خطبه 3 ، معروف به خطبه شقشقیّه که درد دل های امام علی (علیه السلام) از ماجرای سقیفه و غصب خلافت در این خطبه است.1
1. شکوه از ابابکر و غصب خلافت :
آگاه باشید ! به خدا سوگند ! ابابکر ، جامه خلافت را بر تن کرد ، در حالی که می دانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامی ، چون محور آسیاب است به آسیاب ، که دور آن حرکت می کند . او می دانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جاری است ، و مرغان دور پرواز اندیشه ها ، به بلندای ارزش من نتوانند پرواز کرد . پس من ردای خلافت رها کرده و دامن جمع نموده از آن کناره گیری کردم و در اندیشه بودم که آیا با دست تنها برای گرفتن حقِّ خود به پا خیزم ؟ یا در این محیط خفقان زا و تاریکی که به وجود آوردند ، صبر پیشه سازم ؟ که پیران را فرسوده ، جوانان را پیر ، و مردان با ایمان را تا قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه می دارد ! . پس از ارزیابی درست ، صبر و بردباری را خردمندانه تر دیدم . پس صبر کردم در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود . و با دیدگان خود می نگریستم که میراث مرا به غارت می برند ! . تا اینکه خلیفه اوّل ، به راه خود رفت و خلافت را به پسر خطّاب سپرد .
2. بازی ابابکر با خلافت
سپس امام مَثَلی را با شعری از اَعشی عنوان کرد : 2 مرا با برادر جابر ، « حیّان » چه شباهتی است ؟ ( من همه روز را در گرمای سوزان کار کردم و او راحت و آسوده در خانه بود ! ) .
شگفتا ! ابابکر که در حیات خود از مردم می خواست عذرش را بپذیرند ، 3 چگونه در هنگام مرگ ، خلافت را به عقد دیگری در آورد ؟ . هر دو از شتر خلافت سخت دوشیدند و از حاصل آن بهره مند گردیدند .
3. شکوه از عمر و ماجرای خلافت :
سرانجام اوّلی حکومت را به راهی در آورد ، و به دست کسی ( عمر ) که مجموعه ای از خشونت ، سخت گیری ، اشتباه و پوزش طلبی بود . زمامدار مانند کسی است که بر شتری سرکش سوار است ، اگر عَنان محکم کشد ، پرده های بینی حیوان پاره می شود ، و اگر آزادش گذارد ، در پرتگاه سقوط می کند . سوگند به خدا ! مردم در حکومت دوّمی ، در ناراحتی و رنج مهمّی گرفتار آمده بودند ، و دچار دورویی ها و اعتراض ها شدند ، و من در این مدّت طولانی محنت زا ، و عذاب آور ، چاره ای جز شکیبایی نداشتم ، تا آن که روزگار عُمَر هم سپری شد . 4
4. شکوه از شورای عمر :
سپس عمر خلافت را در گروهی قرار داد که پنداشت من همسنگ آنان می باشم ! پناه بر خدا از این شورا ! در کدام زمان در برابر شخص اوّلشان در خلافت مورد تردید بودم ، تا امروز با اعضای شورا برابر شوم ؟ که هم اکنون مرا همانند آنها پندارند ؟ و در صَف آنها قرارم دهند ؟ ناچار باز هم کوتاه آمدم ،و با آنان هماهنگ گردیدم . یکی از آنها با کینه ای که از من داشت روی برتافت ، 5 و دیگری دامادش 6 را بر حقیقت برتری داد و آن دو نفر دیگر که زشت است آوردن نامشان 7 .
5. شکوه از خلافت عثمان :
تا آن که سوّمی به خلافت رسید . دو پهلویش از پرخوری باد کرده ، همواره بین آشپزخانه و دستشویی سرگردان بود ، و خویشاوندان پدری او از بنی امیه به پا خاستند و همراه او بیت المال را خوردند و بر باد دادند ، چون شتر گرسنه ای که به جان گیاه بهاری بیفتد ، عثمان آنقدر اسراف کرد که ریسمان بافته او باز شد و اعمال او مردم را برانگیخت ، و شکم بارگی او نابودش ساخت .
6. بیعت عمومی مردم با امیرالمومنین :
روز بیعت ، فراوانی مردم چون یال های پر پُشت کفتار 8 بود ، از هر طرف مرا احاطه کردند ، تا آن که نزدیک بود حسن و حسین علیهما السلام لگدمال گردند ، 9و رِدای من از دو طرف پاره شد . مردم چون گلّه های انبوه گوسفند مرا در میان گرفتند . امّا آنگاه که به پا خاستم و حکومت را به دست گرفتم ، جمعی پیمان شکستند 10 و گروهی از اطاعت من سر باز زده از دین خارج شدند ، 11و برخی از اطاعت حق سر بر تافتند ، 12 گویا نشنیده بودند سخن خدای سبحان را که می فرماید : « سرای آخرت را برای کسانی برگزیدیم که خواهان سرکشی و فساد در زمین نباشند و آینده از آنِ پرهیزکاران است » آری ! به خدا آن را خوب شنیده و حفظ کرده بودند ، امّا دنیا در دیده آنها زیبا نمود ، و زیور آن چشم هایشان را خیره کرد .
7. مسئولیت های اجتماعی :
سوگند به خدایی که دانه راشکافت و جان را آفرید ، اگر حضور فراوان بیعت کنندگان نبود ، و یاران حجّت را بر من تمام نمی کردند ، و اگر خداوند از علما عهد و پیمان نگرفته بود که در برابر شکم بارگی ستمگران و گرسنگی مظلومان ، سکوت نکنند ، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته ، رهایش می ساختم ، و آخر خلافت را به کاسه اوّل آن سیراب می کردم . آنگاه می دیدید که دنیای شما نزد من از آب بینی بزغاله ای بی ارزش تر است 13 .
گفتند : در اینجا مردی از اهالی عراق بلند شد و نامه ای به دست امام ( ع ) داد و امام ( ع ) آن را مطالعه می فرمود ، گفته شد مسائلی در آن بود که می بایست جواب می داد . وقتی خواندن نامه به پایان رسید ، ابن عبّاس گفت : یا امیرالمؤمنین ! چه خوب بود سخن را از همانجا که قطع شد آغاز می کردید ؟ امام ( ع ) فرمود :
هرگز ! ای پسر عبّاس ، شعله ای از آتش دل بود ، زبانه کشید و فرو نشست ، 14 ( ابن عبّاس می گوید ، به خدا سوگند ! بر هیچ گفتاری مانند قطع شدن سخن امام ( ع ) این گونه اندوهناک نشدم ، که امام نتوانست تا آنجا که دوست دارد به سخن ادامه دهد.)
پی نوشت :
1. ابن خشّاب می گوید : به خدا قسم این خطبه را در کتابهایی مطالعه کردم که 200 سال قبل از تولّد سید رضی (ره) نوشته شده بود . ( شرح ابن ابی الحدید ج1 ص 206 و الغدیر ج7 ص 82 )
2. اَعشی لقب ابوبصیر ، میمون بن قیس است .
3. ابابکر ، بارها می گفت : « اَقِیلوُنی فَلَستُ بِخَیرکم » ( مرا رها کنید ، و از خلافت معذور دارید زیرا من بهتر از شما نیستم ) .
4. ابابکر در سال 11 هجری بخلافت رسید و در جمادی الاخر سال 13 هجری درگذشت و عمر در سال 13 هجری به خلافت رسید و در ذی الحجه سال 23 هجری از دنیا رفت .
5. سعد بن ابی وقّاص که یکی از اعضای شورای شش نفره بود .
6. عبدالرّحمن بن عوف ، شوهر خواهر عثمان ، که حقِّ « وتو » در شورا داشت . زیرا عمر دستور داد اگر اختلافی در شورا پدید آمد ، ملاک ، رای داماد عثمان است ، با اینکه طبق اعتراف دانشمندان اهل سنّت ، عمر در دوران حکومت خود بارها اعتراف کرد که : « لولا علی لهلک عمر » ( اگر علی نبود عمر هلاک می شد . ) « الغدیر ، ج 3 ، ص 97 » .
7. طلحه و زبیر ، که از رذالت و پستی ، بر امام شوریدند و جنگ جمل را به وجود آوردند .
8. کفتار ، حیوانی که فراوانی پشم گردن او ضرب المثل بوده و اگر می خواستند فراوانی چیزی را بگویند با نام موهای یال کفتار مطرح می کردند .
9. برخی شارحان « الحسنان » را دو انگشت شصت پا گرفته اند مثل ابن ابی الحدید . و به نقل از قطب راوندی ، امام در سال 35 هجری بخلافت رسید و در سال 40 هجری شهید شد .
10. ناکثین ( اصحاب جمل ) مانند : طلحه و زبیر .
11. مارقین ( خوارج ) به رهبری حرقوص پسر زهیر که به « ذو الثّدیه » مشهور بود و جنگ نهروان را پدید آورد .
12. قاسطین ، معاویه و یاران او که جنگ صفین را بر امام تحمیل کردند .
13. نفی سکولاریسم Secularism ( تفکر جدایی دین از سیاست ) و اثبات تئوکراسی Theocracy ( حکومت مذهبی )
14. شِقشِقهٌ هَدَرَتْ ؛ ضرب المثل است . ( شقشقه ، چیزی شبه بادکنک که به هنگام خشم شتر ، از زیر گلوی او بیرون می زند و پس از آرام گرفتن ناپدید می گردد ) پیام این ضرب المثل همان است که در ترجمه آوردیم .
نهج البلاغه ، ترجمه محمد دشتی رحمه الله