نویسنده:مرضیه رمضانی
برای بررسی این مسأله،باید به کنکاش در ابعاد وجود انسان پرداخت. معمولاً در تعریف یک شیء به مهم ترین اجزای تشکیل دهنده آن اشاره می شود. در مورد انسان- به عنوان یکی از پیچیده ترین عناصر جهان هستی- مهم ترین تعریفی که متداول است ؛ تعریف او به «حیوان ناطق» است که خود تعریفی منطقی است. در علم منطق، تعریفی را کامل می دانند که از یک سو دارای جزئی مشترک میان این شیء با اشیاء دیگر است. از سوی دیگر دارای جزئی مخصوص به خود است که او را از موجودات دیگر متمایز می کند. در تعریف انسان به «حیوان ناطق» «حیوانیت» به عنوان بعد مشترک میان انسان و سایر حیوانات است که شامل، کارهای مربوط به جسم، مثل خوردن، خوابیدن، خشم، شهوت و… می شود، اما «ناطقیت» که نه به معنای «سخن گویی» بلکه به معنای قوه «تفکرو تعقل» است،جزء مختص به انسان است.حضرت امام خمینی (رحمه الله) در سلسله مباحث اخلاقی خویش در باب کیفیت تقدم و تأخر هر کدام از این ابعاد و نسبت برتری هر کدام بر دیگری، معتقدند که انسان در آغاز تولد حیوانی بالفعل است ؛ بدین معنا که در او تنها غرایز طبیعی؛ چون: احساس گرسنگی، تشنگی و… فعال است، لذا با حیوانات در بسیاری از کارها مشترک است وتحت هیچ شریعتی جز شریعت حیوانات نیست.(1)دراین مرحله، عقل و نیروی فکر، به منزله یک قوه و پتانسیل است. به موازات این رشد جسمانی، انسان باید عقل- این منبع عظیم انرژی -را در خود پرورش دهد. با رشد این قوه است که انسان نه تنها از حیوانات، بلکه از ملائکه نیز برتر می شود؛ چنانچه امیر مؤمنان علی (ع) می فرمایند:
خدای متعال در فرشتگان عقل را بدون شهوت و در حیوانات، شهوت را بدون عقل قرار داد، اما در آدمی زادگان، عقل و شهوت را با هم ترکیب کرد. پس هر کس، عقلش بر شهوتش غلبه کند از ملائکه برتر است و هرکس شهوتش را بر عقل غالب کند، از حیوانات پست تر خواهد بود.(2)
در حدیثی از امام باقر(ع) در مورد شأن و عظمت عقل آمده است که خداوند با آفرینش آن، مدال افتخار محبوب ترین آفرینش خود را بر گردن او آویخت:
آن گاه که خدای سبحان عقل را آفرید او را به سخن آورد. سپس به او فرمود: بیا، آمد، آنگاه فرمود: برگرد، برگشت. سپس فرمود: به عزت و جلالم سوگند ! موجودی را نیافریدم که محبوب تر از تو باشد، تو را کامل نمی کنم مگر در کسی که او را دوست بدارم. بدان که تو را مورد امر و نهی و ثواب و عقاب قرار می دهم.(3)
با استفاده از این حدیث می توان گفت که هر اندازه خداوند، بنده ای را بیشتر دوست بدارد، عقل را در او کامل تر و آن را بر خواهش های جسمانی و حیوانی، مسلط تر می گرداند. اساساً امام خمینی (رحمه الله) ضرورت نزول کتب آسمانی و پیامبران الهی را به سبب وجود عقل در آدمی ونیاز او به هدایت و روشنگری می داند:
