نقش تربیت اخلاقی در تحقق وظایف فردی و اجتماعی (1)

نقش تربیت اخلاقی در تحقق وظایف فردی و اجتماعی (1)

نویسنده: زهرا بیات

 

 

بررسی نقش تربیت اخلاقی از دیدگاه پیامبر اعظم (ص) در جهت تحقق وظایف فردی و اجتماعی

چکیده

تربیت اخلاقی فرآیند زمینه سازی و به کارگیری شیوه هایی برای شکوفا سازی، تقویت و ایجاد صفات و رفتارهای اخلاقی، و اصلاح و از بین بردن رفتارها و آداب غیراخلاقی در انسان است. بی تردید، اصلاح و تهذیب نفس در سعادت فردی و اجتماعی، و دنیوی و اخروی انسان نقش بسزایی دارد. براین اساس ، این تحقیق به بررسی نقش تربیت اخلاقی از دیدگاه پیامبر اعظم صلی الله علیه و اله در جهت تحقق وظایف فردی و اجتماعی می پردازد
در این پژوهش از روش بررسی اسنادی و کتابخانه ای، و تحلیل مباحث استفاده شده است. نتیجه ی کلی به دست آمده این است که تربیت اخلاقی از دیدگاه پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) در جهت تحقق وظایف فردی و اجتماعی، جامعه ی اسلامی را به سوی کمال و مصونیت در برابر سایر موانع و مشکلات و ناهنجاری ها رهنمون می شود. آنچه که انسان را به این کمال می رساند، تربیت اوست و در راستای تحقق یافتن فضایل اخلاقی و پرهیز از رذایل اخلاقی است تا بدین وسیله، انسان به کمال و سعادت الهی برسد.
کلید واژه ها: پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم)، وظایف فردی، وظایف اجتماعی، تربیت اخلاقی.

مقدمه

نقش شگفت انگیز تعلیم و تربیت در زندگی انسان و حتی حیوان، بر هیچ خردمندی پوشیده نیست و تاکنون هم در ضرورت آن تردید نشده است؛ چرا که تعلیم و تربیت درست می تواند فرد را به اوج ارزش ها برساند و اگر غلط افتد، وی را به سقوط کشاند؛ زیرا آدمی (بر خلاف حیوانات که آگاهی ها و نیازهای خود را به صورت غریزی می دانند) در آغاز ولادتش فاقد علم و ادراک، و تربیت و کمال است و به تدریج با تعلیم و تربیت مستقیم و غیرمستقیم، استعدادهای بالقوه او به فعلیت می رسند و رشد و تکامل می یابند؛ چنان که قرآن مجید می فرماید: «و خداوند شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد، در حالی که هیچ نمی دانستید و برای شما گوش و دیدگان و دل ها قرار داد تا شکرگزار باشید».(نحل: 78)
از این رو مکتب اسلام برای تربیت در تمام مراحل ومقاطع زندگی(حتی پیش از ولادت، حین تولد و دوران شیرخوارگی و …)، دستورهای ویژه ای داده است تا انسان از کودکی در کانون خانواده و در آغوش والدین، معلم و فرهنگ محیط، تعلیم و تربیت مناسب و لازم را ببیند و برای مراحل عالی تر زندگی انسانی آماده شود و پرورش یابد. بر این اساس، شکوفایی استعدادها و ارزش های والای انسانی بر تعلیم و تربیت درست است. آری، آفرینش انسان به گونه ای است که سیما و سیرت، و دنیا و آخرتش با تعلیم و تربیت ساخته و پرداخته می شود و به کمال وجودی شایسته ی حال خود می رسد؛ زیرا تا انسان خویشتن را نشناسد و رابطه ی خود را با جهان، خلق و خالق نیابد و نداند که از کجا آمده و در کجاست و به سوی کدامین مقصد در حرکت است، و چه برنامه و راهی را باید دنبال کند، هرگز هدف و هویتی انسانی نخواهد داشت و این موهبت تنها در پرتو تعلیم و تربیت به دست می آید.
تعلیم و تربیت از آغاز زندگی بشر بر روی کره ی خاکی و تصرف او در طبیعت و تأثیر وی در جامعه وجود داشته است و همواره شناسایی نیازهای مادی و معنوی انسان و روش ارضای آنها از طریق تعلیم و تربیت به دست می آمده و به نسل بعد منتقل می شده است تا رفته رفته دامنه ی این شناخت به رشد و دانش و فناوری امروز رسیده است. تعلیم و تربیت(اعم از رسمی و غیر رسمی، و عمدی و غیر عمدی) نه تنها می تواند در رشد اخلاقی، عقلانی، رفتاری و تربیت جسمانی فرد مؤثر باشد، بلکه وسیله ای برای رفع نیازهای حقیقی(اقتصادی، سیاسی، نظامی و …) و مصالح اجتماعی به شمار می آید؛ یعنی نقش تعلیم و تربیت نه تنها در عینیت بخشیدن به زندگی مادی و معنوی فرد متوقف و محدود نمی شود، بلکه تمام شئون اجتماعی او را در بر می گیرد و عامل رشد و تحول اساسی جامعه می گردد. از این رهگذر است که با اطمینان می توان گفت: مشخصه ی یک جامعه ی سالم و رشد یافته، تنها داشتن موقعیت جغرافیایی خوب و معادن متنوع و منابع مالی نیست، بلکه نظام تعلیم و تربیتی زنده و مترقی است که انسان هایی آزاده، مستقل، خلاق، مبتکر و تلاشگر می سازد تا جامعه را در زمینه های علوم، صنایع، اقتصاد، سیاست و…از عقب ماندگی نجات دهند؛ زیرا همه ی اصلاحات و فعالیت ها، به وسیله ی اندیشه و تلاش انسان انجام می گیرد و وقتی او صالح و سالم پرورش یافت، همه چیز به خوبی ساخته می شود.

