نویسنده: فرزین نجفی پور
نام مبارک امام پنجم محمد بود . لقب آن حضرت باقر یا باقرالعلوم است , بدین جهت که :
دریاى دانش را شکافت و اسرار علوم را آشکارا ساخت .القاب دیگرى مانند شاکر و صابر و هادى نیز براى آن حضرت ذکر کردهاند که هریک بازگوینده صفتى از صفات آن امام بزرگوار بوده است . کنیه امام ابوجعفر بود . مادرش فاطمه دختر امام حسن مجتبى (علیه السلام) است .بنابراین نسبت آن حضرت از طرف مادر به سبط اکبر حضرت امام حسن (علیه السلام)و از سوى پدر به امام حسین (علیه السلام) می رسید .پدرش حضرت سیدالساجدین , امام زین العابدین , على بن الحسین (علیه السلام) است . تولد حضرت باقر (علیه السلام) در روز جمعه سوم ماه صفر سال 57 هجرى در مدینه جانگداز کربلا همراه پدر و در کنار جدش حضرت سیدالشهداء کودکى بود که به چهارمین بهار زندگیش نزدیک می شد .دوران امامت امام محمد باقر (علیه السلام) از سال 95 هجرى که سال درگذشت امام زین العابدین (علیه السلام) است آغاز شد و تا سال 114 ه . یعنى مدت 19 سال و چند ماه ادامه داشته است .در دوره امامت امام محمد باقر (علیه السلام) و فرزندش امام جعفرصادق (علیه السلام) مسائلى مانند انقراض امویان و بر سر کار آمدن عباسیان و پیدا شدن مشاجرات سیاسى و ظهور سرداران و مدعیانى مانند ابوسلمه خلال و ابومسلم خراسانى و دیگران مطرح است , ترجمه کتابهاى فلسفى و مجادلات کلامى در این دوره پیش میآید , و عدهاى از مشایخ صوفیه و زاهدان و قلندران وابسته به دستگاه خلافت پیدا می شوند . قاضیها و متکلمانى به دلخواه مقامات رسمى و صاحب قدرتان پدیدمیآیند و فقه و قضاء و عقاید و کلام و اخلاق را – بر طبق مصالح مراکز قدرت خلافت شرح و تفسیر می نماید , و تعلیمات قرآنى – به ویژه مسأله امامت و ولایت را , که پس از واقعه عاشورا و حماسه کربلا , افکار بسیارى از حق طلبان را به حقانیت آل على (علیه السلام) متوجه کرده بود , و پرده از چهره زشت ستمکاران اموى ودین به دنیا فروشان برگرفته بود , به انحراف میکشاندند و احادیث نبوى را در بوته فراموشى قرار می دادند .برخى نیز احادیثى به نفع دستگاه حاکم جعل کرده و یا مشغول جعل بودند و یا آنها را به سود ستمکاران غاصب خلافت دگرگون می نمودند . اینها عواملى بود بسیار خطرناک که باید حافظان و نگهبانان دین در برابر آنهابایستند .بدین جهت امام محمد باقر (علیه السلام) و پس از وى امام جعفر صادق (علیه السلام) از موقعیت مساعد روزگار سیاسى , براى نشر تعلیمات اصیل اسلامى و معارف حقه بهره جستند , و دانشگاه تشیع و علوم اسلامى را پایه ریزى نمودند . زیرا این امامان بزرگوار و بعد شاگردانشان وارثان و نگهبانان حقیقى تعلیمات پیامبر(صلی الله علیه واله) و ناموس و قانون عدالت بودند , و میبایست به تربیت شاگردانى عالم و عامل و یارانى شایسته و فداکار دست یازند , و فقه آل محمد (صلی الله علیه واله) را جمع و تدوین و تدریس کنند .به همین جهت محضر امام باقر (علیه السلام) مرکز علماء ودانشمندان و راویان حدیث و خطیبان و شاعران بنام بود .در مکتب تربیتى امام باقر (علیه السلام) علم و فضیلت به مردم آموخته می شد .ابوجعفر امام محمد باقر (علیه السلام)متولى صدقات حضرت رسول (صلی الله علیه واله) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) و پدر و جد خود بود واین صدقات را بر بنى هاشم و مساکین و نیازمندان تقسیم میکرد , و اداره آنهارا از جهت مالى به عهده داشت . امام باقر (علیه السلام) داراى خصال ستوده و مؤدب به آداب اسلامى بود . سیرت و صورتش ستوده بود .پیوسته لباس تمیز و نو می پوشید .در کمال وقار و شکوه حرکت می فرمود . از آن حضرت می پرسیدند :
جدت لباس کهنه و کم ارزش می پوشید , تو چرا لباس فاخر بر تن میکنى ؟
پاسخ میداد :
مقتضاى تقواى جدم و فرماندارى آن روز , که محرومان و فقرا و تهی دستان زیادبودند , چنان بود .من اگر آن لباس بپوشم در این انقلاب افکار , نمی توانم تعظیم شعائر دین کنم .امام پنجم (علیه السلام) بسیار گشاده رو و با مؤمنان و دوستان خویش برخورد بود .با همه اصحاب مصافحه می کرد و دیگران را نیز بدین کار تشویق می فرمود .در ضمن سخنانش می فرمود :
مصافحه کردن کدورتهاى درونى را از بین می برد و گناهان دوطرف – همچون برگ درختان در فصل خزان – می ریزد .امام باقر (علیه السلام) در صدقات و بخشش و آداب اسلامى مانند دستگیرى از نیازمندان و تشییع جنازه مؤمنین وعیادت از بیماران و رعایت ادب و آداب و سنن دینى , کمال مواظبت را داشت .می خواست سنتهاى جدش رسول الله (صلی الله علیه واله) را عملا در بین مردم زنده کند و مکارم اخلاقى را به مردم تعلیم نماید .در روزهاى گرم براى رسیدگى به مزارع و نخلستانها بیرون میرفت , و باکارگران و کشاورزان بیل میزد و زمین را براى کشت آماده می ساخت . آنچه ازمحصول کشاورزى – که با عرق جبین و کد یمین – به دست میآورد در راه خدا انفاق می فرمود .بامداد که براى اداى نماز به مسجد جدش رسول الله (صلی الله علیه واله) میرفت , پس از گزاردن فریضه , مردم گرداگردش جمع می شدند و از انوار دانش و فضیلت اوبهره مند می گشتند .مدت بیست سال معاویه در شام و کارگزارانش در مرزهاى دیگر اسلامى درواژگون جلوه دادن حقایق اسلامى – با زور و زر و تزویر و اجیر کردن عالمان خودفروخته – کوشش بسیار کردند . ناچار حضرت سجاد (علیه السلام) و فرزند ارجمندش امام محمد باقر (علیه السلام) پس از واقعه جانگداز کربلا و ستمهاى بیسابقه آل ابوسفیان , که مردم به حقانیت اهل بیت عصمت (علیه السلام) توجه کردند , در اصلاح عقاید مردم به ویژه در مسأ له امامت و رهبرى , که تنها شایسته امام معصوم است , سعى بلیغ کردندو معارف حقه اسلامى را – در جهات مختلف – به مردم تعلیم دادند ; تا کار نشر فقه و احکام اسلام به جایى رسید که فرزند گرامى آن امام , حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) دانشگاهى با چهار هزار شاگرد پایه گذارى نمود , و احادیث و تعلیمات اسلامى را در اکناف و اطراف جهان آن روز اسلام انتشار داد .امام سجاد (علیه السلام)با زبان دعا و مناجات و یادآورى از مظالم اموى و امر به معروف و نهى از منکرو امام باقر (علیه السلام) با تشکیل حلقه هاى درس , زمینه این امر مهم را فراهم نمود ومسائل لازم دینى را براى مردم روشن فرمود .رسول اکرم اسلام (صلی الله علیه واله) در پرتو چشم واقع بین و با روشن بینى وحى الهى وظایفى را که فرزندان و اهل بیت گرامیاش در آینده انجام خواهند داد و نقشى را که در شناخت و شناساندن معارف حقه به عهده خواهند داشت , ضمن احادیثى که از آن حضرت روایت شده , تعیین فرموده است .چنان که در این حدیث آمده است :