اگر انسان مثل سایر حیوانات، تا همان حدی که حیوانات رشد می کردند بود، انبیا لازم نبود؛ انبیا می خواستیم چه کنیم! انسان می آید اینجا مثل حیوانات زندگی می کند ومثل حیوانات می خورد و مثل حیوانات می خوابد تا می میرد. اینکه احتیاج به انبیا ما داریم برای اینکه انسان، مثل حیوانات نیست… انسان یک حد مافوق حیوانی ویک مراتب مافوق حیوانی مافوق عقل [دارد].(4)
تقسیمات عقل(عقل نظری و عقل عملی)
در قبل اشاره شد که انسانیت انسان و وجه ممیز انسان از حیوانات، نیروی عقل یا همان قوه ناطقه اوست که همین نیرو به دو بخش «عقل نظری» و «عقل عملی» تقسیم می شود:
انسان شأنی دارد به نام«عقل نظر» که به واسطه آن می اندیشد و شأن دیگری دارد به نام «عقل عمل» که به واسطه آن شأن می پذیرد. بخش نظر، عهده دار بینش و اندیشه و تفکر است و بخش عمل، عهده دار پذیرش، کوشش، گرایش و… است. بین این دو شأن،حجاب بسیار دقیقی است که نمی گذارد، بلافاصله نظر به عمل، منتهی شود.(5)
بنابراین نخستین گام در راه انسانیت، به کار انداختن فکر و اندیشه برای شناخت حقیقت است. مرحله بعد از آن پذیرفتن این حقیقت کشف شده با قلب و عمل به آن با اعضاء و جوارح است. لذا انسان وقتی کامل می شود که این دو قوه هماهنگ و دریک سطح قرار بگیرند؛ به طوری که وقتی هماهنگی این دو از بین برود، طبقات مختلف مردم شکل می گیرند. برخی عالم هستند؛ یعنی با فکر و اندیشه، معلومات و حقایقی را کسب کرده اند، اما بی عمل هستند و یافته های خود را در ذهن اندوخته، با قلب نپذیرفته اند و به آن عمل نمی کنند. گروهی بسیار اهل عمل و عبادت هستند، اما عبادت بدوت تعقل و بدون فهمیدن حقیقت آن، کار این گروه نیز بی ارزش است ؛ گروهی دیگر نه اهل فکر ونه اهل عمل هستند که می توان آنان را هم سطح حیوانات دانست.
در پاره ای از آیات قرآن به حجاب و فاصله میان دل و اندیشه اشاره شده است ونمونه هایی را بیان می کنند؛ به عنوان مثال در قصه موسی(ع) و فرعون می فرمایند:
(وجحدوا بها واستیقنتها انفسهم ظلماً و علواً)(6) و با آنکه دل هایشان به آن یقین داشت از روی ظلم و تکبر آن را انکار کردند.
آل فرعون بعد از مشاهده معجزات موسی کلیم الله، حقیقت برای آنان روشن شد و به لحاظ فکر و اندیشه، یقین حاصل کردند، اما دل آنها در مقابل خدا خاشع نشد و حاضر به پذیرفتن دین موسی(ع) و تسلیم در برابر خدای او نشدند. لذا در این نمونه، عقل نظری وجود خدا و قدرت او را اذعان کرد، اما به واسطه اطاعت نفس و تاریکی دل، عقل عملی یعنی دل، حاضر به خشوع نشد. پس پذیرفتن دل، ربطی به عقل نظری ندارد، بلکه بسته به آن است که تا چه حد خود را از آلودگی ها پاک و برای پذیرش نور حقیقت آماده کرده باشد.
هماهنگی عقل و دل
کمال انسان در این است که هرچه را فهمیده است به دل تحویل دهد و با دوبال عقل ودل پرواز کند، انسان شبیه پرنده ای است که برای پرواز به آسمان حقیقت و سعادت، نیازمند این دو بال پرواز است واگر هر کدام نباشد، همان پرنده زخمی خواهد بود که جز مسافتی کوتاه نتواند رفت و سقوط خواهد کرد.
