نویسنده: سیدکاظم سیدباقری
وقتی میگوییم قدرت مطلوب، قطعاً باید دارای هویت خاص خود باشد و شاخصهایی نیز آن را از قدرت نامطلوب جدا کند و دارای مرزهای ویژهی خود باشد. در ادامه به اختصار شاخصهای قدرت مطلوب را از منظر قرآن میکاویم.
3-1. رشد و هدایت
یکی از مؤلفههای معنوی قدرت سیاسی رهبر است؛ زیرا یکی از بنیادیترین شاخصهای قدرت مطلوب آن است که جامعه را به سوی رشد و نیکی هدایت کند و به تعبیر قرآن مردم را به امر خدایی رهبری کند: «وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا». (1)
این راهبری که همراه قدرت است، شکل مطلوب دارد و به آشکاری در کشاکش با منافع و سیاستهای بهرهکشان و سودجویان از جامعه و مردم قرار میگیرد. آنچه از این کلام میتوان دریافت، آن است که هرگاه خداوند معنی امامت را ذکر میکند، همراه آن «هدایت» را برای تفسیر میآورد. در سورهی انبیا میفرماید: «وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَقَ وَیَعْقُوبَ نَافِلَهً وَکُلًّا جَعَلْنَا صَالِحِینَ وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا». (2) پس توصیف امام به وصف هدایت، وصف تعریفی است، سپس آن هدایت همراه قید «امر» آمده است. روشن میشود امامت مطلق هدایت نیست، بلکه هدایتی است که به امر خداوند واقع میشود. (3)
در آیهی دیگری خداوند از پیامبران الهی، ابراهیم و اسحاق و یعقوب، به عنوان کسانی که دارای نیرو و بصیرت بودند، یاد میکند: «وَاذْکُرْ عِبَادَنَا إبْرَاهِیمَ وَإِسْحَقَ وَیَعْقُوبَ أُوْلِی الْأَیْدِی وَالْأَبْصَارِ»: (4) و بندگان ما ابراهیم و اسحاق و یعقوب را که نیرومند و دیدهور بودند، به یادآور.
در نظرگاه قرآنی، همانگونه که خداوند منشأ قدرت و حاکمیت است، هم اوست که میتواند انسانها را هدایت کند و شایستگی راهنمایی آنان را دارد؛ زیرا دیگران بدون هدایت او، از خود رشد و هدایتی ندارند و بدون دستور او نمیتوانند راهبر جامعه شوند، بلکه خود به راهنمایی دیگران نیاز دارند. در آیهی 22 سورهی ملک به ظرافت به این نکته اشاره شده است که «أَفَمَن یَمْشِی مُکِبًّا عَلَى وَجْهِهِ أَهْدَى أَمَّن یَمْشِی سَوِیًّا عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ»: (5) پس آیا آن کس که نگونسار راه میپیماید، هدایت یافتهتر است یا آن کس که ایستاده بر راه راست میرود؟
در نتیجه در آیههای قرآن آمده است «به راستی پروردگار من بر راه راست است»، (6) و رشد و راهبری از صفات خاص خداوند ذکر میشود:
«قُلْ اللّهُ یَهْدِی لِلْحَقِّ. أَ فَمَن یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ، أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ یَهِدِّیَ إِلاَّ أَن یُهْدَى فَمَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ»: (7) بگو: «خداست که به سوی حقّ رهبری میکند»؛ پس آیا کسی که به سوی حقّ رهبری میکند، سزاوارتر است مورد پیروی قرار گیرد یا کسی که راه نمییابد؛ مگر آنکه هدایت شود؟ شما را چه شده، چگونه داوری میکنید؟
در روایتی امام رضا (علیهالسلام) فرمود: خداوند انبیا و ائمه (علیهالسلام) را موفق میکند و از مخازن علم و حکمت خویش چیزی به آنان میدهد که به غیر آنان نداده است، پس علم و دانش آنان برتر از علم اهل زمانشان خواهد بود سپس این آیهی مبارک را تلاوت فرمود که «أَ فَمَن یَهدی إِلَی الحَقِّ…؟ » (8)
لازمهی هدایتگری در عرصهی اجتماعی -سیاسی آن است که دین و دستورهای خداوند صرفاً شخصی، فردی و تأمین سعادت اخروی نبوده است، بلکه راهنماییهایی که از سوی خداوند و توسط پیامبر گرامی اسلام (صلالله علیه و آلهوسلم) برای جامعهی بشری فرستاده شده است، برای تنظیم و سامانبخشی رابطهها و مناسبتهای اجتماعی و زندگی دنیوی نیز هست. طبعاً قدرتی که از این مبنا و خاستگاه به وجود میآید، باید هدایتگر و راهبر به فرمان و دستور خدا و سعادت جامعه باشد. نمونهی بارز این رهبری سیاسی را میتوان در سیرهی پیامبر گرامی اسلام (صلیاللهعلیه و آلهوسلم) نیز مشاهده کرد. علی (علیهالسلام) میفرماید:
پیامبر مرا به یمن روانه کرد و فرمود: «ای علی، تا کسی را به اسلام دعوت نکردهای، با او نجنگ. به خدا سوگند، اگر خدا یک نفر را به راه راست هدایت کند، بهتر از هر چیزی است که در این جهان خورشید بر آن میتابد. وظیفهی تو دوست داشتن مردم و سرپرستی آنهاست». (9)