طرح مسئله و بیان آن

اخلاق عبارت است از ملکات و هیئت های نفسانی که اگر نفس به آنها متصف شود، به آسانی کاری را انجام می دهد. همان گونه که صاحبان صنعت ها و حرفه ها به آسانی، کار خود را انجام می دهند، صاحبان ملکات فاضله و رذیله هم به سادگی، کار خوب یا بد می کنند. پس اخلاق عبارت است از ملکات نفسانی و هیئت های روحی که باعث می شود کارها ــ زشت یا زیبا ــ به آسانی از نفس متخلق به اخلاق خاص، نشئت بگیرند.

راه و روش اخلاق نیک را باید از قرآن آموخت

انبیا و اولیا را این کتاب راهنمایی کرده، در راه صواب هر که را زین راه بینش بیشتر، در مقام قرب حق او بیشتر.
«اوست خدایی که در میان مردم بی دانش مکه پیامبری از نوع خودشان برانگیخت تا آیات او را بر آنان از لحاظ اخلاق تلاوت کند و علم کتاب و حکمت را به آنان بیاموزد؛ هر چند از پیش در گمراهی آشکار بوده اند».(جمعه: 2) پس اخلاق را باید از اهلش آموخت و منابع آن، سیره ی بزرگان دین و شرع است که اخلاق را از کلام و وحی الهی الهام گرفته اند. علم اخلاق یکی از مهم ترین علومی است که حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را توصیف فرموده است. آن حضرت در ضمن روایتی می فرماید: علومی که سعادت بشر را تأمین می کند، علم آیات محکم الهی، علم شریعت و احکام معتدل اسلام و علم اخلاق و عادت پسندیده در میان جامعه است؛ بلکه می توان گفت: اخلاق نیکو زینت بخش تمام علوم است.
کسی که بخواهد متخلّق به اخلاق پسندیده و منزه از صفات نکوهیده شود، راهی جز دست یازیدن به دامان کتاب الله و پیشوایان دین نخواهد داشت و کمال خود را که هدف نهایی است، جز در سایه ی علم و عمل و پوشش تقوا نخواهد یافت و کمال قرب الهی که آرزوی هر مؤمنی است، در ترک گناهان و کسب فضایل است. در هر حال، باید توفیق آن را از درگاه خداوند متعال خواست؛ چنانکه فرموده و وعده داده است: «کسانی که در راه ما بکوشند، راه خود را به آنان می شناسانیم»(عنکبوت: 69) خوشبختانه در دوره های متمادی گروهی از فضلا و دانشمندان دینی ــ که خود متخلق به اخلاق حسنه بوده اند ــ در راه تعلیم و تربیت جامعه کمر همت بسته، با قلم و بیان به ارشاد طالبان و مشتاقان این راه پرداخته و عمری را صرف کرده اند.