حضرت امام خمینی رحمه الله که خود بسان پرنده سبکبالی بود که به دلیل توازن و هماهنگی دو بال، نظر وعمل، بسیار زیبا در آسمان عصر ما بال و پرگشود در خصوص هماهنگی این دو قوه می فرمایند:
عقل نظری به عقل عملی برمی گردد؛ چنان که عقل عملی هم به عقل نظری برمی گردد، و در نظری هم که درک و علم است، عمل لازم است، آنچه در قرآن از آن به ایمان تعبیر شده، غیر علم است ؛ علم به مبدأ و معاد
و غیر آنها ایمان نیست وگرنه ایمان شیطان می بایست بهتر باشد…(7)
ایمان راه یافتن علوم از مرتبه عقل به قلب است واینکه، قلب به وسیله آن خاشع و خاضع در برابر حق شده و اعضا و جوارح نیز به اطاعت وانجام وظایف سوق پیدا کنند.
سپس حضرت امام مثالی ذکر می کنند مبنی بر اینکه، همه ماعلم داریم که محتاجیم و علم داریم که خدا از این نیاز ما آگاه است و قدرت رفع این نیاز را داشته و با بخشش او و رفع گرفتاری ما،چیزی از خزانه الهی و قدرت او کم نمی شود و او از مادر بر ما مهربان تر است. با علم به همه این موارد،آیا در مقام عمل و در دل خود نیز واقعاً از همه ناامید و تنها توکل بر او داریم یا اینکه توکلمان بر افراد و دکان و مال بیشتر است. پس اگر نشانه هایی که خدای سبحان برای مؤمنان ذکر می کند نداشته باشیم، عقل نظری ما و فکر و اندیشه ما راه به جایی نبرده وعقل عملی نپذیرفته است. بلکه زمانی که علم ما به چیزی _مثل خدا، معاد و مرگ) از ذهن وارد قلب شد و با گوشت و پوست و خون انسان متحد شد، ایمان شکل گرفته است.(8)(انما المؤمنون الذین اذا ذکر الله وجلت قلوبهم و اذا تلیت علیهم آیاته زادتهم ایماناً و علی ربهم یتوکلون)؛(9)به راستی مؤمنان کسانی هستند که چون یادی از خدا شد، دل هایشان ترسان و لرزان می شود و چون آیات خدا بر آنها خوانده شود ایمانشان افزوده شود و بر پروردگارشان توکل می کنند.
مراحل عقل نظری در تفکر
انسان در زندگی با مسائل زیادی روبروست واصولاً هر سؤالی که انسان با خود مطرح می کند و جوابش را نمی داند مسأله ای به شمار می رود که ذهن انسان را به خود مشغول ساخته و او را به اندیشه وادار می کند. وقتی انسان می اندیشد، معمولاً مراحل مشخصی را طی می کندکه روان شناسان مراحل تفکر تا رسیدن به نتیجه را به مراحل زیر تقسیم کرده اند:
1-احساس وجود مشکل (مسأله):سیر تفکر با احساس وجود مشکلی که برای انسان اهمیت دارد، آغاز می شود، انسان دراین مرحله، نوعی انگیزه قوی احساس می کند که او را به حل مشکل تشویق می کند، پس احساس وجود مشکل، نخستین مرحله تفکر به حساب می آید.
2- جمع آوری مدارک پیرامون موضوع مشکل: وقتی انسان مشکلی را احساس می کند معمولاً پیرامون تمام جنبه های آن به جستجو می پردازد تا آن را به خوبی درک کند و به جمع آوری کلیه اطلاعات و مدارک مربوط به موضوع می پردازد و از میان این اطلاعات جمع آوری شده، آنهایی را که به درد حل مشکل او می خورند، حفظ کرده و مابقی را کنار می گذارد. جمع آوری اطلاعات متناسب، به روشن شدن دقیق مسأله ما کمک می کند و راه را برای ارائه راه حل های مناسب هموار می سازد.
3-ارائه راه حل (فرضیه سازی):درجریان گردآوری اطلاعات مربوط به موضوع «مشکل» برخی راه حل های پیشنهادی به ذهن ما می رسد که به نظر می رسد مشکل ما را حل می کنند که این مرحله را فرضیه سازی می نامند.
