نویسنده :جعفر احمدی
علی(علیه السلام) وعدالت اجتماعی
مقدمه
آنچه که حقیقت انسان را زیبا و لطیف می کند، متّصف شدن به اوصاف الهی و تخلق به اخلاق الهی است. زیبائی جان به ایمان و متخلّص شدن به اخلاق الهی است. غفور بودن، جواد بودن، رحیم بودن، عالم بودن اینها باعث زیبائی انسان است. خداوند مارا امر کرده.
«إِنَّ اللهَ یَأمُرُ بالعَدلِ وَ الإِحسانِ وَ إِیتَایءِ ذی القُربَی وَ یَنهَی عَنِ الفَحشَاءِ وَ المُنکَرِ وَ البَغیِ یَعِظُکُم لَعَلَّکُم تَذَکَّرُونَ.(1)
عدل، موجب قوام عالَم است. یعنی آنچه که عالم را سر پا نگه می دارد، عدالت است. «بالعدل قامت السماوات و الارض» عدل ، یعنی نهادن هرچیزی در جای خودش. انسان اگر شیئی را در جای خودش قرار بدهد، این عدالت است و اگر آن را در غیر جای خودش قرار بدهد، این ظلم است. قرآن، عدالت را به عنوان یک فضیلت می داند، می فرماید: هیچ چیز نباید انسان را از جاده عدالت خارج کند نباید حبّ و بغض در عدالت و جریان آن مؤثّر واقع شوند. اگر چنین شود واقعیتها گم می شوند.
یَأَیُّهَا الَّذینَ ءَامَنُوا کُونُوا قَوّاَمِینَ بالقِسطِ شُهَداءَلَلَّهِ وَ لَو عَلَی أَنفُسِکُم أَوِ الوَالدَینِ وَ الأَقرَبِینَ إِن یَکُن غَنِیّاً أَو فَقِیراً فاللهُ أَولَی بِهِمَا فَلَا تَتَّبِعُوا الهَوَی أَن تَعدِلوا وَ إِن تَلوُا أَو تُعرِضُوا فَإِنَّ اللهَ کَانَ بِمَا تَعمَلُونَ خبِیراً»(2)
ای کسانی که ایمان آوردی اید! کاملاً قیام به عدالت کنید. برای خدا شهادت دهید، گرچه (این گواهی) به زیان خود شما، یا پدر و مادر و نزدیکان شما بوده باشد؛ (چراکه) اگر آنها غنی یا فقیر باشند، خداوند سزاوارتر است که از آنان حمایت کند. بنابراین، از هوی و هوس پیروی نکنید؛ و یا از اظهار آن، اعراض نمایید، خداوند به آنچه انجام می دهید، آگاه است. قرآن می فرماید: «وَجَزاَؤُا سَیّّئَتٍ سَیِّئَتٌ مثلُهَا فَمَن عَفَا وَ أَصلَحَ فَأَجرُهُ عَلَی اللهِ إِنَّهُ لَایُحِبُّ الظَّلِمینَ.»(3) کیفر بدی، مجازاتی است همانند آن؛ و هر کسی عفو و اصلاح کند، پاداش او با خداست؛ خداوند ظالمان را دوست ندارد. رسول گرامی اسلام ( صلی الله علیه واله) می فرماید: برای تلبّس به عدالت باید دو کار کنید: 1- آنچه برای خود نمی پسندید برای دیگران نپسندید، 2- آنچه برای خود می پسندید برای دیگران هم بپسندید.
«ما کَرِهتَهُ لِنَفسِک فَاکرَه لغیرک و ما احببتَه لِنَفسِکَ فاحببه لاخیک تکُن عالاً فی حُکمِک.» یکی به پیامبر عرض کرد: می خواهم عادل ترین مردم باشم. پیامبر(صلی الله علیه و اله) فرمود: آنچه برای خود می پسندی برای دیگران بپسند تا عادلترین مردم باشی. مولا علی(علیه السلام) تمام اعمال و رفتارش بر اساس عدالت بود. یعنی تمام افعال او از این صفت زیبا بر می خواست.علی(علیه السلام) تجسّم عدالت بود. عدالت برای او ملکه شده بود تا آنجا که دوست و دشمن مسلمان غیر مسلمان را به اقرار به آن وادار کرده است همان گونه که برخی از اندیشمندان غیر مسلمان در این خصوص کتاب تألیف کرده اند به نام علی صوت العدالت الانسانیه و این نیست جز یک عدالت جامع و فرا گیر که توانست به عنوان صدای عدالت خواهی تمام بشریت تلقی شود بر این اساس بر آن شدیم تا گوشه ای از این عدالت جامع و همه جانبه را به رشته تحریر درآوریم که آب دریا را اگر نتوان کشید پس به قدر تشنگی باید چشید.
اوج عدالت شاکی، شکایت خود را به خلیفه مقتدر وقت، عمربن الخطاب، تسلیم کرد. طرفین دعوا باید حاضر شوند و دعوا طرح شود. کسی که از او شکایت شده بود، امیرالمؤمنین علی ابن ابی طالب(علیه السلام) بود. عمر هر دو طرف را خواست و خودش در مسند قضا نشست. طبق دستور اسلامی، دو طرف دعوا باید پهلوی یکدیگر بنشینند و اصل تساوی در مقابل دادگاه محفوظ بماند. خلیفه، مدّعی را به نام خواند و امر کرد در نقطه معیّنی رو بروی قاضی باستد بعد رو کرد به علی(علیه السلام) و گفت: «یا ابا الحسن! پهلوی مدعی خودت قرار بگیر.» با شنیدن این جمله، چهره علی(علیه السلام) در هم وآثار ناراحتی در قیافه اش پیدا شد. خلیفه گفت: «یا علی! میل نداری پهلوی طرف مخاصمه خویش بایستی؟». علی(علیه السلام) فرمود: « ناراحتی من از این نیست که باید پهلوی طرف دعوای خود بایستم، برعکس، ناراحتی من از این بود که تو عدالت را مراعات نکردی، زیرا مرا با احترام نام بردی و به کنیه خطاب کردی، و گفتی « یا اباالحسن»، امّا طرف مرا به همان نام عادّی خواندی، علت تأثّر و ناراحتی من این بود».(4) علی(علیه السلام) وبیت المال چند مشک عسل از مردم یمن آورده بودند و آن حضرت آنها را به قنبر سپرده بود. امام حسن(علیه السلام) را مهمانی وارد شد، خادم خود را پیش قنبر فرستاد و رطلی از آن عسل ها به عنوان قرض از سهم خود خواست. بعد از آن روزی امیرالمؤمنین(علیه السلام) نشست که آن عسل ها را قسمت نماید، دید که در آن دست زده شده است، فرمود: ای قنبر! از این مشک چیزی از عسل کم شده؟ جریان را به حضرت عرض کرد و امیرالمؤمنین (علیه السلام) را از مهمان امام حسن(علیه السلام) واقف ساخت، غضب بر آن حضرت مستولی شد، و فرمود که حسن را طلب کنید، امام حسن(علیه السلام) که آمد و غضب حضرت را مشاهده کرد، ایستاد. آن حضرت قصد فرمود که امام حسن را ادب کند، امام حسن(ع) به عمّ خود جعفر سوگند داد و چون آن حضرت را به جعفر سوگند می دادند غضبش تسکین می یافت. فرمود که ای حسن! چه چیز تو را بر آن داشت که پیش از قسمت چنین کردی؟ عرض کرد که چون مرا در این عسل قسمتی و حقّی هست، وقتی گرفتم این عوض را از آن بدهم. حضرت فرمود که جایز نیست تو حق خود را پیش از آن که مردم از آن انتفاع گیرند، بستانی. اگر آن نبودی که من دیده ام رسول الله(ص) را که لب و دهان تو را می بوسید، من امروز ترا به ضرب هرچه تمام تر می زدم. بعد از آن،به قنبر یک درهم داد که برو و یک رطل عسل از این بهتر بخرو بیاور. رفت و آورد. راوی گوید که من نظر به دست امیرالمؤمنین(علیه السلام) داشتم که بر دهان مشک داشت و قنبر عسل در آن می ریخت، و آن حضرت می گریست، بعد از آن سر مشک را محکم کرد و می گفت: اللهم اغفرها للحسن فانّه لم یعلم. بار خدایا! بیامرز حسن را که او ندانسته کاری کرد(5) یک روز حضرت علی(علیه السلام) مالک اشتر را صدا زد، مالک نزد آن حضرت آمد. حضرت فرمود: مالک! مردم از اطراف من پراکنده شدند و نزد معاویه رفتند، آیا من بد آدمی هستم؟ عرض کرد نه آقا. فرمود: آیا معاویه خوب آدمی است؟ عرض کرد: نه فرمود: پس چرا رفتند؟ عرض کرد: برای اینکه شما می خواهید پول بیت المال را طبق رضای خدا به صاحبانش بدهی، امّا معاویه به نفع خودش آزادانه حقوق بینوایان را به حلق این طبقات می ریزد. امیرالمؤمنین(علیه السلام) گریه کرد، دست برداشت وگفت: پروردگارا! اگر مردم مرا ترک گفتند، نه برای این است که من بد آدمی هستم، اگر نزد معاویه رفتند، نه برای این است که معاویه خوب است، خدایا! من خواستم دینت را اجرا کنم، مردم تاب و طاقت اجرای دینت را نداشته و نتوانستند تحمّل کنند، با هر که خدا را بمیان گذارم، شانه خالی کرد و مرا تنها گذاشت.(6)
عدالت در تقسیم بیت المال
پس از آن که حضرت علی(علیه السلام) زمام امور خلافت را به دست گرفت، طبق نقل ابن عباس در روز دوم خلافت خود، به تقسیم بیت المال به طور مساوی، همّت کرد. مردم طبق دستور امام، برای گرفتن سهم خود نزد آن حضرت می آمدند، علی(علیه السلام) به خزانه دار خویش « عبیدالله بن ابی رافع» فرمود: از مهاجرین آغاز کن، و آنان را به حضور طلب و به هر یک سه دینار بده، و پس از آنها هر یک از مردم که حاضر شدند، بدون توجه به نژاد و یا رنگ پوست و…به همین مقدار بده.
سهل بن حنیف (که به غلام سابقش به همین مقدار داده شده بود)، اعتراض کرد و گفت: این شخص، دیروز غلام من بود و امروز او را آزاد کردم، به او برابر من می دهی؟! امام (علیه السلام) فرمود: «هرچه به او می دهیم، به تو نیز می دهیم». به همه افراد، بدون تبعیض و تفاوت، سه دینار داد. افرادی مانند طلحه، زبیر، عبدالله بن عمر، سعید بن عاص، مروان و جمعی دیگر از قریش، با این روش، مخالفت کردند، چرا که آنها به خاطر شخصیت ظاهری خود، در دوران خلافت عثمان،چندین برابر، بیشتر از دیگرا می گرفتند.(7)آن افراد، با مشاهده این برنامه، فهمیدند که دیر یا زود نوبت خودشان نیز خواهد رسید، و علی(علیه السلام) همه اموال عمومی مسلمین را که حیف و میل شده است، به راه شرعی خود بر می گرداند. برای همین ناراحت شده و با هم خلوت کردند و بر ضدّ علی(علیه السلام) شروع به طرح ریزی و توطئه نمودند، کم کم زمزمه مخالفت آنها به گوش آن بزرگمرد الهی رسید، امام علی(علیه السلام) با آنان، شدیداً برخورد کرد، و به آنان و همه مخالفان عدالت، در همه تاریخ چنین فرمود:
و الله لو وَجَدتُهُ قَد تَزَوِّجَ بِهِ النِّساءُ، و مُلِکَ بِهِ الاِماءُ، لَرَدَدتُهُ، فَاِنَّ فی العدلِ سَعَه. وَ مَن ضاقَ عَلَیهِ العدلُ فَالجَورُ عَلَیهِ اَضیَقُ. به خدا سوگند، بخشیده های عثمان را حتّی در جائی که با آن، همسرانی گرفته اند(و آن را کابین همسران قرار دادند) و یا کنیزانی خریده باشند، اگر بیابم به صاحبانش بر می گردانم، زیرا در عدالت گشایش است، هر کسی که اجرای عدالت، او را به تنگ آورد، ستم بر او تنگتر خواهد بود.(8) آری، همان گونه که امام علی(علیه السلام) وعده داده بود، قاطعانه به باز پس گیری اموال نامشروع و رساندن این اموال، به صاحبان اصلی اش اقدام نمود و تمام سلاحها و شترها و اموال دیگری که از طریق زکات و… در خانه عثمان بود، به دستور آن حضرت، به بیت المال برگردانده شد، و تقسیم گردید، و در این تقسیم، هیچ گونه تبعیض بین مردم نبود، و همین باعث مخالفت سران قوم و شخصیت های به ظاهر بر جسته رژیمهای گذشته گردید، و جنگ جَمَل را به وجود آورد و موجب زحمات بسیار و سنگ اندازیهای فراوان شد، امّا امیر مؤمنان(ع) همچنان استوار به راه خود ادامه داد.(9) علی(علیه السلام)و طلحه و زبیر
طلحه و زبیر از سر داران صدر اسلام بودند، و در میدانهای جهاد اسلامی، دلاوران ودشمن شکنان بی بدیل بودند، و در این جهت خدمات شایانی به اسلام کردند. این دو نفر، از نزدیکترین افراد به امیر مؤمنان علی(علیه السلام) بودند، و مردم را به بیعت با آن حضرت، دعوت می کردند، و خود پیشتاز و پیشگام برای بیعت با آن حضرت شدند، ولی وقتی که امام علی(علیه السلام) زمام امور خلافت و رهبری را به دست گرفت، آنها توقّع داشتند که امام علی(علیه السلام) بیش از دیگران به آنها امتیاز به دهند، و با آنها در امور مشارکت کند و در ریاست و بیت المال، آنها را بر دیگران مقدّم بدارد،ولی علی (علیه السلام) هرگز حاضر به تبعیض نبود، و هرگز بر خلاف عدالت رفتار نمی کرد. آنها نزد علی(علیه السلام) آمدند و رسماً از آن حضرت تقاضا کردند، تا آنها را به فرمانداری بعضی از شهرها، منصوب کند، وقتی که با جواب منفی علی(علیه السلام) رو به رو شدند، توسطّ «محمد بن طلحه» این پیام خشن را به حضرت رساندند: «ما برای خلافت تو فداکاریهای بسیار کردیم، اکنون که زمام امور به دست تو آمده، راه استبداد را به پیش گرفته ای، و افرادی مانند مالک اشتر را روی کار آورده ای و ما را به عقب زده ای».