دین حنیف اسلام به پیوندهای اجتماعی و عواملی که افراد را متشکل می کنند و به صورت جامعه در می آورند و آنها را اعضای یک پیکر می سازند و در راه یک هدف به کار می اندازند، اهمیت زیادی داده است. جامعه شناسان ادعا می کنند جامعه ی انسانی، خود یک موجود واحد است؛ یعنی همان گونه که یک فرد انسان در عین حال که از اندام های متعدد و اجزای گوناگون تشکیل شده است، یک موجود خارجی به شمار می رود که دارای وحدت واقعی خارجی است و علم واحد، اراده ی واحد، قدرت واحد و حیات واحدی دارد که بر همه ی اندام ها و اجزای او پرتو می افکند و همه را به جنب و جوش و فعالیت وا می دارد جامعه ی انسان ها نیز یک وجود خارجی است که علم واحد، قدرت واحد و حیات واحد دارد و علم، اراده، قدرت و حیات هر فرد پرتوی از آن و تابع آن است. جامعه پیکری است و افراد، اجزای و اندام های آن؛ این پیکر دارای، مغز، فکر، اراده، علم، عمل، حیات و مرگ است. به نظر آنها، آنچه واقعیت خارجی دارد، جامعه است و فرد ــ قطع نظر از جامعه ــ امری اعتباری و انتزاعی است؛ البته این دیدگاه قابل نقد و بررسی است. این، دیدگاه آنهاست، ولی آنچه حقاً باید مورد توجه قرار گیرد این است که جامعه، همانند فرد، متولد می شود، دوران کودکی، جوانی، کمال، سنین کهولت و پیری و سرانجام تحول و مرگ دارد. صحت و بیماری دارد؛ وقتی بیمار شود، روابط میان اعضایش متزلزل می شود و دیگر خوب کار نمی کند و چون پیوند میان اعضا درست و کامل نیست، حیاتش ضعیف می شود. در این هنگام باید جامعه را درمان کرد و به داد او رسید، و گرنه می میرد. امور اجتماعی، به معیار تفکر فلسفی، از امور اعتباری است نه عینی؛ ولی از نظر آثار علمی، در ردیف امور واقعی و عینی است و حتی مشمول قانون علیت نیز هست؛ «قانون علیت به آن معنا که علمای طبیعی قرون اخیر اصطلاح کرده اند، نه به آن معنا که در فلسفه مصطلح بوده».(1)
اسلام به فعل و انفعالاتی که در امور اجتماعی هست، عنایت فراوان کرده و برای استوار ساختن پیوند های اجتماعی و مصون نگهداشتن جامعه از گزند عوامل فساد، تدابیر عالی اندیشیده است

از نظر پیامبر اعظم (ص) وظایف فردی، چه اصولی را در بر می گیرد؟

اصل اول: حفظ حدود الله

پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم)، حافظ حدود بود؛ چون حافظ دین و حافظ اسلام بود و اسلام تماماً حدّ و مرز است. آنچه در حیات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به منزله ی یک اصل مطلق در تمام امور و کلیه ی مراحل دیده می شود، اصل حفظ حدود و مرزهای الهی است. رعایت این اصل نه تنها در برخورد با مؤمنان و مسلمانان لازم است، بلکه در برخورد با کافران و مشرکان و حتی دشمنان حربی لازم است رعایت شود. همه چیز باید در مرز خویش و حدود تعیین شده قرار گیرد و هیچ کس حق تعدّی از آنها را ندارد. خداوند در قرآن می فرماید: «اینها حدود الهی است، از آنها تجاوز نکنید»(بقره: 229) و در ادامه می فرماید: و من یتعّد حدود الله فأولئک هم الظالمون؛(بقره: 229).