4- ارزیابی راه حل پیشنهادی : بعد از ارائه راه حل، گام بعدی ارزیابی و سنجش آن با اطلاعاتی و معلوماتی است که در قبل جمع آوری شده است. با این سنجش یا روشن می شود که راه حل پیشنهادی ما با اطلاعات موجود، هماهنگی و تناسب دارد یا اینکه با برخی حقایق و اطلاعات هماهنگ نیست که دراین صورت آن راه حل کنار گذاشته می شود و سراغ راه حل دیگری در حل مسأله باید رفت.(10)
داستان حضرت ابراهیم(ع) در مورد خالق این جهان، نمونه خوبی است که می توان این چهار مرحله تفکر را روی آن پیاده کرد. در سوره انعام، به این جریان اشاره دارد:
(و اذ قال ابراهیم لابیه آزر اتتخذ اصناماً الهه انی اراک و قومک فی ضلال مبین*… فلما جن علیه اللیل رءا کوکباً قال هذا ربی فلما افل قال لا احب الآفلین)؛(11) زمانی که ابراهیم به پدرش گفت:آیا بت ها را به عنوان خدا انتخاب می کنی، به راستی که تو و قومت را در گمراهی می بینم… پس چون شب فرا رسید وستاره درخشانی را دید، گفت: این پروردگار من است، چون آن ستاره غروب کرد، گفت: من چیزی را که نابود شود، خدای خود نمی دانم.
احساس حضرت ابراهیم(ع) نسبت به نادرستی عبارت بت ها و عدم شایستگی آنها برای خدا بودن، مسئله ای در ذهن او ایجاد کرد و او را به خود مشغول ساخت که «خدای این هستی کیست؟»همزمان با احساس این مشکل، ابراهیم (ع) نوعی انگیزه قوی برای حل این مسأله در خود احساس کرد که او را برای شناخت پرودرگار هستی، به تفکر واداشت.
البته در ایجاد انگیزه شناخت خالق هستی، علاوه بر هدایت و توفیق الهی، فطرت سالم و روح صاف و زلال ابراهیم (ع) به او کمک کرد و این اتمام مرحله اول تفکر، یعنی ایجاد مسأله بود.
سپس او به مرحله مشاهده و جمع آوری اطلاعات پرداخت به این صورت که پدیده های گوناگون جهان هستی، چون خورشید ستاره و ماه… را مشاهده کرد و در احوال آنها دقت کرد تا ببیند کدام یک، شایستگی پروردگاری او را دارند که این مرحله دوم تفکر ؛ یعنی جمع آوری اطلاعات درباره پدیده ها بود.
در جریان مرحله مشاهده و گردآوری اطلاعات درباره پدیده های مختلف هستی، حضرت ابراهیم(ع) در ذهن خود، جواب هایی برای مسأله اش آماده می کرد، یعنی فرضیه سازی می کرد؛ مثلاً وقتی تاریکی شب همه جا را فراگرفت و ستاره ای را دید که در آسمان می درخشد، فرضیه ای ساخت که خدای او همین ستاره درخشان است، ولی وقتی بر او روشن شد که ستاره افول می کند ؛ یعنی غروب می کند و همیشه در آسمان ظاهر نیست، این فرضیه را کنار گذاشت.وقتی ماه را دید که در تاریکی چون قرصی می درخشد، فرضیه خدا بودن ماه را در ذهن خود مطرح ساخت، اما با مشاهده غایب شدن ماه، به دلیل عدم تناسب این خصوصیت با صفت ماندگاری پروردگار، آن را کنار گذاشت.چون خورشید را دید که در روز می درخشد و درخشندگی آن از ماه و ستاره نیز بیشتر است، گفت که پروردگار من همین است، اما با دیدن غروب خورشید، این فرضیه را نیز کنار گذاشت.تمام این مراحل، مرحله سوم تفکر، فرضیه سازی و مرحله چهارم یعنی ارزیابی را تشکیل می دهند.
