نویسنده:حجت الاسلام رسول جعفریان
على بن الحسین بن على بن ابى طالب، مشهور به سجاد(ع)، چهارمین امام شیعه است که بنا به قول مشهور در سال 38 هجرى متولد گردید و در سال 94 با سمى که از طرف ولید بن عبد الملک به او داده شد، به شهادت رسید. (1) اگر تولد امام در سال 38 هجرى باشد، آشکار است که امام، بخشى از حیات امام على(ع)و نیز دوران امامت امام مجتبى و امام حسین(ع)را درک کرده و ناظر تلاش معاویه براى تحت فشار گذاشتن شیعیان در عراق و دیگر نقاط بوده است. اما برخى از نویسندگان با توجه به اخبارى که در جریان واقعه طف نقل شده، سن امام را کمتر از آنچه مشهور است، دانسته و تولد امام را در حدود سال 48 گفتهاند. این اخبار حاکى از آن است که پس از شهادت امام حسین(ع)و یارانش، افرادى قصد به شهادت رساندن امام سجاد(ع) را داشتهاند، اما عدهاى به سبب نابالغ بودن آن حضرت از قتل وى جلوگیرى کردند. حمید بن مسلم، که خود در کربلا حضور داشته، مىگوید: شمر براى کشتن امام سجاد آمد، اما من با استناد به اینکه او کودک است، از کشته شدن او جلوگیرى کردم. (2) همچنین نقل شده که وقتى عبید الله تصمیم به قتل امام سجاد(ع)گرفت، از برخى خواست تا علایم بلوغ را در او جستجو کنند. وقتى آنها شهادت به بلوغ او دادند، حکم قتل او را صادر کرد. اما امام با گفتن این سخن که اگر تو مدعى«قرابت»با خاندان پیامبر(ص)هستى(به عنوان نوه ابو سفیان!)مىباید مردى را به همراهى این زنان تا مدینه بفرستى، ابن زیاد را در شرایطى قرار داد تا از تصمیم کشتن وى منصرف شود. (3) در خبر دیگرى آمده است که حضرت زینب – سلام الله علیها – از کشته شدن امام سجاد(ع)جلوگیرى کرد و فرمود: اگر قصد کشتن او را دارند، اول باید او را بکشتند. (4) جاحظ نیز در بر شمردن خطاهاى امویان اشاره به بىحرمتى به امام سجاد در جستجوى علایم بلوغ پس از واقعه کربلا کرده است. (5) اگر این اخبار درستباشد، (6) مىباید سن امام کمتر از آن چیزى باشد که مشهور است. زیرا نهایتسن بلوغ پانزده سال است و بناچار طبق این اخبار شرایط به گونهاى بوده که سنى در همین حدود را اقتضا مىکرده است.
گرچه این اخبار در منابع متعددى نقل گردیده، اما شواهدى وجود دارد که مانع از قبول آنهاست، اولا اینکه مشهور مورخان و سیره نویسان تولد آن حضرت را در سال 38 یاد کردهاند که بر مبناى آن، سن امام در جریان واقعه کربلا، 23 سال دانسته شده است. ثانیا اخبار پیشگفته از چشم مورخان صاحب نظر به دور نبوده و در همان قرون نخست تعارض آنها با نقل مشهور، که صحت آن براى آنها محرز بوده، روشن بوده و مورد نقد قرار گرفته است.
محمد بن عمر واقدى، از مبرزترین راویان اخبار تاریخى اهل سنت، بعد از نقل این کلام از امام صادق(ع)که فرمود«على بن الحسین(ع)در 58 سالگى رحلت کرد، مىنویسد: این گفتار بر آن دلالت دارد که امام سجاد(ع)در حالى که 23 یا 24 سال داشته در کنار پدرش در کربلا بوده است. از این رو قول کسانى که او را«صغیر»دانسته و نابالغ معرفى کردهاند، درست نیست. حضرت در کربلا مریض بود و به همین علت در جنگ شرکت نکرده است. در این صورت چگونه مىتوان پذیرفت که او نابالغ بوده است، این در حالى است که فرزندش، ابو جعفر محمد بن على باقر، جابر بن عبد الله انصارى را زیارت و از او حدیث نقل کرده است، در حالى که جابر در سال 78 هجرى رحلت کرده است. (7) ثالثا از برخوردهایى که امام سجاد(ع)با عبید الله بن زیاد و حتى یزید بن ابى سفیان داشته، چنین بر مىآید که سن آن حضرت بیش از مقدارى است که در نظر اول بیان شده و آمده است که در کربلا سخن از بلوغ یا عدم بلوغ او به میان آمده باشد. موقعیت و زمینهاى که براى منبر رفتن آن حضرت فراهم شد، به نوبه خود مىتواند حاکى از سن و سالى باشد که چنین شرایطى را ایجاب کرده است. براى کسى که هنوز در بلوغ او تردید است، نمىتوان چنین موقعیتى را، که از سوى یزید در اختیار او نهاده شد، پذیرفت.
رابعا روایات متعددى که در منابع تاریخى درباره تولد امام باقر(ع)آمده، حاکى از آن است که امام در چهار سالگى در کربلا حضور داشته و کسى در این روایات تردیدى نکرده است. در صورت پذیرش این اخبار، چارهاى جز قبول قول مشهور، با تفاوت یکى دو سال کمتر یا بیشتر نداریم.
آخرین سخن آن که کسانى چون بیهقى در لباب الانساب سه قول(سالهاى 33، 36، 38) براى سال تولد امام ذکر کردهاند که هر سه آنها بىارتباط با قول پیشگفته است. سال 33 را ابن عساکر یاد کرده است. (8) و زهرى نیز گفته است که على بن الحسین در حالى که 23 داشت، در کربلا کنار پدرش بود. (9) از مسائل اختلافى دیگر که تحقیق درباره آن چندان بىثمر نیست، یافتن نام و نسب دقیق مادر امام سجاد(ع)است. متاسفانه با تحقیقات دامنه دارى که بعضى از نویسندگان درباره این موضوع کردهاند، هنوز نمىتوان نظر دقیقى داد. تولد امام سجاد از مادرى از شاهزادگان ساسانى، در این اواخر، بیشتر از آن رو مورد تکذیب قرار گرفته است. به این دلیل که مبادا دشمنان تشیع، با استناد به آن، نشر تشیع در ایران را بسته به وابستگى خاندان ائمه با ساسانیان، از طریق دختر یزدگرد سوم، که ادعا شده مادر امام سجاد(ع)است، عنوان کنند. استاد شهیدى در اثر پیشگفته، بخش عمده نقلهایى را که در این باره وجود داشته، آورده و مورد نقادى قرار داده است. اضافه بر آن، اخبار محدودى نیز که حاکى از«ام ولد»بودن مادر حضرت سجاد(ع)است، در دست است. على رغم همه اختلافاتى که در این نقلها وجود داشته و یا ناسازگارى برخى از آنها با اخبار فتوحات و غیره، این امر مسلم است که اصل خبر، شهرت بسزایى داشته و در کهنترین متون شیعه، همچون وقعه صفین، تاریخ یعقوبى و بصائر الدرجات، که همگى در قرن سوم تالیف شده، آمده است. در کافى نیز روایتى از امام صادق(ع)نقل شده است. (10) همین طور، قاضى نعمان نیز در قرن چهارم این خبر را گزارش کرده است. (11) ما در جاى دیگر رابطه این قضیه را با نشر تشیع بررسى کرده و با پذیرش اینکه تردید در اصل ماجرا وجود دارد، توهم ارتباط بین آنها را، به گونه مناسب بررسى کردهایم. (12) بر طبق نصوصى که محدثین شیعه در کتب روایى نقل کردهاند، امام سجاد(ع)جانشین و وصى پدرش حسین بن على(ع)است. این نصوص را مرحوم شیخ کلینى در کافى و شیخ حر عاملى در اثبات الهداه و دیگران روایت کردهاند. احادیثى نیز که از پیامبر(ص)در مورد اسامى ائمه شیعه روایت گردیده، مؤید این مطلب است. صرف نظر از آن، پذیرش امام سجاد(ع)در جامعه شیعیان و مقبول بودن امامت آن حضرت در طى تاریخ، خود شاهدى اصیل بر صدق این وصایت است. تنها شبههاى که در آن برهه براى شمارى از هواداران اهل بیت(ع)به وجود آمد، مساله امامت محمد بن حنیفه بود که پس از این، به صورت مختصر بدان خواهیم پرداخت. همچنین بر طبق نصوص شیعه، وجود وسائلى چون شمشیر و یا زره رسول الله(ص)مىبایست نزد ائمه باشد که وجود اینها در نزد امام سجاد(ع)، حتى در منابع اهل سنتبصراحت ذکر شده است. (13) دورهاى که امام سجاد(ع)در آن زندگى مىکرد، دورانى بود که همه ارزشهاى دینى دستخوش تحریف و تغییر امویان قرار گرفته و مردم یکى از مهمترین شهرهاى مذهبى(مدینه)، مىبایستبه عنوان برده یزید با او بیعت کنند. احکام اسلامى بازیچه دست افرادى چون ابن زیاد، حجاج و عبد الملک بن مروان بود. حجاج، عبد الملک را مهمتر و برتر از رسول الله(ص)مىشمرد!و برخلاف نصوص دینى از مسلمانان جزیه مىگرفت و با اندک تهمت و افترایى مردم را به دست جلادان مىسپرد.