اصل دوم: تعادل

اصل تعادل از اصولی است که در قرآن کریم بدان عنایت زیادی شده است و در زندگانی سراسر نورانی پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه ی هدی (علیهم السلام) در همه ی اعمال و رفتارشان، آن را مشاهده می کنیم. امام علی (علیه السلام) درباره ی پیامبر (صلی الله علیه و آله سلم) می فرماید: «سیره ی آن حضرت، تعادل و میانه روی بود».(2)
متأسفانه، بیشتر انسان ها و بسیاری از جوامع فاقد این اصل در حیات خود بوده و هستند؛ بنابراین، یا به دامن افراط افتاده اند یا در دام تفریط غلطیده اند و از مسیر درست و راه کمال و هدایت خارج شده اند. ریشه ی بسیاری از انحرافات فردی و اجتماعی را می توان در رعایت نکردن اصل تعادل یافت. چه مشکلاتی که انسان درباره ی خود پیدا می کند و نمی تواند آنها را حل کند، و چه مشکلاتی که در خانواده و روابط خانوادگی، پیدا می شود و چه مشکلاتی که در جوامع به دلیل رعایت نکردن این اصل، ظهور و بروز دارد. اصولاً شأن عقل، تعادل است و شأن جهل، عدم تعادل؛ یعنی انسان عاقل، انسانی متعادل است و انسان جاهل، انسانی غیر متعادل. حضرت علی (علیه السلام) درباره ی انسان جاهل تعبیری دارند که می فرماید: «لا تری الجاهل إلاّ مفرطاً أو مفرطاً»؛(3) انسان جاهل را نمی بینی، مگر اینکه یا افراط می کند یا تفریط.

اصل سوم: زهد

«برای تو بسنده است رسول خدا (صلی الله علیه و آله سلم) را مقتدا گردانی، و راهنمای شناخت بدی و عیب های دنیا بدانی».(4) زهد، مبنایی ترین اصل در سیره ی آن رسول حق است و در حقیقت، زیر ساخت همه ی سلامت ها، قوت ها و عزت هاست؛ نه تنها در عرصه ی سیره ی فردی، بلکه در کلیه ی عرصه های خانوادگی، اجتماعی، سیاسی، نظامی و اقتصادی زهد است که باطن مناسبات صحیح است و همه ی کجی ها و ناراستی ها در این عرصه ها و سرآغاز همه ی گمراهی ها، فقدان این اصل است؛ بلکه اصل و اساس دین، زهد است؛ «الزّهد اصل الدّین»(5) و «الزّهد اساس الیقین»؛ (6) چنان که از حضرت صادق (علیه السلام)، نقل شده است: «زهد، کلید درب جهان آخرت و کلید خلاص شدن از آتش است».