ابراهیم (ع) پس از اینکه همه فرضیه ها را به سبب عدم تناسبشان با صفت خداوندی کنار گذاشت، به این نتیجه رسید که نظم موجود در جهان هستی،حکایت از وجود پروردگار قادر وتوانایی می کند که خود خالق آسمان، زمین، ستاره، خورشید وماه… است؛خدایی که همواره پایدار، ثابت و اداره کننده کل جهان هستی است.
اگرچه که تمام مراحل ذکر شده، توسط عقل نظری انجام شده، اما به گفته بسیاری از مفسرین قرآن،راه دل ونقش آن را در تبیین این حقیقت نمی توان انکار کرد. چون از نظر این عده، حضرت ابراهیم از ابتدا موحد و تسلیم در برابر پروردگار یکتا بود و لحظه ای در ربوبیت خدای عالم شک نکرد و راهی که او در مورد بررسی ماه وستاره و… در پیش گرفته بود، در برابر قوم بت پرستی بودکه پرستش خدای یگانه را کنار گذاشته و دربرابر درخشندگی و عظمت این موجودات سجده می کنند، لذا ایشان با صحبت هایش، قوم خود را به فکر فرو برد تا با طی این مسیر، خود به معرفت خدای یگانه برسند.
حضرت ابراهیم در کنار این مراحل تفکر که به مردم آموزش می داد از راه دل سعی در نفوذ آنان داشت چنانچه ایشان با عبارت (لااحب الافلین)سعی می کند از راه دل و محبت در مردم اثر کند به این صورت که «من چیزی که غروب می کند را دوست ندارم» یعنی خدا باید «محبوب»باشد، و چیزی که غروب می کند «محبوب» نیست.(12)
در پایان این بخش مطالب گذشته را خلاصه می کنیم که انسان با تأکید آموزه های اسلام و وارثان راستین آن از جمله امام خمینی رحمه الله به توازن و هماهنگی دو قوه نظری و عملی بستگی دارد. به این صورت که عقل نظری با طی مراحل تفکر و اندیشه، حقایق را کشف می کند و آن را به قوه عملی همان دل تحویل می دهد که در صورت پذیرش دل و تسلیم در برابر آن، انسان با اعضا و جوارح خود به آن عمل می کند در این صورت قدمی در راه تعالی و کمال برداشته می شود.
همراهان عقل
راههای کسب معرفت و شناخت مختلف است،در قرآن مجید به این راههای مختلف اشاره می شود:
(و من الناس من یجادل فی الله بغیرعلم ولا هدی ولاکتاب منیر)؛(13)
برخی از مردم بدون استفاده از هیچ گونه علم ودانش یا حجت روشنی یا کتابی (وحی یا شریعت)در کار خدا جدال می کنند.
که طبق این آیه شریفه و به تفسیرمفسران، چهار راه شناخت برای انسان وجود دارد:
راه اول : علم، که حس و تجربه است که برای همه مردم باز است.
معلومات حاصل از قوای حسی، مثل چشم و گوش به عنوان مقدمات تفکر است.
راه دوم: عقل است وکسانی که از نظام فکری بشر مطلع بوده و دارای عقل سالم هستند،توان استفاده صحیح از آن را دارند.
راه سوم: دل، راه تهذیب وتزکیه است که بر عارفان باز است.
راه چهارم:شرع، راه کتاب منیر و راه وحی است که مخصوص انبیای الهی است.(14)
اگرچه راه های شناخت مختلف است و بعضی از آنها مخصوص حوزه معرفتی خاصی هستند، اما در مجموع این چهار راه کامل کننده یکدیگر هستند که به رابطه هر کدام با عقل- به عنوان قوه تفکر- و چگونگی تأثیر هر کدام بر عقل، در ذیل اشاره می شود.