در سایه چنین حکومتى آشکار است که تربیت دینى مردم تا چه اندازه تنزل کرده و ارزشهاى جاهلى چگونه احیا خواهد شده است. امام سجاد(ع)در این شرایط، انسانى اهل عبادت بود که مهمترین تاثیر اجتماعیش در ایجاد پیوند مردم با خدا به وسیله دعا بود. شخصیتى که همه مردم تحت تاثیر روحیات و شیفته مرام و روش او بودند. بسیارى از طالبان علم راوى احادیث او بودند و از سرچشمه پرفیض او، که برگرفته از علوم پیامبر(ص)و على(ع)بود، بهره مىجستند. محمد بن سعد مورخ و عالم اهل سنت، امام(ع)را این گونه توصیف کرده است: «کان على بن الحسین ثقه مامونا کثیر الحدیث عالیا رفیعا ورعا». (14) شافعى در رسالهاى که درباره حجیتخبر واحد نوشته، آورده است: «وجدت على بن الحسین – و هو افقه اهل المدینه – یعول على خبر الواحد» (15) ، على بن حسین(ع)که فقیهترین مردم مدینه است، بر خبر واحد تکیه مىکرد. ابن شهاب زهرى، على رغم وابستگیش به امویان و حتى با وجود کینهاى که بین امویان و شیعیان وجود داشت، از عالمان زمان امام سجاد(ع)است که با ولع تمام از امام بهره گرفته و حضرت را با عبارات زیادى ستوده است. زهرى در نامهاى که از سوى امام بدو نوشته شد، مورد نصیحت قرار گرفته تا موقعیتخود را به عنوان وسیلهاى در دستحاکمیت امویان مورد تجدید نظر قرار دهد. (16) وى یک بار نیز از سوى امام سجاد(ع)به خاطر اهانتبه على بن ابیطالب(ع)مورد سرزنش قرار گرفت. (17) در عین حال، او همچنان راوى علوم امام سجاد(ع)بود، چنانکه در کتابهاى مختلف منقولات او را آوردهاند. (18) اضافه بر این، او شیفته عبادت امام سجاد(ع)و خلوص حضرت بود. نقل شده: «کان الزهرى اذا ذکر على بن الحسین یبکى و یقول: زین العابدین». (19) همچنین از او نقل کردهاند: «على بن الحسین اعظم الناس منه على» (20). و نیز مىگفت: «ما رایت احدا افقه من على بن الحسین». (21) ستایش زهرى از امام سجاد(ع)تا اندازهاى بود که برخى از مروانیان به او مىگفتند: یا زهرى!ما فعل نبیک، یعنى على بن الحسین. (22) از میان دیگر محدثین، ابو حازم مىگفت: «ما رایت هاشمیا افضل من على بن الحسین و لا افقه منه». (23) از جاحظ نیز نقل شده است که مىگفت: «درباره شخصیت على بن حسین، شیعى، معتزلى، خارجى عامى و خاصى همه یکسان مىاندیشند و هیچ کدام تردیدى در برترى و تقدم او(بر سایرین) ندارند». (24) چنانکه بعدا اشاره خواهد شد، از دلایل مهم شهرت امام و محبت او در میان مردم، انتشار جملات زیباى امام سجاد(ع)در قالب دعا بود که همه را به خود جذب مىکرد. سعید بن مسیب، از محدثین مشهور، درباره امام سجاد(ع)مىگفت: «ما رایت اورع من على بن الحسین». (25) هیچکس را با تقواتر از على بن حسین ندیدم. امام در زمان خویش به نامهاى«على الخیر»، «على الاغر»و«على العابد»شهرت داشت. (26) مالک بن انس نیز بر این باور بود که(در آن زمان)در میان اهل بیت رسول الله(ص) کسى همانند امام سجاد(ع)نبوده است. (27) ابن ابى الحدید دربارهاش مىگوید: «کان على بن الحسین غایه فى العباده». (28) آن حضرت را که اهل سجده بود و آثار آن بر پیشانیش ظاهر بود، «ذى الثفنات»مىگفتند. (29)
ابن حبان درباره امام سجاد(ع)مىگوید: و کان من افاضل بنى هاشم من فقهاء المدینه و عبادهم. . . یقال على بن الحسین سید العابدین فى ذلک الزمان. (30) ابو زهره نیز مىنویسد: «فعلى زین العابدین کان امام المدینه نبلا و علما». (31) آوردهاند که وقتى آن حضرت وضو مىگرفت، رنگ چهرهاش دگرگون مىشد. وقتى علت را مىپرسیدند، فرمود: «اتدرون بین یدى من اریدا ان اقوم»، (32) آیا مىدانید که در برابر چه کسى مىخواهم بایستم؟و گفته شده است که در وقت نماز چهره امام دگرگون شده و رعشه بر اندامش بود. وقتى علت را پرسیدند فرمود: انى ارید الوقوف بین یدى ملک عظیم. (33) در وقت نماز به هیچ چیز توجه نداشت. یکبار در وقت نماز، دست فرزند امام شکست، او از درد فریاد مىزد، شکستهبند آوردند و استخوان دست را جا انداخت و فرزند امام از درد فریاد مىکشید. بعد از آن امام دستبچه را دید که به گردنش آویزان است، در آن وقتبود که تازه متوجه شد که دستبچه شکسته است. (34) زمخشرى مىگوید: زمانى على بن الحسین(ع)به قصد وضو گرفتن دستش را در آب برد، در آن حال: ثم رفع راسه الى السماء و القمر و الکواکب، ثم جعل یفکر فى خلقها حتى اصبح و اذن المؤذن و یده فى الماء، امام سرش را به آسمان و ماه ستارگان بلند کرده و در آنها به تفکر پرداخت، تا آن که صبح شده و در حالى که مؤذن اذان مىگفت، هنوز دست امام در آب بود. (35) زمانى که از خدمتکار او خواستند تا او را توصیف کند، گفت: «من هیچگاه در روز براى او طعامى نیاوردم و در شب بسترى براى او نگستردم». (36) و آوردهاند که روزى به هنگام نماز، مارى به سمت آن حضرت حرکت کرد، اما او تحرکى به خود نداد. مار از میان دو پاى امام عبور کرد و او از جایش تکان نخورد و رنگش عوض نشد. (37)
در دادن صدقه و رسیدگى به محرومین نیز زبانزد بوده و پس از شهادت او معلوم گردید که صد خانواده از انفاق و صدقات او زندگى مىکردهاند. (38) به نقل امام باقر(ع)، امام سجاد(ع)شبانه، نان بر پشت مبارکش گذاشته و در تاریکى شب براى فقرا مىبرد، و مىفرمود: صدقه در تاریکى شب، آتش غضب خداوند را خاموش مىکند. (39) مردم نیز علاقه بدو داشتند و لذا در روایات آمده که قراء به سوى مکه راه نمىافتادند تا آن که امام سجاد(ع)خارج شود و آنگاه به دنبال او هزار سواره به راه مىافتاد. (40) زمانى امام، با لباس نیکویى از خانه خارج شد. پس از آن فورا به خانه برگشت و صدا زد: همان لباس قبلى مرا بیاورید، گویى على بن حسین نیستم. (41) وقتى که سواره از کوچههاى مدینه مىگذشت، هیچ گاه نمىفرمود: راه راه، تا کسى کنار رود. عقیده ایشان بر این بود که راه مشترک است و من حق ندارم دیگران را کنار بزنم و خود بروم. (42) از فرزندش امام باقر(ع)نقل شده است که پدرم دو بار اموال خویش را در راه خدا تقسیم کرد. (43) آن حضرت در وقت مرگ محمد بن اسامه بن زید، بر بالین او بود. در آن لحظه محمد سخت مىگریست. امام علت گریه او را پرسید. محمد گفت: پانزده هزار درهم بدهى دارم. امام فرمود: بر عهده من نگران مباش. (44) اینها گوشهاى از فضایل امام سجاد(ع)بود.
امام سجاد(علیه السلام)و شیعیان
در واپسین روز واقعه کربلا، شیعیان در بدترین شرایط، از لحاظ کمى و کیفى و نیز موقعیتسیاسى و اعتقادى، قرار گرفتند. کوفه، که مرکز گرایشهاى شیعى بود، تبدیل به مرکزى جهتسرکوبى شیعه گردید. شیعیان واقعى امام حسین(ع)، که در مدینه و مکه بوده و یا موفق شده بودند که از کوفه به او ملحق شوند، در کربلا به شهادت رسیدند. گرچه بسیارى هنوز در کوفه بودند، اما تحتشرایط سختى که ابن زیاد در کوفه به وجود آورده بود، جرات ابراز وجود نداشتند. کربلا از نظر روحى شکستبزرگى براى شیعه بود و بظاهر این گونه مطرح شد که دیگر شیعیان نمىتوانند سر برآورند. تعدادى از اهل بیت و در راس آنها امام حسین(ع)به شهادت رسیدند و تنها یک نفر از فرزندان ذکور امام حسین(ع)، از نسل فاطمه(س)، باقى مانده بود که البته در آن شرایط شهرتى نداشت، بخصوص که فرزند بزرگ امام حسین(ع)، یعنى على اکبر، نیز به شهادت رسیده بود. زندگى امام سجاد(ع)در مدینه و دور بودن از عراق فرصت هدایت جریانات شیعى کوفه را از امام گرفته بود.
در چنین شرایطى که تصور نابودى اساس تشیع وجود داشت، امام سجاد(ع)مىبایست کار را از صفر شروع کند، مردم را به سمت اهل بیتبکشاند. امام در این راه موفقیت زیادى کسب کرد. (45) این موفقیت در تاریخ تایید شده است. زیرا امام سجاد(ع) توانستشیعه را حیاتى نو بخشد و زمینه را براى فعالیتهاى آینده امام باقر و صادق – علیهما السلام – فراهم کند. تاریخ گواه است که امام سجاد(ع)در طول سى و چهار سال فعالیت، شیعه را از یکى از سختترین دورانهاى حیات خویش عبور داد. دورانى که جز سرکوبى شیعه به وسیله زبیریان و امویان نشان روشنى ندارد. بیستسال حاکمیتحجاج بر عراق و سلطه عبد الملک بن مروان بر کل قلمرو اسلامى، تنها جهتگیرى روشنش کوبیدن شیعیان، و در بخشهایى دیگر کوبیدن سایر مخالفان امویان، اعم از خوارج یا شورشیانى چون عبد الرحمان بن محمد بن اشعثبود. حجاج کسى بود که شنیدن لفظ کافر براى او بسیار آرام بخشتر از شنیدن لفظ شیعه بود. (46) در این سالها دو نهضتشیعى در عراق رخ داد که هر دو – على رغم موفقیت موقتیکى از آنها – با شکست مواجه گردید. پس از آن نیز شیعیان با شدت هر چه تمامتر مورد تهدید امویها، از قتل و شکنجه و زندان، قرار گرفتند. یکى از این دو نهضت، نهضت توابین بود که رهبرى آن را سلیمان بن صرد خزاعى، به همراهى تنى چند از دیگر سرشناسان شیعه در کوفه بر عهده داشتند و ما پیش از این درباره آنها سخن گفتیم. ادعا شده که توابین امامت على بن حسین(ع)را پذیرفته بودند. (47) ما در مآخذ اولیه شاهدى بر این مدعا نیافتیم. آنچه مهم است اینکه توابین در مجموع بر آن بودند تا در صورت پیروزى، امامت جامعه را به اهل بیت(ع)بسپارند و طبعا از نسل فاطمه(ع)، کسى جز على بن حسین(ع)براى این کار وجود نداشت. اما آیا در ذهن آنها دقیقا همین مطلب وجود داشته استیا نه، تاریخ چیزى گزارش نکرده است. به نظر مىرسد رابطه سیاسى خاصى بین امام سجاد(ع)و توابین وجود نداشته و آنچه بیشتر رنگ نهضت را شیعه نشان داد، شرکت فعال معروفترین شیعه کوفه در این نهضت و مایههاى عاطفى آن است. یعنى توبه به سبب عدم حمایت از حسین بن على(ع)و شهید شدن به عنوان تنها راه پذیرش این توبه. در این حرکت نامى از محمد بن حنفیه نیز وجود ندارد.
