او همراهی می کنند.ایمان انسان را می رساند به آن جایگاهی که شایسته اوست و از سقوط از آن جایگاه جلوگیری می کند و آن جایگاه ، مقام بلند انسانیت است والا هر کس که یک سر دارد و دو گوش و راه می رود و حرف می زند انسان نیست بلکه حیوانی است به صورت و شکل انسان حتی اگر بسیار متمدن نیز باشد . باز هم بدون ایمان ، به دور از مقام انسانیت است و موجودی است وحشی منتها موجودی است که توحش او منظم شده ، به قول شهید آیت الله مطهری – تمدن بی تدین توحشی منظم است. اما هر گاه انسانی چراغ درونش روشن و پر فروغ بود مصداق این شعر سعدی می شود که می گوید:
بنی آدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دیگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
قرآن کریم به همین ولایت مؤمنین ،نسبت به یکدیگر اشاره دارد آنجا که می فرماید: المؤمنونَ و المؤمناتُ بَعَضُهُم اَولیاءُ بعضیٍ(47)ترجمه : مردان و مؤمن و زنان مؤمنه بعضی ولی بعضی دیگرند.این ولایت که همان نزدیکی و نصرت و یاری باشد تنها مربوط به مؤمنانی نیست که در یک عصر و دوره زندگی می کنند یا تنها مؤمنان مسلمان که پیرو پیامبر گرامی اسلامند.زیرا این آیه اشاره به هم عصر و هم دوره بودن ننموده و هم چنین خود قرآن از مؤمنان حقیقی و راستین که قبل از اسلام بوده اند، حمایت نموده و آنان را نصرت و یاری کرده. محکم ترین دلیل بر پاک بودن مریم از اتهامات و افتراتی که به او می زدند، آیات قرآن کریم است که پاک بودن مریم را از هر آلودگی اثبات می کند. یا مریمُ اّنَّ اللهَ اصطَفاکَ وَ طَهَّرَکِ یا اصطَفاکِ وَ عَلی نساءِ العالمینَ ترجمه : ای مریم همانا خداوند تو را برگزید و پاک گردانید و بر زنان جهان برتری داد. در آیه ای دیگر به طور صریح از عفت و پاکدامنی او دفاع نموده می فرماید: و مریمَ ابنَتَ عمران التی اَحصَنَتْ فَرجَها(48) ترجمه : مریم دختر عمران دامن خود را حفظ کرد. و این حمایت و دفاع از مریم تنها بخاطر این نیست که او مادر حضرت عیسی (ع) می باشد زیرا از همسر پادشاهی سرکش و ستمگر که ادعای خدائی می کرد نیز دفاع نموده، و با تجلیل و بزرگداشت عمل او، وی را یاری نمود و این تنها به خاطر ایمان اوست:
قرآن در دفاع و یاری او می فرماید:ضَرَبَ اللهُ مثلاً للذینَ آمنوا امرأَه فِرعونَ اذ قالت رب ابنِ لی عندکَ بیتاً فی الجنه و نَجَّنی مّنْ فرعونَ وَعمله(49) ترجمه : خداوند برای مؤمنان ، همسر فرعون « آسیه» را مثل آورد، هنگامی که گفت پروردگارا در بهشت خانه ی برای من بنا کن « از کاخ فرعون گذشت» و مرا از دست فرعون نجات بدهد. از آنچه گفتیم معلوم شد که این ولایتی که مؤمنین بر یکدیگر دارند مربوطه به مؤمنان هم عصر و یا مؤمنان مسلمان نیست. بلکه همه ی مؤمنان در هر عصر و دوره ای که باشند « حتی مؤمنان پیش از اسلام» نسبت به یکدیگر این ولایت را دارند. امیر المؤمنین اولین مؤمن می باشد و بالاترین درجه ایمان را داراست به طوری که تمام آیاتی که در قرآن با جمله : یا ایها الذین امنوا « ای کسانی که ایمان آورده اید» مؤمنین را مخاطب ساخته ، فرد اول و مصداق اتم و اکمل آن علی بن ابیطالب (ع) می باشد. پس این ولایت راکه قرآن برای مؤمنان بیان می کند. به طور قطع حضرت علی (ع) دارا می باشد و شهادت انبیاء به ولایت امیر المؤمنین ، شهادت به این ولایت است که این کمترین و پایین ترین مرتبه ولایت آن حضرت است وامیر المؤمنین این ولایت را بر انبیاء الهی داشتند و شهادت ابراهیم ، موسی و عیسی و … به ولایت آن حضرت شهادت به ولایت ، مولا علی بر خود « ابراهیم ، موسی ، عیسی و …» أنت اما ولاء محبت یا ولاء قرابت به این معنی است که اهل البیت ذوی القربای پیغمبر اکرم اند و مردم توصیه شده اند که نسبت به آنها به طور خاص، محبت بورزند و آنها را دوست بدارند، این مطلب در آیات قرآن آمده است و روایات بسیاری نیز در این زمینه از طریق شیعه و اهل سنت وارد شده که محبت اهل البیت و از جمله علی (ع) را یکی از مسائل اساسی قرار می دهد.