نویسنده: سمیح عاطف الزین
مترجمان: علی چراغی، محمد حسین احمدیار، محمد باقر محبوب القلوب
وقتی حضرت ابراهیم (علیه السلام) در سرزمین فلسطین مستقر شد، لوط از عموی خود جدا شد و به سوی محلی به نام «سدوم و عاموره» رهسپار شد که امروزه در شرق اردن و نزدیک بحر المیّت قرار دارد. این مکان را قرآن مجید «المُؤتَفِکَه» نامیده است. لوط در آن سرزمین به پیامبری مبعوث شد و به دعوت و ارشاد مردم پرداخت. حضرت ابراهیم (علیه السلام) از کار لوط بیخبر نبود، زیرا اخبار آن سرزمین مدام به وی میرسید. اخباری که حکایت از سنگدلی و نادانی مردم سدوم و عاموره داشت و اینکه دلهای خود را به روی دعوت لوط بسته بودند. اما حضرت ابراهیم (علیه السلام) از خداوند میخواست که لوط را یاری کند و رنج دعوت این مردمان سنگدل را بر وی آسان نماید.
خورشید در قلب آسمان بود که حضرت ابراهیم (علیه السلام) به سایهی خیمهاش پناه برد تا از گزند آفتاب سوزان در امان بماند. فرصت خوبی به دست آمده بود تا ابراهیم خاطرات زندگی خود را مرور کند. خاطرات زمانی که از سرزمین عراق کوچ کرد و حوادث بیشماری که برایش پیش آمد، ولی هر بار او را تنها نگذاشت و به یاریش شتافت.
ابراهیم (علیه السلام) در این افکار بود که دید سه نفر به سوی خیمهی او میآیند. ابراهیم (علیه السلام) برخاست و به استقبال آنان رفت و چون نزدیک آمدند، از زیبایی آنها شگفت زده شد و چند لحظه خیره در آنها نگریست، اما آنان غریبه بودند و ابراهیم را نمیشناخت. میهمانان به ابراهیم (علیه السلام) سلام کردند. ابراهیم (علیه السلام) پاسخ داد: «سلام بر جماعتی که آنان را نمیشناسم!»
آنها خود را معرفی نکردند، اما ابراهیم ایشان را به خانه دعوت کرد و از همسرش، ساره، که دیگر، زنی سالمند بود خواست تا هرچه زودتر برای میهمانان غذایی فراهم کند.
ساره جواب داد: «مقداری گوشت گوسفند داریم.»
ابراهیم (علیه السلام) فرمود: «نه، گوسالهی پروار را ذبح میکنیم، بدون شک میهمانان ما از راه دوری آمدهاند و ممکن است خیلی گرسنه باشند.» در مدت کوتاهی حضرت ابراهیم گوشت کباب شده را پیش میهمانان نهاد و گفت: «به نام خدا و برکت او بفرمایید.» سپس او خود ابتدا بر طبق یک سنت از غذا تناول کرد تا میهمانان از سلامت آن اطمینان حاصل کنند. اما میهمانان به سوی غذا دست دراز نکردند. ابراهیم به غذا خوردن ادامه داد، اما هیچ کدام با وی هم غذا نشدند. ابراهیم در حالی که ترسیده بود، از خود پرسید: «اینها چه قصدی دارند؟»
ابراهیم (علیه السلام) به فکر فرو رفت. او پیرمردی کهنسال بود. نه کار ناپسندی از او سر زده و نه آزارش به کسی رسیده بود. بنابراین، نباید انتظار شرّی از آنها داشته باشد. این نتیجهای بود که حضرت ابراهیم (علیه السلام) از غذا نخوردن میهمانان گرفت!
در میان قبایل بادیهنشین عرب رسم بر این بود که اگر مهمان غذای میزبان را نخورد، کینهتوزی و دشمنی تلقی شود!
بلی، این یک سنت بود، اما ابراهیم با آن افراد سابقهی دشمنی نداشت، پس چرا حقیقت را از خودشان جویا نشد. بنابراین پرسید:
«گوشت کباب گوسالهای پروار است و اختصاصاً برای پذیرایی از شما آن را تدارک دیدهایم.»
میهمانان با خوشرویی به ابراهیم (علیه السلام) نگاه کردند و گفتند: «ای ابراهیم! مترس و بیم نداشته باش! ما فرستادگان خدا به سوی قوم لوط هستیم و فرشتگان غذا نمیخورند. خداوند به ما امر فرموه است که بشارتی را به تو برسانیم.»