اشتباه عمده سیاسى آنها عدم سنجش موقعیت، خارج شدن از کوفه، و سپردن خود به ستحوادث بود. مختار نیز به دلیل این اعتقاد خود که رهبرى این حرکت توانایى درک مسائل نظامى و سیاسى را ندارد، حاضر به همکارى نشد و حتى موجب شد تا تعدادى از شیعیان از حمایت نهضت توابین خوددارى کنند.
همین ابهام درباره ارتباط امام سجاد(ع)با دومین جنبش شیعى یعنى جنبش مختار وجود دارد. این ارتباط نه تنها از زاویه نگرش سیاسى، بلکه از بعد اعتقادى نیز مشکلاتى را در بردارد. گفتهاند که مختار پس از آنکه موفق شد در کوفه شیعیانى را به سوى خود جذب کند، از على بن حسین(ع)استمداد جست، اما امام روى خوش نشان نداد. (48) چنین موضعى از سوى امام با توجه به سیاستى که امام تا به آخر دنبال کرد، منطقى به نظر مىرسد. امام از پس از حادثه کربلا دریافته بود که امکان احیاى این جامعه مرده با در دست گرفتن رهبرى آن وجود ندارد. به علاوه درگیر شدن در یک حرکتسیاسى دیگر، با وجود قدرت دیگر احزاب، خطراتى را در پى داشت که به ریسک کردن آن نمىارزید. به همین دلیل، ماهیتحرکت امام در دوران امامت آن حضرت، بخوبى نشان مىدهد که حرکت امام تنها یک حرکتسیاسى نبوده و در بسیارى از موارد به وضوح برکنار از سیاستبه معناى مشخص فعالیتسیاسى بوده است.
جنبه اعتقادى قضیه نیز از زمانى شروع گردید که مختار از محمد بن حنفیه خواست تا او را تایید کند و مورد حمایت قرار دهد. محمد بن حنفیه چنین کرد، اما نه به صورت رسمى. از آن پس این گونه شایع گردید که در میان شیعه عراق، امامت محمد بن حنفیه پذیرفته شده است. گرچه این مساله محرز نیست، اما بعدها که فرقهاى به نام کیسانیه شهرت یافت، داستان را از زمان مختار آغاز کردند.
با رسوخ بعضى از مبانى عقاید غلات در میان برخى از شیعیان کوفه، بعدها مختار نیز در معرض اتهام گرفت و این گونه شایع گردید که مختار در پیدایش غلات سهم بسزایى داشته است. بنا به دلایل زیادى که در این مختصر جاى طرح آنها نیست و ما در جاى دیگر بدان پرداختهایم، در تمام این مسائل، و حتى اینکه فرقهاى به نام کیسانیه به امامتیا مهدویت محمد بن حنفیه اعتقاد داشته باشند، تردید وجود دارد. اما در اینکه امام سجاد(ع)علیه غلات موضعگیرى کرده است، شواهدى وجود دارد. این به معناى وجود انحراف در میان شیعیان عراق بود که امام را وادار مىکرد تا از موضعگیرى و برقرارى رابطه مستقیم و حمایت کامل از آنها خوددارى کند.
امام سجاد(ع)خطاب به گروهى از اهل عراق فرمودند: «احبونا حب الاسلام و لا ترفعونا فوق حدنا» (49) ، و در نقل دیگرى آمده است که امام فرمود: «احبونا حب الاسلام و لا تحبونا حب الاصنام» (50). ابو خالد کابلى نیز مىگوید: از امام سجاد(ع)شنیدم که مىفرمود: یهود و نصارا، عزیر و عیسى را آنقدر دوست داشتند تا مطالب آن چنانى درباره آنان گفتند، چنان که: «ان قوما من شیعتنا سیحبونا حتى یقولوا فینا ما قالت الیهود فى عزیر و ما قالت النصارى فى عیسى بن مریم، فلا هم منا و لا نحن منهم». (51) کسانى از شیعیان ما، تا آن اندازه در دوستى ما افراط مىکنند که نظیر سخنان یهود و نصارا درباره عزیر و عیسى(ع)درباره ما مىگویند. نه آنها از ما هستند و نه ما از آنها هستیم.
بر پایه منابع شیعه، محمد بن حنفیه فرد منحرفى نبوده و امامت امام سجاد(ع)را پذیرفته بود. بنابر این در اثبات اینکه واقعا محمد بن حنفیه خود را به عنوان امام براى شیعیان کوفه مطرح کرده، اشکالاتى وجود دارد و راه حلهایى مىتواند فرض شود که ابن حنفیه به دست امام سجاد(ع)و براى دور نگاه داشته شدن امام دستبه این اقدام زده است، گرچه شاهد تاریخى ویژهاى این مطلب را تایید نمىکند.
آنچه در اینجا لازم به یادآورى است، این است که به دلایل مختلفى نمىتوان باور کرد که امام سجاد(ع)درباره مختار فرموده باشد: «یکذب على الله و على رسوله». (52) بویژه اینکه وقتى مختار سر عبید الله را براى آن حضرت فرستاد، فرمود: «جزى الله المختار خیرا». (53) و نیز آمده است که در آن هنگام«لم یبق من بنىهاشم احد الا قام بخطبه فى الثناء على المختار و جمیل القول فیه». (54) از امام باقر(ع)نیز روایت گردیده است: «لا تسبوا المختار فانه قتل قتلتنا و طلب ثارنا و زوج ارامنا و قسم فینا المال على العسره». (55) و در برابر سؤال فرزند مختار، موضع خود را نسبتبه مختار به صورتى مثبت ابراز کرد. (56) به هر روى، همانطور که پیش از این توضیح داده شد، جنبش مختار نیز به صورت سیاسى مدت چندانى به طول نینجامید و در سال 67 هجرى توسط زبیریان سرکوب گردید، با این حال تاثیر خاص خود را بر کوفه از جهت تحریک و زنده نگاه داشتن احساسات شیعى و نیز ایجاد انگیزه در میان موالى براى شرکت در جریانات سیاسى به همراه داشت.
به دلیل انحرافى که در فوق ذکر شد، و حتى مىتوان فرض کرد که على رغم خواست ابن حنفیه، تردیدى در میان برخى براى انتخاب امام وجود داشته است. کسانى بودند که در انتخاب امام مردد بودند. قاسم بن عوف، یکى از یاران امام سجاد(ع)، بنا به اعتراف خویش، در آغاز مردد بین على بن الحسین و محمد بن حنفیه بود (57) و بعد از آن به امام سجاد(ع)پیوست. از دیگر یاران، بنا به اظهار کشى، ابو حمزه ثمالى و فرات بن احنف هستند. (58) درباره سعید بن مسیب اختلاف وجود دارد. برخى او را از یاران امام سجاد(ع)شمردهاند، اما ظاهرا او بر طبق فتواى عامه حکم مىکرد. در رجال کشى چنین موضعى از سعید به دلیل نجات یافتن از دستحجاج گفته شده است. (59) در هر صورت احترام او نسبتبه امام قابل تردید نبوده و استفاده علمى و اخلاقى او از امام محرز است. اما او در تشییع جنازه امام شرکت نکرد و مورد اعتراض قرار گرفت. (60) غیر از این چند نفر، کسان دیگرى هستند که طبق منابع شیعه از استوارترین افراد شیعه به حساب مىآیند. در روایتى آمده است که در اوان کار امام، تنها چند نفر در کنارش بودند. سعید بن جبیر، سعید بن مسیب، محمد بن جبیر بن معظم، یحیى بن ام الطویل، ابو خالد الکابلى. (61) شیخ الطائفه، تعداد اصحاب امام سجاد(ع)را یکصد و هفتاد و سه نفر دانسته است. (62) به هر حال، امام موفق به بقاى شیعه و حتى گسترش آن گردید. روش فقهى آن حضرت، نقل احادیث پیامبر(ص)از طریق على(ع)بود که شیعیان تنها آن احادیث را درست تلقى مىکردند. بدین صورت شیعه اولین قدمهاى فقهى خود را در مخالفتبا انحرافات موجود برداشت، گرچه بخش اعظم این کار به زمانى پس از آن موکول گردید. امام سجاد(ع)در وقت گفتن اذان، جمله«حى على خیر العمل»را در آن مىآورد. وقتى مورد اعتراض قرار گرفت فرمود: اذان نخستین به این صورت بود. (63) اضافه بر آن، برکنارى از انحرافات عراق موجب حفظ مبانى اعتقادى اصیل شیعه در برابر انحرافات گردید. على رغم تلاشهاى مهم امام، که البته موجب بقاى شیعه گردید، مدینه به خاطر کجرویهایى که از صدر اسلام در آنها نهاده شده و علیه شیعه تحریک شده بود، جاى مناسبى براى رشد شیعه نبود و امام سجاد(ع)خود مىفرمود که دوستداران واقعى آنها در مکه و مدینه به بیست نفر نمىرسد. (64) در حالى که در عراق افراد بیشترى وجود داشتند که به آنها علاقمند بودند.
برخوردهاى امام با امویان
اولین برخورد امام با حاکمان اموى پس از واقعه کربلا در رویارویى با عبید الله بن زیاد بود. ابن زیاد نام او را پرسید. امام خود را على معرفى کرد. ابن زیاد گفت مگر خداوند على بن الحسین را نکشت؟امام پاسخ داد: برادرى داشتم که مردم او را کشتند. ابن زیاد گفت: خداوند او را کشت، امام سجاد گفت: الله یتوفى الانفس حین موتها. استدلال امام اشاره به این سخن بوده که آنها برادرش را کشتند و خداوند او را قبض روح کرد. ابن زیاد خواست او را بکشد که با اقدام شجاعانه حضرت زینب(س)از این کار منصرف گردید. (65) در شام نیز یزید با او سخن گفت (66) و او را مورد سرزنش قرار داد. پس از آن امام در خطبهاى غرا به معرفى خود و خانوادهاش براى اهل شام پرداخت. شامیان حاضر در مسجد که تحت تاثیر تبلیغات امویان در غفلتبسر مىبردند و خاندان پیامبر(ص)را نمىشناختند، با خطبه امام سجاد(ع)تا اندازهاى متنبه شدند، به همین دلیل در میانه خطبه، یزید از ادامه آن جلوگیرى کرد و سپس براى کسب وجهه مردمى گناه را به گردن ابن زیاد انداخت و با احترام، على بن حسین و دیگر اسراى کربلا را راهى مدینه کرد. از نکات مهم در این خطبه این بود که امام سجاد خود و پدر و خاندانش را فرزندان پیامبر(ص)نامید، در حالى که معاویه و امویان مىکوشیدند آنها را از ذریه على(ع) دانسته و اجازه ندهند آنها خود را ذریه پیامبر(ص)بنامند.
مدتى بعد از واقعه کربلا، مردم مدینه ضمن شورش علیه امویان، شورش حره را سامان دادند. این شورش به رهبرى عبد الله، فرزند حنظله، معروف به غسیل الملائکه بود که رنگ آن ضد اموى و علیه یزید و زندگى ضد اسلامى و غیر دینى او بود. امام سجاد(ع) و دیگر هشمیان موضع موافقى در این ماجرا نداشت. به همین دلیل همراه شمارى از افراد خانواده خویش از شهر خارج شد. از نظر امام، افزون بر آن که حرکت مزبور اهیتشیعى نداشتند، دقیقا در خط زبیریان بود، آن هم به رهبرى عبد الله بن زبیر که از برپاکنندگان جنگ جمل بوده است. کوچکترین موضع امام به عنوان رهبر شیعه، خطیرترین پیامد را براى شیعه داشت، به همین دلیل امام، در این حادثه که چندان خط و ربط روشن، بلکه درستى نداشت، شرکت نکرد.
اضافه بر آن، حتى هنگامى که مردم در آغاز امویان را از شهر بیرون راندند، امام از روى غیرت و مردانگى، همسر مروان بن حکم را نیز بنا به درخواست مروان پناه داد. طبرى نوشته است که این کار به خاطر دوستى قدیمى بین او و مروان بود. (67) این سخن کذب محض است. اصولا امام با آن سن و سال، آن هم در موقعیتى که پدر و جدش سختترین درگیریها را با این خاندان داشتهاند، نمىتوانسته رابطه نزدیکى با مروان که توان گفت پلیدترین چهره امویان بوده داشته باشد. مروان کسى بود که در همان آغاز بیعتبکند یا او را به قتل برساند. اقدام امام پاسخى از روى ادب به ناجوانمردانیهاى امویان بود، آن گونه که تاریخ کردار آنها را مقایسه کند.
زمانى نیز که مسلم بن عقبه، معروف به مسرف، حرکت مردم مدینه را سرکوب کرد و یکى از بزرگترین جنایات عصر اموى را مرتکب گردید، با على بن حسین(ع)به لایمتبرخورد کرد و این به دلیل آن بود که امام در این حرکتشرکت نداشت. مسلم بن عقبه از مردم چنان بیعت گرفت که خود را برده یزید بدانند، اما با على بن حسین(ع)به صورت عادى بیعتشد. (68) قبل از آمدن امام نزد مسلم، او به امام و اجدادش دشنام مىداد. اما زمانى که امام وارد شد، او به آرامى با آن حضرت برخورد کرد. وقتى امام رفت، از مسلم درباره این برخوردش پرسش کردند و او گفت: ما کان ذلک لراى منى لقد ملئ قلبى منه رعبا. (69) یعنى این برخورد دوم خواسته من نبود، اما قلب من از رعب و وحشت پر شد. صرف نظر از اینکه در موضعگیرى ائمه(ع)باید وضع سیاسى و مخالفت نظامى و ایجاد تشکیلات و مبارزه را در نظر بگیریم، شرایط خاص هر دوره، وظیفه هر امام در هر موقعیت، (70) و شرایطى، اقتضاى عمل خاصى را دارد و هر انسان سیاسى عاقل مىداند که نمىتوان در شرایط مختلف شیوه عمل واحدى را به کار گرفت. همان گونه که گذشت، تاریخ گواه است که امام سجاد(ع)با رفتار خویش موجب حفظ شیعه و بقا و گسترش آن براى فعالیتهاى بعدى گردید.
به هر روى با توجه به سوابق مناسبات علویان با امویان، امام مورد سوء ظن شدید امویان بود و کوچکترین حرکتى از ناحیه امام، عواقب وخیمى داشت که طبعا در نظر امام ارزش دست زدن به این اقدامات را نداشته است. مهمترین اصل دینى – سیاسى که امام با استفاده از آن روزگار سیاسى خود را مىگذراند، تقیه بود. سپرى که شیعیان در تاریخ، با استفاده از آن، حیات خویش را تضمین کرده و ائمه شیعه بارها و بارها توجه بدان را گوشزد کردهاند. البته کسانى که با داشتن آزادى نیازى بدان نداشتهاند، با وجود صراحتى که در قرآن نسبتبدان وجود دارد، آن را انکار کردهاند تا شیعه را تضعیف کنند. اهل سنتبه دلیل در اختیار داشتن حکومت، نیازى به تقیه نداشته و تنها براى متهم کردن شیعه، تقیه را از حوزه احکام فقهى مسلم اسلامى خارج کردند.
امام سجاد(ع)در روایتى فرمود: کسى که امر به معروف و نهى از منکر را ترک گوید، همچون کسى است که کتاب خدا را کنار نهاده و بدان پشت کرده است، مگر آنکه در تقیه باشد. از امام پرسیدند: تقیه چیست؟فرمود: یخاف جبارا عنیدا یخاف ان یفرط علیه او یطغى. (71) تکیه بر اصل تقیه گرچه قرآنى است، اما از لحاظ فقهى بیشتر از ناحیه امامانى تاکید گردید که خود گرفتار آن بودند. امام سجاد(ع)واقعا در شرایط سختى زندگى مىکرد و جز تقیه راه دیگرى نداشت. اساسا همین تقیه است که موجب حفظ شیعه در آن شرایط مىشد. چیزى که خوارج به عنوان یک گروه افراطى، از آن بىبهره بودند و به همین دلیل ضربههاى بسیارى اساسى و کارى خوردند. در روایتى آمده است که کسى بر امام وارد شد و پرسید: چگونه روزگار را مىگذرانید؟امام در پاسخ فرمودند: «روزگار را به گونهاى مىگذرانیم که در میان قوم خویش همچون بنى اسرائیل در میان آل فرعون هستیم. فرزندان ما را مىکشند و زنان را به کنیزى مىبردند. مردم با دشنام دادن به بزرگ و سید ما، به دشمنان ما تقرب مىجویند. اگر قریش با داشتن محمد(ص)بر سایر اعراب فخر مىکند و اگر عربها به دلیل داشتن محمد(ص)بر عجم فخر مىکنند و آنها نیز چنین فضیلتى را براى عربها و قریش پذیرفتهاند، ما اهل بیت مىباید بر قریش برترى داشته و فخر کنیم. زیرا محمد(ص)از میان ما اهل بیت است. اما آنان حق ما را گرفته و هیچ حقى براى ما نمىشناسند. اگر نمىدانى روزگار چگونه مىگذرد، این گونه مىگذرد که گفتیم. ناقل حدیث مىگوید: امام به گونهاى سخن مىگفت که مىخواست کسانى که نزدیک بودند بشنوند.
در جمع باید گفت، ملایمت امام در برخورد با امویان، سبب شد تا امام زندگى آزادى در مدینه داشته و کمتر توجه مخالفان را به خود جلب کند. به علاوه بعد علمى امام در جهتحفظ دین تجلى بیشترى بیابد. تمجیدهاى فراوان از امام که از زبان عالم اهل سنتباقى مانده شاهد این گفته است. اگر امام درگیر سیاستشده بود، آنان به خود اجازه نمىدادند تا این بعد از شخصیت امام را توصیف کنند.
بهرهگیرى امام سجاد(علیه السلام)از دعا
هنگامى که جامعه دچار انحراف شده، روحیه رفاه طلبى و دنیا زدگى بر آن غلبه و فساد سیاسى و اخلاقى و اجتماعى آن را در محاصره قرار داده و از نظر سیاسى هیچ روزنهاى براى تنفس وجود نداشت، امام سجاد(ع)توانست از دعا براى بیان بخشى از عقاید خود استفاده کند و بار دیگر تحرکى در جامعه براى توجه به معرفت و عبادت و بندگى خداوند ایجاد کند. گرچه ظاهرا مقصود اصلى در این دعاها، همان معرفت و عبادت بوده، اما با توجه به تعابیرى که وجود دارد، مىتوان گفت که مردم مىتوانستند از لابلاى این تعبیرات با مفاهیم سیاسى مورد نظر امام سجاد(ع) آشنا شوند.
صحیفه سجادیه مشهور، که اندکى بیش از پنجاه دعا را دربردارد، تنها بخشى از دعاهاى امام سجاد(ع)است که گردآورى شده است. در مجموعههاى دیگرى نیز به گردآورى دعاها پرداختهاند که تعداد این مجموعهها با صحیفه معروف، به شش عدد رسیده و برخى از آنها حاوى بیش از صد و هشتاد است. (72) دعاهاى مزبور نه تنها در میان شیعیان، بلکه در میان اهل سنت نیز وجود داشت. (73) و این حاکى از آن است که دعاهاى امام سجاد(ع)در جامعه آن روز نفوذ کرده است. در میان ائمه شیعه، امام سجاد(ع)بیشتر از همه به ارائه این گونه دعاها شهرت دارد.
در میان دعاها، تعبیرى وجود دارد که اغلب تکرار شده و کمتر دعایى است که از این تعبیر خالى باشد. این تعبیر، «صلوات بر محمد و آل محمد»است و اساسا یکى از علائم دعاهاى درست همین است. زمانى که حتى قرار دادن نام على بر فرزندان تقبیح مىشد و افراد بدین دلیل مورد تهدید قرار مىگیرند و کار امویان جز با دشنام دادن به على(ع)مستقیم نمىشود، (74) به کار گرفتن این تعبیر ارزش خود را بخوبى نشان مىدهد. تعبیرهایى شبیه«محمد و اله الطیبین الطاهرین الاخیار الانجبین»، (75) از نمونههایى است که چند بار تکرار شده است.
