ابوذر باندازه ای صادق القول و صریح اللهجه بود که: در مقام اظهار حقیقت و حق گوئی کوچکترین ترس و اضطرابی بخود راه نمیداد، روی این نظر اختلافاتی میان او و عثمان بن عفان پدیدار میشد، و رفته رفته این اختلاف روی بشدت گذاشته و عثمان نسبت بابوذر تغیّر کرده و میگوید: باید از شهر مدینه بیرون بروی.
ابوذر: اشکالی برای من نیست بسوی مکه میروم.
عثمان: نه قسم بخدا که نمیگذارم بشهر مکه بروی.
ابوذر: آیا مرا ممانعت میکنی که در خانه خدایم مشغول عبادت باشم تا اینکه مرگ مرا دریابد؟
عثمان: آری مانع میشوم.
ابوذر: بسوی شام حرکت میکنم.
عثمان: بطرف شام نیز نباید حرکت کنی.
ابوذر: بطرف بصره میروم.
عثمان: ببصره هم اجازه نمیدهم، شهر دیگری بجز اینها اختیار بکن.
ابوذر: قسم بخداوند که بجز این چند شهر جائیرا انتخاب نمیکنم و چون مرا از خانه خدا و از خانه هجرت خود منع میکنی! بهر کجائی که میخواهی تبعیدم کن.
عثمان: باید بسوی ربذه (قریه است در نزدیکی مدینه) بروی.
ابوذر: الله اکبر، راست فرموده است پیغمبر اکرم، و مرا خبر داده است از همه آن قضایائیکه پیش آمد میکند.
عثمان: تو را چه گفته است؟
ابوذر: رسول خدا میفرمود: تو از شهر مکه و مدینه تبعید شده و در سرزمین ربذه از دنیا رفته و مدفون میشوی، و جمعی که از جانب عراق میآیند تو را تجهیز و دفن مینمایند.
ابوذر: زن یا دخترش را سوار بر شتر خود کرده و بسوی ربذه حرکت کرد.
عثمان – مروان بن حکم را مأموریت داده بود که: ابوذر را از شهر مدینه خارج کرده و بربذه برساند، و ضمناً فرمان داد که: کسی را رخصت نیست بابوذر صحبت کرده و او را مشایعت کند.
ابوذر – تحت نظر مروان حرکت میکرد، و چون از شهر مدینه خارج شدند: امیرالمؤمنین علیه السلام را دیدند که با فرزندان خود امام حسن و امام حسین و برادرش عقیل و با عبدالله بن جعفر طیار و عمّار بن یاسر بقصد مشایعت ابوذر حاضر آمدند.
مروان – بعمل آن حضرت اعتراض نمود که: خلیفه مردمرا از مصاحبت و مشایعت ابی ذرّ منع نموده است، و اگر شما نمیدانستید تا این موقع معذور بودید، ولی پس از این حق ندارید، و فرمان خلیفه را بشما ابلاغ کردم.
امیرالمؤمنین – بسوی مروان حمله کرد، و با تازیانه به سر مرکب او زده و فرمود: دور شو که خداوند تو را بآتش جهنم نزدیک کند.
مروان – از آنجا برگشت، و امیرالمؤمنین ابوذر را مشایعت مینمود.
ابوذر – هنگام وداع برگشتن امیرالمؤمنین گریه نموده و میگفت: خداوند شما اهل بیت را جزای خیر بدهد، هنگامیکه تو را و فرزندان تو را میبینم رسولخدا را بیاد میآورم.
مروان چون مراجعت نمود، پیش خلیفه آمده و از عمل امیرالمؤمنین شکایت کرد.
عثمان – از شنیدن این خبر غضبناک شده، و بحاضرین میگفت: آیا در اینمورد عذر و بهانه ای از علی بن ابیطالب مسموع است؟ از فرمان من سرپیچی کرده و رسول مرا از انجام مأموریت خود مانع شده است، و من البته باید جزای او را بدهم.
امیرالمؤمنین – برگشت، و مردم چون آن حضرت را از غضب عثمان آگاهی دادند: فرمود: غضب او نسبت بمن مانند غضب اسب است بلجام خود.
امیرالمؤمنین – هنگام عشاء نزد عثمان آمد.