اصل چهارم: ساده زیستی

«به درستی که اهل تقوا، کم خرج ترین مردم دنیا و پرکارترین آنان اند».(7)
سخن درباره ی این اصل را با عباراتی از استاد شهید مرتضی مطهری آغاز می کنیم: «اینکه پیامبران در زی قناعت و سادگی بودند، سیاست الهی آنها بود. آنها دلها را پر می کردند، اما نه با جلال و دبدبه های ظاهری؛ بلکه با جلال و حشمت های معنوی که توأم با سادگی ها بود. پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله سلم) به اندازه ای از این جلال ها و حشمت های ظاهری تنفر داشتند که سراسر زندگی شان مبارزه با آنها بود. هنگامی که می خواستند به جایی بروند، اگر گروهی می خواستند دنبال ایشان به راه بیافتند، اجازه نمی دادند. اگر سواره بودند و کسی می خواست همراه او پیاده بیاید، می فرمود: برادر! یکی از سه کار بایستی انتخاب کنی: یا شما جلو برو و من پشت سر می آیم، و یا من می روم و شما بعد بیایید و یا احیاناً، اگر ممکن بود که بر آن مرکوب دو نفری سوار بشوند، سوار می شدند و می فرمودند: اینکه من سواره باشم و شما پیاده، صحیح نیست و جور در نمی آید و محال بود که اجازه بدهند خود سواره حرکت بکنند و یک نفر پیاده دنبالشان باشد. در مجلسی که می نشستند، می فرموند: به صورت حلقه بنشینیم که مجلس ما بالا و پایین نداشته باشد. اگر من بیایم در صدر مجلس بنشینم و شما در اطراف، شما می شوید جزو جلال و دبدبه ی من و چنین چیزی را نمی خواهم و راضی به آن نیستم، و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تا زنده بود، از اصل سادگی تجاوز نکردند و مخصوصاً از یک نظر، این را ضروری و لازم می دانستند، برای اینکه رهبر بودند و لهذا ما می بینیم که حضرت علی (علیه السلام) هم در زمان خلافتشان در نهایت دقت، این اصل را رعایت می کردند. هرگز اسلام به یک رهبر اسلامی اجازه نمی دهد که برای خودش، جلال و جبروتی قایل بشود. جلال و جبروتش در همان معنویت و قناعت و روح بلند اوست، نه در ظاهر و جسم او».(8)
منطق عملی پیامبر (صلی الله علیه و آله سلم) چنین بود: «ساده، بی پیرایه، مردمی، مانند مردمان ضعیف و به دور از تجملات و اسراف ها و رفت و آمدهای ظاهری و تشریفات». ساده زیستی و زندگی عاری از پیرایه های عافیت طلبی و کاخ نشینی چنان در زندگی رسول اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم)، گل سرسبد عالم وجود، حاکم بود که سیره نویسان درباره اش نوشته اند؛ «کان رسول الله (صلی الله علیه و آله سلم) خفیف المؤونه»؛ پیامبر (صلی الله علیه و آله سلم) در زندگی کم خرج بود.(9)

اصل پنجم: تفکر و تدبّر

مسئله ی تفکر و تدبّر، از اموری است که در سیره ی نبوی، درخشش خاصی دارد و تجلی این درخشش بر کسی پوشیده نیست. تفکر، کلید روشنایی ها، مبدأ کسب بصیرت، دام علوم و وسیله ی کسب معارف و حقایق است.(10)
در هیچ نظام فکری و عملی، چون اسلام بر تفکر تأکید نشده است. این تأکید و انگیختن مردمان به تفکر، چنان است که ساعتی اندیشه، بهتر از یک سال عبادت معرفی شده است؛ چرا که نیروهای باطنی انسان و حیات حقیقی او با تفکر فعال شده، و با گشودن دریچه ی تفکر، درهای حکمت و راهیابی به حقیقت بر او گشوده می شود. از این رو در اسلام، اندیشیدن زندگی دل و حیات قلب خوانده شده است.(11)
تفکر، اساس حیات انسانی است؛ چرا که انسانیت انسان و ادراک او از عالم، آدم و پروردگار عالمیان، و اتصّالی که با حق برقرار می کند، به چگونگی تفکر او بستگی دارد. با تفکر است که استعدادهای پنهان آدمی از قوه به فعل در می آید و زمینه ی حرکت کمالی او فراهم می شود.(12)

اصل ششم: حرّیت

«آنان که از رسول ختمی مرتبت و پیامبر امّی ــ که [پیامبر او را] در تورات و انجیلی که نزولشان است نگاشته می یابند ــ پیروی کنند، آنها را به نیکی امر و از زشتی نهی خواهد کرد و بر آنان طعام پاکیزه را حلال و پلیدی ها را حرام می گرداند، و کند و زنجیرهایی را که بر گردن دارند، برمی دارد. پس آنان که به او گرویدند و حرمت و عزّت او را نگاه داشتند و یاریش کردند و نوری را که بر او نازل شد پیرو شدند، به قرآنی که روشن کننده ی دل های تاریک و آزاده کننده از بندهاست، عمل کردند. آن گروه به حقیقت رستگاران اند».(اعراف: 157)
حریت در اسلام به معنای از بیگانه رستن و به دوست پیوستن است طوق بندگی غیر خدا را باز کردن و بسته ی کمند محبوب گشتن؛ اسیر عشق آن یکتای جمیل شدن و از هر دو عالم آزاد شدن است.(13)
انسان، آن گاه که به رستگاری می رسد و از دنیا آزاد می شود، از خود رهایی می یابد و عبد و حرّ می شود. آن که هیچ تعلّقی از تعلقات عالم، او را اسیر نکرده است، مگر تعلق محبوب حقیقی.

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
زهر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

مگر تعلق خاطر به ماه رخساری
که خاطر از همه غم ها به مهر او شاد است.(14)

اصل هفتم: استقلال

خداوند در قرآن می فرماید: «محمد فرستاده ی خداست و کسانی که با اویند در برابر کفار سرسخت و شدید، و در میان خود مهربان اند؛ پیوسته آنها را در رکوع و سجود می بینی؛ آنها همواره فضل خدا و رضای او را می طلبند. نشانه ی آنها در صورتشان از اثر سجده نمایان است. این توصیف آنها در تورات است و توصیف آنها در انجیل، همانند زراعتی است که جوانه های خود را خارج ساخته، سپس به تقویت آنها می پردازند، تا محکم شده، بر پای خود بایستنده [به قدری رشد کرده که] زارعان را به شگفتی وامی دارد! این برای آن است که کافران را به خشم می آورد. خداوند، کسانی از آنها را که ایمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند، وعده ی آمرزش و پاداش بزرگی داده است».(فتح: 29)
از مسایل دیگری که باید از سیره ی پیامبر(صلی الله علیه و آله سلم) آموخت، استقلالی است که در آن حضرت می بینیم؛ چه استقلال فکری و چه استقلال عملی. حضرت رسول (صلی الله علیه و آله سلم)، الگوی فَاستَوی عَلی سُوقِهِ؛ (فتح: 29) است. ایستاده برپای خویش و استوار به وجود الله، بدون وابستگی به غیر؛ استقلالی که ناشی از وابستگی به خداوند است. چنان که در قرآن کریم، آن حضرت و خط او با این ویژگی ستوده شده است.

اصل هشتم: عزت

«عزت برای خدا و رسولش و مؤمنان است».(منافقون: 8)
عزت از عمده ترین اصول سیره ی نبوی و از بنیادی ترین مسائل اسلام است. اساس تربیت بر آن قرار دارد و چنانچه فرد با عزت رشد و یا بدان تربیت شود، به تقوای مصونیت مجهّز می شود. جهت گیری اصلاحی در سیره، چنین است که فرد و جامعه با عزت شوند و مصداق آیه ی 8 سوره منافقون باشند.
عزت به چه معنایی است که این گونه حیاتی و گران قدر است؟ راغب اصفهانی در معنای عزت می نویسد: «عزت به معنای حالتی است که می گذارد انسان مغلوب شود و شکست بخورد؛ و اصل آن از اینجا گرفته شده است که می گویند: «أرض عزاز»، یعنی زمین سخت».(15) بنابراین، عزت در اصل به معنای صلابت و حالت شکست ناپذیری است و بر همین اساس، در معنای دیگری از جمله غلبه، سختی، غیرت و حمیت به کار رفته است.

اصل نهم: عدم تکلّف

«بگو: [ای پیامبر] من از شما هیچ پاداشی نمی طلبم، و من از متکلّفین نیستم».(ص: 86)
سیره ی نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بر عدم تکلّف استوار بود و آن را از افتخارات خود می شمرد. افتخار در بری بودن از تصنّع و خودآرایی، و بستن چیزی به خود و خود را به سختی انداختن.
پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید: «من و امتم از تکلّف دور هستیم».(16) و نیز می فرماید: «ما گروه پیامبران و أمنای پروردگار و پرهیزگاران، از تکلف دور هستیم».(17) همچنین درباره ی بیزاری از اهل تکلف می فرماید: «من اهل تکلف را دوست نمی دارم».(18)
در سیره ی آن حضرت و در منطق پیشوایان حق، جایی برای تکلّف؛ تصنّع و به خود بستن چیزی برای پیروانشان نیست. آنها از این امور بیزار بودند و اجازه نمی دادند که دیگران نیز با آنها از سر تکلّف و تصنّع برخورد و معاشرت کنند. چنان که حضرت علی (علیه السلام) در خطبه ای در میدان نبرد صفین فرمود: «آن گونه که با ستمگران و جباران سخن می گویید با من سخن نگویید، و چنان که در برابر مستبدین و حکام جبار محافظه کاری می کنید و خود را جمع و جور می نمایید، در حضور من نباشید و به طور تصنّعی، سازش کارانه و منافقانه با من رفتار نکنید و هرگز گمان مبرید درباره ی حقی که به من پیشنهاد کرده اید، کندی ورزم و نه اینکه خیال کنید من در پی بزرگ ساختن خویشتنم؛ زیرا کسی که شنیدن حق و یا عرضه داشتن عدالت به او برایش مشکل باشد، عمل به آن برای وی مشکل تر است. با توجه به اینکه از سخن گفتن حق و یا مشورت عدالت آمیز خودداری نکنید؛ زیرا من شخصاً به منزله ی یک انسان، خویشتن را ما فوق آنکه اشتباه کنم نمی دانم و از آن در کارهایم ایمن نیستم، مگر اینکه خداوند مرا حفظ کند».(19)