در غیر این صورت آن قدرت مشروعیت ندارد و همراه با رشد و هدایت نخواهد بود. خداوند دربارهی فرعون به عنوان کسی که قدرت سیاسی دارد، به آشکاری بیان میکند امر و فرمان او همراه با رشد و صواب نبود. (10)
3-2. عزّت
اصل لغت «عزّت» بر شدّت و قدرت و مشابه آن یعنی غلبه و قهر دلالت دارد. گفته میشود «ارض عَزاز»، یعنی زمین سفت، نفوذناپذیر و استوار. (11) در «عزّت»، صلابت، شدت و حالتی است که مانع مغلوب شدن انسان میشود و «عزیز» کسی است که بر دیگران غالب میشود و خود مغلوب نمیشود. شاید تعبیر «قدرت شکستناپذیر» تعبیر رسایی برای این کلمه باشد. عزت گاه پسندیده و گاه ناپسند است؛ عزتی که برای خداوند و رسولش است، همیشگی و جاودانه است و عزت حقیقی، اما عزتی که برای کافران است، در حقیقت ذلّت است؛ آنان میپندارند که عزیزند. این صفت در مقابل «ذلّت» است، به معنای سستی و کوچکی. عزّت، برتری و استعلا نسبت به دیگران است و مفهومهای قهر، غلبه، قدرت و شدت از آثار آن است؛ زیرا کسی که برتری یابد، قدرت و غلبه یابد و پیروز شود. عزّت کامل فقط در خداوند متعال تجلّی و ظهور مییابد؛ زیرا نورش بیپایان و نامحدود است و همانند علم، قدرت، حیات و دیگر صفات ذات او، ازلی و ابدی است. پس او برتر از همهی عالم وجود است و مراتب بعدی عزت در میزان نزدیکی به خداوند محقق میشود. در نتیجه در کلام خداوند آمده است: «مَن کَانَ یُرِیدُ الْعِزَّهَ فَلِلَّهِ الْعِزَّهُ جَمِیعًا»: (12) هر کس سربلندی میخواهد، سربلندی یکسره از آنِ خدا است.
و در آیهی دیگری به استواری به پیامآور خویش اطمینان میدهد: «وَلاَ یَحْزُنکَ قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّهَ لِلّهِ جَمِیعًا هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ»: سخن آنان تو را غمگین نکند، زیرا عزّت همه از آنِ خداست. او شنوای داناست. (13)
زیرا پیامبر مظهر صفتهای الهی است و بعد مؤمنان مظهر صفتهای پیامبرند، اما کافران و منافقان که از جهت اخلاقی، عملی و فکری، مخالف خدا و رسولند، بهرهای از نور خدا و صفتهای او ندارند و در جهل و تاریکی غوطهورند. (14)
هر چند در برخی موردها، عزت ظهور بیرونی و مادّی دارد و خود را در مال، عنوان، دانش، جاه و مقام یا نسبت نشان میدهد، اما این موردها عزّتآور به معنای حقیقی نیستند. منافقان میپندارند عزّت، استعلا و برتری فقط در عالم ماده و امور مادی اتفاق میافتد، در حالی که غافلاند این جنبه از عزت، دگرگونپذیر، اعتباری و فانی است و برای صاحب آن کمال و عزتی به وجود نمیآورد. عبداللهبن ابی رئیس منافقان مدینه بود که اقدامها و خیانتهایش در مرحلههای گوناگون آشکار شد. از جمله پس از غزوهی بنیالمصطلق، به دنبال برخی مسائل، پیامبر تهدید کرد پس از ورود به مدینه آنان که عزیزترند، ذلیلها را بیرون خواهند کرد، اما او پنداشت خود عزیزتر است و در نتیجه او و یارانش میتوانند پیامبر (صلیاللهعلیه و آلهوسلم) و مهاجران را از مدینه اخراج کنند. خبر به پیامبر (صلیاللهعلیه و آلهوسلم) رسید. و اصحاب خواستار برخورد شدید بااو شدند، تا جایی که خبر قتل او شایع شد، اما پیامبر (صلیاللهعلیه و آلهوسلم) فرمود تا او زنده است، با وی نیکویی کنم. (15) در پی این ماجرا آیههای زیر نازل شد:
«هُمُ الَّذِینَ یَقُولُونَ لَا تُنفِقُوا عَلَى مَنْ عِندَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى یَنفَضُّوا وَلِلَّهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَکِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَا یَفْقَهُونَ. یَقُولُونَ لَئِن رَّجَعْنَا إِلَى الْمَدِینَهِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَلِلَّهِ الْعِزَّهُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ وَلَکِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَا یَعْلَمُونَ»: (16) اینان همانند کسانند که میگویند بر آنان که نزد پیامبر خدایند، هزینه مکنید [به آنها چیزی ندهید تا پراکنده شوند و حال آنکه گنجینههای آسمانها و زمین از آن خداست و لیکن منافقان در نمییابند. [آنها می] گویند: «چون به مدینه بازگردیم، آنکه عزیزتر است، آن را که خوارتر است، از آنجا بیرون میکند»، و حال آنکه عزت و ارجمندی از آن خدا و پیامبر او و مؤمنان است و لیکن منافقان نمیدانند.
