فقر و مشکلات اقتصادی «مرحوم سیّد»
یکی از خصوصیّات و برجستگیهای زندگی بزرگان و فرزانگان، از جمله علما و مراجع تقلید شیعه، مشکلات اقتصادی و معیشتی، خصوصاً در أوایل تحصیل میباشد.
آری! گویا این سنّت الهی است که : علم و معنویّت، نعمتی است که از طریق رنج و مصیبت و خصوصاً فقر و تنگدستی، قابل تحصیل است.
ناز پرورده تنعّم نبرد راه به دوست
عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد
زندگانی «مرحوم سیّد» نیز از این قبیل بود.
آن مرحوم از ابتدأ تحصیل و حتّی سالها بعد از هجرت به نجف أشرف (طبق نقلهای موثّق) در تنگنای سخت اقتصادی و معیشتی بسر میبرد و با فقر و تنگدستی، دست و پنجه نرم کرده و از تحصیل علم و معنویّت دست برنداشته بود.
تو گویی، او به الهام الهی یافته بود که :
باید برای دستیابی به فضایل و معنویّات «مایه و هزینه» پرداخت.
همانطور که بدون پرداخت هزینه متاع دنیوی، نمیشود به آن متاع مادّی دست یافت، متاع معنوی (علم و تقوا و…) نیز هزینه لازم دارد که بدون پرداخت آن، دستیابی به آن معنویّات، ممکن نیست.
یکی از آن هزینهها «فقر و تنگدستی» است.
در اینجا مناسب است اندکی از قضایایی که در ارتباط با «مشکلات اقتصادی در زندگی مرحوم سیّد» میباشد، ذکر شود :
1 ـ مرحوم سیّد به مناسبتی برای «مرحوم آیتالله سیّدمرتضیَ مرتضوی لنگرودی» (شاگرد مرحوم سیّد) نقل میکنند :
من روزیکه وارد نجف أشرف شدم، فقط دو «روپیه» داشتم. آن را هم به خادم مدرسه دادم که حجرهای برایم آماده کند.
هیچ در بساط نداشتم. توکّل کردم بر خدا و مشغول تحصیل شدم. این هم وضع الآن من است!
(مجلّه حوزه: شماره 55)
2 ـ آیتالله حاج شیخعلی غروی علیاری (از شاگردان آن مرحوم) :
خود ایشان (مرحوم سیّد) در دوران تحصیل، سختی فراوان دیده بود. از ایشان نقل شده است که فرموده بود : وقتی از اصفهان به نجف برای تحصیل آمدم وضع مادّیام بسیار سخت بود.
کفشم پاره بود، در حین راه رفتن به گونهای راه میرفتم که مشخّص نباشد! مرحومِ آخوند در ماه «یک لیره عثمانی» میداد که باید از همان، خرج عائلهمان را هم میدادیم.
مرحوم آیتالله مرعشی میفرمود :
روزِ عیدی بود، دیدم صاحبِخانه «آقای اصفهانی» أثاثیه ایشان را انداخته بیرون و میگوید: حال که پول اجاره نداری، برو بیرون!
هر چه ایشان اظهار ناداری و ناتوانی میکرد، او نمیپذیرفت! ناراحت شدم، جلو رفتم، به آن مردِ عرب گفتم : آیا ایشان را میشناسی؟! او از بهترین شاگردانِ «مرحوم آخوند» است به او مهلت بده، اجارهات را میپردازد. با التماسِ من راضی شد به «آقا» مهلت بدهد. چون خود، سختی دیده بود، به فکرِ زندگی طلّاب بود.
(حتیّ در زمان رسیدن به مرجعیّت) بخاطر مانع شدن «رضاخان» از رسیدن وجوه شرعیّه از ایران به نجف، سیّد در مضیقه مالی شدیدی افتاده بود. به گونهای که پول چند ماه شهریّه و نان طلّاب را مقروض بود و به آقایان میفرمود : دعا کنید خداوند فرجی کند!
پس از فوت، نیم میلیون تومان بدهی داشت که برخی از تجّار تهران با اجازه «آیتالله بروجردی» بدهیهای ایشان را پرداختند.