آیه ذوی القربی « قل لا أسئلکم علیه اجرا الا الموده» فی القربی بگو « ای پیامبر » مزدی را در برابر رسالت از شما نمی خواهم مگر مودت و دوستی نزدیکانم(50)هم چنین آیه شریف « إنما وَلیکُمُ اللهُ وَ رسولُه و الذینَ امنوا الذینَ یقیمونَ الصلوهَ و یؤتون الزکاهَ و هم راکعون »(51) ترجمه: ولیتان خداست و فرستاده اش و آنان که ایمان آورده اند که نماز را به پا می دارند و زکات را در حال رکوع ادا می کنند» به اتفاق فریقین « شیعه و سنی» در مورد علی (ع) نازل گشته . زمخشری که از علمای اهل سنت است . به طور جزم می گوید: این آیه در شأن علی نازل شده و سر این که لفظ جمع آمده با این مورد نزول آیه یک نفر بیش نبوده این است که مردم را به این چنین فعلی ترغیب کند و بیان نماید که مؤمنان باید این چنین سیرت و سجیه ای را کسب کنند بر خیر و احسان و دستگیری از فقیران حریص باشند و حتی در نماز نیز تأخیر نیندازند. یعنی با این که در نمازند و موضوع زکات پیدا می شود تأخیر نکرده و در حال نماز انجام وظیفه کنند(52) و بعضی گمان می کنند که ولاء محبت از مختصات شیعیان است. در حالی که ولاء محبت از مختصات شیعیان نیست و سایر فرقه های مسلمان نیز به آن اهمیت می دهند. امام شافعی که از ائمه چهارگانه اهل سنت است در اشعار معروف خود می گوید:
یا راکِباًقّفْ بِالمُحَصَّبِ مِنْ مِنی
و اهْتِف بِساکِنِ خیفها و النّاهضِ
سَحَراً اذا فاضَ الحَجیجُ اِلی مِنی
فَیضاً کُملْتَطِمِ الفُراتِ الفائض
اِنَ کانَ رَفَضاً حُبُّ آلِ مُحَمَّدٍ
فلیشهدِ التقلان اَنی رافِضی(53)
ای سواره! در سرزمین پر سنگریزه منی بایست و سحرگاه فریاد کن به آن که در خیف ساکن است و به آن که حرکت کرده است. آن گاه که حجاج از مشعر به منی حرکت می کنند و کثرت جمعیت مانند رود فرات موج می زند. که اگر محبت آل محمد « رفض» طرد و ترک چیزی است. شیعیان را به علل خاصی رافضی می خوانند) شمرده می شود پس جن و انس گواهی دهند که من « رافضی» می باشم. و هم او می گوید:
یا آل بیتِ رسولِ اللهِ حُبَّکُم
فَرضٌ مِنَ اللهِ فِی القرآنِ انزلهُ
یکفیکم من عظیمِ الفَخرِ اَنَّکم
مَنْ لم یُصَلِّ عَلیکم لا صلاهَ له(54)
ای اهل بیت رسول ! دوستی شما فریضه ای است از جانب خداوند که در قرآن آن را فرود آورده است از فخر بزرگ شما را این بس که درود بر شما جزء نماز است و هر کس بر شما درود نفرستد نمازش باطل است و باز هم او گوید:
وَ لَمّا رأیتَ الناسَ قَدْ ذَهَبَتْ بهم
مذاهِبهم فی اَبحُر الغَیِّ وَ الجــهلِ
رَکبتُ علی اسم الله فی سفن النجا
وَهُم اهلُ بیت المصطفی خاتمِ الرسل
و اَمسکتُ حَبلَ اللهِ و هو وِلاؤُهُم
کَمـا قَد اُمرنا بالتمسـک بالــــحبل(55)
چون مردم را دیدم که راهشان آنها را در دریاهای گمراهی و جهالت انداخته است، به نام خدا سوار کشتی نجات شدم، همانا اهل بیت مصطفی خاتم رسولان آن کشتی نجات اند ، و به پیمان خدا که ولاء آنهاست چنگ زدم، هم چنانکه دستور به ما داده شده که به این ریسمان چنگ بزنیم. ولاء محبت امیر المؤمنین علی (ع) را نه تنها سایر فرقهای اسلامی دارند و به آن اهمیت می دهند بلکه انبیاء الهی و پیامبران نیز این ولاء را دارا بوده اند. اگر انسان نسبت به شخصیت بزرگی که مورد احترام انسان است و ولی نعمت انسان است بدی کرده و فرمان او را زیر پا گذارد، به صورتی که از چشم او بیفتد وفردی که نزد آن شخص ولی نعمت و مورد احترام آبرو و حیثیت دارد و وساطت او را می پذیرد وساطت نماید و انسان در نظر آن فرد ولی نعمت و بزرگ بخشیده شود، فردی که باعث بخشش انسان شده و