آنان نمیدانند ذلت در حقیقت از گمراهی انسان از سرچشمهی عزت ناشی میشود. «إِنَّ الَّذِینَ یُحَادُّونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُوْلَئِکَ فِی الأَذَلِّینَ»: (17) در حقیقت کسانی که با خدا و پیامبر او به دشمنی بر میخیزند، آنان در (زمرهی) خوارترین خواهند بود.
جالب است که در لغت، «ذلّت» هم به معنای خواری، هم به معنای «انقیاد» و «انعطاف» آمده است. (18)
عزّت و قدرت افق معنایی نزدیک به یکدیگر دارند؛ عزّت بدون قدرت و قدرت بدون عزّت معنادار نخواهد بود. احساس عزت از آنجا فراهم میآید که پیامبر گرامی اسلام (صلیالله علیه و آلهوسلم) و مؤمنان در مییابند به منبع پایانناپذیر عزّت و قدرت متصلاند. این احساس به عرصهی سیاسی نیز که وارد شود، جامع عزّتمند و قدرمند شکل میگیرد. این مؤلفه که در ساحت معنوی قدرت مهم به شمار میآید، میتواند برای ظهور نمادهای آن در جامعه نیز یاریرسان باشد. در نتیجه خداوند در قرآن شریف تأکید میکند سستی و اندوه به خود راه ندهید، «ایمان» و «برتری» را کنار هم میآورد، و با ضمیر جمع، خطاب به جامعهی مسلمانان، این مسئله بیان میشود: «وَلاَ تَهِنُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَنتُمُ الأَعْلَوْنَ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ»: (19) و سست نشوید و اندوهگین نگردید که شما برترید، اگر مؤمن باشید.
بنابراین در آیههای بالا نیز پس از خداوند و رسولش، عزت برای «مؤمنین» آمده است. سورآبادی مینویسد: «عزّ خدای سه است؛ عزّ الوهیت و خالقیت و رازقیت. عزّ رسول سه است؛ عزّ نبوّت و رسالت و شریعت. عزّ مؤمنان سه است؛ عزّ معرفت و شهادت و طاعت». (20)
خودآگاهی و تفطن مؤمنان به عزتی که دارند، از جمله عزت پیروی از فرمانهای خدا و پیامبر (صلیاللهعلیه و آلهوسلم) و پیوند با مرکز قدرت، به وجودآورندهی رهبری توانمند است که لازمهی جامعهی قدرتمند و با عزّت میباشد. منافقان میپندارند عزّت در دینار و درهم یا در مرکب رهوار یا پیروان بسیار است، حال آنکه ارجمندی با عزیز کردن خداوند حاصل میآید:
«الَّذِینَ یَتَّخِذُونَ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاء مِن دُونِ الْمُؤْمِنِینَ أَیَبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّهَ فَإِنَّ العِزَّهَ لِلّهِ جَمِیعًا»: (21) همانان که غیر از مؤمنان، کافران را دوستان (خود) میگیرند، آیا سربلندی را نزد آنان میجویند؟ [این خیال خام است] زیرا عزّت، همه از آنِ خداست.
امام صادق (علیهالسلام) در این باره میفرماید:
خداوند همهی کارهای مؤمن را به او واگذار کرده، جز اینکه به او اجازه نداده است خود را ذلیل و خوار کند. مگر نمیبینی خداوند در اینباره فرمود: «عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است، سزاوار است مؤمن همیشه عزیز باشد و ذلیل نباشد». (22)
3-3. امانتداری
یکی از ویژگیهای قدرت مطلوب آن است که شخص قدرتمند، از آن به عنوان امانتی برای خدمت به خلق و همواری راه جامعه برای رسیدن به سعادت و نیکی بهره میگیرد. قدرتمند فرد امینی در مورد توانمندی خود و قدرتی است که منشأ آن را خداوند میداند. طبعاً او برای حرکت در جهت دستورهای خداوند و اجرای آزادی و عدالت در جامعه میکوشد. با این دیدگاه قدرتمند از توان خود برای منافع شخصی و برآمدن کامجوییها و کامرانی خود بهره نمیگیرد و منفعت جامعهی مسلمانان را به منفعت شخصی خود برتری میدهد.
اصل در مادهی «امن»، سکون و نبود وحشت و اضطراب است و «امانت» مصدر است و اطلاق میشود بر امور خارجی که امانت به آنها تعلق میگیرد. ایمان نیز از آنجا است که شخص مؤمن خود یا دیگران را در امن و آرامش قرار میدهد. در نتیجه برای نمونه فرمود: «بَلَدًا آمِنًا» (شهری امن) یا «قَرْیَهً کَانَتْ آمِنَهً مُّطْمَئِنَّهً»: (24) یعنی شهری که در آن امنیت و آرامش است، بدون هرگونه وحشت و اضطرابی. در آیهی دیگر آمده است «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَهَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»؛ (25) به معنای مصدری یعنی آرامش، اطمینان و نبود دلهره در برابر حوادث و پذیرش تکالیف تکوینی و تشریعی، پیروی، تسلیم شدن و آرامش در برابر پذیرش بار نبوت و قبول جانشینی خداوند، استعداد و آمادگی برای سرپرستی امور جامعه. (26) حدیثهای بسیاری، «امانت» را در آیه، امامت (27) یا ولایت علیابن ابیطالب (علیهالسلام) (28) میدانند؛ ولایتی که هنگام زمامداری آن حضرت مظهر قدرت شایسته بود و وفاداری به آن پس ایشان نیز میتوانست و میتواند جامعه را به سوی قدرت مطلوب راه بَرَد. این مسئولیت، امانتداری و تعهد در برابر اجتماع، آدمی و به ویژه صاحبان قدرت را بر آن میدارد که به وظیفهی خویش عمل کند.
خداوند در قرآن کریم به نقل از دختران شعیب، مهمترین و اصولیترین شرایط مدیریت و احراز مسئولیت را «قدرت» و «امانت» به طور کلی و فشرده ذکر میکند.
«قَالَتْ إِحْدَاهُمَا یَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ»: (29) یکی از آن دو دختر گفت: ای پدر، او را استخدام کن؛ زیرا بهترین کسی است که استخدام میکنی؛ هم نیرومند و هم در خور اعتماد است.
بدیهی است منظور از قدرت فقط قدرت جسمانی نیست، بلکه مراد قدرت و قوت بر انجام مسئولیت است؛ در عین حال شخص قدرتمند باید دلسوز، خیرخواه، امین و درستکار باشد. امانتداری و قدرت، هر دو کنار هم کارگشا است. منطق اسلام این است که هر کار باید به دست افراد نیرومند و توانا و امین باشد تا نظام جامعه به سامان رسد. (30) وقتی مسئولیت کوچکی مانند شبانی گوسفندان، دارای دو شرط مهم و اساسی «قدرت» و «امانت» است و این دو شرط معیار استخدام و مسئولیتبخشی به موسی (علیهالسلام) میشود، میتوان برداشت کرد در مسئولیتهای بزرگتر و وسیعتر، از جمله هنگامی که قدرت به عرصهی سیاسی اجتماعی وارد میشود، شخص قدرتمند باید امانتدار باشد، درست از قدرت خویش بهره گیرد و به زیردستان و جامعهی خود خیانت نکند.
در سورهی یوسف و قدرتیابی حضرت یوسف (علیهالسلام) نیز به صراحت بیشتر میتوان همراهی قدرت و امانت و ضرورت این بودن را برای شخص قدرتمند مشاهده کرد. خداوند به نقل از پادشاه مصر بیان میکند:
«وَقَالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی فَلَمَّا کَلَّمَهُ قَالَ إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنَا مِکِینٌ أَمِینٌ»: (31) گفت: «یوسف را نزد من آورید، تا وی را خاص خود کنم». پس چون با او سخن راند، گفت: «تو امروز نزد ما با منزلت و امین هستی».
اصل در لغت، «مکن» استقرار همراه با قدرت است که از آثار آن بزرگی، بالایی، پادشاهی، قدرت و شدت است. (32) در نتیجه قدرت او همراه با «امین» بودن است.
هنگام عرضهی این پیشنهاد از سوی عزیز مصر، حضرت یوسف (علیهالسلام)، پیشنهاد خزانهداری و مدیریت کشور را مطرح کرد و باز به این نکته اشاره کرد که او «نگهبان»، امانتدار و داناست. یوسف گفت: «قَالَ اجْعَلْنِی عَلَى خَزَآئِنِ الأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ»: (33) مرا بر خزانههای این سرزمین بگمار که من نگهبان دانایی هستم.