امام علی(علیه السلام) فرمود: «سوگند به خدا من در اینجا (مدینه) آنها را امین نمی دانم، چگونه آنها را امین بر مردم در کوفه و بصره نمایم؟» آنگاه به محمد بن طلحه فرمود: نزد طلحه و زبیر برو و از قول من به آنها بگو: ای دو شیخ، از خدا و پیامبرش نسبت به امّتش بترسید، و بر مسلمانان ظلم نکنید، مگر سخن خدا را نشنیده اید که (در آیه 83 قصص) می فرماید: « این سرای آخرت را تنها برای کسانی قرار می دهیم که اراده برتری جویی در زمین، و فساد را ندارند، و عاقبت نیک برای پرهیز کاران است». طلحه و زبیر، برای به دست آوردن ریاست و پول بیشتر، در حکومت علی(علیه السلام) تلاش کردند، ولی سرشان به سنگ خورد، سرانجام تصمیم شورش بر ضدّ حکومت آن حضرت را گرفتند. در آن وقت، عایشه در مکّه بود، آنها می دانستند که عایشه، با حکومت علی(علیه السلام) مخالف است، تصمیم گرفتند به مکّه نزد او بروند و مقدّمات توطئه را، با هم فراهم سازند، در ظاهر نزد علی (علیه السلام) آمدند و اجازه طلبیدند تا به قصد انجام عُمره به مکّه بروند. امام به آنها فرمود: « شما قصد عمره ندارید». آنها سوگندهای پیاپی و شدید یاد کردند که قصد خلافی ندارند، و بر بیعت خود استوارمی باشند. حضرت علی(علیه السلام) به آنها فرمود: «بیعت خود را تجدید کنید». آنها با تأکید بیعت خود را تجدید کردند، سپس به سوی مکه حرکت نمودند، ولی به خاطر ریاست دنیا، بیعت خود را شکستند، و به هر کسی رسیدند، او را بر ضدّ حکومت علی(علیه السلام) دعوت کردند.(10) به این ترتیب در مکّه به عایشه ملحق شدند، و جمعیتی به دور خود جمع کردند و به همراه عایشه به سوی بصره حرکت کردند، تا در آنجا شورش را شروع کنند. در بین راه به «یعلی بن منبّه» که حدود چهارصد هزار دینار از یمن برای علی(علیه السلام) می برد، برخورد کردند، و آن پولها را از او گرفتند و صرف مخارج سپاه خود نمودند.(11) حضرت علی(علیه السلام) با سپاه خود برای سرکوبی شورشیان به بصره حرکت کرد، و در آنجا طلحه و زبیر را نصیحت کرد و اتمام حجّت نمود، ولی نصایح مهرانگیز آن حضرت، در آن سنگ دلان کور دل اثر نکرد، آنها نائره جنگ را شعله ور ساختند، در نتیجه هیجده هزار نفر از مسلمانان (پنج هزار از سپاه علی(علیه السلام) و سیزده هزار نفر از سپاه طلحه و زبیر) کشته شدند .(12) عجیب اینکه: طلحه توسّط مروان که جزء سپاه خودش بود، هدف تیر قرار گرفت و کشته شد، و مروان گفت: « انتقام خون عثمان را از طلحه گرفتم» . زبیر نیز که از جنگ به کنار کشیده بود، هنگام مراجعت از بصره ، توسط « ابن جر موز » کشته شد.(13) این است تراژدی ریاست طلبی و غرور. اگر طلحه و زبیر به حقّ خود قانع بودند. برای آبادی دنیای خود، چنین ننگی برای خود و تاریخ اسلام به وجودنمی آوردند، و دل علی(علیه السلام) را خون نمی کردند.
چرا این پیر مرد مسیحی در کشور اسلامی فقیر باشد!
به داستان زیر بنگرید و در ابعاد مختلف آن تأمل کنید:
شیخ حرآملی درکتاب وسائل الشیعه آورده است که امیر مؤمنان علی بن ابی طالب در کو چه های کوفه راه که دید مردی از مردم تکدّی میکند امام از مردم که پیرامون اوبودن پرسید این کیست؟
عرض کردند پیر مرد نصرانی واز کار افتاده است وپولی ندارد که با آن زندگی کند، لذا [ برای امرار معاش به ] مردم پناه آورده و… .
امام(علیه السلام) با عصبانیّت فرمود: تا جوان بود از او کار کشیدید، و حالا که پیر شده رهایش کرده اید؟
سپس، برای آن مرد نصرانی مبلغی از بیت المال به صورت مادام العمر مقرّری تعیین نمود.(14)
با یهودی پرخاشگر
امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) بر منبر بود به مردم فرمود ( جمله ای که همیشه تکرار می فرمود): «اَیُّهَا النّاسُ سَلونی قَبْلَ اَنْ تَفقِدونی…(15) » قبل از اینکه مرا در میان خود در نیابید هرچه سؤال دارید از من بپرسید من جواب می دهم. من به راههای آسمان از راههای زمین آگاهترم؛ یعنی از زمین می خواهید بپرسید، از آسمان می خواهید بپرسید. محدودیتی نیست. یک وقت دیدند شخصی که قیافه اش نشان می داد از عربهای یهودی است- هم قیافه اش نشان می داد که عرب است و هم طرز لباس و قیافه اش نشان می داد که یهودی است. علامتی گفته اند: یک آدم مثلاً باریک اندام بلند قد چهره که کمانی هم انداخته بود- از گوشه مجلس بلند شد، شروع کرد با خشونت صحبت کردن: « اَیُّهَا الْمُدَّعی ما لا یَعْلَم » ای آدم پر مدّعا که چیزی را که نمی دانی ادعا می کنی! این حرفها چیست که از همه جا از من بپرسید؟! آیا واقعاً تو می توانی هرچه از تو بپرسند جواب بدهی؟! شروع کرد به هتّاکی کردن نسبت به حضرت علی(علیه السلام) با اینکه علی(علیه السلام) خلیفه است. مثل اینکه او می دانست که علی چه روشی دارد و کسی نیست که اگر کسی به او فحش هم بدهد فوراً بگوید گردنش را بزنید. چون جسارت کرد، اصحاب یک مرتبه از جا حرکت کردند و می خواستند به او حمله کنند. فوراً علی(علیه السلام) جلویشان را گرفت. جمله ای دارد که من به اعتبار آن جمله این حدیث را نقل کردم، فرمود: «اَلطَّیْشُ لایَقومُ بِهِ حُجَجُ اللهِ» با فشار، حجج الهی را نمی شود اقامه کرد. حرفی زده و به من گفته؛ سؤالی دارد بگذارید بیاید پیش من سؤالش را بپرسد؛ اگر جواب دادم خودش از عملش پشیمان می شود. شدیداً جلوی آنها را گرفت(16). عدم تعرض به قاتل آینده اش
امیر مؤمنان علی بن ابی طالب (علیه السلام) بر ارکه ریاست عالیه دولت بزرگ اسلامی تکیه دارد ، دولتی که دامنه آن بیشترین بخش از جهان مسکون گسترده شده و همه کشورهای آن روز دنیا از آن چشم می زند و می هراسیدند. چنین شخصی با آنکه قاتل خویش را می شناسد و به او می گوید: که وی او را خواهد کشت ، امّا هرگز دست تعرّض وخشونت به سوی او دراز نمی کند ، چرا که عدالت اقتضا می کند تا زمانی که آن شخص دست به جنایت نزده مستحق مجازات نیست .
به متن زیر توجه کنید :
حضرت علی علیه السلام به عبد الرحمن بن ملجم می فرماید: تو مرا خواهی کشت ، و این بیت را بار ها برایش می خواند که :
أرید حیاته و یرید قتلی
عذیرک من خلیلک من مراد
یعنی: من زندگی او را می خواهم و او در پی کشتن من است .
از دوستان قبیله مراد خود کسی را بیاور که این کارت را معذور بدارد ابن ملجم به ایشان می گوید: ای امیر مؤمنان ، اگر براستی چنین است پس مرا بکش حضرت می فرماید: این روانیست که من مردی را پیش از آنکه با من کاری بکند ، بکشم .
شیعیان این سخن را شنیدند. مالک اشتر وحارث بن اعور وعدّه دیگر از جا جستند وشمشیرهایشان را از نیام کشیدند وگفتند: ای امیرمؤمنان ، این شخص کیست که شما بارها این سخن را با وی می گویید: شما امام ومولای ما وپسر عموی پیامبرما هستید. امر بفرماید: تا اورا بکشیم .حضرت به آنان فرمود: خدایتان خیروبرکت دهد ، شمشیرهایتان راغلاف کنید وحدت این ا مت را از هم پراکنده نکنید…فکر می کنید من مردی را که هنوز به من صدمه ای نزده است می کشم.(17) اینست عدالت ، یعنی دردین اسلام وسیاست اسلامی که همان اطاعت از خدای متعال است نباید از راههای معصیت خدا و ریختن خون بیگناهان و پایمال کردن کرامت انسان تحقق یابد. از این حدیث علم غیبی والهی و ماورایی امام نیز بدست می آید که خودش یک بحث دامنه دار است.
