نویسنده:دکتر سیدجعفر شهیدى
منبع:روزنامه جوان
در تعریف عدالت گفته اند بخش کردن چیزى است به طور یکسان و یا برابر داشتن همه را در یک چیز و با موازنه و برابرى میان همه خواه در امرى مادى و خواه معنوى و از نمونه دوم است آنچه از رسول (ص) روایت شده است«بالعدل قامت السموات و الارض» یعنى همه اجزاى جهان با موازنه نهاده شده است چنانکه اگر جزیى از آن نابجا و نامتناسب بود نظم جهانى به هم مى خورد.
عدل از نظر امامیه چندان مهم است که جزو اصول مذهب به شمار آمده است و معنى آن اقرار است بدانکه خداوند هر چه فرموده و هر حق که براى هر کس نهاده براساس عدالت است.
عدالت در اسلام رکنى مهم است و در قرآن کریم کار به عدالت کردن به تقوى دست یافتن است که «اعدلو هو اقرب للتقوى»(۱).
رسول اکرم (ص) که خود مظهر کامل عدالت بود در سراسر زندگانى پربرکت خویش مى کوشید تا اصحابش کار به عدالت کنند و از عدالت به یکسو نشوند. هنگامى که نزد بنى قریظه رفت تا در پرداخت خونبهاى دو تن از بنى سلیم از ایشان یارى خواهد (یهود متعهد بودند در پرداختن خونبها رسول خدا را یارى کنند و رسول هم به ایشان. . . ) و آنان در نهان توطئه کردند که او را از پا درآورند. خداوند رسول را آگاهى داد و این آیه درباره آنان نازل شد که «و لایجرمنکم شنآن قوم على الا تعدلوا». مبادا به خاطر کینه اى که از زشت کارى یهود در دل دارید زیاده روى کنید و کسى را به ناروا صدمه زنید.
هنگامى که خالد پسر ولید را براى تبلیغ فرستاد و او مردمى از بنى جذیمه را بى جهت کشت رسول(ص) دست به دعا برداشت و گفت خدایا من از خالد بیزارم. سپس على (ع) را فرستاد تا خونبهاى کشته شدگان را بپردازد و مالى را که به ستم برده اند پس دهد.آنان که با سیره رسول اکرم (ص) آشنایى دارند مى دانند هنگامى که در مکه مى زیست مشرکان مکه او را بسیار آزردند. در مدینه نیز از آسیب زبانى بعض نابخردان در امان نبود اما برابر ستم آنان خشم نمى کرد و نفرین نمى نمود بلکه گاهى از خدا مى خواست آنان را راهنمایى کند. لیکن در بخش کردن غنیمت هاى نبرد حنین هنگامى که یکى از قبیله تمیم ملقب به ذوالخو یصره بدو گفت کار به عدالت کن تو از عدالت به یکسو شده اى برآشفت و این تهمت را برنتافت و فرمود: واى بر تو اگر من کار به عدالت نکنم چه کسى عدالت خواهد کرد. آرى اسلام دین عدالت است و رسول خدا (ص) مجرى و مظهر عدالت. تا آنجا عدالت کرد که در واپسین روزهاى زندگانى در مسجد مدینه فرمود: هر کس نزد من حقى است برخیزد و درخواست کند، چون قرآن بدو دستور داده بود گوید: امنت به ما انزل الله من کتاب و امرت لاعدل بینکم. (۲) آنچنان که مسلمانان را فرموده است و اذا حکمتم بین الناس ان تحکموا بالعدل (۳).
در قرآن کریم بیش از ده بار درباره کار کردن به عدالت سفارش شده است. عدالت با خود عدالت میانخود و مردم عدالت میان خود و خدا. این مختصرى درباره عدالت و سفارش بدان در عصر پیغمبر بود و از همین مختصر مى توان اهمیت عدالت را در اسلام دریافت. اما در سخنان على (ع) خطبه ها، نامه ها و سخنان کوتاه بیش از سه برابر این مقدار را مى بینیم. سفارش مردم به کار بستن عدالت سفارش به والیان و ماموران که کار به عدالت کنند و از راه عدالت به دیگر سو نروند. چرا تاکید به این مهم در سخنان على بیش از قرآن کریم است علت آن با شناخت جامعه اسلامى در سال سى و پنجم هجرى به بعد روشن مى شود. آنان که با تاریخ اجتماعى عربستان در آن روزگار آشنایند مى توانند به آسانى این دقیقه را دریابند.