وساطتت نمودI محبوب انسان می شود و علاقه و محبت او در دل انسان قرار می گیرد و اگر اینگونه نشود. در حقیقت باید به انسانیت خود و سلامت قلب و احساس خود شک نماید حضرت آدم آن هنگام که از شجره ممنوعه خورد و از بهشت رانده شد. توبه کرد و آنچه باعث قبول شدن توبه او گردید. خمسه طیبه ( پنج تن آل عبا) و نام مقدس آنها بود که علی (ع) از جمله آنهاست. حضرت آدم آنها را واسطه قرار داد. و از خداوند خواست که به حق علی (ع) همسر و فرزندان او و پسر عموی اول (پیامبر) او را ببخشد و توبه او را بپذیرد. قرآن کریم می فرماید:« فَتَلَقی ادمَ مِنْ رَبِّهِ کَلَماتٍ فَتابَ عَلیهِ اّنَّه هُوَ التَّوابُ الرَّحیم(56) پس آدم کلماتی از پروردگار خود آموخت که موجب پذیرفتن توبه او گردید زیرا خدا مهربان و توبه پذیر است.یکی از تفاسیری که برای کلمات شده و شاید بهترین تفسیر، همان نام پنج نور مقدس می باشد در زیارت مخصوصه امیر المؤمنین می خوانیم: السَّلامُ علیکَ یا مَنْ تابَ اللهُ بِهِ وَ بِأخیهِ عَلی ادَمَ اِذغوی(57)ترجمه : سلام بر تو (علی (ع) ) ای کسی که خدا به سبب او و برادرش ( پیامبر) توبه آدم را پذیرفت. هر گاه انسان سوار بر کشتی باشد، و کشتی گرفتار امواج خروشان دریا و طوفان گردد به طوری که ازحیات و زندگی قطع امید کند. در این هنگام اگر فردی افراد کشتی را نجات دهد. افراد کشتی حیات و زندگی درباره خود را مدیون او دانسته و این امر، بذر محبت و مودت فرد ناجی را در دل سرنشینان کشتی می افشاند. کشتی حضرت نوح در میان امواج متلاطم آبها و طوفان شدید و بارش باران شدید سرگردان بود و به برکت نام مقدس امیر المؤمنین و نام پیامبر گرامی اسلام نجات پیدا کرده چنانکه در زیارت مخصوصه آن حضرت می خوانیم. السَّلامُ علیکَ یا مَنْ اَنجی اللهُ سَفینهَ نوحٍ بِاسمه وَ إسمِ اَخیهِ3
«سلام بر تو (علی (ع)) ای کسی که خداوند به نام تو و نام برادرت (پیامبر اسلام) کشتی نوح را نجات داد». بهترین دلیل بر وجود هر چیزی، وقوع آن چیز است. مثلاً زمانی که انسان شک دارد که در زمستان و هوای سرد، آیا گلی هم می روید؟ و آیا می توان گلی را پرورش داد؟ بهترین دلیل بر روییدن گل و پرورش گل در زمستان وجود گلهای رنگارنگ و زیبا در زمستان است.بهترین دلیل بر این که انبیاء این ولاء را نسبت به مولا علی (ع) داشته اند. سخن و گفته آنان است و اعمالی که تنها برای انسانی انجام می شود که این نوع ولاء را داراست. هنگامی که امام حسن(ع) بر بدن مطهر پدر خود نماز خواند، موضع و جایی را که بدن مطهر فرود آمده بود، حفر کردند. ناگاه قبر ساخته و لحد پرداخته ای ظاهر شد و تخته ای در زیر قبر پیدا شد که بر آن به خط سریانی دو سطر نقش بسته بود که ترجمه آن چنین است که : به نام خدای رحمن و رحیم، این قبری است که نوح (ع) آن را برای علی بن ابیطالب (ع) حفر کرده است(58). کسی که قرن ها قبل از ولادت فردی ، برای او قبری را آماده می کند، بر روی لوحی ( تخته ای) می نویسید که این قبر را او آماده کرده آن همه در کنار قبر خود ، این عمل او تنها نشان دهنده محبت و دوستی او نسبت به فردی است که برای او قبر مهیا نموده است. در زیارت نامه مولا می خوانیم : السَّلام عَلیکَ یا مَولایَ وَ عَلی ضجیعکَیکَ ادَم و نوحٍ وَ رحمه اللهِ وَ بَرَکاتهُ(59) : ترجمه : سلام بر تو (علی (ع)) ای مولای من و سلام بر دو همجوارت در این بقعه یعنی آدم (ع) و نوح (ع) آیا چیزی جز ولاء محبت و قرابت است؟!حسن بن خالد از امام هادی نقل می کند که حضرت به من می فرمودند: آیا می دانی که نقش انگشتر حضرت آدم چه بوده است؟ عرضه داشتم : نه : حضرت هادی (ع) فرمودند: این عبارت بر نگین انگشتر حضرت آدم (ع) نقش بسته بود: لا اِلهَ اِلّا اللهُ ، مَحمدٌ رَسولُ اللهِ ، عَلیٌ وَلیُّ اللهِ.