عدم تعرض به تهدید کننده اش یکی از خوارج ، امیرمؤمنان علی(علیه السلام) را تهدید به قتل کرد اما حضرت او را به حال خودش واگذاشت وابداً متعرض نشد. شنیدند که مردی امیرمؤمنان(علیه السلام) را تهدید به قتل می کند. او را نزد حضرت آوردند. امام فرمود :رهایش کنید. هروقت مرا کشت آن گاه حکم او با ولیّ دم خواهد بود.(18) عجبا ازاین عدالت و انسانیت !رئیس کل کشور اسلامی با آن همه قدرت اقتدار یک فرد عادی که حتی شا یستگی آن را ندارد که نامش در تاریخ ثبت شود ، تهدید به قتل می کند اما متعرض نمی شود! او را نزد حضرت می آورند وسرنوشتش در گرو امرو نهی اوست اما می فرماید: رهایش کنید.
پرداخت جریمه بابت ترسیدن زنان
اینک نمونه دیگراز عدالت پیشگی :
پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله )خالد بن ولید را با گروهی ازمسلمانان برای دعوت بنی جذیمه به اسلام به سوی آنان فرستاد. بنی جذیمه تیره ای از بنی مصطلق اند که پیشتر اسلام آورده بودند ، با آنکه حضرت به این عده فرمان جنگ با بنی جذیمه نداده بود پیامبر به او دستور دادکه خونی را نریزد و از در جنگ وارد نشود و اما خالد، به سبب خون خواهی که میانشان بود بعد ازآن که قبیله بنی جذیمه سلاح شان را به سر بازان اسلام تحویل دادند خالد با کمال ناجوان مردانه شماری از آنان را کشت خبر به رسول خدا(صلی الله علیه وآله) رسید. حضرت گریه کرد و برخواست ومنبر رفت و دست به سوی آسمان برداشت وسه بار گفت :
الَّلهُمَّ إِنیِ أَبرَأ إِلِیکَ مِمَّا صنع خَالِد بن الوَلِید: بار خدایا ، من ازکاری که خالد بن ولید کرده به در گاه تو بیزاری می جویم.
بارخدایا ، من از کاری که خالد بن ولید کرده به درگاه تو بیزاری می جویم بار خدایا ، من ازکاری که خالد بن ولید کرده به در گاه تو بیزاری می جویم.سپس ، علی بن ابی طالب (علیه السلام) را فراخواند وزنبیلی ازطلا به او داد وفرمود نزد بنی جذیمه برود و دیه خون های ریخته شده وخسارت اموال از دست رفته شان را به آنان بدهد. حضرت علی(علیه السلام) نزد بنی جذیمه رفت آن طلا ها را به این صورت تقسیم کرد :ابتدا دیه کسانی را که به نا حق کشته شده بودند ، به ازای هر نفر هزار دینار طلا ، به ورثه آنها داد.
بابت هر جنینی یک غُرّه پرداخت کرد .مبلغی بابت از بین رفتن ظرفهای آبخوری و غذاخوری سگهایشان و ریسمانهایی که با آنها دست وپای شترانشان را می بستند پرداخت کرد .مبلغی بابت اشیایی که احتمالاً ازبین رفته بود ولی خودشان خبر نداشتند ، واحتمال داشت خالد یا همراهانش برداشته باشند یا در جنگ تلف شده باشد ، پرداخت کرد .مبلغی بابت به وحشت افتادن زن وبچه هایشان پرداخت کردبه ازای اموالی که ازدست داده بودند همان اندازه پرداخت کرد .باقیمانده طلا ها را هم برای راضی شدن آنان از پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله) پرداخت نمود .مبلغی هم برای خوشحا ل کردند عائله و خدمتکارانشان که بر اثر این کشتار مضطرب شده بودند پرداخت کرد .علی(علیه السلام) پس از تقسیم طلاها نزد پیامبر(صلی الله علیه وآله) باز گشت و نحوه توزیع آنها را به اطلاع حضرت رساند و عرض کرد: ای پیامبر(ص) من رفتم و برای هر خونی دیه اش را پرداخت کردم ، و برای هر جنینی یک غرّه ، ودرازای هر مال از دست رفته ای به اندازه آن ، و چون اضافه آمد بابت ظرفهای آب و غذای سگهایشان و ریسمان شترانشان مبلغی پرداخت کردم .باز هم اضافه آمد ، لذا بابت وحشتزدگی زن وبچه هایشان مبلغی پرداخت کردم. باز اضافه آمد. لذا مبلغی بابت اموالی که از بین رفته بود و برخی ازآنها را می دانستند و برخی را نمی دانستند پرداخت کردم. وباز اضافه آمد و اضافه اش را به آنها دادم تا از شما ، ای رسول خدا راضی شوند. چهره پیامبر(ص) شکفت و خندید به طوری که دندانهای عقل حضرت نمایان شد وفرمودند: ای علی ! توعطا کردی تا ازمن راضی شوند ، خدا ازتو راضی باد سپس فرمود: یا علی انّما انت منّی بمنزله هارون من موسی إلاّ أَنه لانبیّ بعدی(19) ای علی ، تو برای من حقیقتاً به منزله هارون نسبت به موسی هستی با این تفاوت که پس ازمن پیامبری نیست .آری ، این است فلسفه عدالت واحسان که قرآن کریم به آن فرمان می دهد :
إنَّ اللَّهَ یأمُرُ بِالعَدلِ والإحسنِ(20) همانا خدابه عدالت واحسان فرمان می دهد. این همان کرامت انسانی است که خدای متعال درقرآن می فرماید :ولقد کرَّمنَا بنیءادم (21) وهرآینه ما فرزندان آدم را کرامت بخشیدیم.واحکام وقوانین خود رادرهمین پیوند وضع کرده است:دیه ای برای مقتولان ، دیه ای برای جنین ، پرداخت خسارت برای آنچه ازبین رفته ، و پرداخت خسارتی برای آنچه که احتمالاً از بین رفته ، پرداخت مبلغی بابت دچار ترس و وحشت شدن زنان وکودکان ، وپرداخت مبلغی برای راضی شدن آنها از پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله).
برکناری به سبب بلند کردن صدا
حضرت علی(علیه السلام) ابوالاسود دؤلی را به منصب قضا گماشت وبعد برکنارش نمود ، أبولأسود به حضرت گفت : چرا مرا عزل کردی در حالی که نه خیانت کرده ام نه جنایت .
فرمود : دیدم صدایت را از صدای خصمت بالاتر می بری.(22) طرفین دعوا هردو انسانندودرمنطق اسلام محترم می باشند ، وقاضی حق ندارد کوچکترین اهانتی به آنها روا دارد. وبلند کردن صدا روی آنها ، خود نوعی اهانت است و از آداب قضایی اسلام به دور می باشد.بنابراین ، قاضیی که این کار را می کند باید معزول شود ، حتی اگر در علم و فضیلت واخلاق و نزدیکی به امیرمؤمنین ( علیه السلام )شخصی همچون أبولأسود دؤلی باشد؛ چراکه در منطق علی بن ابی طالب(علیه السلام) حق جای سازش ندارد.محدث قمی درباره ابولأسود دؤلی می نویسد :أبوالأسود دؤلی مردی فاضل وفصیح از طبقه نخست شعرای اسلام است. او شیعه امیرمؤمنان و از بزرگان و از سرشناسان تابعین بود. اهل بصره بود وازشهسواران وخردمندان به شمار می آید.(23) أبوالأسود همان کسی است که به دستور امیرمؤمنان(ع) و راهنمای آن حضرت علم نحو را پایه ریزی کرد.