تکیه امام در پیوند دادن محمد و آل او، امرى است که خداوند آن را ضمن دستور بر صلوات بر رسول آورده و اهمیت زیادى براى بیان عقاید شیعى دارد. قبل از نقل برخى از مضامین دعاهاى امام، نقل روایتى در تحکیم پیوند محمد و آل محمد از امام سجاد(ع)مناسب است. آن حضرت مىفرمود: خداوند صلوات بر پیامبرش را بر عالم واجب کرده، و ما را نیز به آن مقرون ساخته است. کسى که بر رسول خدا(ص)صلوات فرستد اما بر ما صلوات نفرستد، صلواتش را بر رسول ناقص گذاشته و دستور خدا را ترک کرده است. (76) همراهى محمد و آل محمد، مىتواند تاثیر مهمى در موضع مردم سبتبه خاندان رسول خدا(ص)داشته باشد.
یکى از مضامین مهم سیاسى – دینى صحیفه، طرح مساله امامت است. مفهوم امامتبه صورت یک مفهوم شیعى، که علاوه بر جنبه داشتن احقیتبراى خلافت و رهبرى، جنبههاى الهى عصمت و بهرهگیرى از علوم انبیا و مخصوصا پیامبر اکرم(ص)را در حدى والا نشان مىدهد. در اینجا چند نمونه را نقل مىکنیم. در یک مورد مىفرماید:
رب صل على اطائب اهل بیته الذین اخترتهم لامرک و جعلتهم خزنه علمک و حفظه دینک و خلفائک فى ارضک و حججک على عبادک و طهرتهم من الرجس و الدنس تطهیرا بارادتک و جعلتهم الوسیله الیک و المسلک الى جنتک، (77) پروردگارا!بر پاکان از اهل بیت محمد(ص)درود بفرست. کسانى را که براى حکومتبرگزیدى، و گنجینههاى علوم خود و حافظان دینت گردانیدى و خلفاى خود در روى زمین و حجتخود بر بندگانت قرار دارى، آنان را با اراده خود از هر پلیدى و آلودگى پاک و مبرا ساختى و وسیله براى رسیدن به تو به بهشت جاودانت اختیار نمودى.
در جاى دیگرى فرموده است:
اللهم ان هذا المقام لخلفائک و اصفیائک و موضع امنائک فى الدرجه الرفیعه التى اختصصتهم بها قد ابتزوها. . . حتى عاد صفوتک و خلفائک مغلوبین، مقهورین مبتزین. . . اللهم العن اعدائهم من الاولین و الاخرین و من رضى بفعالهم و اشیاعهم و اتباعهم. (78) خداوندا!مقام خلافتبراى خلفاى توست، برگزیدگان از خلقت و جایگاه امانتهاى تو در درجات عالیه که تو آن مقام را به آنها اختصاص دادى ولى دیگران از آنان گرفتند. . . تا جایى که برگزیدگان و خلفاى تو در مقابل ستم ستمکاران، مغلوب و مقهور شده و حقشان بر باد رفت. پروردگارا!بر دشمنان آنها از اولین و آخرینشان، به کسانى که بر تجاوز دشمنانشان رضا دادند و بر پیروان و تابعین آنها لعنتبفرست.
و در جاى دیگرى مىفرماید:
و صل على خیرتک اللهم من خلقک محمد و عترته الصفوه من بریتک الطاهرین و اجعلنا لهم سامعین و مطیعین کما امرت (79) اللهم اجعلنى من اهل التوحید و الایمان بک و التصدیق برسولک و الائمه الذین حتمت طاعتهم. (80) پروردگارا!درود فرستبر بهترین خلقت، محمد و عترت برگزیده او از میان بندگانت. و ما را همان گونه که دستور دادهاى مطیع آنان قرار ده. پروردگارا!مرا در شمار موحدان و مؤمنان و باورداران به پیامبر و امامان، کسانى که اطاعتشان را واجب کردهاى قرار ده.
و در جاى دیگر مىفرماید:
اللهم انک ایدت دینک فى کل اوان بامام اقمته علما دعبادک و منارا فى بلادک بعد ان وصلتحبله بحبلک و جعلته الذریعه الى رضوانک و افترضت طاعته و حذرت معصیته و امرت بامتثال اوامره و الانتهاء الى نهیه و ان لا یتقدمه متقدم و لا یتاخر عنه متاخر فهو عصمه للائذین و کهف المؤمنین و عروه المتمسکین و بهاء العالمین. (81). . . و اقم به کتابک و حدودک و شرائعک و سنن رسولک صلواتک الله علیه و اله و احى به ما اماته الظالمون من معالم دینک و اجل به صداء الجور عن طریقتک و ابن به الضراء من سبیلک و ازل به الناکبین عن صراطک و امحق به بغاه قصدک عوجا. . . و اجعلنا له سامعین مطیعین. (82) پروردگارا!تو در هر زمان امامى را پرچم براى بندگانت و چراغ راهنما در روى زمینت قرار دادى، پس از آن که رابطه مستقیم میان خودت و او برقرار فرموده و او را وسیله رسیدن به رضاى خود نمودى و فرمانبردارى از او را واجب و از نافرمانى او بر حذر داشته و بر امتثال اوامر او دستور داده و از ارتکاب به نهى او منع کردى، دینت را تایید فرمودى. امامى که به هیچ یک از بندگانتحق تقدم بر او و جدا شدن از وى را ندادى، امامى که تو محل امنى براى آنان که روى به سوى تو مىآورند و ایمان محکمى براى آنان که چنگ به ذیل عنایت و هدایت تو مىزنند و افتخار جهانیان و پناهگاه مؤمنیناش قرار دادى. . .
پروردگارا!کتاب و قوانین و شریعتخود و سنت پیامبرت را به وسیله او بر پاى دار و هر آنچه از معارف و اصول دین تو را ستمکاران به ورطه نابودى کشیدهاند به وسیله او زنده فرما و آلودگیها و انحرافاتى که به وسیله ستمکاران در راهتبوجود آمده به وسیله او از دامن دینتبزداى و خطرات راهت را به وسیله او از میان بردارد. ما را براى او مطیع گردانده و در راه جلب رضایت او کوشا ساز.
از جملات فوق بخوبى روشن است که امام در صدد گسترش اعتقاد شیعى در مفهوم امامت، به عنوان مهمترین مفهوم شیعى، بوده است. مشابه این تمجیدات را درباره اهل بیت، در نهج البلاغه پیش از این به مناسبتى در بحث از خلافت امام على(ع)آوردیم.
همان گونه که اشاره شد، محدوده دعاها به همین جا خاتمه نمىیابد، بلکه اهداف عبادى و فکرى و سیاسى دیگرى مورد نظر بوده است. اشاره به یک مورد فکرى مناسب است. به نقل اربلى، امام سجاد(ع)در مسجد رسول خدا(ص)در مدینه نشسته بود. در این لحظه متوجه شد که گروهى در بحث اعتقادى خود، خدا را به خلق او تشبیه مىکنند. امام از این سخنان برآشفت، از جا برخاست و کنار قبر رسول خدا(ص)رفت و شروع به خواندن دعایى کرد که مضمون آن نفى عقیده تشبیه بود. آن حضرت چنین به درگاه خداوند تضرع کرد: الهى بدت قدرتک و لم تبد هیئه فجهلوک و قدروک بالتقدیر على غیر ما انتبه شبهوک و انا برىء یا الهى من الذین بالتشبیه طلبوک. . . (83) یکى از اقدامات اهل بیت در دورههاى مختلف آن بود تا به مردم نشان دهند که اهل بیت رسول خدا(ص)که تا آن اندازه در قرآن و سنتبراى آنان حقوق و فضایل آمده چه کسانى هستند. بنىامیه در شام خود را اهل بیت رسول خدا(ص)معرفى مىکردند. در حجاز نیز برخى زنان پیامبر(ص) در این اندیشه بودند. به تدریج ازواج رسول خدا(ص)مردند و از آنجا که فرزندى نداشتند، اهل بیتبودنشان منتفى شد. اکنون پس از آنها جز فرزندان فاطمه اهل بیتى باقى نمانده بود. شناساندن این امر کارى بود که باید انجام مىشد بویژه که رخدادهاى بعد از پیامبر(ص)سبب خاموشى خاندان رسول خدا(ص)در صحنه سیاستبود. در زمانى که امام سجاد(ع)به شام برده شد، به معرفى اهل بیت پرداخت. این مطلب هم در خطبه امام معروف است و هم برخى اخبار تاریخى مؤید آن.
اکنون به خبرى که در این باره نقل شده توجه مىکنیم.
و اتى بحرم رسول الله صلى الله علیه و اله حتى دخلوا مدینه دمشق من باب یقال له«تؤماء»، ثم اتى بهم حتى وقفوا على درج باب المسجد حیثیقام السبىء و اذا الشیخ قد اقبل حتى دنا منهم و قال: الحمد الله الذى قتلکم و اهلککم و اراح الرجال من سطوتکم و امکن امیر المؤمنین منکم. فقال له على بن الحسین: یا شیخ!هل قرات القرآن؟ قال: نعم قد قراته، قال: فعرفت هذه الایه: قل لا اسئلکم اجرا الا الموده فى القربى؟قال الشیخ: نعم. فقال على بن الحسین: فنحن القربى یا شیخ، قال: هل قرات فى سوره بنى السرائیل«و آت ذالقربى حقه»قال الشیخ: قد قرات ذلک، فقال على: نحن القربى یا شیخ، و لکن قرات هذه الایه«و اعلموا انما غنمتم من شىء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى، قال الشیخ: قد قرات ذلک، فقال على: فنحن ذى القربى یا شیخ. و لکن هل قرات هذه الایه: انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا، قال الشیخ: قد قرات ذلک. قال على: فنحن اهل البیت الذى خصصنا بآیه الطهاره. فبقى الشیخ ساعه ساکتا نادما على ما تکلمه، ثم رفع راسه الى السماء و قال: اللهم انى تائب الیک فى ما تکلمته و من بعض هولاء القوم، اللهم انى ابرء الیک من عدو محمد و آل محمد. (84) گریه امام سجاد(ع)در قالب این دعاها و بندگى و عبادت واقعى امام، درسى آموزنده براى جامعه فاسد آن روز بود که بنىامیه اسلام را مورد تمسخر قرار داده بودند. این گریهها براى واقعه دلخراش کربلا نیز بود و امام مىفرمود: «یعقوب براى یوسف، با اینکه نمىدانستحتما مرده است، آنقدر گریه کرد تا چشمانش سفید گردید. اما من به چشمان خود دیدم که چگونه شانزده تن از اهل بیت(ع)به شهادت رسیدند. چگونه مىتوانم گریه نکنم»؟ (85) بدین ترتیب گریه امام نیز خود به خود موجب گردید تا در موارد زیادى مردم نسبتبه واقعه کربلا هشیار شوند. این علاوه بر آن بود که امام خود وقایع کربلا را در موارد متعدد نقل مىفرمود. (86)
امام سجاد(علیه السلام)و بردگان
از تلاشهاى امام، که هم جنبه دینى داشت و هم سیاسى، توجه به قشرى بود که بخصوص از زمان خلیفه دوم به بعد و مخصوصا در عصر امویان، مورد شدیدترین فشارهاى اجتماعى بوده و از محرومترین طبقات جامعه اسلامى در قرون اولیه به شمار مىرفتند. بردگان و کنیزکان، اعم از ایرانى، رومى، مصرى و سودانى، متحمل سختترین کارها شده و از طرف اربابان مورد اهانتهاى شدیدى قرار مىگرفتند.
