نویسنده:محمد تستری
منبع:قضاوتهای امیر المومنین(ع)
مردی مرد دیگری را کشت ، برادر مقتول قاتل را نزد عمر برد، عمر به وی دستور داد قاتل را بکشند، برادر مقتول قاتل را به قدری زد که یقین کرد او را کشته است . اولیای قاتل او را برداشته به خانه بردند و چون رمقی در بدن داشت به معالجه اش پرداختند و پس از مدتی حالش خوب شد. برادر مقتول چون قاتل را دید دوباره او را گرفت و گفت : تو قاتل برادر من هستی باید تو را بکشم ، مرد فریاد برآورد تو یک بار مرا کشته ای و حقی بر من نداری . مجددا نزاع را به نزد عمر بردند، عمر دستور داد قاتل را بکشند، ولی نزاع ادامه یافت تا این که به نزد حضرت امیر علیه السلام رفته و از او داوری خواستند.
علی علیه السلام به قاتل فرمود: شتاب مکن ، و خود آن حضرت به نزد عمر رفت و به وی فرمود: حکمی که درباره آنان گفته ای صحیح نیست . عمر گفت : پس حکمشان چیست ؟ علی علیه السلام : ابتدا قاتل شکنجه هایی را که برادر مقتول بر او وارد ساخته از او قصاص می گیرد و آنگاه برادر مقتول می تواند او را بکشد. برادر مقتول با خود فکری کرد که در این صورت جانش در معرض خطر است پس از کشتن او صرف نظر کرد. و همین خبر را ابن شهر آشوب در مناقب با اندک اختلافی نقل کرده و در آخر آن می گوید: عمر دست به دعا برداشت و گفت : سپاس خدای را، یا اباالحسن ! شما خاندان رحمتید، و آنگاه گفت : اگر علی نبود عمر هلاک می شد.