روزى جابر بن عبدالله انصارى که در آخر عمر دو چشم جهان بینش تاریک شده بود به محضر حضرت سجاد (علیه السلام) شرف یاب شد .صداى کودکى را شنید , پرسید کیستى ؟
گفت من محمد بن على بن الحسینم , جابر گفت :
نزدیک بیا , سپس دست او راگرفت و بوسید و عرض کرد :
روزى خدمت جدت رسول خدا (صلی الله علیه واله) بودم .فرمود :
شاید زنده بمانى و محمدبن على بن الحسین که یکى از اولاد من است ملاقات کنى .سلام من را به او برسان و بگو :
خدا به تو نور حکمت دهد .علم و دین را نشر بده .امام پنجم هم به امر جدش قیام کرد و در تمام مدت عمر به نشر علم و معارف دینى و تعلیم حقایق قرآنى و احادیث نبوى (صلی الله علیه واله) پرداخت .این جابر بن عبدالله انصارى همان کسى است که در نخستین سال بعد از شهادت حضرت امام حسین (علیه السلام) به همراهى عطیه که مانند جابر از بزرگان و عالمان باتقوا و از مفسران بود , در اربعین حسینى به کربلا آمد و غسل کرد , و در حالى که عطیه دستش را گرفته بود در کنار قبر مطهر حضرت سیدالشهداء آمد و زیارت آن سرور شهیدان را انجام داد .بارى , امام باقر علیه السلام منبع انوار حکمت و معدن احکام الهى بود .نام نامى آن حضرت با دهها و صدها حدیث و روایت وکلمات قصار و اندرزهایى همراه است , که به ویژه در 19 سال امامت براى ارشاد مستعدان و دانش اندوزان و شاگردان شایسته خود بیان فرموده است . بنا به روایاتى که نقل شده است , در هیچ مکتب و محضرى دانشمندان خاضع تر و خاشع تر ازمحضر محمد بن على (علیه السلام) نبوده اند .در زمان امیرالمؤمنین على (علیه السلام) گوئیا , مقام علم و ارزش دانش هنوز -چنان که باید – بر مردم روشن نبود , گویا مسلمانان هنوز قدم از تنگناى حیات مادى بیرون ننهاده و از زلال دانش علوى جامى ننوشیده بودند , و در کنار دریاى بیکران وجود على (علیه السلام) تشنه لب بودند و جز عدهاى معدود قدر چونان گوهرى رانمی دانستند .بی جهت نبود که مولاى متقیان بارها می فرمود :
سلونى قبل از تفقدونى پیش از آنکه من را از دست بدهید از من بپرسید .و بارها میگفت :
من به راههاى آسمان از راه هاى زمین آشناترم .ولى کو آن گوهرشناسى که قدر گوهر وجودعلى را بداند ؟
اما به تدریج , به ویژه در زمان امام محمد باقر (علیه السلام) مردم کم کم لذت علوم اهل بیت و معارف اسلامى را درک میکردند , و مانند تشنه لبى که سالها از لذات آب گوارا محروم مانده و یا قدر آن را ندانسته باشد , زلال گواراى دانش امام باقر (علیه السلام) را دریافتند و تسلیم مقام علمى امام (علیه السلام) شدند , و به قول یکى از مورخان :
مسلمانان در این هنگام از میدان جنگ و لشکر کشى متوجه فتح دروازههاى علم و فرهنگ شدند .امام باقر (علیه السلام) نیز چون زمینه قیام بالسیف (قیام مسلحانه) در آن زمان – به علت خفقان فراوان و کمبودحماسه آفرینان – فراهم نبود , از این رو , نشر معارف اسلام و فعالیت علمى راو هم مبارزه عقیدتى و معنوى با سازمان حکومت اموى را , از این طریق مناسب ترمیدید , و چون حقوق اسلام هنوز یک دوره کامل و مفصل تدریس نشده بود , به فعالیتهاى ثمر بخش علمى در این زمینه پرداخت .اما بدین خاطر که نفس شخصیت امام و سیر تعلیمات او – در ابعاد و مرزهاى مختلف – بر ضرر حکومت بود , مورد اذیت و ایذاء دستگاه قرار می گرفت .در عین حال امام هیچگاه از اهمیت تکلیفى شورش (علیه دستگاه) غافل نبود , و از راه دیگرى نیز آن را دامن میزد و آن راه , تجلیل و تأ یید برادر شورشیاش زید بن على بن الحسین بود .روایاتى در دست است که وضع امام محمد باقر (علیه السلام) که خود – در روزگارش – مرزبان بزرگ فکرى و فرهنگى بوده و نقش مهمى در نشر اخلاق و فلسفه اصیل اسلامى و جهان بینى خاص قرآن , و تنظیم مبانى فقهى و تربیت شاگردانى مانند امام شافعى و تدوین مکتب داشته , موضع انقلابى برادرش زید را نیز تأ ییدمیکرده است چنانکه نقل شده امام محمد باقر (علیه السلام) می فرمود :
خداوندا پشت من را به زید محکم کن .و نیز نقل شده است که روزى زید بر امام باقر (علیه السلام) وارد شد , چون امام (علیه السلام) زید بن على را دید , این آیه را تلاوت کرد :
یا ایها الذین آمنوا کونوا قوامین بالقسط شهداء لله .یعنى :
اى مؤمنان , بر پاى دارندگان عدالت باشید و گواهان , خداى را .آنگاه فرمود :
انت و الله یا زید من اهل ذلک , اى زید , به خدا سوگندتو نمونه عمل به این آیه اى .میدانیم که زید برادر امام محمد باقر (علیه السلام) که تحت تأ ثیر تعلیمات ائمه (علیه السلام) براى اقامه عدل و دین قیام کرد .سرانجام علیه هشام به عبدالملک اموى ,در سال (120 یا 122) زمان امامت امام جعفر صادق (علیه السلام) خروج کرد و دستگاه جبار , ناجوانمردانه او را به قتل رساند .بدن مقدس زید را سالها بر دار کردند و سپس سوزانیدند .و چنانکه تاریخ می نویسد :
“گرچه نهضت زید نیز به نتیجه هاى نینجامید و قیامهاى دیگرى نیز که در این دوره به وجود آمد , از جهت ظاهرى به نتایجى نرسید , ولى این قیامها و اقدامها در تاریخ تشیع موجب تحرک و بیدارى و بروز فرهنگ شهادت علیه دستگاه جور به شمار آمده و خون پاک شیعه را درجوشش و غلیان نگهداشته و خط شهادت را تا زمان ما در تاریخ شیعه ادامه داده است .امام باقر (علیه السلام) و امام صادق (علیه السلام) گرچه به ظاهر به این قیامها دست نیازیدند , که زمینه را مساعد نمیدیدند , ولى در هر فرصت و موقعیت به تصحیح نظر جامعه درباره حکومت و تعلیم و نشر اصول اسلام و روشن کردن افکار , که نوعى دیگر از مبارزه است , دست زدند .چه در این دوره , حکومت اموى رو به زوال بود و فتنه عباسیان دامنگیر آنان شده بود , از این رو بهترین فرصت براى نشرافکار زنده و تربیت شاگردان و آزادگان و ترسیم خط درست حکومت , پیش آمده بود و در حقیقت مبارزه سیاسى به شکل پایه ریزى و تدوین اصول مکتب – که امرى بسیار ضرورى بود – پیش آمد .اما چنان که اشاره شد , دستگاه خلافت آنجا که پاى مصالح حکومتى پیش میآمدو احساس میکردند امام (علیه السلام) نقاب از چهره ظالمانه دستگاه برمیگیرد و خط صحیح را در شناخت امام معصوم (علیه السلام) و امامت که دنباله خط رسالت و بالاخره حکومت الله است تعلیم میدهد , تکان میخوردند و دست به ایذاء و آزار وشکنجه امام (علیه السلام) میزدند و گاه به زجر و حبس و تبعید … براى شناخت این امر , به بیان این واقعه که در تاریخ یاد شده است می پردازیم :
در یکى از سالها که هشام بن عبدالملک , خلیفه اموى , به حج میآید , جعفر بن محمد , امام صادق , در خدمت پدر خود , امام محمد باقر , نیز به حج می رفتند .روزى در مکه , حضرت صادق , در مجمع عمومى سخنرانى میکند و در آن سخنرانى تأ کید بر سر مسأ له پیشوایى و امامت و اینکه پیشوایان بر حق و خلیفههاى خدا در زمین ایشانند نه دیگران , و اینکه سعادت اجتماعى و رستگارى در پیروى از ایشان است و بیعت با ایشان و … نه دیگران .این سخنان که در بحبوحه قدرت هشام گفته می شود , آن هم در مکه در موسم حج , طنینى بزرگ مییابد و به گوش هشام می رسد .هشام در مکه جرأ ت نمی کند و به مصلحت خود نمی بیند که متعرض آنان شود .اما چون به دمشق می رسد , مأ مور به مدینه می فرستد و از فرماندارمدینه میخواهد که امام باقر (علیه السلام) و فرزندش را به دمشق روانه کرد , و چنین می شود .حضرت صادق (علیه السلام) می فرماید :
چون وارد دمشق شدیم , روز چهارم ما را به مجلس خود طلبید .هنگامى که به مجلس او درآمدیم , هشام بر تخت پادشاهى خویش نشسته و لشکر و سپاهیان خود را در سلاح کامل غرق ساخته بود , و در دو صف دربرابر خود نگاه داشته بود .نیز دستور داده بود تا آماج خانهاى (جاهایى که درآن نشانه براى تیراندازى میگذارند) در برابر او نصب کرده بودند , و بزرگان اطرافیان او مشغول مسابقه تیراندازى بودند .هنگامى که وارد حیاط قصر او شدیم , پدرم در پیش میرفت و من از عقب او می رفتم , چون نزدیک رسیدیم , به پدرم گفته :
“شما هم همراه اینان تیر بیندازید” پدرم گفت :
“من پیر شده ام .اکنون این کار از من ساخته نیست اگر من را معاف دارى بهتر است “.هشام قسم یاد کرد :
به حق خداوندى که ما را به دین خود و پیغمبر خود گرامى داشت , تورا معاف نمی دارم .آنگاه به یکى از بزرگان بنى امیه امر کرد که تیر و کمان خود را به او (یعنى امام باقر – ع -) بده تا او نیز در مسابقه شرکت کند .پدرم کمان را از آن مرد بگرفت و یک تیر نیر بگرفت و در زه گذاشت و به قوت بکشید و بر میان نشانه زد .سپس تیر دیگر بگرفت و بر فاق تیر اول زد … تاآنکه نه تیر پیاپى افکند .هشام از دیدن این چگونگى خشمگین گشت و گفت :
نیک تیر انداختى اى ابوجعفر , تو ماهرترین عرب و عجمى در تیراندازى .چرامیگفتى من بر این کار قادر نیستم ؟
…بگو :
این تیراندازى را چه کسى به تویاد داده است .پدرم فرمود :
میدانى که در میان اهل مدینه , این فن شایع است .من در جوانى چندى تمرین این کار کردهام .سپس امام صادق (علیه السلام) اشاره می فرماید که :
هشام از مجموع ماجرا غضبناک گشت و عازم قتل پدرم شد .در همان محفل هشام بر سر مقام رهبرى و خلافت اسلامى با امام باقر (علیه السلام) سخن می گوید .امام باقر درباره رهبرى رهبران بر حق و چگونگى اداره اجتماع اسلامى و اینکه رهبر یک اجتماع اسلامى باید چگونه باشد , سخن می گوید .اینها همه هشام را – که فاقد آن صفات بوده است و غاصب آن مقام -بیش از پیش ناراحت میکند .بعضى نوشته اند که :
امام باقر را در دمشق به زندان افکند .و چون به او خبر میدهند که زندانیان دمشق مرید و معتقد به امام (علیه السلام) شدهاند , امام را رها میکند و به شتاب روانه مدینه می نماید .و پیکى سریع , پیش از حرکت امام از دمشق , می فرستد تا در آبادیها و شهرهاى سر راه همه جا علیه آنان (امام باقر و امام صادق ع) تبلیغ کنند تا بدین گونه ,مردم با آنان تماس نگیرند و تحت تأ ثیر گفتار و رفتارشان واقع نشوند .با این وصف امام (علیه السلام) در این سفر , از تماس با مردم – حتى مسیحیان – و روشن کردن آنان غفلت نمی ورزد .جالب توجه و قابل دقت و یادگیرى است که امام محمد باقر (علیه السلام) وصیت میکند به فرزندش امام جعفر صادق (علیه السلام) که مقدارى از مال او را وقف کند , تاپس از مرگش , تا ده سال در ایام حج و در منى محل اجتماع حاجیها براى سنگ انداختن به شیطان (رمى جمرات) و قربانى کردن براى او محفل عزا اقامه کنند .توجه به موضوع و تعیین مکان , اهمیت بسیار دارد .به گفته صاحب الغدیر -زنده یاد علامه امینى – این وصیت براى آن است که اجتماع بزرگ اسلامى , در آن مکان مقدس با پیشواى حق و رهبر دین آشنا شود و راه ارشاد در پیش گیرد , واز دیگران ببرد و به این پیشوایان بپیوندد , و این نهایت حرص بر هدایت مردم است .
قسمت دوم :
حضرت باقر (علیه السلام) در سال 57 هجرى در شهر «مدینه» چشم به جهان گشود. او هنگام وفات پدر خود امام زین العابدین (علیه السلام) که در سال 94 رخ داد، سى و نه سال داشت. نام او «محمد» و کنیهاش «ابوجعفر» است و «باقر» و «باقر العلوم» لقب او مىباشد/
مادر حضرت «ام عبدالله» دختر امام حسن مجتبى (علیه السلام) و از این جهت نخستین کسى بود که هم از نظر پدر و هم از نظر مادر فاطمى و علوى بوده است. امام باقر در سال 114 هجرى در شهر مدینه درگذشت و در قبرستان معروف بقیع، کنار قبر پدر و جدش، به خاک سپده شد. دوران امامت آن حضرت هیجده سال بود/
فرزندان آن حضرت را هفت نفر نوشته اند :
ابوعبدالله جعفر بن محمد الصادق (علیه السلام) و عبدالله که مادرشان ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابى بکر بود .ابراهیم و عبیدالله که از ام حکیم بودند و هر دو در زمان حیات پدر بزرگوارشان وفات کردند .على و زینب و ام سلمه که از ام ولد بودند .
خلفاى معاصر حضرت:
پیشواى پنجم در دوران امامت دوران خود با زمامداران و خلفاى یاد شده در زیر معاصر بود:
1- ولید بن عبدالملک (86-96)2- سلیمان بن عبدالملک (96-99) 3- عمر بن عبدالعزیز (99-101)4- یزید بن عبدالملک (101-105)5- هشام بن عبدالملک (105-125)
این خلفا، به استثناى عمر بن عبدالعزیز- که شخصى نسبتا دادگر و نسبت به خاندان پیامبر (صلی الله علیه واله) علاقهمند بود- همگى در ستمگرى و استبداد و خودکامگى دست کمى از نیاکان خود نداشتند و مخصوصاً نسبت به پیشواى پنجم همواره سختگیرى مىکردند.
پایه گذار نهضت بزرگ علمى :
پیشواى پنجم طى مدت امامت خود، در همان شرائط نامساعد، به نشر و اشاعه حقایق و معارف الهى پرداخت و مشکلات علمى را تشریح نمود و جنبش علمى دامنه دارى به وجود آورد که مقدمات تاسیس یک «دانشگاه بزرگ اسلامى» را که در دوران امامت فرزند گرامیش «امام صادق ع» به اوج عظمت رسید، پى ریزى کرد/امام پنجم در علم، زهد، عظمت و فضیلت سرآمد همه بزرگان بنى هاشم بود و مقام بزرگ علمى و اخلاقى او مورد تصدیق دوست و دشمن بود. به قدرى روایات و احادیث، در زمینه مسائل و احکام اسلامى، تفسیر، تاریخ اسلام، و انواع علوم، از آن حضرت به یادگار مانده است که تا آن روز از هیچ یک از فرزندان امام حسن و امام حسین (علیه السلام) به جا نمانده بود.(1)رجال و شخصیتهاى بزرگ علمى آن روز، و نیز عدهاى از یاران پیامبر (صلی الله علیه واله) که هنوز درحال حیات بودند، از محضر آن حضرت استفاده مىکردند/«جابر بن یزید جعفى» و «کیسان سجستانى» (از تابعین) و فقهائى مانند:
«ابن مبارک»، «زهرى»، «اوزاعى»، «ابوحنیفه»، «مالک»، «شافعى»، «زیاد بن منذرنهدى» از آثار علمى او بهرهمند شده سخنان آن حضرت را، بى واسطه و گاه با چند واسطه، نقل نمودهاند. کتب و مولفات دانشمندان و مورخان اهل تسنن مانند:
طبرى، بلاذرى، سلامى، خطیب بغدادى، ابونعیم اصفهانى، و کتبى مانند:
موطا مالک، سنن ابى داود، مسند ابى حنیفه، مسند مروزى، تفسیر نقاش، تفسیر زمخشرى، و دهها نظیر اینها، که از مهمترین کتب جهان تسنن است، پر از سخنان پرمغز پیشواى پنجم است و همه جا جمله:
«قال محمد بن على» و یا «قال محمد الباقر» به چشم مىخورد. (2)کتب شیعه نیز در زمینههاى مختلف سرشار از سخنان و احادیث حضرت باقر (علیه السلام) است و هر کس کوچکترین آشنایى با این کتابها داشته باشد، این معنا را تصدیق مىکند/
امام باقر (علیه السلام) از نظر دانشمندان:
آوازه علوم و دانشهاى امام باقر ع چنان اقطار اسلامى را پر کرده بود که لقب «باقر العلوم» (گشاینده دریچههاى دانش و شکافنده مشکلات علوم) به خود گرفته بود. «ابن حجر هیتمى» مىنویسد:
محمد باقر به اندازهاى گنجهاى پنهان معارف و دانشها را آشکار ساخته، حقایق احکام و حکمتها و لطایف دانشها را بیان نموده که جز بر عناصر بى بصیرت یا بد سیرت پوشیده نیست و از همینجاست که وى را شکافنده و جامع علوم، و برافرازنده پرچم دانش خواندهاند. (3)«عبدالله بن عطأ» که یکى از شخصیتهاى برجسته و دانشمندان بزرگ عصر امام بود، مىگوید:
«من هرگز دانشمندان اسلام را در هیچ محفل و مجمعى به اندازه محفل محمد بن على (علیه السلام) از نظر علمى حقیر و کوچک ندیدم. من «حکم بن عتیبه» را که در علم و فقه مشهور آفاق بود، دیدم که در خدمت محمد باقر مانند کودکى در برابر استاد عالیمقام، زانوى ادب بر زمین زده شیفته و مجذوب کلام و شخصیت او گردیده بود.(4)امام باقر ع در سخنان خود،اغلب به آیات قرآن مجید استناد نموده از کلام خدا شاهد مىآورد و مىفرمود:
«هر مطلبى گفتم، از من بپرسید که در کجاى قرآن است تا آیه مربوط به آن موضوع را معرفى کنم».(5)
شاگرادان مکتب امام باقر (علیه السلام) :
حضرت باقر ع شاگردان برجستهاى در زمینههاى فقه وحدیث و تفسیر و دیگر علوم اسلامى تربیت کرد که هر کدام وزنه علمى بزرگى به شمار مىرفت. شخصیتهاى بزرگى همچون:
محمد بن مسلم، زرارهبن اعین، ابو بصیر، برید بن معاویه عجلى، جابربن یزید، حمران بن اعین، و هشام بن سالم از تربیت یافتگان مکتب آن حضرت هستند/پیشواى ششم مىفرمود:
«مکتب ما و احادیث پدرم را چهار نفر زنده کردند، این چهار نفر عبارتند از:
زراره، ابوبصیر، محمد بن مسلم و برید بن معاویه عجلى. اگر اینها نبودند کسى از تعالیم دین و مکتب پیامبر بهرهاى نمىیافت. این چند نفر حافظان دین بودند. آنان، از میان شیعیان زمان ما، نخستین کسانى بودند که با مکتب ما آشنا شدند و در روز رستاخیز نیز پیش از دیگران به ما خواهند پیوست.»(6)شاگردان مکتب امام باقر (علیه السلام) سرآمد فقها و محدثان زمان بودند و در میدان رقابت علمى بر فقها و قضات غیر شیعى برترى داشتند/
شکافنده علوم و گشاینده درهاى دانش :
آثار درخشان علمى پیشواى پنجم و شاگردان برجستهاى که مکتب بزرگ وى تحویل جامعه اسلامى داد، پیشگویى پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله) را عینیت بخشد. راوى این پیشگویى «جابر بن عبدالله انصارى» شخصیت معروف صدر اسلام است/جابر که یکى از یاران بزرگ پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله) و از علاقهمندان خاص خاندان نبوت است، مىگوید:
روزى پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله) به من فرمود:
«بعد از من شخصى از خاندان مرا خواهى دید که اسمش اسم من و قیافهاش شبیه قیافه من خواهد بود. او درهاى دانش را به روى مردم خواهد گشود»/پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله) هنگامى که پیشگویى را فرمود که هنوز حضرت باقر (علیه السلام) چشم به جهان نگشوده بود/سالها از این جریان گذشت، زمان پیشواى چهارم رسید. روزى جابر از کوچههاى مدینه عبور مىکرد، چشمش به حضرت باقر افتاد. وقتى دقت کرد، دید نشانه هایى که پیامبر (صلی الله علیه واله) فرموده بود، عینا در او هست/پرسید اسم تو چیست ؟
گفت:
اسم من محمد بن على بن الحسین است. جابر بوسه بر پیشانى او زد و گفت:
جدت پیامبر به وسیله من به تو سلام رساند!جابر از آن تاریخ، به پاس احترام پیامبر (صلی الله علیه واله) و به نشانه عظمت امام باقر (علیه السلام) هر روز دوبار به دیدار آن حضرت مىرفت، او در مسجد پیامبر میان انبوه جمعیت مىنشست (و در پاسخ بعضى از مغرضین که از کار وى خردهگیرى مىکردند) پیشگویى پیامبراسلام را نقل مىکرد.
یک نکته:
در اینجا تذکر این نکته لازم است که جریان دیدار جابر با امام باقر (علیه السلام) و ابلاغ سلام پیامبر به آن حضرت، ضمن روایات مختلف و مضمونهاى مشابه در کتابهاى:
رجال کشى، کشف الغمه، امالى صدوق، امالى شیخ طوسى، اختصاص مفید و امثال اینها نقل شده است/این روایات از دو نظر متناقض به نظر مىرسند:
نخست:
از این جهت که طبق مفاد بعضى از آنها، جابر امام باقر (علیه السلام) را در یکى از کوچههاى مدینه دیده است، و طبق بعضى دیگر، در خانه امام چهارم، و مطابق دسته سوم، حضرت باقر نزد جابر رفته و در آنجا، جابر حضرت را شناخته است/
دوم:
در بعضى از این روایات، تصریح شده است که جابر در آن هنگام نابینا شده بود، ولى در برخى دیگر آمده است که جابر با دقت قیافه امام پننجم را نگاه و وارسى کرد. بدیهى است که این موضوع با نابینایى جابر سازگار نیست. در پاسخ تناقض نخست باید گفت که، در یک نظر دقیق، منافاتى میان این احادیث نیست، زیرا قرائن نشان مىدهد که جابر روى اخلاص و ارادت خاصى که به خاندان پیامبر داشت، پیشگویى و ابلاغ سلام پیامبر را تکرار مىکرد و مىخواست از این طریق عظمت امام باقر (علیه السلام) بهتر روشن گردد، بنابراین چه اشکالى دارد که این جریان چند بار و در محلها و مناسبتهاى مختلف تکرار شده باشد؟
اما در پاسخ تناقض دوم این است که شاید آن دسته از روایات که حاکى از دیدن و نگاه کردن جابر است، مربوط به قبل از نابینایى او بوده است چنانکه شیخ مفید از امام باقر (علیه السلام) نقل مىکند که حضرت فرمود:
نزد جابر بن عبدلله انصارى رفتم و به او سلام کردم. جواب سلام مرا داد و پرسید:
کى هستى؟
و این بعد از نابینایى او بود…(7)نظیر این حدیث را سبط ابن جوزى نیز نقل کرده است. (8)
اوضاع و شرائط سیاسى و اجتماعى :
گفتیم که امام باقر (علیه السلام) با پنج تن از خلفاى اموى معاصر بود. اینک ویژگیهاى هر یک از آنها را در امر حکومت و اداره جامعه مورد بررسى قرار مىدهیم تا روشن شود که امام باقر (علیه السلام) در چه شرائط اجتماعى و سیاسى زندگى مىکرده است؟
ولید بن عبدالملک :
ولید بن عبدالملک نخسیتن خلیفه معاصر امام پنجم بود و چون پیرامون ویژگیهاى او ضمن زندگینامه امام سجاد(علیه السلام) توضیح داده شد، در اینجا فقط اضافه مىکنیم که:
دوران خلافت ولید:
دوره فتح و پیروزى مسلمانان در نبرد با کفار بود. در زمان او قلمرو دولت اموى از شرق و غرب وسعت یافت. ولید در نتیجه آرامشى که در عصر وى بر کشور حکمفرما بود، توانست دنباله فتوحاتى را که در عصر خلفاى سابق انجام یافته بود،بگیرد. به همین جهت قلمرو حکومت وى از طرف شرق و غرب توسعه یافت و بخشهایى از هند، و نیز کابل و کاشمر و طوس و مناطق مختلف و وسیع دیگر، به کشور پهناور اسلامى پیوست و دامنه فتوحات او تا اندلس امتداد یافت و قشون امپراتورى اندلس از نیروهاى تحت فرماندهى «موسى بن نصیر»، فرمانده سپاه اسلام، شکست خوردند و این کشور به دست مسلمانان افتاد.(9)
سلیمان بن عبدالملک :
دوران خلافت «سلیمان بن عبدالملک» کوتاه مدت بود، به طورى که مدت سه سال بیشتر طول نکشید. (10) سلیمان در آغاز خلافت، از خود نرمش نشان داد و به محض رسیدن به قدرت، درهاى زندانهاى عراق را گشود و هزاران نفر زندانى بیگناه را که حجاج بن یوسف در بند اسارت و حبس کشیده بود، آزاد ساخت و عمال و ماموران مالیات حجاج را از کار برکنار کرد و بسیارى از برنامههاى ظالمانه او را لغو نمود/
آتش انتقام جویى:
اقدام سلیمان در آزاد ساختن زندانیان بیگناه عراق دولت مستعجل بود، او بعداً این روش خود را عوض کرد و روى حسابهاى شخصى و تحت تاثیر احساسات انتقامجویانه، دست به ظلم و جنایت آلود. او با انگیزه تعصبات قبیلگى، افراد قبایل «مضرى» را زیر فشار قرار داد و از رقباى آنان یعنى قبایل یمنى (قحطانى) پشتیبانى کرد.(11)نیز عدهاى از سرداران سپاه و رجال بزرگ را به قتل رسانید، و «موسى بن نصیر» و «طارق بن زیاد»، دو قهرمان دلیر و فاتح اندلس، را مورد بی مهرى قرار داده طرد کرد.(12)مولف کتاب «تاریخ سیاسى اسلام» مىنویسد:
«سلیمان درباره والیان خود، نظریات خصوصى اعمال مىکرد:
بعضى را مورد توجه قرار مىداد و براى از میان بردن بعضى دیگر نقشه مىکشید. از جمله کسانى که سلیمان با آنها دشمنى داشت «محمد بن قاسم» والى «هند»، «قتبیه بن مسلم» والى «ماورأ النهر» و «موسى بن نصیر» والى اندلس بود». (13)و این دشمنیها همه از انگیزههاى شخصى و رقابتهاى قبیلگى سرچشمه مىگرفت که متاسفانه فرصت توضیح بیشتر در این زمینه در اینجا نیست.
فساد دربار خلافت:
سلیمان بن عبدالملک مردى فوق العاده حریص، پرخوار، شکمباره، خوشگذران، و تجمل پرست بود. او به اندازه چند نفر عادى غذا مىخورد! و سفرهاى وى همیشه رنگین و اشرافى بود. او لباسهاى پر زرق و برق و گرانقیمت و گلدوزى شده مىپوشید و در این باره به قدرى افراط مىکرد که اجازه نمىداد خدمتگزاران و حتى ماموارن آبدار خانه دربار خلافت نیز با لباس عادى نزد او بروند، بلکه آنان مجبور بودند هنگام شرفیابى! لباس گلدوزى شده و رنگین بپوشند! تجمل پرستى دربار خلافت کم کم به سایر شهرها سرایت کرد و پوشیدن این گونه لباسها در یمن و کوفه و اسکندریه نیز در میان مردم معمول گردید.(14)
عمر بن عبدالعزیز:
با آنکه طبق وصیت «عبدالملک بن مروان» (پدر سلیمان) ولیعهد سلیمان، برادرش «یزید بن عبدالملک» بود، اما هنگامى که سلیمان بیمار شد و دانست مرگ او فرا رسیده، به عللى عمر بن عبدالعزیز را براى جانشینى خود تعیین کرد/پس از مرگ سلیمان، هنگامى که خلافت عمربن عبدالعزیز در مسجد اعلام شد، حاضران از این انتخاب استقبال نموده با وى بیعت کردند.(15)عمر بن عبدالعزیز که مواجه با وضع پریشان تودهها و شاهد امواج خشم و تنفر شدید مردم از دستگاه خلافت بنى امیه بود، از آغاز کار، در مقام دلجویى از محرومان و ستمدیدگان برآمد و طى بخشنامهاى به استانداران و نمایندگان حکومت مرکزى در ایالات مختلف چنین نوشت:
«مردم دچار فشار و سختى و دستخوش ظلم و ستم گشتهاند و آیین الهى در میان آنها وارونه اجرا شده است. زمامداران و فرمانروایان ستمگر گذشته، با مقررات و بدعتهایى که اجرا نمودهاند، کمتر در صدد اجراى حق و رفتار ملایم و عمل نیک بوده و جان مردم را به لب رساندهاند. اینک باید گذشتهها جبران گردد و این گونه اعمال متوقف شود/از این پس هر کس عازم حج باشد،باید مقررى او را از بیت المال زودتر بپردازید تا رهسپار سفر شود، هیچ یک از شما حق ندارید پیش از مشاوره با من، کسى را کیفر کنید، دست کسى را ببرید یا احدى را به دار بیاویزید.»(16)
مبارزه با فساد و تبعیض :
علاوه بر این، عمر بن عبدالعزیز پس از استقرار حکومت خود، اسبها و مرکبهاى دربار خلافت را به مزایده علنى گذاشت و پول آنها را به صندوق بیت المال ریخت و به همسر خود «فاطمه»، دختر عبدالملک، دستور داد تمام جواهرات و اموال و هدایاى گرانبهایى را که پدر و برادرش از بیت المال به اوبخشیده بودند، به بیت المال برگرداند اگر دل از آنها بر نمىکند، خانه او را ترک گوید. فاطمه اطاعت کرده تمام جواهرات و زیور آلاتى را که متعلق به بیت المال بود، تحویل داد.(17)عمر بن عبدالعزیز نه تنها همسر خود را با قانون عدل و داد آشنا کرد و حق مردم را از او گرفت، بلکه تمام اموال و دارایى و مستغلات و لباسهاى گرانبهاى سلیمان بن عبدالملک را فروخت و پول آنها را که بالغ بر بیست و چهار هزار دینار شده بود، به بیت المال برگردانید.(18)عمر بن عبدالعزیز که اصلاحات اجتماعى و مبارزه با فساد را بدین گونه از خانه خود و دستگاه خلیفه قبلى شروع کرده بود، شعاع مبارزه را وسعت داد و بنى امیه و عموزادگان خود را به پاى حساب کشید و به آنها فرمان داد که اموال عمومى را که تصاحب کردهاند، به بیت المال پس بدهند. او با قاطعیت تمام، کلیه اموالى را که بنى امیه بزور از مردم گرفته بودند، از آنها باز ستاند و به صاحبان آنها تحویل داد و دست امویان را تا حد زیادى از مال و جان مردم کوتاه کرد.(19)این موضوع بر بنى امیه گران آمد و بر ضد عمر بن عبدالعزیز تحریکاتى نمودند. در همین زمینه عدهاى از نزدیکان با او دیدار کرده گفتند:
آیا نمىترسى که قومت بر ضد تو شوریده حکومت تو را واژگون سازند؟
عمر گفت:
من غیر از حساب روز قیامت، از هیچ چیز دیگر نمىترسم، (آیا مرا از کودتا مىترسانید؟
!)(20)
سب على (علیه السلام) ممنوع! :
چنانکه دیدیم عمر بن عبدالعزیز- در قیاس با دیگر خلفاى اموى – مردى نسبتا دادگر بود و هر چند به خاطر عدم امضاى حکومت او از سوى جانشینان معصوم پیامبر، وى نیز از جرگه طاغوتیان شمرده مىشود، اما به هر حال با بسیارى از مظالم اسلاف خویش در افتاد و حکومتش خالى از خدمت نبود. اما در میان این خدمات، مهمترین خدمت او به اسلام بلکه به انسانیت، که در کارنامه حکومت و زندگى او درخشش خاصى دارد، از میان برداشتن بدعت سبّ امیر مومنان (علیه السلام) است. او با این اقدام خود یک بدعت ننگین ریشه دار 69 ساله را از میان برداشت و خدمت بزرگى به شیعیان بلکه به جهان انسانیت انجام داد/این بدعت، میراث شوم معاویه بود، معاویه که پس از شهادت امیر مومنان (علیه السلام) (در سال 40 هجرى) کاملا بر اوضاع مسلط شده بود، تصمیم گرفت با ایجاد تبلیغات و شعارهاى مخالف، على (علیه السلام) را به صورت منفورترین مرد عالم اسلام!! معرفى کند. او براى این کار، از یک سو، دوستداران و پیروان امیر مومنان (علیه السلام) را زیر فشار قرار داد و با زور شمشیر و سرنیزه از نقل فضایل و مناقب امیر مومنان (علیه السلام) بشدت جلوگیرى کرد و اجازه نداد حتى یک حدیث، یک حکایت، و یا یک شعر در مدح على (علیه السلام) نقل و گفته شود/و از طرف دیگر، براى آنکه چهره درخشان على (علیه السلام) را وارونه جلوه دهد، محدثان و جیره خواران دستگاه حکومت اموى را وادار نمود احادیثى بر ضد على (علیه السلام) جعل کنند! و از این رهگذر احادیث بیشمارى جعل شد و در میان مردم شایع گردید! معاویه به این هم اکتفا نکرد، بلکه دستور داد در سراسر کشور پنهاور اسلامى در روزهاى جمعه بر فراز منابر، لعن و دشنام على (علیه السلام) را ضمیمه خطبه کنند!این بدعت شوم، رایج و عملى گردید و در افکار عمومى اثر بخشید و به صورت امر ریشه دارى در آمد به طورى که کودکان با کینه على (علیه السلام) بزرگ شدند و بزرگترها با احساسات ضد على (علیه السلام) از دنیا رفتند!بعد از معاویه، خلفاى دیگر اموى نیز این روش را دامه دادند و این بدعت تا اواخر سده اول هجرى که عمر بن عبدالعزیز به خلافت رسید، ادامه داشت.(21)
شعاع تاثیر یک آموزگار:
در اینجا جاى این سوال باقى است که انگیزه «عمر بن عبدالعزیز» از این کار چه بود و چه عاملى باعث شد که در میان خلفاى اموى، تنها او به این اقدام بزرگ دست بزند؟
پاسخ این سوال این است که دو حادثه بظاهر کوچک در دوران کودکى عمر بن عبدالعزیز اتفاق افتاد که مسیر فکر او را که تحت تاثیر افکار عمومى قرار گرفته بود، تغییر داد و بشدت دگرگون ساخت. در واقع از آن روز بود که این حادثه بزرگ زمان خلافت اوپایه ریزى شد/حادثه نخست زمانى رخ داد که وى نزد استاد خود «عبیدالله» که مردى خداشناس و با ایمان و آگاه بود، تحصیل مىکرد. یک روز عمر با سایر کودکان همسال خود که از بنى امیه و منسوبین آنان بودند، بازى مىکرد. کودکان، در حالى که سرگرم بازى بودند، طبق معمول به هر بهانه کوچک على (علیه السلام) را لعن مىکردند. عمر نیز در عالم کودکى با آنها همصدا مىشد. اتفاقاً در همان هنگام آموزگار وى که از کنار آنها مىگذشت، شنید که شاگردش نیز مثل سایر کودکان، على (علیه السلام) را لعن مىکند. استاد فرزانه چیزى نگفت و به مسجد رفت. هنگام درس شد و عمر براى فراگرفتن درس، به مسجد رفت. استاد تا او را دید، مشغول نماز شد. عمر مدتى نشست و منتظر شد تا استاد از نماز فارغ شود، اما استاد نماز را بیش از حد معمول طول داد. شاگرد خردسال احساس کرد که استاد از او رنجیده است و نماز بهانه است. آموزگار، پس از فراغت از نماز، نگاه خشم آلودى به وى افکنده گفت:
– از کجا مىدانى که خداوند پس از آنکه از اهل «بدر» و «بیعت رضوان» راضى شده بود، بر آنها غضب کرده و آنها را مستحق لعن شدهاند؟
(22)- من چیزى در این باره نشیندهام. – پس به چه علت على (علیه السلام) را لعن مىکنى؟
– از عمل خود عذر مىخواهم و در پیشگاه الهى توبه مىکنم وقول مىدهم که دیگر این عمل را تکرار نکنم/سخنان منطقى و موثر استاد، کار خود را کرد و او را سخت تحت تاثیر قرار داد. پسر عبدالعزیز از آن روز تصمیم گرفت دیگر نام على (علیه السلام) را به زشتى نبرد. اما باز در کوچه و بازار و هنگام بازى با کودکان، همه جا مىشنید مردم بى پروا على (علیه السلام) را لعن مىکنند تا آنکه حادثه دوم اتفاق افتاد و او را در تصمیم خود استوار ساخت/
اعتراف بزرگ :
حادثه از این قرار بود که پدر عمر از طرف حکومت مرکزى شام، حاکم مدینه بود و در روزهاى جمعه طبق معمول، ضمن خطبه نماز جمعه، على (علیه السلام) را لعن مىکرد و خطبه را با سب آن حضرت به پایان مىرسانید/روزى پسرش عمر به وى گفت:
– پدر! تو هر وقت خطبه مىخوانى، در هر موضوعى که وارد بحث مىشوى داد سخن مىدهى و با کمال فصاحت و بلاغت از عهده بیان مطلب بر مىآیى، ولى همینکه نوبت به لعن على مىرسد، زبانت یک نوع لکنت پیدا مىکند، علت این امر چیست؟
– فرزندم! آیا تو متوجه این مطلب شدهاى؟
– بلى پدر! – فرزندم! این مردم که پیرامون ما جمع شدهاند و پاى منبر ما مىنشینند، اگر آنچه من از فضایل على (علیه السلام) مىدانم بدانند، از اطراف ما پراکنده شده دنبال فرزندان او خواهند رفت! عمر بن عبدالعزیز که هنوز سخنان استاد در گوشش طنین انداز بود، چون این اعتراف را از پدر خود شنید، سخت تکان خورد و با خود عهد کرد که اگر روزى به قدرت برسد، این بدعت را از میان بردارد. لذا به مجرد آنکه در سال 99 هجرى به خلافت رسید، به آرزوى دیرینه خود جامه عمل پوشانید و طى بخشنامهاى دستور داد که در منابر به جاى لعن على (علیه السلام) آیه:
«انّ اللّه یأمر بالعدل و الاحسان و ایتأ ذى القربى و ینهى عن الفحشأ و المنکر و البغى یعظکم لعلکم تذکرون (23)تلاوت شود. این اقدام با استقبال مردم روبرو شد و شعرا و گویندگان این عمل را مورد ستایش قرار دادند.(24)
باز گرداندن فدک به فرزندان حضرت فاطمه (علیه السلام) :
اقدام بزرگ دیگرى که عمر بن عبدالعزیز در جهت رفع ظلم از ساحت خاندان پیامبر (صلی الله علیه واله) به عمل آورد، بازگرداندن فدک به فرزندان حضرت فاطمه (س)، دختر گرامى پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله) بود/فدک در تاریخ اسلام داستان تلخ و پرماجرایى دارد که جاى بحث آن در اینجا نیست، اما بطور اجمال، سیرتاریخى آن از این قرار است که پیامبر، آن را در زمان حیات خود به دخترش فاطمه (س) بخشید و پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه واله) ابوبکر، بزور آن را از فاطمه زهرا گرفت و جز اموال دولتى اعلام کرد و از آن زمان به وسیله خلفاى وقت، دست به دست مىگشت تا آنکه معاویه در زمان حکومت خود، آن را به مروان بخشید، مروان نیز به پسرش «عبدالعزیز» اهدأ کرد، پس از مرگ عبدالعزیز فدک به فرزندش عمر بن عبدالعزیز منتقل گردید. عمر بن عبدالعزیز، آن را به فرزندان حضرت فاطمه تحویل داد و گفت:
فدک مال آنها است و بنى امیه حقى در آن ندارد. ولى متاسفانه پس از مرگ او، که یزید بن عبدالملک به خلافت رسید، مجددا فدک را از سادات فاطمى پس گرفت و تیول بنى امیه قرار داد! (25)«صدوق» در کتاب «الخصال» نقل مىکند که عمر بن عبدالعزیز فدک را در جریان سفر به مدینه در دیدارى که با حضرت باقر (علیه السلام) داشت، به او مسترد کرد.(26)گویا با توجه به این گونه خدمات عمر در رفع برخى مظالم از خاندان پیامبر (صلی الله علیه واله) بود که امام باقر (علیه السلام) مىفرمود:
«عمر بن عبدالعزیز نجیب دودمان بنى امیه است…»(27)حکومت عمر بن عبدالعزیز، در حدود دو سال، طول کشید، گفتهاند بنى امیه او را مسموم کردند و به هلاکت رساندند.(28)
ممنوعیت نوشتن حدیث:
به دنبال انحرافهاى عمیقى که پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه واله) در جامعه اسلامى به وقوع پیوست، حادثه اسفانگیز دیگرى نیز رخ داد که آثار شوم و زیانبار آن مدتها بر جهان اسلام سنگینى مىکرد و آن عبارت از جلوگیرى از نقل و نوشتن و تدوین «حدیث» بود/با آنکه حدیث و گفتار پیامبر (صلی الله علیه واله) بعد از قرآن مجید در درجه دوم اهمیت قرار گرفته است و پس از کتاب آسمانى بزرگترین منبع فرهنگ اسلامى به شمار مىرود، و اصولاً این دو، از هم قابل تفکیک نمىباشند، خلیفه اول و دوم به مخالفت با نقل وتدوین حدیث برخاستند و به بهانههاى پوچ و بى اساس، و در واقع با انگیزههاى سیاسى از هر گونه فعالیت مسلمانان در زمینه نقل و کتابت حدیث بشدت جلوگیرى نمودند/ابوبکر گفت:
از رسول خدا چیزى نقل نکنید و اگر کسى از شما درباره مسئلهاى پرسید، بگویید کتاب خدا (قرآن) در میان ما و شما است، حلالش را حلال و حرامش را حرام بشمارید.(29)خلیفه دوم براى جلوگیرى از نوشتن احادیث پیامبر (صلی الله علیه واله) طى بخشنامهاى به تمام مناطق اسلامى نوشت:
«هر کس حدیثى از پیامبر (صلی الله علیه واله) نوشته، باید آن را از بین ببرد».(30)وى تنها به صدور این بخشنامه اکتفا نکرد، بلکه به تمام یاران پیامبر (صلی الله علیه واله) و حافظان حدیث اکیداً هشدار داد که از نقل و کتابت حدیث خوددارى کنند! «قرظه بن کعب»، یکى از یاران مشهور پیامبر، مىگوید:
هنگامى که عمر ما را به سوى عراق روانه مىکرد، خود مقدارى با ما راه آمد و گفت:
آیا مىدانید چرا شما را بدرقه کردم؟
گفتیم:
لابد خلیفه براى احترام ما که یاران پیامبریم، قدم رنجه کردهاند! گفت:
گذشته از احترام شما، براى این جهت شما را بدرقه نمودم که مطلبى را به شما توصیه کنم تا به پاس پیاده روى و بدرقهام آن را انجام دهید/آنگاه افزود:
شما به منطقهاى مىروید که مردم آنجا، با زمزمه تلاوت قرآن، فضاى مسجد و محفل خود را پر کردهاند، توصیه من به شما این است که آنها را به حال خود واگذارید و مردم را با احادیث، مشغول نسازید و با نقل حدیث، از خواندن قرآن باز ندارید، قرآن را پیراسته از هر سخن و حدیثى براى مردم بخوانید و از پیامبر (صلی الله علیه واله) کمتر حدیث به میان آورید، من نیز در این کار با شما همکارى خواهم کرد! وقتى که «قرظه» به محل ماموریت خود وارد شد، به او گفتند:
براى ما حدیث نقل کن. وى جواب داد:
خلیفه ما را از نقل حدیث باز داشته است. (31)عمر در دوران خلافتش یک بار تصمیم گرفت که احادیث پیامبر را بنویسد، آنگاه به منظور تظاهر به آزادى، موضوع را با مردم در میان نهاد و پس از یک ماه اندیشیدن، راه چاره را یافت و به مردم اعلام کرد:
«امتهاى گذشته را به یاد آوردم که با نوشتن بعضى کتابها و توجه زیاد به آنها از کتاب آسمانى خود باز ماندند، لذا من هرگز کتاب خدا (قران) را با چیزى درهم نمىآمیزم»(32)خلیفه در این باره تنها به سفارش و تاکید اکتفا نمىکرد، بلکه هر کس را که اقدام به نقل حدیثى مىنمود. بشدت مجازات مىکرد، چنانکه روزى به «ابن مسعود» و «ابودردأ» و «ابوذر»، که هر سه از شخصیتهاى بزرگ صدر اسلام بودند، گفت:
این حدیثها چیست که از پیامبر (صلی الله علیه واله) نقل مىکنید؟
و آنگاه آنها را زندانى کرد، این سه تن تا هنگام مرگ عمر در زندان به سر مىبردند! (33)این گونه کیفرها و سختگیری ها باعث شد که سایر مسلمانان نیز جرأت نقل و کتابت حدیث را نداشته باشند/
پی نوشت ها :
1-شیخ مفید، الارشاد، قم، منشورات مکتبه بصیرتى، ص 261
2-ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب،قم، موسسه انتشارات علامه، ج 4، ص 195
3-اظهر من مخبئات کنوز المعارف و حقایق الاحکام و الحکم و اللطائف مالا یخفى الا على منطمس البصیره او فاسد الطویه و السریره و من ثم قیل و فیه هو باقر العلم و جامعه و شاهر علمه و ارفعه (الصواعق المحرقه، الطبعه الثانیه، قاهره، مکتبه القاهره، ص 201).
4- سبط ابن الجوزى، تذکره الخواص، نجف، منشورات المطبعه الحیدریه، 1383 ه\’.ق، ص 337 – على بن عیسى الاربلى، کشف الغمه، تبریز، مکتبه بنى هاشم، 1381 ه\’.ق، ج 2، ص 329 – فضل بن الحسن البدایه و النهایه، الطبعه الثانیه، بیروت، مکتبه المعارف، 1977 م، ج 9، ص .311 در بعضى از نسخهها «حکم بن عیینه» ذکر شده است ولى «عتیبه» صحیح است. ر.ک به:
کاظم مدیر شانه چى، علم الحدیث و درایه الحدیث، چاپ سوم، قم، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1362 ه\’.ش، ص 67
5- طبرسى، احتجاج، نجف، المطبعه المرتضویه، 1350 ه\’.ق، ص 176/
6-شیخ طوسى، اختیار معرفه الرجال (مشهور به رجال کشى)، تصحیح و تعلیق:
حسن المصطفوى، مشهد، دانشگاه مشهد، ص 136 و 137 (حدیث شماره 219)/
7-الارشاد، قم، مکتبه بصیرتى، ص 262/
8- تذکره الخواص، نجف، منشوارت المطبعه الحیدریه، 1383 ه\’.ق، ص 337/
9- دکتر آیتى، محمد ابراهیم،اندلس یا تاریخ حکومت مسلمین در اروپا، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1363 ه\’.ش، ص 17-18/*
ه 10-ابن اثیر الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 5، ص 11 و 37 – مسعودى، مروج الذهب، بیروت، دارالاندلس، ج 3، ص 173 و 182/
11- فروخ، عمر، تاریخ صدر الاسلام و الدولهالامویه، الطبعه الثالثه، بیروت، دارالعلم للملایین، 1976 م، ص 197/
12- سید امیرعلى، مختصر تاریخ العرب، تعریب:
عفیف البعلبکى، الطبعه الثانیه، بیروت، دارالعلم للملایین، 1967 م، ص 125/
13-دکتر ابراهیم حسن، حسن، تاریخ سیاسى اسلام، چاپ چهارم، تهران، انتشارات جاویدان، 1360 ه.ش، ج 1، ص 401/
14-مسعودى، مروج الذهب، بیروت، دارالاندلس، ج 3، ص 175/
15-مسعودى، همان ماخذ، ص 183/
16- ابن واضح، تاریخ یعقوبى، نجف، منشورات المکتبه الحیدریه، ج 3، ص 50/
17- سیوطى، تاریخ الخلفأ، الطبعه الثالثه، تحقیق:
محمد محیى الدین عبدالحمید، قاهره، مطبعه المدنى، (افست مکتبه المثنى- بغداد) ص 232 – ابن قتیبه، الامامه و السیامه، الطبعه الثالثه، قاهره، مطبعه مصطفى البابى الحلبى، 1382 ه\’.ق، ج 2، ص 116 – سید امیر على، مختصر تاریخ العرب، الطبعه الثالثه، تعریب:
عفیف البعلبکى، بیروت، دارالعلم للملابین، ص 129/
18- ابن قتیبه، همان ماخذ، ص 116/
19- سیوطى، همان ماخذ، ص 232/*
20-ابوحنیفه دینورى، الاخبار الطوال، تحقیق:
عبدالمنعم عامر، قاهره، داراحیأ الکتب العربیه (افست انتشارات آفتاب تهران)، ص 331
21- ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، الطبعه الثانیه، قم، منشورات مکتبه آیه الله العظمى مرعشى النجفى، ج 3، ص 57
22-على ع یکى از شرکت کنندگان در جنگ بدر وبیعت رضوان بود بلکه در صدر همه آنان قرار داشت.
23-خداوند به عدالت و نیکوکارى و بخشش به خویشان فرمان مىدهد و از کارهاى بد و ناروا و ستمگرى منع مىکند، شما را پند مىدهد تا اندرز الهى را بپذیرید(سوره نحل:
90)/
24- ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 5، ص 42 و ر.ک به:
مسعودى، مروج الذهب، بیروت، دارالاندلس، ج 3، ص 184 – ابن ابى الحدید، همان ماخذ، ج 3، ص 59/
25-ابن واضح، همان ماخذ، ص 50/
26-الخصال، باب الثلاثه/
27-سیوطى، همان ماخذ، ص 230/
28- ابن عبدربه، عقد الفرید، بیروت، دارالکتاب العربى، 1403 ه\’.ق، ج 4، ص 439/
*29- شمس الدین ذهبى، تذکره الحفاظ، بیروت، دارالتراث العربى، ج 1، ص 3/
30- ابوریه، محمود، اضوأ على السنه المحمدیه، الطبعه الثانیه، مطبعه صور الحدیثه، ص 43 (من کان عنده شیئى فلیمحه)/
31- شمس الدین ذهبى، همان ماخذ، ص 7 – عجاج الخطیب، محمد، السنه قبل التدوین، قاهره، دارالفکر، 1391 ه\’.ق، ص 97 – ابن ماجه، سنن، بیروت، داراحیأ التراث العربى، ج 1، ص 12 – الحاکم النیشابورى، المستدرک على الصحیحین، بیروت، دارلمعرفه، ج 1، ص 102/
32- ابوریه، همان ماخذ، ص 43 – محمد بن سعد، الطبقات الکبرى، بیروت، دارصادر، ج 3، ص 287 – عسکرى، سید مرتضى، نگاهى به سرنوشت حدیث، تهران، انتشارات روزبه، 1353 ه\’.ش، ص 23 – سیوطى، تدریب الراوى فى شرح تقریب النواوى، بیروت، دارالکتب العربى، 1409 ه\’.ق، ج 2، ص 64/
33- الحاکم النیشابورى، همان ماخذ، ج 1، ص .110 در تذکره الحفاظ (ج 1، ص 7) به جاى ابوذر، ابومسعود انصارى نام برده شده است.