نویسنده: علامه محمد تقی جعفری
دوم: توصیف حقائق و اساس آن در نهج البلاغه
در خطبه های نهج البلاغه چهار نوع توصیف مشاهده می شود که عبارتند از:
1- توصیف منطقی؛
2- توصیف از طریق معلول و یا نتیجه؛
3- توصیف ارشادی برای شناخت حقائق؛
4- توصیف ارزشی.
1- توصیف منطقی:
منظور از توصیف منطقی آگاهی بخشی به مفاهیم روشن و آشنای ذهن، به دلیل فهم مفاهیم مجهول آن می باشد.
در این جا، اشاره ای گذرا به نمونه های این نوع توصیف، در خطب نهج البلاغه می نمائیم:
الف- امام در توصیف قلب می فرماید:
« لقد علق بنیاط هذا الانسان بضعه هی أعجب ما فیه و ذلک القلب، و له مواد من الحکمه و أضداد من خلافها. فان سنح له الرجاء أذله الطمع، و ان هاج به الطمع أهلکه الحرص، و ان ملکه الیاس قتله الاسف، و ان عرض له الغضب اشتد به الغیظ، و ان أسعده الرضا نسی التحفظ، و ان غاله الخوف شغله الحذر، و ان اتسع له الامن استلبته الغره، و ان أصابته مصیبه فضحه الجزع، و ان أفاد مالا أطغاه الغنی، و ان عضته الفاقه شغله البلاء، و ان جهده الجوع قعدت به الضعف، و ان أفرط به الشبع کظته البطنه. فکل تقصیر به مضر، و کل افراط له مفسد.»
« پاره گوشتی به رگ حیات انسان آویخته است که از شگفت انگیزترین اعضای او، یعنی قلب است که زمینه هایی از حکمت و نیز ضد آن را در خود جا دهد. پس اگر امید در آن پدید آید طمع به سراغش رود و او را خوار سازد، و اگر طمع هجوم آورد حرص او را هلاک خواهد ساخت، و اگر نامیدی چیره شود اندوه او را از پا در آورد، و اگر خشم بر او عارض شود تندخویی حاکم گردد، و اگر رضامندی او را خوشبخت سازد عنان اختیار از کف دهد، و اگر ترس او را فراگیرد دست روی دست گذارد، و اگر امنیت دامنگستر شود غرور و غفلت آن را از او رباید، و اگر مصیبتی بدو رسد جزع و فزع رسوایش کند، و اگر به مالی دست یازد طغیان کند، و اگر دچار تهیدستی شود در دام بلا افتد، و اگر گرسنگی او را به ستوه آورد ناتوانی زمینگیرش کند، و اگر سیری از حد گذرد پرخوری او را بیازارد. پس هر کوتاهی او را ضرر رساند و هر تندروی برای او فساد آورد.» [دین پرور، 1384: ق 708/105]
ملاحظه می شود با توجه به خصوصیات و مشخصاتی که امام برای قلب ذکر نمودند، در قالب توصیف و تعریف منطقی مصطلح و متداول نمی توان عبارات فوق را تفسیر نمود.
ب- امام در توصیف دین و مراحل معرفت و یقین به آن می فرمایند:
« أول الدین معرفته، و کمال معرفته التصدیق به، و کمال التصدیق به توحیده، و کمال توحیده الاخلاص له، و کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه»
« آغاز دین، شناخت خداست، و شناخت راستین، حق باوری و دل بدو دادن است، و باور کامل، پیرایش ذاتش از آلایش شرک است، و حقیقت توحید، اخلاص و ستردن ریا است، و کمال اخلاص، بینش وحدت در ذات و صفات الهی است، که هر «صفتی» خود شاهد جدایی با «موصوف» است و هر «موصوفی» فریادگر دوگانگی با «صفت».» [دین پرور، 1384: خ 42/1]
در این جا مراد از اول دین آغاز و شروع زمانی آن نیست. بلکه مقصود، اساس و زیربنای زندگی دینی است که آغاز دین را نیز شامل می شود.
ج- در تصویف دنیا چنین می فرمایند:
« ما أصف من دار أولها عناء، و اخرها فناء، فی حلالها حساب، و فی حرامها عقاب. من استغنی فیها فتن، و من افتقر فیها حزن، و من ساعاها فاتته، و من قعد عنها واتته، و من أبصر بها بصرته، و من ابصر الیها أعمته.»
« چه گویم از خانه ای که آغازش «رنج و سختی»، و پایانش «نیستی» است؟ در حلال آن حسابرسی، و در حرام آن شکنجه و گرفتاری است. آن که ثروتمند گردد در کوران درگیری و فتنه درافتد و آن که تهیدست شود در کابوس اندوه فرو رود، آن که بیشتر تلاش کند کمتر آن را به چنگ آورد و آن که از آن بازنشیند- آن خود- بدو روی آورد، آن که با چشم عبرت و بصیرت در آن نگرد بینایش سازد و آن که غفلت و فریب، دیده اش را فرو گیرد نابینایش کند.» [دین پرور، 1384: خ 132/81]
شگفت انگیزتر و زیبنده تر از تعریف و توصیف علی بن ابیطالب در باب زندگی دنیوی و ارتباط انسان با آن را نزد هیچ یک از اندیشمندان تاریخ بشر نمی یابیم.
د- در وصف زهد می فرماید:
« أیها الناس الزهاده قصر الامل، و الشکر عند النعم، و الورع عند المحارم.»
« ای مردم، زهد و پارسایی، کوتاه کردن دامان آرزوها و شکر و سپاس نعمتها و پرهیز از گناهان است.» [ دین پرور، 1384: خ 131/80]
هـ – در توصیف مسلمان نمونه چنین می فرماید:
« فالمسلم من سلم المسلمون من لسانه و یده الا بالحق، و لا یحل أذی المسلم الا بما یجب.»
« پس مسلمان کسی است که دیگر مسلمانان از دست و زبانش آسوده و در امان باشند مگر در راه اجرای حق، و آزار مسلمان روا نیست مگر آنجا که تنبیه او واجب باشد.» [دین پرور، 1384: خ 341/166]
2- توصیف از طریق معلول و یا نتیجه:
این نوع توصیف، بر بیان معلول دلالت دارد، و نتیجه آن نیز نتیجه حقیقتی از حیات آدمی بوده، و بر خلاف توصیف ماهوی اشاره ای دقیق به گوشه ای از ابعاد آن حقیقت دارد.
نهج البلاغه شریف سرشار از این گونه توصیف ها است، که به برخی اشاره می نمائیم:
الف- در توصیف حقایقی که راز انحراف انسان را آشکار می سازد فرمود:
« و ان من أبغض الرجال الی الله تعالی لعبدا و کله الله الی نفسه، جائراً عن قصد السبیل، سائرا بغیر دلیل. ان دعی الی حرث الدنیا عمل، و ان دعی الی حرث الاخره کسل. کان ما عمل له واجب علیه، و کان ما ونی فیه ساقط عنه.»
« در نادانی آدمی همین بس که ارزش خود نداند. بدترین مردم نزد خدا کسی است که خدا او را به خودش واگذارد، و از راه درست روی برتابد و بدون راهبر راه سپرد. اگر به کشت دنیا دعوت شود پاسخ گوید و دست به کار شود، ولی اگر به کشت آخرت خوانده شود سستی کند. گویی کار در مزرعه دنیا بر او واجب است، ولی در مزرعه آخرت مسوولیتی به دوشش نیست!» [دین پرور، 1384: خ 198/102]
ب- در توصیف نتایج تقواپیشگی می فرماید:
« فان تقوی الله دواء قلوبکم، و بصر عمی أفئدتکم، و شفاء مرض أجسادکم، و صلاح فساد صدورکم، و طهور دنس أنفسکم، و جلاء غشاء أبصارکم، و من أمن فزع جأشکم»
« براستی تقوای الهی داروی درد قلبها، رفع کننده کوردلی و دلمردگی، شفادهنده بیماری جسمی، زداینده فساد قلبی، پاک کننده زنگار روانی، برطرف سازنده تیرگی دیده ها، امنیت بخش اضطرابها، و فروغ تاریکیهای شماست.» [دین پرور، 1384: خ 400/189]
ج- در توصیف نتایج مترتب بر عقل و جهل؛ ادب و مشورت با دیگران می فرماید:
« لا غنی کالعقل، و لا فقر کالجهل، و لا میراث کالادب، و لا ظهیر کالمشاوره.»
« هیچ توانگری و ثروتی چون اندیشه نیست، همان گونه که هیچ فقر و تهیدستی مانند نادانی نباشد، و هیچ میراثی چون فرهنگ و تربیت نخواهد بود، و هیچ پشتیبانی به پای رایزنی و مشورت نخواهد رسید.» [دین پرور، 1384: ق 694/51]
آشکاراست که هویت عقل و تفکر، منتهی به کشف حقائق و واقعیات است، و نتیجه آن، غنا و بی نیازی از غیر است. همان گونه که ماهیت جهل، جدائی ذهن از انعکاس واقعیت های بیرونی و حقائق می باشد، که نتیجه آن احتیاج و حاجت به سوی دیگران است. ماهیت ادب- یعنی اخلاق عالی انسانی- به جهت وجود عزت و کرامت نفس چنین ایجاب می کند که آدمی در روابط اجتماعی از امتیازدهی به دیگران تبری جوید و این برترین میراث است. در باب مشورت باید گفت از آنجا که ماهیت آن تبادل افکار برای انتخاب بهتر است بنابراین، کسی که با دیگران به مشورت می نشیند، گام های خود را در مسیری استوار می نهد.
د- یکی از بهترین نمونه های خطب امام علی (ع) در نهج البلاغه، در باب حقیقت توصیف از طریق معلول و یا نتیجه، فرمایش آن حضرت در نتایج روی گردانی از حق می باشد. حضرتش چنین فرمود:
« أیها الناس لو لم تتخاذلوا عن نصر الحق، و لم تهنوا عن توهین الباطل، لم یطمع فیکم من لیس مثلکم، و لم یقو من قوی علیکم، لکنکم تهتم متاه بنی اسرائیل. و لعمری لیضعفن لکم التیه من بعدی أضعافا بما خلفتم الحق وراء ظهورکم، و قطعتم الادنی، و وصلتم الابعد.»
« ای مردم، اگر به یاری حق بر می خاستید و از باطل حمایت نمی کردید، کسی که همردیف شما نیست (معاویه) به شهرهاتان چشم طمع نمی دوخت و توان آن را نمی یافت که بر شما چیره شود. ولی شما بر اثر فرمان نبردن از امام خود، چون قوم موسی سرگردان شدید و به جان خودم سوگند که سرگردانیتان پس از من افزوده خواهد شد، زیرا حق را پشت سر نهادید و از یاری آن دست برداشتید، و از آشنایان و خدمتگزاران بریدید و به بیگانگان پیوستید.» [دین پرور، 1384: خ 340/165]
در این جا امام می خواهند نتایج اعراض و روی گرداندن از حق را بیان نمایند که عبارتند از:
1- توانائی دشمن در سیطره بر چنین مردمانی؛
2- توانائی دشمن به حکمرانی، که بدین وسیله آنان را تحت سلطه خویش قرار می دهد؛
3- سرگردانی در حیات دنیوی و گرفتار روزمرگی شدن، همان گونه که بنی اسرائیل سرگردان شدند؛
4- دوری از واقعیات و حقائق و قطع ارتباط با نزدیکان و دوستی با نااهلان.
3- توصیف ارشادی برای شناخت حقائق:
این گونه توصیف در نهج البلاغه بسیار است، و مشخصه آن، تحریک مخاطب مطلع، بر ادراک عظمت و ماهیت آن حقیقت از طریق عقل می باشد. لذا برآنیم برای توضیح بیش تر، نمونه هائی از کلام امام علی را نقل نمائیم:
الف: در توصیف حق و ذکر دو خصوصیت از خصوصیات آن می فرمایند:
«و الحق أوسع الأشیاء فی التواصف، و أضیقها فی التناصف، لا یجری لاحد الا جری علیه، و لا یجری علیه الا جری له.»
« حق گسترده ترین چیزها در توصیف و گفتار، و محدودترین، در کردار است. هیچ حقی یکطرفه نیست: برای هر کس که سودی آورد، مسوولیتی نیز آفریند و هرکس را زیانی رساند، سودی هم بخشد.» [دین پرور، 1384: خ 428/207]
ملاحظه می شود که این نوع توصیف بر آن نیست که ماهیت حق را تشریح نماید. بلکه تنها به ذکر دو خصوصیت آن بسنده می نماید.
اول، آن که همه درباره حق داد سخن داده و با هم در تفسیر آن رقابت می کنند، زیرا هر کس که اندک درکی از حقیقت وجود و قوانین جاری در آن دارد، مفهومی از حق را درک می نماید. و این، بر اساس قدرت ذهنی افراد در ادراک حق می باشد. ولی با این وجود، وقتی وارد میدان عمل و تحقق بخشیدن به حق می شویم، حساسیت مطلب دو چندان گشته، از این رو نمی توان هیچ گونه تسامح و مصالحه ای بین حق و خواهش های نفسانی قائل شد. بنابراین، تحقق حق در کارزار عمل، مستلزم جدیت و سعی خالصانه است.
خصوصیت دوم آن که بر بسیاری از امیال و خواهش های نفسانی افراد و یا جوامع نام حق نهاده شده است، و به نوعی سوء استفاده از عنوان والای حق انجام پذیرفته و این در حالی است که حق به میل اشخاص و جوامع بستگی ندارد، بلکه همسنگ با معنویات و ارزش های والای انسانی است.
لذا هر گاه مراد و میل آدمی منطبق با حق گشت می توان چنین پنداشت که آدمی در جایگاه و مکانت حق قرار گرفته، در غیر این صورت نه این که حق با انسان معاند گشته، بلکه انسان در جایگاهی است که حق، با آن مخالفت است.
بنابراین حق چونان قطب نمائی است که هدایت کشتی حیات آدمی را عهده دار است و این ناخدا مسیر کشتی حیات انسان را بدون کوچک ترین انحرافی مشخص می سازد. حق چون قطب نمائی است که هیچ گردباد در میان دریای مواج حیات پر آشوب آدمی، در آن موثر نیست. دریای مواجی که هر آینه قصد انحراف انسان از مسیر حقیقی و صحیح زندگانی را دارد.
ب: در توصیف صفات قاضی در نامه اش به مالک اشتر نخعی کارگزارش در مصر چنین می فرماید:
« ثم اختر للحکم بین الناس أفضل رعیتک فی نفسک ممن لا تضیق به الامور، و لا تمحکه الخصوم، و لا یتمادی فی الزله، و لا یحصر من الفیء الی الحق اذا عرفه، و لا تشرف نفسه علی طمع، و لا یکتفی بأدنی فهم دون أقصاه، و أوقفهم فی الشبهات، و اخذهم بالحجج، و أقلهم تبرما بمراجعه الخصم، و أصبرهم علی تکشف الامور، و أصرمهم عند ایضاح الحکم؛ ممن لا یزدهیه اطراء، و لا یستمیله اغراء. و أولئک قلیل.»
« ای مالک، برای داوری بین مردم برترین فردی را که می شناسی برگزین، کسی که دشواری کارها او را در تنگنا نیفکند، و کشمکش دادخواهان او را به لجاجت نیندازد، و در لغزش و خطای خود پافشاری نورزد، و چون حق را دریافت، راحت و باسعه صدر به سوی آن بازگردد، و نفسش را میدان ندهد، و بر پرتگاه حرص قرار نگیرد، و به جای دقت نظر، به فهم اندک اکتفا نکند، و از همه بیشتر در شبهه ها درنگ کند؛ آن که در اقامه برهان تواناترین و در مراجعات دادخواهان صبورترین، و برای روشن شدن امور شکیباترین، و پس از تشخیص حکم قاطع ترین باشد؛ کسی که نه ستایشهای نابجا او را به غرور افکند و نه تحریکات مردم او را منحرف کند و به هر سویش بکشد. و البته اینان اندکند.» [دین پرور، 1384: ن 628/53]
این بخش از نامه در بردارنده نصایح ارشادی است که امام (ع) در آن صفات قاضی نمونه را بیان داشته اند. باید گفت این صفات، از روح قاضی سلیم، نشأت می گیرد. روح سلیم نیز جلوه گاه و مظهر انتخاب راه صحیح در زندگی حقیقی است که در بادی امر، ذهن و نظر می باشد و طرح مسئله شناخت قاضی آرمانی را میسر می سازد.
4- توصیف ارزشی:
این نوع از توصیف در نهج البلاغه به کثرت مشاهده شده و بر پایه ارزش گذاری حقائق حیات آدمی استوار است. بدیهی است که ارزش گذاری حقائق نیز با شناخت آن حاصل می گردد. از آن جا که این نوع از توصیف دارای فهم آسان و تأثیر زیاد نزد مردم بوده، از اعتبار و ارزش خاصی نسبت به سایر توصیفات، برخوردار است. به ذکر نمونه هائی از آن در نهج البلاغه می پردازیم:
امام در توصیف قرآن می فرمایند:
« و اعملوا أن هذا القرآن هو الناصح الذی لا یغش و الهادی الذی لا یضل، و المحدث الذی لا یکذب. و ما جالس هذا القرآن أحد الا قام عنه بزیاده أو نقصان: زیاده فی هدی، و نقصان من عمی. و اعملوا أنه لیس علی أحد بعد القرآن من فاقه، و لا لاحد قبل القرآن من غنی.»
« بدانید که این قرآن همان ناصح صادقی است که خیانت نکند، و راهنمایی است که گمراه نسازد، و سخنگویی است که هرگز دروغ نگوید. آری، هر کس با قرآن نشیند، بر نخیزد مگر با « زیادی» یا « نقصان»: زیادی در « هدایت»، و نقصان از کوری و «جهالت» بدانید که هیچ کس پس از تمسک به قرآن، روی نیاز و ناداری نبیند، و نیز هیچ کس پیش از کاربرد قرآن، بی نیازی نیابد.» [دین پرور، 1384: خ 361/175]
توصیف فوق، آگاهی بخش محتوای قرآن اعم از اصول عقائد، احکام، قصص، اخلاق و آیات متعدد بشارت و تهدید نیست. بلکه مبین ارزش اموری است که انسان بدان تمایل داشته و طالب آن است. از آن جا که تمام جوامع و مردم، به ارزش تعلیم و تربیت و محتوای کتب تربیتی و همچنین ارزش حیاتی علمای اخلاق که راه سعادت مردمان را با تمام جدیت و تلاش می نمایانند، آگاهند. بنابراین، تربیت کنندگان و مصلحان بزرگ که مسیر آدمی را در این شب ظلمانی و دریای مواج حیات بشری، روشن ساخته و آدمی را به حیات معقولش رهنمون می سازند و موجبات تکامل در انسان را فراهم می آورند دارای بالاترین ارزش می باشند.
تغییر تکاملی را می توان دارای دو بعد دانست:
اول: فزونی فضائل انسانی؛
دوم: کاهش صفات رذیله انسانی.
و ارزشی برتر است که انسان را مستغنی از انواع حاجات و فرمانبرداری در محیط فردی، اجتماعی، مادی و معنوی نماید.
ب- امام در توصیف نماز می فرمایند:
« تسکینا لاطرافهم، و تخشیعا لأبصارهم، و تذلیلاً لنفوسهم، و تخفیضا لقلوبهم، و اذهاباً للخیلاء عنهم، لما فی ذلک من تعفیر عتائق الوجوه بالتراب تواضعا، و التصاق کرائم الجوارح بالارض تصاغراً»
« چشمهاشان فروتنی آموزد، و جانشان خاکساری گیرد، و دلهاشان فروهشتگی پذیرد و خودپسندی از آن بکلی رخت بربندد؛ چرا که در نماز چهره های کریم از روی فروتنی بر خاک ساییده گردد و سر و رویی که همیشه بر بلندای انسان سروری دارد، از سر خاکساری و کوچک شماری در برابر خداوند بر زمین نهاده شود.» [دین پرور، 1384: خ 500/234]
در این جا نیز مشاهده می شود که امام بیش ترین ارزش را برای نماز و فوائد آن قائل شده اند.
ج- در توصیف ارزش علم، خطاب به یار خاصش کمیل بن زیاد می فرماید:
« یا کمیل بن زیاد معرفه العلم دین یدان به، به یکسب الانسان الطاعه فی حیاته، و جمیل الاحدوثه بعد وفاته. و العلم حاکم و المال محکوم علیه. یا کمیل بن زیاد هلک خزان الاموال و هم أحیاء و العلماء باقون ما بقی الدهر، أعیانهم مفقوده، و أمثالهم فی القلوب موجوده»
« ای کمیل، شناخت دانش و فراگیری آن از دین است که باید بدان پایبند بود. علم وسیله کسب طاعت الهی در زندگی، و ذکر خیر پس از ارتحال است. دانش ماندگار است و ثروت ناپایدار و بی اعتبار. ای کمیل، ثروت اندوزان در عین زندگانی مرده اند، و دانشمندان تا روزگار باقی است زنده اند. بدنهاشان از دست شود اما یاد و نامشان در دلهاست.» [دین پرور، 1384: ق 721/139]
همان گونه که مشاهده می شود سخن امام در بردارنده اشارات شگفت انگیزی در باب ارزش علم و مقایسه ای دقیق و حقیقی بین علم و ثروت و صاحبان آنها می باشد.
د- در توصیف ارزش علم و بندگی خالصانه خداوند امام چنین می فرمایند:
« و ما برح لله – عزت الاوه- فی البرهه بعد البرهه و فی أزمان الفترات عباد ناجاهم فی فکرهم، و کلمهم فی ذات عقولهم. فاستصبحوا بنور یقظه فی الاسماع و الابصار و الافئده، یذکرون بأیام الله، و یخوفون مقامه، بمنزله الادله فی الفلوات.»
« و همواره در طول تاریخ و در هر زمانی، حتی آن روزگاری که بین پیامبر گذشته و آینده فاصله افتاده، خدای بخشنده و بخشایشگر را بندگانی بوده است که در شبستان اندیشه آنان نجوا می کرده و با زبان الهام و اشراق با عقل آنان سخن می گفته و چشمه حقایق را به رویشان می گشوده است. و در پرتو این عنایت ویژه گوش و چشم و دل آنان به نور بیداری الهی نورانی گردد و پرچم هدایت و تربیت مردم را به دوش گیرند و روزهای الهی را که در آن بندگان به پاداش کردارهای زشت و زیبایشان رسند، یادآور شوند و آنان را از بازتاب اعمال زشتشان بترسانند چونان رهنمایان در بیابانها، و کسی را که راه درست پیش گیرد تشویق و ستایش کنند و به نجات و سعادت بشارت دهند و به آن که راه چپ و راست را پوید هشدار دهند و از هلاکت و سقوطش بترسانند.» [دین پرور، 1384: خ 443/213]
در برخی مآخذ و منابع، بردباری و حلم با فضیلت تر از علم دانسته شده و این بدین معناست که عالم حلیم و بردبار در جایگاه بلندی از سعادت و توانائی روحی قرار دارد و او را از غرور علمی رها می سازد. لذا برای دانشمند حلیم منافعی وجود دارد که به بعضی از آن ها اشاره می نمائیم:
1- علم و بردباری، سعه وجودی عالم و نیاز او را به تعلم افزایش می دهد. بنابراین بردباری، عالم را تحریک و تشویق به کسب علم و دانش نموده، همچنان که قناعت به دانسته ها را مجاز نمی شمارد.
2- حلم درخت علم را آبیاری نموده و سهم مهلک غرور را به جرعه حیات بخشی تبدیل می نماید که انسان عالم را از دیوار پولادین در مقابل مردم به عامل محرک و تربیت کننده آنان بدل می سازد.
3- اگر عالمی علمش را با حلم توأم سازد از طوفان های شک و ظن و تردید نجات می یابد. البته ناگفته پیداست که عالم حلیم از شک و ظن و وهم نمی هراسد بلکه از آن ها پلی برای رسیدن به یقین می سازد، به عبارتی دیگر، دانسته های خویش را با شک و تردید در می آمیزد تا آن که حقیقت و رأی صحیح را از آن استخراج نماید.
امام علی (ع) مردم را از نقطه نظر معلومات به سه گروه تقسیم کرده اند.
« الناس ثلاثه: فعالم ربانی، و متعلم علی سبیل النجاه، و همج رعاع، أتباع کل ناعق یمیلون مع کل ریح، لم یستضیئوا بنور العلم، و لم یلجأوا الی رکن وثیق.»
«مردم سه گروهند: عالم ربانی، دانشجوی در راه نجات، و فرومایگانی که هر فریادگری را پاسخ گویند و از هر سو که باد آید روان شوند، از نور دانش بهره نگیرند و به پایگاه محکمی پناه نبرند.» [دین پرور، 1384: ق 720/139]
امام مردم را از جهت علمی که آموخته اند به عالم ربانی، که علمش را با حلمش پیوند داده، و عالمی که در جستجوی راه نجات و هدایت است و کسب علم برای او وسیله ای برای تحقق بخشیدن به سیطره و حاکمیت بر ضعیفان در میدان تنازع بقاء نیست. علمی که مردم ضعیف از گلوله های آتشین آن و از دسیسه های مستکبرین در جهت سلطه اقتصادی، سیاسی، اخلاقی و فرهنگی در امان نباشند بلکه علمی مورد نظر است که زمینه سازی راه های مختلف منتهی به حیات معقول را بر عهده داشته باشد. نوع سوم از مردمی که امام در تقسیم بندی خویش ذکر نموده اند، مردم عادی و فاقد شخصیت جستجوگر و مبرزند. کسانی که از زندگی غیر از حرکت و احساس های جبری و تولید مثل چیزی نمی دانند و اهدافشان در زندگی به دو قسم تقسیم می شود:
قسم اول، آنان که سعی در اشباع لذائذ مادی دارند. البته ایجاد جایگاه مناسب اجتماعی که مایه مباهات و فخر آنان باشد نیز مدنظر است.
قسم دوم، شیوه ای است که اقتدار گرایان و زورگویان به مردم تحمیل می کنند. مردمی که عرصه حیاتشان را در مسیر عوامل اقتدار گذرانده و زمینه ای قوی برای اهداف صاحبان زر و زور می باشند. و چنین است که در کمال تأسف، عرصه زندگی جوامع، به گونه ای نیست که خود مقدرات خود را به دست گیرند، بلکه به عنوان ابزاری در دست قدرتمندان قرار می گیرند.
اگر مردمی که در بیان امام (ع) به صفت همج رعاع متصف شده اند، می دانستند که مستکبران چگونه به آنان می نگرند و برای آنان چه نقشه هایی در سر می پرورانند متحول گشته و ریشه زورگویان را از بیخ و بن قطع می کردند. به شرط آن که در آغاز پیروزی دچار جاه طلبی و قدرت طلبی نشده و بر جایگاه زور گویان ننشینند و در نتیجه فقط اسامی تغییر کرده باشد و مستکبرین جدید با عناوین و طبقه جدید بر مستضعفین حکمرانی کنند- همان گونه که در طول تاریخ بشر کم و بیش مشاهده شده است- آن چه در سیر طبیعی تاریخ بشر مشاهده می شود آن که مثل مستضعفین و مستکبرین، مثل مرغ و تخم مرغ است. همان طور که بعضی اندیشمندان در این باره می گویند: چیزی که نقیض خویش را در داخلش پرورش می دهد.
این عبارت در بردارنده جمله غنی و پر محتوایی است که اشاره به کشمکش و نزاع همیشگی، به علت بقاء در زندگی و حیات دارد. و البته نباید با این مسئله بطور سطحی مواجه شد، چرا که این تسلسل تاریخی در گذشته بشر طبیعی است، و این به دلیل ساختار حیاتی است که به دست ابناء بشر طراحی شده است و هیچ وقت حذف نمی گردد، مگر آن که تاریخ جدید آدمی آغاز شده و ضعیف و مستضعف از قاموس فرهنگ جوامع بشری حذف گردد. اما واقعیت آن است که گروه سوم در ساختار تاریخ مطرح اند، تا وقتی زورگویان و اقتدارگویان در جوامع بشری وجود دارند، تا هنگامی که قدرت به هر شکل از دست قلدر مآبان خارج شده و بین ضعیفان به شکل عادلانه تقسیم گردد اوضاع تغییر ننموده و اصطلاحات چون تحقیر دیگران، محرومیت و محرومیت از عدل حذف نخواهند شد.
پیوند و ارتباط امام با گروه های سهگانه:
گروه اول و دوم نمونه های عینی اهداف و آرزوهای انسانی امام علی (ع) بوده و حضرتش قافله سالار این دو گروه بوده اند. اما دسته سوم، دارای اهمیتی بس بزرگ برای این انسان الهی است، و تعلیم و تربیت افراد این مجموعه جزء مهم ترین اولویت های انسانی، الهی برای این مربی و معلم بزرگ است. از این رو، حضرتش، در خطب نهج البلاغه تاکید فراوانی بر لزوم احقاق حقوق این گروه و اقدام به ستاندن حق آنان از ستمگران داشتند. اهمیت این دسته برای آن حضرت به مثابه اهمیت تنفس برای سایر مردمان است. چرا که در یکی از خطبه های نهج البلاغه می فرماید:
« أما و الذی فلق الحبه، و برأ النسمه، لو لا حضور الحاضر، و قیام الحجه بوجود الناصر، و ما أخذ الله علی العلماء أن لا یقاروا علی کظه ظالم و لا سغب مظلوم، لا لقیت حبلها علی غاربها، و لسقیت اخرها بکأس اولها، و لا لفیتم دنیاکم هذه أزهد عندی من عفطه عنز.»
« الا ای تاریخ! سوگند به شکافنده بذر و آفریننده جان، اگر نبود حضور فشرده مردم برای بیعت، و عهدی که خدای از عالمان گرفته است که بر شکمبارگی ستمگر و محرومیت ستمدیده « صحه» نگذارند، حتما افسار خلافت را رها می کردم و هرگز زیر بار مسوولیت نمی رفتم و همان گونه که در آغاز، خلافت را وانهادم در پایان نیز می هشتم، و می دیدید این دنیایی که بدان می نازید و دین بدان می بازید، در دیدگاه من از آب بینی ماده بزی بی ارزش تر است.» [دین پرور، 1384: خ 41/3]
و در نامه اش به مالک اشتر می فرماید:
« ثم الله الله فی الطبقه السفلی من الذین لا حیله لهم من المساکین و المحتاجین و أهل البوسی و الزمنی، فان فی هذه الطبقه قانعاً و معترا. و احفظ لله ما استحفظک من حقه فیهم، و اجعل لهم قسما من بیت مالک، و قسما من غلات صوافی الاسلام فی کل بلد، فان للاقصی منهم مثل الذی للادنی، و کل قد استرعیت حقه. فلا یشغلنک عنهم بطر، فانک لا تعذر بتضییع التافه لاحکامک الکثیر المهم. فلا تشخص همک عنهم، و لا تصعر خدک لهم، و تفقد أمور من لا یصل الیک منهم ممن تقتحمه العیون، و تحقره الرجال، ففرغ لاولئک ثقتک من أهل الخشیه و التواضع، فلیرفع الیک أمورهم. ثم اعمل فیهم بالاعذار الی الله سبحانه یوم تلقاه، فان هولاء من بین الرعیه أحوج الی الانصاف من غیرهم، و کل فأعذر الی الله فی تأدیه حقه الیه.»
« و خدای را، خدای را در مورد قشر پایین از بینوایان و نیازمندان و گرفتاران و ناتوانان که بیچاره اند کوتاهی مکن، زیرا در میان این قشر بعضی سائل اند و برخی روی گدایی ندارند. و برای خدا حقشان را که او به تو سپرده است پاس دار و بخشی از بیت المال را به آنان اختصاص ده و نیز بخشی از خالصه اسلامی را در هر شهری به آنان واگذار، زیرا دورافتاده ترین آنها دارای همان حقی است که نزدیک ترینشان، و تو مسوولیت همه آنان را بر عهده داری. پس مبادا مستی ریاست و ثروت تو را از رسیدگی بدانها بازدارد، که یقینا به دلیل پرداخت به کارهای مهم از نادیده گرفتن حق پیش پا افتاده معذور نباشی.» [دین پرور، 1384: ن 634/53]
و در قسمت دیگری از همین خطبه می فرماید:
« ولیکن أحب الامور الیک أوسطها فی الحق، و أعمها فی العدل، و أجمعها لرضی الرعیه؛ فان سخط العامه یجحف برضی الخاصه، و ان سخط الخاصه یغتفر مع رضی العامه.»
« باید محبوب ترین کارها نزد تو سازگارترین آنها با حق، و گسترده ترین آنها در عدالت، و فراگیرترین آنها در جلب رضایت مردم باشد؛ چه، نارضایی عموم مردم، رضایت خواص را بی اثر سازد در حالی که از نارضایی خواص، در برابر رضایت عموم مردم می توان چشم پوشید.» [ پیشین، ن 619/53]
امثال این جملات و تعابیر که در نهج البلاغه به طور مکرر ذکر شده، ارتباط امام با افراد این گروه را نشان می دهد که به دلیل تسلط زورگویان در فقر فکری- اقتصادی و اقتصادی- سیاسی نگاه داشته شده اند، و امام هر دو بعد را جهت اصلاح و ارشادشان مد نظر داشتند.
هـ – در توصیف ارزش عبادت و طبقه بندی مردمی که به عبادت مشغولند می فرمایند:
« ان قوما عبدوا الله رغبه، فتلک عباده التجار: و ان قوما عبدوا الله رهبه، فتلک عباده العبید؛ و ان قوما عبدوا الله شکرا، فتلک عباده الاحرار.»
« گروهی خدای را به «چشمداشت» پرستش کنند، که آن پرستش بازرگانان است؛ و گروهی او را از روی «ترس» بپرستند، که آن پرستش بردگان است؛ و سه دیگر او را به پاس «سپاس» پرستش کنند، که آن پرستش آزادگان باشد.» [دین پرور، 1384: ق 742/229]
مشاهده می شود که چگونه امام به طبقه بندی مردم در عبادت پرداخته اند، مردمانی به نیت و هدف دستیابی به نعم دنیا و عقبی عبادت می کنند، گروهی از ترس عذاب و عقاب آخرت عبادت می نمایند و دسته ای پرستش خداوند را به خاطر شکر نعم او انجام می دهند و این والاترین نوع عبادت است.
منبع: نشریه النهج شماره 21 و 22