یکى از مصداق هاى بى عدالتى و مى توان گفت مصداق بارز آن افزون خوانى در مال و یا زیادت طلبى در مقام است. در زمان رسول (ص) مالى آنچنان نبود که بر سر آن بجنگند و اندک مالى هم که مى رسید بر همگان یکسان بخش مى شد و آن که کارى را تعهد مى کرد مزدى نمى گرفت یا بهتر بگویم مزدى نبود تا بگیرد از تعهد کار رضاى خدا را مى خواست در خدمت به مردم.
اما پس از رحلت رسول وضع این چنین نماند. از یک سو سیل درآمد از سرزمین هاى گشوده شده به خزانه دولت سرازیر شد و از سوى دیگر در بهره گیرى از خزانه دولت مسلمان را براساس زودتر و دیرتر پذیرفتن مسلمانى طبقه بندى کردند در نتیجه دسته اى بى آنکه کارى کرده باشند به بهره بیشترى دست یافتند. در سال هاى نخستین حکومت خلیفه دوم زیان این کار آشکار نبود. اما با گذشت زمان اثر آن مشهود گردید به تعبیر امروز فاصله عمیق طبقاتى میان مردم پدید آمد. تقوى که در عصر رسول و چندى پس از او ملاک برترى شناخته مى شد جاى خود را به زر و زمین داد.
از سوى دیگر آتش همچشمى هاى خانوادگى و رقابت نژادى که زیر خاکستر مساوات اسلامى پنهان مانده بود زبانه زد، تمیمى بر مخزومى فخر مى کرد و اموى بر هر دو و هر سه به یمانى تفاخر مى نمودند. در اجتماعى این چنین على (ع) عهده دار خلافت گردید و چه زمان نامناسبى! خود او نامساعد بودن وضع را مى دانست که گفت: مرا بگذارید و دیگرى را به دست آرید که ما پیشاپیش کارى مى رویم که آن را رویه هاست و گونه گون رنگ هاست دل ها برابر آن بر جاى نمى ماند و خردها بر پاى (۴).
على مرد عدالت و تقوا بود و این دو خصلت را همچون خصلت هاى دیگر در مکتب رسول خدا فرا گرفته. او مى خواست بر مردمى به عدالت حکم براند که بیشترین آنان از عدالت نامى مى شنیدند و از تقوا نشانى نمى دیدند. مردمى که نه رسول خدا را دیده بودند و نه سنت آن را چنانکه باید مى شناختند از آن روز که در اجتماع درآمدند با جنگیدن آشنا شدند و غنیمت به دست آوردند.
آن دسته از یاران رسول هم که زنده بودند سالیانى را گذرانده خسته و فرسوده خوش داشتند از بیت المال بیشترین سهم را ببرند و زندگى آرامى را بگذرانند. میان آنان و عدالت فاصله اى پهناور پدید آمده بود. این است رمز تکرار عدالت و سفارش به کار بستن آن در سخنان على(ع). اما آیا فرموده هاى او در دل مردم عصر او اثر کرد. مى توان گفت در تنى چند بى اثر نبود اما در بیشترین نه چرا چون على مى خواست هر کس آن اندازه که درخور است بهره گیرد حالى که طبیعت بیشترین انسان نمایان به ستم گراینده تر است تا به عدالت.على نمونه عدل کامل بود و جهان آن روز عدالت کامل را بر نمى تافت. على را شهید کردند عدالت را از میان بردند و ستم را بر جاى آن نشاندند و همچنان برجاست تا روزى که خدا خواهد آن را از میان بردارد.
پى نوشت:
۱. مائده۸:
۲. شورى: ۱۵