1-پیوند عقل وعلم، با دیدن واژه علم ودانش، ذهنمان به موضوع انشاء دوران نوجوانی می رسد که «علم بهتر است یا ثروت؟»، و ما همه جواب می دادیم که علم بهتر است. شاید برخی در دوران بزرگسالی از این نظر خود برگشته باشند، اما حقیقت آن است که اندوخته های علمی، آنچنان فکر را پرورش داده و سرمایه فکری تولید می کند که رقم زننده سعادت دنیا و آخرت و ثروت دنیا و آخرت می شود. بجاست که دراینجا به حکایت سعدی شیرین سخن اشاره شود:
دو امیرزاده در مصر بودند که یکی علم آموخت و دیگری مال اندوخت. بعد از گذشت سال ها آن یکی علامه عصر و دانشمند روزگار خود شد و دومی به عزیزی مصر رسید. پس ثروتمند با چشم حقارت در دانشمند نظر کرد و گفت: من به سلطنت رسیدم و این همچنان در فقر مانده است. دانشمند
گفت: ای برادر! شکر نعمت های خدای تعالی برمن بیشتر از توست چون من به میراث پیامبران دست یافتم، ولی به تو میراث فرعون و هامان، یعنی ثروت و ملک مصر رسید.
من آن مورم که در پایم بمالند
نه زنبورم که از نیشم بنالند
کجا خود شکر این نعمت گزارم
که روز مردم آزاری ندارم(15)
در ابتدای این مقاله اشاره شد که نخستین مرحله تفکر، برخورد با مسئله ای و ایجاد انگیزه برای دست یافتن به حقیقت آن است. دومین مرحله تفکر، جمع آوری اطلاعات و معلومات لازم در مورد آن مسئله است. عقل انسان در سایه کنکاش و جستجو در این علوم و دانش ها است که پرورش یافته و به حقیقت می رسد، چنانچه امام صادق (ع) می فرمایند:
«کثره النظر فی العلم یفتح العقل»؛(16) مطالعه بسیار در مسائل علمی، باعث شکفتگی عقل و تقویت نیروی فکر و فهم است.
در تفسیر المیزان در مورد شخصیت و زندگانی لقمان حکیم آمده است که:
او به لحاظ ظاهر،غلام سیاه، دارای بینی بزرگ، گردنی بلند، اما به لحاظ باطن، مزین به ادب تمام، عبادت فراوان و دلی مملو از نور حکمت و دانش بود، به طوری که وقتی از او می پرسیدند: حکمت را از که آموختی؟ جواب می داد: از نابینایان آموختم، بدین صورت که هرجا را که نمی بینم، پا نمی گذارم. او در عصر حضرت داود(ع) زندگی می کرد.(17)
لقمان حکیم در تشبیهی زیبا، دل انسان را مانند باغستانی می داند که انواع نهال ها و بذرهای گل و گیاه درآن کاشته یا پاشیده شود که اگر به موقع آبیاری شود، محیطی پرطراوت و پرثمر ایجاد خواهد کرد. از نظر او تنها وسیله آبیاری این باغستان، قطرات زنده کننده علم و دانش است. بنابراین دل های بدون علم و دانش، دل هایی مرده و بی ثمر است و این تشبیه از این سخن لقمان به دست می آید که:
«یا بنی… ان الله یحیی القلوب بنور الحکمه کما یحیی الارض بوابل السماء»؛(18)فرزندم! خداوند دل های آدمیان را با نور دانش زنده می کند، همان گونه که زمین های مرده با باران های پربرکت آسمان، زنده می شود.
لقمان حکیم کسی است که به واسطه همین نور علم ودانش و عقل منور به محبت الهی، نامش در قرآن ذکر و پیامبر (ع) در مورد او می فرماید:
«…لم یکن لقمان نبیاً و لکن کان عبداً کثیر التفکر، حسن الیقین، احب الله فاحبه و من علیه باحکمه»؛(19)لقمان پیغمبر نبود ولیکن بنده ای بودکه زیاد فکر می کرد و یقینی نیکو داشت، خد را دوست داشت، خدا نیز او را دوست داشت وبه او حکمت بخشید.
بنابراین،علم و دانش، مواد و سرمایه های ذهنی را فراهم می کند و عقل با کنکاش در آنها، در صدد کشف حقیقت برمی آید و انسان تا علم نیاموزد سرمایه فکری ندارد. در همین راستا، امیرالمؤمنین (ع) علم ودانش را به عنوان غذا و شعله نوربخش عقل معرفی می کند:
چرا مردم موقع غذا خوردن در شب چراغ روشن می کنند تا با چشم خود ببینند چه طعامی می خورند، ولی در تغذیه روحی خود همت ندارند که چراغ عقل را با شعله علم روشن کنند تا از غذای آلوده مصون بمانند و دچار عوارض نادانی و گمراهی نشوند و در عقاید واعمال خود گمراه نشوند؟!(20)
حضرت امام رحمه الله که خود فرزند خلف اولیای معصومش بودند و از فاتحان قله های علم ودانش، بخصوص در رشته هایی مثل فقه، اصول، فلسفه، عرفان و… بودند، همواره جوانان را به کسب علم و دانش ترغیب کرده و آن را یگانه راه پیشرفت جوانان، جامعه می دانستد. اما نکته بسیار مهم در توصیه های ایشان، اشاره به همراهی و همقدمی تقوا در کنار علم است ؛ به طوری که ایشان علم نافع را علمی می دانند که منور به نور تقوا و خداباوری باشد، در غیر این صورت، این علم به جای آنکه نافع باشد، چه بسا مضرات بسیاری را در پی داشته باشد. از نظر ایشان اگر علم و دانش در دست انسان های غیر مهذب قرار گیرد، تنها وسیله ای برای سلطه و چپاول انسان های ضعیف، و بی خانمان کننده مظلومان و مستضعفین خواهد بود، لذا ایشان همواره در ضمن بیانات ارزشمند خویش توصیه می کردند که:
شما جوانید، می توانید از اول هر قدمی که برای علم برمی دارید، همان قدر یک قدم هم برای تقوا بردارید؛ برای تهذیب نفس بردارید…(21)اگر خدای نخواسته، عالمی مهذب نباشد، اگر خدای نخواسته عالمی آن طوری که اسلام می خواهد نباشد، این ضررش از نفعش بیشتر است.(22)
2-پیوند عقل و دل، در شناسایی ابعاد وجودی انسان، همواره از دل به عنوان مرکز شناختی در کنار عقل، یاد شده است:
در روح انسان دو مرکز و دو کانون موجود است که هریک از دو منبع، یک نوع فعالیت دارد. نام یکی از این دو کانون، عقل یا خرد و نام دیگری، قلب یا دل است؛ فکر و اندیشه و حساب گری از تجلیات کانون عقل، و خواستن، شیفته شدن، به حرکت آوردن، از کانون دل سرچشمه می گیرد.(23)
در قرآن مجید نیز در لزوم وجود هر دو قوه در انسان و بی نیاز نبودن انسان از آن، آیاتی به چشم می خورد، به عنوان مثال درباره لزوم قوه عاقله آمده است:
(اف لکم و لما تعبدون من دون الله افلا تعقلون)(24)
این آیه درباره مشرکین است که به واسطه عدم تعقل، درتشخیص معبود و مصداق آن،دچار انحراف و گمراهی شده وتنها به دلیل پیروی از قلب خود، خود را مرتبط با بت ها کرده و آنان را خدا می پنداشتند، لذا چون عقل تعطیل بود، قلب و اعضا و جوارح در عمل دچار اشتباه شدند.
پس نقش عقل در هدایت و روشنی دل بسیار پررنگ است. از سوی دیگر در مورد لزوم قلب و عدم بی نیازی از آن نیز در سوره حج آمده است:
(افلم یسیروا فی الارض فتکون لهم قلوب یعقلون بها او آذان یسمعون بها فانها لا تعمی الابصار ولکن تعمی القلوب التی فی الصدور).(25)
روی خطاب آیه با کسانی است که دارای عقل و شعور هستند، اما به واسطه پیروی از هوای نفس، قلب های خود را کدر و آن را در زیر حجاب های معصیت، مخفی کرده اند. بنابراین هر دو کانون ادراکی در انسان لازم است و آن طور که در بخش قبل اشاره شد،کار عقل، تفکر و کنکاش و شناخت حقیقت است و کار دل، تسلیم و پذیرش آن حقیقت و عمل با اعضا و جوارح به آن است.