ولاء امامت و پیشوایی
دومین ولاء خاص ، ولاء امامت و پیشوایی است. به عبارت دیگر مقام مرجعیت دینی ، یعنی مقامی: که دیگران باید از وی پیروی کنند، او را الگوی اعمال و رفتار خویش قرار دهند و دستورات دینی را از او بیاموزند، و به عبارت دیگر زعامت دینی، چنین مقامی مستلزم عصمت است، و چنین کسی قول و عملش سند و حجت است برای دیگران « لَقَد کانَ لَکُمْ فی رسولِ اللهِ أُسوهٌ حَسَنَهٌ لِمَنْ کانَ یرجوا
اللهَ وَ الیومَ الاخر وَ ذکر الله کثیراً»(60)برای شما در « رفتار» فرستاده خدا الگو ای نیکوست برای آنان که امیدوار به خدا و روز دیگرند و خدا را بسیار یاد کنند. قَلْ اِنْ کَنتُمْ تُحِبونَ اللهَ فَاتَّبعُونی یُحبِِبکُمْ اللهُ وَ یَغْفِرْلَکُمْ ذُنُوبَکم(61)!ترجمه : بگو اگر خدا را دوست دارید از من پیروی کنید، تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را بیامرزد در این آیات رسول الله را الگویی معرفی کرده که مردم باید رفتار و اخلاقشان را با رفتار و اخلاق او تطبیق دهند و او را مقتدای خویش سازند و این خود دلیل عصمت آن حضرت است از گناه و خطا زیرا اگر گناه و خطایی ممکن بود از او صادر گردد، دیگر جا نداشت خدای متعال او را پیشوا و مقتدا معرفی کند. این مقام پس از پیغمبر به علی (ع) رسید. زیرا قرآن کریم حضرت علی (ع) را جان و نفس پیامبر معرفی می کند: فَمَن حاجَّک فیهِ مِنْ بَعدِ ما جائَکَ مِنَ العِلمِ فُقُلْ تَعالوا نَدْعَ اَبنائنا و أَبناءَکُم نساء نا و نساءَکم وَ اَنفُسَنا وَ اَنْفُسَکُم ثُمَّ نَبتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَی الکاذبینَ(62) ترجمه : پس هر کس بعد از علمی که از سوی خدا در مورد عیسی (ع) به تو رسیده در مورد او (حضرت عیسی) با تو به مجادله و گفتگو برخیزد، بگو ما پسران خود را بخوانید ، ما نفوس خود را می خوانیم شما هم پسران خود را بخوانید، ما زنان خود را می خوانیم، شما هم زنان خود را بخوانید، ما نفوس خود را می خوانیم، شما هم نفوس خود را بخوانید، سپس نفرین نموده و لعنت خدا را بر دروغگویان بفرستیم.مصداق انفسنا در این آیه پیامبر گرامی اسلام و امیر المؤمنین است. هم چنین در حدیث معروف و مشهور منزله ،نیز یکی از انواع ولائی را که اثبات می کند. ولاء امامت و پیشوایی است علیٌ مّنّی بِمَنزلهِ هارونَ مِنْ موسی ، الّا اَنَّه لا نبی بعدی: (63)ترجمه : علی (ع) نسبت به من « پیامبر» به منزله هارون نسبت به موسی (ع) است جز آنکه بعد از من پیغمبری نباشد: همانطوری که بنی اسرائیل بعد از موسی ، باید از هارون پیروی می کردند و او را الگوی اخلاق و رفتار خویش قرار می دادند و از او پیروی می کردند پس از پیامبر گرامی اسلام نیز الگوی اخلاق و رفتار و کسی که باید از او پیروی و متابعت نمود، حضرت علی می باشد ، امامت و پیشوایی ومقتدایی دینی، به طوری که آنچه پیشوا می گوید و هر طور عمل می کرد سند و حجت الهی تلقی شود، نوعی ولایت است زیرا نوعی حق تسلط و تدبر و تصرف در شئون: مردم است . به طور کلی هر معلم و مربی از آن جهت که معلم و مربی است، ولی و حاکم و متصرف در شئون متعلم و فرد تحت تربیت و پرورش است ، چه رسد به معلم و مربی ای که از جانب خدا این حق به او داده شده باشد.آیه کریمه « إِنَّما وَلیُّکم اللهُ وَ رَسولُهُ وَ الذینَ آمنوا الذینَ یقیمونَ الصلوهَ و یُؤتونَ الزکوه و هم راکعون. ترجمه : ولیتان خداست و فرستاده اش و آنان که ایمان آورده اند که نماز را به پا می دارند و زکات را در حال رکوع ادا می کنند(64).ناظر به چنین ولایتی است. البته مقصود این نیست که این آیه شامل برخی دیگر از اقسام ولایت که بعداً ذکر خواهیم کرد نیست . مقصود این است که این آیه شامل ولاء امامت و پیشوایی و مرجعیت دینی هست. شهادت انبیاء به ولایت حضرت علی (ع) شهادت به ولایت امامت و پیشوایی مولای متقیان و اسوه بوده حضرت علی (ع) بر تمامی مردم ، مسلمان و غیر مسلمان و بر پیروان همه ادیان است.
« ولاء زعامت»
سومین قسم از اقسام ولاء خاص ، ولاء زعامت است.
