نویسنده:محمد محسن طبسی
اشاره
چندی پیش مقاله ای با عنوان «بررسی جریان حکمیت از منظری متفاوت» در یکی از نشریات جنوب شرق کشور به چاپ رسید که در آن نکات و سخنان تامل برانگیز و قابل نقدی درباره تحلیل جریان حکمیت و تطهیر سران حکمیت وجود دارد.
این نوشتار می کوشد، برای روشن شدن مسئله و با تکیه بر منابع معتبر و کهن اهل سنت، نقاط قابل تامل این مقاله را در شش محور، نقد کند.
1-کلی گویی و ادعای بی دلیل
نویسنده محترم مقاله، بسیاری از مورخان را به استناد به منابع و روایات ضعیف و غیر قابل اعتبار متهم کرده است: «بسیاری از نویسندگان و مورخان در مورد حقیقت این جریان [حکمیت] دچار سردرگمی شده و با اعتماد بر روایات ضعیف و غیر قابل اعتبار، چهره ای ناخوشایند از اصحاب بزرگوار پیامبر به تصویر کشیده اند.
نویسنده بدون اینکه سند و مدرکی در در این باره ارائه کند، صرفا ادعا کرده و روشن است این سخن، «کلی گویی و ادعایی بدون دلیل» است و مطلبی را ثابت نمی کند. علاوه بر این ایشان برای نگارش مقاله خود به سه کتاب معاصر استناد کرده است در حالی که برای چنین مباحثی، منابع قدیمی و کهن اعتبار دارد نه معاصر.
2-عدالت صحابه، مخالف قرآن و سنت
گرچه در مقاله به «عدالت جمیع صحابه» تصریح نشده، ولی چتر این فرضیه بر تمامی مقاله سایه افکنده و عملکرد صحابه در جنگ صفین و جریان حکمیت، بر مبنای «عدالت جمیع صحابه» تحلیل و بررسی شده است. البته بطلان فرضیه «عدالت جمیع صحابه» و مخالفت آن با صریح قرآن و سنت صحیح نبوی، نزد اهل تحقیق کاملا آشکار و روشن است، زیرا در آیات الهی و روایات نبوی(ص) به صراحت از گروهی از صحابه انتقادهای شدید اللحن شده است و حتی متاسفانه از وجود منافق در صفوف صحابه، خبر می دهد که به این موارد اشاره می شود.
1-2-آیات قرآن
در ده ها آیه از قرآن کریم، از گروهی از صحابه با عناوینی، هم چون، منافقان پنهان و ناشناخته، منافقان شناخته شده، صاحبان شک و تردید و ایجاد کنندگان فتنه و درگیری، آزار دهندگان پیامبر(ص)، تمرد کنندگان از دستورات پیامبر(ص)، صحابه فاسق و مرتدان پس از رحلت پیامبر(ص)، یاد شده و خداوند در این آیات، آنها را شدیدا توبیخ و نکوهش کرده است که به بعضی از آنها اشاره می شود.
1-1-2. صحابه منافق شناخته شده
در سال ششم هجری، زمانی که پیامبر اکرم(ص) در حال بازگشت از غزوه بنی مصطلق بودند، سوره منافقین بر آن حضرت نازل شد و صحابه منافق را به پیامبر(ص) و مسلمانان شناساند:
اذا جاءک المنافقون قالوا نشهد إنک لرسول الله والله یعلم انک لرسوله والله یشهد ان المنافقین لکاذبون (منافقون:1): چون منافقون نزد تو آیند گویند: گواهی می دهیم که تو واقعا پیامبر خدایی، و خدا هم می داند که تو واقعا پیامبر او هستی، و خدا گواهی می دهد که مردم دو چهره سخت دروغ گویند.(1)
2-1-2. صحابه منافق ناشناخته
و ممن حولکم من الاعراب منافقون و من اهل المدینه مردوا علی النفاق لا تعلمهم نحن نعلمهم سنعذبهم مرتین ثم یردون الی عذاب عظیم؛ (توبه 101) و برخی از بادیه نشینانی که پیرامون شما هستند منافق اند و از ساکنان مدینه نیز عده ای بر نفاق، خو گرفته اند. تو آنان را نمی شناسی، ما آنان را می شناسیم. به زودی آنان را دوباره عذاب می کنیم، سپس به عذابی بزرگ باز گردانیده می شوند.(2)
3-1-2. اصحاب شک و تردید و فتنه
انما یستاذنک الذین لا یومنون بالله والیوم الاخر و ارتابت قلوبهم فهم فی ریبهم یترددون ولو أردوا الخروج لاعدوا له عده و لکن کره الله و انبعاثهم فثبطهم و قیل اقعدوا مع القاعدین لو خرجوا فیکم ما زادوکم الا خبالا و لاوضعوا خلالکم یبغونکم الفتنه و فیکم سماعون لهم والله علیم بالظالمین (توبه:45-47)، تنها کسانی که از تو اجازه می خواهند [به جهاد نروند] که به خدا و روز بازپسین ایمان ندارند و دل هایشان به شک افتاده و در شک خود سرگردانند و اگر [به راستی] اراده بیرون رفتن داشتند، قطعا برای آن ساز و برگی تدارک می دیدند ولی خداوند، راه افتادن آنان را خوش نداشت، پس ایشان را منصرف گردانید و [به آنان] گفته شد: «با ماندگان بمانید». اگر با شما بیرون آمده بودند جز فساد برای شما نمی افزودند و به سرعت، خود را میان شما می انداختند و در حق شما فتنه جویی می کردند. و در میان شما جاسوسانی دارند [که] به نفع آنان [اقدام می کنند] و خدا به [حال] ستم کاران داناست.
4-1-2. صحابه آزار دهنده پیامبر
و منهم الذین یوذون النبی و یقولون هو اذن خیر لکم یومن بالله و یومن للمومنین و رحمه للذین آمنو منکم و الذین یوذون رسول الله لهم عذاب الیم (توبه 61)؛ و از ایشان کسانی هستند که پیامبر را آزار می دهند و می گویند: او زود باور است بگو: گوش خوبی برای شماست، به خدا ایمان دارد و [سخن] مؤمنان را باور می کند، و برای کسانی از شما که ایمان آورده اند رحمتی است. و کسانی که پیامبر خدا را آزار می رسانند، عذابی پردرد [در پیش] خواهند داشت.
تردیدی نیست که این آیه شیفه در باره گروهی از اصحاب منافق نازل شده است، البته در شأن نزول آن اختلاف است: برخی معتقدند این آیه در سال نهم هجری و درباره گروهی از انصار مانند جلاس بن سوید، شاس بن قیس، مخشی بن حمیر، رفاعه بن عبدالمنذر و یا نبتل بن حارث نازل شده است، اما برخی دیگر می گویند آیه یاد شده هنگام بازگشت پیامبر از غزوه تبوک و درباره اصحاب منافقی که از شرکت در جنگ سرباز زدند، نازل شده است. (3)
5-1-2. صحابه متمرد از دستورات پیامبر اکرم(ص)
یا أیها الذین آمنوا مالکم إذا قیل لکم انفروا فی سبیل الله اثاقلتم إلی الأرض أرضیتم بالحیاه الدنیا من الآخره فما متاع الحیاه الدنیا فی الآخره إلا قلیل إلا تنفروا یعذبکم عذابا ألیما و یستبدل قوما غیرکم و لا تضروه شیئا والله علی کل شیء قدیر(توبه: 38-39)؛ ای کسانی که ایمان آورده اید، شما را چه شده است که چون به شما گفته شود: در راه خدا بسیج شوید کندی به خرج می دهید؟ آیا به جای آخرت به زندگی دنیا دل خوش کرده اید؟ متاع زندگی دنیا در برابر آخرت؛ جز اندکی نیست. اگر بسیج نشوید[خدا] شمار ا به عذابی دردناک عذاب می کند و گروهی دیگر به جای شما می آورد، و به او زیانی نخواهید رسانید و خدا بر همه چیز تواناست.
6-1-2. صحابه فاسق
یا أیها الذین آمنوا أن جاءکم فاسق بنبإ فتبینوا أن تصیبوا قوما بجهاله فتصبحوا علی ما فعلتم نادمین(حجرات: 6)؛ ای کسانی که ایمان آورده اید، اگر فاسقی برایتان خبری آورد، نیک وارسی کنید، مبادا به نادانی، گروهی را آسیب برسانید و [بعد] از آنچه کرده اید پشیمان شوید.
شأن نزول این آیه، ولیدبن عقبه است. ابن عبدالبر قرطبی مالکی در این باره می گوید:
و لا خلاف بین أهل العلم بتأویل القرآن فیما علمت، أن قوله عزوجل إن جائکم فاسق بنبأ نزلت فی ولیدبن عقبه؛ (4) تا آنجای که می دانم، هیچ اختلافی بین مفسران درباره شأن نزول آیه مزبور وجود ندارد [و جملگی بر این هستند که] آیه درباره ولیدبن عقبه، نازل شده است.
سخن ابن عبدالبر قرطبی مالکی کاملا صحیح است و شأن نزول این آیه شریفه، به اتفاق فریقین، ولیدبن عقبه است. (5)
در اوایل سال نهم هجری، ولیدبن عقبه که مأمور جمع آوری زکات از قبیله بنی مصطلق بود به طرف آنها رفت. هنگامی که اهل قبیله از آمدن نماینده رسول خدا(ص) مطلع شدند با خوشحالی به استقبال او شتافتند، ولی به سبب خصومت قدیمی میان ولید و این قبیله، ولید تصور کرد که آنان به قصد کشتن او آمده اند، از این رو خدمت پیامبر بازگشت و بدون دلیل ادعا کرد که آنها از پرداختن زکات، خودداری کرده اند و از روی همان کینه قدیمی، پیامبر(ص) و مردم را علیه قبیله بنی مصطلق تحریک کرد که این آیه در باره وی نازل شد.(6)
7-1-2. صحابه مرتد
و ما محمد إلا رسول قد خلت من قبیله الرسل أفإن مات أو قتل انقلبتم علی أعقابکم و من ینقلب علی عقبیه فلن یضرالله شیئا و سیجزی الله الشاکرین و ما کان لنفس أن تموت إلا بإذن الله کتابا مؤجلا و من یرد ثواب الدنیا نؤته منها و من یرد ثواب الآخره نؤته منها و سنجزی الشاکرین (آل عمران: 144)؛ و محمد جز فرستاه ای که پیش از او [هم] پیامبرانی [آمده و] گذشتند، نیست. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، از عقیده خود برمی گردید؟ و هر کس از عقیده خود بازگردد، هرگز هیچ زیانی به خدا نمی رساند، و به زودی خداوند سپاس گزاران را پاداش می دهد.
در سال سوم هجری در جنگ احد، زمانی که در حمله دوم مشرکان، مسلمانان غافل گیر و تلفات سنگینی را متحمل شدند و پیامبر نیز در این جریان زخمی شد، شایعه ی قتل پیامبر توسط گروهی از اصحاب منافق بین مسلمانان منتشر شد متأسفانه گروه زیادی از صحابه به جز امام علی(ع) و تعدادی انگشت شمار، پیامبر(ص) را تنها گذاشتند و بدتر از همه اینکه عده ای از صحابه، پیمان خود را با پیامبر شکسته و از ابوسفیان تقاضای امان نامه کردند. (7)
این اتفاق تأسف بار، هم در زمان حیات پیامبر(ص) توسط گروهی از صحابه اتفاق افتاد و بعد از رحلت آن حضرت نیز چنین شد.
2-2. روایت نبوی(ص)
روایات صحیح نبوی بسیاری در کتاب صحیح بخاری و صحیح مسلم با عنوان حدیث«حوض» از پیامبر اکرم(ص) نقل شده است که در آن گروهی از اصحاب رسول الله(ص) به شدت نکوهش شده اند و از آنها با عنوان های بدعت گذار در دین، مرتد، رانده شدگان از حضو کوثر، وارد شوندگان به آتش جهنم یاد شده است:
1-2-2. ارتداد صحابه بعد از رحلت رسول الله(ص)
بخاری و مسلم هر کدام با سلسله سند خود از ابن عباس چنین نقل می کنند:
گروهی از اصحاب من به سمت راست و گروهی از آنها به سمت چپ برده می شوند، پس می گویم: اصحابم؟ ندا می آید: از وقتی که از آنها جدا شدی، آنها به افکار و عقاید گذشته خود [جاهلیت] بازگشتند. (8)
ابوهریره به نقل از پیامبر(ص)، این صحابه را توصیف می کند: «آنها به عقاید و افکار گذشته خود بازگشتند». (9)
2-2-2. بدعت های صحابه بعد را رحلت پیامبر(ص)
بخاری به سند خود از ابن عباس چنین نقل می کند:
اولین کسی که روز قیامت جامه بر تن او پوشانده می شود، ابراهیم(ع) است، آن گاه مردانی از امتم فراخوانده می شوند و اصحاب شمال معرفی می شوند [و به سوی دوزخ سوق داده می شوند]، به خدا خطاب می کنم: پروردگارا این ها اصحاب من هستند، ندا می آید: تو نمی دانی بعد از تو چه بدعت هایی پدید آوردند. (10)
در روایت دیگری این گونه آمده است:
فأقول: یا رب أصحابی! فیقال: إنک لاتدری ما أحدثوا بعدک؛ (11) به خدا می گویم: پروردگارا این ها اصحاب من هستند، خطاب می شود تو نمی دانی بعد از تو چه بدعت هایی پدید آوردند.
3-2-2. صحابه رانده شونده از حوض کوثر
بخاری از ابوهریریه چنین نقل می کند:
پیامبر اکرم(ص) فرمودند: من پیش از شما بر حوض [کوثر] وارد می شدم و خداوند مردانی از شما را به من می نمایاند، سپس از نزد من رانده می شوند. من می گویم: پروردگارا اصحابم؟ ندا می آید: تو نمی دانی اینان پس از تو چه بدعت ها و فتنه هایی پدید آوردند. (12)
همو به نقل از انس بن مالک می نویسد: «پیامبر(ص) فرمودند: گروهی از حوض [کوثر] بر من وارد می شوند، زمانی که آنها را شناختم، از نزد من رانده می شوند.» (13)
مسلم نیز با سند خود از ابوهریره چنین نقل می کند:
پیامبر(ص) فرمودند: همانا گروهی از اصحابم از حوض کوثر رانده می شوند همان گونه که شتر سرگردان از آبشخور رانده می شود. می پرسم علت این امر چیست؟ خطاب می شود: تو نمی دانی اینان پس از تو چه بدعت هایی پدید آوردند. پس می گویم: دور باد! دور باد! (14)
4-2-2. صحابه وارد شونده به آتش جهنم
بخاری با سند خود از ابوهریره چنین نقل می کند:
پیامبر(ص) فرمودند: بر سر حوض ایستاه ام، در این هنگام گروهی حاضر می شوند که آنان را می شناسم. مردی [از مأموران خداوند که مراقب آنهاست] از میان من و آنان خارج می شود و به آنها می گوید: بیایید [برویم]. می پرسم: کجا؟ پاسخ می دهد: به خدا سوگند به سوی آتش. می پرسم: گناه آنان چیست؟ پاسخ می دهد: آنان پس از تو به افکار و عقاید گذشته خود [جاهلیت] بازگشتند. (15)
5-2-2. لعن و نفرین پیامبر(ص) بر صحابه مرتد
بخاری با سند خود از ابوسعید خدری چنین نقل می کند:
خداوند در روز قیامت خطاب به پیامبر(ص) می فرماید: تو [ای پیامبر(ص)] نمی دانی بعد از تو چه بدعت هایی پدید آوردند. من [پیامبر(ص)] نیز می گویم: دور باد، دور باشد کسی که اوضاع را پس از من دگرگون کرد. (16)
6-2-2. تصریح پیامبر(ص) بر نفاق گروهی از صحابه
مسلم با سلسله سند خود از حذیفه بن یمان چنین نقل می کند:
قال النبی(ص)، فی أصحابی اثناعشر منافقاً، فیهم ثمانیه لایدخلون الجنه حتی یلج الجمل فی سم الخیاط…(17)؛ پیامبر اکرم(ص) فرمودند: در میان اصحابم، دوازده نفر منافق وجود دارد که هشت نفر آنها وارد بهشت نخواهند شد مگر اینکه شتر از سوراخ سوزن عبور کند!
7-2-2. هراس سی تن از صحابه از محسوب شدن به عنوان منافق
بخاری از ابن ابی ملیکه نقل می کند: «من سی نفر از اصحاب پیامبر(ص) را درک کردم که تمامی آنها می ترسیدند از منافقین باشند.» (18)
از مجموع این آیات و روایات صحیح نبوی، به دست می آید که دیدگاه «عدالت جمیع صحابه» که مبنای نویسنده محترم مقاله است، مبنایی سست است و نمی توان از این رهگذر، جنایات معاویه، عمروبن عاص و کسانی که علیه امام زمان خود و خلیفه چهارم حضرت امام علی (ع) طبق مبنای خودشان شورش کرده اند را توجیه کرد و به سادگی از کنار خون هزاران نفر گذشت. به هر حال، مسئول خون ریزی و کشتن هزاران نفر در جنگ صفین، معاویه و کسانی که علیه خلیفه چهارم، شوریده اند، می باشند از این حقیقت تلخ، گریزی نیست.
3. ولی دم عثمان؟
نویسنده در جای جای این مقاله، معاویه را ولی دم عثمان معرفی کرده است و با حالت جانب دارانه از معاویه و چشم پوشی از جنایات وی می گوید:
از آنجایی که مردم شام در خون خواهی خلیفه سوم با حضرت معاویه بیعت کرده بودند و در این مورد کوتاه نمی آمدند، با رسیدن خبر حرکت سپاه عراق به سوی شام، به تجهیز لشکری شصت هزارنفری پرداخته از جانب شمال شرقی دمشق برای رویارویی به سوی صفین روانه شدند. گمان می رود نویسنده محترم، حوزوی باشد و اطلاعات فقهی داشته باشد. از نظر فقهی و دیدگاه چهار مذهب، شافعی، مالکی، حنفی و حنبلی، ولی دم مقتول، وارثان و فرزندان و به اصطلاح فقهی، طبقه اول ارث هستند و اقامه دعوا و حق قصاص برای آنها ثابت است نه معاویه و امثال او. در منابع فقهی حنفی ها چنین آمده است: «کسی استحقاق قصاص دارد که طبق قانون الهی [از مقتول] ارث می برد. بنابراین، زوج و زوجه نیز از یکدیگر ارث می برند. حکم دیه نیز همانند قصاص است.» (19)
حنبلی ها(20)، مالکی ها(21)، و شافعی ها(22) و نیز با عبارت های مختلف، ولی دم مقتول را فرزندان و طبقه اول ارث می دانند و با وجود آنها نوبت به سایر طبقات و دیگران نمی رسد. عثمان نیز فرزندان متعددی داشت به نام های عبدالله اکبر، عبدالله اصغر، عمرو، اَبان، خالد، عمر، سعید، ولید، ام سعید، مغیره، عبدالملک، ام ابان ام عمرو و عایشه. (23) بنابراین، وارثان حقیقی عثمان و اولیای دم او، چهارده فرزند وی هستند و با وجود اینان نوبت به دیگران، به ویژه معاویه نمی رسد، زیرا معاویه عموزاده ای بیش نبوده است. بنابراین در این زمینه هیچ حقی نداشت تا به بهانه خون خواهی عثمان، علیه خلیفه چهارم شورش کند و امت اسلامی را به بحران و چالش و خون ریزی بکشاند. ابوموسی اشعری به صراحت می گوید که معاویه، ولی دم عثمان نیست و بر این نکته تأکید و پافشاری کرده است. در ماه مبارک رمضان سال 37 در دومه الجندل، عمروبن عاص به ابوموسی اشعری چنین گفت:
ای ابوموسی چه چیزی مانع آن است که معاویه را ولی خون عثمان شناسی در حالی که موقعیت خاندان او را در میان قریش می دانی؟ اگر می ترسی که مردم بگویند معاویه را که سابقه ای در اسلام نداشته است ولی خون عثمان شمرده ای، تو را بر این اختیار حجتی است، به این ترتیب که می گویی: من او را ولی خون عثمان، خلیفه مظلوم یافتم که به خون خواهی او برخاسته و صاحب سیاستی نیکو و تدبیری درست است و از همه مهم تر اینکه وی برادر ام حبیبه است که مادر مؤمنان و همسر پیامبر(ص) است و خود در صحبت او بوده و یکی از اصحاب پیامبر(ص) است.
عمروعاص سپس مسئله توان مندی و مال و منال و امکانات و چیره دستی را به ابوموسی اشعری پیشنهاد کرد و گفت: اگر او صاحب اختیار شود تو را چنان گرامی دارد و بنوازد که دیگری هرگز [مانند آن] با تو نکرده باشد.
آن گاه ابوموسی گفت: ای عمرو! از خدا بترس. اما اینکه از شرف معاویه سخن گفتی، به راستی او را در شرف چنین شایستگی نباشد، اگر معاویه را از این رهگذر شرفی باشد پس شایسته تر از او ابرهه بن صباح باشد چه او اهل دین و صاحب فضل است.
گذشته از این اگر من بخواهم کار (خون خواهی عثمان) را به شریف ترین فرد قریش بسپارم بی گمان به علی بن ابی طالب می سپارم. (24)
این گفت و گوی تاریخی که بین ابوموسی اشعری و عمروبن عاص پدید آمده است حقایق و نکات بسیار مهمی را روشن می سازد:
1. معرفی کردن معاویه به عنوان خون خواه عثمان، تلاشی بود که از جانب معاویه و به وسیله عمروبن عاص صورت پذیرفت در حالی که سایرین همه مخالف این کار بودند.
2. مخالفت صریح ابوموسی اشعری صحابی با خون خواهی عثمان از سوی معاویه، و عدم صلاحیت معاویه برای چنین امری به این دلیل که حاکم و خلیفه نبود.
3. ابوموسی اشعری، حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) را ولی دم عثمان و مستحق تصدی این امر می دانست، چون خلیفه چهارم و امام زمان و حاکم وقت بود.
4. تلاش بی وقفه عمروبن عاص برای خون خواهی عثمان، معرفی کردن معاویه(از جمله بیان فضیلت و جایگاه قبیله ای معاویه، نسبت فامیلی او با پیامبر(ص)) و تطمیع ابوموسی با زر و زیور، نشانه این است که، معاویه هیچ گونه صلاحیت شرعی، عرفی و سیاسی برای تصدی خون خواهی عثمان نداشت و این مسئله برای صحابه و مردم آن دوران نیز کاملا روشن بود.
5. متأسفانه این نص تاریخی، اختلاف و دنیاطلبی گروهی از صحابه پیامبر(ص) را برای قدرت، نشان می دهد.
$ 4. معاویه؛ احیاگر سنت جاهلی
نویسنده مقاله در تحلیل کاملا شخصی و بدون مدرک از شورش معاویه علیه خلیفه چهارم امام علی(ع) و با نگاه جانب دارانه از معاویه و اهل شام و توجیه جنایات آنها می گوید:
تمام خواسته ما [معاویه و اهل شام] این است که قاتلان شورشی را به ما تسلیم کنند، پس از آن ما با او [علی بن ابی طالب(ع)] به عنوان امیرالمؤمنین(ع) و خلیفه مسلمین بیعت می کنیم و از او اطاعت می نماییم.
همان گونه که گفته شد، ولی دم عثمان، فرزندان وی هستند و حق قصاص یا بخشش قاتلان برای آنها ثابت است نه برای معاویه و سایر فرصت طلبان از طرف دیگر، طریقه اقامه دعوا نیز مشخص است؛ به این صورت که فرزندان عثمان به عنوان اولیای دم، می بایست همانند سایر مردم با خلیفه چهارم، حضرت امام علی (ع) بیعت می کردند، سپس از طریق حاکم وقت و خلیفه چهارم، علیه قاتلان عثمان، اقامه دعوا می کردند و قاتلان را در دادگاه، محکوم کرده و به مجازات اعمال خود می رساندند، چنان که گزارش های تاریخی و فتاوای علمای چهارگانه اهل سنت، به این نکته تصریخ دارند. در گزارش های تاریخی می بینیم در دوران قتل عثمان، اولیای دم عثمان چگونه از مسیر حق و صحیح دادخواهی خون عثمان منحرف شدند و با بیعت نکردن با خلیفه چهارم، حضرت امام علی(ع) و پناه بردن به معاویه و شامیان که شریک قتل عثمان بودند، و از همه مهم تر، شوریدن و برپاکردن جنگ فتنه علیه خلیفه چهارم به بهانه خون خواهی عثمان، چه لطمه ای را بر پیکره اسلام وارد ساختند و برای خون خواهی یک نفر، خون هزاران نفر را به ناحق بر زمین ریختند بدون اینکه پاسخ گوی اولیای دم آنها باشند!.
ابن ابی الحدید معتزلی شافعی، مورخ بنام اهل سنت، سخنانی در تایید مطالب یادشده دارد. وی بعد از تشریح اوضاع سیاسی- اجتماعی مدینه در زمان قتل عثمان، در باره دیدگاه حضرت امام علی(ع) به عنوان خلیفه چهارم درباره قاتلان عثمان و همچنین شورش معاویه چنین می گوید:
به حضرت علی (ع) امید می دادند که معاویه و سایرین به اطاعت آن حضرت درخواهند آمد [و با آن حضرت، بیعت می کنند] و فرزندان عثمان [اولیای دم] نزد امام آمده و نزد ایشان اقامه دعوا می کنند [و شکایت خود را به امام علی(ع) عرضه کنند] و عده ای را که در کشتن و محاصره کردن عثمان نقش داشته اند، مشخص کنند، همان گونه که سیر و روند دادخواهی نزد امام و قاضی به این صورت است، در این شرایط است که [امام و قاضی] می تواند به حکم الهی عمل کند [و قاتل را مجازات کند]. در حالی که [زمان امام علی(ع)] چنین نشد و معاویه و اهل شام سرکشی کردند و فرزندان عثمان به معاویه پناهنده شدند و از حضرت امام علی (ع) جدا شدند و قصاص [قاتلان عثمان] را به گونه شرعی درخواست نکردند، بلکه با زور و غلبه آن را پس گیری کردند و معاویه آن را به صورت تعصب جاهلی قرار داد و هیچ کدام از آنها [معاویه و فرزندان عثمان] خون خواهی عثمان را از راه صحیح دنبال نکردند. (25)
ابن ابی الحدید در ادامه می گوید:
اگر خون خواهی عثمان طبق راه و رسم صحیح خود و از طریق [خلیفه چهارم] و حکومت وقت پی گیری می شد [چنین خون ریزی و جنگ افروزی پدید نمی آمد]، در حالی که حضرت امام علی (ع) به معاویه چنین فرمودند: این معاویه اما خواسته تو در باره خون خواهی عثمان، اول باید در اطاعت وارد شوی [و با من به عنوان خلیفه چهارم بیعت کنی] و سایر شورشیان را به سوی من بخوانی، آن گاه طبق قرآن و سنت پیامبر(ص) عمل خواهیم کرد. (26)
وی در تأیید کلام حضرت امیر(ع) سخن علمای معتزله را یادآور شده و می گوید:
علمای معتزله چنین گفته اند: این کلام [سخن امام علی(ع) به معاویه] عین حق و منتهای درستی است، زیرا [سیر دادخواهی این گونه است که] مردم باید [با بیعت با امام] در طاعت و پیروی از امام داخل شوند، اگر [امام] به حق حکم کند، امامت و پیشوایی او ادامه خواهد یافت و اگر به ناحق حکم کند، از امامت خلع می شود. (27)
ابن ابی الحدید در جای دیگر با انتقاد شدید از فرزندان عثمان به عنوان اولیای دم در پناه بردن به معاویه و کمک به فتنه و آشوب توسط معاویه در امت اسلامی، سخن حضرت امیر(ع) را به معاویه یادآور می شود:
ای معاویه [به ناحق] سنگ خون خواهی عثمان را به سینه می زنی؟! اول در جایی که مسلمانان داخل شده اند، داخل شو [و با خلیفه چهارم بیعت کن] سپس متهمان را به من معرفی کن، آن گاه آنها را طبق کتاب خدا محاکمه می کنم. (28)
وی در شرح این فراز از سخنان حضرت امام علی(ع) می گوید:
دانشمندان معتزلی چنین گفته اند: این کلام [سخن امام علی(ع) به معاویه] کاملا حق و درست است، زیرا اولیای دم اولا می بایست با امام زمان خود بیعت می کردند و در اطاعت آن داخل می شدند، سپس اقامه دعوا نزد امام زمان و خلیفه وقت می بردند. اگر امام به حق داوری می کرد، امامتش پایدار می ماند و اگر به حق داوری نمی کرد، خلاقت و امامتش نقض می شد. [با این وصف] خون خواهان عثمان که عبارت اند از: فرزندان وی، با اما علی(ع) [که خلیفه وقت بود] بیعت نکردند و در اطاعت ایشان داخل نشدند. همچنین معاویه که پسرعموی عثمان بود، با امام علی(ع) بیعت نکرد و از ایشان پیروی نکرد، [در این صورت] خون خواهی اولیای دم عثمان و طلب قصاص قاتلان عثمان، قبل از بیعت با امام علی (ع) و اطاعت از ایشان، عین ظلم و ستم و دشمنی است… پس اگر اولیای دم از اطاعت و پیروی از امام و خلیفه، سرپیچی کنند، دیگر امام و خلیفه وقت، لازم نیست قاتلان را قصاص کند، زیرا قصاصی که حق اولیای دم بوده، به سبب سرکشی و نافرمانی اولیای دم علیه امام و خلیفه، ساقط می شود. (29)
فتاوای فقهای اهل سنت نیز در این باره همین است. آنها در کتاب القصاص بحث «باب القصاص بالسیف» قصاص را حق اولیای دم مقتول و استیفای حق و قصاص را منوط به اذن امام و حاکم دانسته اند.
آنها با عبارت های مختلف چنین گفته اند:
مطالبه قصاص جز در محضر سلطان جایز نیست. (30)
کسی که حق قصاص نسبت به دیگر داشته باشد، بدون اذن امام نمی تواند قصاص نماید. (31)
قصاص هر چند مربوط به نفس باشد، جز در محضر سلطان یا نائبش مورد مطالبه قرار نمی گیرد.(32)
نکته مهمی که باید به آن اشاره نمود این است که قصاص در جایی مطرح است که فردی مستقیما در قتل شریک باشد و از محل قتل، متواری شده باشد، در حالی که در باره قاتلان عثمان چنین نبوده و تمامی افرادی که مستقیما در قتل عثمان شرکت داشتند، همان روز، به قتل رسیدند. ابن ابی الحدید در این باره می گوید:
قصاص بر کسی جاری می شود که مستقیما در قتل و کشتن نقش داشته باشد، در حالی که کسانی که در قتل عثمان، مستقیما نقش آفرین بودند در همان روز در منزل عثمان کشته شدند، و کسانی را که معاویه [به بهانه] خون خواهی عثمان تحت تعقیب قرار داده بود، هیچ نقشی در قتل عثمان نداشتند و اکثرا جزء توده مردم ناراضی، محاصره کنندگان و فحش دهندگان به عثمان بودند. بنابراین از دیدگاه شرع، این گروه [که مستقیما در قتل عثمان نقشی نداشتند] قصاص نمی شوند [پس موضوع قصاص منتفی است و مطالبه قصاص قاتلان، ترفندی سیاسی بوده است]. بنابراین هیچ گونه حق قصاصی برای اولیای دم عثمان باقی نخواهد ماند. (33)
با توجه به نصوص تاریخی و فتاوای علمای مذاهب اهل سنت چنین به دست می آید:
1. فرزندان عثمان اولیای دم خون عثمان هستند نه معاویه؛
2. اولیای خون عثمان برای قصاص می بایست همانند سایر مردم مدینه، مصر و… با خلیفه چهارم حضرت امام علی (ع) بیعت می کردند و بعد از آن، اقامه دعوا و قصاص برای قاتلان عثمان را طلب می کردند، چنان که فتوای فقهای اهل سنت همین گونه است، اما آنان برخلاف رویه مسلمانان حرکت کردند.
3. فرزندان عثمان با بیعت نکردن با خلیفه چهارم و پیوستن به معاویه و شامیان، در زنده کردن سنت های جاهلی تلاش کردند و به جای اینکه خون خواهی عثمان را از راه شرعی پی گیری کنند، مانند دوران جاهلیت با شمشیر و زور، امت اسلامی را به فتنه و آشوب کشاندند و خون هزاران بی گناه را بر زمین ریختند.
4. فرزندان عثمان به عنوان اولیای دم، با بیعت نکردن با خلیفه چهارم و سرکشی علیه ایشان، حق قصاص را از خود ساقط کردند.
5. با کشته شدن مباشران در قتل عثمان، عملا موضوع قصاص منتفی شده بود، از این رو می توان گفت معاویه و اهل شام، با خون خواهی عثمان در پی اهداف دیگری بودند که مهم ترین آن قدرت طلبی معاویه و براندازی حکومت خلیفه چهارم حضرت امام علی (ع) بود.
5. فریب کاری عمروبن عاص و فریب خوری ابوموسی اشعری
نویسنده مقاله، در صدر مقاله خود با انتقاد از «بسیاری از نویسندگان و مورخان»، مدعی است «ضعف رأی و فریب خوردن ابوموسی اشعری و زیرکی و فریب کاری عمروبن عاص» امری غیرواقعی و بی اساس است و این مسئله را بدون ارائه هیچ گونه دلیل و مدرکی «ساخته و پرداخته مخالفان و دشمنان صحابه» دانسته است.
وی در مقاله خود چنین می نویسد:
بسیاری از نویسندگان و مورخان در مورد حقیقت این جریان [حکمیت] دچار سردرگمی شده و با اعتماد بر روایات ضعیف و غیر قابل اعتبار، چهره ای ناخوشایند از اصحاب بزرگوار پیامبر(ص) به ویژه حضرت ابوموسی اشعری و حضرت عمروبن عاص به تصویر کشیده اند؛ حضرت ابوموسی اشعری را به ضعف رأی و فریب خوردن و حضرت عمروبن عاص را به زیرکی و فریب کاری متهم ساخته اند. در صورتی که این قبیل روایات، ساختگی بوده و توسط مخالفان و دشمنان صحابه وضع شده اند، و بعضی از نویسندگان بدون ارزیابی دقیق و سنجش علمی، آنها را پذیرفته اند. این دو صحابی بزرگوار از این اتهامات پاک و مبرا بوده اند… .
حال آنکه ضعف رأی و فریب خوردن ابوموسی و نیرنگ بازی عمروبن عاص، مسئله ای است که در منابع کهن تاریخی اهل سنت از آن یاد شده و صحابه بزرگ بر ساده لوح بودن ابوموسی و مکار بودن عمروبن عاص تصریح کرده اند که به مواردی از آن اشاره می نمائیم.
1-5. سخن ابن عباس
زمانی که ابوموسی با تعارف های ظاهری عمروبن عاص، می خواست شروع به صحبت کردن کند، ابن عباس نزد ابوموسی آمد و به او گفت:
وای بر تو، من یقین دارم که او [عمروبن عاص] قصد فریب تو را دارد، اگر تو و عمروبن عاص بر امر واحدی توافق کرده اید بگذار او پیش از تو سخن بگوید. آنگاه تو سخن بگوی، زیرا عمروبن عاص مرد حیله گری است و من اطمینان ندارم که او به آنچه با تو [در خلوت] توافق کرده است، پای بند باشد و می دانم چون تو در میان مردم به پاخیزی [و اول] سخن گویی با تو مخالفت خواهد کرد. (34)
ابن عباس بعد از فریب خوردن ابوموسی از عمروبن عاص، ابوموسی را به شدت نکوهش کرد و گفت: «خدا ابوموسی را روسیاه کند، من [پیشاپیش] او را برحذر داشتم و به رأی خردمندانه رهنمون شدم، ولی
او فکر نکرده و نسنجیده عمل کرد.»(35)
2-5. اعتراف ابوموسی به ساده لوحی خود و مکار بودن عمروبن عاص
ابوموسی اشعری پس از نیرنگ خوردن خود از عمروبن عاص با حال پشیمانی می گوید: «ابن عباس مرا از نیرنگ آن تبهکار برحذر داشته بود، ولی من به عمروبن عاص اطمینان کردم و گمان می کردم وی چیزی غیر از خیرخواهی امت را نمی خواهد.» (36)
3-5. سخن احنف بن قیس
وی در مقاطع گوناگون، عدم صلاحیت ابوموسی اشعری برای حکمیت و ساده لوحی وی را یادآور شده بود:
من [ابوموسی اشعری] را آزموده و شیرش را دوشیده ام و عصاره عقل و خردش را کشیده ام و او را کند ذهن و بسیار ساده یافته ام وی صلاحیت چنین کاری [حکمیت] را ندارد. (37)
در نقل دیگری از احنف بن قیس چنین آمده است:
عبدالله بن قیس [ابوموسی] مردی است که من عصاره عقل و فهم او را سنجیده ام و او را بسیار ساده لوح و کند ذهن یافته ام، او از یمن است و قومش با معاویه هستند. (38)
همچنین احنف بن قیس آخرین کسی است که ابوموسی اشعری را به سمت دومه الجندل بدرقه کرد. وی که می دانست عمروبن عاص، شخص مکار و نیرنگ باز است، ابوموسی را نصیحت کرد و او را از دام ها و فریب های عمروبن عاص آگاه ساخت:
زمانی که با عمروبن عاص رو به رو شدی، آغاز به سلام مکن، هر چند ابتدای به سلام سنت است، ولی او شایسته این سنت نیست. به او دست نده، زیرا دست تو دست امانت است. مبادا بگذاری او تو را بر بالا دست مسند بنشاند، همانا این حیله و نیرنگی است [که می خواهد تو را غافل و فریفته کند]. او را به تنهایی ملاقات نکن و بپرهیز از اینکه در خانه ای سخن گوید که به نیرنگ، مردان و گواهانی در زوایای آن خانه پنهان کرده باشد [که سخنان تو را بشنوند و به زیانت گواهی دهند]. (39)
4-5. ناسزاگویی ابوموسی و عمروبن عاص به یکدیگر
نصربن مزاحم می گوید: بعد از جریان حکمیت و نیرنگ عمروبن عاص، ابوموسی اشعری و عمروبن عاص، همدیگر را با فحش و ناسزا بدرقه کردند؛(40) ابوموسی عمروبن عاص را به «سگ»، و عمروبن عاص، ابوموسی را به «الاغ» تشبیه کرد. (41)
5-5. اعتراف عمروبن عاص به حیله گری
عمروبن عاص بعد از فریب دادن ابوموسی، چنین سرود:
خدعت ابا موسی خدیعه شیظم
فقلت له إنا کرهنا کدیهما
یخادع سقبا فی فلاه من الارض
فنخلعهما قبل التلاتل والدحض (42)
به ابوموسی نیرنگی بزرگ زدم [و کلاه گشادی بر سرش گذاشتم] چنان که بچه شتری نادان در زمین برآمده فریب داده شود.
به او گفتم: ما هیچ یک از آن دو پیشوا [علی و معاویه] را خوش نداریم پس پیش از آن که دشواری ها بیشتر شود، هر دو را خلع می کنیم.
6-5. لعن ابوموسی و عمروبن عاص در کلام حضرت امیر(ع)
حضرت امام علی(ع) نیز بعد از جریان ناموفق حکمیت، معاویه و عمروبن عاص و ابوموسی اشعری را لعن و نفرین می کرد: «و چون علی(ع) نماز صبح و مغرب را می خواند و نمازش تمام می شد، می گفت بارالها، معاویه و عمرو و ابوموسی و… را لعنت کن». (43)
7-5. گزارش مورخان
مورخان در کتاب های تاریخی خویش، ساده لوحی ابوموسی اشعری و مکار بودن عمروبن عاص را نیز گزارش کرده اند، چنان که در گزارشی آمده است:
[در سال 37ق] هنگامی که عمرو و ابوموسی در دومه الجندل یکدیگر را ملاقات کردند، عمرو می کوشید عبدالله بن قیس [ابوموسی] را در سخن گفتن مقدم دارد و می گفت: تو پیش از من با پیامبر(ص) همراه بودی و از من بزرگ تر؛ پس او تو صحبت کن و من بعد از تو سخن می گویم. عمروبن عاص، ابوموسی را در هر چیزی مقدم می داشت و آرام آرام او را به این کار عادت می داد و بدین ترتیب ابوموسی را فریب داد و در خلع [امام] علی نیز ابوموسی پیش قدم شد. (44)
نصربن مزاحم در مقاطع گوناگون به ساده لوحی و فریب خوردن ابوموسی تصریح دارد:
«و کان فی ابوموسی غفله (45) ابوموسی مردی ساده انگار بود». «و کان ابوموسی رجلا مغفلا (46) ابوموسی مرد کودن و ساده لوح بود».
با توجه به گزارش های تاریخی یاد شده و تصریح بزرگان صحابه بر ساده لوحی و فریب خوردن ابوموسی الشعری و حقه بازی و نیرنگ بازی عمروبن عاص، و از همه بدتر، فحاشی ابوموسی و عمروبن عاص، سخن نویسنده مقاله مزبور، نه تنها ادعایی بی دلیل است، بلکه دلایل تاریخی ادعای وی را کاملا نقض می کند و در واقع، صحابه پیامبر را به دورغ گویی و نشر سخنان بی اساس متهم می کند.
6. تحمل ابوموسی اشعری به عنوان حکم و داور
نویسنده مقاله بدون ارائه هیچ گونه دلیل تاریخی، مدعی شده است که: «انتخاب حضرت ابوموسی اشعری برخلاف در بسیاری از کتب تاریخ شایع است بنا به تحمیل خوارج بر حضرت علی(ع) نبوده است». این در حالی است که گزارش های تاریخی بسیاری در تحمیلی بودن ابوموسی اشعری از جانب خوارج و نارضایتی شدید حضرت علی(ع) از حکم بودن ابوموسی اشعری وجود دارد.
در گزارش مورخان چنین آمده است: در سال 37ق و ابتدای جریان حکمیت، اشعث بن قیس به همراه عده ای دیگر نزد امیرالمؤمنین علی(ع) آمدند و با لحن تند و تحمیل به امام چنین گفتند:
اشعث و قاریانی که بعدا جزء خوارج شدند، گفتند: ما ابوموسی اشعری را برگزیده ایم. [امام] علی(ع) به آنها فرمود: من به داوری ابوموسی راضی نیستم و صلاح نمی دانم که او را به این امر مهم بگمارم. اشعث و زیدبن حصین و مشعر به همراه گروهی از قاریان گفتند: ما جز به داوری ابوموسی رضایت نمی دهیم، زیرا او ما را از این فتنه ها آگاه ساخته بود. [امام] علی(ع) فرمود: ابوموسی مورد رضایت من نیست او از من جدا شد و مردم را از یاری و همراهی من باز داشت و سپس فرار کرد و بعد از چند ماه به او امان دادم. اما ابن عباس را برای این کار شایسته می دانم. (47)
زمانی که احنف بن قیس از انتخاب ابوموسی اشعری، به امام علی(ع) اعتراض می کند، امام در پاسخ می فرماید:
اینان [خوارج] عبدالله بن قیس [ابوموسی اشعری] را علم کرده و نزد من آوردند [و مرا به انتخاب او مجبور کردند] و گفتند: ابوموسی را بفرست که ما به او رضایت داده ایم و خداوند خود، امر خویش را پیش خواهد برد.(48)
این دو گزارش به صراحت، نارضایتی امام علی(ع) را از ابوموسی اشعری به عنوان حکم و تحمیل وی را از جانب خوارج بر آن حضرت نشان می دهد. از این رو؛ حضرت پس از جریان حکمیت و فریب خوردن ابوموسی، بعد از نماز صبح و مغرب، معاویه، عمروبن عاص و ابوموسی اشعری را لعن و نفرین می کرد. (49)
با این حال جای تعجب و شگفتی است که نویسنده محترم مقاله، این حقایق را نادیده گرفته و فقط براساس ادعا و گمانه زنی، انتخاب ابوموسی اشعری را غیرتحمیلی دانسته است.
نتیجه
حکمیت جریان تلخی بود که برای پوشاندن جنایات و طغیان و شورش معاویه و همدستانش علیه خلیفه وقت، حضرت امام علی(ع) به وقوع پیوست و بر آن حضرت تحمیل شد، چنانکه داور و حکم بودن ابوموسی اشعری و معاهده و مفاد آن نیز بر امام تحمیل شد و در نهایت نیز به جای حل و فصل فتنه معاویه و مشخص کردن مقصر این همه خون ریزی و جنایت، با نیرنگ و فتنه عمروبن عاص، معاویه شورشی، تبرئه و بلکه به عنوان خلیفه معرفی شد و با ساده لوحی ابوموسی اشعری، امام علی(ع) از خلافت خلع شد. اما جای سوال هنوز باقی است که چرا خلیفه اول که از پشتوانه رأی مردمی کم برخوردار بود، برای تثبیت خلافت خود حق داشت با مخالفان خود و صحابه متحصن در منزل حضرت زهرا(س) که منجر به شهادت حضرت زهرا(س) شد، برخورد شدید و آنان را سرکوب کند یا اینکه اصحاب اهل رده را تار و مار کند، ولی حضرت علی(ع) که خلیفه چهارم بود و از بیشترین رأی و مقبولیت عمومی جامعه اسلامی برخوردار بود حق نداشت برای دفاع از رأی مردم و تثبیت خلافت و امنیت جامعه اسلامی با معاویه و سایر سرکشان به مقابله برخیزد؟!
پی نوشت ها :
*دانش آموخته حوزه علیمه و دانشجوی کارشناسی ارشد مطالعات تاریخ تشیع دانشگاه ادیان و مذاهب
1. علی بن احمد واحدی، اسباب النزول، ص 451.
2. همان، ص 263.
3. ابوعلی فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیرالقرآن، ج3، ص44.
4. ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج4، ص 114، ش 2750.
5. منابع تفسیری اهل سنت: محمدبن یعقوب فیروزآبادی، تنویر المقباس من تفسیر ابن عباس، ص 323/ عبدالرحمن بن محمد ادریس ابن ابی حاتم رازی شافعی، تفسیرالقرآن العظیم مستدا عن رسول الله(ص) والصحابه والتابعین، تحقیق: اسعد محمد طیب، ج10، ص 3303، ح 18608/ مقاتل بن سلیمان، تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج3، ص 259-260/ ابواللیث نصربن محمدبن احمد سمرقندی حنفی، بحرالعلوم فی التفسیر (تفسیر سمرقندی)، تحقیق: محب الدین ابوسعید عمربن غرامه عمروی، ج3، ص 325/ ابوجعفر محمدبن جریرابن جریر طبری شافعی، جامع البیان عن تأویل ای القرآن، ج26، ص 142-144/ ابومحمد حسین بن مسعود بغوی شافعی، معالم التنزیل فی التفسیر و التأویل، ج5، ص 123/ جارالله زمخشری حنفی، تفسیر الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل و عیون الأقاویل فی وجوه التأویل، ج4، ص 350/ فخر رازی شافعی، التفسیر الکبیر، ج 28، ص 120/ محمدبن احمد قرطبی مالکی، الجامع الاحکام القرآن، ج16، ص 223،224/ ثعلبی شافعی، الکشف و البیان، ج9، ص 77/ تفسیر عبدالرزاق صنعانی، ج3، ص 220، ح2929/ بیضاوی شافعی، تفسیر انوار التنزیل و اسرار التأویل، ج2، ص 415/ ابن کثیر دمشقی شافعی، تفسیر القرآن العظیم، ج4، ص 202،203/ سیوطی شافعی، الدرالمنثور فی التفسیر بالمأثور، ج7، ص 482،486/ ابوسعود محمدبن محمد غمادی حنفی، ارشاد العقل السلیم الی مزایا الکتاب الکریم(تفسیر ابی السعود)، ج8، ص 118 و آلوسی شافعی، تفسیر روح المعانی، ج26، ص 412.
منابع امامیه: سیدهاشم بحرانی، البرهان فی تفسیرالقرآن، ج7،ص 256/ حویزی، تفسیر نورالثقلین، ج5، ص 81-82/ طبرسی، مجمع البیان فی تفسیرالقرآن، ج5، ص 132/ فیض کاشانی، تفسیرالصافی، ج5، ص 49/ همو، الأصفی فی تفسیرالقرآن، ص 770 و سید عبدالله شبر، الجوهرالثمین فی تفسیرالکتاب المبین، ج 6، ص 57.
6. طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج5، ص 132.
7. همان، ج1، ص 320.
8. محمدبن اسماعیل بخاری، الجامع الصحیح، ج4، ص 172، ح 3447/ کتاب احادیث الانبیاء، باب «واذکر فی الکتاب مریم» و ج4، ص 133، ح 3349/ مسلم بن حجاج فشیری، الجامع الصحیح، ص 1366، ح 2860، کتاب الجنه و سفه بعضها و اهلها.
9. محمدبن اسماعیل بخاری، الجامع الصحیح، ج7، ص 265، ح 6585، کتاب الرقاق، باب فی الحوض.
10. همان، ج5، ص 228، ح 4625، کتاب التفسیر، سوره مائده.
11. همان، ج7، ص 263، ح 6576، کتاب الرقاق، باب الحوض.
12. همان.
13. همان، ص 264، ح 6586.
14. مسلم بن حجاج، همان، ص 10، ح 249، کتاب الطهاره، باب استحباب اطاله الغره والتحجیل فی الوضوء.
15. محمدبن اسماعیل بخاری، همان؛ ج7، ص 265، ح 6587، کتاب الرقاق فی الحوض.
16. همان، ج7، ص 264، ح 6584، کتاب الرقاق، باب فی الحوض.
17. مسلم بن حجاج، الجامع الصحیح، ص 1334، ح 2779، کتاب صفات المنافقین.
18. محمدبن اسماعیل بخاری، الجامع الصحیح، ج1، ص 21، کتاب الایمان باب خوف المؤمن من أن یحبط عمله و هو لا یشعر.
19. علاءالدین ابوبکربن مسعود کاشانی حنفی، بدائع الصنائع فی ترتیب الشرائع، ج6، ص 285-286/ شیخ نظام حنفی، الفتاوی الهندیه فی مذهب الامام الاعظم ابیحنفیه النعمان، ج6، ص 7 و سیف الدین قفال، حلیه العلماء فی معرفه مذاهب الفقهاء، ج7، ص 486، 485.
20. ابن قدامه مقدسی حنبلی، المغنی، ج7، ص 473/ ابوالنجاحجاوی مقدسی حنبلی، الاقناع فی فقه الامام احمدبن حنبل، ج4، ص 182/ سیف الدین قفال، حلیه العلما فی معرفه مذاهب الفقهاء، ج7، ص 486.
21. ابن رشد قرطبی مالکی، بدایه المجتهد و نهایه المقتصد، ج2، ص 402 و 405.
22. محمدبن ادریس شافعی، الام، ج6، ص 13/ ماوردی شافعی، الحاوی الکبیر، ج15، ص 250/ابراهیم بن علی شیرازی شافعی، المهذب فی فقه الامام الشافعی، ج3، ص 189/ حسین بن مسعود بغوی شافعی، التهذیب فی فقه الامام الشافعی، ج7، ص 53.
23. ابن قتیبه دینوری، المعارف، ص 198/ احمدبن یحیی بن جابر بلاذری، کتاب جمل من انساب الاشراف، ج6، ص 231.
24. نصربن مزاحم منقری، وقعه صفین، ص 540-541/ ابن جریر طبری شافعی، تاریخ الامم و الملوک، ج3، ص 111-112/ مسکویه، تجارب الامم و تعاقب الهمم، ج1، ص 355-356/ ابن جزری شافعی، الکامل فی التاریخ، ج2، ص 395-396.
25. ابن ابی الحدید معتزلی شافعی، شرح نهج البلاغه، ج9، ص 293.
26. همان، ص 293-294.
27. همان، ص 294.
28. همان، ج14، ص 37.
29. همان، ص 37-38.
30. ابراهیم بن علی شیرازی شافعی، المهذب فی فقه الامام الشافعی، ج3، ص 191.
31. حسین بن مسعود بغوی شافعی، التهذیب فی فقه الامام الشافعی، ج7، ص 79.
32. ابوالنجا حجاوی مقدسی حنبلی، الاقناع فی فقه الامام احمدبن حنبل، ج4، ص 183/ ر.ک: ابوبکربن مسعود کاشانی حنفی، بدائع الصنائع فی ترتیب الشرائع، ج6، ص 286/ محمدبن رشد قرطبی مالکی، بدایه المجتهد و نهایه المقتصد، ج2، ص 404/ محمدبن احمد شافعی قفال، حلیه العلماء فی معرفه مذاهب الفقهاء، ج7، ص 486.
33. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج14، ص 38.
34. نصربن مزاحم منقری، وقعه صفین، ص 545/ بلاذری، کتاب جمل من انساب و الاشراف، ج3، ص 125/ ابن جوزی حنبلی، المنتظم فی تواریخ الملوک والامم، ج3، ص 370-371. در نقل طبری شافعی و ابن اثیر شافعی به جای «رجل غدار»، «رجل غادر» آمده است: تاریخ الامم والملوک، ج3، ص 113 و الکامل فی التاریخ، ج3، ص 396.
35. نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص 546. در نقل بلاذری «قبحا لرأی ابی موسی» آمده است، ر.ک: کتاب جمل من انساب والاشراف، ج3، ص 125. در نقل ابن جریر طبری شافعی نیز «قبح الله رأی ابی موسی» آمده است: ر.ک: تاریخ الامم والملوک، ج3، ص 113.
36. نصربن مزاحم منقری، وقعه صفین، ص 546/ بلاذری، کتاب جمل من انساب و الاشراف، ج3، ص 125/ تاریخ الامم والملوک، ج3، ص 113/ ابن جوزی حنبلی، المنتظم فی تواریخ الملوک والامم، ج3، ص 371.
37. نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص 501/ ابن جریر طبری شافعی، تاریخ الامم والملوک، ج3، ص 102/ مسکویه، تجارب الامم و تعاقب الهمم، ج1، ص 350/ ابن اثیر جزری شافعی، الکامل فی التاریخ، ج2، ص 388.
38. نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص 501/ ر.ک: بلاذری، کتاب جمل من انساب و الاشراف، ج3، ص 105.
39. همو، وقعه صفین، ص 536.
40. همان، ص 548/ مسکویه، تجارب الامم و تعاقب الهمم، ج1، ص 356.
41. نصربن مزاحم منقری، وقعه صفین، ص 546/ بلاذری، جمل من انساب و الاشراف، ج3، ص 118و 125/ ابن جریر طبری شافعی، تاریخ الامم والملوک، ج3، ص 106و113/ ابن جوزی حنبلی، المنتظم فی تواریخ الملوک والامم، ج3، ص 371/ ابن اثیر جزری شافعی، الکامل فی التاریخ، ج2، ص 397.
42. نصربن مزاحم، وقعه صفین، ص 55.
43. همان، ص 552/ ابن جریر طبری شافعی، تاریخ الامم والملوک، ج3، ص 113/ مسعودی شافعی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج2، ص 443/ ابن اثیر جزری شافعی، الکامل فی التاریخ، ج2، ص 397.
44. نصربن مزاحم منقری، وقعه صفین، ص 544/ بلاذری، جمل من انساب و الاشراف، ج3، ص 124/ ابن جریر طبری شافعی، تاریخ الامم والملوک، ج3، ص112/ ابن اثیر جزری شافعی، الکامل فی التاریخ، ج2، ص 396/ یافعی شافعی، مرآه الجنان و عبره الیقظان فی معرفه ما یعتبر من حوادث الزمان، ج1، ص 86-87.
45. نصربن مزاحم منقری، وقع صفین، ص 542.
46. نصربن مزاحم منقری، وقعه صفین، ص 545/ بلاذری، جمل من انساب و الاشراف، ج3، ص 125/ ابن جریر طبری شافعی، تاریخ الامم والملوک، ج3، ص113/ مسکویه، تجارب الامم و تعاقب الهمم، ج1، ص 348-349/ ابن اثیر جزری شافعی، الکامل فی التاریخ، ج3، ص 396.
47. نصربن مزاحم منقری، وقعه صفین، ص 499/ بلاذری، جمل من انساب و الاشراف، ج3، ص 107-108/ ابن جریر طبری شافعی، تاریخ الامم والملوک، ج3، ص102/ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج2، ص 434و439/ ابن جوزی حنبلی، المنتظم فی تواریخ الملوک والامم، ج3، ص 365/ ابن اثیر جزری شافعی، الکامل فی التاریخ، ج2، ص 387.
48. نصربن مزاحم منقری، وقعه صفین، ص 502.
49. همان، ص 552/ ابن جریر طبری شافعی، تاریخ الامم والملوک، ج3، ص113/ مسعودی شافعی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج2، ص 443/ ابن اثیر جزری شافعی، الکامل فی التاریخ، ج2، ص 397.
منابع:
– ابن ابی حاتم رازی شافعی، عبدالرحمن بن محمد ادریس، تفسیرالقرآن العظیم مسنداً عن رسول الله(ص) و الصحابه و التابعین، تحقیق اسعد محمد طیب، بیروت، مکتبه العصریه، چ سوم، 1424ق.
– ابن اثیر جزری شافعی، عزالدین ابوالحسن علی بن ابی المکرم، الکامل فی التاریخ، تحقیق علی شیری، بیروت، دار احیاءالتراث العربی، 1408ق.
– طبری، ابوجعفر محمدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک، بیروت، دارالکتب العلمیه، چ دوم، 1408ق.
– طبری، ابوجعفر محمدبن جریر، جامع البیان عن تأویل ای القرآن، تعلیق محمود شاکر، تصحیح علی عاشور، بیروت، داراحیاءالتراث العربی، 1421 ق.
– ابن جوزی حنبلی، جمال الدین ابوالفرج عبدالرحمان ابن علی، المنتظم فی تواریخ الملوک والامم، تحقیق سهیل زکار، بیروت، دارالفکر، 1415ق.
– ابن قتیبه دینوری، ابومحمد عبدالله بن مسلم، المعارف، تحقیق ثروت عکاشه، قم، منشورات شریف رضی، 1415ق.
– این کثیر دمشقی شافعی، ابوالفداء اسماعیل بن کثیر، تفسیرالقرآن العظیم، تصحیح ریاض عبدالله عبدالهادی، بیروت، داراحیاءالتراث العربی، 1422ق.
– ابوالسعود حنفی، محمدبن غمادی، ارشاد العقل السلیم الی مزایا الکتاب الکریم(تفسیر ابی السعود)، بیروت، دار احیاءالتراث العربی، چ چهارم، 1414ق.
– آلوسی شافعی، شهاب الدین محمود، روح المعانی فی تفسیرالقرآن العظیم و السبع المثانی، تحقیق: محمد احمد الأمد و عمر عبدالسلام السلامی، بیروت، دار احیاءالتراث العربی، 1420ق.
– بحرانی، سیدهاشم، البرهان فی تفسیرالقرآن، تحقیق جمعی از علماء بیروت، موسسه اعلمی، 1419.
– بخاری، محمدبن اسماعیل، الجامع الصحیح، تحقیق شیخ عبدالعزیزبن عبدالله بن باز، بیروت، دارالفکر، 1414ق.
– بغوی شافعی، ابومحمد حسین بن مسعودبن محمدبن فراء، التهذیب فی فقه الامام الشافعی، تحقیق شیخ عادل احمد عبدالموجود و شیخ علی محمد معوض، بیروت، دارالکتب العلیمه، 1418.
– بغوی شافعی، ابومحمد حسین بن مسعود، معالم التنزیل فی التفسیر و التأویل، بیروت، دارالفکر، 1422ق.
– بلاذری، احمدبن یحیی بن جابر، کتاب جمل من انساب الاشراف، تحقیق ریاض زرکلی، بیروت، دارالفکر، 1417.
– بیضاوی شافعی، ناصرالدین ابوسعید عبدالله بن عمربن محمد شیرازی، أنوار التنزیل و اسرارالتأویل (تفسیرالبیضاوی)، بیروت، دارالکتب العلمیه، بیروت، چ سوم، 1427ق.
– ثعلبی شافعی، ابواسحاق احمد، الکشف والبیان (تفسیر ثعلبی)، تحقیق ابومحمدبن عاشور، بیروت، دار احیاءالتراث العربی، 1422ق.
– حجاوی مقدسی حنبلی، ابوالنجا شرف الدین موسی، الاقناع فی فقه الامام احمدبن حنبل، تحقیق عبداللطیف محمد موسوی سبکی، بیروت، دارالمعرفه، بی تا.
– حویزی، شیخ عبد علی بن جمعه، تفسیر نورالثقلین، تصحیح و تعلیق سید هاشم رسولی محلاتی، دارالتفسیر، قم، 1424ق.
– زمخشری حنفی، ابوالقاسم جارالله محمودبن عمربن محمد، تفسیر الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل و عیون الأقاویل فی وجوه التأویل، تصحیح: محمد عبدالسلام شاهین، دارالکتب العلمیه، بیروت، چ سوم، 1424ق.
– سمرقندی حنفی، ابواللیث نصربن محمدبن احمد، بحرالعلوم فی التفسیر معروف به تفسیر سمرقندی، تحقیق: محب الدین ابوسعید عمرین غرامه عمروی، بیروت، دارالفکر، چ دوم، 1424ق.
– سیوطی شافیع، جلال الدین، الدرالمنثور فی التفسیر بالمأثور، تصحیح شیه نجدت نجیب، بیروت، دار احیاءالتراث العربی، 1421ق.
– شافعی، ابوعبدالله محمدبن ادریس، الام، بیروت، دارالفکر، 1422ق.
– شبر، سیدعبدالله، الجوهر الثمین فی تفسیر الکتاب المبین، کویت، مکتبه الألفین، 1407ق.
– شیخ نظام، الفتاوی الهندیه فی مذهب الامام أعظم أبی حنیفه النعمان، بیروت، دارالفکر، چ دوم، 1411ق.
– شیرازی شافعی، ابواسحاق ابراهیم بن علی بن یوسف، المهذب فی فقه الامام الشافعی، تحقیق: شیخ زکریا عمیرات، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1416ق.
– طبرسی، ابوعلی فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیرالقرآن، تصحیح و تعلیق: سیدهاشم رسولی محلاتی، بیروت، دار احیاءالتراث العربی، 1379ق.
– صنعانی، عبدالرزاق، تفسیر عبدالرزاق، تحقیق: دکتر محمود محمد عبده، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1419.
– فخر رازی شافعی، التفسیر الکبیر و مفاتیح الغیب معروف به تفسیر الفخرالرازی، بیروت، دارالفکر، 1423ق.
– فیروزآبادی، ابوطاهر محمدبن یعقوب، تنویرالمقباس من تفسیر ابن عباس، دارالفکر، بیروت، بی تا.
– فیض کاشانی، مولی محمد محسن، تفسیرالصافی، تهران، مکتبه الصدر، 1379ق.
– فیض کاشانی، مولی محمدمحسن، أصفی فی تفسیرالقرآن، تصحیح مهدی انصاری قمی، قم، لوح محفوظ، 1423ق.
– قرطبی مالکی، ابوعبدالله محمدبن احمد، الجامع الاحکام القرآن، تصحیح شیخ هشام سمیر بخاری، بیروت، دار احیاءالتراث العربی، 1422ق.
– قفال، سیف الدین ابوبکر محمدبن احمد، حلیه العلماء فی معرفه مذاهب الفقهاء، تحقیق دکتر یاسین احمد ابراهیم درادکه، بیروت، مکتبه الرساله الحدیثه، 1988م.
– کاشانی حنفی، علاءالدین ابوبکربن مسعود، بدائع الصنائع فی ترتیب الشرائع، تحقیق: محمد عدنان بن یاسین درویش، بیروت، داراحیاءالتراث العربی، چ دوم، 1419ق.
– ماوردی، ابوحسن علی بن محمدبن حبیب، الحاوی الکبیر، تحقیق دکتر محمود مطرجی، بیروت، دارالفکر، 1414ق.
– مسعودی شافعی، ابوالحسن علی بن حسین بن علی، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق: مفید محمد قمیحه، بیروت، دارالکتب العلمیه، بی تا.
– مسکویه، ابوعلی، احمدبن محمدبن یعقوب، تجارب الامم و تعاقب الهمم، تحقیق سید کسروی حسن، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1424ق.
– مسلم بن حجاج، الجامع الصحیح، بیروت، دارالارقم، 1419ق.
– معتزلی شافعی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، دمشق، دار احیاءالکتب العربیه، چ دوم، 1385ق.
– مقاتل بن سلیمان، ابوالحسن ازدی، تفسیر مقاتل بن سلیمان، تحقیق: احمد فرید، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1424ق.
– نصربن مزاحم منقری، وقعه صفین، تحقیق: عبدالسلام محمد هارون، قاهره، موسسه العربیه الحدیثه، 1382ق.
– یافعی شافعی، ابومحمد عبدالله بن اسعدبن علی بن سلیمان، مرآه الجنان و عبره الیقظان فی معرفه ما یعتبر من حوادث الزمان، تحقیق خلیل منصور، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1417ق.
– یوسفی غروی، محمد هادی، موسوعه التاریخ الاسلامی، قم مجمع الفکر الاسلامی، 1417ق.
– واحدی، علی بن احمد، اسباب النزول، تحقیق: کمال بسیونی زغلول، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1411ق.
فصلنامه تاریخ در آینه پژوهش- ش 22