در روایت آمده است دو ویژگی «حفیظ» و «علیم» برای آن بود که او به آنچه زیردستش بود، حافظ و نگهبان بود و عالم به هر زبان. (34) فیض کاشانی نقل میکند: طلب ولایت از جانب یوسف (علیهالسلام) برای آن بود که تا با آن احکام خداوند را اجرا کند و حق را گسترش دهد. (35) تعبیر یوسف که میگوید: «إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ»، دلیل بر اهمیت مدیریت کنار امانت است و نشان میدهد پاکی و امانت به تنهایی برای پذیرش جایگاه حساس اجتماعی کافی نیست، بلکه علاوه بر آن آگاهی و تخصص و مدیریت نیز لازم است؛ زیرا «علیم» کنار «حفیظ» آمده است. (36) خداوند پس از بیان وصفهایی مانند «مکین»، «امین»، «حفیظ» و «علیم» برای حضرت یوسف (علیهالسلام) میفرماید ما به او قدرت دادیم: «وَکَذَلِکَ مَکَّنِّا لِیُوسُفَ فِی الأَرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَیْثُ یَشَاء»: (37) و بدینگونه یوسف را در سرزمین مصر قدرت دادیم که در آن هرجا میخواست سکونت میکرد.
پادشاه چنین اندیشید که زمامداری و خزانهداری را به یوسف واگذارد تا در امور کشور او را یاری کند. عزیز مصر یوسف (علیهالسلام) را خاص درگاه خود کرد، چون به خردمندی نیاز داشت تا بیاندیشد و ارادهی استوار داشته باشد و با امانتداری حافظ منافع باشد. او این صفتها را در بیشتر اطرافیان خود نمییافت؛ زیر آنها به دلیل مطامع و هواهای نفسانی خویش گرد شاه جمع شده بودند؛ حال آنکه یوسف دارای شخصیت امانتداری، مقتدر و با اعتماد به نفس بود. به همین دلیل در برابر دیگران، شاه به جایگاه یوسف اشاره کرد و اینکه «ما او را امین بر هر امری قرار میدهیم، پس هر مسئولیتی که میخواهی طلب کن». یوسف نیز قبول مسئولیت را برای هوای نفسانی خود نمیخواست، بلکه تکلیفی بود از سوی پادشاه و اعلام اطمینان و وثاقت به امانتداری آن حضرت. یوسف (علیهالسلام) نیز که عهدهدار امور اقتصادی شد، برای برپایی دادگری و رعایت حال مستضعفان بود، نه خواستههای خود. (38)
در عرصهی اجتماعی راهبری و امامت جامعه که با قدرت سیاسی اجرایی میشود، امانت بزرگی به شمار میآید. در تفسیر قمی (39) آمده که امام صادق (علیهالسلام) فرمود: «امانت همان امامت و امر و نهی کردن است و دلیل آن این قول خداوند برای ائمه است که فرمود: «إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا». (40)
از امام باقر (علیهالسلام) نیز دربارهی همین آیه سؤال شد. امام فرمود:
خداوند به ائمه از نسل ما اهلبیت امر کرده است، امانت امامت را به امام بعد از خود بسپاریم. او نمیتواند از آن کنارهگیری کند. آیا نشنیدهای خداوند فرمود: « وَإِذَا حَکَمْتُم بَیْنَ النَّاسِ أَن تَحْکُمُواْ بِالْعَدْلِ إِنَّ اللّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُم بِهِ»: پس ای زراره، آنها حکام هستند. آیا نمیبینی خداوند آنها را به عنوان حکام مورد خطاب قرار داده است؟ (41)
همچنین زراره از امام صادق (علیهالسلام) نقل میکند ایشان فرمود: «امام سه ویژگی دارد: او نسبت به مردم قبل از خود برتری دارد. ویژگی دوم آن است که نزدش سلاح پیامبر (صلیاللهعلیه و آلهوسلم) است. ویژگی سوم آن است که نزدش وصیت است».
سپس امام (علیهالسلام) این آیهی مبارک را تلاوت فرمود که : «إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ…». سپس فرمود: «به راستی سلاح در ما اهلبیت همانند تابوت در بنیاسرائیل است. ملک و امامت براساس سلاح میچرخد. همانگونه که در بنیاسرائیل نیز ملک و پادشاهی بر معیار تابوت دور میزد». (42)
در نتیجه امامت و سرپرستی جامعه پس از آنکه از ائمه اطهار (علیهالسلام) به دیگران میرسد، باید همچون امانت به آن بنگرند و در آن خیانت نورزند. در این آیه خداوند پیوند استوار میان ادای امانت و اقامهی عدل بیان میکند؛ زیرا کسی که حقق مردم را ادا نمیکند، چگونه برایش امکان دارد یا میتواند دیگران را برای ادای حقوق یاری دهد و در ادامه چگونه میتواند برپادارنده و حافظ اجرای عدالت درجامعه باشد. (43) امانتدار واقعی کسی است که حقوق مردم را به شایستگی ادا و دادگری کند. به تعبیر سیدقطب این آیه به وظیفهی امت اسلامی در زمین اشاره دارد و آن اقرار به مبادی عدل و دادگری و عمل براساس روش استوار و بیعیب خداوند است که همان ادای امانت به اهلش و دادگری و حکمیت میان مردم است. امانتها نیز از امانت بزرگ آغاز میشود که خداوند انسان را بر آن خلق کرد و آسمان و زمین از پذیرش آن سرباز زدند (همانا امانت هدایت، شناخت، ایمان به خداوند، اراده و کوشش بود). از این امانت بزرگ امانتهای دیگر بر میآید که خداوند به ادای آنها در این آیه دستور داده است. از جمله امانت تعامل نیک با مردم، بازگرداندن امانتهای معاملاتی و سپردههای مالی آنها، امانت نصیحت به حاکم و مردم و امانت محافظت بر حریم جماعت و مرزهای آن.
اما حکم به عدل در میان «ناس» شامل همهی مردم میشود، نه فقط عدل میان مسلمانان یا اهل کتاب. دادگری حق همهی انسانها است و صفت «انسانیت» آن است که بر آن حق، عدل با روش و منهج ربانی مترتب میشود و در آن مؤمن و کافر، دوست و دشمن، سیاه و سفید و عرب و عجم معنا ندارد. این بنیاد حکم و داوری در اسلام است، همچنان که امانت به معنای کامل کلمه، اساس زندگی در جامعهی اسلامی است و اینکه به دنبال دستور به «ادای امانت»، «دادگری میان مردم» آمده، یادآور یکی از سفارشهای خداوند است. (44) با توجه به همین نکتهی کلیدی است که علی (علیهالسلام) همواره نسبت به کارگزاران خود سفارش میکرد:
قدرت و کاری که در اختیار توست، برای تو طعمه نیست، بلکه امانتی بر گردنت است. آنکه تو را بدان گمارده، نگهبانی امانت را به عهدهات گذاشته است. تو را نرسد آنچه خواهی، به رعیت فرمایی. در مورد بیتالمال به هیچ کاری جز با احتیاط و اطمینان اقدام مکن. در دست تو مالی از مالهای خدا است و تو یکی از خزانهداران آنها هستی تا آن را به من بسپاری. (45)
3-4. برپایی عدالت
یکی از برترین شاخصهای قدرت مطلوب آن است که حاکم تلاش میکند با بهره از قدرت خویش عدالت را در جامعه برپا کند. این بحث را در هدفهای قدرت مطلوب در فصل بعد کامل بررسی خواهیم کرد.
3-5. یاد خدا در اوج قدرت
مردان الهی به هر درجه از توانایی روحی، روانی، جسمی و اجتماعی دست یابند، همهی توانمندیهای خود را از فضل و برکت خداوند میدانند. یکی از ویژگیهای قدرت مشروع و مطلوب آن است که قدرتمند هرگز منشأ و خاستگاه قدرت خویش را فراموش نمیکند و حتی آنگاه که قدرت انبوه به هم میرساند و بسیاری مردم به او کرنش میکنند، اما باز یاد قدرت خداوند است و سرمست نمیشود تا از آن سوء استفاده کند. در ماجرای حضرت یوسف (علیهالسلام) این نکته به خوبی قابل مشاهده است و با آنکه او به عزیزی مصر میرسد، اما لحظهای خدا را از یاد نمیبرد. خداوند میفرماید:
«وَرَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّواْ لَهُ سُجَّدًا وَقَالَ یَا أَبَتِ هَذَا تَأْوِیلُ رُؤْیَایَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّی حَقًّا وَقَدْ أَحْسَنَ بَی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ وَجَاء بِکُم مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزغَ الشَّیْطَانُ بَیْنِی وَبَیْنَ إِخْوَتِی إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِّمَا یَشَاء إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ، رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ وَعَلَّمْتَنِی مِن تَأْوِیلِ الأَحَادِیثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ أَنتَ وَلِیِّی فِی الدُّنُیَا وَالآخِرَهِ تَوَفَّنِی مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ»: و پدر و مادرش را به تخت برنشانید، و همهی آنان پیش او به سجده در افتادند. یوسف گفت: «ای پدر، این است تعبیر خواب پیشین من، به یقین، پروردگارم آن را راست گردانید و به من احسان کرد آنگاه که مرا از زندان خارج کرد و شما را از بیابان باز آورد -پس از آنکه شیطان میان من و برادرانم را به هم زد -بیگمان پروردگار من نسبت به آنچه بخواهد، صاحب لطف است؛ زیرا او دانای حکیم است.
سپس چنین دعا کرد:
پروردگارا، تو به من دولت دادی و از تعبیر خوابها به من آموختی. ای پدیدآورندهی آسمانها و زمین، تنها تو در دنیا و آخرت مولای منی. مرا مسلمان بمیران و به شایستگان ملحق فرما. (46)
با آنکه در این زمان اوج قدرت یوسف (علیهالسلام) است، اما همواره خداوند را یاد میکند و صراحت دارد بر اینکه خداوند به او پادشاهی داده است و در هر حال مولایش او است و سروری جز پروردگار ندارد.
در منطق قرآن کریم صاحب قدرت همواره خدای بزرگ را در نظر دارد، در ماجرای حاضر کردن تخت ملکهی سبأ در قرآن کریم پس از آنکه تخت به چشم برهم زدنی نزد سلیمان حاضر شد، فرمود: «هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّی» : (47) این از فضل پروردگار من است.
همچنین این نگرش را به خوبی میتوانیم در زندگی و افعال ذوالقرنین به عنوان شخص قدرتمند مشاهده کنیم که نمونهی برجستهی این امر است. در قرآن کریم به قدرت وی اشاره شده است. (48) او با قدرتش سدی میان قوم ستمدیده و یأجوج و مأجوج میسازد که آنان نمیتوانستند از آن بالا روند و آن را تخریب کنند. (49) با این همه در برابر کمک مالی قوم گلهمند میگوید:
«قَالَ مَا مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ فَأَعِینُونِی بِقُوَّهٍ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُمْ رَدْمًا»: (50) آنچه پروردگارم به من در آن تمکن داده، از کمک مالی شما بهتر است. مرا با نیروی انسانی یاری کنید تا میان شما و آنها سدّ استواری قرار دهم.
ذوالقرنین به کار بزرگی که انجام داد، نگاهی کرد، اما غرور و تکبر او را فرا نگرفت و مست قدرت و علم خویش نشد، بلکه خدا را به یاد آورد و سپاس او گفت. کار نیکی را که خداوند او را به انجام آن موفق کرده بود، به سوی خداوند، از سوی او و ناشی از لطف او دانست و قدرت خویش را به سوی قدرت خداوند برگرداند سپس ایمان خویش را به اینکه آن کوهها و سدها قبل از روز رستاخیز فرو خواهند ریخت. او با آن همه قدرت، مغرور و سرمست نشد، عدالت ورزید و گفت: «هَذَا رَحْمَهٌ مِّن رَّبِّی»: (51) این لطف و رحمتی از سوی پروردگار من است.
این سیره و منش ذوالقرنین، نمونهی نیکی از حاکم شایسته است که خداوند به او در زمین قدرت بخشید؛ اسباب قدرت را در شرق و غرب زمین در خدمت او قرار داد، اما سرکشی نکرد و تکبر نورزید، ستم نکرد و سرمست قدرت نشد، از فتوحات خود ابزاری برای منافع مادی و به زنجیرکشیدن افراد، جماعتها و سرزمینها نساخت و اهل آن سرزمینها را ابزاری برای اغراض شخصی و طمعورزی خود قرار نداد، بلکه فقط به گسترش عدل میاندیشید. قدرت خویش را که خداوند در اختیارش نهاده بود، برای عمران، آبادی و اصلاح و برداشتن دشمنیها و برپایی حقوق به کار گرفت و سپس همهی کارهای نیکی را که خداوند به دست او محقق ساخت، به رحمت و فضل خداوند نسبت داد و قدرت و سطوت خداوند را در اوج قدرت خویش فراموش نکرد، بلکه آن را ناشی از قدرت خداوند دانست. (52)
ذوالقرنین با اینکه کار مهمی انجام داده بود، روش مستکبران پیشه نکرد، برخود نبالید و بر مردم منت نگذاشت. انسان هر قدری قوی و نیرومند و متمکن و صاحب قدرت شود و از عهدهی انجام کارهای بزرگ برآید، باز هرگز نباید به خود ببالد و مغرور شود. این همان درس دیگری است که ذوالقرنین به همگان تعلیم میدهد. (53) این ویژگی حاکمان و قدرتمندان الهی است، با آنکه فاتح و پیروزند، اما راه تخریب و تهاجم و سوء استفاده را پیش نمیگیرند، از قدرت و ارادهی پروردگار غافل نمیمانند و طریقهی ناسپاسی پیشهی خود نمیکنند. (54) باری همانگونه که در مبانی قدرت مطلوب و مشروع اشاره کردیم، این امر ناشی از آن است که قدرتمند همهی قدرتها را از آن خداوند میداند. در نتیجه در گذار اجرایی قدرت خویش او را از یاد نمیبرد و به یا دارد این دنیا همه مسیر نیست، بلکه فقط برای رسیدن به کمال گذرگاهی است.
پینوشتها:
1. انبیا: 73. شبیه این تعبیر در سورهی سجده آیهی 24 آمده است (وَجَعَلْنَا منهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا).
2. انبیا: 72 – 73.
3. سید محمد حسین طباطبایی؛ المیزان فی تفسیرالقرآن؛ ج 1، ص 272.
4. ص: 45.
5. ملک: 22.
6. إِنَّ رَبِّی عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ (هود: 56).
7.یونس: 35.
8. ابوجعفر محمدبن یعقوب کلینی؛ الکافی؛ ج 1، ص 157/ شیخ صدوق؛ معانیالأخبار؛ ص 100.
9.ابوجعفر محمدبنیعقوب کلینی اصول کافی؛ ج 1، ص 335.
10. هود: 97.
11. راغباصفهانی؛ مفردات فی غریب القرآن؛ ص 563.
12. فاطر: 10. شبیه همین آیه: نساء: 139.
13. یونس: 65.
14.سیدحسن مصطفوی؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم؛ ج 8، ص 114 – 117.
15.رفیعالدین اسحاقبن محمد همدانی قاضی ابرقوه؛ سیرت رسولالله؛ ج 2، ص 779.
16. منافقون: 7 – 8.
17.مجادله: 20.
18. راغباصفهانی؛ مفردات فی غریب القرآن؛ ص 330/ فخرالدین طریحی؛ مجمعالبحرین؛ ذیل «ذلّ».
19. آلعمران: 139.
20. ابوبکر عتیقبن محمد سورآبادی؛ تفسیرسورآبادی؛ ج 4، ص 2611.
21. نساء: 139.
22. إِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ إِلَی المُؤمِن اُمُورَهُ کُلَّها وَ لَم یُفَوِّض إلَیهِ أن یَکُونَ ذَلیلاً أمَا تَسمَعُ قَولَاللهِ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ: «وَ لِلهِ العِزَّهُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلمُؤمِنینَ»؛ فَاَلمُؤمِنُ یَکُونُ عَزِیزاً وَلَایَکُونُ ذَلِیلاً (ابوجعفر محمدبن یعقوب کلینی؛ الکافی؛ ج 5، ص 63).
23. بقره: 126.
24. وَضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْیَهً کَانَتْ آمِنَهً مُّطْمَئِنَّهً (نحل: 112).
25. احزاب: 72.
26. سیدحسن مصطفوی؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم؛ ج 1، ص 152.
27. علیبنابراهیم قمی؛ تفسیر قمی؛ ج 2، ص 198.
28.ابوجعفر محمدبن یعقوب کلینی؛ الکافی؛ ج 1، ص 341/ شیخ صدوق؛ معانی الأخبار؛ ج 2، ص 110/ محمدبنالحسن بن فروخ الصفار؛ بصائر الدرجات؛ ج3، ص 96.
29.قصص: 26.
30. ناصر مکارم شیرازی و همکاران؛ تفسیر نمونه؛ ج 16، ص 67.
31. یوسف: 54.
32. سیدحسن مصطفوی؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم؛ ج 11، ص 150.
33.یوسف: 55.
34. شیخ صدوق؛ علل الشرایع؛ ج 2، ص 125.
35. ملامحسن فیض کاشانی؛ تفسیر الصافی؛ ج 3، ص 27.
36.ناصر مکارم شیرازی و همکاران؛ تفسیر نمونه؛ ج 10، ص 190.
37. یوسف: 56.
38. سیدمحمد حسین فضلالله؛ تفسیر من وحیالقرآن؛ ج 12، ص 230.
39. علیبن ابراهیم قمی؛ تفسیر قمی؛ ج 2، ص 198.
40.نساء: 58.
41.محمدبن ابراهیم النعمانی؛ الغیبه؛ ص 55/ محمدباقر مجلسی؛ بحارالانوار؛ ج 23، ص 279.
42.محمدبن مسعود عیاشی؛ کتاب التفسیر؛ ج1، ص 249.
43.سیدمحمدتقی مدرسی؛ من هدی القرآن؛ ج 2، ص 107.
44.سیدقطب؛ فی ضلالالقرآن؛ ج2، ص 689.
45. وَإِنَّ عَمَلَکَ لَیْسَ لَکَ بِطُعْمَهٍ، وَلکِنَّهُ فِی عُنُقِکَ أَمَانهٌ، وَأَنْتَ مُسْتَرْعًی لِمَنْ فَوْقَکَ. لَیْسَ لَکَ أَنْ تَفتَاتَ فِی رَعِیَّهٍ (نهجالبلاغه؛ نامهی 5).
46. یوسف : 100- 101.
47. نمل: 40.
48. کهف: 84.
49. فَمَا اسْطَاعُوا أَن یَظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْبًا (کهف: 97).
50. کهف: 95.
51. کهف: 98.
52.سید قطب؛ فی ضلالالقرآن؛ ج 4، ص 2294.
53. برای تفصیل این بحث، ر.ک: ناصر مکارم شیرازی و همکاران؛ تفسیر نمونه؛ ج 12، ص 537.
54. عبدالله جوادی آملی؛ فلسفه حقوق بشر؛ ص 143.
منبع مقاله :
سیدباقری، سید کاظم؛ (1394)، قدرت سیاسی از منظر قرآن کریم، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول