نویسنده: محمد یوسفی
عالم محقق شیخ حسن تویسرکانی فرمود:
اوائل جوانی که در نجف اشرف مشغول تحصیل بودم امر معیشت بر من سخت می گذشت. بنا گذاشتم فقط به قصد دعا برای توسعه ی حال به کربلا مشرف شوم.
اولی که وارد شدم شب را خوابیدم در حالی که هنوز به حرم حضرت سیدالشهداء علیه السلام مشرف نشده بود. در خواب به حضور بقیه الله (ارواحنا فداه) رسیدم، فرمودند: فلانی دعا کن.
عرض کردم: مولا جان، من فقط به قصد دعا کردن مشرف شده ام.
فرمودند: خیلی خوب، این جا بالای سر است، دعا کن.
من دست به دعا برداشتم و با تضرع و زاری دعا کردم. فرمودند: نشد.
دوباره بهتر از اول مشغول دعا کردن شدم، باز فرمودند: نشد.
مرتبه ی سوم به جدّ و جهد آن گونه که بلد بودم در دعا اصرار نمودم. باز فرمودند: نشد.
در این جا من عاجز شدم و عرض کردم: آقا جان، دعا کردن وکالت بردار هست یا نه؟
فرمودند: بله هست.
عرض کردم: من شما را وکیل کردم که برای من دعا بفرمایید.
حضرت فرمودند: خیلی خوب و دست به دعا برداشتند و برای من دعا کردند و من در اینجا از خواب بیدار شدم بعد هم به نجف برگشتم.
ناقل قضیه می گوید: شخص تاجری از اهل تویسرکان که ساکن تهران بود، به زیارت عتبات مشرف گردید و به حضور مبارک حجه الاسلام میرزای رشتی رحمه الله رسید و چون شیخ حسن تویسرکانی از شاگردان مبرّز ایشان بود به همین جهت مرحوم میرزای رشتی توصیف او را در نزد تاجر تویسرکانی بسیار نمودند و بالاخره فرمودند: دخترت را به او بده.
حاجی تاجر فوراً قبول کرد. پس از چند روز جناب شیخ حسن صاحب عیال و ثروت و خانه و زندگی گردید. (1)
پی نوشت :
1. کمال الدین، ج 1، ص 97، س 38 و عبقری الحسان، ج 1، ص 386.
منبع مقاله :
یوسفی، محمد، (1390)، ملاقات با امام زمان علیه السلام در کربلا، قم، خورشید هدایت، چاپ دوم