نویسنده: نبى اللّه ابراهیم زاده آملى
ریاست طلبى، انگیزه اصلى شورش ناکثین
همان طور که پیشتر اشاره شد، انگیزه اصلى و عمده مخالفت سران ناکثین با امام على(علیه السّلام) و فتنه انگیزى علیه او، حکومت خواهى و ریاست طلبى بود. نویسنده نامى، جرج جرداق مسیحى مى نویسد:
«طلحه و زبیر، شدیدترین مخالفان على(علیه السّلام) و آرزومندان زمامدارى و کوشاترین افراد براى ریاست و نیز مال و مقام بودند.»
همو نقل مى کند که امام على(علیه السّلام) نیز در باره طلحه و زبیر فرمود:
«به خدا سوگند! با صورت جنایتکاران بیعت کردند و با شیوه خیانتکاران از بیعت خارج شدند.»[۳۳]
طلحه و زبیر، هر یک، خود را سزاوارتر از حضرت، به خلافت مى دانستند و پیوسته در آرزوى رسیدن به آن، به سر مى بردند. براى دستیابى به این هدف بود که با عثمان نیز با آن همه بذل و بخششهاى بى حساب و کتاب، باز مخالفت و دشمنى کرده و حتى زمینه قتل او را نیز فراهم کردند.
البته این آرزوى آنان، زیاد دور از واقع نبود؛ زیرا، اولاً، این دو، در دوره هاى پیشین گزینش خلیفه، خود نیز جزء نامزدهاى احراز این پست بودند. در زمان انتخاب عثمان، این احتمال، صورت رسمى به خود گرفته و آن دو، در شورا و در میان مردم، طرفدارانى داشتند.
ثانیاً، در دوران خلافت عثمان، بویژه در روزهاى آخر حکومتش، از سوى دو شخصیت ذى نفوذ سیاسى ـ اجتماعى، یعنى عایشه و معاویه، مورد حمایت جدى قرار گرفتند.
عایشه، گرچه در مخالفت و دشمنى با حکومت علوى، انگیزه هاى دیگرى نیز داشت، اما انگیزه مهمترش این بود که مى پنداشت اگر حکومت على(علیه السّلام) پابرجا و مستحکم شود، سدى خواهد شد در برابر بازگشت خلافت به خویشاوندانش از آن تیم که ریاست آنان را ابوبکر داشت.
عایشه، در زمان عثمان، بارها، پرده از روى آرزوى خود (بازگشت خلافت به خاندان تیم) از طریق شخصى از بستگان خود (طلحه) برداشت و در همان حال، زبیر را به انگیزه دیگرى، جانشین وى و نامزد بعدى مى دانست؛ زیرا، زبیر، همسر خواهرش (اسماء) بود و فرزند اسماء، عبدالله بن زبیر را، به دلیل اینکه خود فرزندى نداشت، به منزله فرزند خود دانسته و نسبت به او اظهار علاقه مى کرد.[۳۴]
حمایت معاویه از حکومت و خلافت طلحه و زبیر، گرچه فریبى بیش نبود، چون معاویه، خود، خیال خلافت و سلطنت بر جهان اسلام را در سر داشت، ولى براى برداشتن مانع از سر راه تحقق این هدف، این دو را به بهانه واهى رسیدنشان به خلافت، به جنگ با امام(علیه السّلام) تحریک کرده و براى آنان نامه هایى نوشت و از آن دو با لقب «امیرالمؤمنین» یاد کرد. پیشنهاد معاویه، این بود که آن دو، شهرهاى کوفه و بصره را اشغال کنند. آنان نیز روى این پیشنهاد معاویه حساب باز کردند و بر عزم خویش راسخ تر شدند.[۳۵]
اینکه سبب اساسى طلحه و زبیر از مخالفت با نصب على(علیه السّلام) به خلافت، براى این بود که خودشان به حکومت و خلافت برسند، طبق مدارک و شواهد موجود جاى شکى نیست. امام على(علیه السّلام) در سخنان زیر، به این قضیه، اشاره فرموده است:
«این طلحه و زبیر، نه از خاندان نبوت و پیامبرى هستند و نه از فرزندان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ـ و شایسته مقام امامت و حکومت ـ ولى چون دیدند پس از سالهاى سال، خداوند، حق ما (خلافت و امامت) را به ما بازگردانید، یک سال تمام بلکه یک ماه تمام، درنگ نکردند، تا اینکه مانند روش گذشتگان خود از جاى برخاستند تا حق مرا بگیرند و مردم مسلمان را از من دور کنند …»[۳۶]
شواهد و قرائن تاریخى دیگرى و نیز سخنانى از امام على(علیه السّلام) در نهج البلاغه وجود دارد که نشان مى دهد که آنان چون دیدند به هدف نخستین خود (خلافت و حکومت مستقل) دست نخواهند یافت، از آن هدف دست کشیدند و تنها به حکومتِ بخشى از مناطق اسلامى در سایه حکومت علوى بسنده کردند و براى نیل به آن، با امام(علیه السّلام) بیعت کردند. آنان، این خواسته را به عنوان شرط بیعت با امام(علیه السّلام) مطرح کردند:
وَ قَدْ قالَ لَهُ طَلْحَهُ وَ الزُّبَیْرُ: «نُبایعک عَلى أنّا شُرَکَاؤُکَ فی هذاَلاْمْرِ.» [فقال الإمام]: «لا، وَ لکِنَّکُما شَریکانِ فی الْقوَّهِ وَ الِاْسْتِعانَهِ وَ عَوْنانِ عَلَى الْعَجْزِ وَ الْاَوَدِ.»؛[۳۷]
هنگامى که طلحه و زبیر به امام گفتند: «با تو بیعت مى کنیم به این شرط که در حکومت شریک تو باشیم.»، فرمود: «نه؛ شما، شریک و یاورم در تقویت و کمک به من و یارى رساندنم به هنگام ناتوانى و مشکلات باشید».