عثمان: روی چه اصل نسبت بمروان اهانت کرده و او را از انجام مأموریت خود بازداشته، و در مقابل امر من مخالفت نمودی؟
امیرالمؤمنین: اما مروان: میخواست مرا از انجام وظیفه خود ممانعت کند، البته من هم لازم بود ممانعت او را برطرف و رد کنم و اما امر تو: با تو مخالفتی نشده است و تو را ردّ نکرده ام.
عثمان: مگر آگاه نبودی که مشایعت و صحبت ابوذر را قدغن کرده بودم؟
امیرالمؤمنین: آیا چیزیکه تو امر کنی و برخلاف حق باشد ما ملزم هستیم در مقابل امر خدا از امر تو اطاعت کنیم؟ هرگز چنین عملی نخواهم کرد.
عثمان: لازم است مروان را قصاص پس بدهی.
امیرالمؤمنین: من تازیانه به سر مرکب او زده ام، و مرکب من در همین جا حاضر است، اگر خواهد: تازیانه بسر او بزند. و اما نسبت بمن، قسم بخداوند اگر سخن زشتی درباره من بگوید، در مقابل سخن او تو را ناسزا خواهم گفت، ناسزائیکه درست و راست و از روی حقیقت باشد.
عثمان: چرا به تو بد نگوید در صورتیکه تو باو سخن ناسزا بگوئی!
قسم بخدا که تو پیش من افضل و برتر از او نیستی.
امیرالمؤمنین: با حالت شدت غضب فرمود: آیا بمن چنین سخنی میگوئی و مرا با مروان همردیف میکنی؟ قسم بخداوند که من از خود تو افضلم و پدرم از پدر تو افضل است و مادرم نیز از مادر تو افضل است، و این تیر است که در کمان گذاشتم خود را مهیا کن.
عثمان: رنگ و صورتش سرخ شده، و از جای خود برخاسته، و باطاق خود وارد شد.(19)
نتیجه
نمیدانم عثمان بچه جرأت و جسارتی ابوذر غفاری را که از اصحاب خاص و برگزیده رسول اکرم(ص) بود تا این اندازه مورد اهانت و ظلم خود قرار داد، آیا ابوذر بجز راستگویی و حقیقت پرستی و امر بمعروف گناه دیگری داشت؟ آیا ابوذر چه جنایتی کرده که مستحق اینگونه تبعید باشد؟ آری ابوذر غفاری کوچکترین اضطراب و تزلزلی بخود راه نداده، و در بیابان خشک و گرم ربذه جان شیرین خود را بجان آفرین تسلیم نموده و باقیماندگان خود را بخدا سپرد، ولی عثمان بن غفان میباشد در محکمه خود را قطعی ببیند.
شگفت تر اینستکه میگوید: علی بن ابیطالب(ع) از مروان بن حکم افضل نیست، درست است که مروان پسر عموی عثمان بود، ولی چگونه فراموش کرده است مقامات و فضائل معنوی علی بن ابیطالب را که در میان دشمن و دوست مسلم است، آیا مروان و پدرش (حکم) همان دو نفر نبودند که پیغمبر اکرم(ص) بواسطه نفاق آنها از مدینه بیرون کرد؟ آیا عثمان متوقع بود که حضرت امیرالمؤمنین با آن مقام و جلال و ایمانش (علی مع الحق والحق مع علی) از پیروی حق و حقیقت پرستی دست کشیده و از فرمان پوچ او اطاعت کند؟ آیا عثمان میخواست که آن حضرت از ابوذریکه رسول اکرم(ص) در حق او فرموده بود: در زیر آسمان کسی راستگوتر از ابوذر نیست. تعظیم و تجلیل نکرده، و او را بخاطر تحصیل رضایت عثمان مشایعت ننماید؟ شما اگر بدقت صفحات تاریخ را مطالعه نمائید، خواهید دید که: این اختلاف (در میان امیرالمؤمنین و عثمان، ابوذر و عثمان) اختلاف حق و باطل است ابوذر در مقابل کارهای ناصواب (تضییع حقوق، ترویج اشخاص ناصالح، چپاول اموال مسلمین، حکومت باطل) عثمان نمی توانست خود را ساکت و آرام بیند، ابوذر حقائی را بگوش مردم می رسانید، و از این لحاظ مبغوض درگاه خلیفه واقع میشد.
19) جلد اول مروج الذهب