امام سجاد، همانند امیر المؤمنین – صلوات الله علیهما – که با برخورد اسلامى خویش بخشى از موالى عراق را به سمتخویش جذب کرد، کوشید تا حیثیت اجتماعى این قشر را بالا برد. یک بار که کنیزکى را آزاد کرد و بعقد خویش درآورد، عبد الملک بن مروان که قصد عیبجویى و استهزاى امام را داشت، او را به خاطر این ازدواج مورد سرزنش قرار داد که چگونه تن به چنین کارى داده است. امام سجاد(ع)در پاسخ با ذکر آیه«قد کان لکم فى رسول الله اسوه حسنه»اشاره به سیره پیامبر(ص)در مورد صفیه کرد. همچنین یادآورد شد که پیامبر(ص)دختر عمه خویش را به زید بن حارثه داد. (87) و بدین ترتیب سیره حسنه پیامبر(ص)را، که نزد امویان بدین روز افتاده بود مجددا احیا کرد.
سید الاهل نوشته است: امام در حالى که نیازى به بردگان نداشت، آنها را مىخرید. این خریدن تنها براى آزاد کردن آنها بود. گفتهاند امام قریب به صد هزار نفر را آزاد ساخت. بردگان که چنین نیتى از امام مىدیدند، خود را در معرض او مىنهادند تا امام آنها را بخرد. امام سجاد(ع)در هر ماه و روز و سالى به آزادى آنها مىپرداخت، به طورى که در شهر مدینه عده زیادى، همچون یک لشکر از موالى آزاد شده، از زن و مرد، به چشم مىخورد که همگى از موالى امام بودند. (88) علامه امین نیز نوشته است: امام سجاد در پایان هر ماه رمضان بیست نفر از آنها را آزاد مىکرد. او همچنین نوشته است: هیچ بردهاى را بیش از یک سال نگه نمىداشت و حتى پس از آزادى اموالى هم در اختیار آنها مىگذاشت. (89) در این مدت آنها از نزدیک با امام سجاد(ع)و شخصیت عظیم علمى و اخلاقى و تقوایى حضرت آشنا مىشدند و طبیعى بود که در قلوب بسیارى از آنها علاقهاى نسبتبه امام سجاد(ع)و جریانات شیعى به وجود آید. زمانى کنیزى، ظرف آب به دست، آب روى دستان امام مىریخت. ناگهان ظرف از دست او افتاد و بر صورت امام خورد و آن را زخمى کرد. امام نگاهى به او کردند. کنیز گفت: و الکاظمین الغیظ، امام فرمود: خشمم را فرو نشاندم. کنیز ادامه داد: و العافین عن الناس، امام فرمود: از تو گذشتم. کنیز باز ادامه داد: و الله یحب المحسنین، (90) امام فرمود: تو را بخاطر خداوند آزاد کردم. (91) زمانى که امام سجاد(ع)از مسجد خارج مىشد شخصى بدو دشنام گفت. موالى امام بر او هجوم بردند، اما امام آنها را از این کار بازداشت و فرمود: آنچه از باطن ما بر او مستور مانده بیش از این است که او مىگوید، و بدین ترتیب او را شرمنده ساخت و سرانجام مورد لطف امام قرار گرفت. (92) حال که بار دیگر در پایان بحثسخن از گذشت و عفو امام به میان آمد، جا دارد روایتشیرین دیگرى را نقل کنیم. عبد الله بن محمد بن عمر مىگوید: هشام بن اسماعیل(والى امویان در مدینه)حقوق همسایگى را فراموش کرده و ما را اذیت مىکرد، بخصوص على بن الحسین آزار بسیارى از او دید. هنگامى که عزل شد، ولید دستور داد تا او را در معرض مردم نگاه دارند تا هر کسى مىخواهد از او انتقام بگیرد. هشام گفت که از هیچ کس به اندازه على بن حسین وحشت ندارد. در حالى که هشام در پشت دیوار مروان بود، و امام سجاد(ع)از کنار او عبور مىکرد، به یاران خویش گفت تا متعرض او نشوند و حتى کلمهاى به او تندى نکنند. وقتى امام رد شد، هشام بن اسماعیل فریاد زد: «الله اعلم حیثیجعل رسالته». (93) خداوند مىداند که رسالتخویش را در کجا قرار دهد.
بنىهاشم پس از واقعه کربلا
جداى از امام سجاد(ع)، دو شخصیت عباسى و علوى آن زمان در فعالیتهاى سیاسى و گروهى مشارکت داشتند: یکى محمد بن حنفیه، فرزند على(ع)بود و دیگرى عبد الله بن عباس بن عبد المطلب که شهرت فراوانش را مدیون روایاتى از قول رسول خدا(ص)، بویژه در باب تفسیر بود. (94) محمد بن حنفیه، گرچه از فرزندان فاطمه(س)نبود، اما به دلیل علوى بودن موقعیتبالایى در میان شیعیان داشت، بخصوص که به دلیل سن زیاد او نسبتبه سایر علویان، براى رهبرى شیعیان سیاسى – که از نظر سیاسى رهبرى اهل بیت(ع)را مطرح مىکردند – مورد توجه بود. محمد بن حنفیه در جنگهاى دوران على(ع) شخصیتى برجسته و مورد توجه امام(ع)بود. پرچم سپاه امام در جنگ جمل به دست محمد بن حنفیه بود. (95) تحلیل خود او این بود که امام حسن و حسین(ع)چشمهاى على(ع) هستند و من دست او، و دستباید از چشمها حفاظت کند. (96) امیر المؤمنین على(ع)در تبیین موقعیت این سه برادر مىفرمود: این النجم من الشمس و القمر. (97) امام به آنها فرمود که بدین دلیل پرچم را به دست ابن حنفیه سپرده که جان فرزندان پیامبر(ع)حفظ شود. (98) این مساله که او از بنى فاطمه نبود، بعدها براى خرد کردن شخصیت ابن حنفیه از طرف ابن زبیر به کار گرفته شد، (99) با این حال در میان شیعیان چندان مؤثر نبود.
در اینکه ابن حنفیه یکى از شیعیان سرسختبود، چنانکه از رفتار و کردارش به دست مىآید، شکى نیست، اما اینکه داعیه رهبرى داشته، هیچ دلیل مستندى در منابع تاریخ وجود ندارد. گرچه ممکن است دیگران از او بهرهاى گرفته و حتى به نام او فرقهاى ساخته و مهدویتى را معتقد شده باشند. چه بسیار افرادى که در چنین موقعیتهایى قرار مىگیرند. چنان که بعضى از ائمه شیعه(ص)نیز به همین وضعیت گرفتار آمدند. ابن حنفیه راوى احادیثى بود که مردم را به سمت اهل بیت و خاندان پیامبر(ص)سوق مىداد. از او نقل شده که گفت: «من احبنا لله نفعه الله بحبنا و لو کان اسیرا بالدیلم. (100) محبان اهل بیت فروان بودند اما کسانى که به آیه: قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونى، وفادار بودند اندک بودند. لذا بود که امام سجاد(ع) فرمود: «ما بمکه و المدینه عشرون رجلا یحبنا». (101) شیعیان وفادار و اشخاص معتقد ما در مکه و مدینه بیست نفرند. گرچه هواداران سیاسى بسیار زیاد بودند.