عفو کسی که سوء قصد به جان او داشت
در«مناقب آل ابی طالب» به نقل از اصبغ بن نباته ، آمده است که گفت: نماز ظهر را با امیرمؤمنان(علیه السلام) خواندیم که نا گاه مردی در هیأت مسافران وارد شد. علی(علیه السلام) فرمود: از کجا می آیی ؟ گفت :از شام.
فرمود برای چه آمده ای؟
گفت: کاری دارم.
فرمود: به من بگو وگرنه خودم می گویم که چرا آمده ای.
مرد گفت: بگو چرا آمده ام ، ای امیرمؤمنان.
فرمود: فلان روز از فلان ماه از فلان سال ، معاویه جار زد که: هرکس علی را بکشد ده هزار دینار جایزه دارد. وفلان کس برخاست و گفت: من می کشم.
معاویه به او گفت :تو ؟
وچون به منزلش رفت ، پشیمان شد و گفت: بروم و پسر عموی پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله) و پدر دو پسر او را بکشم؟
روز دوم ، جارچی معاویه جار زد که هرکس علی را بکشد بیست هزار دینار جایزه دارد یک نفر دیگر بر خاست وگفت: من می کشم .معاویه گفت تو ؟او هم بعداً پشیمان شد و از معاویه پوزش خواست و معاویه او را معاف داشت.روز سوم جارچی اش جار زد: هرکس علی را بکشد سی هزاردینار جایزه دارد.
و تو بر خاستی ، و تو حِمیَری هستی.
مرد گفت: درست است.
حضرت علی(علیه السلام) فرمود: حالا نظرت چیست؟ می خواهی مأموریّتت را انجام دهی یا کار دیگری بکنی؟
مرد گفت: نه؛ بر می گردم.
حضرت علی(علیه السلام) فرمود: ای قنبر ، شترش را آماده کن و توشه ای برایش فراهم آور خرجی اش را به او بده.(24) این یکی دیگر از نمونه های مثال زدنی عفو و گذشت شگفت انگیزی است که حضرت علی(علیه السلام) در زندگی درخشانش به کار بست. می داند که آن مرد قصد کشتن او را داشته است و با این حال رهایش می کند که هر جا می خواهد برود ، و از آن بالاتر به قنبر دستور می دهد شتر او راآماده کند و زاد و توشه برایش فراهم آورد و خرجی او را بدهد.
نظیر این رفتار را جز در اسلام ناب نمی توان یافت؟
علی(علیه السلام)و ابن کوّاءابن کواء ، مردی منافق و خارجی مذهب و ملعون و از مخالفان علی بن ابی طالب(علیه السلام)بود ، آن هم در زمانی که حکومت حضرت علی(علیه السلام) در اوج خود به سر می برد و در آن روزگار ، بزرگترین و پهناورترین حکومت در روی زمین بود ، و حضرت علی(علیه السلام)- علاوه بر این که امام منصوب از جانب خداوند و پیامبر(صلی الله علیه وآله) بود- بزرکترین حکمران بر کره خاکی نیز بود این شخص در محافل عمومی و به گونه ای ددمنشانه به امیرمؤمنان( ع) اعتراض می کرد.
روزی حضرت علی(علیه السلام) در حال خواندن نماز صبح بود که ابن کواء از پشت سر حضرت ، شروع به خواندن این آیه کرد:
وَلَقَد أُحِیَ إِلَیکَ وَ إِلَی الَّذِینَ مِن قَبلِکَ لَئِنْ أَشْرَکتَ لَیَحبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکونَنَّ مِن الْخَسِرِین.َ(25)
و ( خدا) به تو و به کسانی که پیش از تو بودند وحی کرد که اگر مشرک شوی حتماً کردارت تباه و مسلماً از زیانکاران خواهی شد.
حضرت به احترام قر آن سکوت کرد تا آن ملعون آیه را به پایان برد، امام قرائتش را ادامه داد دوباره ابن کواء همان آیه را خواند باز حضرت علی(علیه السلام) به احترام قرآن ، خاموش ماند و پس ازتمام شدن آیه مجدداً نمازش را ادامه داد ابن کواء برای بار سوم آیه را خواند : (به تو و کسانی که پیش از تو بودند وحی کرد که اگر مشرک شوی حتماً کردارت تباه و مسلماً از زیانکاران خواهی شد)و حضرت علی(علیه السلام) برای سومین بار به احترام قرآن سکوت کرد ، و چون ابن کواء آیه را به پایان برد حضرت این آیه را قرائت کرد: ( فَاصبِر إِنَّ وَعْدَ اللهِ حقُّ وَ لا یَسْتَحِفَّنَّکَ الَّذِینَ لا یوقِنونَ.)(26) پس صبور باش که وعده خدا راست است ، و مبادا کسانی که یقین ندارند تو را به سبکسری وادارند.( آن گاه سوره را تمام کرد و به رکوع رفت . (27)( این چه رأفتی است که به مردی منافق اجازه می دهد به شخص اول جهان اسلام ، آن هم شخصی چون امیرمؤمنان علی بن ابی طالب(علیه السلام) در حال نماز حمله برد و اورا به مشرک و بر باد رفتن اعمالش متهم کند ، ولی او به احترام قرآن کریم سکوت می کند ، و این حمله و سکوت سه بار تکرار می شود و در نهایت امام نمازش را به پایان می برد بدون آن که به ابن کواء کاری داشته باشد ،و
ابن کواء هم در پی کار خود می رود به طوری که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است.
این رحمت کجا ورفتار کشورهای جهان امروز کجا؟آیا هرگز یک فرد معمولی جرأت می کند با یک رئیس یا رهبر چنین رفتاری بکند؟ و به فرض که چنین اتفاقی بیفتد ، آیا به خیر و خوشی پایان پذیرد؟
این است رأفت وعطوفت اسلام واقعی پس بشنوند کسانی که می گویند: اسلام دینی خشونت است !
علی(علیه السلام)وابو هریره
ابو هریره که در برهه ای از دوران قبل از حضرت علی(علیه السلام) ، در ناز و نعمت بار آمده بود ، با عصر علی بن ابی طالب(علیه السلام) ، با حقّ ناب و اسلام دقیق و رعایت همه جانبه عدالت ، رو به رو شد ، از این رو ، این حکومت، خوشایند او قرار نگرفت و در برابر حضرت علی(علیه السلام) ایستاد و به مخالفت با او پرداخت و می خواست سیاست اسلام و اجرای احکام قرآن را به علی بن ابی طالب(علیه السلام) بیاموزد !
تو گویی از رسولخدا(صلی الله علیه وآله) نشنیده بودی که بارها و بارها از فضایل وخوبیهای حضرت علی(علیه السلام) گفته بود.
گفته های چون : علی مع الحق و الحق مع علی یدور معه حیثما دار ؛ علی با حقّ است و حقّ با علی و بر یک محور می چرخند ( علی وارث علمی و حکمتی ؛ علی وارث دانش و حکمت من است)
أنا مدینه العلم و علی بابها فمن أراد المدینه فلیأتها من بابها ؛ من شهر علم هستم و علی دروازه آن ، پس هر کس خواهد به شهر در آید باید از دروازه آن وارد شود. و صدها و هزارها سخن دیگر از این قبیل.این از طرف ابو هریره ، اما هیچ یک از این رفتارها و برخوردها ی او در حضرت علی(علیه السلام) کمترین تأثیری نگذاشت و باعث نشد که آن حضرت مو ضع خود را در برابر ابو هریره تغییر دهد ؛ بلکه بر عکس ، نیازها و گرفتاریهای او را بر طرف می کرد . به این قطعه تاریخی توجه کنید:
ابو هریره – که روز گذشته از حضرت علی(علیه السلام ) بد گفته بود- نزد آن حضرت آمد و خواهشهای خود را مطرح کرد و حضرت آنهارا بر آورده ساخت یاران حضرت علی(علیه السلام) بر او خورده گرفتند ، اما حضرت فرمود :من شرم می کنم که جهالت او بر علم و معرفت من ، و جُرمش بر عفو و گذشت من ، و در خواستش بر سخاوت و بخشش من چیره آید(28)
اسلام واقعی را با…مقایسه کنید:و اما در مقابل می بینیم که ابوذر (رحمه الله علیه) ، این صحابی بزرگ و جلیل القدر ، در مجلس عثمان ، از حکم شرعی سخن می گوید اما سزایی جز ضرب و حبس و تبعید و گرسنگی و خواری و مرگ نمی بیند!
