نویسنده: عبدالله نصری
گاهی سؤال میشود که چرا خداوند در نهاد و طبیعت انسان گرایش به رذایل را قرار داده است؟ و اگر گرایش به زشتیها را قرار داده است، پس چرا از او انتظار تعالی و تکامل را دارد؟ آیا میتوان از موجودی که در نهادش گرایش به حرص و بخل و حب مال و فخرفروشی وجود دارد انتظار انجام عمل نیک و صالح را داشت؟ آیا مگر نه این است که از موجودی باید توقع حرکت به سوی کمال بیانتها را داشت که فقط گرایش به خوبیها و فضایل داشته باشد؟
بنابراین چون در نهاد انسان خصلتهای منفی وجود دارد نباید بر وی تکالیف گوناگون ارائه نمود و از او خواست تا در انجام تکالیف کوتاهی نکند.
پاسخ این است که
اولاً:
طبیعت انسان تنها گرایش به بدیها و رذایل را ندارد، بلکه در نهاد انسان میل به سوی خوبیها و فضایل نیز قرار داده شده است. طبیعت انسان تنها از بعد منفی برخوردار نیست، بلکه بعد مثبت نیز دارد، یعنی همانگونه که انسان میل به حرص و بخل دارد، گرایش به خدا و کمال بیمنتها را نیز دارد. همانگونه که در انسان نفس اماره وجود دارد که او را به سوی بدیها سوق میدهد، نفس لوامه نیز در وی وجود دارد که او را سرزنش میکند و او را بر آن میدارد تا از کارهای سوء خودداری کند.
به بیان دیگر انسان موجودی تک بعدی نیست. انسان موجودی نیست که تنها صفات منفی در نهاد او باشد و از صفات و خصلتهای مثبت در وی اثری نباشد، بلکه انسان موجودی است دو بعدی که هم خصلتهای منفی دارد و هم خصلتهای مثبت.
ثانیاً:
بعد منفی درون انسان هنگامی رشد پیدا میکند که انسان از ایمان و عمل صالح خودداری کند. اما اگر انسان به فرامین الهی گوش فرا دهد و از آن فرامین اطاعت کند هیچگاه طبیعت منفی وی زمام وجودش را به عهده نخواهد گرفت. یعنی اگر انسان بخواهد میتواند خود را به سوی هدف نهایی وجودش برساند.
به عبارت دیگر گرایشهای منفی انسان بالقوه میباشند نه بالفعل یعنی هنگامی که انسان قدم به عرصه عالم طبیعت مینهد از یک سلسله گرایشهای منفی و همچنین یک سلسله گرایشهای مثبت بالقوه برخوردار است که اگر در مسیر صحیح قرار گیرد، یعنی از عوامل رشد استفاده کند استعدادهای مثبت در وی فعلیت پیدا خواهد کرد و اگر از تعلیم و تربیت صحیح برخوردار نشود، استعدادها و گرایشهای منفی او رشد خواهد کرد.
ثالثاً:
خداوند بجز حجت باطنی که عقل و اندیشه انسان باشد حجتهای بیرونی نیز به نام پیامبران را ارسال کرده است تا راه و مسیر حرکت انسان را نشان بدهند و او را به سوی هدف حقیقی حیاتش بکشانند. بنابراین با وجود کتاب و نبی، دیگر نمیتوان سقوط انسان را به سوی امور منفی توجیه کرد.
رابعاً:
اینکه در انسان هم گرایش به امور منفی و زشتیها وجود دارد و هم گرایش به مثبتها و زیباییها و خداوند طبیعت انسان را به گونهای صد در صد مثبت نیافریده است، یعنی به گونهای نیافریده که فقط سیر به سوی خوبیها و خیرها داشته باشد، به این علت بوده است که انسان بتواند تکامل پیدا کند.
توضیح آنکه: انسان هنگامی میتواند تکامل پیدا کند که بر سر دوراهی انتخاب قرار گیرد. یعنی بر سر دوراهی انتخاب کارهای مثبت و کارهای منفی.
اگر انسان فقط بتواند دست به انتخاب امور مثبت بزند، دیگر تکامل معنا پیدا نمیکند. تکامل آن هنگام معنا پیدا میکند که انسان گرایش به امور منفی نیز داشته باشد و علیرغم آن که از درون گرایش به امور زشت دارد، از اقدام به آنها خودداری کند. تنها در این صورت است که انسان با انتخاب کارهای مثبت و خودداری از کارهای منفی تکامل پیدا خواهد کرد و در نتیجه دارای ارزش وجودی متعالی خواهد شد.
آری باید این صفات نکوهیده در درون انسان باشد تا انسان با مبارزه با این خصلتها و صفات، خود را بسازد. باید در انسان حرص و ولع نسبت به مال و ثروت باشد تا انسان با مبارزه با این خصلت و انفاق کردن خود را متعالی سازد. باید در انسان گرایش به کفران و ناسپاسی وجود داشته باشد تا انسان با مبارزه با این خصلت و شکرگزاری و سپاسگزاری خود را تعالی بخشد.
منبع مقاله :
نصری، عبدالله؛ (1394)، انسانشناسی در قرآن، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ نهم