نویسنده : حمید رضا مطهری
چکیده :
یکى از اهداف هر حکومت ، تأمین امنیت شهروندان است. نگاه به امنیت ملّى از دیدگاه معصومان به ویژه آنها که حاکمیّت جامعه را در دست داشتهاند همانند امیرالمؤمنین علىعلیه السلام بسیار مهم و راهگشا خواهد بود. امنیت یکى از مهمترین دغدغههاى امام علىعلیه السلام بوده است و در این راستا اقدامات امنیتى ، نظامى و سیاسى مهمى را انجام دادهاند. در این نوشتار اشارهاى به برخى از این اقدامات شده است.
مقدمه
مهم ترین وظیفه هر نظام سیاسى ایجاد امنیّت در ابعاد گوناگون براى شهروندان خود است. حفظ جان شهروندان که امروزه از آن با عنوان امنیت ملى یاد مىشود، مهمترین بُعد آن به شمار مىرود. این واژه اگر چه در صدر اسلام به کار نمىرفته، امّا اصل وجود آن همواره در دورههاى مختلف تاریخى از جمله صدر اسلام و در میان حاکمان مسلمان وجود داشتهاست. شناخت دیدگاه و روش معصومانعلیهم السلام در اینباره مىتواند مانند دیگر جنبههاى زندگى فردى و اجتماعى براى ما مفید باشد. آنچه در این نوشتار بدان اشاره مىشود چگونگى این مسئله از دیدگاه امام على علیه السلام است. کسى که در زمان پیامبرصلى الله علیه وآله نزدیکترین یار آن حضرت بوده و خود نیز دورانى هر چند کوتاه ، ریاست جامعه اسلامى را برعهده داشته است.
مفهوم امنیت
امنیت در لغت به معناى ایمن شدن و در امان بودن آمده است.(2) اما در اصطلاح تعریف جامع و مانعى از امنیت ارائه نشده است.
آرنولد و لفرز در تعریف این واژه مىگوید : امنیت در یک مفهوم عینى به فقدان تهدیدها نسبت به ارزشهاى اکتسابى تلقى مىشود.(3)
جان مروز مىگوید: امنیت عبارت است از آزادى نسبى از تهدیدهاى خطرناک.(4)
تعریف دیگر براى امنیت این است که امنیت عبارت است از رهایى از تردید، آزادى از اضطراب و بیمناکى و داشتن اعتماد و اطمینان موجه و مستند.(5)
از مجموع تعاریف فوق مىتوان چنین تعریفى را براى امنیت ارائه کرد: امنیت عبارت است از رهایى از ترس و اضطراب و اطمینان داشتن نسبت به حفظ ارزشها.
امنیت به صورت « امنیت فردى» ، « امنیت اجتماعى» ، « امنیت اقتصادى» ، « امنیت ملى» و … کاربرد دارد که در این مقاله به امنیت ملى مىپردازیم.
درباره مفهوم امنیت ملى نیز همانند خود امنیت و بسیارى دیگر از مفاهیم سیاسى و بلکه علوم انسانى و اجتماعى اتفاق نظرى وجود ندارد. این واژه مرکب ، اگر چه در نگاه نخست مفهومى شفاف دارد، اما با دقت در مفهوم آن علىرغم سادگى به نوعى پیچیدگى بر مىخوریم که ناشى از تفسیر و تعبیرهاى گوناگون از آن است. از امنیت ملى همانند دیگر مفاهیم علوم انسانى معانى متعددى ارائه شدهاست که برخى از آنها از این قرارند :
امنیت ملى ، یعنى دستیابى به شرایطى که به کشورى امکان مىدهد که از تهدیدهاى بالقوه و یا بالفعل خارجى و نفوذ سیاسى و اقتصادى بیگانه در امان باشد و در راه پیشبرد امر توسعه اقتصادى، اجتماعى و انسانى و تأمین وحدت و موجودیّت کشور و رفاه عامه فارغ از مداخله بیگانه گام بردارد.(6)
دائره المعارف علوم اجتماعى امنیت ملى را توان یک ملت در حفظ ارزشهاى داخلى از تهدیدات خارجى بیان مىکند.(7)
در تعریف دیگر چنین آمده است: امنیت ملى حالتى است که ملتى فارغ از تهدیدِ از دست دادن تمام یا بخشى از جمعیت ، دارایى، یا خاک خود به سر برد.(8)
هانس مورگنتا ضمن آنکه منافع ملى را در قالب امنیت ملى توصیف مىکند ، در این باره مىگوید: امنیت ملى باید به مثابه تمامیّت ارضى و حفظ نهادهاى هر کشور تلقى گردد.(9)
اما مناسبترین تعریف از منظر این مقاله را مىتوان چنین بیان نمود:
توانایى یک ملّت براى حفاظت از ارزشهاى داخلى در مقابل تهدیدات خارجى، یا به عبارت دیگر امنیت ملى عبارت است از اینکه کشورها چگونه سیاستها و تصمیمات لازم را براى حمایت از ارزشهاى داخلى در مقابل تهدیدات خارجى اتخاذ کنند.(10)
وجه مشترک تعاریف مذکور ، حفاظت از هویت خود و در امان بودن از تهدیدات بالقوه و بالفعل است.
امام على علیه السلام و امنیت ملى
یکى از اهداف والاى امام على علیه السلام و آرمانهاى آن حضرت برقرارى و گسترش امنیت در سرزمینهاى اسلامى بوده است و رشد و تعالى مردم را در سایه آن قابل تحقق مىدانستند و اقدامات آن حضرت براساس نیاز روز و میزان اهمیّت و با توجه به اوضاع و شرایط متفاوت بود.
امنیت در سایه وحدت ( وحدت نخستین نیاز جامعه )
از آنجا که وحدت از نیازهاى اساسى جامعه بوده و مىتوان گفت امنیت جامعه در سایه آن تحققپذیر است و اگر اتحاد اجتماع گسسته شود، امنیت نیز از میان مىرود. امام علىعلیه السلام نیز آن را مورد توجه قرار داده در گفتار و روش خود هم در دوران خانهنشینى و هم در زمان حکومت بدان اهتمام ورزیده و همواره در راه ایجاد وحدت در جامعه اسلامى تلاش مىکردند.
هنگامى که خلافت از امامعلیه السلام دور شد و دیگران بر مسند جانشینى پیامبرصلى الله علیه وآله تکیه زدند، افرادى بودند که امام را به قیام و گرفتن حق خود دعوت مىکردند که برخى از روى دلسوزى و ایمان و برخى دیگر با مطامع سیاسى به دنبال تحریک امام بودند. ابوسفیان یکى از این افراد بود که حکومت ابوبکر را که از قبایل ضعیف قریش بود تحمّل نکرده ، امام را به قیام و گرفتن حق خود دعوت کرد. او که مىخواست تحت عنوان حمایت از علىعلیه السلام فتنه بر پا کند با این جواب امام روبهرو شد که فرمود : شُقُّوا امواج الفِتَنِ بسفُنِ النَّجاهِ وعَرِّجُوا عن طریق المنافَرَهِ وَ ضَعُوا تیجانُ المُفاخَرهِ(11) امواج دریاى فتنه را با کشتىهاى نجات بشکافید. از راه خلاف و تفرقه دورى گزینید و نشانههاى تفاخر بر یکدیگر را از سر بر زمین نهید.
امام علىعلیه السلام ضمن سخنانى با اشاره به توانایى خود در گرفتن حقش تنها دلیل اقدام نکردن براى گرفتن حق خود را جلوگیرى از تفرقه مسلمین بیان کرده، مىفرماید :
به خدا سوگند اگر بیم تفرقه میان مسلمین و بازگشت کفر و تباهى دین نبود رفتار ما با آنان طور دیگر بود.(12)
و در جاى دیگر مىفرماید : فرأیت انّ الصَّبرَ على ذلک افضل من تفریق کلمهِ المسلمین و سفک دمائهم؛(13) دیدم صبر از تفرّق کلمه مسلمین در ریختن خون شان بهتر است.
چنانکه ملاحظه مىشود امام علىعلیه السلام در راه ایجاد وحدت مسلمین از حق خلافت خود نیز گذشتند و 25 سال را در حالى به سختى سپرى کردند که به فرموده آن حضرت «فصبرت و فى العین قذىً و فى الحلق شجاً؛(14) پس صبر کردم در حالى که چشمانم را خاشاک و غبار و گلویم را استخوان گرفته بود.
امام علىعلیه السلام در دوران خلافت نیز حفظ وحدت را مهمتر از اقدامات نظامى دانسته و در برخورد با بیعت شکنان جمل و خوارج نهروان و سپاهیان شام و معاویه پیش از آنکه اقدام به جنگ نماید، تمام تلاش خود را به کار بست تا از جنگ و خونریزى میان مسلمانان جلوگیرى شود و در همه جنگها نیز پس از آنکه مجبور به جنگ شد یارانش را فرمان داد که آغازگر جنگ نباشند.
به هر حال از آنجا که وحدت یکى از نخستین فاکتورهاى مهم براى ایجاد امنیت است ، امام علىعلیه السلام نیز همواره بر آن تأکید داشتند و این مهم در گفتار و روش آن حضرت ، نمایان است.
صلح و ثبات داخلى لازمه امنیت ملى
یکى از فاکتورهاى بسیار مهم که هر حکومت در راه تأمین امنیت خود بدان نیازمند است ، رفع اختلافات داخلى است که با وجود آن تأمین امنیت با مشکل مواجه خواهد شد. اقدامات امام علىعلیه السلام در این راستا و دربرخورد با مخالفان بسیار مهم است. آن حضرت در همان آغاز خلافت با مشکلات فراوانى روبه رو شدند که مهمترین آنها به وجود آمدن جنگهاى داخلى بود. از یک طرف طلحه و زبیر، بیعت شکسته و گروهى از جمله عایشه را با خود همراه کرده بودند و از سوى دیگر معاویه با بهانه قرار دادن خونخواهى عثمان به مخالفت با امام على علیه السلام پرداخته و از بیعت با آن حضرت خوددارى کرده بود که سرانجام آن جنگ صفین و پیآمد این جنگ نیز پیدایش گروهى متعصب به نام خوارج بود.
امام علىعلیه السلام در رویارویى با این گروههاى مخالف پیش از جنگ و مبارزه به مذاکره پرداخته و تلاش مىکردند آنها را از تصمیم خود منصرف سازند.
نخستین گروه، پیمان شکنان بودند که پس از رسیدن به عراق و تسلّط بر بصره بیتالمال را غارت کرده پنجاه تن از نگهبانان بیتالمال را کشته و عثمان بن حنیف، حاکم بصره را برخلاف پیمانى که داشته دستگیر و شکنجه و از بصره اخراج کردند.(15)
امام علىعلیه السلام پس از رسیدن به بصره با ارسال پیامهاى مکرر کوشید تا شورشیان را از تصمیمشان منصرف کرده به جماعت بازگرداند ، امّا پاسخ مثبتى نشنید.
آن حضرت صعصعه بن صوحان را همراه نامهاى به بصره فرستاد که دست خالى بازگشت و امام ، عبداللَّه بن عباس را فرستاد که او نیز با پاسخ منفى شورشیان مواجه شد.(16)
علىرغم این رفتار اصحاب جمل ، امام علىعلیه السلام خود نیز به مذاکره مستقیم با طلحه و زبیر اقدام کرد و ضمن اشاره به وقایعى از زمان پیامبر صلى الله علیه وآله آنها را در تصمیم شان متزلزل کرد.(17)
امیرالمؤمنین علیه السلام در برخورد با معاویه نیز پیش از جنگ از طریق مذاکره و نامهنگارى ، سعى در جلوگیرى از جنگ داشت. امام علیه السلام در نامهاى به معاویه ضمن اشاره به بیعت مردم مدینه با آن حضرت این بیعت را براى معاویه نیز لازم الاتباع دانسته فرمودند :
همانا بیعتى که مردم در مدینه با من کردهاند براى تو نیز که در شام هستى الزامى است، زیرا همان کسانى که با ابو بکر و عمرو عثمان بیعت کرده بودند با من نیز بیعت کردند. از این رو هیچ فرد حاضر را چارهاى نیست جز آنکه بیعت کند و هیچ غایب را راهى نیست جز آنکه آن را بپذیرد.(18)
امام نامههایى دیگر نیز به معاویه نوشتند که با تسلیم نشدن معاویه جنگ حتمى شد و امامعلیه السلام در بحبوحه جنگ نیز تلاش کردند آتش جنگ را خاموش کنند. در این راستا یکى از سپاهیانش را همراه قرآن به سوى سپاه شام فرستاد تا آنان را به حکمیّت قرآن دعوت کند، امّا سپاه شام او را به شهادت رساندند.(19) امام حتى پیشنهاد مبارزه مستقیم و تن به تن به معاویه دادند تا هر کدام پیروز شدند حکومت از آن او باشد و بدین وسیله وحدت مسلمانان حفظ شده و از جنگ و خونریزى جلوگیرى شود.(20)
اگر چه پیشنهادات امام مورد پذیرش معاویه قرار نگرفت ، اما نشان دهنده تلاش امام علىعلیه السلام براى ایجاد وحدت و جلوگیرى از جنگ بود.
جنگ صفین و پیشنهاد حکمیّت که از سوى معاویه مطرح شد باعث ظهور و پیدایش فرقهاى جدید در میان مسلمانان به نام خوارج گردید که اینان نیز مشکلات فراوانى براى امام و شیعیان ایجاد کرده و سرانجام به رویارویى با امام برخاستند. امیرالمؤمنینعلیه السلام با آنکه مىدانست آنها از مسیر حق منحرف شدهاند، امّا با فرستادن افراد مختلف براى مذاکره با آنها و حتى صحبت مستقیم و پاسخگویى به پرسشها و شبهات آنها تلاش کرد آنها را به صفوف مسلمانان باز گرداند و با همین اقدامات عده زیادى از آنها از سپاه خوارج جدا شدندو سرانجام تنها افراد متعصب و کجاندیش باقى مانده، با امام وارد جنگ شدند.(21)
آن حضرت همچنانکه خود خواهان صلح بودند کارگزاران خود را نیز بدان توجه داده و توصیه مىکردند. چنانکه در نامه خود به مالک مىفرماید : و لا تَدفَعَنَّ صلحاً دعاک الیه عدوک، للَّهِ فیه رضىً فانّ فى الصلح دَعَهً لجنودک و راحهً من همومک و امناً لبلادک(22)؛ صلح و آشتى که رضاى خدا در آن است و دشمنت تو را به آن خوانده رد مکن ، زیرا در آشتى ، راحت لشکریان و آسایش از اندوهها و آسودگى براى اهل شهرهایت هست.
البته امام علىعلیه السلام شرایطى را براى این صلح در نظرگرفته است و مىفرماید این صلح باید به نحوى باشد که رضاى خدا در آن باشد، یعنى عزّت مسلمین در آن حفظ شود. در ادامه به نیرنگ احتمالى دشمنان نیز اشاره کرده و مىفرماید : بعد از صلح به شدّت مراقب دشمن باش ، زیرا ممکن است دشمن خود را به تو نزدیک کند تا تو را غافلگیر نماید ، پس احتیاط را پیشه کن.
اقدامات سیاسى، امنیتى و نظامى امام در راه تأمین امنیت
امام علىعلیه السلام علاوه بر موارد ذکر شده اقدامات متعددى نیز در راه ایجاد و گسترش امنیت در سرزمینهاى تحت قلمرو خود انجام دادند که برخى از آنها سیاسى و برخى امنیتى و بعضى تاکتیکهاى نظامى بودند.
الف) اقدامات سیاسى
در این رابطه اقدامات متعددى در زمان خلافت امیرالمؤمنینعلیه السلام انجام گرفت که از مهمترین آنها مىتوان به تغییر پایتخت و مرکز حکومت از مدینه(حجاز) به کوفه (عراق) و به کارگیرى روشهاى دیپلماتیک و مذاکره و نامهنگارى با طرفهاى متخاصم اشاره کرد.
1. انتخاب کوفه به عنوان پایتخت: یکى از اقدامات امام در اوایل خلافت ، انتقال مرکز حکومت از مدینه به کوفه بود. اگر نگاهى به وضعیت جامعه مسلمانان آن زمان افکنده و وضعیّت جغرافیایى و انسانى واقتصادى عراق بهویژه کوفه را در نظر بگیریم، بهتر مىتوانیم به علّت این اقدام دست یابیم.
کوفه از جهت اقتصادى، جغرافیایى و نیروى انسانى بر حجاز برترى داشت. از نظر جغرافیایى عراق حالت مرکزیتى براى سرزمینهاى اسلامى داشت و بهتر و زودتر مىتوانست به مقابله خطرات احتمالى که از نواحى مختلف متوجه سرزمینهاى اسلامى مىشد، بشتابد، در حالى که مدینه از چنین موقعیتى برخوردار نبود.
از جهت اقتصادى نیز وضعیت اقتصادى عراق با حجاز قابل مقایسه نبود. حجاز سرزمینى خشک و بىآب و از جهت کشاورزى فقیر بود، در حالى که منطقه عراق سرزمینى پر نعمت و سرسبز بود و همین سر سبزى آن که از دور به سیاهى مىزد باعث نامگذارى آن به منطقه سواد شده بود.
از جهت نیروى انسانى هم علاوه بر آنکه منطقه عراق جمعیت بسیار بیشترى نسبت به حجاز داشت، دوستداران و شیعیان امام علىعلیه السلام در آنجا بهویژه در کوفه فراوان بودند در حالى که حجاز برعکس عراق اولاً ، جمعیت بسیار کمترى داشت؛ ثانیاً، بسیارى از کسانى که پدران آنها در جنگهاى پیامبر صلى الله علیه وآله با مشرکان به دست امام علىعلیه السلام کشته شده بودند در مدینه بودند و آنها کینه شدیدى نسبت به آن حضرت در دل داشتند.
امیرالمؤمنین در رابطه با علت انتخاب کوفه و در جواب عدهاى از اشراف انصار که ازآن حضرت خواستند همانند خلفاى پیشین در مدینه بماند فرمود:
اموال و مردان در عراقند و مردم شام در حال شورش، دوست مىدارم نزدیک آنان باشم و دستور حرکت داد و خود حرکت فرمود و مردم هم با او حرکت کردند.(23)
2. مذاکره و نامهنگارى : امام علىعلیه السلام در دوران خلافت همواره بر جلوگیرى از جنگ و خونریزى تأکید مىکردند و در مقابل دشمنان، نخست به مذاکره و نامهنگارى و استفاده از روشهاى دیپلماتیک توجه داشته و تلاش مىکردند اختلافات را بدون درگیرى و جنگ خاتمه داده و رقیبان و دشمنان را با استدلال و برهان متقاعد کنند. رفتار آن حضرت پیش از جنگ با ناکثین و قاسطین و مارقین که بدان اشاره شد گویاى این مدعاست.
ادامه دارد …
پى نوشت ها :
1) حجه الاسلام مطهرى عضو هیأت علمى پژوهشکده تاریخ و سیره اهل بیت پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى.
2) علىاکبر دهخدا، لغت نامه، (انتشارات دانشگاه تهران، 1372، چاپ اوّل) ج 2، ص 2894، واژه امنیت.
3) محمد ترابى، ساختار نظام بینالمللى و امنیت ملى با تأکید بر جهان سوم، فصلنامه علوم سیاسى، شماره 9، تابستان 1379، ص 180 به نقل از جلیل روشندل، امنیت ملى و نظام بین الملل، ص 11.
4) مهرداد میرعرب، نیم نگاهى به مفهوم امنیت، ترجمه سیدعبدالقیوم سجادى، فصلنامه علوم سیاسى، شماره 9، ص 137.
5) همان، ص 133.
6) محمد ترابى، پیشین، ص 180 ،ص 6، به نقل از احمد نقیب زاده، نظریههاى کلان در روابط بینالمللى، ص 92.
7) همان، ص 179، به نقل از محمد نصیرى، مفهوم امنیت ملى، فصلنامه خاورمیانه، ش 1، ص 69.
8) داریوش آشورى، دانشنامه سیاسى (فرهنگ و اصطلاحات و مکتبهاى سیاسى)، (تهران، انتشارات مروارید، 1383، چاپ دهم)، ص 39؛ غلامرضا علىبابایى، فرهنگ سیاسى، (تهران، انتشارات آشیان 1382، چاپ اوّل)، ص 105.
9) سایمون دالبى، اطلاعات، منافع ملى و محیط زیست جهانى، مجموعه مقالات اطلاعاتى، امنیتى، (دانشکده اطلاعات، 1377) ج 3، ص171 به نقل از هانس جى مورگنتا، سیاست میان ملتها نبرد براى دستیابى به قدرت و آرامش، نیویورک، 1984م، ص 440.
10) رضا عیسى نیا، فقها و مسأله امنیت ملى، فصلنامه علوم سیاسى، شماره 9، تابستان 1379ه . ش، ص 199، به نقل از گزیده مقالات سیاسى، امنیتى، ج 2، ص 103.
11) نهجالبلاغه، فیض الاسلام، خطبه 5، ص 57.
12) ابن ابى الحدید، شرح نهجالبلاغه، تحقیق محمدابوالفضل ابراهیم، (داراحیاء التراث العربى1385ه / 1965م، چاپ دوم)، ج 1، ص 307.
13) همان، ص 308.
14) نهج البلاغه، خطبه 3، ص 46.
15) ابوالحسن على بن حسین بن على مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر (بیروت، مؤسسه الاعلى، للمطبوعات، 1411ه/1991م) ج 2، ص 375 و ابن ابى الحدید، همان، ج 9، ص 321.
16) ابوعبداللَّه محمدبن محمدبن نعمان (شیخمفید)، نبرد جمل، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، (تهران، نشرنى، 1367، چاپ اوّل)، ص188-192.
17) ابوحنیفه احمد بن داود دینورى، اخبار الطول، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، (تهران، نشر نى، 1371، چاپ چهارم)، ص 184؛ مسعودى، همان، ج 2، ص 382-380.
18) نهج البلاغه، نامه 6، ص 840؛ نصربن مزاحم منقرى، وقعه صفین، تحقیق عبدالسلام محمدهارون، (بیروت، المؤسسه العربیه الحدیثه، چاپ دوّم)، ص 29؛ ابوحنیفه دینورى، همان، ص 194.
19) نصر بن مزاحم منقرى، همان، ص 244.
20) ابوحنیفه دینورى، همان، ص 218.
21) ابن ابى الحدید، همان، ج 2، ص 29؛ ابوحنیفه دینورى، همان، ص 256.
22) نهج البلاغه، نامه 53، ص 1027.
23) ابوحنیفه دینورى، همان، ص 180.
منبع:فصلنامه علوم سیاسی ، شماره 33