ولی ابو هریره – که به سبب احادیث ساختگی اش از پیامبر(ص ) شهرت دارد- اولاً : جرأت می کند که روبه روی علی بن ابی طالب(علیه السلام) از او بد گوی کند!ثانیاً : از رأفت اسلامی که امیرمؤمنان(ع) آن را به اجرا در آورده است آگاه است و لذا بیم آن که مورد خشم و کیفر قرار گیرد ، نداردثالثاً : علی بن ابی طالب(علیه السلام) ، با آن که می داند ابو هریره در این رفتارش گنهکار و عصیانگر است وحق را زیر پا نهاده و در پی باطل و ستم است ، او را مجازات نمی کند.رابعاً : ابوهریره فردای آن روز ، جرأت می کند که نزد حضرت علی(علیه السلام) بیاید.خامساً : حضرت علی(علیه السلام) هم واقعاً حوایج او را بر آورده می سازد.به طوری که انگار اصلاً چیزی اتفاق نیفتاده است.وبعد به یارانش که بر او خورده می گیرند ، با منطق علم و گذشت و بخشندگی جواب می دهد. آری ، رأفت اسلامی در یک چنین سطح بالایی است نامه امیرالمؤمنین امام المتقین حضرت علی(علیه السلام ) به مالک اشتردر این قسمت به بخشهای از نامه حضرت امیرالمؤمنین علی علیه الصلاه و السلام که در سال 38هجری به مالک اشترکه فرماندار آن حضرت در مصر بود نگاشته شده است ، توجه شمارا جلب می کنیم:این نامه طولانی ترین نامه آن حضرت و جانشین بلافصل پیامبرمعظم اسلام است جامع جمیع محا سن می باشد.در این نامه که ما قسمتهای از آن را می آوریم اگر دقت شود ، صلح و صفا ، مودّت و رحمت ،کرامت انسانی ، حقوق بشر آن طور که باید رعایت شود ، عدالت و انسان دوستی ، مبارزه ، با هر نوع تبعیض نژادی و… در آن موج می زند، و اگر امروز فقط به همین نامه سیا سی ، اخلاقی ، اقتصادی ، نظامی ، و عبادی آن حجّت خدا عمل بشود نامی از ظلم وبی عدالتی و تبعیض نژادی و فساد اخلاقی و انحطاط فکری و این همه آشفتگی و گرفتاری باقی نخواهد ماند.ما به جز قسمت آغازین نامه به ترجمه آن اکتفا می کنیم.
بسم الله الرحمن الرحیم
« هذَا ما أَمَرَبِهِ عَبْدُالله ِ عَلِیٌّ أَمیرُ الْمُؤْمِنینَ ، مَالِکَ بنِ الحارثِ الاشترَ فی عَهدِهِ إِلیهِ، حینَ ولاهُ مصرَ حِبایَهَ خَراَجها ، و جهادَ عدُوَّها ، واستصلاَ حَ أَهلِها ، وَعِمارهَ بلادها(29)» .
به نام خداوند بخشنده و مهربان ، این ، فرمان بنده خدا ، علی امیرمؤمنان ، به مالک اشتر پسر حارث است ،در عهدی که با او دارد ، هنگامی که او را به فرمانداری مصر بر می گزیند تا خراج آن دیاررا جمع آورد. و با دشمنانش نبرد کند، کار مردم را اصلاح ، و شهرهای مصر را آباد سازد.گروهای مردمو مهربانی و محبّت و ملاطفت با مردم را در دل خویش جای ده ، و هرگز به سان جانور درنده مباش که خوردن آنان را غنیمت شماری ؛ زیرا که مردم دو دسته اند ، یا برادر دینی تو هستند ، و یا هم نوع تو (منظور غیر مسلمانان است ) ، که (در هر صورت (از آنان لغزشی سر می زند ، و دستخوش آفتها می شوند ، و عمداً یا سهواً خلاف می کنند، بنابراین آنان را مورد عفو و گذشت قرار ده همچنان که تو خود دوست داری و می پسندی که خداوند تو را مورد عفو وگذشت قرار دهد ؛ زیرا که تو مافوق آنها هستی ، و کسی که تو را فرمانروایی داده مافوق توست ، و خدا مافوق کسی است که تو را به فرمانروای گماشته است ، و از تو خواسته است که کارشان را انجام دهی وآنان را سبب آزمایش تو قرار داده است. رازداریو باید دورترین رعیت از تو و منفورترین آنان به نزد تو کسانی باشند که از مردم عیب جو ترند زیرا ، [طبیعی است] درمردم عیبهاییوجود دارد و والی به پوشاندن آنها سزاوارتر است پس ، در بر ملا شدن عیبهایی که از تو پنهان است کنجکاوی مکن ، بلکه بر توست که آنچه برایت آشکار شود پاک گردانی و [ عیبهای مردم را توجیه و پرده پوشی کنی ] ، و درباره آنچه از تو پنهان است خداوند ، خود ، داوری خواهد کرد.بنابراین ، تا می توانی عیب پوشی کن تا خداوند هم عیبهای تو را که دوست داری از مردم پنهان بماند ، پوشیده بدارد گره هر کینه را از مردم بگشای[باخوشرفتاری با مردم کینه هارا از دلهای مردم بزدای ] و سبب هر دشمنی و کینه خواهی را از خود بر کَن ، و از آنچه برایت روشن نیست چشم پوشی نما ، و سخن سخن چین را زود باور مکن، زیرا که سخن چین صداقت و راستی ندارد ، هر چند خود را از خیرخواهان وانمود کند .
نیکی کردن به ملّت
بدان که هیچ چیز بیشتر مایه خوشبینی والی به رعیتش از این نیست که به آنها احسان کند ، و زحمت و هزینه های آنها را بکاهد ، و آنها را مجبور به کاری که موظف به آن نیستند نکند. پس باید در این باب کاری کنی که تو را به رعیّتت خوشبین گرداند ؛ زیرا که خوشبینی رنج بسیاری را از تو دور می کند، و سزاوارترین کسی که بدو بدبین باشی آن کسی است که با او بد رفتاری کرده ای.
رسیدگی به رفتار و عملکرد کارمندان نیز به کارهای آنان رسیدگی کن ، و بازرسهای راستگوی و وفادار بر آنها بگمار ،زیرا ، رسیدگی و بازرسی نهانی به کارهای ایشان آنان را به امانتداری و مدارا با مردم وا می دارد.
دستیاران را نیز زیر نظر بگیر ، و اگر یکی از آنان دست به خیانت گشود و گزارشهای جاسوسان و بازرسانت آن را تأیید کردبه گواهی همان گزارشها اکتفا کن و او را کیفر بدنی ده ، و هر چه ازکار خود به دست آورده از او باز ستان ، و خوار و بی مقدارش گردان ، وداغ خیانت براو زن ، و طوق ننگ بدنامی را بر گردنش آویز.
توجه به مستضعفان
دیگر آن که خدا را خدا را ، درباره طبقه پایین و بیچاره یعنی مستضعفان و نیاز مندان و بینوایان و زمینگیران و دردمندان ؛ همانا در این طبقه محروم گروهی خویشتن داری کرده ، و گروهی به گدای دست نیاز برمی دارند پس به خاطر خدا حقّی را که خداوند برای این طبقه قرار داده است ، پاس بدار.و بخشی از بیت المال و سهمی از غلاّت زمین های غنیمتی اسلام در هر شهری را به این طبقه اختصاص بده ؛ زیرا برای دورترین مسلمانان همانند نزدیکترین آنان سهمی مساوی است و تو مسؤول رعایت آن می باشی پس مبادا سر مستی حکومت تو را از رسیدگی به آنان باز دارد ؛ زیرا هرگز داشتن کارهای فراوان و مهم توعذری برای ترک مسؤولیتهای خُرد وکوچک نخواهد بود.پس توجه خود را از آنان بر مگیر ، و متکبرانه از آنان روی مگردان ، و به امور آنان که به تو دسترسی ندارند و چشمها به آنان با حقارت می نگرند و دیگران ایشان را کوچک می شمارند ، رسیدگی کن و برای این اقشار ، از افراد مورد اطمینان خود که خدا ترس و فرو تنند فردی را انتخاب کن تا مشکلات آنان را به تو گزا رش کنند سپس در رفع مشکلاتشان به گونه ای عمل کن که نزد خداوند ، آن گاه که دیدارش می کنی ، معذور باشی ؛ چراکه این گروه از مردم بیش از دیگران نیازمند دادگری هستند ، پس با اداکردن حق همه اینان نزد خداوند عذر و حجّت داشته باش.
یتیمان و کودکان
وبه یتیمان و سالخوردگان نیز که چاره ای ندارند و دست نیاز خواهی بر نمی دارندرسیدگی کن و این وظیفه ای سنگین بردوش زمامداران است ، هر چند حق ، تمامش سنگین است ، اما خدا آن را بر مردمی که عاقبت طلبند سبک می گرداند پس در این راه شکیبایی ورزیدند و به درستی و راستی وعده ای که خدا به ایشان داده است اطمینان کردند.
نیازمندان
پاره ای از وقت خود را به نیازمندان اختصاص بده تا در آن وقت شخصاً به کار آنان بپردازی ، و همگان را به حضور پذیر ، و در آن مجلس به خاطر خدایی که تو را آفریده است فروتن باش سربازان و نگهبانان و افراد پلیس خود را از تعرّض به آنها باز دار تا گوینده شان بدون ترس و لرز با تو سخن به گوید، چرا که خود بارها از رسول خدا(ص) شنیدم که می فرمود: لن تقدس أمه لایؤخذللضعیف فیها حقه من القوی غیر متتعتع ؛ ملّتی که ضعیف آن حق خود را بی ترس و لرز از قوی نستاند هرگز روی سعادت را نمی بیند.آن گاه ، خشونت و درشتگری های آنان و نا توانی شان در سخن گفتن را تحمل کن ، تند خویی و تکّبرت را از آنان دور ساز تا بدین وسیله خداوند سایه های رحمتش را بر تو بگستراند و پاداش طاعتش را بر تو واجب گرداند ، آنچه به مردم می بخشی گوارا داشته باش ، و اگر چیزی را از کسی باز می داری با مهربانی و پوزش خواهی همراه باشد.
در میان مردم باش،همیشه با حق باش
وحق را درباره کسی که سزاوار آن است ، از خویش و بیگانه ، اجرا کن ، و در این کار شکیبا باش و پاداش از خدا خواه ، در اجرای حق و) عدالت ( به خویشاوندان و نزدیکانت زیان رسد ، و سختی و گرانی این کار را به خاطر عاقبتش تحمل کن که عاقبت آن خوش و پسندیده است.اگر رعیت بر تو گمان ستمگری برد ، دلایل کار خویش را برای ایشان توضیح بده و با این روشنگری ات بدگمانیهای آنان را از خود دور گردان ، که با این رفتار نفس خویش را ریاضت دهی [وبه عدالت عادتش دهی] ، با رعیت خویش مهربان شوی ، و با این روشنگری به مقصود خود که همانا قرار دادن آنان در مسیر حق است ، نایل آیی.هرگز صلحی را که دشمنت تو را بدان فرا می خواند و رضای خدا نیز در آن است ، ردّ مکن ؛ چرا که صلح مایه آسایش سپاهیانت و آسوده گشتن تو از دغدغه هایت ، و امنیت سر زمینت می باشد ، اما پس از صلح با دشمنت از او کاملاً بر حذر و محتاط باش ؛ زیرا دشمن گاه برای غافلگیر کردن تو نزدیک می شودپس همواره هشیار باش و از خوش گمانی بپرهیز.
وفاداری و امانتداری
اگر با دشمن خود پیمان بستی یا به او امان دادی به پیمان خویش وفادار بمان وبه عهدی که داده ای پایبند باش و از عهد و زنهاری که داده ای با جان خویش دفاع کن ؛ زیراکه مردم با وجود عقاید گوناگون و اندیشه های متفاوت بر هیچ یک از واجبات خداوند به اندازه وفای به عهد و احترام به آن همداستان نیستند.حتی پیش از اسلام ، مشرکان نیز وفای به عهد را در میان خود لازم می شمردند چون عواقب ناگوار پیمان شکنی را دریافته بودند پس در آن چه به عهده گرفته ای خیانت مکن و پیمانت را مشکن ، و دشمنت را مفریب ؛ چرا که تنها نادان شور بخت است که بر خدا دلیری و گستاخی می کند، خداوند پیمان خویش را ، از سر مهر و رحمتش ، مایه امان در میان بندگانش قرار داده است ، و حریمی که در استواری آن بیارَمند و در پناه آن جای گیرند پس نه پیمان شکنی رواست و نه خیانت و فریبکاری و پیمانی مبند که بهانه و علت تراشی در آن راه داشته باشد ، و پیمان محکم و استوار ببند و به سخنان نا به جا و چند پهلو مانند) توریه و تعریض( تکیه مکن.
از خونریزی بپرهیز
از بنا حق ریختن خونها بپرهیز، زیرا که هیچ چیز بسان خونریزی بناحق [ کیفر] خداوند را نزدیک و رنج را بزرگ نکند و نعمت را از کف نبرد و عمر را کوتا نسازد ودر روز رستاخیز خدای سبحان ابتدا به داوری میان بندگانی که خونریزی کرده اند می پردازد.
پس مبا دا که پایه قدرت خود را با بناحق ریختن خونها تقویت کنی ؛ چراکه خونریزی نه تنها قدرت را به سستی و ناتوانی می کشاند بلکه آن را از میان بر می دارد و به دیگران منتقل می سازد. اگرمرتکب قتل عمد شدی نه در برابر خدا معذوری نه در برابر من ؛ زیرا قتل عمد موجب قصاص می شود و اگر دچار خطایی شوی و تازیانه یا شمشیر ریاست تو در کیفر دادن از حدّ بیرون رفت( چه آن که در مشت زدن و بالاتر از آن بیم قتل است) مبادا نخوت حکومت تو را از پرداخت خونبها به اولیای مقتول مانع گردد.
انحصار طلبی ممنوع
زنهار از به انحصار درآوردن چیزی که مردم در آن سهم یکسان دارند ، و یا تغافل از کاری که به تو مربوط می شود و همه از آن اگاهند ؛ زیرا آنچه را که به ناروا گرفته باشی از چنگ تو در آورند ، و پرده از کارهایت کنار رود و داد مظلوم از تو گرفته شود.