اصل دهم: نظم و انضباط

امام حسین (علیه السلام) می فرماید: «از پدرم درباره ی وضع داخلی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سؤال کردم؛ فرمود: …و چون به منزل می رفت، اوقات خویش را به سه جزء تقسیم می کرد».(20)
از اصول جالب توجه در منطق عملی پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله سلم)، اصل نظم و انضباط است؛ به گونه ای که در همه ی جلوه های زندگی آن حضرت عینیت داشت و همان گونه که هستی منظم است، آن جلوه ی تام حق (وجه الله الاعظم)، به تمامه نظم بود. آن گاه، که به خانه وارد می شد، اوقات خود را تقسیم می کرد و هر بخش آن را برای انجام برنامه ای خاص در نظر می گرفت. چنان که در خبر مشهور فریقین آمده است که حسین (علیه السلام) از امیرمؤمنان (علیه السلام) درباره برنامه و وضع پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در داخل خانه سؤال کرد، و علی (علیه السلام) چنین پاسخ داد: «و چون آن حضرت به منزل می رفت، اوقات خویش را به سه قسمت تقسیم می کرد: قسمتی را برای عبادت خدا، قسمتی را برای اهل بیت خود و قسمتی را به خود اختصاص می داد و سپس آن قسمتی را که به خود اختصاص داده بود، میان خود و مردم تقسیم می کرد و بخشی از آن را به مردم اختصاص می داد و عام و خاص را می پذیرفت و چیزی از آنها مضایقه نمی کرد».(21)

اصل یازدهم: صبر و استقامت

صبر از آن دسته مفاهیم اسلامی است که مانند تقوا، توکل، تقیه، تقدیر، زهد و شفاعت، از نظر معنا و مفهوم تحریف شده است. تصور بسیاری از مردم از صبر، سکوت و دم نزدن، تن به ظلم دادن و تسلیم شدن در برابر ظلم و جور و گریز از عرصه ی مبارزه با نفس و مشکلات و مصیبت هاست؛ در حالی که در آموزه های اسلامی برعکس است و صبر به معنای خویشتن داری، ثبات نفس، پایداری و استقامت است. معنای اصلی صبر همان حبس و منع است و آنکه انسان خود را از قید نفس آزاد سازد تا به صبر حقیقی دست یابد و این، نتیجه ی آزادی از بند نفس است و دارای ثمراتی چون خروج از عبودیت نفس، صبر در بلدها و گرفتارهاست.(22)
امام صادق (علیه السلام) در حدیثی می فرماید: «آزاده، در همه حال آزاده است؛ اگر دچار گرفتاری شود، صبر کند، و اگر مصبیت ها بر سرش فرو ریزد، او را نشکند؛ هر چند اسیر و مغلوب شود و سختی جای گزین آسایش او شود. چنانکه برسرش آمد، زیانش نزد تا خدا بر او منّت گذارد و ستمگر سرکش را بنده ی او کرد پس از آنکه مالک او بود و خدا او را به رسالت فرستاد و به واسطه ی او به امتی رحم کرد. صبر این گونه است و خیر در پی دارد. پس شکیبا باشید و دل به شکیبایی دهید تا پاداش ببینید».(23)

منبع: معرفت اخلاقی(2)
ادامه دارد…

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید