اى خدا شد قلب زهرا داغدار
گشته بابش عازم دارالقرار
کرده روح اطهر خیرالبشر
اى خداى من مگر عزم سفر
کاینچنین زهرا گرفتار غم است
دیده بازش گهر بار غم است
گوییا یاد آورد بعد از پدر
خانه اش را مى زند دشمن شرر
یاد آرد بعد بابا خانه را
قتل محسن کودک دردانه را
اى خدا دارد رسول عالمین
از چه درآغوش پرمهرش حسین
از چه رو دستى به مویش مى زند
بوسه بر زیر گلویش مى زند
گوییا در آخرین دم مصطفى
کرده یاد از کوفیان بى وفا
بیند آنجا صف عدویش مى کشد
تیغ به زیر گلویش مى کشد
بیند آنجا بى وفایى مى کند
تشنه مهمان را فدایى مى کند
داغ دارد دیده آن فخر زمن
بر لب نور دو چشمانش حسن
اشک باران روى هامون مى چکد
بیند از لبهاى او خون مى چکد
گوییا بیند خسوف نور را
تیر باران تن رنجور را
زین جهان آن رهبر دین مى رود
با غمى جانکاه و سنگین مى رود
در عزاى پادشاه هل اتى
اى خدا کن صبر بر زهرا عطا
************************
مصحف غم
آیات توحید در مصحف غم
گشته تلاوت با اشک ماتم
عزم سفر سوى جنان دارد پیمبر
گویى به بستر نیمه جان دارد پیمبر
عالم عزا شد ، ماتم سرا شد
محراب و منبر در اضطرابند
گریان براى ختمى مآبند
بوى یتیمى میدهد یاس ولایت
روح نبوت مى رود از جسم امت
عالم عزا شد ، ماتم سرا شد
دیده گشوده بر روى زهرا
بر اهلبیتش دهد تسلاّ
عالم عزا شد ، ماتم سرا شد
یک آسمان اندوه وغم داد به سینه
تنهابمانداهلبیتش در مدینه
عالم عزا شد ، ماتم سرا شد
کرده سفارش در حق مولا
در حق مولا در حق زهرا
عالم عزا شد ، ماتم سرا شد
اى واى اگر اُمت کند هتک حریمش
آتش زند بر جان زهراى یتیمش
عالم عزا شد ، ماتم سرا شد
برهم گذارد چون چشم معصوم
آغازغمهاست بر آن دو مظلوم
عالم عزا شد ، ماتم سرا شد
ظلم سقیفه آید و دلها بسوزد
جان ولایت کوثرش زهرا بسوزد
عالم عزا شد ، ماتم سرا شد
پیغمبر نور سرى نهفته
در گوش زهرا آهسته گفته
عالم عزا شد ، ماتم سرا شد
بعدازمن اى خوشبوترین یاس بهارم
پیش از همه تو دربهشت آیى کنارم
عالم عزا شد ، ماتم سرا شد
***************************
حضرت محمد(ص)
جاهلیت راچو نور حق رسید
از خدا یک جلوه مطلق رسید
آمد آن مولاى عرش و عرشیان
تا نماید رهنمایى فرشیان
هر زمان بانک رهایى سربداد
جان خود را بر سر راهش نهاد
عاقبت خورشید در بستر فتاد
ساقى دلها ز پا دیگر فتاد
روز زیبا رفت و شام غم رسید
از عزایش بر جهان ماتم رسید
ساقى کوثر کنارش دل غمین
گشته از اندوه دلدارش حزین
در کنار بستر مولاى عشق
دخترى مى میرد از غمهاى عشق
شمع سوزانى شده در راه دوست
سوزد و خون دلش بر او وضوست
چون نبى آواى هجرت مى سرود
کوثر از هجران او طغیان نمود
او که چون جان است و جانان نبى
اشک او شد آتش جان نبى
بعد من اى دخترم از رنج وغم
شام تیره آید و روز ستم
آتشى افتد میان باغ من
بشکند بال و پرت از داغ من
همنشینت بعد من اشک است و آه
بى پناهى، بى پناهِ بى پناه
بعد من اشکت دگر جارى شود
قامتت محتاج دیوارى شود
مى خورد سیلى زدستى بى حیا
راه راگم مى کنى در کوچه ها
مى نشیند جاى دستى روى تو
بشکند با ضرب در پهلوى تو
آتشِ در سوز جانت مى شود
زخم سینه ارمغانت مى شود
همسرت را چون که دلدارى کنى
در میان کوچه ها یارى کنى
آید از ره یک غلاف بى حیا
مى زند بر جسمت اى گل از جفا
چادرت خاکى شود از کینه ها
مى شود داغ تو سوز سینه ها
سالها من خون دل خوردم ولى
اجر خود را گفته ام، حب على
حب زهرا و على اجرمن است
اذیت و آزارش زجر من است
اجر من بودى و خود خونین شوى
از جفاى امتم غمگین شوى
من ز زهرایم حمایت مى کنم
با خداى خود شکایت مى کنم
بارالها دشمنان فاطمه
تا ابد سوزند در آتش همه
منبع:www.payambarazam.ir