خاصیت عشق اینست که به هر چیزی که به نوعی با معشوق بستگی دارد عشق می ورزد و با دیدن آن خاطره معشوق برایش زنده می شود.
روزی رهگذری مجنون را دید که گرد سگی می گردد و خاک پای آن را به سر و صورت می کشد! او که از حال مجنون بی خبر بود و گرمی او را در نمی یافت به او گفت: ای مجنون، این دیگر چه شاخه ای از جنون است؟! ما شنیده ام که الجنون فنون(24) ولی این شکل آن را دیگر ندیده بودیم!
مجنون گفت: این کار را از سر دیوانگی نمی کنم. این سگ کوی لیلی است. و از آن رنگ و بوی لیلی می شنوم و از همین رو خاک پایش را به چشم می کشم. من گرچه به به صورت ظاهر به این سگ عشق می ورزم اما در حقیقت دلم با لیلی است و خاطره او را از نظر می گذرانم.
گفت: ای مجنون چه شد این جنون – این چه فن است از جنون ذوفنون
گفت مجنون: از جنونم نیست این – این سگ سر منزل لیلی است این
چونکه این سگ اندر آن کو آشناست – خاک کویش توتیای چشم ماست