تعبیرى که معمولا اصحاب ابن حنفیه خطاب به او مىگفتند، این بود: یابن خیر الاخیار و ابن ابر الابرار ما خلا النبیین و المرسلین. (102) از میان دو مخالف سرسخت ابن زبیر یکى محمد بن حنفیه و دیگرى مختار به دو دلیل، ابن حنفیه خطر بیشترى براى او داشت: اول اینکه مختار در کوفه به نام او علم مخالفتبرافراشته بود و دوم اینکه رهبرى بخشى از جریانات شیعى را ظاهرا بر عهده داشت. تمامى کوشش ابن زبیر این بود که حیثیت این دو مخالف را لکهدار کند. براى این کار چهل هفته از ذکر(صلوات بر پیامبر«ص»خوددارى کرد. وقتى علت را پرسیدند، گفت: «ان له اهیل سوء فان ذکر مدوا اعناقهم لذکره». (103) او داراى خانواده کوچکى است که وقتى یادى از او بشود، همه این خانواده گردن خود را دراز مىکنند!در این زمینه تعبیرهاى تندترى نیز داشت. (104) از گفتههاى اوست: «بیتسوء لا اول لهم و لا اخر». این موجب برآشفتگى سخت ابن عباس شد که در آن زمان، ابن زبیر او را به سوى طائف اخراج کرده بود. (105) ابن زبیر خود معترف بود که چهل سال است که بغض اهل بیت پیامبر را بر دل دارد. (106) همو بود که پدرش زبیر را نیز وادار کرد تا حمایتش را از اهل بیتبرداشته و حتى به جنگ على(ع)در جمل برود. لذا على(ع)درباره او فرمود: «ما زال الزبیر منا اهل البیتحتى نشا ابنه المشؤوم عبد الله». (107) به نقل ابن ابى الحدید، محرک عایشه نیز به تعبیر ابن عمر، همین عبد الله بن زبیر بود. (108) بىدلیل نبود که عایشه بعد از پدرش و پیامبر(ص)بیشترین علاقه را به ابن زبیر داشت. (109) از این سوابق بخوبى بر مىآید که ابن زبیر کینه شدیدى نسبتبه علویان داشته و حتى با وجود اینکه دشمن اصلى او بنىامیه بودند، دست از سر هاشمیان بر نمىداشت. به طور طبیعى بنىهاشم نیز حاضر به بیعتبا او نشدند. لذا از همین جا بود که او، ابن حنفیه، ابن عباس و بیست و چهار تن از بنىهاشم را در مدخل چاه زمزم زندانى کرد. فرستادگان مختار با هجوم ناگهانى و بدون سلاح آنها را نجات دادند، (110) ابن زبیر قصد داشت تا هاشمیان زندانى را با آتش بسوزاند. وقتى در این باره، عروه بن زبیر – که به نقل حدیث از پیامبر(ص)شهرت داشت – مورد اعتراض قرار گرفت، گفت که این کار براى حفظ وحدت مسلمین بوده و همانند کارى است که خلیفه دوم درباره مخالفین با بیعتبا ابوبکر کرده و حتى هیزم براى این کار جمع کرد تا خانه آنها را آتش بزند. (111) ابن زبیر جرات چنین کارى را نداشت و دلیل آن نیز این بود که بسیارى از یارانش صرفا به خاطر ظلم امویان در کنار او جمع شده و فاسد را بر افسد ترجیح داده بودند و اجازه نمىدادند که او دستبه چنین عملى بزند. (112) ابن زبیر بارها ضمن سخنرانى به عیبگیرى از امام على(ع)مىپرداخت و ابن حنفیه صداى اعتراض بلند مىکرد و مشاجرات لفظى بین آنها به وجود مىآمد. (113) این مساله موجب شد تا ابن زبیر دستور اخراج ابن حنفیه را بدهد که سخت مورد اعتراض ابن عباس واقع شد. (114) عبد الملک که مىخواست تا از این اختلاف به نفع خویش بهرهگیرى کند، نامهاى به ابن حنفیه نوشت و به وى گفت که مىتواند به شام برود. ابن عباس نیز با تمجید از شخصیت ابن حنفیه، از عبد الملک خواست تا مراعات حال او را بکند. عبد الملک نیز پاسخ مساعد به ابن عباس داد. محمد بن حنفیه به شام رفت و در میان راه، هر که از اهل شام بر او مىگذشت، سخن از صیام و قیام او مىگفت و اوصاف او بر سر زبانها مىرفت. عبد الملک احساس خطر کرد و لذا در همان زمانى که ابن حنفیه در راه بود به او خبر داد که اگر مىخواهد وارد دمشق شود باید با وى بیعت کند. اما ابن حنفیه نپذیرفت و به مکه بازگشت و در شعب ابوطالب در کنار برخى از یاران کوفى خود سکونت گزید. بار دیگر کشاکش بین او و ابن زبیر آغاز گردید و منجر به اخراج او به طائف شد. در این زمان ابن عباس نیز از مکه اخراج شده و به طائف آمده بود و هر دو علیه ابن زبیر تبلیغ مىکردند. در آنجا بود که ابن عباس در سال شصت و هشت رحلت کرد و ابن حنفیه بر او نماز گزارد. (115) در مورد آخرین مرحله از زندگى ابن حنفیه ابهاماتى وجود دارد. کسانى که به پیروان مذهب کیسانى معروف شدهاند گفتهاند که او زنده بوده و در جبل رضوى زندگى مىکند. ابن اعثم مىنویسد: او از طائف همراه با چهل تن از شیعیانش به جبل رضوى رفته و تا به امروز اثرى از او در دست نیست. (116) یعقوبى نیز اشاره به رفتن او به جبل رضوى دارد. (117) در اشعار سید حمیرى، که گفته شده زمانى بر مذهب کیسانى بوده است، نوعى اعتقاد به مهدویت ابن حنفیه و غیب شدن او در جبل رضوى، به چشم مىخورد. او با اشاره به حدیث مهدویت از پیامبر(ص)، که نام او نام من و کنیه او کنیه من است، مىگوید:
یفوز بکنیتى و اسمى لانى
نحلتماه و المهدى من بعدى
یغیب عنهم حتى یقولوا
تضمنه بطیبه بطن لحدسنین و اشهر برضوى
بشعب بین انمار و اسد (118)
با کنیه و نام من به فوزى مىرسد که من به او عطا کردم و او مهدى بعد از من است. از آنها غایب مىشود تا جایى که خواهند گفت در دل پاک لحد قرار گرفته است. سالها و ماهها در کوه رضوى و در دره در میان پلنگان و شیران غایب خواهد بود.
اشعارى نیز از شاعر بنام کثیر عزه درباره عقاید کیسانیه نقل شده است.
الا ان الائمه من قریش
ولاه الحق اربعه سواء
على و الثلاثه من بنیه
هم الاسباط لیس بهم خفاء
فسبط، سبط ایمان و بر
و سبط غیبته کربلاء
و سبط، لا یذوق الموت حتى
یقود الخیل یقدمه اللواء
تغیب لا یرى فیهم زمانا
برضوى عنده عسل و ماء (119)
بانى مذهب کیسانى را مختار دانستهاند که این مذهب را به نام کیسان، از موالى على بن ابى طالب نامگذارى کرده است. (120) وجوه تسمیه دیگرى نیز براى کلمه کیسان در کتب فرق و مذاهب آمده است. اما هنوز تحقیقى جدى در این باره صورت نگرفته است، جز آنکه برخى یکسره مذهب کیسانى را ساخته دست راویان دانستهاند. (121) کسانى ابن حنفیه را در پیدایش اصل مذهب کیسانى سهیم دانستهاند. بنىعباس نیز که از آغاز سعى داشتند حکومتخود را با وصایت از طریق على بن ابى طالب(ع)درست کنند، سهمى براى ابن حنفیه عنوان کردند. به این ترتیب که عهدى از پیامبر به على و پس از آن به حسنین(ع)و از طریق امام حسین(ع)به ابن حنفیه رسیده است. پس از آن این عهد به ابوهاشم، فرزند ابن حنفیه منتقل شده و ابو هاشم در وقت وفات این عهد را به محمد بن على بن عبد الله بن عباس سپرده است. (122) بنىعباس از این طریق خلافتخویش را توجیه کردند.
اتصال این دو مساله با یکدیگر نشان مىدهد که مذهب کیسانى نفعى براى بنىعباس داشته است، به طورى که وصایت از این طریق به خاندان آنها منتقل مىشده است. البته این راه بعدها براى بنىعباس به صرفه نبود. لذا آنها کوشیدند تا از طریق عباس و اثبات وراثت او از پیامبر(ص)خلافتخود را ثابت کنند. (123) عبد الله بن عباس شخصیت مهم دیگر بنىهاشم است که در مکه از مخالفین سرسخت ابن زبیر شمرده مىشد. او از همان آغاز با ابن زبیر به مخالفتبرخاست. زمانى که هنوز یزید در قید حیات بود، او را به خاطر مخالفتش با ابن زبیر تشویق کرد. زیرا گمان مىبرد که مىتواند از فرصتبه دست آمده براى خود بهره بردارى کند. ابن عباس در پاسخ نامه او بشدت وى را مورد حمله قرار داد و با اشاره به کشتن امام حسین(ع)و فرزندان عبد المطلب، به او نوشت: «لا ابا لک!انسیت قتلک الحسین و فتیان عبد المطلب، مصابیح الدجى الذین غادرهم جنودک مصرعین فى صعید واحد مرملین بالدماء مسلوبین بالعراء غیر مکفنین. . . ». او همچنین در مورد پدرش به او نوشت: «و قد امات ابوک السنه جهلا و احیا البدع و الاحداث المضله عمدا». (124) یزید در پاسخ نامه ابن عباس او را متهم به شرکت در قتل عثمان کرد و ابن عباس نیز گفت که بیش از همه، پدرت معاویه مقصر است. زیرا آن قدر در دادن کمک تاخیر کرد تا عثمان به هلاکت رسید. (125) از نظر ابن عباس – همانگونه که محمد بن حنفیه نیز همین گونه مىاندیشد – (126) خلافت وضع بسیار زشتى پیدا کرده بود و از مرحله نبوت و خلافتبه پادشاهى رسیده بود. او به مردم مىگفت که هر کس سخن مرا مىشنود، از هر دو گروه زبیریها و امویان فرار کند. زیرا آنها مردم را به جهنم دعوت مىکنند. (127) موضع ابن عباس در جریانات مکه در عهد ابن زبیر با محمد بن حنفیه کاملا هماهنگ بود و ابن عباس عمدتا به دفاع از ابن حنفیه مىپرداخت و بارها بر سر همین مسائل و مشابه آنها با ابن زبیر مشاجره مىکرد. (128)
از مهمترین مشاجرات آنها زمانى بود که ابن زبیر براى منکوب کردن ابن عباس بر سر منبر او را متهم کرد که اعتقاد به«متعه النساء»دارد و خواست از این طریق او را رو در روى مردمى که متابعت از خلیفه دوم در نهى از متعه – برخلاف تجویز پیامبر(ص) – مىکردند، قرار دهد. در این هنگام ابن عباس برخاست و ضمن پاسخ به اتهامات او گفت که اعتقادش به متعه به خاطر تجویز پیامبر(ص)بوده است و اگر ابن زبیر تردید دارد، مىتواند از مادرش بپرسد! (129) حمایتهاى ابن عباس و نیز مخالفتهاى خود او منجر به اخراج او از مکه شد. او به طائف رفت، اما آنجا نیز دست از مخالفتبرنداشت و به مردم درباره ابن زبیر گفت: «بقى اقوام یطلبون الدنیا بعمل الاخره و یلبسون جلود الضان تحتها قلوب الذئاب. . . لیظن الناس انهم من الزاهدین»این موضوع موجب شد تا ابن زبیر ضمن نامهاى به توبیخ او بپردازد. اما ابن عباس نیز که خود شخصیتى برجسته بود، از جواب تند و سرزنش آمیز خوددارى نکرد. (130) عبد الله بن عباس در سال 68 هجرى در طائف درگذشت و ابن حنفیه بر او نماز گزارد و گفت: «الیوم مات ربانى هذه الامه رحمه الله تعالى». (131)
تا آن زمان و حتى تا مدتها پس از آن، هیچ اختلافى بین بنىهاشم وجود نداشت. بعدها شاهدیم که بتدریج میان بنىعباس و طالبیان اختلاف آغاز شده و به مرور آن چنان توسعه مىیابد که در عهد منصور، طالبیان مهمترین دشمنان عباسیان شمرده شده و بیشترین فشار را از ناحیه آنها تحمل مىکنند.
آنچه درباره بنىهاشم پس از حاکمیت عبد الملک نقل شده، حکایت از آن دارد که عبد الملک سیاست مماشات با آنها را در پیش گرفته بود و به حجاج نیز نوشت تا از ریختن خون بنى عبد المطلب پرهیز کند. زیرا آل ابو سفیان با دست زدن به چنین کارى حکومت را از دست دادند. (132) در این دوره تا پیش از قیام زید بن على در سال 122 جز آنچه به صورت مبهم درباره فعالیت عباسیان گفته شده، هاشمیان فعالیتسیاسى آشکارى نداشتند.
پینوشتها:
1. الاتحاف بحب الاشراف، ص 143، مسعودى رحلت امام را سال 95 نوشته است. نک: مروج الذهب، ج 3، ص 160
2. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 229(ط مؤسسه عز الدین)
3. همان، ج 5، ص 231
4. همان، ج 5، ص 231
5. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 15، ص 236
6. على بن الحسین، سید جعفر شهیدى، صص 32، 33.
7. طبقات الکبرى، ج 5، ص 222، مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 256، کشف الغمه، ج 2، ص 191. البته تنها استدلال به سال وفات جابر نمىتواند تولد امام باقر را قبل از واقعه کربلا نشان دهد، گرچه احتمال تولد او را بعد از کربلا کم مىکند. استناد واقدى اصل خبر تولد امام باقر است، نه ملاقات با جابر.
8. مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 230
9. همان، ص 231.
10. الکافى، ج 2، ص 369
11. شرح الاخبار، ج 3، ص 266
12. نک: تحقیقى کوتاه پیرامون رابطه تشیع و ایران، اصفهان، 1365 ش
13. طبقات الکبرى، ج 1، صص 486، 488.
14. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 15، ص 274
15. طبقات الکبرى، ج 5، ص 222
16. تحف العقول، ص 200
17. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 4، ص 102
18. به عنوان مثال نک: طبقات الکبرى، ج 8، ص 172، حلیه الاولیاء، ج 3، ص 86، کشف الغمه، ج 2، ص 103.
19. حلیه الاولیاء، ج 3، ص 135
20. طبقات الکبرى، ج 5، ص 214
21. زین العابدین، سید الاهل، ص 43، کسى را فقیهتر از على بن حسین(ع)ندیدهام.
22. شرح الاخبار، ج 3، ص 258
23. تذکره الخواص، ص 186، کشف الغمه، ج 2، ص 80
24. عمده الطالب، ص 193
25. حلیه الاولیاء، ج 3، ص 141، کشف الغمه، ج 2، ص 80، مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 236، تهذیب التهذیب، ج 7، ص 305، سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 391
26. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 15، ص 273
27. تهذیب التهذیب، ج 7، ص 305
28. همان، ج 1، ص 27
29. نک: معجم الادباء، ج 11، ص 103.
30. الثقات، ج 5، ص 160
31. الامام الصادق، ص 22
32. صفه الصفوه، ج 2، ص 55، نور الابصار، ص 127، طبقات الکبرى، ج 5، ص 216، الاتحاف، ص 136، الفصول المهمه، ص 201، العقد الفرید، ج 3، ص 114
33. شرح الاخبار، ج 3، ص 258
34. همان، ج، 3، ص 263
35. ربیع الابرار، ج 3، ص 160، 663
36. ائمتنا، ج 1، ص 265، از مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 255
37. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 10، ص 159
38. حلیه الاولیاء، ج 3، ص 136، کشف الغمه، ج 2، صص 77، 87، مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 238
39. مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 238
40. اختیار معرفه الرجال، ص 117
41. مکارم الاخلاق، ص 58، وسائل الشیعه، ج 2، ص 364، البته نقل شده است که حضرت لباس نیکو در مواقعى مىپوشید تا مبادا کسى گمان کند که او برخلاف خداوند که فرمود: قل من حرم زینه الله التى اخرج لعباده، عمل مىکند. نک: تفسیر العیاشى، ج 2، ص 15، حدیث 32، مستدرک الوسائل، ج 3، ص 203
42. مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 238
43. همان، ج 17، ص 238
44. همان، ج 17، ص 239، شرح الاخبار، ج 3، صص 262 – 261(در این دومى نام آن شخص زید بن اسامه بن زید آمده است. )
45. دراسات و بحوث فى التاریخ و الاسلام، ج 1، ص 61(چاپ اول)مقاله: الامام سجاد(ع)باعث الاسلام من جدید.
46. سخنان امام باقر(ع)را ببینید، در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 11، ص 44، الامام الصادق(ع)، ابو زهره، صص 112 – 111.
47. تشیع در مسیر تاریخ، ص 286
48. اختیار معرفه الرجال، ص 126
49. حلیه الاولیاء، ج 3، ص 136. ما را به خاطر اسلام دوست دارید و بالاتر از اندازهاى که هستیم نبرید.
50. مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 242
51. اختیار معرفه الرجال، ص 102، و نک: طبقات الکبرى، ج 5، ص 214، نسب قریش، مصعب زبیرى، ص 58.
52. طبقات الکبرى، ج 5، ص 213
53. اختیار معرفه الرجال، ص 127، خداوند مختار را جزاى خیر دهد.
54. طبقات الکبرى، ج 5، ص 285. هیچکس از بنى هاشم نبود مگر آنکه بپا خواسته و بر مختار درود فرستاد و درباره او سخن نیکو گفت.
55. اختیار معرفه الرجال، همان، ص 128. مختار را دشنام ندهید. او قاتلین کشتههاى ما را کشته، یتیمان ما را شوهر داده، و در وقتسختى در بین ما اموالى را تقسیم کرده است.
56. همان، ص 126.
57. همان، ص 124
58. همان، ص 124
59. همان، ص 124
60. همان، ص 116
61. همان، ص 115، در روایتى سه نفر ذکر شده و آمده است که: ارتد الناس بعد قتل الحسین الاثلاثه: یحیى بن ام الطویل، ابو خالد الکابلى، جبیر بن مطعم. ثم ان الناس لحقوا و کثروا. . . نک: اختیار معرفه الرجال، ص 123
62. رجال الطوسى، ص 81 – 102
63. المصنف، ابن ابى شیته، ج 1، ص 215(طبع هند).
64. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 4، ص 104، و نک: بحار، ج 46، ص 143، الغارات، ص 573
65. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 231(ط عز الدین)نسب قریش، مصعب زبیرى، ص 58
66. العقد الفرید، ج 5، ص 131.
67. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 245، الامامه و السیاسه، ج 1، ص 208
68. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 3، ص 259، و نک: طبقات الکبرى، ج 5، ص 215، کشف الغمه، ج 2، ص 107، تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 25
69. مروج الذهب، ج 3، صص 70، 71.
70. علم غیب بر وظیفهاى که ابتداء بیان شده کاملا منطبق است نه اینکه امر جدایى باشد.
71. طبقات الکبرى، ج 5، ص 214، حلیه الاولیاء، ج 3، ص 140.
72. الذریعه، ج 15، صص 21 – 18
73. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 11، ص 192، ج 6، صص 186 – 178، ج 5، ص 113
74. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 13، ص 220، انساب الاشراف، ج 1، ص 184
75. صحیفه سجادیه دعاى 6 فقره 24
76. تاریخ جرجان، ص 188.
77. همان دعاى 47 فقره 56
78. همان، دعاى 48 فقره 10 – 9
79. صحیفه سجادیه، دعاى 34.
80. همان دعا
81. همان دعاى 47
82. همان دعاى 47.
83. کشف الغمه، ج 2، ص 89.
84. الفتوح، ج 5، صص 243 – 242
85. مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 239
86. نک: تاریخ الطبرى، ج 5، ص 212، 196(ط عز الدین).
87. طبقات الکبرى، ج 5، ص 24، العقد الفرید، ج 7، ص 140
88. زین العابدین، سید الاهل، صص 7، 47.
89. اعیان الشیعه، ج 4، ص 468(چاپ اول)
90. آل عمران، 134
91. شرح الاخبار، ج 3، ص 260
92. کشف الغمه، ج 2، ص 101، الاتحاف، صص 137، 138، مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 243
93. تاریخ الطبرى، ج 6، ص 526، شرح الاخبار، ج 3، ص 260.
94. نک: حجتى، محمد باقر، سه مقاله در تاریخ تفسیر و نحو، ص 27 به بعد(تهران، 1360)
95. شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 243
96. همان و ج 11، ص 28. او یکى از شجاعترین بنى هاشم بوده است. نک: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 15، ص 285
97. همان، ص 245
98. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 9، ص 111
99. همان، ج 4، ص 63.
100. همان، ج 4، ص 105
101. همان، ج 4، ص 105
102. الفتوح، ج 6، صص 239، 240
103. انساب الاشراف، ج 4، ص 29
104. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 4، ص 62، ج 20، صص 127، 128، العقد الفرید، ج 5، ص 161
105. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 20، ص 128
106. همان، ج 4، ص 62، ج 20، ص 148
107. همان، ج 20، ص 102.
108. همان، ج 20، ص 107
109. همان، ج 20، ص 110
110. تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 261، در روایت دیگرى 17 نفر آمده. نک: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 20، صص 123، 124
111. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 20، ص 147، مروج الذهب، ج 3، ص 86
112. نک: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 20، ص 128
113. تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 262
114. الفتوح، ج 6، ص 252.
115. نک: الفتوح، ج 6، صص 253 – 240
116. همان، ج 6، ص 253
117. تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 262
118. الاغانى، ج 7، ص 234، در مورد سید حمیرى آمده که بعدها دست از این اعتقاد برداشت و از تابعین امام صادق گردید و در شعرى گفت:
تجعفرت باسم الله و الله اکبر×و ایقنتبالله یعفو و یغفرگرچه بعضى در بازگشت او از مذهب کیسانى اظهار تردید کردهاند. الاغانى، ج 7، صص 235، 231، 242 – 241.
119. الملل و النحل، ج 1، صص 133، 134، شرح الاخبار، ج 3، ص 297
120. الملل و النحل، ج 1، ص 131
121. نک: مذاهب ابتدعتها السیاسه فى التاریخ، عبد الواحد الانصارى، ط بیروت 1973 و نک: قاموس الرجال، ص 452
122. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 7، صص 149، 150
123. نک: الحیاه السیاسه للامام الرضا علیه السلام، ص 37 به بعد.
124. تاریخ الیعقوبى، ج 2، صص 248، 250، متن کامل این نامه را فسوى در المعرفه و التاریخ، ج 1، صص 533 – 531 آورده است.
125. انساب الاشراف، ج 4، ص 18
126. الفتوح، ج 6، ص 238
127. انساب الاشراف، ج 5، ص 196
128. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 20، صص 148، 134.
129. نک: الزواج الموقت فى الاسلام«المتعه»صص 99، 103 از صحیح مسلم ج 4، ص 133، نصب الرایه، ج 3، ص 180، و نک: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 20، ص 130
130. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 20، صص 125، 126
131. تذکره الحفاظ، ج 1، ص 41
132. العقد الفرید، ج 5، ص 149.
منبع: تاریخ خلفاء