گل شادی و خشنودی بر چهرهی ابراهیم (علیه السلام) نشست و لبخندی بر لبهای مبارکش نقش بست و گفت:
«فرشتگان آسمان که برای پاک کردن زمین از پلیدیها تشریف آوردهاند، خوش آمدند!»
فرشتگان از آسمان به زمین آمده و وارد خانهی ابراهیم (علیه السلام) شدهاند تا بشارتی به او بدهند.
این بشارت باید بسیار بزرگ و مهم باشد، لذا ابراهیم (علیه السلام) جویای آن بشارت شد. فرشتگان گفتند:
«ما شما را به فرزندی دانا بشارت میدهیم.»
ابراهیم (علیه السلام) شگفت زده پاسخ داد:
«آیا مرا به فرزندی بشارت میدهید با آن که پیر شدهام؟ به چه چیز بشارت میدهید؟»
فرشتگان گفتند:
(به حق بشارت میدهیم، از نومیدان مباش.گفت: جز گمراهان چه کسی از رحمت پروردگارش نومید میشود.) (1)
ساره، همسر ابراهیم (علیه السلام)، مشغول کار خود بود که سخن میهمانان را شنید، لذا با حالتی برافروخته سیلی بر صورت خود زد و گفت:
(وای بر من! زایمان کنم در حالی که پیرزنی هستم و این شوهرم مردی کهنسال است، به راستی که این چیز تعجب آوری است.) (2)
فرشتگان گفتند:
(آیا از کارخدا و رحمت خدا و برکت خدا بر شما اهل بیت تعجب میکنی؟ به راستی که او ستوده و با عظمت است.) (3)
ساره فرمان خدای حکیم و دانا را پذیرفت و از این بشارت شادمان شد و لبخندی توأم با شادی بر چهرهاش نشست. شادمانی ابراهیم (علیه السلام) نیز کمتر از ساره نبود و هر دو خداوند را بر این نعمت سپاس گفتند.
سپس حضرت ابراهیم (علیه السلام) دربارهی مأموریت فرشتگان در میان قوم لوط از آنها سؤال کرد.
فرشتگان گفتند:
(ما را بر مردمی تبهکار فرستادهاند تا تکههای کلوخ بر سرشان بباریم که برآنها از جانب پروردگارت برای متجاوزان نشان گذاشتهاند.) (4)
آنها چنین ادامه دادند:
(ما حتماً مردم این شهر را هلاک میکنیم. به راستی که مردم آن ستمگر هستند.) (5)
ابراهیم (علیه السلام) فرمود: «اما لوط در میان آنان است. او برادرزادهی من است و به من ایمان آورد و با من از زادگاهش هجرت کرد، پس چگونه شهری را هلاک میکنید که خانهای متعلق به مؤمنان در آن است؟» فرشتگان گفتند:
(ما بهتر میدانیم چه کسی در آنجاست. او و خانهاش را – جز زنش که در همه جا خواهد ماند – نجات میدهیم.) (6)
حضرت ابراهیم (علیه السلام) سعی کرد ترحم فرشتگان خدا را نسبت به قومی که بر خود ستم کرده بودند، برانگیزد و به آنان اعلام کرد که به درگاه خداوند متوسل خواهد شد تا عذاب آنان را به تأخیر اندازد، شاید آنها به خود آیند و از گمراهی و گناه پشیمان شوند. تلاش ابراهیم (علیه السلام) در به تأخیر افتادن عذاب الهی دلیل بر صدق نیت و مهر و محبت باطنی او نسبت به مردم بود. اما فرشتگان به امر خدا آمده بودند و نمیتوانستند از فرمان خدا سرپیچی کنند. ابراهیم اظهار ناراحتی کرد و افسوس خورد، لیکن فرشتگان به وی فهماندند که حکم خدا برگشت، ناپذیر است:
(ای ابراهیم! از این سخن اعراض کن. فرمان پروردگارت فراز آمده است و بر آنها عذابی که هیچ برگشتی ندارد، فرود خواهد آمد.) (7)
پینوشتها:
1- قرآن، حجر/53-56.
2- قرآن، هود/72.
3- قرآن، هود/73.
4- قرآن، ذاریات/32-34.
5- قرآن، عنکبوت/31.
6- قرآن، عنکبوت/32.
7- قرآن، هود/76.
منبع مقاله :
زین، سمیح عاطف؛(1393)، داستان پیامبران در قرآن، مترجمان: علی چراغی و [دیگران …]، تهران: موسسه نشر و تحقیقات ذکر، چاپ سوم