زمانی این دو کانون دست در دست هم، رقم زننده سعادت و خوشبختی انسان هستند که بین آنها توافق و هماهنگی برقرار باشد. در برخی موارد عقل سلیم بر صحت مسأله ای تأکید می کند و دل نیز آن را می پذیرد، ولی گاهی اوقات، دل انسان جلب اموری می شود که عقل دوراندیش و حسابگر آن را تصدیق نمی کند. دراین گونه موارد، نزاع بین عقل وقلب آغاز می شود. یکی از مهمترین ابزارهای هماهنگ کننده عقل و دل، تهذیب و پاکسازی نفس است که خود فرایندی درونی و قلبی است.
به منظور تعریف و معرفی چیستی تهذیب نفس به فرازی از سخنان امام خمینی رحمه الله اشاره می شود که ایشان در ضمن توصیه های اخلاقی خویش در مورد تهذیب نفس بدین مضمون می فرمایند:
تهذیب نفس، همان ایجاد تعادل میان قوای انسانی است و رسیدن به آن یکی از مهم ترین اهدافی است که انسان در جستجوی کمال، در پی رسیدن به آن است و غفلت از آن، خسارت عظیم و شقاوت غیرقابل جبرانی دارد و تا وقتی انسان در این دنیا است، فرصت چنین امری را دارد که نفس سرکش خود را تحت کنترل عقل و شرع قرار دهد.(26)
با دقت در این سخن ایشان روشن می شود که از نظر این اسوه اخلاق، میان عقل، دل و شرع به عنوان سه مسیر شناخت در انسان، رابطه تنگاتنگی وجود دارد؛ به طوری که انسان با استفاده از راهکارهای عقل و شرع مقدس می تواند به نفس، صفا و نورانیت ببخشد. دراین صورت این قلب منور به نور ایمان، خود به عنوان فانوسی رهنما برای عقل و جهت دهنده به نیروی فکر انسان، ایفای نقش می کند. از طرف دیگر، عقل نیز به عنوان مقیاس و میزانی برای صحت مشاهدات قلبی جلوه نمایی می کند. پس این دو رابطه ای دو سویه دارند.
پی نوشت ها :
1. -منازل السائرین،ص 13.
2. -ر.ک: شرح چهل حدیث،ص 7-11.
3. -ر.ک:همان، ص 168.
4. -مشکاه الانوار؛ ص 439.
5. -بحارالانوار،ج1،96،ح4.
6. -صحیفه امام،ج4،ص 186.
7. -زن در آیینه جلال و جمال، ص 264.
8. 4-نمل(27):14.
9. -تقریرات فلسفه امام خمینی،ج3،ص 341.
10. -ر.ک: همان، ص 342-343.
11. -انفال(8):2.
12. -ر.ک: قرآن و روان شناسی،ص 201.
13. -انعام(6):74و76.
14. -ر.ک:زن در آیینه جلال و جمال، ص 279.
15. -حج(22):8.
16. -ر.ک:شناخت شناسی در قرآن، ص136.
17. -گلستان سعدی، باب سوم، ص 109.
18. -بحارالانوار، ج1 ص 159،ح 31.
19. -المیزان، ج 16، ص 330.
20. -بحارالانوار،ج1،ص 204،ح22.
21. -همان،ج13،ص 424.
22. -مستدرک سفینه البحار، ج6،ص 537؛شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید)،ج20،ص 261.
23. -صحیفه امام،ج2،ص 24.
24. -همان، ص 37.
25. – بیست گفتار،ص 278.
26. -انبیاء(21):67.
27. -حج(22):46.
28. -ر.ک: شرح حدیث جنود عقل وجهل،ص 153.
منبع: رمضانی، مرضیه، (1388) امام خمینی (س) و مفاهیم اخلاقی: تفکر، تهران، مؤسسه ی تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره)، چاپ و نشر عروج، چاپ نخست.