(مجلّه حوزه : شماره 64 ـ 63)
3 ـ صاحبِ کتاب «وفیات العلمأ» (آقای حسین جلالی شاهرودی) از «مرحوم حاجی شیخ آقابزرگ أشرفی» نقل میکند :
در خدمت «آقا سیّدأبوالحسن اصفهانی» بودم که از کوچهای عبور میکردیم. خرابهای بود. به من فرمود : من با أهلِ بیتم، پانزده روز در این خرابه، مسکن داشتیم!! چون صاحب خانه ما به من گفت : من راضی نیستم شما اینجا باشید!
ناچار حرکت کردم و اینجا منزل گرفتم، تا خانهای اجاره کردم و از اینجا منتقل شدم.
(وفیات العلمأ : صفحه 240)
4 ـ مرحوم آیتالله حاج سیّدمحمّدجعفر مروّج (جزائری) صاحب کتاب «منتهی الدِّرایه فی شرح الکفایه» :
«مرحوم سیّد» در دوران تحصیل، دشواریهای زیادی داشته است. البتّه بسیاری از علمأ، این گرفتاری را داشتهاند، از جمله جدّ أعلای ما، مرحوم جزائری هم نقل میکنند : دوران تحصیل را خیلی به سختی گذرانده است.
مرحوم سیّد تمامِ مدّتِ تحصیل، اجارهنشین بوده، حتّی پس از مرجعیّت هم، مدّتی اجارهنشین بوده و بعد خانه ملکی خریده است!!
درباره دشواریها و گرفتاریهای اجارهنشینی، خود میفرمود : منزلی را در آخر «بازار سلطانی» اجاره کرده بودیم، مدّتی گذشت، نتوانستیم اجاره آن را بپردازیم.
چند بار صاحب خانه به ما اخطار کرد، تا اینکه یک روز با صراحت گفت : اگر تا امروز ظهر اجاره را ندادید، أثاثیّهتان را کنارِ خیابان میریزم!! این را گفت و رفت.
متحیّر شدم چه کنم؟!
به منزل رفتم و جریان را به «همسرم» گفتم. ایشان گفت : من هنوز یک قطعه دیگر طلا دارم! ببرید بفروشید و مشکل را حلّ کنید!
با شرمندگی به ایشان گفتم : من همه طلاهای شما را فروختم و خرج امرار معاش کردم، این یکی باشد مال خودتان!
گفت : «آقا» آبروی شما از همه چیز بالاتر است.
خلاصه، با اصرارِ همسرم، طلا را گرفتم و با عجله وارد بازار شدم و موفّق شدم در آخرین مغازهای که هنوز نبسته بود، طلا را بفروشم، که او هم بیانصافی کرد و کمتر از معمول، خرید و من هم آن مبلغ را به صاحبِخانه دادم و قضیّه حلّ شد.
این قضیّه را برای ما نقل میکرد، تا آن گذشتهها را به یاد بیاوریم.
خاطرهای دیگر ایشان نقل میکرد، که حاکی از شدّت تلاش و کوشش بود که در راهِ تحصیل داشته است.
میفرمود : مدّت زیادی، خورشتِ ما گرمیِ نان بود! (نانِ داغ).
یک وقتی، طبقِ معمول، نان را گرفته به حجره آمدم. ولی چون یک مطالعه ضروری داشتم، گفتم : ألآن وقتِ نان خوردن نیست، أوّل مطالعه را أنجام میدهم، بعد غذا میخورم!
پس از مطالعه، خواستم نان بخورم، دیدم نان نیست! هرچه أطراف را نگاه کردم از نان اثری نبود! بعد متوجّه شدم! آنچنان، گرم مطالعه بودهام که نان را همچنان خرده خرده، خوردهام و متوّجه نشدهام!!
با اینکه سیّد مرجعیّت علیالاطلاق داشت، ولی خیلی از زندگی سادهای برخوردار بود. وضع لباس و پوشش ظاهرِ وی، خیلی ساده بود. بیشترِ وقتها، با پای بدون جوراب راه میرفت!
(مجلّه حوزه : شماره 98)