ولایت زعامت یعنی حق رهبری اجتماعی و سیاسی. اجتماع نیازمند به رهبر است. آن کس که باید زمام امور اجتماع را به دست گیرد و شؤون اجتماعی مردم را اداره کند. و مسلط بر مقدرات مردم است ولی امر مسلمین است . پیغمبر اکرم در زمان حیات خودشان ولی امر مسلمین بودند و این مقام را خداوند به ایشان عطا فرموده بود و پس از ایشان طبق دلایل زیادی که غیر قابل انکار است به علی و فرزندان او رسیده است . « اَطیعوا اللهَ و اَطیعوا الرَّسولَ وَ اُولِی الأمر منکم»(65)
« اطاعت کنید خدا و پیغمبر را و کسانی را که اداره کار شما به دست آنهاست» و هم چنین آیه شریفه « الیومَ یئسَ الذینَ کَفَروا امِن دینِکُم فَلا تَخشَوهُمْ وَ اخشونِ اَلیَومَ اَکْمَلتُ لَکُم دینَکُمْ وَ اَتْمَتُ عَلیکم نِعمتی وَ رَضیت لَکُمْ الأسلامَ دیناً(66)
« امروز دین شما را کامل نمودم و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را برای شما به عنوان دین پسندیدم». و حدیث شریف غدیر و عموم آیه « اِنَّما وَلِِیُّکُمُ اللهُ » ناظر به چنین ولایتی است در این جهت که پیغمبر اکرم چنین شأنی را داشته و این یک شأن الهی بوده است. یعنی حقی بوده که خداوند به پیغمبر اکرم عنایت فرموده بود نه این که از جانب مردم به آن حضرت واگذار شده باشد- میان شیعه و سنی بحثی نیست. اهل سنت با ما تا اینجا موافق اند سخن در این است که پس از پیغمبر اکرم تکلیف ولایت زعامت چیست؟ افراد مردم برای این که اجتماع متزلزل نشود و هرج و مرج به وجود نیاید، باید از کسی و مقامی به عنوان حاکم و ولی امر اطاعت کنند تکلیف چنین مقامی چیست ؟ آیا اسلام در این باره تکلیفی معین کرده است و یا به کلی سکوت اختیار کرده است، و اگر تکلیف معین کرده چگونه است؟ آیا به مردم اختیار داده. که بعد از پیغمبر هر که را می خواهند خود انتخاب کنند و بر دیگران اطاعت او واجب است و یا این که پیغمبر اکرم قبل از رحلت ، شخص معینی را برای جانشینی خود در این مقام بزرگ و با اهمیت تعیین کرد؟
کلمه امام هم چنان که در مورد پیشوایی گفته می شود که دین را باید از او گرفت در مورد زعامت اجتماعی و سیاسی نیز به کار رفته است. رسول اکرم فرمود: ثَلاثٌ لا یَغِلُّ عَلیهن قلبُ امرءِ مُسلِمٍ: اِخلاصُ العَمَلِ للهِ ، وَ النَّصیحَهُ ائمه المُسلمینَ وَ اللُّزومُ لِجَماعَتِهِم(67)هرگز قلب یک مسلمان نسب به سه چیز خیانت و تردید روا نمی دارد. اخلاص نیت برای خدا ، خیرخواهی برای زعمای مسلمین در راه رهبری مسلمین ،همراهی با جماعت مسلمین.
علی (ع) در یکی از نامه هایش که در نهج البلاغه ثبت شده می فرماید:
فَإنَّ اعظمَ الخیانِهِ خیانهُ الاُمِه و افظعُ الغَشِ غَشُّی الأئمهِ: (68)
بزرگترین خیانتها خیانت به جامعه است وشنیع ترین دغلبازیها، دغلبازی با پیشوایان مسلمین است در این جمله نیز کلمه امام به اعتبار رهبری اجتماعی اطلاق شده است.در تاریخ مسلمین زیاد می خوانیم که مسلمانان . حتی ائمه اطهار خلفای عصر خود را با کلمه « امام» خطاب می کردند. چیزی که هست امام به این معنی گاهی امام عدل است و گاهی امام جور و مسلمانان در قبال هر یک از آنها وظایفی دارند، پیغمبر اکرم درحدیث مشهوری که فریقین روایت کرده اند فرمود: اَفضَلُ الجَهادِ کَلِمَهُ عدلٍ عِندَ امامٍ جائرٍ(69)بالاترین جهاد، یک سخن حق است در برابر یک پیشوای جور ، اما این که امیر المؤمنین ولاء زعامت و رهبری اجتماعی و سیاسی را داشتند هم به لحاظ عقلی می توان این مطلب را دریافت ، چرا که علی (ع) از هر جهت « علم و عقل و درایت و ….) بر تمام مردم برتری داشتند و از همه نسبت به این امر اولی و شایسته تر بود. و این مطلب را حتی ابن ابی الحدید معتزلی مشارح نهج البلاغه بیان نموده آنجا که می گوید: اَلحَمدِللهِ الَّذی قَدَّمَ المَفضُولَ عَلَی الفاضِلِ. ستایش مخصوص خدایی است که مفضول « پایین و پست» را بر فاضل « صاحب فضیلت و برتری» مقدم و پیش انداخت و مراد این است که علی (ع) فاضل است و ابوبکر و عمر مفضول هستند اما خداوند به زعم او مفضول « ابوبکر و عمر» را بر فاضل « علی علیه السلام» مقدم انداخته است.