محمد بن مسلم گفت از کوفه به طرف مدینه خارج شدم مریض و سنگین بودم. به حضرت باقر (علیه السلام) عرض شد که محمد بن مسلم(19) مریض است. آنجناب بوسیله غلامی شربتی که سرپوش پارچه ای بر روی آن بود فرستاد. غلام شربت را آورده گفت به من دستور داده اند تا نخوری از اینجا نروم. همین که شربت را به دهان نزدیک کردم بوی مشک از آن ساطع بود. دیدم شربتی خوش طعم و سرد است وقتی آشامیدم غلام گفت حضرت باقر (علیه السلام) فرموده بعد از آنکه خوردی حرکت کن بیا.
از فرمایش آنجناب در اندیشه شدم با اینکه قبل از آشامیدن قدرت بر روی پا ایستادن را نداشتم شربت که در شکمم داخل شد مثل اینکه در بندهای آهنین بسته بودم همه باز شد . به در خانه آن سرور آمده اجازه ورود خواستم فصوت لی صح الجسم ادخل ادخل با صدای بلند فرمود خوب شدی داخل شو، داخل شو.
وارد شدم، گریه ام گرفت، اشک می ریختم سلام کرده دست آنجناب را بوسیدم. فرمود برای چه گریه می کنی؟ عرض کردم فدایت شوم گریه ام برای این است که از خدمت شما دورم و در فاصله بسیار زیادی واقع شده ام اینک که خدمتتان رسیده ام نمی توانم زیاد بمانم و شما را ببینم. فرمود اما اینکه نمی توانی زیاد بمانی خداوند دوستان ما را چنین قرار داده بلا را نسبت به ایشان سریع کرده و اما دوری و غربت که گفتی، باید راجع به این موضوع به ابی عبدالله (علیه السلام) تأسی بجوئی، دور از ما در فرات و عراق دفن شده صلی الله علیه. اینکه گفتی فاصله بین تو و ما زیاد است همانا مومن در دنیا و میان این مردم کج رفتار، غریب است تا زمانی که بسوی رحمت خدا برود. اینکه می گوئی ما را دوست داری و می خواهی پیوسته ما را ببینی خداوند از قلبت آگاه است و بر این ولا و محبت تو را پاداش خواهد داد.(20)
19) محمد بن مسلم از بزرگان اصحاب و حواری حضرت باقر و صادق علیهما السلام است.
20) دارالسلام نوری، ج 2، ص 271.