چنانکه مورخان نیز نوشتند، زبیر، گمان مى کرد امام(علیه السلام) فرمانروایى عراق را به وى واگذار مى کند و طلحه نیز به فکر حکومت یمن بود. زبیر، پیش از فرار از مدینه، در مجمع عمومى قریش، چنین اظهار داشت:
آیا این است سزاى ما؟ ما، بر ضد عثمان قیام کردیم و زمینه قتل او را فراهم ساختیم، در حالى که على در خانه نشسته بود. وقتى زمام امور را به دست گرفت، اداره امور مناطق را به دیگران واگذار کرد.[۳۸]
زمینه هاى جنگ صفین و انگیزه قاسطین
نخست اشاره کوتاهى به زمینه هاى وقوع جنگ صفین مى کنیم و سپس به انگیزه و هدف برپاکنندگان آن به رهبرى معاویه، مى پردازیم.
جنگ صفین، با تمام سهمگینى و پیامد تلخش، جز پیامدى از پیامدهاى جنگ جمل نبود؛ زیرا، اگر عایشه، به عنوان همسر پیامبر و ام المؤمنین و طلحه و زبیر به عنوان دو صحابى پیامبر، مانند دیگران، حرمت امام(علیه السلام) را نگه داشته و از حکومت علوى پشتیبانى مى کردند و به جاى جنگ با او، به شهرها و قصبات اسلامى مى رفتند و به جاى تحریص و تحریک مردم براى شرکت در جنگ علیه حکومت او، به اطاعت و فرمانبرى از وى و رفتن به زیر پرچم حکومتش وادار مى کردند، بى شک، معاویه، جسارت مبارزه با على(علیه السلام) را پیدا نمى کرد.
ولى هنگامى که دید بخش بزرگى از مردم عراق، نظر او را در مخالفت با حکومت علوى تأیید مى کنند و موضع او را مى پذیرند، و از طرفى، رهبران سپاه جنگ جمل ـ که از چهره هاى برجسته جهان اسلام و از بزرگترین صحابه پیامبر، پیش از او به مبارزه با حکومت علوى برخاسته اند ـ دریافت که آرمانش در پیروزى بر امام(علیه السلام) و رسیدن به هدف سیاسى اش، آرمانى دست یافتنى است.
بر این اساس، به رغم اینکه امام(علیه السلام) در جنگ بصره، بر رهبران جمل پیروزى قاطع یافت، ولى در حقیقت، زیانهایى که به هر دو طرف وارد شد، تا حد زیادى از قدرت نظامى و نفوذ سیاسى ـ اجتماعى امام(علیه السلام) کاست و به اصطلاح زنگ خطر را براى تضعیف پایه هاى حکومتش به صدا درآورد؛ زیرا از یک سو قبایلِ شکست خورده در جنگ جمل، چون هزاران تن از نزدیکان و یاران خود را از دست داده بودند، در دلهایشان شرارت و کینه موج مى زد و در پى فرصتى بودند تا انتقام خود را از اردوى امام(علیه السلام) بگیرند، و از سوى دیگر، قبایل سپاه پیروز ـ لشکریان امام(علیه السلام) ـ براى درگیر شدن با جنگ دیگرى در برابر معاویه که قریب الوقوع بود، به ضعف گراییده و آن توان و روحیه لازم را نداشتند.
این در حالى بود که معاویه، در بیرون از معرکه جنگ و کارزارِ طرفین، در کمین نشسته و بر تاب و توان و ساز و برگ و یارانش مى افزود.
از این رو، رهبران سه گانه جنگ جمل با شورش خونین خود بر ضد حکومت علوى، به انگیزه دروغین خونخواهى خلیفه مقتول این زمینه را براى معاویه نیز فراهم کردند تا او هم علاوه بر توسل به این حربه دروغین، حتى پا را فراتر گذاشته و جسارت و وقاحت را تا آنجا پیش برد که از امام(علیه السلام) بخواهد تا قاتلان عثمان را نیز به او تحویل دهد!
بر این اساس، بزرگترین بهانه معاویه در برافراشتن پرچم مخالفت و گردآورى سپاه براى نبرد با امام على(علیه السلام)، اتهام حمایت امام از قاتلان عثمان بود. این مطلب، در نامه هایى که قبل از شروع جنگ، از سوى نماینده امام(علیه السلام) جریر بن عبدالله میان امام(علیه السلام) و معاویه رد و بدل شد، مشهود است.[۳۹] از آن جمله در یکى از نامه هاى معاویه به امام على(علیه السلام) آمده است:
… تو، مهاجران را بر ریختن خون عثمان تحریک کردى و انصار را از حمایت او بازداشتى! در نتیجه، جاهل، از تو اطاعت کرد و ناتوان، توانا شد. مردم شام، تصمیم گرفتند که با تو بجنگند تا هنگامى که قاتلان عثمان را به آنان تحویل دهى …![۴۰]
امام(علیه السلام) نیز در نامه اى به تهمت هاى معاویه پاسخ داده و در فرازى از آن فرمود:
«… در باره قتل عثمان، نه فرمانى دادم که خطاى در فرمان، مرا بگیرد، و نه او را کشته ام تا بر من قصاص واجب شود … اینکه مى گویى قاتلان عثمان را تحویل تو دهم، سخن بس نابجایى است! تو را چه به عثمان؟ تو مردى از بنى امیه هستى و فرزندان عثمان بر این کار از تو شایسته ترند. اگر مى پندارى که تو براى گرفتن انتقام خون پدر آنان قوى تر و نیرومندترى، در حوزه اطاعت ـ و بیعت با ـ ما وارد شو و آنگاه از کشندگان او شکایت کن …»[۴۱]
سوداى تشکیل امپراطورى اموى، انگیزه اصلى معاویه
چنانکه بر اهل تحقیق و پژوهش تاریخى پوشیده نیست، معاویه، جنگ صفین را در حالى علیه امام على(علیه السلام) و حکومتش آغاز کرد که مانند ناکثین، بهانه خونخواهى عثمان و نیز استرداد قاتلان او از على(علیه السلام)، در دستور کار ظاهریش قرار داشت. او با این حربه دروغین، توانست شامیان ناآگاه و بى اطلاع از حقیقت امر را علیه حکومت علوى بسیج کند،[۴۲] اما حقیقت امر چیز دیگرى بود، و آن، سوداى رسیدن به خلافت و تشکیل امپراطورى اموى و حکمرانى بر سراسر جهان اسلام بود.
جریان امور هم طورى پیش مى رفت که پسرِ هند جگرخوار را در نیل به این هدف امیدوارتر کرد و او را به هر نوع کار خلاف و دسیسه بازى و نیرنگ ورزى، مانند کارشکنى در امور و نفاق ورزى با پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و خلفاى پس از او، دامن زدن به اختلافات میان مسلمانان، تحریک مردم بر قتل عثمان، تحریک ناکثین بر خونخواهى عثمان و انتقام گیرى از امام على(علیه السلام) و غیر آن واداشته است.
این روحیه نفاق ورزى و نیرنگ و شیطنت آمیزى و به کارگیرى هر وسیله نامشروعى براى رسیدن به ریاست و حکومت ظاهرى، از خصلت هاى زشت اخلاقى بود که ریشه در جان پسر ابوسفیان داشته و با ذاتش سرشته بود؛ زیرا معاویه، این خصایل زشت اخلاقى را، همان طور که مورخ شهیر مصرى، عبدالفتاح عبدالمقصود، گفته از پدر به ارث برده بود:
«سرشت معاویه، او را به کجروى و انحراف و ایجاد توهم فرمان مى داد … پسر ابوسفیان کسى جز پسر ابوسفیان نبوده است! همان خودش بوده است و بس! هرگز نمى توانسته است راضى به بیرون آمدن از پوست خود شود، تا براى رسیدن به هدف، راه مستقیم و درستى در پیش گیرد. براى طبیعت و ذاتِ ـ آلوده به زشتیهاى ـ او بسیار مشکل بوده که به گونه اى دیگر زندگى کند.»[۴۳]
از این رو، حضرت على(علیه السلام) هرچه کوشید، نتوانست معاویه را به راه حق و حقیقت بکشاند و از جنگ و خونریزى بازدارد و در نتیجه، جنگ خونین صفین، از سوى قاسطین پایه گذارى شد.
فتنه مارقین، از جهل و جمودشان سرچشمه مى گرفت
خوارج نهروان، که در صف لشکر امام على(علیه السلام) در جنگ صفین حضور داشته و علیه معاویه و لشکر شام شمشیر مى زدند، به دلیل جهل و جمود و ظاهرگرایى، فریب شیطنت عمرو عاص و معاویه را خورده و به انگیزه اینکه آنان مسلمانند و اهل قرآن و قبله اند، امام(علیه السلام) را از ادامه جنگ و دستیابى به پیروزى نهایى و قاطع بازداشتند.
حقیقت این است که خوارج، در هیچ موردى از موضع گیرى هایشان، هدف روشن و ثابتى را تعقیب نمى کردند؛ زیرا آنان، در آغاز کار، بیش از همه، خواستار خاتمه جنگ و ترک مخاصمه و تعیین حَکَم بودند. وقتى حکمیت را بر امام(علیه السلام) تحمیل کردند، این کار امام(علیه السلام) را جرمى غیر قابل بخشش دانسته و مبارزه خود را با امام(علیه السلام) مباح و مشروع شمردند و بیزارى از على(علیه السلام) را شرط مسلمانى اعلام داشتند و هر کس را که از آن حضرت بیزارى نمى جست، از دم تیغ تیزشان مى گذرانیدند.
حضرت على(علیه السلام) در مواردى به این مشکل خوارج (بى عقلى و کج فهمى و جهل) اشاره کرده است.[۴۴]
سستى و ناپایدارى در دفاع از حق
یکى دیگر از انگیزه هاى مخالفت با امام على(علیه السلام) که بیشتر متوجه مردم عراق و کوفه است، سستى و ناپایدارى آنان در دفاع از حق و حکومت عدل گستر و حق پرور امام على(علیه السلام) است. این عامل را در واقع، باید نوعى عامل منفى به حساب آورد؛ چون مردم، بویژه عراق و کوفه، با اینکه مى دانستند امام(علیه السلام) برحق است و هدفش احیاى شیوه و سنت پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در دفاع از دین و نشر احکام نورانى قرآن و مبارزه با هر گونه تبعیض و فساد و ستم و بیدادگرى است، ولى به دلیل خصلت سست عنصرى، و ضعف ایمان و ناشکیبایى در دفاع از آرمانها و عقاید دینى، بویژه کم تعهدى و بى وفایى، خیلى زود از مبارزه حق طلبانه در جبهه حق و در رکاب امامِ حق خسته شده و ضعف و سستى به خرج دادند و به فرمانهاى امام(علیه السلام) عمل نکردند. این، در حالى بود که جبهه باطل (معاویه) بسیار جدى بوده و مردمِ طرفدار او، گوش به فرمان او و در اجراى فرامینش، سستى و کاستى نورزیدند!
به عنوان نمونه، آنگاه که خبر کمک خواهى و استمدادطلبى استاندار مصر، محمد بن ابى بکر، به امام(علیه السلام) رسید، امام(علیه السلام) مردم را در مسجد جمع کرد و خطبه بلیغى خواند و مردم را براى اعزام به مصر و تجمع در «جَرعه» فراخواند. صبح روز بعد، خود به جرعه رفت و تا نیمروز در آنجا ماند، اما بیش از صد نفر از مردم کوفه نزد آن حضرت نیامدند! حضرت، ناگزیر به کوفه برگشت و شب هنگام بزرگان و اشراف شهر را در دارالخلافه جمع کرد و در حالى که اندوهناک بود، فرمود:
«… به خدا سوگند! اگر مرگ به سراغ من آید که حتماً خواهد آمد ـ و میان من و شما جدایى خواهد افکند ـ خواهید دید که من از مصاحبت شما خشمناکم. آیا دینى نیست که شما را گرد آورد؟ آیا حمیّت و غیرتى نیست که شما را به غضب و خشم (علیه دشمن) وادارد؟ … آیا نمى شنوید که دشمن شما، از کشور و شهرهایتان مى کاهد و بر شما یورش مى برد؟ آیا این عجیب نیست که معاویه، مردم جفاکار، طغیانگر و ستم پیشه را به جنگ (علیه حق) مى خواند و آنان از او پیروى مى کنند، بدون اینکه چیزى بگیرند و کمک (مالى) دریافت کنند او را اجابت مى کنند … اما چون من شما را مى خوانم، در حالى که صاحب خرد و باقیمانده گذشته هستید، اختلاف مى کنید و از اطراف من پراکنده شده و بر من عصیان مى ورزید و با من مخالفت مى کنید؟!»[۴۵]
با این همه موعظه و انذار و هشدار، مردم حاضر به رفتن به مصر نشدند، تا اینکه پس از حدود یک ماه، مالک اشتر، با عده کمى روانه مصر شد، اما چه سود که هم مصر سقوط کرده بود و هم محمد بن ابى بکر به شهادت رسیده بود!
امام(علیه السلام) در فرازى دیگر از سخنانش، به مردم خطاب کرد و فرمود:
«… شگفتا! اجتماع ایشان (طرفداران معاویه) بر باطل خود و تفرقه شما بر حق خویش، دل را مى میراند و باعث غم و اندوه مى شود. تا آنجا که آماج تیر آنان قرار گرفتید … ولى اقدام به تیراندازى نمى کنید! بر شما هجوم مى برند، ولى شما هجوم نمى برید! معصیت خدا را مى کنند و شما جلوگیرى نمى کنید و راضى هستید! وقتى که در ایام زمستان، به شما امر کردم به جنگ ایشان بروید، گفتید: «این روزها، هوا سرد است.» و اگر به شما گفتم در روزهاى تابستان با آنان پیکار کنید، گفتید: «این روزها، هوا گرم است. مهلت بده شدت گرما شکسته شود»! … آیا ستمکاران و فریب خوردگان مردم شام براى کمک و یارى ضلالت، صبورتر و در اجتماع خود بر محور باطل از شما در راه هدایت و حق خویش سخت تر هستند؟!»[۴۶]
چنانکه در سخن اخیر امام على(علیه السلام) آمده، عیب و ایراد اساسى مردم کوفه و عراق، این بود که در راه حق، پایدارى نکردند و در رسیدن به آرمانهاى وعده داده شده در حکومت علوى، شتاب به خرج دادند و به اصطلاح خواستند میوه را پیش از وقت رسیدنش بچینند، از این رو، تاب نیاوردند و سست و دلسرد و وامانده شدند، در حالى که اگر تا آخر، گوش به فرمان امام و مقتدایشان بودند و او را همراهى مى کردند، به طور حتم، به امنیت و عدالت و رفاه زندگى و ایمان و سعادت اخروى دست مى یافتند.
پی نوشت :
۳۳ ـ ر.ک: امام على صداى عدالت انسانى، ج۵، ترجمه مصطفى زمانى، ص۲۳۴، انتشارات فراهانى.
۳۴ ـ امیرالمؤمنین اسوه وحدت، ص۴۹۱ ـ ۴۹۲؛ فروغ ولایت، ص۳۳۹ ـ ۳۴۰.
۳۵ ـ ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج۱، ص۲۳۰ ـ ۲۳۲.
۳۶ ـ ترجمه ارشاد مفید، ج۱، ص۲۴۳.
۳۷ ـ نهج البلاغه، قصار، ۲۰۲.
۳۸ ـ الإمامه و السیاسه، ابن قتیبه، ص۷۰ ـ ۷۱.
۳۹ ـ براى آگاهى بیشتر از نامه هاى رد و بدل شده میان امام(علیه السلام) و معاویه، ر.ک: فروغ ولایت، ص۴۴۷ ـ ۴۷۷.
۴۰ ـ ر.ک: شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۸۸ ـ ۸۹؛ نهج البلاغه، نامه هاى ۶ و ۷.
۴۱ ـ همان.
۴۲ ـ جنگ صفین، میان سالهاى سى و هفت و سى و هشت قمرى به وقوع پیوست. ر.ک: امام على ابن ابى طالب، عبدالفتاح عبدالمقصود، ترجمه سیدمحمدمهدى جعفرى، ج۴، که مخصوص بررسى جنگ صفین است.
۴۳ ـ ر.ک: امام على ابن ابى طالب، ج۴، ص۵۳، ۶۰ ـ ۶۱.
۴۴ ـ ر.ک: نهج البلاغه، خطبه هاى ۳۶ و ۴۰.
۴۵ ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج۶، ص۹۰ ـ ۹۱.
۴۶ ـ ر.ک: نهج البلاغه، خطبه ۲۷.
منبع: فصلنامه حکومت اسلامى شماره ۱۸