مهار خشمت را در اختیار گیر و بر تندی عصبانیت و ضرب دستت وتیزی زبانت مسلّط باش ، و با خود داری از هیجان و به تأخیر افکندن خشم و تندی خویشتن را از این صفات [ مذموم ] نگهدار تا آن که خشمت فرو نشیند و بر خود مسلّط شوی ، و تو هرگز بر خود مسلّط نشوی مگر آن که بیشتر فکر و ذکرت یاد معاد و بازگشت به سوی پروردگارت باشد.بر توست که همواره حکومتهای دادگر یا راه و رسمهای نیکویی که در گذشته بوده یا حدیثی که از پیامبر(ص) بر جای مانده یا واجبی را که در قرآن آمده است به یاد آوری و به آن چه ما به دان عمل می کرده ایم و تو شاهد آن بوده ای اقتداکنی و بکوشی تا آن چه را من در این عهدنامه به تو سفارش کردم و بدین وسیله حجت خویش را بر تو تمام ساختم تا آن گاه که نفست به هوی و هوس شتابد ، بهانه ای نداشته باشی ، پیروی کنی.(30)
نتیجه
عدالت که اساس دین مبین اسلام است اوج آنرا عملاً در رفتاروعمل علی(علیه السلام)مشاهده میکنیم وقتی حضرت در مقابل قاضی از خود ناراحتی نشان می دهد که چرا من را با کنیه ام و طرف مقابلم را با نام معمولی اش خطاب کردی آیا این اوج عدالت نیست؟ وقتی می بینیم حتی حاضر نیست فرزندش در شرایطی اضطراری حق خودش را از بیت المال مسلمین زود تر از دیگران دریافت کند انسان انگشت تعجب به دندان می گیرد. وقتی به حکومت می رسد بین شاه و گدا، عبد و مولی بطور مساوی از بیت المال پرداخت می کند شکل حکومت خلفای قبل به کلی عوض می شود ثروت اندوزان زمان خلفای قبل نمی توانند تحمل کنند علی بین آنها و برده دیروزشان یکسان سهمیه ای از بیت المال بدهند به فکر توطئه بر ضد حکومت آن حضرت می افتد که این خیانت آنها نتیجه عدالت آن حضرت است. علی(علیه السلام) به قاتل آینده اش کاری ندارد که من هرگز مجازات قبل از جنایت نمی کنم و افرادی که به آن حضرت نهایت جسارت را می کنند در امن و امان است آن حضرت حتی بابت ترسیدن زنان جریمه پرداخت می کند و برای خوشحال شدن خدمتکاران که در اثر جنایت خالد بن ولید مضطرب شده بودند غرامت پرداخت نمودن. بارک الله بر این عدالت. علی نمی تواند بیند که یک پیرمردی مسیحی در مملکت اسلامی فقیرانه زندگی کند. برای او ازبیت المال مسلمین مقرره تعیین می کند. قاضی خودش را که برخصمش صدایش را بلند کرده بود برکنار می کندکه چرا چنین کردی . علی (علیه السلام) بسیاری از مخالفان و دشمنانش را در عین قدرت علیرغم جسارت و خیانت آنها مجازات نمی کند. نامه آن حضرت به مالک اشتر از هر زاویه که یررسی شود نهایت عدالت آن حضرت را مجسم کرده و هزاران دلیل دیگر علی واقعاً بعد از پیامبر عا دل ترین افراد در کره زمین بود روحی فداه اللهم احشرنامعه .
الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایت علی ابن ابی طالب علیه الصلاه والسلام
منبع: راسخون
پی نوشت ها :
1 . سوره نحل ، آیه 90.
2 . سوره نساء ، آیه 135.
3 . سوره شوره، آیه 40.
4 . الامام علی صوت العداله الانسانیه، ص 49، و رجوع شود به شزح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، چاپ بیروت، ج4، ص 185و داستان و راستان، مطهری..
5 . کشف الغمه ، ج 1، ص 23.مناقب، ابن شهر آشوب، ج 2، ص 107.(به نقل از الگوی آسمانی، یوسف ابراهیمیان)
6 . بحار الانوار ، ج41، ص 133.
7 . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج7،ص35-38.( به نقل از الگوی آسمانی، یوسف ابراهیمیان) (جعفر سبحانی، فروغ ولایت، ص 376)
8 . نهج البلاغه ، خطبه 15، نظیر این مطلب در خطبه 77 نهج البلاغه آمده است.
9 . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ، ج 1، ص 269، 270.
10 . بحار، ج32، ص6.
11 . تاریخ یعقوبی،ج 2، ص 169.
12 . تتمه المنتهی ، ص 12،
13 . تاریخ کامل ، ج 3، ص 162،
14 . ر.ک : وسائل الشیعه، ج 15، ص 66، ب 19، ح19996.
15 . شیخ عباس قمی ، سفینه البحار، ج1 ، ص586 .
16 . مرتضی مطهری ، سیری در سیرۀ نبوی، چاپ 1383 ، صدرا 1383 ، ص197 .
17 . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه ، انتشارات دار احیاء التراث العربی بیروت لبنان ،ج 9، ص 118
18 . میرزا حسین ، نوری طبرسی، مستد رک الوسا ئل ، نشر مؤسسۀ آل البیت ، ج18ص 259.
19 . محمد باقر مجلسی ، بحار الانوارج 21ص139_143و جعفر سبحانی ،فروغ ابدیت ، قم : مؤسسۀ بوستان کتاب، 1385 وعزالدین ابی الحسن علی بن ابی الشیبانی ، الکا مل فی التا ریخ، دار احیاء التراث، العربی، بیروت لبنان.
20 . سورۀ نحل آیه 90
21 . سورۀ اسراء آیه70
22 . میرزا حسین، نوری طبرسی مستدرک الوسا ئل ، نشر مؤسسۀ آل البیت ،ج17، ص359.
23 . شیخ عباس ، قمی ، سفینهالبحار، چاپ مؤسسۀ الطبع و نشر فی الآستانه الرضویه ، ج 1 ، ص 669.
24 . محمد بن علی بن شهر آشوب ابی جعفر رشید الدین ، المنا قب آل ابی طالب ، قم : مؤسسه انتشارات علامه ، فصل فی اخباره بالغیب ، ج 2 ، ص260- 261.
25 . سوره زمر، آیه65 .
26 . سوره روم ، آیه 60 .
27 . محمد باقر مجلسی ، بحار الانوار، مؤسسه الوفا ، بیروت لبنان ، ج41 ، ص 48 . ب 104
28 . – محمد باقر مجلسی ، بحار الانوار، ج 41 ، ص 49 ، ب 104 .
29 . نهچ ا لبلاغه ، نامه حضرت علی(ع) به ما لک اشترپسر حارث .
30 . نهج البلاغه، نامه 53 .
منابع
1- نهج البلاغه
2- ابن ابی الحدید ،شرح نهج البلاغه ، انتشارات دار احیاء التراث العربی بیروت،
3- ابراهیمیان آملی، یوسف، الگوی آسمانی( رفتار علوی)، تهران: مؤسسه اطلاعات، 1380.
4- سبحانی، جعفر، فروغ ابدیت، قم: مؤسسه بوستان کتاب، 1383.
5- سبحانی، جعفز، فروغ ولایت، قم: نشر مؤسسه امام صادق علیه السلام، نوبت چاپ هفتم1384.
6 – رشید الدین محمد بن علی بن شهر آشوب، ابی جعفر، مناقب آل ابی طالب، قم مؤسسۀ انتشارات علامه .
7. – قمی، شیخ عباس،سفینه البحار، چاپ مؤسسۀالطبع و النشر فی الآستانه الرضویه المقدسه ،
8- مجلسی، علامه محمد باقر،بحار الانوار، مؤسسۀ الوفا بیروت لبنان،
9 – مطهری، مرتضی، داستان و راستان، قم: دفتر انتشارات اسلامی وابسته بجامعه مدرسین حوزه علمیه قم.
10- مطهری، مرتضی، سیری در سیرۀ نبوی، انتشارات صدرا، چاپ 1383
11. – مطهری، مرتضی، سیری در نهج البلاغه،تهران: انتشارات صدرا، اردیبهشت 1379 .
12- نوری طبرسی، الحاج میرزا حسین، مستدرک الوسایل، نشر مؤسسه آل البیت ،
13- آیتی، محمد ابراهیم، ترجمه ،تاریخ یعقوبی ، انتشارات علمی فرهنگی، چاپ 1382