و این اعترافی است از سوی ابن ابی الحدید بر برتری مولا علی (ع) نسبت به دیگران برای زعامت و رهبری سیاسی و اجتماعی . و هم احادیث زیادی که در کتب معتبر اهل سنت نقل شده دلالت بر این مطلب دارد. در مسند احمد حنبل به نقل از مجمع الزوائد جلد 5 – صفحه 185 آمده : یا عَلیُّ اِنْ وَلَیتَ هذا لامرَ بعدی فَأخرج اهلَ نجرانَ مِنْ جَزیرهِ العرب: ای علی اگر بعد از من متصدی و زمامدار امر خلافت شدی، پس اهل نجران « گروه مسیحی این منطقه» را از جزیره العرب بیرون کن. و هم چنین این روایت که پیامبر خطاب به علی (ع) فرمود: یا عَلیُِّ حَقُّکَ عَلی المسلمینَ کَحَقِّ الوالد عَلی وَلَدِهِ(70)ای علی حق تو بر مسلمین همانند حق پدر است بر فرزندش.یعنی همانطوری که پدر صاحب اختیار و سرپرست فرزند می باشد علی (ع) نیز سرپرست و رهبر اجتماع می باشد در احتجاج طبرسی جلد صفحه 307، 1 صفحه آمده که : جمعی از مسیحیان به همراه راهب خود به مدینه آمده و به مسجد وارد شدند و همراه خود قطعات طلا و اموال گران قیمتی آورده بودند، راهب در مسجد خود را به جمعیتی که در مسجد در حضور ابوبکر نشسته بودند رسانید و پس از ادای احترام گفت: کدام یک از شما خلیفه پیامبر و امین دین است؟حاضران به ابوبکر اشاره کردند. راهب به ابوبکر متوجه شد و گفت: نام تو چیست؟
ابوبکر : نام من عتیق است.
راهب: دیگر چیست؟
ابوبکر : نام دیگرم « صدیق» است.
راهب: دیگر چیست؟
ابوبکر : نام دیگری ندارم.
راهب: مقصود من تو نیستی ، شخص دیگری است
ابوبکر منظورت چیست؟
راهب: من به همراه جمعی از روم آمده ام و بار شتر من طلا و نقره است منظور من از پیمودن راه طولانی و آمدن به اینجا این است که مسائلی از خلیفه پیامبر بپرسم، که اگر پاسخ صحیح داد، آیین اسلام را بپذیرم و از اوامر خلیفه رسول خدا اطاعت نمایم و ضمناً اموالی را که با خود آورده ام آن را بین مسلمین تقسیم کنم و اگر خلیفه نتوانست پاسخ دهد، به وطن بازگردم.
ابوبکر: در امان هستی بپرس.
راهب: به من خبر بده.
1-آن چیست که برای خدا نیست.
2-و نزد خدا نیست
3-و خدا آن را نداند
ابوبکر در پاسخ سه سؤال متحیر شد، پس از سکوت طولانی به بعضی از اصحاب گفت که عمر را حاضر کنید عمر را اطلاع دادند و به مجلس آمد، راهب رو به عمر کرد و سؤالات خود را مطرح نمود، او نیز از پاسخ درمانده شد، سپس عثمان را خبر دادند و به مسجد آمد، راهب از او پرسید، او نیز در جواب درمانده شد، همهمه در مسجد افتاد و می گفتند خدا همه چیز را می داند و همه چیز در نزد اوست این چه سؤالهای نامناسبی است که راهب می پرسد؟راهب گفت: اینها پیروان بزرگواری هستند ولی متأسفانه به خود مغرور شده اند. سپس تصمیم گرفت تا به وطن بازگردد در این هنگام سلمان با سرعت به حضور امام علی (ع) آمد و جریان را به او خبر داد و از آن حضرت استمداد نمود تا آبروی اسلام را حفظ کند. امام علی با دو فرزندش حسن و حسین وارد مسجد شد، وقتی که جمعیت مسلمین او را دیدند، شادمان شدند و تکبیر گفتند برخواستند و با احترام آن حضرت را به نزد خویش خواندند ابوبکر به راهب گفت: کسی که تو می خواستی حاضر شد، هر چه سؤال داری از او بپرس راهب به آن حضرت رو کرد و گفت: نام تو چیست؟علی : نام من نزد یهود « الیا» و نزد مسیحیان « ایلیا» و نزد پدرم « علی» و نزد مادرم « حیدر»
راهب: چه نسبتی با پیامبر داری؟
علی : او برادر و پسر عموی من است و من داماد او هستم.
راهب: به حق عیسی مقصود و گم شده من تو هستی، اکنون به من خبر بده: آن چیست که برای خدا نیست و در نزد خدا نیست و خدا آن را نداند؟ علی : آن که برای خدا نیست فرزند و همسر است و آن که در نزد خدا نیست ظلم است که در نزد خدا نسبت به بندگان نیست و آن خدا آن را نمی داند، شریک است که او در ملک خود آن را برای خود نمی داند. راهب تا این پاسخ ها را شنیده برخاست و کمر بند خود را باز کرد و کنار گذاشت و سر امام علی(ع) را در آغوش گرفت و بین دو چشم آن حضرت را بوسید و گفت: گواهی می دهم که معبودی جز خدای یکتا نیست و محمد رسول خدا است و تو جانشین رسول خدا و امین این امت و معدن حکمت این دین و سرچشمه علم و برهان هستی، نام تو در تورات « الیا» و در انجیل « ایلیا» و در قرآن « علی» ودر کتابهای پیشین «حیدر» است. من تو را وصی به حق پیامبر یافتم و تو بعد از پیامبر سزاوار مقام رهبری می باشی، و سزاوار است که تو در این مجلس بنشینی، بگو بدانم سرگذشت تو با این قوم چیست؟
امام علی پاسخ کوتاهی به او داد. آنگاه راهب برخاست و همه اموال خود را به آن حضرت تقدیم کرد. امام علی (ع) آن را گرفت و در همان مجلس بین مستمندان مدینه تقسیم نموده راهب و همراهان در حالی که مسلمان شده بودند به وطن بازگشتند.
«ولایت تکوینی»
ولایت تکوینی یا ولایت تصرف، بالاترین مراحل ولایت است.
ولایت تصرف یا ولایت تکوینی نوعی اقتدار و تسلط فوق العاده بر جهان و عالم خلقت است. ولایت تکوینی از یک طرف مربوط است به استعدادهای نهفته در این موجودی که به نام انسان در روی زمین پدید آمده و کمالاتی که این موجود شگفت بالقوه دارد و قابل به فعلیت رسیدن است و از طرف دیگر مربوط است به رابطه این موجود با خدا ، مقصود از ولایت تکوینی این است که انسان در اثر پیمودن صراط عبودیت به مقام قرب الهی نائل می گردد و اثر وصول به مقام قرب البته در مراحل عالی این است که معنویت انسانی که خود حقیقت و واقعیتی است، در وی متمرکز می شود و با داشتن آن معنویت، قافله سالار معنویات، مسلط بر ضمائر و شاهد بر اعمال و حجت زمان می شود. صاحب ولایت تکوینی « انسان کامل» است که نفوذ غیبی دارد بر جهان و انسان و ناظر بر نفوس و قلوب است یعنی می تواند در دلها تأثیر بگذارد و میل انسان نسبت به چیزی را عوض کند یا حب و بغضی انسان را نسبت به شخصی یا چیزی تغییر دهد و یا در ذهن و فکر انسان تأثیر بگذارد.و مطلبی را از ذهن او محو و پاک نماید یا به ذهن او القا نماید.البته مقصود از این ولایت این نیست که صاحب این ولایت سمت سرپرستی و قیمومت. نسبت به جهان پیدا کند به طوری که او گرداننده زمین و آسمان و خالق و رازق و محیی و ممیت مِن جانب الله باشد. اگر چه خداوند، جهان را بر نظام اسباب و مسباب قرار داده و موجوداتی که قرآن آنها را ملائکه می نامد« مدبرات امر» و « مقسمات امر» به اذن الله می باشند و این هیچگونه منافاتی با شریک نداشتن خداوند در ملک و خالقیت ندارد و هم چنین با این که « به هیچ وجه هیچ موجودی « ولی» به معنای یار و یاور خدا و حتی آلت و ابزار خدا به شما نمی رود » منافات ندار وَ لَم یَکُن لَهُ شریکٌ فِی المُلکِ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلیٌّ مِنَ الذُّلِ وَ کَبِّرهُ تکبیراً(71)خداوند شریک و یاوری در اداره امور ندارد.قرآن در عین این که خداوند را در حد اعلای غنا وبی نیازی معرفی می کند و در عین این که مثلاً می فرماید: اَللهَ یَتَوَفّی الاَ نَفسَ حینَ مَوتِها(72)خداوند جانها را می گیرد هنگام مردن را باز می فرماید: قَلَ یَتَوَفیکُم مَلکُ المَوتِ الذی وُکِّلَ بِکُمْ(73)بگو ملک الموت، جان شما را می گیرد که مأمور این کار شد.
در جای دیگر می فرماید: اَلَّذینَ تَتَوَفیهُم المَلائکهُ ظالمی اَنفُسِهِم(74)
کسانی که ملائکه جان آنها را می گیرند در حالی که به خودشان ظلم کرده اند.
قرآن در عین این که می فرماید: خداوند بر همه چیز حفیظ است می فرماید: وَ یُرسِلُ عَلَیکُم حَفَظَهً حتی إذا جاءَ اَحَدَکُم المَوتُ تَوَفَّتهُ رُسُلُنا می فرستد بر شما حافظان و نگهبانانی تا این که مرگ به سراغ یکی از شما بیاید جان او را فرستادگان ما می¬گرند.در این آیه کریمه رسولانی را ، هم به عنوان نگهبان و هم قبض کننده ارواح معرفی می کند. پس از نظر توحیدی، وجود وسائط و نسبت دادن تدبیر امور به غیر خداوند ولی به اذن و اراده خداوند مانعی ندارد.
پی نوشت ها :
. بحار چاپ کمپانی، جلد 9، صفحه 401-کشف الغمه، جلد (1)، صفحه 105
2. سوره نساء ، آیه 123
3. سوره عصر ، آیه 2-1
4. معالم الزلفی –صفحه120و بحار الانوار جلد 39-صفحه289
5. محمد حسن مظفر دلائل الصدق ،چاپ قاهره – ج2، ص497
6. منتهی الامال –ج 1 – ولادت امیر المؤمنین –ص 273
7. قمقام زخارص 561- زبه نقل از قصه کربلا تألیف علی نظری منفرد
8. تتمه المنتهی الامال ، ج 1 ،ص238 و 239، ابوالفرج اصفهانی ، مقاتل الطالبین ، ص396
9. دکتر حسین جاسم تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم ترجمه دکتر سید محمد تقی آیت الهی ، ص84، به نقل از سیره پیشوایان، تألیف مهدی پیشوایی
10. تاریخ یعقوبی ، ج3، ص223، فقیهی علی اصغر آل بویه ، ص415
11. خوارزمی ، رسائل مصر ، ص83 تا 76 ، فقیه علی اصغر آل بویه ، ص453 به نقل از سیره پیشوایان ، مهدی پیشوایی
12. سوره نساء ،اآیه 117
13. الیقین سید بن طاووس حسنی ، ص26
14. الیقین،سید بن طاووسی حسنی ،ص26 و هدایه الکبری، حسین بن حمدان حضینی،ص40
15. الیقین سید بن طاووس حسنی ، ص25
16.اقتباس از کتاب تعلیم وتربیت در اسلام نوشته شهید مطهری
17. سوره تحریم – آیه 6
18.سوره ی طه- آیه 132
19. مهدی پیشوایی سیره پیشوایان ، ص26
20. ابن اثیر-الکامل فی التاریخ-بیروت جلد2-صفحه58 ابن هشام-عبدالملک-السیره النبویه جلد 1-صفحه 262 طبرسی-محمد بن تاریخ الام و المولی-بیروت دارالقاموسی-جلد2-صفحه213
21. ابوالفرج اصفانی-مقاتل الطالبین-نجف اشرف- صفحه 15
22. نهج البلاغه صبحی صالح ، خطبه 192
23. علی بن عیسی اربلی-کشف الغمه-چاپ بنی هاشمی-تبریز-جلد 1-صفحه 61و60
24. سوره یونس-35
25. بقره-44
26. سوره احزاب-آیه 21
27. قلم ، آیه 4
28. سوره آل عمران – آیه 159
29. تفسیر المیزان- ذیل آیه 28 – آل عمران
30. انجیل یوحنا، باب 15-جمله 16
31. سوره آل عمران ، آیه 81
32. خطبه الغدیر- الغدیر – 1 ص 121 الی 115 ، تفسیر نخر راضی ج 3، ص636، دعای ندبه ،مفاتیح الجنان ، شیخ عباس فمی، خطبه غدیر- الغدیر –جلد1
33. تفسیر نمونه ، ج1 ، ص440
34. بقره – 124
35. طه – آیه 12
36. سوره دهر، آیه 22
37. سوره بقره ، آیه 35
38. سوره تحریم، آیه 10
39. سوره بقره ، آیه 260
40. قصص – 21
41. بقره – 207
42. سوره ص- آیه ی 35
43. نهج البلاغه- قصار الحکم – شماره 77
44. ناسخ التواریخ- ره توشیه راهیان نور- ویژه ای ماه مبارک رمضان-1422 ق و 1380ش
45. به نقل از کباب ولاء ها و ولایتها ، شهید مطهری صفحه 15
46. تفسیر المیزان – ذیل آیه 28- آل عمران
47. ولاء ها و ولایتها- صفحه 16- شهید مطهری
48. سوره حجورات ، آیه 10
49. جامع الصغیر- جلد 2-صفحه 155
50. توبه – 71
51. آل عمران – 42
52. تحریم – 12
53. تحریم 11
54. شوروی – 23
55. مائده -55
56. الکشاف « چاپ مصر – سال 1373 – جلد 1- صفحه 505
57. التفسیر الکبیر ، فخر رازی ، ج27، ص166
58. الکنی و القاب ،محدث قمی ،و نور الابصار شبلنجی، ص104
59. الکنی و القاب ،محدث قمی ،و نور الابصار شبلنجی، ص104
60. بقره – 37
61. مفاتیح الجنان – زیارت مخصوصه امیرالمؤمنین
62. مفاتیح الجنان – زیارت مخصوصه امیر المؤمنین
63. منتهی الامال – جلد 1- صفحه 345- سوگنامه آل محمد – صفحه 53-54 روضه الشهداء صفحه 172-173
64. مفاتیح الجنان – زیارت مطلقه امیر المؤمنین
65. احزاب – 21
66.آل عمران – 31
67. آل عمران – 61
68. فردوس دیلمی – جلد 3-صفحه 62-شماره 41713 و جامع صغیر سیوتی – جلد 2-صفحه 177-5598 و کنز العمال –جلد 11- صفحه 603-حدیث 32915 و ینابیع الموده باب 56 ،ج2، ص97، شماره 237
69. مائده -55
70. نساء – 59
71. مائده -3
72. کافی – جلد 1-صفحه 403
73. نامه 26- نهج البلاغه
74. کافی – جلد 5- صفحه 60